۱۳۹۸/۰۶/۳۱
–
۵۸۰۱ بازدید
بن شمیت(اگر اشتباه نکنم) که در سپاه مختار اشتباه کرد؟چه کسی بود؟
وی از شیعیانی بود که مختار بن ابوعبید ثقفی او را به قیام خویش دعوت کرده بود.وی یکی از پنج نفر افراد مطمئن و صادقی بود که به عنوان رابط پیامها و نقشه ها و برنامه های مختار را به افراد مورد اعتماد می رساند و برای قیام به رهبری مختار، از مردم بیعت می گرفت. او از فرماندهان انقلاب مختار شد. این پنج نفر عبارت بودند از: «احمر بن شمیط احمسی»، «معایب بن مالک اشعری»، «یزید بن انس»،«رفاعة بن شداد فتیابی» و «عبدالله بن شداد بجلی». این افراد کار مقدمات قیام را مخصوصا از نظر جذب نیرو بشدت پیگیری می کردند.احمر بن شمیط، فرمانده سپاه مختار، که برای جنگ با مصعب بن زبیر، در نزدیکی ساحل دجله اردو زده بود، از مخفیگاه شمر باخبر شد و دویست مرد مسلح را مأمور دستگیری وی نمود، این گروه، شمر را غافلگیر کردند و شمر و همراهانش در آن درگیری مسلحانه به قتل رسیدند و احمر بن شمیط سر بریده ی وی را برای مختار به کوفه فرستاد. (به نقل از دنیوری)
و در آخرین جنگ مصعب بن زبیر با مختار بن ابوعبید ثقفی، مصعب، ارتش خود را مهیای حرکت به سوی کوفه کرد. مختار نیز آماده ی تجهیز قوای خود شد.
مختار توانست مردم را بسیج کند و لشکر عظیم 60 هزار نفری را به فرماندهی «احمر بن شمیط» که بسیار مورد اعتماد او بود و مردی شجاع و مخلص و حامی سرسخت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله به شمار می رفت و مردم نیز او را دوست داشتند، اعزام کند. کلیه ی تیپ ها و گردان هایی که قبلا تحت فرماندهی ابراهیم اشتر بودند، با همان سازماندهی قبلی، این بار تحت فرماندهی «ابن شمیط» قرار گرفتند.
«ابن شمیط» با نیروهایش در منطقه خارج شهر کوفه به نام «حمام اعین» اردو زد و نیروهای مسلح فوج فوج به او پیوستند، «ابن شمیط» نیروها را سازماندهی و مقدمه لشکر را به «عبدالله بن کامل شاکری» سپرد و سپس او را به فرماندهی میمنه لشکر انتخاب کرد و میسره لشکر را به «عبدالله بن وهب جشمی» داد و فرماندهی سواره نظام را به «رزین بن عبدسلول» واگذار کرد و فرماندهی پیاده نظام را به «کثیر بن اسماعیل کندی» داد.
و فرماندهی ارتش موالی، ایرانیان را به «کیسان ابوعمره» رییس شهربانی مختار سپرد و فرماندهان نیروهای خود را سازماندهی کردند و همه در آرایش نظامی کامل بودند.
نیروها حرکت کردند تا به منطقه ای به نام «مذار» رسیدند و در آن جا ارتش دشمن نیز به فرماندهی مصعب بن زبیر در مقابل آنان اردو زدند، عبدالله وهب، که فرمانده جناح چپ لشکر بود، خود را به
فرمانده کل (ابن شمیط) که در میان پیاده نظام در حرکت بود رساند و پیشنهاد کرد که تعداد ایرانیان و موالی و بردگان زیادند و بسیاری از آنان سواره نظام می باشند. من به پایمردی و استقامت آنان چندان خوش بین نیستم، می ترسم اگر جنگ شروع شود و ضربات نیزه و شمشیر بر آنان زیاد شود، با اسبهای خود فرار کنند و تو را در میان نیروهای پیاده تنها گذارند. چه بهتر که آنان را در نیروهای پیاده قرار دهی و تعداد کمی از آنان سواره باشند و اگر پیاده باشند ناچار مقاومت خواهند کرد. این سخن عبدالله خیر خواهانه نبود زیرا وی خود عرب بود و دل خوشی از ایرانیان و بردگان نداشت و در کوفه با آنان خوب برخورد نمی کرد. و قصد او این بود که اکثر کشته شدگان از بردگان باشند و آنان را سپر بلا قرار دهد. اما «ابن شمیط» به خاطر اعتمادی که به وی داشت سخن او را حمل بر دلسوزی کرد و آن را خیر خواهانه دانست .
نیروهای انقلاب، به فرماندهی «ابن شمیط» و نیروهای ضد انقلاب به فرماندهی «مصعب بن زبیر» در آماده باش صد در صد نظامی در منطقه «مذار» با هم روبرو شدند. قبل از اعلام حمله مصعب یکی از معاونان خود را به طرف ارتش مختار فرستاد و پیامی برای آنان آورد. این مرد «عباد بن حصین» فرمانده سواره نظام ابن زبیر بود. وی به عنوان مأمور پیام به نزد ابن شمیط آمد و پیشنهاد خود را چنین مطرح ساخت:
«ما شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر او و بیعت با امیرمؤمنان عبدالله زبیر! دعوت می کنیم اگر بپذیرید جنگی با شما نداریم».
ابن شمیط متقابلا به او چنین گفت:
«ما هم شما را به خدا و اطاعت از رسول خدا و بیعت با امیر مختار دعوت می کنیم و اگر پذیرفتید مسأله خلافت را به شورایی مرکب از افراد خاندان رسالت واگذار می کنیم و اگر پیشنهاد ما را قبول
کردید که چه بهتر، در این صورت جنگی نداریم و اگر نپذیرفتید ما از شما بیزاریم و با شما جهاد خواهیم کرد».
عباد به نزد مصعب بن زبیر برگشت و پیام ابن شمیط را به سمع وی رساند. مصعب که به عقیده محکم یاران مختار در تعقیب هدف خود پی برد دیگر درنگ را جایز ندانست و فرمان حمله را صادر کرد و به عباد فرمانده سواره نظام خود چنین دستور داد:
«زود باش، برگرد و با نیروهایت به آنان حمله کن».
عباد حمله را آغاز کرد و ابن شمیط و افرادش حمله او را دفع کردند و عباد کاری از پیش نبرد و به مقر خود بازگشت.
مهلب که فرماندهی جناح چپ لشکر را به عهده داشت، به جناح راست لشکر «ابن شمیط» که تحت فرماندهی عبدالله بن کامل بود، یورش برد و جنگی سخت درگرفت و عبدالله پیاده شد و جانانه حمله دشمن را دفع کرد و دو طرف تلفاتی را متحمل شدند، مهلب هم کاری از پیش نبرد و به مقر خود بازگشت، سپس مهلب به نیروهای تحت فرمانش فریاد زد که: «حمله ای مردانه کنید، که این قوم در شما طمع کرده اند».
حمله ای سخت از طرف نیروهای «مهلب» آغاز شد که در این جا نیروهای ابن کامل ضربه خوردند و عده زیادی نیز فرار کردند. اما عبدالله، مردانه پایمردی کرد و یک قدم عقب نشینی نکرد .
عبدالله کامل شاکری این فرمانده جوان، با شجاعتی فوق العاده مقاومت می کرد و این شعار را بر لب داشت:
«من جوان شاکریم، من جوان شبامیم، من جوان ثوریم.»
عمر بن عبیدالله از ناحیه لشکر مصعب با عبدالله بن انس شاکری مدتی درگیر شد و سپس به مقر خود بازگشت.
سپس همه نیروهای مصعب به جناح «ابن شمیط» فرمانده کل نیروهای مختار، حمله ور شدند. ابن شمیط و افرادش، که اغلب پیاده بودند با سواران مصعب درگیر نبردی شدید شدند. عده بسیاریاز پیادگان ابن شمیط به شهادت رسیدند و جمعی نیز تاب مقاومت در مقابل سواران را نداشتند و پا به فرار گذاشتند، اما ابن شمیط تا آخرین نفس جنگید تا به شهادت رسید.(سایت ثار الله ولی عصر )
و در آخرین جنگ مصعب بن زبیر با مختار بن ابوعبید ثقفی، مصعب، ارتش خود را مهیای حرکت به سوی کوفه کرد. مختار نیز آماده ی تجهیز قوای خود شد.
مختار توانست مردم را بسیج کند و لشکر عظیم 60 هزار نفری را به فرماندهی «احمر بن شمیط» که بسیار مورد اعتماد او بود و مردی شجاع و مخلص و حامی سرسخت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله به شمار می رفت و مردم نیز او را دوست داشتند، اعزام کند. کلیه ی تیپ ها و گردان هایی که قبلا تحت فرماندهی ابراهیم اشتر بودند، با همان سازماندهی قبلی، این بار تحت فرماندهی «ابن شمیط» قرار گرفتند.
«ابن شمیط» با نیروهایش در منطقه خارج شهر کوفه به نام «حمام اعین» اردو زد و نیروهای مسلح فوج فوج به او پیوستند، «ابن شمیط» نیروها را سازماندهی و مقدمه لشکر را به «عبدالله بن کامل شاکری» سپرد و سپس او را به فرماندهی میمنه لشکر انتخاب کرد و میسره لشکر را به «عبدالله بن وهب جشمی» داد و فرماندهی سواره نظام را به «رزین بن عبدسلول» واگذار کرد و فرماندهی پیاده نظام را به «کثیر بن اسماعیل کندی» داد.
و فرماندهی ارتش موالی، ایرانیان را به «کیسان ابوعمره» رییس شهربانی مختار سپرد و فرماندهان نیروهای خود را سازماندهی کردند و همه در آرایش نظامی کامل بودند.
نیروها حرکت کردند تا به منطقه ای به نام «مذار» رسیدند و در آن جا ارتش دشمن نیز به فرماندهی مصعب بن زبیر در مقابل آنان اردو زدند، عبدالله وهب، که فرمانده جناح چپ لشکر بود، خود را به
فرمانده کل (ابن شمیط) که در میان پیاده نظام در حرکت بود رساند و پیشنهاد کرد که تعداد ایرانیان و موالی و بردگان زیادند و بسیاری از آنان سواره نظام می باشند. من به پایمردی و استقامت آنان چندان خوش بین نیستم، می ترسم اگر جنگ شروع شود و ضربات نیزه و شمشیر بر آنان زیاد شود، با اسبهای خود فرار کنند و تو را در میان نیروهای پیاده تنها گذارند. چه بهتر که آنان را در نیروهای پیاده قرار دهی و تعداد کمی از آنان سواره باشند و اگر پیاده باشند ناچار مقاومت خواهند کرد. این سخن عبدالله خیر خواهانه نبود زیرا وی خود عرب بود و دل خوشی از ایرانیان و بردگان نداشت و در کوفه با آنان خوب برخورد نمی کرد. و قصد او این بود که اکثر کشته شدگان از بردگان باشند و آنان را سپر بلا قرار دهد. اما «ابن شمیط» به خاطر اعتمادی که به وی داشت سخن او را حمل بر دلسوزی کرد و آن را خیر خواهانه دانست .
نیروهای انقلاب، به فرماندهی «ابن شمیط» و نیروهای ضد انقلاب به فرماندهی «مصعب بن زبیر» در آماده باش صد در صد نظامی در منطقه «مذار» با هم روبرو شدند. قبل از اعلام حمله مصعب یکی از معاونان خود را به طرف ارتش مختار فرستاد و پیامی برای آنان آورد. این مرد «عباد بن حصین» فرمانده سواره نظام ابن زبیر بود. وی به عنوان مأمور پیام به نزد ابن شمیط آمد و پیشنهاد خود را چنین مطرح ساخت:
«ما شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر او و بیعت با امیرمؤمنان عبدالله زبیر! دعوت می کنیم اگر بپذیرید جنگی با شما نداریم».
ابن شمیط متقابلا به او چنین گفت:
«ما هم شما را به خدا و اطاعت از رسول خدا و بیعت با امیر مختار دعوت می کنیم و اگر پذیرفتید مسأله خلافت را به شورایی مرکب از افراد خاندان رسالت واگذار می کنیم و اگر پیشنهاد ما را قبول
کردید که چه بهتر، در این صورت جنگی نداریم و اگر نپذیرفتید ما از شما بیزاریم و با شما جهاد خواهیم کرد».
عباد به نزد مصعب بن زبیر برگشت و پیام ابن شمیط را به سمع وی رساند. مصعب که به عقیده محکم یاران مختار در تعقیب هدف خود پی برد دیگر درنگ را جایز ندانست و فرمان حمله را صادر کرد و به عباد فرمانده سواره نظام خود چنین دستور داد:
«زود باش، برگرد و با نیروهایت به آنان حمله کن».
عباد حمله را آغاز کرد و ابن شمیط و افرادش حمله او را دفع کردند و عباد کاری از پیش نبرد و به مقر خود بازگشت.
مهلب که فرماندهی جناح چپ لشکر را به عهده داشت، به جناح راست لشکر «ابن شمیط» که تحت فرماندهی عبدالله بن کامل بود، یورش برد و جنگی سخت درگرفت و عبدالله پیاده شد و جانانه حمله دشمن را دفع کرد و دو طرف تلفاتی را متحمل شدند، مهلب هم کاری از پیش نبرد و به مقر خود بازگشت، سپس مهلب به نیروهای تحت فرمانش فریاد زد که: «حمله ای مردانه کنید، که این قوم در شما طمع کرده اند».
حمله ای سخت از طرف نیروهای «مهلب» آغاز شد که در این جا نیروهای ابن کامل ضربه خوردند و عده زیادی نیز فرار کردند. اما عبدالله، مردانه پایمردی کرد و یک قدم عقب نشینی نکرد .
عبدالله کامل شاکری این فرمانده جوان، با شجاعتی فوق العاده مقاومت می کرد و این شعار را بر لب داشت:
«من جوان شاکریم، من جوان شبامیم، من جوان ثوریم.»
عمر بن عبیدالله از ناحیه لشکر مصعب با عبدالله بن انس شاکری مدتی درگیر شد و سپس به مقر خود بازگشت.
سپس همه نیروهای مصعب به جناح «ابن شمیط» فرمانده کل نیروهای مختار، حمله ور شدند. ابن شمیط و افرادش، که اغلب پیاده بودند با سواران مصعب درگیر نبردی شدید شدند. عده بسیاریاز پیادگان ابن شمیط به شهادت رسیدند و جمعی نیز تاب مقاومت در مقابل سواران را نداشتند و پا به فرار گذاشتند، اما ابن شمیط تا آخرین نفس جنگید تا به شهادت رسید.(سایت ثار الله ولی عصر )