مقاله: پیامبر خدا در مخزن الأسرار نظامی
۱۳۹۲/۰۳/۰۹
–
۱۰۴۱ بازدید
مخزن الاسرار، که نخستین اثر منظوم جناب حکیم نظامی است، به واقع مخزنی است از اسرار الهی و میتوان گفت که: پُربارترین و پرفروغترین اثر نظامی، همانا مخزنالأسرار است. نظامی در این کتاب، بعد از راز و نیاز به درگاه بینیاز، به مدح حضرت پیامبر اعظم| پرداخته و در حدّ بسیار عالی، عظمت وجودی آن جناب را شرح داده است.
مخزن الاسرار، که نخستین اثر منظوم جناب حکیم نظامی است، به واقع مخزنی است از اسرار الهی و میتوان گفت که: پُربارترین و پرفروغترین اثر نظامی، همانا مخزنالأسرار است. نظامی در این کتاب، بعد از راز و نیاز به درگاه بینیاز، به مدح حضرت پیامبر اعظم| پرداخته و در حدّ بسیار عالی، عظمت وجودی آن جناب را شرح داده است. در چند بیت محدودی که آن جناب را مدح کرده، مطالب متنوع و عمیقی در ابعاد وجودی آن حضرت آورده است که بعضی از آنها، همانند مطالبی است که عارفان و شاعران دیگر نیز گفتهاند، لیکن بعضی از آنها منحصر به او است.
برای اینکه محتوای اشعار وی، از پشتوانة محکم دینی برخوردار باشد و فقط جنبة ذوقی به خود نگیرد، آیات و احادیث متعددی را اساس سروههایش قرار داده است.
وی در این کتاب چندین بار به نعتِ پیامبر خاتم| پرداخته و هر بار مطالبی نو در خصوص مقام و منزلت وی بیان کرده است:
اولیّت پیامبر خاتم
نظامی در نخستین مدح خود، که پس از مدح و ستایش خداوند آغاز میشود، به اوّلیت رسول الله در خلقت پرداخته و میگوید:
تختة اول که الف نقش بست
بر در محجوبة احمد نشست
حلقة حی را کالف اقلیم داد
طوق ز دال و کمر از میم داد
لا جرم او یافت از آن میم و دال
دایرة دولت و خط کمال
بود درین گنبد فیروزه خشت
تازه ترنجی زسرای بهشت
رسم ترنج است که در روزگار
پیش دهد میوه پس آرد بهار
کُنْتُ نَبیّا چو عَلَم پیش برد
ختم نبوت به محمد سپرد
مه که نگین دان زبرجد شدست
خاتم او مهر محمد شدست[1]
از در زمان، بحثی که در عرفان مطرح بوده و هست، مسألة اوّلیت رسول الله| در خلقت است. گویند: وجود مقدس پیامبر، اوّلین مخلوق الهی بوده و سایر آفریدگان بعد از وی و به برکت او وجود یافتهاند.
تکیهگاه این مباحث، چند حدیثی است که از خود پیامبر| در این زمینه وارد شده که فرمود:
«أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِی»[2]
«اوّلین چیزی که خدا آفرید، نور من بوده است.»
در حدیث دیگر فرمود:
«کُنْتُ نَبِیّاً وَ آدَمُ بَیْنَ الْمَاءِ وَ الطِّینِ (أَوْ بَیْنَ الرُّوحِ وَ الْجَسَدِ) ».[3]«من پیامبر بودم در حالی که آدم برخی از آیات و احادیث بیانگر اشرفیت حضرت رسول| است. روشن است که اشرف مخلوقات باید اقدم و اوّل آنان نیز باشد؛ زیرا نزدیکترین موجود به خدا، گرامیترین آنها نیز هست و پیامبرخدا |که از نظر مقام نزدیکترین بندة خدا به خداست، از نظر وجود نیز باید نزدیکترین باشد؛ چرا یکی از صفات الهی، ازلیّت و قِدمت اوست. پس رسول الله نیز در ازلیّت و قدمت باید مقرّبترین باشد که هست. از اینرو نظامی اوّلین تجلّی را در وجود احمدی دانسته، میگوید:
تختة اول که الف نقش بست
بر در محجوبة احمد نشست
الف که اوّلین حرفِ لفظ جلاله «الله» و «احد» است و این دو از نامهای شریف الهیاند، اوّلین تجلّی و نمودش در وجود شریف احمد| بوده است.
همانگونه که الف در سلسلة حروف، اوّلین حرف بوده و سایر حروف در مراتب بعد هستند و به قول بعضی، سایر حروف تکرار الف در شکلهای مختلفاند؛ مثلاً «ب، ت و…» الف افقی هستند. یا تشکیل شده از چند الفاند؛ مانند «اــ ا» که وقتی فاصله برداشته شود، «ب» به وجود میآید. همچنین است سایر حروف مثل «ط ـ د ـ ح» از چند الف به هم چسبیده حاصل شدهاند به این شکل:
در ریاضیات نیز این نظریه طرفدار دارد که میگویند: عدد واقعی یک «1» است که همان الف باشد. بقیة اعداد تکرار یک هستند؛ مثلاً 2، 3 و… تکرار به تعداد آنهاست و مثلاً عدد «1000» تکرار هزار مرتبة یک میباشد. از اینرو، توحید را، هم در عالم اعداد و هم در عالم اعیان، ثابت کردهاند.
نظامی گوید: احمد| مظهر و مجلاّی حضرت احد است. اوّلین حرف الله و احد در اول اسم احمد قرار گرفته است و اول بار او را به وجود آوردهاند.
تختة اول که الف نقش بست
بر در محجوبة احمد نشست
اگر کلمة «محجوبه» درست باشد، چنین معنی میشود که حقیقت احمدیه قبل از خلقت، در حقیقت احدیّه محجوب بود. اول الله در اثر تجلّی و بروز حقیقت احمدیه را از حجاب ذات که همة حقایق به نحو بسیط و کلّی در آن محتجباند بیرون آورد. از اینرو، احمد اوّلین ظهور از حجاب ذات بوده است که در عرصة اسماء و صفات آشکار گشت.
اگر «محجوبه» را «محبوبه» بخوانیم نیز درست است و معنا چنین میشودکه: حقیقت احمدیه اوّلین محبوب حقیقی الهی است. از اینرو، الف احدیت در ممکن غیب مطلقة قبل از خلقت پرچم بر در خیمه محجوب خود که احمد است برافراشت و حقیقت محجوب خود را از عالَم ذات به عرصة صفات و اسماء آورد.
حلقة حی را کالف اقلیم داد
طوق زدال و کمر از میم داد
لاجرم او یافت از آن میم و دال
دایرة دولت و خط کمال
«الحیّ» از اسماء ذاتیة الهی است. همة حیات تجلّی اسم شریف «حی» است. «الله» اسم اعظم خدا بوده و همة اسماء الهی زیر مجموعة این اسم اعظماند. وقتی الفِ «الله» خواص حیات را ظاهر سازد و اسم الحیّ را از دل خود بیرونآورد، باید موجود زندهای بیافریندکه مظهر «الحیّ» باشد. اوّلین تجلّی دهندة به اسم الحی، میم و دال احمد| است. اقلیم و دولت اسم الحی را میم و دال احمد معیّن کردند.
اینکه جناب شیخ محمود شبستری میگوید:
احد در میم احمد گشت ظاهر
در این دور اول آمد عین آخر
ناظر به این مضمون است؛ زیرا اگر میم را از «احمد» برداری، به «احد» تبدیل میشود. فرق میان این دو، همانگونه که لفظاً در حدّ یک حرف میم است، در معنا نیز چنین است:
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر این یک میم غرق است
میم احمد، میم امکان است. که در احد لفظاً و معناً وجود ندارد. چون او واجب الوجود بالذات بوده و امکان به هیچ وجه در آن راه ندارد. نه در حقیقت احدیّت امکان راه دارد و در ظاهرش که میم نشانة آن است.
میم احمد همانند کمبربندی است به دور حیات و دالش طوقی که بر الحی پیچیدهاند و او را از مرحلة غیبت مطلقة ذاتیه خارج کردند و عیان نمودند و همة موجودات از این مرحله به بعد ظاهر گشتند. پس احمد موجب بروز خلقت شده است. به همین جهت جهان در میم احمد غرقاند؛ چون حیات در میم احمد است و خارج از این دولت، حیاتی وجود ندارد.
خاتمیت پیامبر خاتم|
نظامی بعد از بیان اوّلیت پیامبر، که اوّلین مخلوق الهی بوده، به آخر و خاتمیت وی نیز پرداخته و میگوید: همانگونه که قبل از مخلوقی و قبل از هر پیامبری، آن حضرت وجود داشته، بعد از همة پیامبران نیز وجود خواهد داشت، اگر جهان به حیات خود ادامه میدهد برای اینکه دَم به دم از میم احمد حیات کسب میکند.
او اگرچه در جسم بعد از انبیای دیگر آمده است، ولی در روح و حقیقت، قبل از همة آنها وجود داشته و بعد از آنها نیز وجود خواهد داشت.
کنت نبیا چو عَلَم پیش برد
ختم نبوت به محمد سپرد
مه که نگیندان زبرجد شدست
خاتم او مهر محمد| شدست
گوش جهان حلقه کش میم اوست
خود دو جهان حلقة تسلیم اوست[4]
شمسه نه مسند هفت اختران
ختم رسل خاتم پیغمبران[5]
خاتمیت پیامبر| در اشعار نظامی، ریشة قرآنی دارد؛ زیرا قرآن فرموده است:
ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخاتَمَ النَّبِیِّینَ.[6]«محمد خاتمیت سه رکن اساسی دارد:
الف) جامعیت، تا دین جامع نباشد، نمیتواند خاتم باشد؛ زیرا دین خاتم باید همة احتیاجات بشر را تا قیامت جوابگو باشد تا دیگر به دین جدید نیازی نیفتد. مصداق دین جامع آن است که:
وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاَّ فِیِ کِتابٍ مُبِینٍ.[7]«و هیچ تر و خشکی نیست مگر این که در کتاب آشکار مشخص شده باشد.»
ب) جاودانگی، دین جامع اگر جاوید نباشد و دستخوش تحریف و دستبرد دیگران شود، از خاتمیت میافتد. اما وقتی از تحریف مصون ماند، در این صورت جوابگوی انسانها در همة اعصار خواهد شد. قرآن در مصونیت خویش میفرماید:
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.[8]«همانا ما خود قرآن را نازل کردیم و ً خود حفظش خواهیم کرد.»
ج) کاملیت، دین اگر جامع و جاوید باشد، باید کامل نیز باشد؛ یعنی هیچ نقص و کمبودی در او یافت نشود. وقتی کاملیت دین به همراه جامعیت و جاوید بودنش باشد دیگر وجود دین لغو میگردد. قرآن در خصوص کاملیت خود فرمود:
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِْسْلامَ دِیناً.[9]«امروز دین شما را کامل نموده و نعمتهایم را در حق شما به اتمام رسانده و راضی شدم که اسلام دین شما باشد.»
جهان تا باقی است حلقه به گوش میم حضرت احمد| است و دیگر گوش به حرف دین دیگری غیر از دین احمد نخواهد داد.
گوش جهان حلقه کش میم اوست
خود دو جهان حلقة تسلیم اوست
اشرفیت و عصمت پیامبر|
خاتمیّت پیامبر، دلیل بر اشرفیت اوست؛ چون اشرف انبیا است، خاتمِ آنها نیز هست. عصمت پیامبر| آنچنان عظیم است که عصمت همة عصمتیان از اوست.
یکی از اسرار اُمّی بودن پیامبر| اشرفیت و عصمت اوست. کسی که همة علوم را بدون واسطه از خدای سبحان میگیرد، چه نیازی به خواندن و نوشتن دارد. ناداشته ندارد تا از راه خواندن بداند. همة خواندنیها را خداوند مستقیم به او آموخته است که:
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ….. اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الأَْکْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الإِْنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ.[10]«بخوان به نام خدایت، که آفرید….. بخوان که خدای بسیار گرامی تو، آن خدایی است که به واسطة قلم آموخت، تعلیم داد به انسان آنچه را که نمیدانست.»
از اینرو پیامبرش را اُمّی قرار داد تا از هیچ کتابی جز قرآن نخواند.
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأُْمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ.[11]«و اوست آن خدایی که از میان امّیها فرستادهای برانگیخت که آیات الهی را برای آنها میخواند و پاکشان میگرداند و کتاب و حکمت به آنها یاد میدهد.»
بعضیاز بیسوادان، که پیامبر را باسواد به معنی خوانا ونویسا معرفیکردهاند، استدلالشان این است که خواندن و نوشتن کمال است و پیامبر باید همة کمالات را داشته باشد. پس باید خواندن و نوشتن بداند.
عقل سلیم و قرآن کریم به خلاف این گفته رفتهاند؛ زیرا خواندن و نوشتن، میتواند یکی از وسایل کمال باشد. هرگز فی نفسه کمال نبودهاند؛ زیرا هزاران بلکه میلیونها نفر ظالم و دروغگو و… از میان نویسندگان و خوانندگان بودهاند و هستند و خواهند بود. اگر کمال به خواندن و نوشتن بود، هیچ خوانا و نویسایی نباید در مسیر ضدّکمال حرکت میکرد.
بدین جهت قرآن کریم خواندن و نوشتن را از ساحت مقدّس حضرت رسول| دور دانسته، فرمود:
وَلا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ.[12]«و تو قرآن را به دست خود ننوشتهای که اگر مینوشتی باطلگران در پیامبریِ تو شک میکردند.»
عطار چه نیکو گفته است که:
علم یک یک ذره چون بودش عیان
امّیآمد کو ز دفتر بر مخوان
با توجه به این امور، همة عرفا و دانشمندان گرانقدر اسلامی، بر امّی بودن پیامبر به معنای ناخوانا و نانویسا بودن معتقد بودهاند و آن را یکی از معجزات اسلام و افتخار مسلمین دانستهاند.
جناب حکیم نظامی نیز فرمود:
خواجه مسّاح و مسیحاش غلام
آنَت بشیر و اینت مبشّر به نام
امّیِ گویا به زبان فصیح
از الفِ آدم و میم مسیح
همچو الف راست به عهد و وفا
اول و آخر شده بر انبیا[13]
همة پیامبران، غلام اویند؛ زیرا شأنی از شؤون او هستند. با اینکه امی است ولی فصیحتر از او وجود ندارد. اوّل و آخرِ همة پاکان است. همة معصومین عصمتشان از عصمت او است.
عصمتیان در حرمش پردگی
عصمت از او یافته پروردگی
تعریف عصمت و مراحل عصمت
عصمت، نیرویی است که خداوند به شخص معصوم میدهد تا وی را از گناه و خطا و اشتباه حفظ کند.
عصمت مراحلی دارد که عبارتاند از:
الف: عصمت در اخذ
ب: عصمت در عمل
ج: عصمت در ابلاغ
انسانِ معصوم، وحی را از خدا معصومانه اخذ میکند و معصومانه به آن عمل مینماید و معصومانه به مردم ابلاغ میکند.
همة معصومان؛ اعم از انبیا و اولیا، چنین بودهاند، با این تفاوت که در اولیا عصمت در اخذ وحی موضوعیت نداشته ولی عصمت در عمل به وحی و ابلاغ وحی بر آنها نیز صدق میکند.
محوریت و قطبیت پیامبر مسألة محور و قطب بودن انسان کامل، یکی از مسائل همیشگی عرفان و ادب اسلامی است. انسان کامل مانند قطب آسیاست، که سنگ آسیا به دور آن میچرخد. جهان نیز به دور قطب و بر محور او ادامه حیات میدهد.
بر همه سر خیل و سر خیر بود
قطب گرانسنگ سبک سیر بود[14]
قطب حقیقی، که همة هستی بر محور او میچرخد، وجود مقدس رسول الله است. نظامی، ضمن اشاره به آیهای از قرآن، آن را به نقطة پرگار تشبیه کرده است؛ نقطهای که چرخش پرگار با تکیه بر آن نقطه ممکن میشود.
نقطة روشنتر پرگار کن
نکته پرگارترین سخن[15]
بر اساس آیه شریفة: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ یقیناً امر الهی اینگونه است که وقتی چیزی را اراده کرد، به محض اینکه بگوید: باش، میشود.
پیامبر خدا محور امرِ (کن) الهی است.
همة هستی از یک امر الهی صادر شد و تکیهگاه آن امر، وجود پیامبر خاتم بود. به همین جهت در تشبیه دیگری، فلک را ذرّهای از کمربند وی و ادب را آوازهای از سخن آن حضرت معرفی کرده است.
از سخن او ادب آوازهای
خامشی او سخن دلفروز
[16]
کسی که خاموش بودنش، سخن گفتن است؛ یعنی در نگاه و سکوت او، معنی نهفته است؛ از اینرو، دوستی او عیبسوز است. همة عیوب در پرتو دوستی وی ذوب میشود؛ زیرا آتش عشق و محبت او همة عیوب را میسوزاند.
اعلمیّت پیامبر اعظم|
چونخدا معلم مستقیم رسولالله|استکه: الرَّحْمنُ عَلَّمَهُ الْبَیانَ؛[17] «خداوند رحمان بیان را به او تعلیم داد.» از طرفی طبق مسائل عرفانی که به پارهای از آن نیز اشاره شد، انسان کامل مظهر اسماء و صفات الهی بوده و حضرت محمد| اوّلین مخلوق خداست که مستجمع جمیع اسماء و صفات احدیت میباشد. بنابراین، او شمع فروزان خداوندی استکه همة حقایق را در دل خود دارد و از ازل تا ابد، هرچه هست و خواهد بود، معارفش در دل اوست. پس همة معارف از او ناشی شده و همة خیرات از او سرازیر میگردد؛
بر همه سر خیل و سر خیر بود
قطب گرانسنگ سبک سیر بود
شمع الهی ز دل افروخته
درس ازل تا ابد آموخته[18]
اعظمیت و رحمانیت رسول اعظم|
پیامبر| چون مظهر اسماء اعظم الهی است، اعظم مخلوقات خدا است. از اینرو، همة هستی تجلّی شؤون وجودی آن حضرت است. خورشید و ماه تجلّی نوری از انوار بینهایت وجود او است و هفت آسمان بر محور وی میچرخند. دنیا و آخرت به برکت او آفریده شده و عقل رشحهای از رشحات اوست که وی عقل کلّ و کلّ عقل است.
شمسه نه مسند هفت اختران
ختم رسل خاتم پیغمبران
احمد مرسل که خرد خاک اوست
هر دو جهان بستة فتراک اوست[19]
عقل شده شیفتة روی تو
سلسلة شیفتگان موی تو
چرخ ز طوق کمرت بندهای
صبح زخورشید رخت خندهای
عالمِ تر، دامن خشک از تو یافت
ناف زمین نافة مشک از تو یافت[20]
تاج تو و تخت تو دارد جهان
تخت زمین آمد و تاج آسمان
سایه نداری تو که نور مهی
رو تو که خود سایة نور اللهی
سدره زآرایش صدرت زهیست
عرش در ایوان تو کرسی نهیست
روزن جانت چو بود صبح تاب
ذرّه بود عرش در آن آفتاب
گرنه زصبح آینه بیرون فتاد
نور تو بر خاک زمین چون فتاد[21]
عرش الهی، که وسیعترین وعظیمترین مخلوق است؛ بهطوریکه به فرمودة قرآن، کرسی الهی در عرش، از آسمانها و زمین وسیعتر است، شأنی است از شؤون حضرت احمد| .
وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ.[22]نظامی گوید: اگر حقیقت جان رسول الله| تجلّی یابد و پرتو افشانی کند، در مقابل آفتاب وجود حضرت رسول، عرش الهی ذرهای بیش نخواهد بود. (ذره بود عرش در آن آفتاب) اعظمیت او موجب رحمانیت او شده است. رحم هر کسی به اندازة ظرفیت وجودی او است؛ چون ظرفیت وجودی آن جناب، همة هستی را در بر میگیرد. رحمانیتش نیز همة موجودات را در بر میگیرد. این ادعای نظامی که ادعای همة عرفای اسلامی است، ریشة قرآنی دارد؛ زیرا قرآن میفرماید:
وَما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ.[23]«و ما تو را جز رحتمی برای جهانیان نفرستادهایم.»
رحمانیت حضرت محمد| نه تنها این جهان، بلکه جهان دیگر را نیز در کنف خود دارد. همة رحمتهای عالمیان صفحهای از رحمت مطلقة آن بزرگوار است:
ای تن تو پاکتر از جان پاک
روح تو پروردة روحی فداک
نقطهگه خانة رحمت تویی
خانه بر نقطة زحمت تویی
راهروان عربی را تو ماه
یاوگیان عجمی را تو راه
ره به تو یابند و تو ره دهنهای
مهترِ ده خود تو و، در دِه نهای
لب بگشا تا همه شکر خورند
زآب دهانت رطبِ تر خورند
عقل شده شیفتة روی تو
سلسلة شیفتگان موی تو[24]
معراج پیامبر|
معراج، از مسائل مهم واساسی عقاید اسلام است که از ابعاد مختلف در زمینههای مختلف، مورد شرح و تفسیر واقع شده است.
معراج عبارت است از سفر حضرت رسول| از زمین به آسمانها و سیر سماوات و دیدن اسرار نظام آفرینش و سیر عوالم غیب و اشراف به آنچه در غیب هست.
در شبی از شبها، که در مکه بودند، جبرئیل به خدمتش آمده، او را از بستر خواب در خانة امّ هانی (خواهر علی)، بیدار کرد و به مسجدالحرام و از آنجا به مسجدالأقصی و از آنجا نیز به آسمانها برد.
پیامبر دراین سفر با ارواح انبیا دیدار وملاقاتکرد و با بعضی ازآنها سخنگفت. ملائکة عالم گوناگون را میبیند و با بعضی از آنها صحبت میکند. حقیقت بهشت و جهنّم را به وی نشان میدهند و اسرار بینهایت دیگر که تنها خود آن جناب دانسته است. حتی جبرئیل نیز از آنها آگاه نیست. مقداری از مراحل سیر و سلوک را با جبرئیل بوده تا اینکه در مرحلهای از سفر، جبرئیل توقف کرده و پیامبر به تنهایی ادامه میدهد؛ زیرا از این مرحله به بعد، جبرئیل ظرفیت و توان همراهی را نداشته است. ازاین رو، به پیامبر گفت:
لَوْ دَنَوْتُ اَنْمُلَةً لاَحْرَقْتُ[25]«اگر به اندازة بند انگشتی بالاتر از این روم آتش میگیرم.»
وقتی از سفر باز میگردد و مردم را از حقایقی که دیده آگاه میکنند. بعضی ایمان میآورند و بعضی دیگر کفر ورزیده و آن حضرت را به دروغگویی متهم میکنند. چند خبر به آنها میدهد تا اینکه به درستی اخبار او واقف میشوند. ولی دشمنان آگاهکه آگاهانه از حقیقت رویگردان شدهاند، با هیچ صداقتی و خبر صحیحی هدایت نمیگردند.
در تفاسیر قرآنکریم در چند وچون معراج حضرت رسول| نظریات زیادی دادهاند واحادیث فراوانی نقلگردیده است. بسیاری از احادیث قدسی حاصل سفر معراج است.
در قرآن کریم، معراج اول بار در سورة اِِسراء مطرح شده است که میفرماید:
سُبْحانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الأَْقْصَی الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.[26]«پاک است آن خدایی که بندهاش را شبانه از مسجدالحرام به سوی مسجدالاقصی، که اطرافش را مبارک ساختیم، سیر داد، تا از آیات خود به او نشان دهیم که فقط خدا بسیار شنوا و بینا ست.»[27]شاعران زیادی، مسأله معراج را طبق ذوق و سلیقة خود، به شعر درآوردهاند و در این میان جناب نظامی از قدیمیترین شاعرانی است که به بیان آن پرداخته و میگوید:
چشم خورشید محتاج اوست
نیم هلال از شب معراج اوست
تخت نشین شب معراج بود
تخت نشان کمر و تاج بود[28]
نیم شبی کان فلک نیمروز
کرد روان مشعل گیتی فروز
نه فلک از دیده عماریش کرد
زهره و مه مشعله داریش کرد
کرد رها در حرم کاینات
هفت خط و چار حد و شش جهات
دیده اغیار گران خواب گشت
کو سبک از خواب عنان تاب گشت
چون دو جهان دیده بر او داشتند
سر ز پی سجده فرو داشتند[29]
عشر ادب خوانده ز سبع سما
عذر قدم خواسته از انبیا
ستر کواکب قدمش میدرید
سفت ملایک علمش میکشید
در شب تاریک بدان اتفاق
برق شده پویة پای بُراق
سدره شده صد ره پیراهنش
عرش گریبان زده در دامنش
زان گل و زان نرگس کان باغ داشت
نرگس او سرمه ما زاغ داشت
چون گل از این پایة فیروزه فرش
دست به دست آمده تا ساق عرش
همسفرانش سپر انداختند
بال شکستند و پر انداختند
او به تحیّر چو غربیان راه
حلقه زنان بر در آن بارگاه
پرده نشینان که درش داشتند
هروج او یکتنه بگذاشتند
رفت بدان راه که همره نبود
این قدمش زآنقدم آگه نبود
هرکه جز او بر در آن راز ماند
او هم از آمیزش خود باز ماند
بر سر هستی قدمش تاج بود
عرش بدان مائده محتاج بود[30]
راه قِدَم پیش قَدَم در گرفت
پردة حلقت زمیان برگرفت
آیت نوری که زوالش نبود
دید به چشمیکه خیالش نبود
دیدن او بیعرض و جوهر است
کز عرض و جوهر از آنسوتر است
مطلق از آنجا که پسندید نیست
دید خدا را و خدا دید نیست
دیدن آن پرده، مکانی نبود
رفتن آن راه، زمانی نبود
هر که در آن پرده نظرگاه یافت
از جهت بیجهتی راه یافت
لطف ازل با نفسش همنشین
رحمت حق نازکش او نازنین[31]
لب به شکر خنده بیاراسته
امّت خود را به دعا خواسته
همّتش از گنج توانگر شده
جملة مقصود میسّر شده