خانه » همه » مذهبی » دلیل گول خوردن آدم و حوا – جزء ۸ سوره اعراف، آیه ۲۰

دلیل گول خوردن آدم و حوا – جزء ۸ سوره اعراف، آیه ۲۰


دلیل گول خوردن آدم و حوا – جزء ۸ سوره اعراف، آیه ۲۰

۱۳۹۵/۱۲/۰۲


۵۳۹ بازدید

پرسش ۱ . با این که حضرت آدم پیغمبر بود، چگونه شیطان توانست او را فریب دهد و سر او را کلاه بگذارد؟

پرسش ۲ . آیا خوردن از درخت ممنوع، سرپیچى از فرمان خداوند و گناه نبود؟

«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُرِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ»[ اعراف 7، آیه 20.]؛

«پس شیطان، آن دو را وسوسه کرد؛ تا آن چه را از عورت هایشان برایشان پوشیده مانده بود، براى آنان نمایان گرداند و گفت: «پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد؛ جز [براى] آن که [مبادا] دو فرشته گردید یا از [زمره ]جاودانان شوید».



پاسخ این پرسش، بسیار مهم است و اگر نکته اش مشخص و معلوم شود، براى امروز ما مفید است. ممکن است 60 یا 70 سال زحمت بکشیم، تهذیب نفس و اخلاق و کسب علم کنیم، اما یک دفعه شیطان همان فرمول را به کار ببندد و سرمان را کلاه بگذارد؛ حتى اگر بحث گناه حضرت آدم علیه السلامهم نباشد؛ چنان که قول صحیح مفسرین این است که خطاى حضرت آدم علیه السلام، به دلایلى گناه نبود؛ زیرا آن جا عالم تکلیف نبوده، ولى بالاخره حضرت آدم علیه السلامزیرک بود و آن قدر علم و ظرفیت داشته که پیغمبر شود؛ اما باز هم شیطان زورش به او رسید. این، نکته مهمى براى امروز ماست که چطور شد سرش کلاه رفت؛ حالا به عنوان گناه باشد یا ترک اولى و این مسئله، اختصاص به مردان یا زنان هم ندارد؛ چنان که در آیه شریفه مى خوانیم: «فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ»[ اعراف 7، آیه 20.]؛ «شیطان وسوسه کرد براى هر دوى آنها».

این که اول آدم را وسوسه کرده باشد و بعد زورش به او نرسیده، سراغ حوا رفته، انصافاً از قرآن برنمى آید. وسوسه آنها در طول هم نبود که تقصیر را به گردن یکى از آنها بیندازیم و بگوییم که شیطان از طریق حوا وارد شد. آن چه درباره وسوسه آدم از طریق حوا مطرح شده، مطالب بى اساسى است که از تورات تحریف شده، برخاسته است.

از آیات قرآن استفاده مى شود که به چهار دلیل، سر آدم و حوا کلاه رفت که سه دلیل را آیه 20 و 21 سوره اعراف گفته و یک دلیل را هم آیه 120 سوره طه بیان فرموده است.

دلیل اول

حس تکامل طلبى آدم و حوا؛ شیطان از همین ویژگى سوء استفاده کرد و گفت: «ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ»[ همان.]. نهى خدا از خوردن میوه این درخت، به خاطر این است که اگر بخورید، ملائکه مى شوید! من شیطان، سابقه ام از تو آدم و حوا بیشتر است. هر کسى از این درخت خورد، ملائکه شد! خدا خواست آدم خلق کند براى کره زمین؛ «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» و به شما گفت که از این نخورید و اگر بخورید، اشکالى ندارد و شما هم مَلَک مى شوید و خدا دوباره آدم دیگرى خلق مى کند!

آیا انصافاً مَلَک شدن بد است؟ آیا مَلَک شدن، گناه است؟ جبرئیل و میکائیل و اسرافیل شدن، چه گناهى دارد؛ به خصوص این که آدم آن مقام بالاى ملائکه را دیده بود که سراسر عقل و نورند و خوشش آمده بود؟ از این رو، او قصد سرپیچى از فرامین خدا را نداشت؛ بلکه حس تکامل یابى داشت. اگرچه حضرت آدم از جهت علمى و مقام خلافت الهى، بر فرشتگان برترى داشت، اما از جهت یکپارچگى نورانیت، نسبت به فرشتگان، براى خودش نقص مى دید و مى خواست از این جهت نیز برترى پیدا کند.

دلیل دوم

حس جاودانگى؛ بشر دوست دارد جاودانه باشد و در ضمیر ناخودآگاه همه ما این است که دوست داریم همیشه بمانیم. نوع بشر، چنین است که اگر مشکل حادّى نباشد، دوست ندارد از بین برود؛ حتى اگر زندگى سختى داشته باشد. جدّ ما، حضرت آدم نیز داراى این خصلت بود و شیطان نیز از همین ویژگى سوء استفاده کرد و گفت: «أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ»[ اعراف 7، آیه 20.].

دلیل سوم

زودباورى؛ «وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النّاصِحِینَ»[ اعراف 7، آیه 21.]؛ «قسم خورد براى آدم و حوا که آن دو حرفى که برایتان گفتم، خیرخواهى بود».

قصد جهنم بردنتان را ندارم؛ غرض من نصیحت است. تا به حال آدم و حوا قسم دروغ از کسى نشنیده بودند و به همین جهت، باورشان شد.

دلیل چهارم

حب ریاست؛ از آیه 120 طه، «فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى»، استفاده مى شود که منظور از «ملک لایبلى»، یک ریاستى است که تمام شدنى نیست. انسان، خواهان ملک است؛ خواهان دارایى و ریاست است و این هم چیز بدى نیست؛ بلکه گاهى مقدس است. حضرت حجت(عج) انتظار مى کشد تا یک زمانى زمامدار عالم شود.

حضرت امیر علیه السلام فرمود: «اگر زیر بار خلافت مى روم، فقط به این دلیل است که حق مظلومى را بگیرم یا ظالمى را عقاب دهم».

از این رو، خلقت انسان طورى است که به این چهار مطلب (تکامل خواهى، جاودانگى، خیرخواهى و فرمانروایى) گرایش دارد و به همین علت، شیطان از همین جا وارد شد و هر چهار مورد را براى آدم به کار برد؛ تا بتواند او را فریب دهد. گمان مى رود که یکى از آنها براى آدم هاى معمولى، حتى کسانى که ادعاى خودسازى دارند، بس است که وسوسه شوند؛ چه رسد به هر چهار مورد!

چرا آدم دوست داشت مَلَک شود؛ در حالى که مقام خود آدم، بالاتر از ملائکه است؟

در این باره گفتنى است که میان جنبه جسمى و شخصى حضرت آدم علیه السلامو جنبه خلافت الهى و شخصیت حضرت آدم، باید تفاوت قایل باشیم. چنین نیست که شخص حضرت آدم و جنبه جسمى او از جبرئیل و میکائیل بالاتر باشد؛ زیرا ملائکه، عقل محض مى باشند و در روایت چنین آمده است: «رَکَّب فى الملائکة عقلاً بلا شهوة»[ صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 4.]؛ «خداوند، آفرینش فرشتگان را با عقل و بدون شهوت قرار داده است».

وقتى خدا گفت: سجده کنید، با عقل شان جور درنیامد و دیدند کارى خلاف عقل آنهاست و به خاطر این که عقل محض بودند، خوب و بد را مى فهمیدند. وقتى خدا فرمود: سجده کنید، همه تعجب کردند و با عقل جور در نمى آمد که افضل بر فاضل یا فاضل بر مفضول، سجده کند و به همین جهت، خداوند نسبت به ملائکه عصبانى نشد؛ بلکه نظر آنها را با سکوتش امضا کرد.

خداوند نفرمود دروغ مى گویید یا اشتباه مى کنید؛ بلکه فرمود: «انّى أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»؛ «من چیزهایى مى دانم که شما نمى دانید» و آن چیزها، این است که هدف خلقت من از آدم، مقام خلیفه اللهى است و علت غایى خلقت، ظهور چهارده معصوم علیهم السلام است و سجده فرشتگان بر آن مقام خلافت الهى آنان و بر آن مقام نورى است که وسائط فیض مى باشند.

در زیارت جامعه کبیره مى خوانیم: «خلقکم اللّه انوارا فجعلکم بعرشه محدقین»؛ یعنى در زمانى که نه آدمى بود و نه ملائکه اى، انوار شما در عرش خدا وجود داشت.

ملائکه آن قدر عاقل بودند که حتى یک نسل از آدم نگذشت که حرف آنها راست درآمد و انسان، خون ریزى و فساد کرد – قابیل، هابیل را کشت – بنابراین حق داشتند دلیل سجده را بپرسند.

خداوند هم از آن جا که انصاف و عدالت دارد، به خاطر سؤال آنها عصبانى نشد و عذابشان نکرد؛ بلکه برایشان دلیل آورد که اگر فقط شما بودید و شخص آدم و نسل آدم، شما برتر بودید؛ در حالى که سجده شما در برابر آدم، به جهت مقام خلافت الهى اوست و به جهت آن است که صلب آدم، حامل نور چهارده معصوم علیهم السلام است که مقام اینان برتر از مقام حضرت آدم و تمامى انبیاى الهى است؛ به طورى که حضرت محمد صلى الله علیه و آله، گل سرسبد خلقت است و حجه بن الحسن عسگرى، جهان را پر از عدل و داد مى کند؛ پس سجده، در واقع، بر شخص حضرت آدم نبود؛ بلکه بر انسان کامل و بر کسانى بود که گرد عرش خداوند موجود بودند و بنا بود از صلب آدم، به صورت بشر خلق شوند؛ «حتّى منَّ عَلینا بِکُم فَجَعَلکم فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّه أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ»[ زیارت جامعه کبیره.]؛ خدا بر ما انسان ها منت گذاشت که شما را در قالب بشر خلق نمود.

بنا بر آن چه گفته شد، اگر جنبه شخصى و جسمى حضرت آدم ملاحظه شود، لطافت و نورانیت فرشتگان برتر است و براى حضرت آدم، ارتقا به آن لطافت و مقام فرشتگان، جالب بود و شیطان از همین حس تکامل جویى آدم از جنبه شخصى و جسمى، سوء استفاده کرد و او را وسوسه کرد؛ تا از میوه ممنوع بخورد؛ اگر چه از جهت شخصیت علمى و مقام خلافت الهى، حضرت آدم بر فرشتگان برترى داشت و معلم فرشتگان بوده است.

خداوند حضرت آدم و حوا را نسبت به خوردن از درخت ممنوع هشدار داده بود و از سختى هاى بعد از آن، خبر داده بود؛ پس چرا آدم و حوا رعایت نکردند؟

خداوند در قرآن به آدم مى فرماید:

«إِنَّ لَکَ أَلاّ تَجُوعَ فِیها وَ لا تَعْرى وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤا فِیها وَ لا تَضْحى»[ طه 20، آیه 118 – 119.]؛ «در زندگى بهشتى، نه گرسنه مى شوى؛ نه برهنه مى مانى؛ نه تشنه مى گردى و نه آفتاب زده مى شوى».

با این وجود، وقتى شیطان او را وسوسه به جاودانه ماندن کرد و رهنمون به شجره خلد توهمى نمود، همیشه ماندن را بر آن همه راحتى بهشت ترجیح داد. یکى از ویژگى هاى ممتاز انسان، این است که براى جاودانگى و حفظ آینده خود، حاضر است بسیارى از سختى ها و مشکلات را تحمل کند؛ اما چه بسا شیطان و افراد شیطان صفت، از همین ویژگى انسان سوء استفاده کنند و به عنوان تأمین زندگى آینده و بار زندگى را بستن و…، آدمى را به انحراف بکشانند و او را در ورطه هلاکت قرار دهند.

آیا خوردن از درخت ممنوع توسط حضرت آدم علیه السلام، سرپیچى از فرمان خدا و گناه نبود و با عصمت او ناسازگار نیست؟

در این باره باید دانست که میان «نهى مولوى» و «نهى ارشادى»، تفاوت است. نهى مولوى در مورد کارهاى حرام مى باشد که وعده جهنم براى آنها داده شده است؛ مانند ارتکاب قتل و یا ترک عبادت واجب؛ اما «نهى ارشادى»، توصیه و سفارش است؛ به طورى که اگر انجام دهد، آسایش و آرامش بیشترى خواهد داشت؛ مانند توجه دادن به احکام عقلى مثل توصیه به رعایت مسائل بهداشتى و مصرف دارو که اگر کسى رعایت نکرد، بیمارى خودش طولانى خواهد شد و در دنیا، آسایش و آرامش خودش را از دست خواهد داد.

با توجه به آن چه گفته شد، خوردن از درخت ممنوع، مورد نهى ارشادى خداوند بود و موجب هبوط حضرت آدم به دنیا و سختى کشیدن او شد؛ اما کار حرامى نبود؛ تا مورد «نهى مولوى» باشد و با عصمت ناسازگار باشد و دلیل ارشادى بودن نهى این است که امر و نهى مولوى و تکلیف، مخصوص این عالم است و ثابت نشده که در آن عالم نیز تکلیفى وجود داشته، تا عصیان معنا پیدا کند.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد