از نامه هاى امام(علیه السلام) است که بعد از شهادت محمد بن ابى بکر به عبدالله بن عباس نگاشت (1) در این نامه که به عبدالله بن عباس والی بصره نوشته شده است در حقیقت امام از او خواستند که سپاهی را برای جنگ فراهم کند ولی مردم بصره همراهی نکردند. به همین دلیل امام از مردم سست عنصر از عدم همراهی و تشکیل سپاه برای جنگ با معاویه و عمرو عاص است.در زمان های گذشته و زمان معصومین (علیهم السلام) داشتن نیروهای نظامی و ارتش سازماندهی امروزی وجود نداشت و مردم با تشویق به غنائم و اوامر امام معصوم حاکم بر جامعه برای جنگ ها به تشکیل سپاه و نیروی نظامی اقدام می کردند. به همین دلیل امام (علیه السلام) همیشه مردم عراق را به وفاداری به عهدی که با حضرت بسته بودند، تشویق می کرد. ولی برخی مردم سست عنصر و ضعیف الایمان از خواص جامعه مانند ابوموسی اشعری و … مردم در همراهی به جنگ علیه معاویه منع می کردند.بنابر این همان گونه که در عنوان نامه آمد، مخاطب امام(علیه السلام) در این نامه عبدالله بن عباس است که در آن زمان والى امام(علیه السلام) بر بصره بود. امام(علیه السلام) در آغاز این نامه خبر اشغال مصر به وسیله لشکر معاویه و شهادت محمد بن ابى بکر را به او مى دهد و مى فرماید: «اما بعد (از ثنا و حمد الهى) مصر (با نهایت تأسف به دست دشمن) افتاد و محمد بن ابى بکر که رحمت خدا بر او باد به شهادت رسید! ما این مصیبت را به حساب خداوند مى گذاریم و اجر آن را از او مسئلت داریم»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتُتِحَتْ، وَمُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَکْر ـ رَحِمَهُ اللهُ ـ قَدِ اسْتُشْهِدَ، فَعِنْدَاللهِ نَحْتَسِبُهُ(2)).
آن گاه مى افزاید: «او فرزندى خیرخواه و کارگزارى تلاش گر و کوشا و شمشیرى برنده و قاطع و ستونى حافظ و مدافع بود»; (وَلَداً(3) نَاصِحاً وَعَامِلاً کَادِحاً(4)، وَسَیْفاً قَاطِعاً، وَرُکْناً دَافِع).
این اوصاف چهارگانه شخصیت محمد بن ابى بکر را کاملاً روشن مى سازد و ابعاد مختلف فضایل او را تشریح مى کند. نخست اشاره به خیرخواهى و به منزله فرزند بودن او مى کند. محمد نه تنها فرزند روحانى امام(علیه السلام) بود بلکه با توجّه به اینکه مادرش اسما بعد از فوت ابو بکر با على(علیه السلام) ازدواج کرد و محمد در دامان آن حضرت پرورش یافت به منزله فرزند آن حضرت محسوب مى شد.(5)
آن گاه به عامل کادح بودن او اشاره مى کند که در منصب فرماندارى سخت کوش و پرتدبیر و آگاه بود. سپس به موقعیت او در برابر دشمنان مى پردازد و از او به عنوان سیف قاطع و شمشیر برنده یاد مى کند، پس از آن به حالت دفاعى و بازدارندگى او در برابر هجمات دشمن یا حوادث ناراحت کننده اشاره و او را به ستون نیرومندى تشبیه مى کند که بنا را از فرو ریختن نگه مى دارد و آفات را از آن دور مى سازد.
آن گاه براى اینکه هیچ کس توهم نکند امام(علیه السلام) در حفظ محمد کوتاهى کرده مى فرماید: «من مردم را به ملحق شدن به او و کمک کردنش قبل از این حادثه (بارها) امر کردم و تشویق و تحریص نمودم و در آشکار و پنهان و از آغاز تا پایان آنها را براى حرکت به سوى او (به سوى سرزمین مصر) فرا خواندم; ولى (با نهایت تأسف) گروهى با کراهت آمدند و گروه دیگرى به دروغ به بیمارى و بهانه هاى دیگر متوسل شدند و جمعى دیگرى آشکارا از قیام براى جهاد سر باز زدند و دست از یاریش کشیدند»; (وَقَدْ کُنْتُ حَثَثْتُ(6) النَّاسَ عَلَى لَحَاقِهِ، وَأَمَرْتُهُمْ بِغِیَاثِهِ قَبْلَ الْوَقْعَةِ(7)، وَدَعَوْتُهُمْ سِرّاً وَ جَهْراً، وَ عَوْداً وَ بَدْءاً(8)، فَمِنْهُمُ الاْتِی کَارِهاً، وَمِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ(9) کَاذِباً، وَمِنْهُمُ الْقَاعِدُ خَاذِل(10)).
طبرى در تاریخ خود در حوادث سنه 38 نقل مى کند که امام(علیه السلام) در این هنگام مردم کوفه را دعوت به اجتماع کرد فرمود: فریاد محمد بن ابى بکر و برادرانتان در مصر را مى شنوید؟ ابن النابغة (عمرو عاص) دشمن خدا و دوست دشمن خدا با لشکرى به سوى آنها حرکت کرده است. نکند گمراهان در خواست هاى باطل خود و مسیر طاغوت از شما در برابر حق خود راسخ تر و اتحادشان محکم تر باشد. عجله کنید و با دوستان خود مواسات نمایید و آنها را یارى کنید اى بندگان خدا مصر از شام بزرگ تر و خیر و برکتش بیشتر است نکند آنها بر مصر غلبه کنند. بودن مصر در دست شما عزت و آبروى شماست و سبب خوارى دشمنتان. همگى فردا به منطقه جرعه ـ قریه اى میان حیره و کوفه ـ حرکت کنید و در آنجا اجتماع نمایید و من در آنجا به شما ملحق مى شوم.
سپس طبرى اضافه مى کند: فردا صبحگاهان امام(علیه السلام) به آن منطقه رفت و تا ظهر توقف نمود حتى یک نفر دعوت امام(علیه السلام) را اجابت نکرد. هنگام غروب به سراغ سران قبایل و اشراف مردم فرستاد. آنها به قصد فرماندارى آمدند در حالى که امام(علیه السلام) بسیار اندوهگین بود. سپس امام(علیه السلام) آنها را مخاطب ساخته و خطبه اى بسیار داغ و سوزان و کوبنده و بیدارگر براى آنها خواند (که بخش مهمى از این خطبه در خطبه 180 در جلد ششم با همین شأن ورود، گذشت).
طبرى در بخش دیگرى از کلام خود این سخن را از امیر مؤمنان على(علیه السلام) نقل مى کند که بعد از شهادت محمد بن ابى بکر آنها را شدیدا سرزنش کرد و فرمود: من شما را به یارى برادرانتان در مصر از پنجاه و چند شب قبل از این فراخواندم; ولى شما همگى کوتاهى کردید و هیچ تصمیمى براى جهاد با دشمن و به دست آوردن پاداش الهى نگرفتید.(11)
پی نوشت ها:
1 . سند نامه: از جمله کسانى که قبل از مرحوم سیّد رضى مى زیسته اند و متن این نامه را با تفاوت مختصرى در کتابشان ذکر کرده اند طبرى است که این نامه را در حوادث سال 38 آورده و همچنین ابراهیم بن هلال ثقفى در کتاب الغارات نقل کرده است (به نقل از مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 326).
2 . «نحتسب» از ریشه «احتساب» و «حسبة» به معناى اجر گرفته شده است، بنابراین «احتساب» به معناى طلب اجر است، هرچند احتساب در اصل به معناى این است که کارى را به حساب خدا بگذارند و معناى التزامى آن، از خدا پاداش طلبیدن است (براى آگاهى بیشتر به کتاب مقاییس اللغة و لسان العرب مراجعه کنید).
3 . بعضى منصوب بودن «ولداً» را به عنوان عطف بیان و بعضى به عنوان بدل از ضمیر مفعولى «نحتسبه» گرفته اند ولى مفعول دوم نحتسب نمى تواند باشد، زیرا معناى جمله عوض مى شود.
4 . «کادح» به معناى تلاش گر و سخت کوش است از ریشه «کدْح» بر وزن «مدح» به معناى سخت کوشیدن گرفته شده.
5 . مادرش اسما بنت عمیس خواهر میمونه همسر پیغمبر(صلى الله علیه وآله)، از زنانى بود که همراه شوهرش جعفر بن ابى طالب به حبشه مهاجرت کرد و در آنجا خداوند سه فرزند به او داد: محمد، عبدالله و عون. آن گاه به اتفاق همسر و فرزندانش به هنگام فتح خیبر به مدینه مهاجرت کرد. هنگامى که جعفر در روز جنگ موته شربت شهادت نوشید ابو بکر او را به همسرى خود در آورد و محمد بن ابى بکر نتیجه آن ازدواج بود و هنگامى که ابوبکر از دنیا رفت چون اسما زنى صالح و دوست دار اهل بیت بود على(علیه السلام) با او ازدواج کرد و فرزندى به نام یحیى از وى متولد شد (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 16، ص 142).
6 . «حثثت» از ریشه «حثّ» به معناى برانگیختن است.
7 . «الوقعة» به معناى حادثه و گاه به معناى وقوع جنگ و نبرد مى آید و در اینجا به معناى دوم است.
8 . «عوْداً» و «بَدَءاً» در بعضى از کتب لغت به معناى اولا و آخرا آمده و در بعضى به معناى تکرار کردن چیزى است و هر دو معنا در اینجا محتمل است.
9 . «المعتلّ» به معناى بیمار و گاه به معناى کسى است که عذر و بهانه مى آورد و خود را معذور مى شمرد.
10 . «خاذل» به معناى کسى است که دست از کمک و یارى بر مى دارد و نتیجه اش خوار شدن طرف مقابل است.
11 . تاریخ طبرى، ج 4، ص 81 و 83.
آن گاه مى افزاید: «او فرزندى خیرخواه و کارگزارى تلاش گر و کوشا و شمشیرى برنده و قاطع و ستونى حافظ و مدافع بود»; (وَلَداً(3) نَاصِحاً وَعَامِلاً کَادِحاً(4)، وَسَیْفاً قَاطِعاً، وَرُکْناً دَافِع).
این اوصاف چهارگانه شخصیت محمد بن ابى بکر را کاملاً روشن مى سازد و ابعاد مختلف فضایل او را تشریح مى کند. نخست اشاره به خیرخواهى و به منزله فرزند بودن او مى کند. محمد نه تنها فرزند روحانى امام(علیه السلام) بود بلکه با توجّه به اینکه مادرش اسما بعد از فوت ابو بکر با على(علیه السلام) ازدواج کرد و محمد در دامان آن حضرت پرورش یافت به منزله فرزند آن حضرت محسوب مى شد.(5)
آن گاه به عامل کادح بودن او اشاره مى کند که در منصب فرماندارى سخت کوش و پرتدبیر و آگاه بود. سپس به موقعیت او در برابر دشمنان مى پردازد و از او به عنوان سیف قاطع و شمشیر برنده یاد مى کند، پس از آن به حالت دفاعى و بازدارندگى او در برابر هجمات دشمن یا حوادث ناراحت کننده اشاره و او را به ستون نیرومندى تشبیه مى کند که بنا را از فرو ریختن نگه مى دارد و آفات را از آن دور مى سازد.
آن گاه براى اینکه هیچ کس توهم نکند امام(علیه السلام) در حفظ محمد کوتاهى کرده مى فرماید: «من مردم را به ملحق شدن به او و کمک کردنش قبل از این حادثه (بارها) امر کردم و تشویق و تحریص نمودم و در آشکار و پنهان و از آغاز تا پایان آنها را براى حرکت به سوى او (به سوى سرزمین مصر) فرا خواندم; ولى (با نهایت تأسف) گروهى با کراهت آمدند و گروه دیگرى به دروغ به بیمارى و بهانه هاى دیگر متوسل شدند و جمعى دیگرى آشکارا از قیام براى جهاد سر باز زدند و دست از یاریش کشیدند»; (وَقَدْ کُنْتُ حَثَثْتُ(6) النَّاسَ عَلَى لَحَاقِهِ، وَأَمَرْتُهُمْ بِغِیَاثِهِ قَبْلَ الْوَقْعَةِ(7)، وَدَعَوْتُهُمْ سِرّاً وَ جَهْراً، وَ عَوْداً وَ بَدْءاً(8)، فَمِنْهُمُ الاْتِی کَارِهاً، وَمِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ(9) کَاذِباً، وَمِنْهُمُ الْقَاعِدُ خَاذِل(10)).
طبرى در تاریخ خود در حوادث سنه 38 نقل مى کند که امام(علیه السلام) در این هنگام مردم کوفه را دعوت به اجتماع کرد فرمود: فریاد محمد بن ابى بکر و برادرانتان در مصر را مى شنوید؟ ابن النابغة (عمرو عاص) دشمن خدا و دوست دشمن خدا با لشکرى به سوى آنها حرکت کرده است. نکند گمراهان در خواست هاى باطل خود و مسیر طاغوت از شما در برابر حق خود راسخ تر و اتحادشان محکم تر باشد. عجله کنید و با دوستان خود مواسات نمایید و آنها را یارى کنید اى بندگان خدا مصر از شام بزرگ تر و خیر و برکتش بیشتر است نکند آنها بر مصر غلبه کنند. بودن مصر در دست شما عزت و آبروى شماست و سبب خوارى دشمنتان. همگى فردا به منطقه جرعه ـ قریه اى میان حیره و کوفه ـ حرکت کنید و در آنجا اجتماع نمایید و من در آنجا به شما ملحق مى شوم.
سپس طبرى اضافه مى کند: فردا صبحگاهان امام(علیه السلام) به آن منطقه رفت و تا ظهر توقف نمود حتى یک نفر دعوت امام(علیه السلام) را اجابت نکرد. هنگام غروب به سراغ سران قبایل و اشراف مردم فرستاد. آنها به قصد فرماندارى آمدند در حالى که امام(علیه السلام) بسیار اندوهگین بود. سپس امام(علیه السلام) آنها را مخاطب ساخته و خطبه اى بسیار داغ و سوزان و کوبنده و بیدارگر براى آنها خواند (که بخش مهمى از این خطبه در خطبه 180 در جلد ششم با همین شأن ورود، گذشت).
طبرى در بخش دیگرى از کلام خود این سخن را از امیر مؤمنان على(علیه السلام) نقل مى کند که بعد از شهادت محمد بن ابى بکر آنها را شدیدا سرزنش کرد و فرمود: من شما را به یارى برادرانتان در مصر از پنجاه و چند شب قبل از این فراخواندم; ولى شما همگى کوتاهى کردید و هیچ تصمیمى براى جهاد با دشمن و به دست آوردن پاداش الهى نگرفتید.(11)
پی نوشت ها:
1 . سند نامه: از جمله کسانى که قبل از مرحوم سیّد رضى مى زیسته اند و متن این نامه را با تفاوت مختصرى در کتابشان ذکر کرده اند طبرى است که این نامه را در حوادث سال 38 آورده و همچنین ابراهیم بن هلال ثقفى در کتاب الغارات نقل کرده است (به نقل از مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 326).
2 . «نحتسب» از ریشه «احتساب» و «حسبة» به معناى اجر گرفته شده است، بنابراین «احتساب» به معناى طلب اجر است، هرچند احتساب در اصل به معناى این است که کارى را به حساب خدا بگذارند و معناى التزامى آن، از خدا پاداش طلبیدن است (براى آگاهى بیشتر به کتاب مقاییس اللغة و لسان العرب مراجعه کنید).
3 . بعضى منصوب بودن «ولداً» را به عنوان عطف بیان و بعضى به عنوان بدل از ضمیر مفعولى «نحتسبه» گرفته اند ولى مفعول دوم نحتسب نمى تواند باشد، زیرا معناى جمله عوض مى شود.
4 . «کادح» به معناى تلاش گر و سخت کوش است از ریشه «کدْح» بر وزن «مدح» به معناى سخت کوشیدن گرفته شده.
5 . مادرش اسما بنت عمیس خواهر میمونه همسر پیغمبر(صلى الله علیه وآله)، از زنانى بود که همراه شوهرش جعفر بن ابى طالب به حبشه مهاجرت کرد و در آنجا خداوند سه فرزند به او داد: محمد، عبدالله و عون. آن گاه به اتفاق همسر و فرزندانش به هنگام فتح خیبر به مدینه مهاجرت کرد. هنگامى که جعفر در روز جنگ موته شربت شهادت نوشید ابو بکر او را به همسرى خود در آورد و محمد بن ابى بکر نتیجه آن ازدواج بود و هنگامى که ابوبکر از دنیا رفت چون اسما زنى صالح و دوست دار اهل بیت بود على(علیه السلام) با او ازدواج کرد و فرزندى به نام یحیى از وى متولد شد (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 16، ص 142).
6 . «حثثت» از ریشه «حثّ» به معناى برانگیختن است.
7 . «الوقعة» به معناى حادثه و گاه به معناى وقوع جنگ و نبرد مى آید و در اینجا به معناى دوم است.
8 . «عوْداً» و «بَدَءاً» در بعضى از کتب لغت به معناى اولا و آخرا آمده و در بعضى به معناى تکرار کردن چیزى است و هر دو معنا در اینجا محتمل است.
9 . «المعتلّ» به معناى بیمار و گاه به معناى کسى است که عذر و بهانه مى آورد و خود را معذور مى شمرد.
10 . «خاذل» به معناى کسى است که دست از کمک و یارى بر مى دارد و نتیجه اش خوار شدن طرف مقابل است.
11 . تاریخ طبرى، ج 4، ص 81 و 83.