طلسمات

خانه » همه » مذهبی » خاستگاه سلفی گری تکفیری

خاستگاه سلفی گری تکفیری


خاستگاه سلفی گری تکفیری

۱۳۹۲/۰۶/۰۳


۱۹۶ بازدید

مبانی اعتقادی سلفی گری ووهابیت چیست؟

سید مهدی علی زاده موسوی
1. مقدمه
همان گونه گه گفته شد ، هر چند در میان مذاهب اسلامی تکفیر به چشم می خورد ،‌اما تکفیری که به اباحه ی خون ،‌مال و نوامیس مسلمانان بینجامد ، تنها در سه گروه خوارج ،‌بربهاریان و وهابیان وجود دارد . دو گروه خوارج[1]و بربهاریان [2]، به تاریخ پیوستند و از دیدگاه های تند و افراطی آنان ، جز در منابع تاریخی چیزی باقی نماند و امروز تنها سلفیان تکفیی نمایندگی این دو گروه را بر عهده دارند . در میان گونه های سلفی گری ،‌سلفی گری تکفیری ، رسماً به تکفیر مسلمانان می پردازد ، پی آن که به متعلقات ایمان و کفرتوجهی کند . در اندیشه ی سلفی گری تکفیری هر دیدگاهی که با عقاید آن ها نسازد ، محکوم به کفر و ارتداد است . در این فصل ، با توجه به آ که سلفی گری تکفیی،‌میراث اندیشه ی ابن تیمیه است ،‌دیدگاه وی درباره ی تکفیر بررسی خواهد شد .
البته هر چند ابن تیمیه نظریه پرداز پروژه ی تکفیر در جهان اسلام است ، اما در روزگار او،‌دیدگاه تکفیی وی از مرز نظریه پیش تر نرفت و درحوزه ی عمل به اباحه ی خون و مال مسلمانان نینجامید . چه بسا خود ابن تیمیه نیز درحوزه ی عملی ،‌در این خصوص با احتیاط عمل می کرد . او اگر می دانست گروه هایی همانند وهابیت با
( ص 296)
تکیه بر دیدگاه های وی ، خون و اموال هزاران مسلمان را بر باد خواهند داد ،‌شاید نظریات خود را به گونه ای دیگر ارائه می کرد .

2. ابن تیمیه ،‌بنیان گذار سلفی گری تکفیری[3]در حوزه ی نظری ،‌اندیشه ی تکفیی در چند قرن گذشته ، ریشه در دیدگاه های ابن تیمیه دارد و وهابیت و دیگر گروه های تکفیری ، دیدگاه تکفیری خود را از ابن تیمیه گرفته اند . از این رو ،‌برای فهم دیدگاه تکفیری وهابیان ،‌باید ابن تیمیه را نقطه ی عزیمت قرارداد .

3. ابن تیمیه و تکفیر
دیدگاه ابن تیمیه درباره ی تکفیر نیز همانند سایر اندیشه های وی ، لبالب از تعارض و تضاد است ؛ بدین معنی که با مراجعه به برخی از آثار ابن تیمیه ،‌وی را شخصیتی ضد تکفیر می یابیم ؛ اما او در برخی دیگر از آثارش ، چنان تیغ تکفیر را بر فرق جامعه ی اسلامی فرود می آورد که انسان شگفت زده می شود و در جمع آرای تکفیری وضد تکفیری وی می ماند .

4. ابن تیمیه و اندیشه ی ضد تکفیری
ابن تیمیه در برخی از کتاب های خود ، ازجمله « مجموع الفتاوی »‌، به تفصیل درباره ی اقسام تکفیر ، شرایط تکفیر و حرمت تکفیر سخن گفته است . با نگاهی به این بخش از سخنان ابن تیمیه ، وی را می توان چهره ای ضد تکفیری قلمداد کرد . ابن تیمیه ابتدا تکفیر را به دو بخش « مطلق» و « معین » تقسیم می کند . « تکفیر مطلق »‌،‌در مورد کلام ، فعل یا
(ص 297)
اعتقادی است که با مبانی اسلام در تضاد و تناقض است ؛ هم چنین به صورت مطلق به کسی که چنین دیدگاهی داشته باشد ف کافر اطلاق می شود؛ اما فرد خاصی مورد نظر نیست .
« تکفیر معین »،‌حکم به تکفیر شخص معین و خاصی است که عملی را در تضاد با اصول و مبانی اسلام انجام داده است و به سبب وجود شروط تکفیر در وی و نبودن مانع، کافر خوانده می شود :
« ولا یجرمنکم شئآن قوم علی الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی و اتقوا الله إن الله خبیر بما تعملون»؛ ( مائده /8)
«‌ و البته عداوت گروهی نباید شما را بر آن ارد که از راه عدل بیرون روید . عدالت کنید که به تقوا نزدیک تر[ از هر عمل ] است ؛ و از خدا بترسید ،‌که البته خدا به هر چه می کنید ،‌آگاه است » .
به گفته ی ابن تیمیه ، باید میان تکفیر مطلق و معین تفاوت قائل شد ؛ یعنی چیزی نیست که هر کس فعلی را که منطبق با کفر بود انجام داد ، کافر است :
« هر فردی که در مسأله ای از امور اعتقادی مخالفت کرد ، به معنی هلاک وی نیست . گاهی شخص مخالف ، مجتهدی است که در اجتهاد خود خطا کرده است و خداوند وی را می بخشد ؛ و گاهی درباره ی موضوع ، آگاهی و علم کافی ندارد و به همین سبب ، حجت بر وی تمام نشده است ؛ و گاهی حسناتی که دارد ، سیئات وی را پوشش می دهد … » . [4]ابن تیمیه در تبیین تفاوت میان تکفیر مطلق و معین می گوید :
« آن چه بزرگان سلف گفته اد که اگر کسی فلان چیز را بگوید ،‌حکمش فلان است ، ناظر به تکفیر مطلق است و صحیح است ؛ اما باید میان تکفیر مطلق و معین تفاوت
( ص 298 )
گذاشت . و این نخستین مسأله ی بزرگی است که میان امت موجب نزاع شده است و آن،مسأله ی وعید [5]است .
آیات وعید در قرآن مجید ، به صورت مطلق بیان شده است ؛ مانند این آیه :
« إنَّ الَّذینَ یَأکَُلُونَ أمْوَالَ‌ الْیَتَامَی ظُلماً إنَّما یَأکُلوُنَ فیِ بُطُونِهِم نَاراً وَسَیَصْلَونَ سَعیِراً » ؛[6]و هم چنین گزاره هایی مانند : کسی که چنین کند ، چنان خواهد شد . تمامی این موارد ، امور مطلق و عام هستد و این همانند گفته ی سلف است که کسی که چنین بگوید چنان است . اما گاهی وعید به واسطه ی توبه ،‌حسنات، مصائبی که جبران کننده ی گناه است و یا شفاعت مقبول نسبت به فرد معین ،‌منتفی می شود .
تکفیر نیز مانند وعید است . هر چند تکفیر تکذیب گفته ی پیامبر گرامی اسلام ( صلی اله علیه و آله ) است ، اما گاهی فرد ،‌تازه مسلمان است و یا در سرزمین دوری زندگی کرده و از معارف دینی بی خبر است . چنین فردی ، از روی لجاجت کفر نمی ورزد تا حجتی برای تکفیر وی باشد . گاهی فرد ، آیات و روایات مربوطه را نشنیده است و یا شنیده ، اما نزد او ثابت نشده است ، و یا دارای معارضی بوده که موجب تأویل نص شده است ؛‌چنین فردی ، هر چند خطاکار است ، اما مستوجب تکفیر نیست .
و من دائم به یاد حدیثی می افتم که در صحیح مسلم و بخاری درباره ی مردی نقل شده است که گفت :
« هنگامی که من مردم ،بدنم رابسوزانید ؛ خاکسترش را بکوبید؛ سپس در دریا بر باد دهید . به خدا قسم ، اگر خدا توانست مرا به شکل اول درآورد ، چنان عذاب کند که تاکنون کسی را عذاب نکرده باشد . « با وی چنان کردند . سپس خداوند به زمین گفت :‌
( ص 299)
« آن چه را گرفته ای باز گردان »‌؛ و مرد به شکل اولیه برگردانده شد . خداوند به او گفت :‌«‌چرا چنین دعایی کردی ؟ » مرد گفت : « خدایا !‌به خاطر ترس از تو بود . « خداوند نیز او را بخشید » . [7]این مرد به قدرت خدا و این که در صورت خاکستر شدن بازگردانده خواهد شد ، شک کرد؛ بلکه اعتقاد داشت که دوباره زنده نمی شود . چنین اعتقادی در اندیشه ی تمامی مسلمانان کفر است ؛ اما وی فردی جاهل بود که چنین چیزی را نمی دانست و مؤمن بود و می ترسید که خداوند عقوبتش کند . به همین دلیل ، خداوند وی را بخشود . پس کسی که اهل اجتهاد باشد و تأویل کند ،‌و مقید باشد که از پیامبر گرامی اسلام ( صلی اله علیه و آله ) پی روی نماید ، به طریقی اولی استحقاق بیش تری برای بخشش دارد » . [8]ابن تیمیه در جایی دیگر بیان می دارد که حتی برخی از دیدگاه های جهمیه – که از نظر وی ، به صورت مطلق کفر است – مانند اعتقاد به خلق قرآن ، انکار رؤیت خدا و انکار حضور خداوند بر عرش ، موجب نمی شود که معتقد به این امور نیز کافر باشد ؛ مگر آن که حجت بر تکفیر وی تمام باشد .[9] او هم چنین عقاید باطنیه را کفر می داند ، اما حکم به تکفیر افراد باطنی را مشروط به ثبوت شروط تکفیر و از میان رفتن موانع تکفیر درباره ی آنان می داند . [10]وی سپس نمونه هایی در تأیید این نظریه را از بزرگان سلف ، به ویژه احمدبن حنبل ذکر می کند. به گفته ی او ، هر چند احمدبن حنبل به دلیل عدم اعتقاد به خلق قرآن ،‌سال ها توسط معتزله ، جهمیه و … به زندان افتاد و شلاق خورد و گاهی هم تکفیر شد ،
( ص 300)
اما وی آنان را به گونه ی معین تکفیر نکرد ؛ هر چند به کفر جهمیه به صورت مطلق اعتقاد داشت . بنابراین با کسانی که او را به زندان انداختند ، کتکش زدند و تکفیرش کردند ، مانند مسلمانان برخورد می کرد .[11] به گفته ی ابن تیمیه ، احمد بن حنبل در نماز ، حتی به بزرگان جهمیه اقتدا می کرد .[12]ابن تیمیه پس از آن ، در بیان تفاوت میان تکفیر مطلق و معین می گوید :
« و از آن چه آمد، مشخص شد که هر کس به خداوند اقرار کند ، دارای ایمان است و اگر به دلیل نرسیدن اخبار به وی ، حجت بر وی تمام نشد ،‌نباید به سبب عدم قبول ، وی را کافر نامید . با توجه به این اصل ، معلوم شد که عامه ی اهل نماز ، به خدا و پیامبر گرامی اسلام ( صلی اله علیه و آله )‌ایمان دارند ، هر چند در ویژگی های معبود و صفات خدا ، دارای اختلافاتی هستند . البته کسی که منافق است و تنها به زبان اظهار اسلام می کند و در دل به پیامبر گرامی اسلام ( صلی اله علیه و آله ) کفر می ورزد ، مؤمن نیست و هر کس که اظهار اسلام کند و منافق نباشد ، مؤمن است و به اندازه ی ظرفیت خودش ایمان دارد. چنین فردی اهل جهنم نیست ؛ هر چند درقلبش تنها به اندازه ی مثقال ذره ای از ایمان باشد .
تمامی افراد متنازع در صفات و قدر و … ، با وجود اختلافات اعتقادی ، در ایمان مشترکند . اگر تنها کسی وارد بهشت شود که همانند پیامبر گرامی اسلام ( صلی اله علیه و آله ) خدا را بشناسد ، امت پیامبر ( صلی اله علیه و آله ) هرگز وارد بهشت نمی شدند . همه ی آن ها و یا بیش تر آن ها ،‌به اندازه ی پیامبر گرامی اسلام ( صلی اله علیه و آله ) قدرت درک خداوند را ندارند . بنابراین ، امت پیامبر
( ص 301)
گرامی اسلام ( صلی اله علیه و آله 9 وارد بهشت می شوند ؛ اما جایگاه آنان در بهشت با توجه به درجه ی ایمان و معرفتشان مشخص می شود » . [13]ابن تیمیه د رجایی دیگر ،‌تکفیر افراد معین را – هر چند دیدگاه های بدعت آمیز داشته باشند – جایز نمی شمارد و فتوا میدهد که هیچ کس نمی تواند احدی از مسلمانان را تکفیر کند ، هر چند خطاکار باشند ، تا وقتی که حقیقت برای آن ها تبیین شود و شبهه زدوده گردد . [14]ابن تیمیه بخش دیگری از دیدگاه خود را به شرایط و موانع تکفیر اختصاص داده است . وی درشرایط تکفیر فرد یا گروه معین ، دو اصل را بیان می کند :
نخست ، فرد از گفته یا عمل خود قصد کفر کرده باشد ؛ بدین معنی که به مفهوم کفری دیدگاه خود معتقد باشد ؛ اما چنان چه وی معتقد است که دیدگاهش حاوی معنی کفر نیست ، در رمی وی به کفر ، اشکال است .[15] به گفته ی او ، اگر لازمه ی سخنی کفر باشد ، چنان چه فرد به آن لازم معتقد نباشد ، نمی توان او را تکفیر کرد ؛ هم چنین اگر سخنی دارای وجوه مختلفی است که برخی از آن ها کفر است و برخی دیگر کفر نیست ، باید حتماً‌قصد معین از تکلم به آن سخن مشخص شود که آیا معانی کفر آمیز را ارائه کرده است یا معانی غیر کفر آمیز » . [16]دوم ، از نظر علمی، حجت بر وی تمام باشد . به گفته ی او « حکم وعید به کفر ، در حق فرد معین ثابت نمی شود ، تا هنگامی که حجت خدا که توسط پیامبران نازل شده
( ص 302)
است ، بر فرد تمام شود ؛ چنان که خداوند می فرماید : « وَ‌مَا کُنَّا مَُعَذِّبیِنَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً » .[17][18]ابن تیمیه موانعی را نیز برای تکفیر ذکر می کند که در صرت وجود این موانع نمی توان فردی را کافر شمرد . از نظر او ،‌موانع تکفیر معین در چهار مورد خلاصه می شود : جهل ، خطا ، ناتوانی و اجبار . به اعتقاد وی ،‌هر یک از این موانع می تواند مانع تکفیر یا افراد معین شود . [19]

5. ابن تیمیه و تکفیر مسلمانان
اگر فتاوا و دیدگاه های تکفیری ابن تیمیه در خصوص مذاهب اسلامی و شخصیت های بزرگ اسلام ، اعم از شیعه و سنی نبود ، با توجه به آن چه گفته شد ، نام ابن تیمیه در ردیف شخصیت های معتدل و تقریبی جهان اسلام رقم می خورد ؛ اما متأسفانه با نگاهی به کارنامه ی او در تقابل با مذاهب و شخصیت های بزرگ اسلامی ، چنین تصوری از میان می رود .
البته وجود رویکردهای دوگانه در اندیشه ی ابن تیمیه ، بی سابقه نیست و دیدگاه های ضد و نقیض در اندیشه ی وی بسیار دیده می شود . او گاه به شدت با عقل گرایی مخالفت کرده ، عقل را بت معرفی می کند ،‌و گاه چنان خود در مباحث عقلی وارد می شود که گویی تنها عقل را منبع مشروعیت می شناسد ؛ با فلسفه و منطق به شدت به مبارزه
( ص 303)
برمی خیزد ، اما در استدلال های خود ، به مناسبت های گوناگون ، از انگاره های منطقی و فلسفی بهره می گیرد . [20]در مسأله ی تکفیر نیز چنین وضعیتی به خوبی دیده می شود . وی هنگامی که به صورت کلی به تبیین موضوع تکفیر می پردازد ، دیدگاهی نسبتاً‌ معتدل ارائه می کد ؛ اما برخلاف گفته های خود ، در مواضع دیگر ، رویکردی کاملاً تکفیری در پیش گرفته است . اظهار نظرها و برخوردهای تند و تعصب آمیز وی با دیگر شخصیت های اسلامی ، برای کسی که با دیدگاه های وی در حوزه ی تکفیر آشنا باشد ، بسیار شگفت انگیز و تعجب برانگیز است . در مجموع ،‌یکی از عواملی که سبب شده است او در میان مذاهب اسلامی ، اعم از شیعه و اهل سنت ، منزوی و مطرود شود ، همین دیدگاه های تکفیری اوست .[21]البته ابن تیمیه از تقسیم تکفیر به مطلق و معین ، برای تکفیر مسلمانان بهره برده است . او با این تقسیم ، راه تکفیر مذاهب و فرق اسلامی را بر خود هموار کرده است و با این ادعا که تکفیر مطلق به معنی تکفیر افراد و اشخاص متدین به یک مذهب یا فرقه نیست ، ابتدا زمینه های تکفیر فرق و مذاهب را فراهم می کند ؛ سپس با تکیه بر تکفیر مطلق و تطبیق آن بر پیروان آن مذهب ، تیغ تکفیر را بر پیکر آنان فرود می آورد .
از سوی دیگر ، از نظر منطقی ، هنگامی که مذهب یا فرقه ای تکفیر شد ، افراد منتسب به آن نیز کافر قلمداد می شوند . چنان که وقتی گفته می شود « فلانی اشعری مذهب یا پیرو مذهب شیعه است »‌، و مذهب اشعری یا شیعه نیز تکفیر شود ، تکفیر شامل آن شخص نیز می گردد .
جدای از این ، ابن تیمیه بدون توجه به متعلقات ایمان و کفر ، هم به صورت مطلق و هم به صورت معین ، به تکفیر مذاهب و رهبران بزرگ مذاهب اسلامی پرداخته است .
( ص 304)
وی درباره ی مکتب معتزله و اشاعره معتقد است : معتزله مخانیث [22]جهمیه اند و آنان نزدیک ترین افراد به فیلسوفان صابثی مذهب روم هستند . [23]وی هم چنین هر کسی را که در مسأله ی صفات ، دیدگاهی همانند آنان دارد ، در ردیف آنان می شمارد [24]. وی اشعریه را نیز مخانیث معتزله شمرده است؛[25] سپس درباره ی همه آن ها می گوید :
« تمامی آن ها گمراه و تکذیب کنندگان پیامبران اند و کسی که خداوند به او معرفت دین راعطا کرده و چشم بینایی داشته باشد و خاستگاه واقعی این افراد را بشناسد ،قطعاً‌خواهد دانست که آن ها در اسماء وآیات خدا ملحد شده اند و پیامبران قرآن و رسالت پیامبران را تکذیب می کنند . به همین علت می گویند که بدعت ، مشتق از کفر است ؛ و می گویند : متزله مخانیث فیلسوفان ، و اشعریه مخانیث معتزله اند . یحیی بن عمار نیز می گفت : معتزله ، جهمیه ی مرد ،‌و اشعریه ،‌جهمیه ی زن هستند » .[26]هنگامی که ابن تیمیه از الفاظی همانند « همه کس » و یا « تمامی آن ها » استفاده می کند ،‌آیا شامل فرد فرد و یا دست کم اکثریت اشاعره و معتزله نمی شود ؟ !‌
ابن تیمیه ، هم چنین سماً‌به تکفیر فیلسوفان می پردازد . وی پس از تقسیم فیلسوفان به سه گروه «‌دهریون » ،‌« طبیعیون » و « الهیون »[27] ،‌گروه آخر – الهیون – را نیز در ردیف
( ص 305)
کفار می داندو آموزه های آنان را سرشار ازکفریات می شمارد. وی افرادی مانند ابن سینا ، فارابی، ابن سبعین و خواجه نصیر را در ردیف این گروه قرار می دهد و وجود قتل امثال آنان را به اتفاق تمامی اهل ایمان دعا می کند .[28] به گفته ی او :
« سپس فلاسفه و باطنیه کافرند و کفر آنان در نزد مسلمانان ظاهر ، و نزد کسی که علم و ایمان داشته باشد ، ثابت است … » .[29]وی در جای دیگر ،‌کفر آنان را از یهود و نصاری بیش تر می داند و معتقد است که اگر اینان ادعای اسلام هم می کنند ،‌در واقع منافق اند .[30]ابن تیمیه متصوفان و عارفان را که اکثریت اهل سنت را تشکیل می دهند ،‌اولیای شیطان می خواند [31] و رهبران آنان را مانند محی الدین عربی ، ابن سبعین ،‌تلمسانی ، ابن فارض و صدرالدین قونوی رابه سبب اعتقاد به وحدت وجود ، کافر و ملحد معرفی می کند .[32] به عقیده ی وی چنین افرادی باید توبه داده شوند و اگر چنین نکردند ،‌باید گردن زده شوند . [33]ابن تیمیه ،‌هم چنین شیعه را تکفیر می کند . وی شیعه را کلید باب شرک می شمارد و اندیشه آن را خاستگاه ملحدان و زنادقه که هدف آن ها افساد دین است ، می شمارد . [34]( ص 306)
وی برای توجیه نظر خود ،‌تهمت ها و افترائاتی را به شیعه نسبت می دهد که واقعیت ندارند ؛ مانند این که شیعه ،‌عامه ی مهاجرین و انصار را تکفیر می کند ؛ در حالی که چنین نیست و بسیاری از مهاجرین و انصار ،‌نزد شیعه بسیار عظمت دارند . وی هم چنین ادعا می کند که شیعه خون مخالفان خود را حلال می داند ؛ ذبیحه ی آنان را حرام می شمارد ؛ مایعات و روغنی که اهل سنت به آن ها دست بزنند ، نزد شیعه نجس است ؛[35] و … [36]وی هم چنین شیعه را به سبب اعتقاد به مسائلی مانند زیارت قبور و ساخت بنا بر روی آن ها کافر می شمارد ؛ [37]در حالی که چنین اموری ،‌تنها در معتقدات شیعه وجود ندارد ؛ بلکه جزء اعتقادات همه ی مسلمانان ، به جز سلفیان وهابی است . [38]ابن تیمیه ،‌سپس در تقسیم شیعیان می گوید :
« شیعیانی که به الوهیت حضرت علی (‌علیه السلام )‌اعتقاد دارند ویا معتقدند که حضرت جبرئیل خیانت کرد و به جای آن که وحی را برای علی ( علیه السلام )‌بیاورد ،‌ برای پیامبر ( صلی اله علیه و آله ) آورد و علی (‌علیه السلام ) پیامبر است ،‌در کفر این گروه شکی نیست … هم چنین کسانی که معتقدند که عامه ی صحابه فاسق بوده ند ،‌نیز شکی در کفر آن ها وجود ندارد » . [39]( ص 307)
اما ابن تیمیه که شاگردان وهابی وی ،‌وی را دانشمندی فرهیخته می دانند ،‌آیا نمی دانست شیعیان اثنی عشری هیچ یک از این امور را قبول ندارند و خود بر این عقیده اند که اگر کسی قائل به الوهیت امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام )‌و یا نبوت او باشد ، کافر است ؟
ابن تیمیه منهاج السنه را در تقابل اثر گران سنگ علامه ابن مطهر حلی نوشت . ابن مطهر حلی عقاید امامیه را در این کتاب به صورت خلاصه بیان کرده است . در کدام فراز کتاب عقیده ای مبنی بر الوهیت امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام )‌و یا غلو در حق ایشان و یا نبوت او آمده است که ابن تیمیه به دور از ادب و نزاکت به علامه ابن مطهر حلی ،‌ابن منجس اطلاق می کند ؟‌! [40]به نظر می رسد ابن تیمیه از آن جا که با توجه به مفهوم کفر ،‌مستمسکی برای تکفیر شیعه اثنی عشری نداشته است و هیچ یک از متعلقات کفر را در عقاید شیعه نیافته است ، به افترائات و تهمت های بی اساس و بیهوده متوسل شده است .
در مجموع همان گونه که گفته شد ، کلیات نظریه ابن تیمیه هرگز با مصادیق همخوان نیست . اگر نمونه های این تکفیر را کنار جملاتی که در نکوهش تکفیر اهل قبله و اهل نماز از ابن تیمیه ذکر شد ، قرار دهیم ،‌با تضادی بنیادین روبرو می شویم . در حالی که مبنای وی عرصه را بر تکفیر مسلمین تنگ می کند . دیدگاه های او نسبت به افراد ، مذاهب و فرقه های اسلامی ،‌کاملاً رنگ و بوی تکفیر دارد .
اما علی رغم دیدگاه های افراطی ابن تیمیه نسبت به مسأله تکفیر عامه مسلمانان ، و وجود برخی فتاوا نسبت به قتل مسلمانان ،‌در عصر ابن تیمیه ،‌فتاوای او مستمسک قتل
( ص 308)
و غارت مسلمانان قرار نگرفت و صرفاً‌اندیشه تکفیری ابن تیمیه در حوزه نظری ، مذاهب اسلامی و هم چنین پیروان آن ها را به چالش کشید و همین عامل نیز سبب شد که تمامی مذاهب اسلامی اهل سنت علیه او اقامه دعوا کرده و وی سالیان متمادی از عمر خود را در زندان بگذراند .
آن چه نباید در مورد ابن تیمیه فراموش شود ،‌این واقعیت است که کسانی که ابن تیمیه را محکوم به زندان کردند و حکم به تبعید او دادند ، شیعه نبوده اند ،‌بلکه همه از فرقه های اهل سنت اعم از حنبلی بوده اند و این نظریه که ابن تیمیه تنها با شیعیان سر جنگ داشته است و با سایر مسلمانان مشکلی نداشته است ، کاملاً بی اساس است . به عبارت دیگر سلفیان که خود مخالفان اصلی تقیه هستند و آن را نفاق می شمارند ،‌خود بیش از سایرین گفتار تقیه شده اند و نسبت به تکفیر های ابن تییمه در مورد بزرگان مذاهب اسلامی و هم چنین مذاهب اسلامی ، لب فرو بسته و گاه نیز آن را انکار می کنند .
اندیشه تکفیری ابن تیمیه هر چند صرفاً‌در حوزه نظر ارائه شد ، اما پس از وی دوام نیاورد و از میان رفت ،‌اما در قرن دوازدهم محمد بن عبدالوهاب ،‌بی توجه به مبانی نظری ابن تیمیه در حوزه تکفیر ، با تکیه بر دیدگاه های تکفیری وی ،‌خون و مال مسلمانان را مباح شمرد و جنایت های بسیاری در چند قرن گذشته بر اساس دیدگاه محمد بن عبدالوهاب و اتباع وی در جهان اسلام ، شکل گرفته است .
اما همان گونه که بارها گفته شد ، اندیشه تکفیری ابن تیمیه پس از وی چندان دوام نیافت و در جهان اسلام فراموش شد ، تا این که در قرن دوازدهم توسط محمد بن عبدالوهاب با شدت بیشتری دنبال شد و جدای از حوزه نظری ، در حوزه عمل نیز بروز یافت و جان و مال و ناموس مسلمانان اعم از شیعه و اهل سنت را لگدمال کرد .
( ص 309)

6. فِرق کلامی اهل سنت و مفهوم ایمان
با توجه به آن چه بیان شد ، بیش تر مذاهب اسلامی بر این عقیده اند که عمل جزء ایمان نیست و از صفات کمال [41]و یا فروع ایمان[42] شمرده می شود .
1-6- اشاعره
اشاعره به پی روی از رهبر خود – ابوالحسن اشعری- ایمان را به « تصدیق بالجنان »[43]‌معنی کرده اد . آنان در معنی اصطلاحی ایمان ،‌بیش تر به همان معنی لغوی نظر داشته اند .
به گفته ی اشعری :
«‌اگر گفته شود : ایمان به خدا در نزد شما چیست ، در پاسخ می گوییم : ایمان ، تصدیق خداوند است و تمامی اهل لغتی که قرآن به آن زبان نازل شده است ، بر این معنی اجماع کرده اند … بنابراین ،‌همنگامی که گفته می شود : فلانی به عذاب قبر و شفاعت ایمان دارد ،‌مراد این است که این امور را تصدیق می کند …. » . [44]شهرستانی که خود بر مکتب اشعری است ،‌در ترسیم عقیده ی اشعری می گوید :
« اشعری معتقد است ، ایمان تصدیق به قلب است ؛ [45]اما گفتن به زبان و عمل به ارکان ، از فروع ایمان است . کسیکه قلباً‌ به توحید خداوند اقرار کند و با قلب ، رسالت پیامبران را تصدیق نماید ،‌ایمانش درست است و اگر بر این حال از دنیا برود ، با ایمان از دنیا رفته است و از ایمان خارج نمی شود ، مگر با انکار یکی از این موارد » .[46]( ص 310)
چنان که می بینیم ،‌اشعری در تعریف ایمان ، صرفاً‌تصدیق به قلب را بیان می کند و اقرار به زبان را ذکر نمی کند . ابن فورک – از علمای اشعری – در پاسخ به این انتقاد می گوید :
« …. اشعری می گفت که ایمان، تصدیق به قلب است این اعتقاد انسانی است که در آن چه به آن ایمان دارد ، صداقت دارد ؛ اما اگر اقرار به زبان بدون تصدیق قلبی باشد ، ایمان نیست و به همین سبب ، به منافق ، مؤمن گفته نمی شود » [47]. و[48] باقلانی از عالمان بزرگ اشعری نیز در تعاریف ایمان که به نوعی پاسخ به پرسش بالاست ، می گوید :‌
« حقیقت ایمان‌،‌تصدیق است و محل تصدیق ، قلب است . به این معنی که در قلب تصدیق کند که خداوند واحد است ،‌پیامبر حق است و تمامی آن چه پیامبر آورده ، حق است ؛‌و آن چه بر زبان می آید ( که به آن اقرار گفته می شود ) و آن چه توسط اعضای بدن انجام می شود ( که به آن عمل می گویند ) ،‌همه آیینه ی چیزی است که در قلب وجود دارد و دلیل آن است . [49]در قرآن مجید نیز آیاتی وجود دارد که محل ایمان را قلب معرفی می کنند؛ مانند :
« قَالَتِ‌الاعْرَابُ ءامَنّا قُل لَّم تُؤمِنوُا وَلَکِن قُولُوا أسْلَمنَا وَلَمَّا یَدخُلِ الایمانُ فیِ قُلوُبِکُمْ » ؛ ( حجرات/ 14)
« اعراب [ بر تو منّت گذارده و] گفتند : ما [ بی جنگ و نزاع ] ایمان آوردیم . بگو: شما که ایمانتان [ از زبان ] به قلب وارد شده است ، به حقیقت هنوز ایمان نیاورده اید ؛ لیکن بگویید : ما اسلام آوردیم [ و از خوف جان به ناچار تسلیم شدیم ]» .
« أولَئِکَ کَتَبَ‌ فیِ قُلوُبِهِمُ الایمَانَ‌» ؛ ( مجادله / 22)
« آنان کسانی هستند که ایمان در قلبشان استوار گردیده است » .
( ص 311 )
البته هر چند کسی که در قلب خود ایمان دارد ، معمولاً به زبان نیز اقرار می کند ، اما همان گونه که از قول خواجه نقل شد ، گاه تصدیق به قلب وجود دارد ، اما اقرار به زبان نیست ؛ زیرا ممکن است برخی به سبب لجاجت و عناد ، از اقرار به ایمان خودداری کنند . به همین دلیل ، معمولاً‌در تعریف ایمان ، تصدیق به قلب و اقرار به زبان آمده است . اشعری نیز مسلماً اقرار به زبان را قبول داشته است ، اما چنان که باقلانی می گوید : اگر درقلب ایمان باشد و صداقت در آن وجود داشته باشد ، ناگزیر زبان و جوارح انسان آن را تصدیق خواهند کرد .
2-6- ماتریدیه
ابومنصور ماتریدی،‌یکی دیگر از رهبران کلامی اهل سنت ، ایمان را تصدیق قلبی معنی می کند و برخی از ماتریدیان نیز ایمان را به اقرار به زبان و تصدیق به قلب معنی کرده اند . ابومنصور ماتریدی در کتاب « التوحید » ، ابتدا به تفصیل به ابطال نظریه ی « ایمان فقط به اقرار زبان است » می پردازد و سپس دلایلی را برای اثبات نظریه ی خود ( ایمان ، تصدیق قلبی است ) ارائه می کند که برخی عبارتند از : معنی لغوی ایمان همان تصدیق است . ضد ایمان ، کفر است و کفر نیز به معنی تکذیب است . پس معنی اصطلاحی ایمان ، تصدیق است . خداوند میان ایمان و اعمال فرق گذاشته است ؛ چنان که در آیات پیشین ذکر شد . خداوند به مؤمنان ابتدا با واژه ی ایمان خطاب کرده و سپس آنان را به انجام اعمال دستور داده است و این دلالت بر جدایی ایمان از عمل دارد و … [50]( ص 312 )
3-6- طحاویه
ابوجعفر طحاوی یکی دیگر از رهبران کلامی اهل سنت است و بر کتاب وی با نام « عقیده ی طحاویه » شرح های بسیاری نوشته شده و جالب آن که بسیاری از این شروح ،‌به دست وهابیان نگاشته شده است و امروزه در حوزه های علمیه ی آن ها تدریس می شود . از آن جا که وهابیان دیدگاه های ابوجعفر طحاوی را مطابق اندیشه های خود ندیده اند ، همواره به توجیه و تأویل سخنان وی روی آورده اند . از آن جمله ، معنی ایمان است که طحاوی صراحتاً‌می گوید :
« و الإیمان هو الإقرار باللسان و التصدیق بالجنان » ؛ [51]« ایمان ، اقرار به زبان و تصدیق به قلب است » .
وهابیان در شرح این جمله ی طحاوی ، توجیهات فراوانی آورده اند و برخی از آنان که نتوانسته اند ، این جمله ی صریح وی را توجیه کنند ،‌ادعا کرده اند که وی در این مورد اشتباه کرده است . [52]به طور خلاصه ، با توجه به آن چه گفته شد ، در تاریخ اسلام سه انحراف مهم در تعریف اصطلاحی ایمان دیده می شود : خوارج ( تلازم ایمان و عمل ) ؛ مرجئه (‌عدم تلازم میان ایمان و عمل ) و معتزله ( منزلة بین المنزلتین ) . همه ی این دیدگاه ها نیز به سبب مغایرت با اندیشه ی اسلامی ، از میان رفته اند .
در این میان ، مذاهب اسلامی اعم از شیعه و اهل سنت ، بر این عقیده اند که عمل ، خارج از ایمان است و ایمان به معنی تصدیق قلبی و اقرار به زبان است . نتیجه ی چنین برداشتی ، این واقعیت است که مرتکب گناه – حتی گناه کبیره – چنان چه به قلب و زبان ایمان داشته باشد ، کافر نیست و نمی توان حکم کافر را بر وی جاری کرد .

پی نوشت ها:

[1]. در فصول مربوط به ایمان و کفر ،‌به تفصیل به دیدگاه های تکفیری خوارج اشاره شد .
[2]. شخصیت بربهاری در دو عرصه ی اندیشه و عمل ، به تفصیل در جلد یک بررسی شده است و برای پرهیز از تکرار ، از بازگویی آن خودداری می شود . ر.ک: همین مجموعه ،‌ج 1، فصل نهم .
[3]. برای آشنایی با مفهوم «‌سلفی گری تکفیری »‌،‌ر.ک: همین مجموعه ،‌ج1، فصل چهارم .
[4].احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه ،«‌مجموع الفتاوی»،‌ج 3، ص 116 .
[5]. « وعید » د ربرابر « وعده» عبارت است از اعلام عذاب و خواری درآینده ؛‌همان گونه که « وعده » بشارت به آینده است .
[6]. « آنان که اموال یتیمان را به ستمگری می خورند ،‌در حقیقت ، آن ها در شکم خود آتش جهنم فرو می برندو به زودی در آتش فروزان خواهند افتاد » . ( نساء /10) .
[7]. بخاری ،‌« الصحیح » ، ص 1852، ح 7508 در کتاب التوحید ؛‌و مسلم «‌الصحیح » ،‌ج 3، ص 2110، در « التوبة » .
[8]. احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه ،‌« مجموع الفتاوی» ، ج 3، ص 147و148.
[9]. همو ،‌« الاستقامة » ، ج 1، ص163تا 164 .
[10]. همو ،‌« بغیه المرتاد»، ص 353تا354 .
[11]. همان ،‌ص 354.
[12]. احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه ، « مجموع الفتاوی» ف ج7، ص 312 . البته چنین رویکردی از احمد بن حنبل در منابع دیگر نیز آمده است ؛ چنان که مقدسی در « محنة الامام » ص 79، صالح بن احمد در « سیره الامام احمد » ، ص 63،‌ابن اثیر در « البدایة و النهایة » ج 14، ص 404 و … گفته اند که احمد به ابن سماعه اقتدا کرد ، در حالی که ابن سماعه قائل به خلق قرآن بود و از رهبران این جریان شناخته می شد .
[13]. احمدبن عبدالحلیم ابن تیمیه ،‌« مجموع الفتاوی» ، ج 5، ص 156و 157 .
[14]. همان ،‌ج 12، ص 268.
[15]. ر.ک: عبدالمجید المشعبی،« منهج ابن تیمیه فی مسألة التکفیر»،ص 209تا 211 .
[16]. همان ، ص 225ت 226.
[17]. « و ما تا رسو ل نفرستیم ( و بر خلق اتمام حجت نکنیم ) ، هرگز کسی را عذاب نخواهیم کرد » . ( اسراء / 15) .
[18]. احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه ، « بغیة المرتاد » ، ص 311 .
[19]. برای آشنایی با شروط تکفیر معین و موانع تکفیر ، ر.ک: عبدالمجید المشعبی، « منهچ ابن تیمیه فی مسألة التکفیر» ، ج1، ص 209تا271 .
[20]. برای آشنایی با شخصیت علمی و تعارضات فکری او ،‌ر.ک : همین مجموعه ، ج 1، فصل 10.
[21]. درباره ی تعامل وی با مذاهب اسلامی ، ر.ک : همین مجموعه ، ج 1، فصل 11 .
[22]. « خنثی » به کسانی گفته می شود که نه مردند و نه زن . خود ابن تیمیه در تعریف خنثی چنین می گوید : « از آن جا که رقفص و پای کوبی و نواختن دف و دست زدن کار زنان است ،‌سلف هر مردی را که چنین می کرد ، خنثی می نامیدند ؛‌ و به همین سبب ، مردان آوازه خان ار مخانیث می نامیدند » . احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه، «‌مجموع الفتاوی » ، ج 11، ص 307.
[23]. احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه، «‌مجموع الفتاوی » ، ج8،‌ص 215و216 .
[24]. همان ،‌ج 6، ص 215 .
[25]. همان ، ص 216 .
[26]. « المعتزلة الجهمیة الذکور و الاشعریة الجهمیة الاناث »‌، همان .
[27]. ر.ک : احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه ،‌«‌العقیدة الاصفهانیة » ص 584تا 586 ؛ همو،‌« الصفدیة » ،‌ج 1، ص 242و243 ؛ همو،« « مجموع الفتاوی» ف ج 12،‌ص 276 .
[28] . همو،‌« مجموع الفتاوی»‌، ج 4، ص 174و 192، ج 9،‌ص 24 .
[29]. همو،« العقیدة الاصفهانیة »‌، ص 628 و 629 .
[30] . همو،‌« مجموع الفتاوی» ، ج 17، ص 241 .
[31]. ابن تیمیه در کتاب «‌الفرقان بین اولیاء الشیطان و اولیاء الرحمن » ،‌متصوفه و عرفا را اولیای شیطان معرفی کرده است .
[32]. احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه،‌«‌الفتاوی الکبری»‌،‌ج 5، ص 165؛ « مجموع الفتاوی» ،‌ج 13، ص 100و 101 و ج 14 ، ص 98 .
[33]. همو، « مجموع الفتاوی» ،‌ج 2، ص 296؛ همان ،‌ج 3، ص 244 .
[34]. ر.ک: همان ، ج 27، ص 92؛‌همو،‌«‌منهاج السنة ،‌ج 8، ص 478تا479؛ همان ،‌ج4، ص 363؛ همان ، ج7، ص219تا 220؛ همو، « نقض التأسیس» ،‌ج 3، ص 511 ؛ همو، « بغیة المرتاد»‌،‌ص 341.
[35]. چنین ادعایی در حالی است که در داخل سرزمین های شیعهی ، اهل سنت نیز حضور دارند و شیعیان با آن ها داد و ستد و ارتباطات معیشتی می پردازند و در مکه ، مدینه و دیگر سرزمین های اسلامی نیز شیعیان در کنار اهل سنت با یک دیگر تعامل دارند .
[36]. ر.ک: احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه،‌«‌مجموع الفتاوی» ، ج 28، ص 261و262 ؛ همو،« منهاج السنة » ،‌ج 5، ص 174 .
[37]. ر.ک: همو،‌« منهاج السنة ،‌ ج 28،‌ص 264،‌ج 17،‌ص 267و268 و همو،«‌منهاج السنه »‌،‌ج 1، ص 474تا 475 .
[38]. در جلد سوم این مجموعه ، مشروعیت زیارت قبور و بنای بر آن ها و توسل در اندیشه ی اسلامی اثبات خواهد شد .
[39]. ابن تیمیه ،‌الصارم المسلول ، ص 591 .
[40]. منشعبی که دیدگاه ابن تیمیه را درباب تکفیر تحقیق کرده است ،‌هنگامی که به این ادعاهای بی اساس ابن تیمیه نسبت به شیعه می رسد ، درپاورقی ذکر می کند که این نوع را رافضیان امروز در تمامی مناطق عالم پراکنده اند . ( المنشعبی: منهج ابن تیمیه فی التکفیر،‌ج 2، ص 450) در حالی که با نگاهی به شیعیان جهان چنین ادعایی بی شک خلاف واقع است .
[41]. جعفر سبحنی «‌الایمان والکفر فی الکتاب و السنة »‌، ص 23تا24.
[42]. عبدالکریم شهرستانی ،‌«‌الملل و النحل»‌،‌ج 1، ص 101.
[43]. تصدیق به قلب .
[44]. ابوالحسن الاشعری «‌،اللمع فی الرد علی أهل الزیغ و البدع» ،‌ص 154
[45]. « الایمان هو التصدیق بالجنان »‌.
[46]. عبدالکریم شهرستانی،« الملل و النحل»‌،‌ج 1، ص101.
[47]. چون منافق به زبان اظهار ایمان می کند ،‌اما در قلب ایمان ندارد .
[48]. محمد بن فورک ،‌« مقالات الشیخ أبی الحسن الأشعری»،‌ص 152 .
[49]. ابوبکر باقلانی، «‌الإنصاف فیما یجبب اعتقاده و لا یجوز الجهل به » ، ص 55 .
[50]. ابومنصور الماتریدی، « التوحید»‌، ص 373 تا 379 .
[51]. ابوجعفر الطحاوی، « العقیدة الطحاویة » ، ص 331.
[52]. برای نمونه ،‌ر.ک: ناصر الدین البانی،‌« شرح البانی » عقیدة طحاویه»‌، ص 331تا 336 .

منبع: کتاب سلفی گری و وهابیت، جلد دوم: مبانی اعتقادی، سید مهدی علی زاده موسوی، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، معاونت فرهنگی و تبلیغی، قم، آوای منجی، چاپ اول 1391

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد