طلسمات

خانه » همه » مذهبی » کمیل

کمیل


کمیل

۱۳۹۸/۱۱/۲۲


۷۸۹ بازدید

امام علی علیه السلام با وجود معصومیت (که اشتباه نمیکنند) و علم الهی، چرا جناب کمیل را به عنوان فرماندار شهر هیت منصوب میکنند و بعد او را به خاطر عملکردش سرزنش میکنند؟ مگر حضرت علی از توانایی های کمیل و میزان کفایت او اطلاع نداشتند؟

برای روشن شدن حقیقت به این مطالب توجه کنید :کمیل بن زیاد نَخَعى یکی از یاران باوفای حضرت علی علیه السلام است که نسبش با نُه واسطه به «جسر بن عمرو»، بنیانگذار طایفه «نَخَع» مى رسد.(تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، جمال الدین ابى الحجّاج یوسف المزى، ج 24، ص 218 ؛ تهذیب التهذیب، احمد بن على بن حجر العسقلانى(متوفّاى 852 ق.)، ج 8، ص 390 )نَخَعیان، گروهى بزرگ و منشعب از قبیله «مذحج» بودند که قبل از اسلام در سرزمین «بیشه» و پس از آن در کوفه روزگار مى گذراندند. جمع زیادى از بزرگان و دانشمندان دنیاى اسلام چون: علقمة بن قیس و مالک اشتر، صحابى امام على علیه السلام، نخعى بوده اند.( الانساب، سمعانى ج 5، ص 473، اللُّباب فى تهذیب الانساب، ابن اثیر جَزَرى )، ج 3، ص 304 )
رسول خدا در مورد این قبیله دعا کرده و فرمودند: اللّهم بارک فی النخع(سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریج امام حسن ـ علیه السّلام ـ، انتشارات کتابفروشی اسلامی، ج2، ص177)زمان تولداز زمان دقیق تولّد کمیل، اطلاعى در دست نیست؛ ولى با توجّه به اینکه وى در سال 83 هجرى (زمان شهادت) 90 بهار از عمرش مى گذشته، مى توان تولّد او را 7 سال قبل از هجرت پیامبر صلى الله علیه وآله یعنى سال پنجم بعثت دانست. بنابراین، کمیل در سال هجرت، هفت سال داشته است. ولی بعضی وی را متولد سال سوم هجرت می دانند. اما قول اول مشهورتر است بیشتررجال شناسان، کمیل را «تابعى» معرّفى نموده و صحابه نگاران رسول اللّه صلى الله علیه وآله نیز نامى از وى به میان نیاورده اند(تابعی یعنی کسی که رسول خدا(ص) را درک نکرده یا از ایشان روایت ننموده باشد) ؛ ولى از آنجا که او بخشى از دوران جوانى خود را در حیات پیامبر صلى الله علیه وآله گذرانده، صحابى بودن وى با گمان قوى همراه است؛ چرا که طبق آنچه برآورد نمودیم، در زمان رحلت آن حضرت، کمیل 18 سال داشته است. از این رو، ابن حجر عسقلانى (773 – 852 ق.) مى گوید: له ادراک، قد ادرک من الحیاة النّبویّة ثمانى عشرة سنة؛ کمیل 18 سال از عمر پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم را درک نموده است.( الاصابة فى تمییز الصحابة، احمد بن على بن حجرالعسقلانى،ج 3،ص 325،دارالکتب العلمیّة،بیروت).
کمیل را می توان از جمله معدود افرادی دانست که افتخار یافت که محرم اسرار امیرالمومنین باشد، ما برای نمونه بعضی از موارد اعتماد حضرت به وی را نقل می نماییم:امام على علیه السلام در خطبه 118 نهج البلاغه به نام برخى از یاران مورد اعتماد خود، اشاره مى نماید که کمیل را مى توان یکى از مصادیق این سخن یافت.روزى آن حضرت به کاتب خود، عبدالله بن ابى رافع فرمان داد تا ده نفر از معتمدان ایشان را حاضر نماید. عبداللّه عرض کرد: اى امیرمؤمنان! آنان را مشخّص فرمایید. حضرتش ده نفر، از جمله کمیل را نام برد.( وسایل الشیعه، شیخ حرّ عاملى، ج 30، ص 235، مؤسّسة آل البیت)، این حدیث، بیانگر جایگاه ویژه کمیل نزد امام على علیه السلام است.نمونه دوم را خود کمیل نقل مى کند: با على علیه السلام در مسجد کوفه بودم. نماز عشاء را به جاى مى آوردیم که حضرت دست مرا گرفت و از مسجد خارج شدیم. او راه را در پیش گرفت تا اینکه به بیرون شهر رسیدیم. در این مدّت، حضرتش هیچ سخنى با من نگفت. چون به بیابان رسیدیم، حضرت نفسى تازه کرد و فرمود: اى کمیل! این قلب ها ظروفى هستند و بهترینشان باظرفیت ترین آنهاست. آنچه را مى گویم به خاطر بسپار! مردم بر سه قسمند: عالِمٌ رَبَّانىٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلى سَبیلِ نَجاةٍ وَ هَمَجٌ رَعاعٌ؛ دانشمندانِ هدایت یافته از جانب خداوند، فراگیرندگان دانش که راه نجات را در پیش گرفته اند و افراد نادانى که به هر سو متمایل و هر بانگى را پیروى مى نمایند. آنها، هم جهت بادند و هرگز به فروغ علم، نورانى نگشته و به ملجأ مورد اعتمادى نیز پناه نبرده اند.یا کمیل! العلمُ خیرٌ مِنَ المال؛ اى کمیل! علم از مال بهتر است؛ چرا که دانش، تو را حفظ مى کند؛ امّا تو نگهبان ثروت هستى. مال با پرداخت، کاسته مى گردد؛ ولى علم با انفاق، افزون مى شود… آنگاه اشاره به سینه مبارک خود کرد و فرمود:آه آه اِنَّ ههُنا لَعِلْماً جَمّاً؛ آه! آه! در اینجا علوم فراوانى است؛ ولى حاملى براى آنها نمى یابم….( الامالى، شیخ مفید (متوفّاى 413 ق.)، ص 250 – 247، مؤسّسة النشر الاسلامى، 1412 ق)
آخرین سخن در مورد «رازدارى کمیل» اینکه شبى على علیه السلام به همراه کمیل از مسجد کوفه عازم منزل بودند؛ در میان راه به در خانه مردى رسیدند که در آن وقت از شب با صدایى زیبا و محزون این آیات قرآن را تلاوت مى کرد: «اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ اْلاخِرَةَ وَ یَرْجُو رَحمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوى اَلّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الّذینَ لایَعْلمُونَ اِنَّما یَتَذَکَّرُ اُولُواْلاَلْبابِ»: «آیا کسى که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگار خود امیدوار است [با ارزش تر است یا کسانى که کفر نعمت مى ورزند…]؟! بگو آیا عالمان و جاهلان یکسانند؟! تنها خردمندان متذکّر مى گردند.»( زمر / 9)کمیل بدون آنکه سخنى بگوید، صدا و حالت خوش آن مرد، بسیار او را تحت تأثیر قرار داده بود؛ در این هنگام، على علیه السلام رو به کمیل کرد و فرمود: «لاتُعْجِبْکَ طَنْطَنَةُ الرَّجُلِ اِنَّهُ مِنْ اَهْلِ النَّارِ؛ صداى این مرد تو را متعجّب نسازد؛ چرا که او اهل آتش است و من در آینده تو را آگاه خواهم نمود!»کمیل که هم از اطلاع حضرت از باطن خود و هم دوزخى بودن آن مرد، بسیار شگفت زده شده بود، در فکر فرو رفت و ساکت ماند. مدّت زیادى گذشت تا آنکه ماجراى «نهروان» پیش آمد و خوارج که بسیارى حافظ قرآن بودند، به جنگ امیرمؤمنان علیه السلام پرداختند و این داستان با پیروزى حضرت خاتمه یافت. پس از پایان نبرد، کمیل همراه على علیه السلام در میان کشتگان خوارج قدم مى زدند تا آنکه حضرت، نوک شمشیر را روى سر یکى از آنها گذاشت و فرمود: «یا کمیل! اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً؛ یعنى «این، همان شخصى است که آن شب با چنان حالتى مشغول تلاوت قرآن بود و تو را به تحسین واداشت.» در این هنگام، کمیل بر قدم هاى حضرت افتاد و پاهاى مبارکش را بوسید و از خداوند طلب مغفرت نمود.( ارشاد القلوب، حسن بن محمد الدّیلمى، ج 2، ص 226، نشر رضى)
این ماجرا، رازدارى کمیل را به طور کامل واضح مى سازد؛ چرا که پرده بردارى از چهره شوم خوارج، در زمانى که آنان چهره هاى متدیّن و موجّه جامعه شناخته مى شدند، در تحمّل همگان نبود.
از افتخارات کمیل آن است که فرماندار على علیه السلام در شهر «هیتْ»(شهرى در کنار فرات و نزدیک بغداد، داراى نخل هاى زیاد و آبادانى هاى فراوان است) بود. از چگونگى و مدّت این حاکمیّت، مدرکى در دست نیست به جز نامه آن حضرت به کمیل پیرامون آنچه در زمان این فرماندار اتفاق افتاد. داستان چنین بود:معاویه در سال 39 هجرى لشکرى متشکّل از 6 هزار نفر، به فرماندهى سُفیان بن عَوف سازماندهى کرد و به آنان مأموریت داد از شهر هیت بگذرند و سپس به انبار و مداین رفته، این دو شهر را غارت کنند. این سپاه در هیت با مقاومتى رو به رو نشد و در شهر انبار، پادگانى که مى بایست 500 سرباز در آن وجود داشته باشد، تنها 200 نفر در آن مستقر بود. علّت تفرّق آنان بدین قرار بود که فرماندهى این پادگان را کمیل بر عهده داشت. او مطّلع شده بود که عدّه اى از هواداران معاویه در شهر «قرقیسا» تصمیم به حمله و غارت هیت گرفته اند و کمیل بدون هماهنگى با على علیه السلام جمعى از سربازان را با خود برداشته، به سوى قرقیسا حرکت نموده بود.( الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج 2، ص 425، دار احیاء التراث العربى، 1408 ق)این امر سبب خشم امیرمؤمنان على علیه السلام گردید و حضرت نامه اى بدین مضمون خطاب به کمیل نوشت: «ضایع ساختن انسان، مسئولیتى را که به او واگذار شده، و رنج بردن در کارى که بر عهده دیگران است، ناتوانى یى آشکار و رأیى فاسد است. حمله تو بر اهل قرقیسا و رها کردن پادگانى که تو را فرمانده آن قرار دادیم، بدون آنکه مدافعى در آن وجود داشته باشد، اندیشه اى ضعیف است. پس تو، پُلى براى غارت دشمن گشته اى. نه قوّتى از خود نشان دادى و نه ترسى در دل دشمن ایجاد کردى، نه شوکت خصم را شکستى، نه مردم شهر را بى نیاز ساختى و نه کفایت از امیر دارى.»( نهج البلاغه، صبحى صالح وفیض الاسلام،نامه 61)
بعد از این ماجرا کمیل تمام همت خویش را به کار بست تا این خطای گذشته خود را جبران کرده و رضایت امام خویش را به دست بیاورد لذا با لشکر دیگری که از طرف معاویه و به فرماندهى «عبدالرحمان بن قباث» براى غارت شهرهاى جزیره رهسپار بودند به مقابله پرداخت. کمیل، لشکرى متشکّل از 600 نفر سواره ترتیب داد، دو لشکر در منطقه اى به نام «کَفَرتوثا» به یکدیگر برخورد نمودند و جنگ در گرفت؛ و کمیل توانست سپاه شام را درهم شکسته، افراد زیادى از آنان را از بین ببرد . در این جنگ تنها دو نفر از یاران کمیل به شهادت رسیدند. پس از این واقعه، کمیل نامه اى به امام على علیه السلام نوشته و پیروزى خود را به ایشان گزارش داد. آن حضرت نیز پاداش خوبى به کمیل عنایت کرد و نامه اى همراه با ابراز رضایت از وى ارسال نمود.( الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 428)
کمیل در زندگی خود، تلاش ها و مبارزاتى درخشان دارد، که به برخى از آنها اشاره مى نماییم: جهاداو در هر سه جنگى که در زمان امیرمؤمنان علیه السلام اتفاق افتاد، یعنی جنگ صفین و جمل و نهروان حضور داشت. نمونه دیگر از مبارزات کمیل، نبرد با خون آشامى چون حَجّاج بن یوسف ثقفى است. این واقعه که به «دیر الجماجم» معروف شده، در سال 82 هجرى اتفاق افتاد و نبردى بین حجّاج از یکسو و عبدالرّحمان بن محمّد از سوى دیگر بود که سرانجام به شکست حجّاج منجر گردید. تاریخ نگاران آورده اند که کمیل در این نبرد، در جمع قاریان قرآن بود «و کان رجلاً رکیناً؛ و از ارکان به شمار مى آمد.»( الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 472)
بُعد دیگر مبارزات کمیل، تبعید اوست. در زمان حاکمیت عثمان، برخى از شیعیان امام على علیه السلام مانند: صعصعه و کمیل نزد معاویه رفته و از او با لحنى شدید درخواست نمودند از مقام خود کناره گیرى نماید! معاویه که از آنان به ستوه آمده بود، ایشان را نزد عثمان فرستاد و عثمان نیز آنها را به شهر «حِمص» تبعید نمود.( همان، ج 3، ص 144
جایگاه والاى «کمیل بن زیاد» نزد دانشمندان شیعه بر کسى پوشیده نیست. همه محدّثان، مورّخان و اهل رجال، او را در زمره مقرّبان حضرت على علیه السلام ثبت نموده اند و به قول حافظ: «منم که شُهره شهرم به عشق ورزیدن»، او به خلوص در بارگاه ائمّه علیهم السلام معروف است.
آیةاللّه خویى قدس سره مى نویسد : شیخ طوسى، کمیل را از اصحاب امام على علیه السلام و امام حسن علیه السلام شمرده و شیخ مفید در کتاب اختصاص او را از سابقین و مقرّبین به على علیه السلام معرّفى نموده و ابن داود نیز کمیل را از خواصّ اصحاب این دو امام معصوم علیهما السلام یاد کرده است. آیةاللّه خویى در پایان مى نویسد : عظمت و قرب کمیل نزد على علیه السلام از واضحاتى است که شکّى در آنها نیست. (معجم رجال الحدیث، آیةاللّه خویى، ج 14، ص 128، نشر مدینةالعلم)
مقام کمیل آنقدر روشن است که اکثر دانشمندان اهل سنّت نیز از کمیل به نیکى و عظمت یاد نموده اند. ابن سعد زهرى (متوفّاى 230 ق.) مى گوید: کمیل، مردى شریف و در خاندان و قبیله خود فرمان روا بود. (الطبقات الکبیر، ج 8، ص 299).حافظ ابوحجّاج یوسف المزى (742 – 654 ق.) مى نویسد: کان شریفاً مطاعاً فى قومه و کان ثقة؛ کمیل، مردى شریف و در خاندانش مورد اعتماد و ثقه بود.( تهذیب الکمال، ج 24، ص 219).شهادت از افتخاراتى که نصیب کمیل شد، شهادت او توسّط سفّاکى به نام حَجّاج بن یوسف است. این افتخار در 90 سالگى کمیل و در سال 83 هجرى اتفاق افتاد. جالب است که على علیه السلام از شهادت کمیل و کیفیت آن، خبر داده بود. علاّمه مجلسى مى گوید: و کذلک اخبر علیه السلام بقتل جماعة منهم حجر بن عدى و رشید الهجرى و کمیل بن زیاد و…(بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج 41، ص 316، داراحیاءالتراث العربى)
شیخ مفید، ماجراى شهادت کمیل را چنین آورده است: چون حجّاج فرماندار کوفه شد، در پى کمیل برآمد. کمیل گریخت و پنهان شد. حجّاج که این خبر را شنید، حقوق فامیل و قبیله کمیل را از بیت المال قطع نمود. وقتى کمیل از جریان مطّلع شد، با خود گفت: من پیرى سال خورده هستم و عمرم به سر آمده است؛ روا نیست که به خاطر من حقوق قبیله ام قطع گردد. پس، از مخفیگاه خود بیرون آمده، وارد کوفه شد و خود را تسلیم حجّاج نمود. هنگامى که حجّاج او را دید، گفت: بسیار دوست داشتم تو را بیابم! کمیل گفت: آوازت را بر من درشت نکن و مرا به مرگ تهدید منما! به خدا سوگند که از عمرم چیزى باقى نمانده جز مانند باقى مانده غبار. هرچه مى خواهى درباره من انجام بده، فانّ الموعد للّه؛ زیرا وعدگاه ما نزد خداست و بعد از کشتن، حساب در کار است. و همانا امیرمؤمنان علیه السلام به من خبر داده که تو قاتل من هستى! حجّاج گفت: پس حجّت بر تو تمام است! کمیل گفت: این در صورتى است که قضا و قدر به دست تو باشد! حجّاج گفت: آرى، به دست من است. تو در زمره قاتلان عثمان بن عفّان هستى! سپس به مأمورانش اشاره کرد: بزنید گردنش را… شیخ مفید در پایان این ماجرا مى نویسد:این روایتى است که راویان عامّه از راستگویان خود نقل کرده اند و شیعیان نیز در نقل با آنها شریکند، که مضمون آن از معجزات على علیه السلام و جزء براهین و بیّنات دانش هاى غیبى على علیه السلام است.( الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، شیخ مفید، ج 1، ص 328، علمیه اسلامیه)
مبحث دیگرى که در بررسى زندگینامه کمیل شایان توجّه است، «دعاى کمیل» است. شیخ عباس قمی می نویسد: «و آن از ادعیه معروفه است و علاّمه مجلسى قدس سره فرموده که بهترین دعاهاست و آن دعاى حضرت خضر علیه السلام مى باشد. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آن را تعلیم کمیل فرمود. در شب هاى نیمه شعبان و در هر شب جمعه خوانده مى شود و براى کفایت از شرّ اعدا و فتح باب رزق و آمرزش گناهان، نافع است.»( مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمى)جریان این دعا اینگونه است که: کمیل بن زیاد مى گوید: با مولایم على علیه السلام در مسجد بصره نشسته بودیم و جمعى از اصحاب آن حضرت نیز حضور داشتند. یکى از آنها خطاب به على علیه السلام راجع به این آیه مبارکه «فیها یفرق کلّ امر حکیم»( دخان / 4) سؤال کرد. حضرت فرمود: مقصود، شب نیمه شعبان است. آن گاه فرمود: قسم به کسى که جان على به دست اوست، هیچ بنده اى نیست مگر اینکه جمیع مقدّراتى که تا سال آینده بر او جارى مى شود از خیر و شر، در شب نیمه شعبان براى او تقدیر مى گردد. و هیچ بنده اى نیست که این شب را احیا بدارد و دعاى خضر علیه السلام را بخواند مگر آنکه دعایش مستجاب شود.مجلس پایان یافت و حضرت به منزل تشریف برد. من شبانه درِ خانه على علیه السلام را زدم. حضرت فرمود: چه چیز (در این وقت شب) تو را به اینجا آورده؟ عرض کردم: اى امیرمؤمنان، دعاى خضر. فرمود: بنشین اى کمیل، اگر این دعا را حفظ کنى و هر شب جمعه، یا در ماه، یا در سال، یا در عمرت یک مرتبه بخوانى، کفایت و یارى مى شوى و مشمول رزق قرار مى گیرى و مغفرت الهى شامل حالت خواهد شد. اى کمیل، مصاحبت طولانى تو با ما، سبب گردید تا پاسخ تو را بگویم. حضرت سپس فرمود: بنویس: اللّهمّ انّى اسألک برحمتک الّتى وسعت کلّ شى ء…( اقبال الاعمال، سید بن طاووس (متوفّاى 664 ق.)، ص 220، مؤسّسة الاعلمى، بیروت)
شیخ طوسى نیز از کمیل بن زیاد نقل مى کند که وى مشاهده کرد امام على علیه السلام در سجده این دعا را مى خواند.( مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، شیخ طوسى، ص 774، نشر اسماعیل انصارى).

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد