منظور شما از دوقطبی جامعه چیست؟اگر تفرقه در جامعه و فاصله انداختن بین حق و باطل باعث دوقطبی شدن جامعه میشود حرکت پیامبر(ص) و حکومت و اصلاحات علوی به طریق اولی جامعه را دوقطبی میکند چرا که چند دستگیها و دشمنیها شفاف و موضعگیریها علنی میشود. اگر حرکت و قیام امام حسین(ع) نبود تمدن و دینی که پیامبر(ص) پایه ریزی کرده بودند تا جامعه بشریت از فساد و فحشا و ظلم و ستمگری نجات پیدا کند رو به زوال و نابودی میرفت و دشمنان دین داشتن با خودمحوری و جهالت قومی و قبیلهای خود، تمام آوردههای حیاتی پیامبراکرم(ص) برای هدایت بشر و ساخت اجتماع متمدن را از ریشه و بنیاد نابود میکردند. برای روشن شدن وضع جامعه آنروز و فلسفه حرکت امام حسین(ع) در آن جامعه منحرف به نامه خود امام توجه و دقت کنیم:
حضرت در نامه اى که در زمان اقامت خویش در مکه در پاسخ دعوت به نامه هاى اشراف و بزرگان کوفه مبنى بر آمدن به کوفه، نوشتند، فلسفه قیام خود را چنین بیان فرمودند:
فَلَعَمْرِى مَا الاِمامُ الا الحاکِمُ بِالکِتابِ، القائِمُ بِالقِسْطِ، الدائِنُ بِدینِ الحَقِّ ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذاتِ اللهِ325
«به جانم سوگند، پیشوا کسى است که به کتاب خدا حکم کند، عدل و داد را محقق سازد، متدین و ملتزم به دین حق باشد، خود را وقف خدا کند».
امام(علیه السلام) در این نامه، هدف از قیام را، (مبارزه و جهاد بر ضد حکومت ستمگر بنى امیه تا براندازى آن و) تلاش در جهت بر پایى حکومتى مى داند که رهبر و پیشواى آن، صفات و امتیازهاى ذیل را داشته باشد:
الف: به کتاب خدا حکم کند;
ب: عدالت را در جامعه حاکم کند;
ج: متدین ومعتقد به دین خدا باشد;
د: خود را وقف خدا و اهداف الهى کند;
حسین بن على(علیه السلام) در نامه اى که ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به همیارى و همراهى با وى کرده است ، علت و هدف از نهضت خویش را چنین بیان مى کند:
“انا ادعوکم الى کتاب الله و سنة نبیه(صلى الله علیه وآله) فان السنة قد امیتت وان البدعة قد احییت”326
«من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش مى خوانم. همانا سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) از بین رفته است و بدعت زنده شده است».
و در جواب عبدالله بن مُطیع مى فرماید:
“ان اهل الکوفة کتبوا الى یسألوننى ان اقدم علیهم لما رجوا من احیاء معالم الحق واماتة البدع”327
«کوفیان به من نامه نوشته و از من خواسته اند به نزدشان بروم، چون امیدوارند (که با رهبرى من) نشانه هاى حق زنده و بدعت ها نابود شود».
و نیز در نامه اى که به شیعیان بصره نوشتند، فرمودند:
“فانى ادعوکم الى احیاء معالم الحق واماتة البدع”328
«من شما را به زنده کردن نشانه هاى حق و نابود کردن بدعت ها مى خوانم».
از مجموع نامه ها و پاسخ هاى حضرت، این اهداف را مى توان براى نهضت عاشورا استفاده کرد:
الف: دعوت (و عمل) به کتاب خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله);
ب: احیاى سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) که از بین رفته است، وبر پایى مظاهر حق و حقیقت;
ج: از بین بردن بدعت ها (که جایگزین احکام خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) شده است.
4. اباعبدالله(علیه السلام) درخطبه اى که پس از برخورد با حرّ بن یزید ریاحى در منزل بَیْضَه ایراد فرمودند، انگیزه قیام خود را با استناد به فرمایش پیامبر(صلى الله علیه وآله) ، چنین بیان کردند:
“ایها الناس! ان رسول الله(صلى الله علیه وآله) قال: من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله، ناکثاً لعهد الله، مخالفاً لسنة رسول الله(صلى الله علیه وآله)، یعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان، فلم یغیر علیه بفعل ولاقول، کان حقاً على الله ان یدخله مدخله. الا وان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان، وترکوا طاعة الرحمن واظهروا الفساد، و عطلوا الحدود واستأثروا بالفىء، واحلوا حرام الله، و حرموا حلاله وانا احق من غیر”329
اى مردم ! رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند: کسى که فرمانرواى ستمگرى را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهى را شکسته و با سنت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مخالفت ورزیده در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگرى رفتار مى کند، ولى در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، برخداست که او را در جایگاه (عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد. هان (اى مردم) بدانید که اینها تن به فرمانبرى از شیطان داده و اطاعت از فرمان الهى را رها کرده و فساد را نمایان ساخته و حدود خدا را تعطیل نموده اند، درآمدهاى عمومى (بیت المال) مسلمانان را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده اند و من شایسته ترین فرد براى تغییر دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم.”
از این خطبه و یا نامه، علت قیام سید الشهدا(علیه السلام) را مى توان این امر دانست که حاکمان بنى امیه (به ویژه یزید) اقدامهاى ضد دینى زیر را مرتکب شده اند:
الف: فرمانبرى از خدا را رها کرده و به اطاعت از شیطان رو آورده اند;
ب: فساد را (در زمین) آشکار کرده اند;
ج: حدود الهى را تعطیل کرده اند;
د: بیت المال را به خود اختصاص داده اند;
هـ: حرام خدا را حلال و حلال الهى را حرام کرده اند.
از این رو است که در زیارات وارده درباره امام حسین(علیه السلام)، شهادت و اعتراف به برپایى احکام الهى و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امیرمؤمنان(علیه السلام) به وسیله حضرت، داده شده است:
“اشهد انک قد حللت حلال الله وحرمت حرام الله واقمت الصلاة وآتیت الزکاة وامرت بالمعروف ونهیت عن المنکر ودعوت الى سبیلک بالحکمة والموعظة الحسنة”330
شهادت مى دهم که تو حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام کردى و نماز را بپا داشتى و زکات دادى و امر به معروف و نهى از منکر کردى و (مسلمانان را) با پند و اندرز نیکو، به راه و روش خود، فرا خواندى.
و یا:
“اشهد انک قد امرت بالقسط والعدل ودعوت الیهما”331
شهادت مى دهم که تو به عدل و داد امر کردى و(مسلمانان را) به سوى این دو، دعوت کردى.
5. پیشواى سوم درمنزل ذوحُسُم در توجیه حرکت خویش چنین فرمودند:
“الا ترون ان الحق لایعمل به وان الباطل لایتناهى عنه؟ لیرغب المؤمن فى لقاء الله محقاً، فانى لاارى الموت الا شهادة ولا الحیاة مع الظالمین الاّ برماً”332
آیا نمى بینید که به حق عمل نمى شود و از باطل باز داشته نمى شود؟ (در چنین شرایطى) باید مؤمن، به حق خواهان دیدار خدا باشد. من چنین مرگى را جز شهادت و زندگى با ظالمان را جز ننگ و خوارى نمى بینم.
از این خطبه، این اهداف را مى توان استفاده کرد:
الف: ترویج حق و عمل به آن;
ب: نهى از ترویج باطل و باز داشتن از عمل به آن.
7. امام صادق(علیه السلام) در زیارت اربعین، هدف از نهضت حسینى را چنین بیان مى فرمایند:
“وبذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة وحیرة الضلالة”333
(امام حسین(علیه السلام)) جان خویش را در راه تو (خدا) فدا کرد تا بندگانت را از بى خبرى و سرگردانى گمراهى نجات دهد.
از دیدگاه امام ششم، سید الشهدا(علیه السلام) با نهضت عاشورا، اهداف زیر را تعقیب مى کردند:
الف: نجات مسلمانان از بى خبرى نسبت به احکام دین و وظایف خویش در برابر پروردگار،
ب: رهایى بندگان خدا از گمراهى با آگاه ساختن آنان به لزوم پیروى از رهبران واقعى دین.
تحلیلى پیرامون اهداف و ماهیت قیام امام حسین(علیه السلام)
با اندکى دقت در اهداف استخراج شده از این بیانات، ملاحظه مى شود که امام(علیه السلام) علت و انگیزه قیام خویش را، مبارزه با منکرات فراوان در جامعه اسلامى و تبلیغ و ترویج معروف در بین مسلمانان، اعلام مى کنند. بنابراین، فلسفه اصلى و نهایى نهضت حضرت را مى توان در یک هدف جامع و کلى یعنى احیاى فرهنگ اسلام اصیل و ناب محمدى(صلى الله علیه وآله) و زدودن زنگارهاى تحریف و بدعت از دین جدشان خلاصه کرد. البته حضرت راه کار و ابزار لازم جهت جامه عمل پوشاندن به این هدف را، در عنصر امر به معروف و نهى از منکر مى دانند. از این رو در وصیت نامه خود به محمد بن حنفیه مى نویسند:
ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و یا (چنان که گذشت) در زیارت نامه هاى مربوط به حضرت آمده است: “… و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر”
توضیح مطلب آنکه: اگر حضرت علت حرکت خویش را مبارزه با امورى، هم چون: رواج بدعت ها، مخالفت با کتاب خدا و حلال و حرام الهى، نابودى سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، شیطان محورى و ترک خدا محورى، فساد، ظلم، بى عدالتى و ناامنى در جامعه اسلامى، تعطیلى حدود الهى، در انحصار گرفتن و تاراج بیت المال مسلمانان و … مى دانست، تمام این امور حاکى از فراوانى و شیوع امرى به نام مُنْکَر در جامعه اسلامى است، که حضرت خود را موظف به نهى از آن مى دانستند. و نیز اگر اباعبدالله(علیه السلام)جامعه اسلامى را به امورى از قبیل: عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، احیاى مظاهر و نشانه هاى حق، ایجاد امنیت، اصلاح و بهبودى وضع امور امت و مسائلى از این قبیل، فرا مى خواند، این مسئله نشانگر آنست که امرى به نام معروف در جامعه از بین رفته یا دستِ کم در حال نابودى بود. از این رو اگر حضرت از بیعت با یزید خوددارى کرده با این عمل، از یک سو، آمادگى خود را براى شهادت و مقاومت در برابر حکومت یزید اعلام کردند، و از سوى دیگر، تلاش خود را جهت برانداختن حکومت یزید و تأسیس حکومت اسلامى، به کار گرفتند، به این دلیل بود که سر باز زدن از بیعت، به معناى نهى از منکر، ترویج معروف و اتمام حجت با مسلمانان درباره حرمت سکوت در برابر بدعت ها و جنایات بنى امیه بوده و بیعت و یا حتى سکوت در مقابل چنین حکومتى، افزون بر آنکه ترویج منکر و مبارزه با معروف بود، عذر و بهانه اى نیز براى افراد عادى در همکارى با حاکمان اموى مى شد.
به دیگر سخن، آنچه در سیره حسین بن على(علیه السلام) به عنوان امام معصوم، مسلم و غیر قابل تردید به نظر مى رسد، آنست که شخصیتى همانند امام حسین(علیه السلام) حاضر نبودند با شخصى هم چون یزید بیعت کرده و حکومت وى را به رسمیت بشناسند، چرا که حضرت با مشاهده و بررسى عمق انحرافهاى امت اسلامى در عصر حکومت معاویه و سپس حکومت یزید، به این نتیجه رسیده بود که دیگر نمى توان با موعظه و خطبه هاى آتشین و سخنرانى هاى تهدید آمیز و تحریک کننده، انحرافى را که در مبانى اعتقادى و سیاسى جامعه اسلامى و نیز در دستگاه خلافت رسوخ کرده، از بین ببرد. بلکه تنها راه درمان و نجات امت اسلامى، برپایى یک نهضت عمیق است که بازتاب و گستره آن، افزون بر آنکه فرا مکانى باشد، فرا زمانى نیز بوده و در گستره زمان، الگویى براى آزاد مردان تاریخ باشد. البته در مقابل، یزید کسى نبود که بدون بیعت گرفتن از امام(علیه السلام)، ساکت بنشیند، چرا که به رسمیت نشناختن حکومت از سوى افرادى هم چون حسین بن على(علیه السلام)، به معناى رد مشروعیت آن و آمادگى براى مبارزه مسلحانه با حکومت بود و یزید بخوبى به این موضوع آگاهى داشت.
نکته دیگرى که شایان توجه است، آنکه از مجموع سخنان و خطبه هاى حضرت که به ترتیب تاریخى و در مراحل گوناگون قیام ایراد فرموده اند، استفاده مى شود که حضرت از آغاز، فلسفه نهضت خویش را به صراحت و بى پرده بازگو نمى کردند، بلکه به تناسب حوادث و رخدادهایى که پیش مى آمد، مردم را با ماهیت و روح نهضت کربلا آشنا ساخته و براى آنان روشن کردند که با اوضاع و شرایط حاکم که اصل دین به خطر افتاده، راهى جز فداکارى و جانبازى در قالب یک حرکت خونین نمانده است، چرا که (افزون بر آن چه قبلا نگاشتیم) اگر امام(علیه السلام) با تشکیل حکومت، در مصدر کار قرار مى گرفتند، با موجى از انتظارهاى به جا و نابه جا رو به رو مى شدند که پاسخ گویى به همه این خواسته ها، غیرممکن و غیر عادلانه بود که این امر نیز به سهم خود، زمینه رنجش و نافرمانى گروهى از مردم را فراهم مى ساخت.334 بر خلاف اینکه حضرت به شهادت رسیدند و با جانبازى و ایثار خونشان، انگیزه و پیام خویش را به امت اسلامى در طول تاریخ رسانده تا آنجا که حتى قلب هاى آکنده از قساوت را خاضع و مرید مرام و منش خویش کردند. به دیگر سخن، نمى توان پذیرفت که امام حسین(علیه السلام)صرف نظر از آگاهى به شهادت از راه علم غیب، از پیمان شکنى کوفیان و در نهایت شهادت خویش آگاه نبوده است، چرا که حضرت به عنوان فرزند امیرمؤمنان(علیه السلام) از سنین کودکى در متن حوادث تاریخ اسلام حضور داشتند. ایشان شاهد حوادث گوناگون تاریخ اسلام و نیز انسان هاى زیادى بوده که در آن حوادث، تغییر چهره و موضع داده بودند. چنانکه طلحه و زبیر، از نخستین اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله)را دیده بود که در مناسبات اقتصادى ـ اجتماعى غیر عادلانه سه خلیفه نخست، چندان متحول شده و به نابرابرى خو کرده بودند که نتوانستند عدالت و حق مدارى على(علیه السلام) را تحمل کنند، از این رو بر ضد حضرت شورش کردند.
هم چنین امام(علیه السلام)جریان مکرر خیانت و پیمان شکنى کوفیان را پس از بیعت با پدر و برادر بزرگوارش و نیز دوران سخت و دهشتناک حاکمیت معاویه را در مدینه تجربه کرده بودند. از این رو امام حسین(علیه السلام) طى مدت اقامت در کوفه نزد پدر و برادر، توانستند به تحلیلى درست و سنجیده، از وضعیت روحى و اعتقادى کوفیان دست یافته، به نقاط ضعف و قوت آنان، آگاه شده و از جناح ها و دسته بندى هاى گروهى و قبیله اى عراقیان، شناخت درست و کافى به دست آورند. بنابراین، با چنین تجربیات وآگاهى هایى که حضرت درباره کوفیان داشتند (و این آگاهى و تجربه به مراتب بیشتر و عمیق تر از آگاهى افرادى هم چون: محمد بن حنفیه، ابن عباس، ابن عمر، فرزدق و… بود) نمى توان پذیرفت که امام(علیه السلام)صرفا به دلیل دعوت کوفیان، به آنان اعتماد کرده و به این نتیجه رسیده بودند که با تأسیس حکومت اسلامى، جامعه اسلامى را از خطر نابودى نجات خواهند داد. بنابراین، آنچه امام(علیه السلام) را به قیام برضد حکومت اموى واداشت، حفاظت و صیانت دین جدش از خطر تحریف و نابودى بود، که این امر مى توانست یا با نابودى رژیم اموى و تشکیل دولت اسلامى، امکان پذیر باشد و یا با جان بازى و شهادت در راه خدا که البته چون راه نخست، در عمل براى امام(علیه السلام)مقدور نبود، امام(علیه السلام) راه دوم را که شیوه فداکاران است، برگزیدند و اسلام را از خطر نابودى نجات دادند.
حضرت در نامه اى که در زمان اقامت خویش در مکه در پاسخ دعوت به نامه هاى اشراف و بزرگان کوفه مبنى بر آمدن به کوفه، نوشتند، فلسفه قیام خود را چنین بیان فرمودند:
فَلَعَمْرِى مَا الاِمامُ الا الحاکِمُ بِالکِتابِ، القائِمُ بِالقِسْطِ، الدائِنُ بِدینِ الحَقِّ ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذاتِ اللهِ325
«به جانم سوگند، پیشوا کسى است که به کتاب خدا حکم کند، عدل و داد را محقق سازد، متدین و ملتزم به دین حق باشد، خود را وقف خدا کند».
امام(علیه السلام) در این نامه، هدف از قیام را، (مبارزه و جهاد بر ضد حکومت ستمگر بنى امیه تا براندازى آن و) تلاش در جهت بر پایى حکومتى مى داند که رهبر و پیشواى آن، صفات و امتیازهاى ذیل را داشته باشد:
الف: به کتاب خدا حکم کند;
ب: عدالت را در جامعه حاکم کند;
ج: متدین ومعتقد به دین خدا باشد;
د: خود را وقف خدا و اهداف الهى کند;
حسین بن على(علیه السلام) در نامه اى که ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به همیارى و همراهى با وى کرده است ، علت و هدف از نهضت خویش را چنین بیان مى کند:
“انا ادعوکم الى کتاب الله و سنة نبیه(صلى الله علیه وآله) فان السنة قد امیتت وان البدعة قد احییت”326
«من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش مى خوانم. همانا سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) از بین رفته است و بدعت زنده شده است».
و در جواب عبدالله بن مُطیع مى فرماید:
“ان اهل الکوفة کتبوا الى یسألوننى ان اقدم علیهم لما رجوا من احیاء معالم الحق واماتة البدع”327
«کوفیان به من نامه نوشته و از من خواسته اند به نزدشان بروم، چون امیدوارند (که با رهبرى من) نشانه هاى حق زنده و بدعت ها نابود شود».
و نیز در نامه اى که به شیعیان بصره نوشتند، فرمودند:
“فانى ادعوکم الى احیاء معالم الحق واماتة البدع”328
«من شما را به زنده کردن نشانه هاى حق و نابود کردن بدعت ها مى خوانم».
از مجموع نامه ها و پاسخ هاى حضرت، این اهداف را مى توان براى نهضت عاشورا استفاده کرد:
الف: دعوت (و عمل) به کتاب خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله);
ب: احیاى سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) که از بین رفته است، وبر پایى مظاهر حق و حقیقت;
ج: از بین بردن بدعت ها (که جایگزین احکام خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) شده است.
4. اباعبدالله(علیه السلام) درخطبه اى که پس از برخورد با حرّ بن یزید ریاحى در منزل بَیْضَه ایراد فرمودند، انگیزه قیام خود را با استناد به فرمایش پیامبر(صلى الله علیه وآله) ، چنین بیان کردند:
“ایها الناس! ان رسول الله(صلى الله علیه وآله) قال: من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله، ناکثاً لعهد الله، مخالفاً لسنة رسول الله(صلى الله علیه وآله)، یعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان، فلم یغیر علیه بفعل ولاقول، کان حقاً على الله ان یدخله مدخله. الا وان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان، وترکوا طاعة الرحمن واظهروا الفساد، و عطلوا الحدود واستأثروا بالفىء، واحلوا حرام الله، و حرموا حلاله وانا احق من غیر”329
اى مردم ! رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند: کسى که فرمانرواى ستمگرى را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهى را شکسته و با سنت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مخالفت ورزیده در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگرى رفتار مى کند، ولى در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، برخداست که او را در جایگاه (عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد. هان (اى مردم) بدانید که اینها تن به فرمانبرى از شیطان داده و اطاعت از فرمان الهى را رها کرده و فساد را نمایان ساخته و حدود خدا را تعطیل نموده اند، درآمدهاى عمومى (بیت المال) مسلمانان را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده اند و من شایسته ترین فرد براى تغییر دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم.”
از این خطبه و یا نامه، علت قیام سید الشهدا(علیه السلام) را مى توان این امر دانست که حاکمان بنى امیه (به ویژه یزید) اقدامهاى ضد دینى زیر را مرتکب شده اند:
الف: فرمانبرى از خدا را رها کرده و به اطاعت از شیطان رو آورده اند;
ب: فساد را (در زمین) آشکار کرده اند;
ج: حدود الهى را تعطیل کرده اند;
د: بیت المال را به خود اختصاص داده اند;
هـ: حرام خدا را حلال و حلال الهى را حرام کرده اند.
از این رو است که در زیارات وارده درباره امام حسین(علیه السلام)، شهادت و اعتراف به برپایى احکام الهى و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امیرمؤمنان(علیه السلام) به وسیله حضرت، داده شده است:
“اشهد انک قد حللت حلال الله وحرمت حرام الله واقمت الصلاة وآتیت الزکاة وامرت بالمعروف ونهیت عن المنکر ودعوت الى سبیلک بالحکمة والموعظة الحسنة”330
شهادت مى دهم که تو حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام کردى و نماز را بپا داشتى و زکات دادى و امر به معروف و نهى از منکر کردى و (مسلمانان را) با پند و اندرز نیکو، به راه و روش خود، فرا خواندى.
و یا:
“اشهد انک قد امرت بالقسط والعدل ودعوت الیهما”331
شهادت مى دهم که تو به عدل و داد امر کردى و(مسلمانان را) به سوى این دو، دعوت کردى.
5. پیشواى سوم درمنزل ذوحُسُم در توجیه حرکت خویش چنین فرمودند:
“الا ترون ان الحق لایعمل به وان الباطل لایتناهى عنه؟ لیرغب المؤمن فى لقاء الله محقاً، فانى لاارى الموت الا شهادة ولا الحیاة مع الظالمین الاّ برماً”332
آیا نمى بینید که به حق عمل نمى شود و از باطل باز داشته نمى شود؟ (در چنین شرایطى) باید مؤمن، به حق خواهان دیدار خدا باشد. من چنین مرگى را جز شهادت و زندگى با ظالمان را جز ننگ و خوارى نمى بینم.
از این خطبه، این اهداف را مى توان استفاده کرد:
الف: ترویج حق و عمل به آن;
ب: نهى از ترویج باطل و باز داشتن از عمل به آن.
7. امام صادق(علیه السلام) در زیارت اربعین، هدف از نهضت حسینى را چنین بیان مى فرمایند:
“وبذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة وحیرة الضلالة”333
(امام حسین(علیه السلام)) جان خویش را در راه تو (خدا) فدا کرد تا بندگانت را از بى خبرى و سرگردانى گمراهى نجات دهد.
از دیدگاه امام ششم، سید الشهدا(علیه السلام) با نهضت عاشورا، اهداف زیر را تعقیب مى کردند:
الف: نجات مسلمانان از بى خبرى نسبت به احکام دین و وظایف خویش در برابر پروردگار،
ب: رهایى بندگان خدا از گمراهى با آگاه ساختن آنان به لزوم پیروى از رهبران واقعى دین.
تحلیلى پیرامون اهداف و ماهیت قیام امام حسین(علیه السلام)
با اندکى دقت در اهداف استخراج شده از این بیانات، ملاحظه مى شود که امام(علیه السلام) علت و انگیزه قیام خویش را، مبارزه با منکرات فراوان در جامعه اسلامى و تبلیغ و ترویج معروف در بین مسلمانان، اعلام مى کنند. بنابراین، فلسفه اصلى و نهایى نهضت حضرت را مى توان در یک هدف جامع و کلى یعنى احیاى فرهنگ اسلام اصیل و ناب محمدى(صلى الله علیه وآله) و زدودن زنگارهاى تحریف و بدعت از دین جدشان خلاصه کرد. البته حضرت راه کار و ابزار لازم جهت جامه عمل پوشاندن به این هدف را، در عنصر امر به معروف و نهى از منکر مى دانند. از این رو در وصیت نامه خود به محمد بن حنفیه مى نویسند:
ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و یا (چنان که گذشت) در زیارت نامه هاى مربوط به حضرت آمده است: “… و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر”
توضیح مطلب آنکه: اگر حضرت علت حرکت خویش را مبارزه با امورى، هم چون: رواج بدعت ها، مخالفت با کتاب خدا و حلال و حرام الهى، نابودى سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، شیطان محورى و ترک خدا محورى، فساد، ظلم، بى عدالتى و ناامنى در جامعه اسلامى، تعطیلى حدود الهى، در انحصار گرفتن و تاراج بیت المال مسلمانان و … مى دانست، تمام این امور حاکى از فراوانى و شیوع امرى به نام مُنْکَر در جامعه اسلامى است، که حضرت خود را موظف به نهى از آن مى دانستند. و نیز اگر اباعبدالله(علیه السلام)جامعه اسلامى را به امورى از قبیل: عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، احیاى مظاهر و نشانه هاى حق، ایجاد امنیت، اصلاح و بهبودى وضع امور امت و مسائلى از این قبیل، فرا مى خواند، این مسئله نشانگر آنست که امرى به نام معروف در جامعه از بین رفته یا دستِ کم در حال نابودى بود. از این رو اگر حضرت از بیعت با یزید خوددارى کرده با این عمل، از یک سو، آمادگى خود را براى شهادت و مقاومت در برابر حکومت یزید اعلام کردند، و از سوى دیگر، تلاش خود را جهت برانداختن حکومت یزید و تأسیس حکومت اسلامى، به کار گرفتند، به این دلیل بود که سر باز زدن از بیعت، به معناى نهى از منکر، ترویج معروف و اتمام حجت با مسلمانان درباره حرمت سکوت در برابر بدعت ها و جنایات بنى امیه بوده و بیعت و یا حتى سکوت در مقابل چنین حکومتى، افزون بر آنکه ترویج منکر و مبارزه با معروف بود، عذر و بهانه اى نیز براى افراد عادى در همکارى با حاکمان اموى مى شد.
به دیگر سخن، آنچه در سیره حسین بن على(علیه السلام) به عنوان امام معصوم، مسلم و غیر قابل تردید به نظر مى رسد، آنست که شخصیتى همانند امام حسین(علیه السلام) حاضر نبودند با شخصى هم چون یزید بیعت کرده و حکومت وى را به رسمیت بشناسند، چرا که حضرت با مشاهده و بررسى عمق انحرافهاى امت اسلامى در عصر حکومت معاویه و سپس حکومت یزید، به این نتیجه رسیده بود که دیگر نمى توان با موعظه و خطبه هاى آتشین و سخنرانى هاى تهدید آمیز و تحریک کننده، انحرافى را که در مبانى اعتقادى و سیاسى جامعه اسلامى و نیز در دستگاه خلافت رسوخ کرده، از بین ببرد. بلکه تنها راه درمان و نجات امت اسلامى، برپایى یک نهضت عمیق است که بازتاب و گستره آن، افزون بر آنکه فرا مکانى باشد، فرا زمانى نیز بوده و در گستره زمان، الگویى براى آزاد مردان تاریخ باشد. البته در مقابل، یزید کسى نبود که بدون بیعت گرفتن از امام(علیه السلام)، ساکت بنشیند، چرا که به رسمیت نشناختن حکومت از سوى افرادى هم چون حسین بن على(علیه السلام)، به معناى رد مشروعیت آن و آمادگى براى مبارزه مسلحانه با حکومت بود و یزید بخوبى به این موضوع آگاهى داشت.
نکته دیگرى که شایان توجه است، آنکه از مجموع سخنان و خطبه هاى حضرت که به ترتیب تاریخى و در مراحل گوناگون قیام ایراد فرموده اند، استفاده مى شود که حضرت از آغاز، فلسفه نهضت خویش را به صراحت و بى پرده بازگو نمى کردند، بلکه به تناسب حوادث و رخدادهایى که پیش مى آمد، مردم را با ماهیت و روح نهضت کربلا آشنا ساخته و براى آنان روشن کردند که با اوضاع و شرایط حاکم که اصل دین به خطر افتاده، راهى جز فداکارى و جانبازى در قالب یک حرکت خونین نمانده است، چرا که (افزون بر آن چه قبلا نگاشتیم) اگر امام(علیه السلام) با تشکیل حکومت، در مصدر کار قرار مى گرفتند، با موجى از انتظارهاى به جا و نابه جا رو به رو مى شدند که پاسخ گویى به همه این خواسته ها، غیرممکن و غیر عادلانه بود که این امر نیز به سهم خود، زمینه رنجش و نافرمانى گروهى از مردم را فراهم مى ساخت.334 بر خلاف اینکه حضرت به شهادت رسیدند و با جانبازى و ایثار خونشان، انگیزه و پیام خویش را به امت اسلامى در طول تاریخ رسانده تا آنجا که حتى قلب هاى آکنده از قساوت را خاضع و مرید مرام و منش خویش کردند. به دیگر سخن، نمى توان پذیرفت که امام حسین(علیه السلام)صرف نظر از آگاهى به شهادت از راه علم غیب، از پیمان شکنى کوفیان و در نهایت شهادت خویش آگاه نبوده است، چرا که حضرت به عنوان فرزند امیرمؤمنان(علیه السلام) از سنین کودکى در متن حوادث تاریخ اسلام حضور داشتند. ایشان شاهد حوادث گوناگون تاریخ اسلام و نیز انسان هاى زیادى بوده که در آن حوادث، تغییر چهره و موضع داده بودند. چنانکه طلحه و زبیر، از نخستین اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله)را دیده بود که در مناسبات اقتصادى ـ اجتماعى غیر عادلانه سه خلیفه نخست، چندان متحول شده و به نابرابرى خو کرده بودند که نتوانستند عدالت و حق مدارى على(علیه السلام) را تحمل کنند، از این رو بر ضد حضرت شورش کردند.
هم چنین امام(علیه السلام)جریان مکرر خیانت و پیمان شکنى کوفیان را پس از بیعت با پدر و برادر بزرگوارش و نیز دوران سخت و دهشتناک حاکمیت معاویه را در مدینه تجربه کرده بودند. از این رو امام حسین(علیه السلام) طى مدت اقامت در کوفه نزد پدر و برادر، توانستند به تحلیلى درست و سنجیده، از وضعیت روحى و اعتقادى کوفیان دست یافته، به نقاط ضعف و قوت آنان، آگاه شده و از جناح ها و دسته بندى هاى گروهى و قبیله اى عراقیان، شناخت درست و کافى به دست آورند. بنابراین، با چنین تجربیات وآگاهى هایى که حضرت درباره کوفیان داشتند (و این آگاهى و تجربه به مراتب بیشتر و عمیق تر از آگاهى افرادى هم چون: محمد بن حنفیه، ابن عباس، ابن عمر، فرزدق و… بود) نمى توان پذیرفت که امام(علیه السلام)صرفا به دلیل دعوت کوفیان، به آنان اعتماد کرده و به این نتیجه رسیده بودند که با تأسیس حکومت اسلامى، جامعه اسلامى را از خطر نابودى نجات خواهند داد. بنابراین، آنچه امام(علیه السلام) را به قیام برضد حکومت اموى واداشت، حفاظت و صیانت دین جدش از خطر تحریف و نابودى بود، که این امر مى توانست یا با نابودى رژیم اموى و تشکیل دولت اسلامى، امکان پذیر باشد و یا با جان بازى و شهادت در راه خدا که البته چون راه نخست، در عمل براى امام(علیه السلام)مقدور نبود، امام(علیه السلام) راه دوم را که شیوه فداکاران است، برگزیدند و اسلام را از خطر نابودى نجات دادند.