قدرت خلاقانه ما بهعنوان انسان خردمند ممکن است توضیح دهد چرا در چهلهزار سال گذشته به زندگی ادامه دادیم؛ اما نئاندرتالها از بین رفتند. همچنین، خصوصیاتی که در انسان مدرن برجسته است، ممکن است سرنخهایی برای پاسخ این پرسش باشد: «چرا ما انسانهای خردمند هلیکوپتری را در مریخ به پرواز درآوردهایم؛ درحالیکه شامپانزهها در مرحله ابتدایی استفاده از ابزار باقی ماندهاند؟»
انسانهای خردمند میراثی از نئاندرتالها را در ژنومشان دارند که حاصل تلاقی بین انسان مدرن و نئاندرتالها در گذشته است. باوجوداین، برخی کارشناسان استدلال میکنند که ظرفیتهای نوآورانه بیشترِ انسان خردمند به این گونه از انسان کمک کرده است که برخلاف خویشاوند نزدیکش منقرض نشود. در نبود نئاندرتالهای زنده برای تحقیق دراینباره، ترکیبی از سرنخهای حاصل از تجزیهوتحلیلهای ژنتیکی و سوابق باستانشناسی باید بتواند به حل معما کمک کند.
طبق گزارش ساینتیفیک آمریکن، یافتههای منتشرشده در سال ۲۰۱۹ یادگیری و حافظه لازم برای تفکر خلاق را به سه شبکه مغزی پیوند زده است. این شبکهها واکنشهای عاطفی و کنترل خود و خویشتنآگاهی ما را در کنترل خود دارند و با مجموعهای از ۹۷۲ ژن شناساییشده در آن مطالعات مرتبط هستند. همان گروه پژوهشی اکنون این ژنها را در میان شامپانزهها و نئاندرتالها و انسانهای مدرن مقایسه کرده است. نتایج نشاندهنده وجود مقداری همپوشانی در واکنشپذیری عاطفی در میان سه گونه بود؛ اما در توالیهای ژنتیکی کنترلکننده کنترل خود و خویشتنآگاهی واگرایی وجود داشت.
مقالههای مرتبط:
سی رابرت کلونینگر، روانپزشک و ژنتیکدان دانشگاه واشینگتن و همکارانش ماه آوریل مقالهای در مجله Molecular Psychiatry منتشر شد. در این مقاله، آنان گزارش کردند که انسانهای مدرن نیز مجموعهای از ۲۶۷ ژن از مجموعه بزرگتر ژنها دارند که دو گونه دیگر فاقد آن هستند. بیشترِ این توالیها به تنظیم ژنها در شبکه خویشتنآگاهی تعلق دارند. پژوهشگران میگویند نظارت تنظیمی دقیق بر توانایی تعریف و شناخت «خود» میتواند در انعطافپذیری خلاقانهای مؤثر باشد که به انسانها کمک میکند با محیطهای سخت سازگار شوند. آنها حدس میزنند دوره اقلیمی بسیار سختی در آفریقا ۳۲۰ هزار تا ۲۰۰ هزار سال پیش به ایجاد این سازگاریها کمک کرده است.
تا حدی به دلیل خویشتنآگاهی است که میتوانیم خاطرات زندگیمان را فراخوانی کنیم و به سفرهای ذهنی به گذشته و آینده برویم و براساس دانشمان پیشبینی کنیم و این توانایی به ما خلاقیت میبخشد. آگاهی از اینکه چه کسی هستیم، کمک میکند خود را از دیگران جدا کنیم و خود را جای آنان بگذاریم و بهطور خلاصه، در تفکر خود خلاق باشیم. کلونینگر میگوید: «آنچه میبینیم، این است که زیر فشار اکولوژیکی این تحول رخ داد تا بر نبوغ و ارتباطات بهتر و ظرفیت بیشتر برای شناخت یکدیگر تکیه کنیم.»
شبکههای اجتماعی حاصل ممکن است در مقاومت دربرابر آسیب و بیماریها مؤثر باشند و انسان خردمند را برای نوآوری در وضعیت آبوهوایی سخت و زندگی طولانیتر مجهز کرده باشد. این ویژگیها میتواند زمینهساز چیزی بوده باشد که برخی آن را ویژگیهای مدرنیته میدانند: هنر روایی، رفتار اجتماعی، تعامل با غریبهها و عمر سالم.
کلونینگر و همکارانش برای مطالعه جدید ۹۷۲ توالی ژنی مرتبط با سه شبکه مغزی را در نظر گرفتند که در انسانهای مدرن شناسایی شده بود. وقتی پژوهشگران بررسی کردند که هریک از این گونهها بهطور اختصاصی چه تعداد از ژنهای موجود در این مجموعه ژنی را دارند، دریافتند بیشترین تفاوت در ژنهای مرتبط با خویشتنآگاهی بود و تفاوت متوسط در ژنهای مربوط به کنترل خود دیده میشد و تفاوتهای کم با ژنهای کنترلکننده واکنشپذیری عاطفی مرتبط بود. شامپانزهها و نئاندرتالها، خصوصا ازنظر ژنهای درگیر در شبکه واکنشپذیری عاطفی کمترین اختلاف را داشتند. جدا از ۵۴ ژن منحصر به شبکه واکنشپذیری عاطفی انسان خردمند، سه گونه مذکور در ۷۲ درصد از ژنهای مرتبط با واکنشپذیری عاطفی اشتراک داشتند که نشان میدهد ازنظر عواطف میان کپیهای بزرگ اشتراکاتی وجود دارد.
نئاندرتالها ازنظر تعداد ژنهای مرتبط با کنترل خود و خویشتنآگاهی در بین انسانها و شامپانزهها قرار داشتند. آنها درمقایسهبا شامپانزهها ژنهای درگیر در کنترل خود بیشتری داشتند (۳۲ درصد در مقابل ۲۵ درصد) که ممکن است با تفاوت در بروز عواطف میان ما و نزدیکترین خویشاوندانمان مرتبط باشد. همچنین، نئاندرتالها درمقایسهبا شامپانزهها ژنهای مرتبط با خویشتنآگاهی بیشتری داشتند (۳۸ درصد درمقایسهبا ۳۳ درصد).
هنگامیکه نویسندگان ژنهای مربوط به شخصیت انسان موجود در شامپانزهها را کنار گذاشتند و سپس دو گونه انسان را باهم مقایسه کردند، دریافتند انسان خردمند ۶۷ درصد از ژنهای مرتبط با خویشتنآگاهی و ۶۳ درصد از ژنهای مرتبط با کنترل خود و ۵۹ درصد از ژنهای مرتبط با واکنشپذیری عاطفی را دارد. بهطورکلی، انسانهای مدرن ازنظر ۲۶۷ ژن منحصربهفرد بودند. از این تعداد، بیش از ۹۰ درصد مربوط به کاهش یا افزایش تولید پروتئین است که بیشترِ آنها در شبکه خویشتنآگاهی نقش دارند.
بهگفته پژوهشگران، یافتههای آنان از این ایده حمایت میکند که ظرفیت خلاقیت بیشتر در انسان مدرن ممکن است در آفریقا زیر استرس اقلیمی شدید تکامل پیدا کرده باشد و به آنان اجازه داده باشد تا در رویارویی با نئاندرتالها موفق شوند.
کلونینگر و همکارانش استدلال میکنند وقتی انسان خردمند شرق آفریقا را ترک کرد، خلاقیت و طول عمر بیشتر و حس جامعهپذیری را داشت که به او کمک کرد گونههای دیگر انسان را از سرزمینهایشان بیرون کند. همچنین، نتایج ممکن است بیانگر سرعت چشمگیر ظهور این سازگاریها باشد.
اوزبورن پیرسون، استاد انسانشناسی در دانشگاه نیومکزیکو، یافتهها را جذاب میخواند؛ اما میگوید انتظار داشت اختلاف میان انسان خردمند و نئاندرتالها کمتر از این باشد. او میگوید تبار انسانیان حدود ششمیلیون سال پیش از شامپانزهها و انسان خردمند حدود پانصدهزار سال پش از نئاندرتالها جدا شده است. فاصله زمانی میان نئاندرتالها و ما فقط حدود یکدوازدهم زمان بین شامپانزهها و ما است. بااینحال، بهنظر میرسد بخش بزرگی از تکاملی که ویژگیهای انسان مدرن را تعیین کرده است، پس از جدایی از نئاندرتالها اتفاق افتاده باشد. این نتایج بهجای انباشت آهسته تغییرات، حاکی از بروز انفجاری از تغییرات است.
واگیش ناراسیمان، استادیار زیستشناسی و آمار در دانشگاه تگزاس، میگوید معمای اصلی این است که اگر تجزیهوتحلیل معکوس انجام میشد و پژوهشگران برای پیداکردن مجموعه ژنها بهجای درنظرگرفتن انسانهای مدرن بهعنوان نقطه آغاز مقایسه نئاندرتالها را نقطه شروع در نظر میگرفتند، چه نتایجی حاصل میشد. وی میگوید شاید مجموعه دیگری از ژنهای مسئول صفات شناختی در نئاندرتالها هستند که در انسانها وجود ندارد. درواقع، اگر ممکن بود رفتارهای نئاندرتالها را با ژنها مرتبط کنیم؛ یعنی همان کاری که پژوهشگران برای رفتارهای انسانی انجام دادهاند، ممکن بود به این نتیجه برسیم که گونه نئاندرتالها مجموعه خاصی از آن ژنها دارند که در انسانها و شامپانزهها وجود ندارد.
نویسندگان مطالعه مسئله مذکور را بهعنوان یکی از محدودیتهای مطالعهشان تصدیق میکنند و مینویسند نمیتوانند این احتمال را رد کنند که نئاندرتالها ممکن است ژنهای منحصربهفردی داشته باشند که شناخت آنها را در کنترل خود داشته است.
اگرچه انسانهای خردمند و نئاندرتالها بهوضوح تفاوتهای خاصشان را داشتند، نئاندرتالها هنوز درخورتوجه هستند. کلونینگر میگوید آنها انسان هستند و مغزهای بزرگی دارند و سازشپذیر هستند. بهاعتقاد او و همکارانش، انسانهای مدرن برای جلوگیری از دچارشدن به سرنوشت آنها، باید از مزایای قدرت خلاقیت و همکاری استفاده کنند که تکامل در مغز آنها ایجاد کرده است. کلونینگر میگوید ظاهرا آنچه باعث پیدایش خلاقیت انسان خردمند شد، موقعیت اکولوژیکی مسئلهساز بوده است و اکنون ما نیز با مشکلات مشابهی روبهرو هستیم. اگر قبلا در این کار موفق شدهایم، اینبار هم میتوانیم.