طلسمات

خانه » همه » مذهبی » کشتن دشمن توسط پیامبر

کشتن دشمن توسط پیامبر

کار اصلی پیامبر فرماندهی بود و همواره هم در معرکه حضور داشت ولی با این حال ما تا کنون ندیده ایم که پیامبر اکرم (ص) در جنگ کسی را کشته باشد .
آن حضرت در سخت ترین لحظات جنگ پناهگاه اصحاب خویش بود . ازحضرت علی علیه السلام نقل شده است :
«وقتی که جنگ شدت میگرفت و نبرد تن به تن آغاز می شد ما به رسول خدا(ص) پناه می بردیم و او را سپر خویش قرار می‌دادیم . در این هنگام هیچ کدام از ما از او نزدیک تر به دشمن نبود.» (بیهقی، ابوبکر احمد بن حسین، دلائل النبوه، تحقیق عبدالمعطی قلعجی، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1405ق، چاپ اول، ج3 ص69-70 ؛ تاریخ طبری، ج2 ص426) 
عمران بن حصین می گوید: «پیامبر(ص) در برابر لشکری قرار نگرفت، مگر اینکه او اول کسی بود که ضربه می زد.»( صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1414ق، چاپ اول، ج7 ص47) 
به سه نمونه از شجاعتهای آن حضرت توجه کنید :
1. نمونه ای از شجاعت و دلیری رسول خدا(ص) که منجر به اسلام آوردن عده ای از مشرکان گردید، در نبرد غطفان بود. در طول مسیر ،حضرت به محلی به نام «ذی امر» رسید. باران شدیدی گرفت. پیامبر(ص) که برای قضای حاجت رفته بود گرفتار باران شد و خیس شد. پیامبرکه نهر «ذی امر» را میان خود و اصحابش فاصله قرار داده بود، جامه های خود را در آورده و فشرد و برای این که خشک شود بر درختی افکند و خود زیر آن دراز کشید. مشرکان که متوجه همه کارهای پیامبر(ص) بودند، به دعثور که سرور و سالارشان بود گفتند: « اکنون به محمد دسترسی داری. چون او از یاران خویش جدا مانده است پس اگر از آنها کمک بخواهد، کسی نیست تا او را نجات دهد. برو و او را بکش. او در حالی که شمشیرش را کشیده بود حرکت کرد و بالای سر حضرت رسید و گفت: ای محمد! اکنون چه کسی تو را از من حفظ می کند؟ فرمود: خدا. در این لحظه جبرئیل چنان به سینه دعثور کوفت که شمشیر از دستش رها شد، پیامبر(ص) شمشیر را برداشت و بر سر او ایستاد و فرمود: حالا چه کسی تو را از من حفظ می کند؟ گفت: هیچ کس، و اشهد ان لااله الا الله و ان محمدا رسول الله و سوگند به خدا از این پس هیچ جمعی را بر ضد تو گرد نمی آورم. پیامبر(ص) شمشیر را پس دادند. دعثور نزد قوم خود برگشت. به او گفتند: چه می گفتی شمشیر در دست تو و او در اختیارت است؟ گفت: به خدا تصمیم من همان بود که گفتم ولی مردی سفید چهره و بلند قامت در نظرم آمد که چنان به سینه ام کوفت که به پشت در افتادم و دانستم که او فرشته است. پس شروع به دعوت قوم خود به اسلام نمود و آیه ی 14 سوره ی مائده درباره او نازل شد. (واقدی، محمد بن عمر، المغازی، تحقیق مارسدن جونس، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1409ق، چاپ سوم، ج1، ص196 و بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، 1417ق، چاپ اول، ج1 ص311) 
2. در غزوه حنین هنگامی که ترس و اضطراب در دل مسلمانان افتاده بود و عده ی بسیاری از آنها فرار کرده و بسیاری کشته و زخمی شده بودند، پیامبر(ص)(ص) در جای خود محکم ایستاد و از چپ و راست با شمشیرش با دشمن مبارزه کرد و با صدای بلند می فرمود: انا النبی لا کذب، أنا ابن عبد المطلب، یعنی: من پیامبر(ص) هستم و دروغی در کار نیست و من پسر عبدالمطلب هستم. (تاریخ طبری، ج3 ص76 ؛ بیهقی، ابوبکر احمد بن حسین، پیشین، ج1 ص177 و واقدی، محمد بن عمر، پیشین، ج3 ص902)
مسلمانان صدا او را شنیدند ، شجاعت خود را بازیافتند ، بار دیگر پیرامون پیامبر(ص) گرد آمدند و مبارزه کردند، تا اینکه به پیروزی رسیدند. بدینسان همه پیامبر(ص) را شجاعترین مردمان میدانستند و صحابه از ایشان درس شجاعت و شهامت می آموختند. 
3. ابی بن خلف که از سران شرک بود روزی به پیامبر(ص) گفت: من اسبی دارم که هر روز به او علف میدهم تا چاق و چالاک شوم و سرانجام سوار بر آن می شوم و تو را میکشم. پیامبر(ص) در پاسخ او فرمود: «بلکه به خواست خدا من تو را میکشم.» 
هنگامی که جنگ احد رخ داد ابی بن خلف میگفت: محمد کجاست؟ سرانجام آن حضرت را شناخت و به سوی او حمله کرد. گروهی از مسلمانان جلوی او را گرفتد؛ پیامبر(ص) فرمود: «بگذارید جلو بیاید.» پیامبر(ص) نیزه حارث بن صمه را گرفت ، به سوی ابی بن خلف حمله کرد ،نیزه را بر گردن او فرود آورد ،خراشی بر گردن او پدید آمد ، نعره کشید و گفت: محمد مرا کشت. یارانش گفتند: چرا بیتابی میکنی؛ این خراشی بیش نیست ، گفت: آری، اگر این زخم از دودمان ربیعه و مضر وارد میشد؛ حق با شما بود.( تاریخ طبری،تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، 1387ق، ج2 ص518-520 ، البدء و التاریخ، بیروت، دار الفکر، 1407ق، ج2 ص32-35.) 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد