۱۳۹۷/۰۹/۲۹
–
۶۵۹ بازدید
سفسطه چیه که علامه طباطبایی خواسته با نفی اون فلسفه رو شروع کنه؟
واژه ی سفسطه به دو معنا استعمال می شود. در کار برد نخست ، این واژه معادل واژهی مغالطه به کار میرود و اسم دومی برای مغالطه است.مغالطه، تعریف، تبیین یا استدلالی را گویند که ظاهراً درست مینماید ولی در حقیقت درست نیست.
امّا در کاربردی دیگر، این واژه در مقابل واژهی «واقع گرایی» یا «رئالیسم» استعمال میشود.
افرادی وجود داشته و دارند که وجود عالم خارج از خود را انکار کرده و میگویند: هر چه ما خارج از خود مییابیم در حقیقت ساختهی ذهن خودمان هستند. پس تنها چیزی که وجود دارد ذهن است و دیگر هیچ. گروه دیگری نیز وجود داشته و دارند که میگویند: من وجود دارم ؛ خارج از من نیز چیزهایی وجود دارند ؛ امّا من هیچ راهی برای فهم و درک درست آن موجودات خارج از خود ندارم؛ بلکه من همواره حالت تغییر یافتهای از آن موجودات را درک می کنم. اینها معتقد به وجود واقع، ولی منکر علم به واقع می باشند. گونهای از این پندار میگوید: واقعیّت ثابت است ولی فهم ما از واقعیّت، ثابت نیست؛ بلکه هر کسی واقع را متناسب با ادوات ادراکی خود میفهمد یا تفاوت شرائط اشخاص، موجب تفاوت فهم آنها میشود. پس ما هیچگاه نمیتوانیم به یک فهم واحد جهانشمول از یک مطلب برسیم. این گروه اخیر در زمان ما بسیارند و با اَشکال گوناگون ظهور نمودهاند.
حکما از این دو گونه طرز تفکّر با عنوان سفسطه یاد میکنند و قائل آن را سفسطهگر یا سوفیست یا سوفسطایی مینامند. البته برخی از این طیفها برای گریز از این اسم، خود را نسبیگرا میخوانند.
مشکل مشترک تمام اَشکال نظریّات سوفیستی آن است از پذیرش آنها ، ابطال خود آن نظریّات لازم میآید. مثلاً آنکه میگوید: « ما راهی برای کشف واقع نداریم » از او می پرسیم که خود همین گزارهی «ما راهی برای کشف واقع نداریم» واقعیّت است یا توهّم میباشد؟ اگر واقعیّت دارد پس ما واقعیّتی را صد در صد کشف نموده ایم ؛ و اگر واقعیّت ندارد پس چرا باید آن را بپذیریم؟ یا اگر کسی گفت: « تمام عالم در واقع ساختهی پندار خود ماست» ، به او می گوییم: خود همین هم که می گویی: « تمام عالم در واقع ساخته ی پندار خود ماست» ، خودش پندار توست و واقعیّت ندارد. و اگر این واقعیّت ندارد پس مقابل این معنا واقعیّت خواهد داشت.
البته غیر از این راه ، از راههای دیگری نیز می توان این تفکّر باطل را ابطال نمود.
در کنار این دو گروه کلّی، از گروه سومی نیز با عنوان سوفسطایی یاد میشود که می گویند: هیچ حقیقتی وجود ندارد؛ حتّی خود من و فهم من هم وجود نداریم. اینها رسماً دیوانهاند و اسم سوفسطایی نیز برای اینها زیادی است.
امّا در کاربردی دیگر، این واژه در مقابل واژهی «واقع گرایی» یا «رئالیسم» استعمال میشود.
افرادی وجود داشته و دارند که وجود عالم خارج از خود را انکار کرده و میگویند: هر چه ما خارج از خود مییابیم در حقیقت ساختهی ذهن خودمان هستند. پس تنها چیزی که وجود دارد ذهن است و دیگر هیچ. گروه دیگری نیز وجود داشته و دارند که میگویند: من وجود دارم ؛ خارج از من نیز چیزهایی وجود دارند ؛ امّا من هیچ راهی برای فهم و درک درست آن موجودات خارج از خود ندارم؛ بلکه من همواره حالت تغییر یافتهای از آن موجودات را درک می کنم. اینها معتقد به وجود واقع، ولی منکر علم به واقع می باشند. گونهای از این پندار میگوید: واقعیّت ثابت است ولی فهم ما از واقعیّت، ثابت نیست؛ بلکه هر کسی واقع را متناسب با ادوات ادراکی خود میفهمد یا تفاوت شرائط اشخاص، موجب تفاوت فهم آنها میشود. پس ما هیچگاه نمیتوانیم به یک فهم واحد جهانشمول از یک مطلب برسیم. این گروه اخیر در زمان ما بسیارند و با اَشکال گوناگون ظهور نمودهاند.
حکما از این دو گونه طرز تفکّر با عنوان سفسطه یاد میکنند و قائل آن را سفسطهگر یا سوفیست یا سوفسطایی مینامند. البته برخی از این طیفها برای گریز از این اسم، خود را نسبیگرا میخوانند.
مشکل مشترک تمام اَشکال نظریّات سوفیستی آن است از پذیرش آنها ، ابطال خود آن نظریّات لازم میآید. مثلاً آنکه میگوید: « ما راهی برای کشف واقع نداریم » از او می پرسیم که خود همین گزارهی «ما راهی برای کشف واقع نداریم» واقعیّت است یا توهّم میباشد؟ اگر واقعیّت دارد پس ما واقعیّتی را صد در صد کشف نموده ایم ؛ و اگر واقعیّت ندارد پس چرا باید آن را بپذیریم؟ یا اگر کسی گفت: « تمام عالم در واقع ساختهی پندار خود ماست» ، به او می گوییم: خود همین هم که می گویی: « تمام عالم در واقع ساخته ی پندار خود ماست» ، خودش پندار توست و واقعیّت ندارد. و اگر این واقعیّت ندارد پس مقابل این معنا واقعیّت خواهد داشت.
البته غیر از این راه ، از راههای دیگری نیز می توان این تفکّر باطل را ابطال نمود.
در کنار این دو گروه کلّی، از گروه سومی نیز با عنوان سوفسطایی یاد میشود که می گویند: هیچ حقیقتی وجود ندارد؛ حتّی خود من و فهم من هم وجود نداریم. اینها رسماً دیوانهاند و اسم سوفسطایی نیز برای اینها زیادی است.