طلسمات

خانه » همه » مذهبی » بلایی که آمریکا بر سر حکومت پهلوی آورد

بلایی که آمریکا بر سر حکومت پهلوی آورد


بلایی که آمریکا بر سر حکومت پهلوی آورد

۱۳۹۵/۱۱/۰۹


۱۲۲ بازدید

موضوع وابسته بودن پهلوی به غرب و تسلط بیگانگان مخصوصا آمریکا بر امورات کشور در دوران پهلوی دوم، دو مسأله‌ی اصلی هستند که موجب عقب‌ماندگی ایران در طول دوران پهلوی شد.

موضوع وابسته بودن پهلوی به غرب و تسلط بیگانگان مخصوصا آمریکا بر امورات کشور در دوران پهلوی دوم، دو مسأله‌ی اصلی هستند که موجب عقب‌ماندگی ایران در طول دوران پهلوی شد. رهبر انقلاب در این‌باره چنین می‌فرمایند: «یک کشوری که با توجه به استعداد خود، با توجه به زمینه‌های طبیعی و انسانی خود، با توجه به جایگاه جغرافیایی خود – که اگر به نقشه‌ی جهان نگاه کنید، توجه می‌کنید که ایران در چه نقطه‌ی حساسی قرار دارد – با توجه به ذخائر زیرزمینی خود، باید یکی از پیشرفته‌ترین و یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیا باشد، در دوره‌ی حکومتهای قاجاری و بعد پهلوی، تبدیل شد به حکومت عقب‌افتاده‌یِ دست‌نشانده‌یِ فقیرِ ضعیفِ توسری‌خور. این، در تاریخ ما اتفاق افتاد. گناهش به گردن کیست؟ در درجه اول به گردن آن زمامداران فاسد و بی کفایت است، که وابسته هم شدند؛ وقتی سیاستهای استعماری غرب وارد میدان شد، وابسته هم شدند. آنها همت و حمیّت نداشتند؛ فقط به فکر زندگی و آقایی خودشان و حفظ قدرت حکومت خودشان بودند.» در این‌باره، با جناب آقای عباس سلیمی‌نمین، کارشناس و پژوهشگر تاریخ معاصر به گفت‌وگو نشستیم.

* ایران اولین کشوری بود که در منطقه‌ی غرب آسیا مشمول اصل چهار ترومن شد و هنری گریدی پس از انتصاب رزم‌آرا به نخست‌وزیری به ایران آمد. جنابعالی نقش و مسئولیت مستشاران آمریکایی را در برنامه‌ریزی‌های کوتاه‌مدت و بلندمدت رژیم پهلوی (نظیر برنامه‌های هفت‌ساله، پنج‌ساله و انقلاب شاه و مردم و…) چگونه ارزیابی می‌کنید؟

بحث اصل چهار ترومن به دورانی بازمی‌گردد که ابتدای سلطه‌طلبی آمریکا در ایران بود. اصل چهار ترومن به آمریکایی‌ها کمک می‌کرد که در آغاز نسبت‌به رقیب خودشان (انگلیس) شرایط نامطلوبی نداشته باشند. انگلیسی‌ها توانسته بودند بعد از کودتای ۱۲۹۹، ساختار اداری متناسب با خودشان را در ایران رقم بزنند. اما آمریکایی‌ها چندان اشرافی بر نظام اداری ایران و البته بر مدیران و شاکله‌ی سیاسی و اجتماعی ایران نداشتند. ازهمین‌رو آمریکایی‌ها به بخشی از کارمندان ایرانی که در اصل چهار مشارکت داشتند، دو برابر حقوقشان پول می‌دادند که همه‌ی اسناد اداره را برای آمریکایی‌ها به‌نوعی کپی‌برداری کنند و در اختیار آمریکایی‌ها قرار دهند. ازاین‌رو اصل ترومن به آمریکایی‌ها کمک می‌کرد تا عقب‌افتادگی فاحش خودشان را کاهش دهند.

آمریکایی‌ها نه شبکه‌ی نیروی انسانی منسجمی در ایران داشتند و نه شناخت دقیقی نسبت‌به بافت قدرت در ایران، اما با اجرای اصل چهار تا حدودی بر نخبگان سیاسی ایران مسلط شدند. طبیعتاً این مقدمه کمک کرد به آمریکایی‌ها که بعداً بتوانند در ایران ایفای نقش کنند و برنامه‌ریزی در ایران را در جهت اهداف خودشان پیش ببرند.

بعد از کودتای ۱۳۳۲ با آوردن آقای ابتهاج از بانک جهانی به ایران، او را مسئول امور برنامه‌ریزی در ایران کردند. ابتهاج کاملاً مورد اعتماد آمریکایی‌ها بود. تشکیلاتی مستقل برای برنامه‌ریزی، پدیده‌ای بود که در ایران اصلاً سابقه نداشت. این تشکیلات را آمریکایی‌ها آوردند تا از طریق سازمان برنامه بتوانند بر همه‌ی امور تسلط پیدا کنند. بنابراین در دوران اصل چهار، آمریکایی‌ها فقط عده‌ای را به‌عنوان نیرو در دستگاه اداری کشور جذب کردند. البته بخشی از نیروها را هم از خود آمریکا آوردند. آنچه توانست به آمریکایی‌ها کمک کند، گردآوری اطلاعات بود، چون اصل چهار در تمام ادارات حضور داشت.

یک قدرت وقتی می‌خواهد حضوری مؤثر در یک کشور داشته باشد، باید شناخت لازم نسبت‌به همه‌ی شئون آن کشور پیدا کند. آمریکایی‌ها به‌لحاظ قدرت وارد ایران شده بودند، اما ساختاری در اختیار نداشتند. این ساختار را باید شکل می‌دادند. شکل‌گیری این ساختار نیازمند شناخت بافت قدرت و افراد در ایران بود. اصل چهار چنین امکانی را فراهم کرد. بر این اساس، آمریکایی‌ها توانستند برنامه‌ریزی دقیقی را در ایران آغاز کنند. وقتی توانستند در برنامه‌ریزی ایران ایفای نقش کنند، به‌تدریج حضور مستشاران در ایران پررنگ‌تر شد.

* به‌نظر حضرتعالی، ذی‌نفع‌های اصلی توسعه در دهه‌ی چهل‌ و پنجاه در پناه حمایت‌های دولت چه‌کسانی بودند؟

زمانی که آمریکایی‌ها در جنگ ویتنام شکست خوردند، دکترین جدیدی شکل گرفت که براساس آن، آمریکایی‌ها حضور فیزیکی کمتری در نقاط استراتژیک جهان پیدا کردند و این مسئولیت را به قدرت‌های محلی دادند و قدرت‌های محلی به‌عنوان ژاندارم آمریکا در منطقه عمل می‌کردند. در خاورمیانه شاه به‌عنوان ایفاکننده‌ی این نقش مشخص شد. لذا در آن چارچوب بنا شد که قیمت نفت به‌شدت افزایش پیدا کند تا از طریق افزایش قیمت نفت، هزینه‌ی سیاست‌های جدید تأمین شود.

نکته‌ای که اینجا بسیار حائز اهمیت است، این است که قبل از افزایش قیمت نفت، زمانی که آمریکایی‌ها می‌خواستند کمک مالی کنند، بررسی می‌کردند و بر فساد دربار تأکید داشتند و معتقد بودند که این کمک‌ها اصلاً به آن اهداف مدنظر نمی‌رسد و صرف اهداف دیگری می‌شود. شما به‌وضوح می‌بینید آمریکایی‌ها در گزارش‌های خود، دولت و دربار ایران را به‌شدت فاسد ارزیابی می‌کنند. اما وقتی افزایش قیمت نفت اتفاق می‌افتد، دیگر از این گزارش‌ها خبری نیست و داستان برعکس می‌شود. یعنی در واقع این افزایش چشمگیر درآمد نفتی موجب آلودگی دستگاه نظارتی آمریکا در ایران و همچنین تشدید فساد در دربار ایران می‌شود. در واقع در این حجم قراردادهای پردرآمد و این سفره‌ی گسترده، نیروهای امنیتی آمریکایی، نیروهای امنیتی اسرائیلی و حتی نیروهای امنیتی انگلیسی نقش و بهره داشتند. جالب است که مثلاً سفیر اسرائیل (که یک نیروی امنیتی است) و ریچارد هلمز رئیس سیا (که به‌عنوان سفیر به ایران آمده بود)، بعد از اینکه مأموریتشان در ایران خاتمه پیدا کرد، ایران را ترک نکردند و همچنان به کارهای تجاری پرداختند. آنچه موجب شد بعد از مأموریتشان در ایران توقف کنند، این بود که آلوده‌ی مسائل اقتصادی و دلالی در ایران شده بودند.

کارتر سعی می‌کند فشار بیشتری به شاه بیاورد، اما او هم بعد از سفر به ایران و گرفتن هدایای بسیار سنگین از شاه، زمان سفرش را تمدید می‌کند و مدت بیشتری در ایران می‌ماند. به‌خاطر هدایایی که به کارتر داده شد، او هم آن تعریف و تمجیدهای آن‌چنانی را از شاه به عمل آورد. به همین دلیل، اعلام کرد ایران جزیره‌ی ثبات است، درحالی‌که به این نتیجه رسیده بود که ایران نه‌تنها جزیره‌ی ثبات نیست، بلکه اگر به‌صورت فوری تغییراتی اعمال نشود، سقوط حکومت جدی خواهد بود. به همین دلیل به شاه فشار می‌آوردند که در ایران کارهای عمرانی انجام دهد و به مطالبات مردم رسیدگی کند تا از سقوط جلوگیری کند.

* شما در صحبت‌هایتان به افرادی اشاره کردید که از چندبرابر شدن قیمت نفت بهره‌مند شدند. بفرمایید متضررین اصلی این ماجرا چه‌کسانی بودند؟

اصولاً دکترین نیکسون فشاری جدی بر ملت ایران می‌آورد. این موضوع را در خاطرات عبدالمجید مجیدی هم می‌توانید بخوانید. عبدالمجید مجیدی در خاطراتش می‌گوید که ما هر موقع بودجه‌ی عمرانی تنظیم می‌کردیم، برنامه‌های خرید تسلیحات، بودجه‌ی عمرانی را پس می‌زد؛ یعنی ما مجبور بودیم بودجه‌ی عمرانی را به نفع خرید تسلیحات تعدیل کنیم و کنار بگذاریم.

بنابراین بودجه‌ی عمرانی تحت‌تأثیر خرید تسلیحات قرار گرفت؛ یعنی خدماتی به مردم داده نشد یا به حداقل ممکن تنزل پیدا کرد. پولی که تحت‌عنوان افزایش قیمت نفت وارد ایران می‌شد، به طرق مختلف از ایران خارج می‌کردند. علاوه بر بحث خرید تسلیحات، کمک‌هایی که شاه به کشورهای تحت نفوذ آمریکا می‌کرد هم مؤید این ماجرا بود؛ از پاکستان گرفته تا برخی کشورهای آفریقایی و اسرائیل. معمولاً این کمک‌ها بلاعوض بود و بعضاً موجب تحقیر ملت ایران می‌شد. اسدالله علم در خاطراتش می‌گوید که روستاهای ما از ابتدایی‌ترین امکانات برخوردار نیستند، برق ندارند، آب ندارند، بهداشت ندارند، هیچ‌چیزی ندارند. حتی در سال‌های ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ شهرهای بزرگ هم دچار مشکلات جدی بودند. برق در تهران تا هشت ساعت قطعی داشت. علم می‌گوید: من خودم موتور برق تهیه کرده بودم و این وضعیت قابل دوام نخواهد بود. مردم راهی جز انقلاب نخواهند داشت. در خاطراتش از وضعیتی که رقم می‌خورد، احساس نگرانی جدی می‌کند. با این حال، شاه در سفر به لندن یک میلیون پوند به فاضلاب لندن و نیم میلیون پوند به باغ‌وحش لندن کمک می‌کند. این رفتار شاه در واقع احساس تحقیر برای ملت ایران رقم می‌زد. شاه نگران حیوانات باغ‌وحش لندن بود، اما نگران ملت ایران نبود. دبیرستان‌ها در تهران چهار شیفته شده بودند. در عوض اینکه از افزایش قیمت نفت استفاده کنیم و مثلاً مدرسه و دانشگاه بسازیم، پول‌ها را خرج مصارف بیهوده می‌کردند و در سال ۱۳۵۶ دبیرستان‌های تهران چهار شیفته کار می‌کردند. چهار شیفت یعنی عملاً هیچ آموزشی صورت نمی‌گرفت.

به‌لحاظ بهداشتی نیز آن‌چنان دچار مشکلات جدی شده بودیم که مجبور بودیم از فیلیپین و پاکستان و بنگلادش پزشک وارد کنیم. اوضاع حمل‌ونقل هم فاجعه‌‌آمیز بود. بعد از سقوط رضاخان، انگلیسی‌ها مقداری از سپرده‌های بانکی رضاخان را در بانک‌های لندن آزاد نکردند و گفتند حتماً باید از انگلیس خرید کنید. در سال ۱۳۳۵ یا ۱۳۲۷ تعدادی اتوبوس دوطبقه خریداری شد. این اتوبوس‌های دوطبقه تا زمان سقوط پهلوی دوم نیز اتوبوس‌های اصلی تهران بودند.

* در صحبت‌هایتان اشاره فرمودید که این افزایش قیمت نفت با همکاری آمریکا بوده است، اما محمدرضا در اواخر حکومتش در سال ۱۳۵۷ که فشار کارتر بر او زیاد شده بود و از سوی دیگر فشار انقلاب اوج گرفته بود، در مصاحبه‌های خود با روزنامه‌ها و تلویزیون، مدعی بود که علت دشمنی آمریکایی‌ها با او، نقش وی در افزایش قیمت نفت است. نظر شما در این‌باره چیست؟

آمریکایی‌ها خودشان مبتکر این بحث بودند و دکترین نیکسون بر همین اساس شکل گرفت. مگر شاه برخلاف نظر آمریکایی‌ها می‌توانست قیمت نفت را ده برابر کند؟ شاه ظرفیت تولید نفتی محدودی داشت و اگر آمریکا مخالف بود، به‌راحتی عربستان می‌توانست تولید نفت ایران را پوشش دهد و شاه را کاملاً خلع‌سلاح کند. اگر فرضاً این قضیه هم بود، شاه و عربستان باید در این افزایش قیمت باهم هم‌صدا می‌شدند، چون شاه به‌تنهایی کاری نمی‌توانست بکند. آمریکایی‌ها اگر مخالف بودند، ابزارهایی داشتند که این تصمیم را کاملاً خنثی کنند. اینکه آمریکایی‌ها هیچ اقدامی در این زمینه انجام نمی‌دهند، نکته‌ی مهمی است.

اما آمریکایی‌ها در این مسئله به شاه اجازه می‌دادند ژست بگیرد. به این دلیل که نمی‌خواستند هزینه‌ی این اتفاق به دوش خودشان باشد. آمریکایی‌ها فشاری به ژاپن و کشورهای اروپایی غیر از انگلیس تحمیل می‌کردند و می‌خواستند طوری وانمود کنند که این یک حرکت دل‌به‌خواهانه است. به شاه اجازه می‌دادند حرف‌های تبلیغاتی هم بزند. در واقع آمریکایی‌ها هزینه‌ی سیاست‌های نظامی‌گرایانه‌ی خودشان را به گردن مصرف‌کنندگان اروپایی و آسیای جنوب شرقی مثل هند و ژاپن و آلمان و فرانسه انداختند.

اگر آمریکایی‌ها می‌خواستند شاه را به‌دلیل افزایش قیمت نفت سرنگون کنند، باید در سال ۱۳۵۳ سرنگونش می‌کردند. چرا در سال ۱۳۵۷ اقدام به سرنگونی شاه می‌کنند؟ در اوج روند افزایش قیمت نفت رابطه‌ی شاه با غربی‌ها خوب است. جدیدترین تجهیزاتی که هنوز برای اولین‌بار وارد ارتش آمریکا شده است، وارد ارتش شاه می‌شود. بنابراین رفتار آمریکایی‌ها بعد از افزایش قیمت نفت، نشان می‌دهد چنین ادعایی واهی است.

* محمدرضا پهلوی در واپسین روزهای اقتدار خود در ایران، خطاب به وزیر خزانه‌داری وقت آمریکا (در دوران ریاست‌جمهوری کارتر) گفت: «ارتش در دست شما بود. اقتصاد مملکت را خودتان برنامه‌ریزی می‌کردید. ساواک را خودتان و اسرائیل تأسیس کردید. پلیس را دولت جنابعالی تربیت می‌کرد. چیزی نبود که من از شما پنهان کرده باشم. حال هم نباید همه‌ی شکست‌هایتان را به گردن من بیندازید.» بنابراین شاهد آن هستیم که با وجود نزدیکی رژیم پهلوی به جریان غرب و به‌ویژه آمریکا، بازهم ایران نتوانست به یک کشور توسعه‌یافته تبدیل شود. علت آن چه بود؟

مصدق می‌گوید رژیم‌ها یا مردمی‌اند یا وابسته. آن رژیم‌هایی که وابسته‌اند، بین خدمتگزاری به بیگانه و مردم، در تعارض هستند. اگر بخواهند به ملت خدمت کنند، قدرتی که آن‌ها را روی کار آورده است، فشار می‌آورد و اگر بخواهند دائم در خدمت بیگانه باشند، ملت در برابر آن‌ها طغیان می‌کند. شاه حتی در زمان افزایش قیمت نفت هم نمی‌توانست در خدمت ملت ایران باشد و به‌گونه‌ای عمل کند که از این افزایش قیمت، مردم ایران بهره‌ای ببرند؛ چراکه باید توقعات بیگانگانی که او را سر قدرت نگه داشته‌اند، برطرف می‌کرد.

اگر آمریکایی‌ها قصد داشتند در ایران یک راه‌حل عادلانه را دنبال کنند که هم آن‌ها منافع داشته باشند و هم ملت ایران، هرگز با کودتا وارد ایران نمی‌شدند. چرا برای کودتا سرمایه‌گذاری می‌کنند؟ برای اینکه اراده‌ی ملی را بشکنند. شکستن اراده‌ی ملی یعنی یک معادله‌ی نابرابر را دنبال کنند. چه موقعی آن‌ها از ابزار کودتا استفاده می‌کنند؟ آن زمان که اراده‌ی ملی را بشکنند و هنگامی که اراده‌ی ملی شکست، جاده یک‌طرفه می‌شود. جاده‌ی دوطرفه طبیعتاً پذیرش نقش ملت ایران در مسائل سیاسی است.

آمریکایی‌ها بارها گفته بودند و بعدها هم تکرار کردند که ما در ایران یک مستبد می‌خواهیم داشته باشیم که آن مستبد اراده‌ی ملت ایران را بشکند و ما با او وارد معامله می‌شویم. استعمار اصلاً برای چه می‌آید؟ برای اینکه در یک مدت محدود، بیشترین چپاول را داشته باشد. استعمار دنبال یک رابطه‌ی منطقی نیست. وقتی حجم روابط غیرعادلانه به نقطه‌ای برسد که از حد توان و تحمل یک ملت بالاتر رود، زمینه‌ی انقلاب فراهم می‌شود. آمریکایی‌ها از یک‌سو ثروت ایران را تاراج می‌کنند و از سوی دیگر، فضای سیاسی ایران را می‌بندند؛ چراکه این دو لازم و ملزوم یکدیگرند. چرا شاه تن به فضای باز سیاسی نمی‌داد؟ چون آمریکایی‌ها نمی‌توانستند در یک فضای باز سیاسی به چپاول حداکثری خود برسند. اگر فضا باز می‌شد، در مجلس علیه آن‌ها صحبت می‌شد، در مطبوعات علیه آن‌ها صحبت می‌شود و بعد مردم به آن‌ها اجازه‌ی چپاول نمی‌دادند. به صحنه می‌آمدند و مخالفت می‌کردند.

بنابراین آمریکایی‌ها می‌دانستند ساقط خواهند شد، اما می‌خواستند زمان سقوط را عقب بیندازند. با فریب، با بعضی برنامه‌های کارتر و با تغییر برخی از مهره‌های آمریکایی تلاش کردند زمان سقوط را عقب بیندازند، ولی نتوانستند.

به‌نظر شما، نقش نخبگان عصر پهلوی در حرکت رژیم به‌سوی وابستگی هرچه بیشتر به غرب و به‌ویژه آمریکا، برای توسعه‌ی هرچه بیشتر، چه بوده است؟ نخبگان چه رویکردی را در ذهن خود می‌پروراندند که کشور را به این مسیر سوق می‌داد؟

از انتهای حکومت قاجار، غربی‌ها فکر سرمایه‌گذاری در طبقه‌ی نخبگانی حکومت را عملیاتی کردند. این امر باید مورد توجه خاص قرار بگیرد. انگلیسی‌ها برای اینکه بتوانند قاجار را کنار بگذارند و یک حکومت غیروابسته به خود را سرنگون کنند، اولین سرمایه‌گذاری را در ارتباط با نخبگان کردند. در کتاب «فراموشخانه و فراماسونری در ایران»، اسماعیل رائین می‌گوید به خانواده‌های اشراف حقوق مادام‌العمر دادند و بعد از پدر به پسر حقوق دادند و آن‌ها را در تشکل‌هایی مثل فراماسونری سازمان دادند.

در اواخر رژیم پهلوی، نود درصد نمایندگان ما فراماسون بودند. پیش از این، کابینه را فراماسون‌ها تشکیل می‌دادند. آن‌ها کاملاً شاخص‌های ذهنی‌شان براساس آموزه‌های بیگانگان بود. آموخته بودند که نباید ملی فکر کنند و به قول خودشان، باید جهانی فکر کنند. یکی از اصل‌های فراماسونری این است که شما نباید خودتان را محدود به یک جغرافیا کنید و باید جهان‌وطنی بیندیشید و منافع جهان‌وطنی را دنبال کنید. با این اندیشه بود که می‌گفتند بحرین از ایران جدا شود و همه در مجلس تصویب می‌کردند. حتی اگر مخالفتی هم در مجلس شد، به‌دلیل این بود که وزارت خارجه می‌خواست یکی از نمایندگان مخالفت کند.

در اواخر رژیم پهلوی، مدیرانی را بر امور مسلط می‌بینیم که به‌هیچ‌عنوان نسبت‌به فرهنگ و سرزمین ایران عرق ملی نداشتند. زمانی که بحث بخشیدن بخشی از خاک ایران به افغانستان مطرح شد، با حکمیت انگلیسی‌ها دشت نامیر از ایران جدا شد. در مرحله‌ی دوم نیز بخش دیگری جدا شد.

این طبیعی بود که نخبگان باید در جهت منافع ایران حرکت کنند، منتها در طول زمان آموزش‌هایی دیدند که نکات مهمی دارد. خاطرات سفیر اسرائیل خیلی حائز اهمیت است که چگونه آن‌ها طبقه‌ی حاکم را فاسد کردند؛ هم با توسل به مسائل اخلاقی، هم با مال‌اندوزی و دنبال تعلقات رفتن. این تعلقات هویت آن‌ها را گرفت. سفیر اسرائیل نوشته است در اولین برخورد، ارسنجانی به من گفته بود من از بیگانه بدم می‌آید، به‌خصوص از اسرائیلی‌ها که دست‌ساخته‌ی انگلیس هستند. اما همان ارسنجانی، وزیر کشاورزی، بعدها آن‌چنان توسط سفیر اسرائیل فاسد می‌شود که وقتی از وزارت عزل می‌شود، با سفیر اسرائیل تماس می‌گیرد که زود به نزد من بیایید که با شما قراردادهای مختلف را امضا کنم و بتوانم این پول‌ها را به شما بدهم. این مهم است که چگونه و با چه مکانیسمی دنیاگرایی را در مدیران گسترش دادند و این دنیاگرایی مقدمه‌ی بی‌توجهی به ملت و منافع ملی و آلودگی‌های مختلف شد. این آلودگی‌ها آن‌ها را از فرهنگ ملی دور کرد.

1395/10/28

http://farsi.khamenei.ir/others-dialog?id=35433

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد