طلسمات

خانه » همه » مذهبی » ضرورت فرجام اندیشى

ضرورت فرجام اندیشى


ضرورت فرجام اندیشى

۱۳۹۲/۰۷/۰۴


۱۵۸ بازدید

انسان به عنوان موجودى از موجودات هستى، به طور دائم در حال حرکت و تکاپو است و رو به مقصد دارد؛ چرا که در هر کارى یک «براى» دارد.

چرا درس مى خوانى؟ براى اینکه دانا و توانا بشوم؛ چرا کار مى کنى؟ براى اینکه تحصیل در آمد و معیشت کنم؛ چرا تحصیل معیشت مى کنى؟ براى آنکه غذا تهیه کنم و همین طور در مقابل هر «چرا»، یک «براى» وجود دارد.

انسان به عنوان موجودى از موجودات هستى، به طور دائم در حال حرکت و تکاپو است و رو به مقصد دارد؛ چرا که در هر کارى یک «براى» دارد.

چرا درس مى خوانى؟ براى اینکه دانا و توانا بشوم؛ چرا کار مى کنى؟ براى اینکه تحصیل در آمد و معیشت کنم؛ چرا تحصیل معیشت مى کنى؟ براى آنکه غذا تهیه کنم و همین طور در مقابل هر «چرا»، یک «براى» وجود دارد.

همین «براى» ها است که کار انسان را معنادار مى کند و اگر کارى که انجام مى دهد، در مقابل «چرا»، «براى» نداشته باشد، آن کار لغو، عبث و بیهوده تلقى مى گردد. بزرگان حکمت، اثبات کرده اند: هیچ گاه از انسان، کارى که فاقد هرگونه غرض و هدف باشد، صادر نمى شود؛ بلکه عبث ها نسبى است براى مثال فعلى که از یک شوق و ادراک خیالى است، به تناسب خودش عبث نخواهد بود؛ ولى با توجه به اینکه هدف عقلانى ندارد، آن را عبث مى خوانیم.

از طرفى انسان به طور فطرى کمال جو است؛ یعنى، مى خواهد سعه وجودى بیشترى بیابد و علم، قدرت، اراده و حیاتش نامحدود و مطلق باشد. او طالب و خواستار و جویاى کمال مطلق است؛ به صورتى که اگر قدرت مطلق جهان باشد و عالم را در اختیار داشته باشد و به او بگویند جهان دیگرى هم هست، به طور فطرى مایل است آن جهان را هم در اختیار داشته باشد یا مثلًا هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگرى هم هست، به طور فطرى مایل است آن علوم را هم بیاموزد. در حقیقت انسان به هیچ حدى از کمال قانع نیست و هرچه داشته باشد، بیش از آن مى خواهد و این امرى روشن و غیرقابل تردید است.

اگر به تمام دوره هاى زندگانى بشر توجه کنیم و تاریخ را ورق بزنیم، این کمال جویى، کمال طلبى، کمال خواهى و عشق به کمال مطلق را خواهیم یافت. کمتر دین و مذهبى را در جهان مى توان یافت که در این باره سخن نگفته باشد؛ هرچند در تحلیل، تعلّق و تشخیص کمال و راه رسیدن به آن اختلاف نظر هست؛ ولى همه در این اصل متفق اند که: «آدمى به طور فطرى کمال جو است».

با توجه به این دو اصل؛ یعنى، «حرکت و تحول دائمى انسان» و «کمال جویى فطرى او»- که پیشینه اى به اندازه حیات بشرى دارند- اذعان خواهیم کرد که فرجام اندیشى، غایت نگرى، دور اندیشى و تفکّر در مقصود نهایى، یکى از دغدغه هاى پایا و دیرپاى آدمى بوده، هست و خواهد بود.

مگر مى شود انسان در سیطره این دو مسئله، خود را بیابد و عاقبت اندیش نباشد؟ آیا مى توان گفت: آدمى در طول زندگى خود، هیچ گاه به هدف یا مقصود خود نیندیشیده و نمى اندیشد؟ کمترین توجّه و دقّت به زندگى روزمره خود

که نمایانگر کوشش و سعى او بر دستیابى به هدف و هدف هایى است- ولو آن مقصود مطلوب نهایى نباشد- نشانگر آخراندیشى او است.

کدام انسان را مى توان یافت که در فعالیت هاى روزمره، سالیانه و در طول عمر خود، بدون هدف و مقصود بوده است؟!

حتى انسانى که عملکرد ناپسند، ناخوشایند و غیرعقلانى دارد، براى اعمال خود توجیه ارائه و براى مقاصد خود دلیل ارائه مى کند. احساس مسئولیت در برابر حرکت جهان هستى و کمال جویى، انسان را وادار مى سازد که فرجام اندیش و عاقبت نگر باشد و این خود یکى از افتخارات بزرگ و از نشانه هاى اشرف بودن انسان، بر موجودات دیگر است.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد