059

موضوع: حمل شایع و اقسام آن و غیریت و تقابل

علامه بعد از آنکه وحدت و پاره از احکام وحدت و کثرت را ذکر کردند فرمودند که یکی از آثار وحدت، حمل است زیرا همان به معنای این همانی است از این رو باید بین این و آن وحدتی باشد تا بتوان این دو را با هم حمل کرد. همچنین از آنجا که در حمل باید این و آن باشد این بدان معنا است که تغایری هم باید در کار باشد. بنا بر این هر جا از جهتی وحدت و از جهتی تغایر باشد حمل در آنجا صحیح است.

به هر حال در اصطلاح متعارف حمل در دو جا اطلاق می شود: حمل اولی ذاتی که در آن موضوع و مفهوم اتحاد مفهومی دارند که آن را توضیح دادیم. قسم دوم حمل شایع صناعی است که در آن موضوع و محمول از نظر مفهوم با هم اختلاف دارند (بنا بر این اختلاف درست شد و اما اتحاد) اتحاد آنها در مصداق است مانند زید قائم. مفهوم زید همان انسان با تمام مشخصات انسان بودن است یعنی جسم حساس متحرک بالاراده ناطق با این مشخصات که پسر کیست و وزن و رنگ و مو و پوست و سایر خصوصیاتش چیست یعنی زید که انسان به شرط شیء است موضوع می باشد. ولی قیام مفهومی دیگر است. زید حقیقتی جوهری و قیام مقوله ای عرضی است. با این حال هر دو وجودا به یک وجود موجودند و زید و قیام هر دو در یک مصداق قرار گرفته اند زیرا قیام که عرض است وجودش به این است که موجود باشد لغیره و این گونه نیست که زید روی یک صندلی نشسته باشد و قیامش روی صندلی ای دیگر.

این حمل را شایع می نامند زیرا این نوع حمل بین مردم شایع است نه حمل اول مانند الانسان انسان. همچنین این حمل صناعی است زیرا در صناعات و علوم و فنون این نوع حمل استفاده می شود ولی حمل اولی در تعریف یا برای دفع توهم و در مواردی نادر استعمال می شود.

 

وثانيهما: (قسم دوم از حمل های شایع و متعارف این است که) أن يختلف أمران مفهوما ويتحدا وجودا، (که موضوع و مفهوم از نظر مفهومی اختلاف داشته باشند ولی از نظر وجودی یکی باشند.) كقولنا: (الانسان ضاحك) و (زيد قائم)، (مانند الانسان ضاحک یا زید قائم) ويسمى هذا الحمل ب‌ (الحمل الشائع الصناعي). (و این نوع حمل را حمل شایع صناعی می نامند.)

 

فصل چهارم: تقسیمات حمل شایع

حمل شایع سه تقسیم دارد:

تقسیم اول این است که حمل شایع تقسیم می شود به حمل هو هو و حمل ذو هو.

حمل هو هو به جایی گفته می شود که مفهوم به شکلی است که به همان شکل قابل حمل است و احتیاج نیست که روی آن کاری اضافی انجام شود. مانند حمل ضاحک بر انسان در جایی که می گوییم: الانسان ضاحک. به این نوع حمل مواطات هم می گویند. مواطات به معنای مطابقت است یعنی این حمل به همین شکل که هست با موضوع هماهنگی دارد.

اما حمل ذو هو در جایی است که محمول با همان شکل خود قابل حمل نیست بلکه یا باید چیزی باید در تقدیر باشد یا اینکه از آن چیزی را مشتق کنیم تا قابل حمل شود. مانند: زید عدل که عدل بر زید حمل نمی شود یا زید قیام که قیام بر زید حمل نمی شود. در این مثال ها یا عدل باید عادل شود یعنی از عدل چیزی مشتق شود یا اینکه چیزی در تقدیر باشد مانند زید ذو عدل. به این نوع حمل ذو هو می گویند برای اینکه با ذو کارش درست می شود و نام دیگر آن حمل اشتقاق است زیرا با اشتقاق هم مشکلش در حمل حل می شود.

تقسیم دوم این است که حمل شایع تقسیم می شود به بَتّی و غیر بَتّی.

بَتّ به معنای قطع است و بَتّی یعنی این حمل قطعی است. اگر موضوع در قضیه به گونه ای باشد که یک سری افراد قطعی و محقق در خارج داشته باشد در آنجا محمولی که بر آن حمل می شود و حمل محقق می شود به آن حمل بَتّی می گویند. مانند اینکه می گویند: بعض الانسان کاتب یا کل کاتب متحرک الاصابع. انسان چون افرادی خارجی دارد که بعضی از آنها کاتب اند یا قائم اند و هکذا موجب می شود که این حمل قطعی باشد.

ولی اگر موضوع، افراد محقق در خارج نداشته باشد بلکه افرادش تقدیری و فرضی باشد به آن غیر بَتّی می گویند. مانند: (اجتماع النقیضین محال) که در خارج هرگز نقیضین با هم اجتماع ندارند. اگر مصداق خارجی داشت، دیگر نمی شد محال را بر آن حمل کرد. محال بودن را روی مصداق فرضی حمل می کنیم یعنی هر چه در خارج بخواهد به شکل اجتماع نقیضین فرض شود محال است که در خارج محقق شود. همچنین مانند: (المعدوم المطلق لا یخبر عنه) معدوم مطلق چیزی است که نه وجود خارجی دارد نه ذهنی که در آن این نکته خوابیده است که معدوم است و در خارج مصداق ندارد. محمول در این حال بر مصداق فرضی حمل می شود یعنی این امر اعتباری اگر بخواهد مصداقی داشته باشد نمی توان از آن خبر داد.

تقسیم سوم: حمل گاه بسیط است و گاه مرکب

این تقسیم به اعتبار محمول است بر خلاف تقسیم قبلی که به اعتبار موضوع بود. به این نوع تقسیم، هلیه ی بسیطه و هلیه ی مرکبه نیز می گویند. اگر محمول وجود موضوع باشد به آن حمل، حمل بسیط یا هلیه ی بسیطیه می گویند مانند الانسان موجود، زید موجود و السماء موجود. محمول در این حمل فقط موجود است. آن را بسیط می نامند چون ساده است زیرا ساده ترین چیزی را که می توان برای موضوع تصور کرد همان وجودش است. این حمل فقط ثبوت موضوع را بیان می کند و می گوید که موضوع ثابت است و تحقق و عینیت دارد.

ولی اگر محمول چیزی غیر از وجود باشد مانند: الانسان ابیض و یا زید قائم و یا الکاتب متحرک الاصابع، به آن حمل مرکب و یا هلیه ی مرکبه می گویند زیرا موضوع در اینجا وجودش مفروض است و بعد می خواهیم بر این موضوع موجود می خواهیم چیزی را اضافه کنیم و مثلا بگوییم زید موجود ابیض و یا قائم هم هست و یا عالم موجود، عادل هم هست. این حمل همان ثبوت شیء لشیء است.

در مورد هل بسیطه می گویند که مفادش مفاد کان تامه است مانند کان زید که به معنای این است که زید موجود است که به معنای ثبوت شیء است مانند ثبوت و وجود زید و در هل مرکبه می گویند که مفادش مفاد کان ناقصه است مانند کان زید قائم که از باب ثبوت شیء لشیء است مانند ثبوت قیام برای زیدی که ثابت و موجود است.

 

الفصل الرابع تقسيمات للحمل الشائع (فصل چهارم تقسیمات حمل شایع)

وينقسم الحمل الشائع إلى (حمل هو هو)، وهو أن يحمل المحمول على الموضوع بلا اعتبار أمر زائد، (و حمل شایع در تقسیم اول تقسیم می شود به حمل هو هو و آن یعنی محمول به همان وضعی که دارد می تواند بر موضوع حمل شود) نحو (الانسان ضاحك) (مانند الانسان ضاحک که ضاحک برای حمل شدن بر انسان به چیز زائدی احتیاج ندارد) ويسمى أيضا: (حمل المواطاة)، (به این حمل، حمل مواطات هم می گویند زیرا مواطات به معنای مطابقت است یعنی محمول به همان وضعی که دارد با موضوع مطابقت دارد.) و (حمل ذي هو) (و به حمل ذی هو) وهو أن يتوقف اتحاد المحمول مع الموضوع على اعتبار زائد، (که حملی است که در آن اتحاد موضوع با محمول برای اینکه بتواند بر آن حمل شود بر اعتباری اضافی احتیاج دارد) كتقدير ذي (مثلا باید کلمه ی ذو را در تقدیر بگیریم) أو الاشتقاق، (یا اینکه باید از آن چیزی را مشتق کنیم) ك‌ (زيد عدل)، أي ذو عدل أو عادل. (مثلا برای حمل عدل بر زید یا باید بگوییم زید ذو عدل و دارای عدل است یا اینکه عادل را از آن مشتق کنیم. البته گاه برای مبالغه می گویند زید عدل در اینجا هم عدل قابل حمل بر زید نیست بلکه چون مبالغه که در آن کمی خلاف واقع که دروغ نیست خوابیده است در کار است می توان عدل را حمل کرد.)

وينقسم أيضا إلى (بتي) و (غير بتي)، (و حمل شایع در تقسیم دوم تقسیم به بتی و غیر می شود. این حمل به لحاظ موضوع است.) والبتي: ما كانت لموضوعه أفراد محققة (حمل شایع بتی به حملی گفته می شود که برای موضوع آن، یک سری افراد تحقق یافته که در خارج هستند و وجود خارجی دارند وجود دارد) يصدق عليها عنوانه (که بر آن افراد، عنوان موضوع را می توان بار کرد مثلا به همه می توان گفت انسان، عالم و یا زید.) ك‌ (الانسان ضاحك) و (الكاتب متحرك الأصابع)، (مانند الانسان ضاحک که انسان افرادی دارد که عنوان انسان بر آنها صادق است و هکذا در الکاتب متحرک الاصابع) وغير البتي: ما كانت لموضوعه أفراد مقدرة غير محققة، (و حمل غیر بتی حملی است که برای موضوعش افرادی مقدر و فرضی وجود دارد که تحقق خارجی ندارند.) كقولنا: (كل معدوم مطلق فإنه لا يخبر عنه) (مانند هر چه که نباشد نمی توان از آن گزارش دارد و مثلا گفت: رفت، آمد و یا نشسته است. واضح است که در خارج و در ذهن معدوم وجود ندارد.) و (كل اجتماع النقيضين محال). (و یا مانند اینکه اجتماع نقیضین محال است. واضح است که اجتماع نقیضین در خارج نیست و الا نمی توانستیم بگوییم که محال است موجود شود.)

وينقسم أيضا إلى (بسيط) و (مركب)، (و به تقسیم سوم تقسیم می شود به حمل بسیط و مرکب) ويسميان: (الهلية البسيطة) و (الهلية المركبة)، (و به آنها هلیه ی بسیطه و هلیه ی مرکبه نیز می گویند. البته آیت الله جوادی می فرمود که این تعبیر در حمل صحیح نیست زیرا هل در استفهام صحیح است زیرا گاه می گویند که آیا زید هست (که هل بسیطه است و از وجود شیء سؤال می کند) و گاه می گویند آیا زید قائم است. (که هل مرکبه است و از عوارض موجود سؤال می کند.) از این رو بهتر بود که بگویند این دو مفاد کان تامه و مفاد کان ناقصه نامیده می شوند.) والهلية البسيطة ما كان المحمول فيها وجود الموضوع كقولنا: (الانسان موجود) (و هلیه ی بسیطه یا آنی که مفاد کان تامه است حملی است که محمول در آن وجود موضوع است مانند الانسان موجود. یعنی موضوع را در موضوع و موجود را در محمول قرار دهیم.) والمركبة ما كان المحمول فيها أثرا من آثار وجوده كقولنا: (الانسان ضاحك). (و هلیه ی مرکبه آن است که محمول در آن اثری از آثار وجود موضوع است. یعنی اول وجود موضوع را فرض کرده ایم و بعد اثری را بر آن حمل می کنیم. مانند الانسان ضاحک که از باب ثبوت شیء لشیء است یعنی ثبوت ضحک برای انسانی که ثبوتش مسلم فرض شده است. بر خلاف نوع قبل که از باب ثبوت شیء می باشد.)

 

حال که هل ها همیشه مرکبه نیستند و بعضی از آنها بسیطه اند اشکالی که سابقا هم مطرح شده بود جوابش بهتر مطرح می شود.

اشکال این است که ما گاه وجود را بر ماهیّت حمل می کنیم و می گوییم: الانسان موجود. بعد قاعده ای داریم و آن اینکه ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت مثبت له. یعنی اگر چیزی به نام الف بخواهد برای چیزی به نام ب ثابت شود فرع این است که مثبت له که ب است باید وجود داشته باشد.

اشکال اینجا است که ما در الانسان موجود می خواهیم وجود را بر ماهیّت اثبات کنیم. اگر وجود بخواهد بر انسان ثابت شود این فرع آن است که انسان ثابت باشد یعنی قبل از حمل وجود بر آن، خودش یک وجودی داشته باشد. (با توجه به اینکه ثبوت و وجود یک معنا دارند بر خلاف معتزله که بین آن دو فرق می گذارند.) حال به سراغ وجودی می رویم که انسان از قبل داشت که آن هم تحت قاعده ی فوق قرار می گیرد یعنی آن وجود هم برای انسان فرع وجود انسان است و هکذا تا بی نهایت. بنا بر این قاعده ی ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت مثبت له.

جواب این است که در هلیه ی بسیطه سخن از ثبوت شیء لشیء نیست بلکه سخن از ثبوت الشیء است یعنی ماهیّت به همین محمول موجود است. بنا بر این تخصصا از تحت آن قاعده خارج است.

 

وبذلك (و به این نکته که هل گاه بسیطه است و گاه مرکب) يندفع ما استشكل على قاعدة الفرعية – وهي أن (ثبوت شئ لشئ فرع ثبوت المثبت له) (دفع می شود اشکالی که بر قاعده ی فرعیه ای عبارت بود از ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت المثبت له است دفع می شود. (یعنی ثبوت محمولی برای یک موضوع فرع بر این است که آن موضوع از قبل موجود باشد.) – بأن ثبوت الوجود للإنسان – مثلا – في قولنا: (الانسان موجود)، فرع ثبوت الانسان قبله، (اشکال این است که در الانسان موجود، ثبوت وجود برای انسان فرع بر این است که انسان قبل از این حمل ثابت و موجود باش.) فله وجود قبل ثبوت الوجود له، (پس انسان باید قبل از ثبوت وجود بر آن، وجود داشته باشد.) وتجري فيه قاعدة الفرعية، (حال که انسان خودش از قبل وجودی دارد باز همان قاعده در مورد همان جاری می شود زیرا حمل همان وجود بر آن فرع وجود انسان قبل از آن است.) وهلم جرا، فيتسلسل. (و همین طور تا بی نهایت ادامه می یابد و به تسلسل می انجامد که محال است. حال که تسلسل محال است علامت آن است که این قاعده در اینجا نقض می شود.)

وجه الاندفاع: (جواب از آن اشکال این است که) أن قاعدة الفرعية إنما تجري في ثبوت شئ لشئ، (قاعده ی فوق در ثبوت شیء بر شیء دیگری است) ومفاد الهلية البسيطة ثبوت الشئ، لا ثبوت شئ لشئ، (و حال آنکه مفاد هلیه ی بسیطه عبارت است از ثبوت و وجود شیء نه ثبوت شیء لشیء.) فلا تجري فيها القاعدة. (بنا بر این قاعده ی فوق در هلیه ی بسیطه جاری نمی شود. اما جوابی که بعضی دیگر داده اند و گفته اند که قاعده را باید تغییر داد و گفت که ثبوت شیء لشیء مسلتزم ثبوت المثبت له. بنا بر این وقتی مسلتزم این است که آن شیء قبلا موجود باشد این اعم از این است که قبلا موجود باشد یا به وجود محمول. این جواب صحیح نیست زیرا شما با این کار یک قاعده ی دیگر که بی اشکال است درست کرده اید ولی این علامت بر این نیست که قاعده ای که ما گفتیم بلا اشکال است و این علامت آن است که شما اشکال فوق را قبول کرده اید. فخر رازی جواب دیگری داده و گفته است: ما من عام الا و قد خص و قاعده ی فوق در این مورد تخصیص می خورد. جواب آن هم این است که ما من عام الا و قد خص در قوانین اعتباری و قراردادی قابل اجرا است یعنی قرارداد می کنند که مثلا روزه بر همه واجب است و بعد چند مورد را استثناء می کنند نه در قوانین عقلی و فلسفی که سخن از احکام قرار دادی نیست اینها قابل تخلف نیست زیرا اگر تخلف پذیر باشد علامت آن است که فهم عقل صحیح نمی باشد. از این رو تخصیص در احکام عقلیه مساوی با نبود و نابودی احکام عقلیه است.)

 

فصل پنجم: غیریت و تقابل

بحث در وحدت و کثرت است و گفتیم که از آثار وحدت حمل است زیرا در حمل، محمول باید با موضوع اتحاد داشته باشد.

از احکام کثرت هم غیریت و مقابله است یعنی آن باید با این فرق داشته باشد.

غیریت که از آثار کثرت است بر دو قسم است: غیریت ذاتی و غیری ذاتی.

غیریت ذاتی در جایی است که هر کدام از کثیرها بالذات دیگری را کنار بزند و با دیگری ضدیت داشته باشد مانند وجود وعدم زیرا ذاتا هر جا وجود باشد، عدم کنار زده می شود و بالعکس.

غیریت غیر ذاتی این است که دو چیز هر چند دو تا هستند و از هم بیگانه اند ولی این بیگانگی از ناحیه ی ذاتشان نیست بلکه از ناحیه ی امری خارجی است. از این رو این امکان وجود دارد که این دو در جایی جمع شوند.

مانند سیاهی در ذغال و شیرینی در شکر که غیر هم هستند ولی این غیریت به خاطر ذات آنها نیست بلکه به سبب اختلاف موضوع های آنها است که ذغال و شکر می باشد. بنا بر این اگر بتوانیم موضوع واحدی برای آن پیدا کنیم مانند خرمای سیاه که هم سیاه است و هم شیرین هر دو با هم جمع می شوند. با این حال سیاهی با شیرینی با هم فرق دارند ولی این فرق موجب مطارده نمی شود.

 

الفصل الخامس في الغيرية والتقابل (فصل پنجم در غیریت و تقابل)

قد تقدم أن من عوارض الكثرة، الغيرية، (قبلا هم گفتیم که غیر هم بودن از آثار کثرت است زیرا وقتی چیزی کثیر می شود به این معنا است که این غیر آن است و الا اگر همه عین هم بودند دیگر کثیر ایجاد نمی شد.) وهي تنقسم إلى غيرية ذاتية، وغير ذاتية، (و تقسیم می شود به غیریت ذاتی و غیر ذاتی) والغيرية الذاتية هي كون المغايرة بين الشئ وغيره لذاته، (غیریت ذاتی این است که دوگانگی و مقابله بین یک چیز و غیر خودش به خاطر ذات خود شیء است.) كالمغايرة بين الوجود والعدم، (مانند مغایرت بین وجود و عدم که ذات آنها به گونه ای است که یکدیگر را طرد می کنند. همچنین است مقابله بین بینایی و کوری) وتسمى: (تقابلا)، (و به آن تقابل می گویند.) والغيرية غير الذاتية هي كون المغايرة لأسباب اخر، غير ذات الشئ، (و غیریت غیر ذاتی آنی است که مغایرت بین دو چیز به سبب چیزهای دیگری غیر از ذات دو شیء است.) كافتراق الحلاوة والسواد في السكر والفحم، (مانند مغایرت بین شیرینی شکر و سیاهی ذغال که چون تخالف در آنها در ذاتشان نیست در چیزی مانند خرما می توانند جمع شوند.) وتسمى: (خلافا). (و نام این قسم، خلاف است.)

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد