طلسمات

خانه » همه » مذهبی » عشق در ادبیات عرفانی

عشق در ادبیات عرفانی


عشق در ادبیات عرفانی

۱۳۹۶/۰۴/۱۸


۳۳۷۰ بازدید

منظورازعشق درشعرهای حافظ چیست لطفاکامل توضیح بدهید
باتشکروالتماس دعا

منظور حافظ از عشق معنای عرفانی آن است در این زمینه مطالب زیر نافع است.
عشق شدت علاقه مندی و دلبستگی است. عارفان عشق را خاص حق تعالی می دانند، بنابراین آستان عشق بسی فراتر از هوس و غرایز نفسانی است، اغلب دلبستگی زیاد به پدیده های مادی گاهی ریشه در غرایز نفسانی دارد که در این صورت می شود هوس. عشق مکمل دین است و نه مخالف آن، زیرا مقام عشق از نهایی ترین مقامات عرفانی و دینی است که قرآن کریم با عبارت: الذین آمنوا اشد حبا لله. بدان اشاره کرده است. در ادامه مطالب درج شده پاسخ گوی سوالات شما درباره عشق خواهد بود. عشق بر دو گونه است حقیقی و مجازی:الف) عشق هاى مجازى:در این گونه عشق ،موضوع عشق ورزی همانا صفات ظاهری و کمالات مشهود و محسوس محبوب است .یعنی کمالات ظاهری محبوب موجب جذب عاشق می شود. عشق مجازی خود دو گونه است. 1-عشق حیوانی که در آن عاشق تنها از روی شهوت و هوس معشوق خود را می خواهد و به جنبه های جنسی او نظر دارد. 2-عشق پاک که اگر چه نظر او به ظاهر محبوب است، ولی چون ظاهر نماد باطن است و نشان از ذات الهی دارد، خود زمینه ساز عشق حقیقی می شود و مانند پلی عاشق را به سوی عشق حقیقی رهنمون می گردد.ب ) عشق حقیقى و الهى:عشق حقیقى عبارت است از قرار گرفتن موجودى کمال جو در مسیر جاذبه کمال مطلق، یعنى خداوند متعال، پروردگارى که جمیل مطلق، بى نیاز، یگانه، داناى اسرار، توانا، قاهر و معشوق است که همه رو به سوى او دارند و او را مى طلبند (احیاء علوم الدین، غزالى، ج 4، ص 283 – 279)عشق مجازى خود عشق اصلى و اصیلی نیست و از روى تسامح به آن عشق اطلاق مى شود. پیروان عرفان، جهان هستى را (از جمله انسان را) مظهر و نشان حضرت حق دانسته، و عشق به مظاهر خداوند سبحان را عشق مجازى در طول عشق به ذات پروردگار مى دانند. به قول سعدى:به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست      عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوستبرای عارف و اهل دل عشق مجازى همچون پل و نردبان به عالم عشق حقیقى است. از آن جا که تمام عوالم هستى و موجودات آن، حضرت حق را نشان مى دهند، امورى مجازى به شمار مى روند. به همین جهت عشق به آیات الهى، عشقى مجازى قلمداد مى شود. اما غیر عارف به خصوص افراد معمولی در عشق زمینی می مانند و نمی توانند آن را وسیله رسیدن به عشق حقیقی قرار دهند.اهل حیات طبیعی و دنیا اهل احساس اند و عشقشان نیز احساسی و جسمانی است و چون حیات عقلانی را در خویش احیا نکرده اند، توان عبور از این عشق و راهیابی به عشق حقیقی را ندارند، اما اهل دل و عرفان چون از حیات عقلانی عبور کرده اند و عقلانیت خویش را احیا نموده اند، توان تبدیل هر عشقی را به عشق محبوب عالم دارند، برای آنها که به توحید راه یافته اند، عشق نیز وحدت می یابد و هر عشقی به عشق خداوند باز می گردد.عشق مجازى باید به عشق حقیقى بر گردد تا ارزش پیدا کند و عاشق از رهگذر کمالات محسوس به کمال مطلق رهنمون گردد. و اگر در همان متوقف گردد جز انحراف هیچ نخواهد بودو سد راه کمال آدمی می گردد. زیرا عشق ما بر معشوق راستین متمرکز است و به هر آن چه که از اوست و بوى او را مى دهد و نشانه اوست عشق مى ورزیم. ازاین رو توقف در این عشق هر چند بهتر از نداشتن عشق است، ولى نتایج عشق حقیقى و راستین را ندارد.هر عشق و محبتى که از این دو مقوله خارج باشد عشق نیست بلکه شهوت و غریزه زیستی است در واقع آفتى است که به رنگ عشق درآمده و زایل شدنى است. به طورى که در برهه اى از عمر انسان(عشق کاذب شهوانى بیشتر در سنین جوانى رخ داده و گاهى همچون آتشفشان، جلوه می کند که بایستى از آن به خاطر اثرات مخرب و ویرانگرش پرهیز نمود) این عشق بعد از سپرى شدن آن دوره رخت برمى بندد و بر زیر خاکسترهاى آن خرابى و فساد شدیدى باقى خواهد ماند. جداى از مورد عشق کاذب و دروغین این امکان هست که در یک انسان، هم عشق مجازى باشد و هم عشق حقیقى، اما چینش و نحوه قرارگیرى این دو، به صورت طولى مى باشد، یعنى توجه اولى به عشق مجازى است ولى هدف نهایى متوجه عشق حقیقى (خداوند متعال) است و همان طور که ذکر شد درنگ و توقف در عشق مجازى رهزن و بازدارنده از رشد و تعالى مى باشد.تنها آن عشق مجازى که در دل جاى دارد، مى تواند پلى براى رسیدن به عشق الهى باشد. عاشق باید به منشأ کمال و حسن معشوق توجّه کند و دیدگاه خود را به آن معطوف دارد و معشوق مجازى را «نمادى» از معشوق حقیقى خویش تلقى کند و او را جلوه اى از جمال و کمال او بداند. اگر در عشق مجازى، عاشق همواره به این حقیقت واقف شود که معشوق او «مجازى» است و تنها براى راهبرى او به «عشق برتر و برین» است، مى تواند از این عشق گذر کرده و به عشق حقیقى و الهى برسد؛ امّا اگر نگاه خویش را بر همان معشوق مجازى محدود سازد و جان و دلش محدود و مسخر و مقید وى گردد، هیچ گاه نمى تواند از او گذر کند و به معشوق حقیقى دست یابد. علاوه بر این؛ همواره بکوشد و دقّت نماید که هنگام برخورد با معشوق مجازى، به یاد معشوق حقیقى افتد و با نگاه او، هجران معشوق اصلى را یاد آورد؛ مانند عشق یعقوب به پسرش یوسف: هرگاه که یعقوب، یوسف را به «چشم سر» مى دید، به «چشم سرّ» در مشاهده حق بود و چون مدتى مشاهده یوسف از وى دریغ شد، مشاهده حضرت حق نیز از دل وى در حجاب گردید. از این رو آن همه جزع و فزع یعقوب در فراغ یوسف، بر فوت مشاهده حق بود؛ نه بر فوت مصاحبت یوسف و آن زمان که دوباره به دیدار یوسف موفق شد، به سجده افتاد که دلش معشوق اصلى را دید.(کشف الاسرار، ج 5، ص 140؛ در این خصوص نگا: عرفان اسلامى، صص 177 و 178)به هر روى، زمانى مى توانیم عشق مجازى را به عشق الهى و حقیقى مبدل سازیم که از آن گذر کنیم و به منشأ و منبع اصلى و سبب اصیل آن روى آوریم.چشم دریا دیگر است و کف دگر     کف بهل وز دیده دریانگرجنبش کف ها ز دریا روز و شب      کف همى بینى و دریا نى عجب ما چو کشتیها به هم بر مى زنیم      تیره چشمیم و در آب روشنیم اى تو در کشتى تو رفته به خواب      آب را دیدى، نگر در آبِ آب آب را آبى است کو مى راندش      روح را روحى است کو مى خواندش (مثنوى معنوى، دفتر3، ابیات 1270 – 1274)نام گذارى «عشق»، بر عشق دروغین، خیانت به محتوا و عمق این واژه پاک است. پیروان عرفان و عشق حقیقى، از آنجا که جهان هستى، از جمله انسان را مظهر، آیات و نشان حضرت حق مى دانند؛ عشق به مظاهر و آفریده هاى او را «عشق مجازى» و در طول عشق به ذات پروردگار – که عشق حقیقى است – مى دانند. به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست      عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست سعدى. عشق مجازى همچون نردبان، پل و مسیر ورودى به عالم عشق حقیقى است. عشق مجازى، ریشه در عشق حقیقى دارد؛ زیرا عشق ما بر معشوق راستین، متمرکز است و به هر آنچه که از او است و بوى او را مى دهد و آیت او است، عشق مى ورزیم. عشق مجازى، عشق به «نمود» است، نه عشق به «بود»؛ از این رو توقف و ماندگارى در این عشق، هرچند بهتر از نداشتن عشق است؛ ولى نتایج عشق حقیقى و راستین را ندارد. عاشقى گر زین سر و گرز آن سراست      عاقبت ما را بدان سر رهبرست گفت معشوقم: تو بودستى نه آن      لیک کار از کار خیزد در جهان عاشق آن وهم اگر صادق بود     آن مجازش تا حقیقت مى رود. مثنوى معنوى، دفتر 1، ابیات 76 و 111 و دفتر 3، بیت 1345. در روایتى آمده است: نوجوانى که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، به پیامبر«صلى الله علیه وآله» سلام کرد و از خوشحالى دیدن ایشان، چهره اش گشاده شد و لبخند زد. حضرت به او فرمود: اى جوان! مرا دوست دارى؟ گفت: اى رسول خدا! به خدا قسم آرى. فرمود: همچون خودت؟ گفت: اى رسول خدا! به خدا قسم بیشتر. فرمود: همچون پروردگارت؟ گفت: خدا را، خدا را، اى رسول خدا! این مقام نه براى تو است و نه دیگرى. در حقیقت تو را براى دوستى خدا دوست مى دارم. در این هنگام رسول خدا به همراهان خویش روى کرد و فرمود: این گونه باشید؛ خدا را به سبب احسان و نیکى اش به شما دوست بدارید و مرا براى دوستى خدا دوست بدارید.ارشاد القلوب، دیلمى، ص 161، ح 898. در حسن رخ خوبان، پیدا همه او دیدم      در چشم نکورویان، زیبا همه او دیدم در دیده هر عاشق، او بود همه لایق      ور نه ز نظر وامق، عذرا همه او دیدم دیدم همه پیش و پس، جز دوست ندیدم کس      او بود همه او بس، تنها همه او دیدم عراقى. گاه از عشق مجازى به «عشق اصغر» یاد مى شود که همان عشق به انسان است؛ زیرا مجموعه اى از لطایف عالم هستى و آیینه اى از صفات حق و راهنماى قلوب و معرفت بارى تعالى است. گاه از آن به «عشق اوسط» نیز نام مى برند که همان اشتیاق و محبت نسبت به همه اجزاى عالم است؛ از آن رو که مظاهر صفات الهى است و یا عشق به عالمانى است که ناظر به حقایق موجوداتند و در آفرینش آسمان ها و زمین به تفکر مى پردازند.ر.ک: اسفار، ج 7، ص 184؛ دامادى، سیدمحمد، شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت، صص 97و98. گاهى نیز به آن «عشق نفسانى یا عفیف» نیز اطلاق مى گردد که همان عشق و محبت به صفات روحى و ملکات اخلاقى انسان ها است.محمد بن محمد بن الحسن، نصیرالدین الطوسى، شرح الاشارات و التنبیهات، نمط نهم، فصل هفتم و هشتم. اما عشق کاذب و دروغین، داراى منشأ جنسى و شهوانى است. در این عشق، عاشق به صورت ظاهرى معشوق و رنگ و روى او متوجه است. این نوع عشق – که به جفا، نام عشق بر آن نهاده اند – موجب تسلط نفس اماره و تقویت آن و حکومت شهوت بر قوه عاقله و در نتیجه خاموش شدن نور عقل مى شود.همان. عشق هایى کز پى رنگى بود     عشق نبود عاقبت ننگى بود عاشقان از درد زان نالیده اند     که نظر ناجایگه مالیده اند مثنوى معنوى، دفتر 1، بیت 205 و دفتر بیت 229. عشق دروغین، جز طغیان شهوت نیست. عشقى که از مبادى جنسى و حیوانى سرچشمه مى گیرد، به همان نیز خاتمه مى یابد و افزایش و کاهش آن بیشتر به فعالیت هاى فیزیولوژیکى دستگاه تناسلى بستگى دارد که قهراً در سنین جوانى بیشتر بروز مى کند و با پاگذاشتن به سن، از یک طرف و اشباع آن از سوى دیگر، کاهش مى یابد و منتفى مى شود. این گونه عشق ها به سرعت مى آید و مى رود و خطرناک و فضیلت کش است. انسان آن گاه که تحت تأثیر شهوات خویش است، خود را مى پرستد. شخص مورد علاقه را براى خود مى خواهد و در این اندیشه است که از وصال او بهره مند شود و حداکثر تمتع را از او ببرد. بدیهى است که چنین عشقى نمى تواند مکمل و مربّى روح انسان باشد و آن را تهذیب نماید.ر.ک: مطهرى، مرتضى، اخلاق جنسى در اسلام و جهان غرب، صص 83 – 94. این نوع عشق، منشأ خشونت، جنایت، زبون کننده و ناپایدار است و همان است که وصالش، مدفنش به شمار مى آید. ملا صدراى شیرازى مى گوید: «کسانى که شیئى از اشیاى دنیایى را دوست دارند و فقط به ظاهر آن دل خوش کرده اند، وقتى به وصال محبوب رسیدند، بعد از مدت اندکى همان محبوب، براى آنها وبال شده، موجب زحمتشان مى گردد؛ لذا حلاوتى را که در حالت عشق و حب داشتند، از دست مى دهنداسفار، ج 7، ص 186.». عشق، آینه بلند نور است      شهوت ز حساب عشق دور است سعدیا! عشق نیامیزد و شهوت با هم      پیش تسبیح ملایک نرود دیو رجیم امام صادق«علیه السلام» مى فرماید: «من وضع حبّه فى غیر موضعه فقد تعرّض للقطیعة»؛ بحارالانوار، ج 74، ص 183. «هر کس محبتش را در غیر جاى خویش قرار دهد [ به جاى رابطه و پیوند ]خود را در معرض جدایى قرار داده است». عشق چون آینه است که در آن، حالات و درجات استعداد هر عاشقى، نمودار مى گردد. دوام عشق، به دوام و پایدارى معشوق وابسته است. عشق آب و رنگ و حس صورى، چون ثبات ندارد، پایدار نمى ماند. این عشق ها نوعى هوسرانى و بازى خیالى است که فرجامى جز ننگ و رسوایى ندارد. اگر زیبایى ظاهرى، ذاتى آدمى بود، نباید از میان مى رفت؛ زیرا «الذاتى لا یختلف و لا یتخلّف» «ذاتى، اختلاف و تخلف نمى پذیرد». پس با زوال زیبایى ظاهرى، باید متوجه شویم که رخ زیباى آدمى، عرضى او است: عشق بر مرده نباشد پایدار     عشق را بر حىّ جان افزاى دار مثنوى معنوى، دفتر 5، ابیات 3272. معشوق، صورت نیست؛ بلکه وصف معنى و حقیقت است و چون حُسن، کمال و معنى معشوق نهایتى ندارد؛ سوز و گداز دل عاشقان راه حقیقت نیز پایان نمى پذیرد و هیچ گاه عاشقان از نثار عشق سیر و بى نیاز نمى گردند. عشق بینایان بود برکان زر     هر زمانى لاجرم شد بیشتر عشق ربّانى است خورشید کمال      امر نور اوست خلقان چون ضلال همان ، ابیات 982 و 983.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد