طلسمات

خانه » همه » مذهبی » داستان مبارزه با هوای نفس ابن سیرین

داستان مبارزه با هوای نفس ابن سیرین


داستان مبارزه با هوای نفس ابن سیرین

۱۳۹۶/۰۱/۲۷


۲۴۴۳۰ بازدید

داستان غلبه بر هوای نفس ابن سیرین (خداوند علم تعبیر خواب بر او عنایت کرد(

نخواه گناه کنی ، نمیکنی … ؟ !

یه جوون زیبایی بود به نام ابن سیرین …

شغل این جوون بزازی بود ، مغازه هم نداشت …

داستان غلبه بر هوای نفس ابن سیرین (خداوند علم تعبیر خواب بر او عنایت کرد(

نخواه گناه کنی ، نمیکنی … ؟ !

یه جوون زیبایی بود به نام ابن سیرین …

شغل این جوون بزازی بود ، مغازه هم نداشت …

فقط یه سبد داشت که رو سرش میذ اشت و تو این کوچه ها را میافتاد و کاسبی می کرد و

گاهی هم برای رفع خستگی گوشه ای می نشست و بساطش را کناری پهن می کرد.

از قضا زن جوا نی عاشقش شده بود و تصمیم گرفته بود ا و را به دام بندازه .

این بود که رفت پیش ابن سیرین و گفت :

” من شوهرم مریضه ، لباس میخوام براش بخرم اما میخوام به سلیقه خودش باشه .

بساطتو جمع کن پاشو بریم پیش شوهرم … ”

ابن سیرینم قبول کرد و با آن زن راهی خانه ا شان شد .

زن وارد شد و ابن سیرین هم یا ا.. گویان پشت سرش وارد خونه شد

اتاق اول را گذراند ، دومی را هم همین طور ، رسید به اتاق سوم …

دید نه بابا مثلی که اینجا هیچ خبری نیست .

رو کرد به به اون زن و گفت : ” پس شوهرت کجاست .؟ !

اون زن هم خیلی راحت گفت : ” من که شوهر ندارم .

بعد به ابن سیرین گفت : ببین اینجا خونه ی منه ، تو هم الان تو خونه ی منی ، اگه آماده برای گناه نشی داد میزنم که مزاحمم شدی .

ابن سیرین یکباره متوجه شد در باتلاقی افتاده که هر چی بیشتر دست و پا بزند بیشتر فرو خواهد رفت .

این بود که رویش را کرد به سمت آسمان و گفت :

” ای خدا تو که میدونی من اهل این کارا نیستم پس خودت نجاتم بده ”

در همین حال یک فکری به خاطرش رسید ، گفت :

” باشه نیاز نیست داد بزنی ، من آماده میشم برای گناه ، فقط به من بگو دستشویی خانه کجاست ! ”

آن زن هم با این خیال که او راضی شده محل دستشویی را نشون داد

ابن سیرین رفت داخلش ؛ و تا تونست از نجاسات اونجا برداشت و به خودش مالید … ! ؟

و اومد و یک گوشه نشست .

دختره تا وارد اتاق شد ، دید چه بوی بدی میآد …

رویش را برگردوند و ابن سیرین را در آن وضع دید ، گفت :

” چرا خودتو اینجوری کردی ؟ ”

ابن سیرین گفت : ” این تجسم عملیه که ازم میخواستی انجام بدم ! ”

آن زن با عصبانیت و ناراحتی ابن سیرین را با همون وضع از خانه خود بیرون کرد .

چقد سخته آدمو با اون قیافه تو خیابونا ببینند !!!

ولی نه … !

خدا آبروی بنده ای رو که حرمت حفظ کنه ، نمیریزه ، میگین چه جوری ؟

حالا میگم :

ابن سیرینم با همون قیافه از خونه اومد بیرون ، اما :

انگار اون روز و آن ساعت همه مردو مرده بودن ؟ !

هیچ کس ابن سیرین را با اون قیافه ندید ، واز آن روز به بعد از او بوی خوشی استشمام می شد

و خذداوند علم تعبیر خواب را به او عنایت فرمود

میدانید چرا ؟؟

چون حفظ حرمت کرد ه بود و بر نفس خویش به یاری خدا غلبه کرد

از این ماجرا درس می گیریم که اگر نخواهیم گناه کنیم ؛ می توانیم

ترک گناه سخته ولی ممکنه! تو هم میتونی یه یا علی بگو ومردانه شروع کن !

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد