خانه » همه » مذهبی » مقاله: نحوه خلافت ابوبکر

مقاله: نحوه خلافت ابوبکر


مقاله: نحوه خلافت ابوبکر

۱۳۹۵/۰۵/۰۶


۴۳۵۲ بازدید

چگونگی خلافت ابوبکر؟

عنوان: به خلافت رسیدن ابوبکر با وجود حضرت علی(ع)نویسنده: محرم حقی چکیده:
تحقیق ذیل کوشیده است ضمن بیان مقدمه ای در رابطه با کلیات اعتقادات شیعه و اهل سنت در مورد امامت و خلافت،به تبیین اصول و مبانی هر دو گروه بپردازد که از دیدگاه شیعه مواردی همچون امامت تداوم وادامه نبوت،عصمت، علم امام،سابقه،قرابت،وصایت و جانشینی و نص و تنصیص و از دیدگاه اهل سنت مواردی همچون عدم وجود نص در مورد جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) وانتخاب خلیفه با روشهایی چون انتخاب توسط اهل حل و عقد،شورا و استخلاف بررسی شده است ، سپس چگونگی انتخاب خلیفه اول در سقیفه و در نهایت چرایی این انتخاب مورد بحث قرار گرفته است.
واژگان کلیدی: امامت،خلافت،جانشینی،شیعه،اهل سنت
مقدمه
پژوهش حاضر به دنبال پاسخگویی به این سوال است که اگر بنا بود به امر خدا بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) ، علی(علیه السلام)خلیفه باشد، چگونه خلافت به ابوبکر رسید؟، نکته­ای که در رابطه با متن سوال وجود دارد این است که در اینجا دو جنبه قابل تصور است : جنبه اول امر تکوینی یعنی اراده و خواست خداوند برای جانشینی حضرت علی (علیه السلام)، جنبه دوم امر تشریعی یعنی دستور الهی برای جانشینی آن حضرت. این تحقیق به دنبال تبیین جنبه دوم می باشد که اراده و عمل اصحاب سقیفه بر خلاف امر تشریعی خداوند مبنی بر جانشینی حضرت علی(علیه السلام) بوده است.
از دیدگاه شیعه امامت مقامی است که شخص، منصوب از طرف خداوند است، بدین معنا که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به دستور خداوند خلفای بعد از خود را تعیین کرده،(1) بر این اساس باید رهبر مسلمانان از سوی خداوند که آگاه به مصالح انسان ها است انتخاب شود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) به دستور خداوند،(2) علی (علیه السلام) را در جریان غدیر به عنوان جانشین بلافصل و رهبر مسلمانان تعیین کرد: من کنت مولاه فعلی مولاه(3) البته جانشین حضرت تنها در غدیر شکل نگرفت، بلکه پیامبر (صلی الله علیه و آله) بارها به مناسبت های مختلف به بیان فضایل و شایستگی حضرت پرداخت (4) تا افکار عمومی را آماده پذیرش رهبری او نماید. براین اساس شیعه امامت و خلافت خلفای سه گانه ابابکر ، عمر و عثمان را ناحق و غیر مشروع می داند و باور دارد که ولایت حق امام علی (علیه السلام) بوده و خلفای سه گانه این حق را غصب کرده و سفارش پیامبر (صلی الله علیه و آله) را نادیده گرفته اند. از سوی دیگر خلفا لیاقت و شایستگی رهبری را نداشتند. ابابکر گفت :اقیلونی فلست بخیرکم . علی فیکم؛(5) مرا معاف دارید که بهترین شما نیستم ، در حالی که علی میان شما است.
امام علی (علیه السلام) بارها به غیر مشروع بودن خلافت خلفا اشاره نموده و آنان را غاصب مقام خلافت، می دانست. حضرت در خطبه شقشقیه می فرماید: به خدا سوگند، که پسر قحافه (ابابکر) خلافت را مانند پیراهنی به تن کرد، در حالی که می دانست محوری که این دستگاه باید بر گرد آن بچرخد، من هستم. سرچشمه های علم و فضیلت از کوهسار شخصیت من سرازیر می شود و شاهباز اندیشه بشر از رسیدن به قلة عظمت من باز می ماند.(6)همچنین حضرت خطاب به عمر و عثمان فرمود: با هم، با قوت و شدت، پستان خلافت را دوشیدند.(7)
این در حالی است که اهل سنت باور دارند که خلافت خلفای سه گانه مشروع و قانونی است، زیرا به رغم آنان پیامبر کسی را بعد از خود به عنوان جانشین معرفی نکرد و گزینش رهبر را به مردم واگذار کرد . بدین اساس اگر مردم و یا خبرگان و اصحاب حلّ و عقد، کسی را به عنوان رهبر انتخاب کردند، وی حق حاکمیت داشته و رهبر مردم می باشد.
نخستین کسی که شایعه عدم معرفی جانشین و عدم وصیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر کسی را پراکنده کرد،عایشه بود. او می گوید:پیامبر(صلی الله علیه و آله) در حالی که سرش بر دامان من بود،از دنیا رفت و به کسی وصیت نکرد.
ابوبکر نیز هنگام وفات ش می گفت: دوست داشتم که از رسول خدا سوال می کردم که امر خلافت در شان کیست تا کسی در آن نزاع نکند.
عمر بن خطاب نیز در جواب فرزندش که از او خواسته بود تا مردم را مانند گله ای بدون چوپان رها نکند،گفت: اگر جانشین برای خود معین نکنم،به رسول خدا اقتدا کرده ام و اگر خلیفه معین کنم به ابوبکر اقتدا نموده ام.(8)
مبانی شیعه واهل سنت درباره امامت و خلافت
قبل از پرداختن به چرایی و چگونگی انتخاب ابوبکر به خلافت پس از رحلت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) ، به نظر ضروری می رسد که ابتدائا باید مبانی شیعه و اهل سنت درباره امامت وخلافت تبیین گردد. چرا که بدون تبیین مبانی این دو فرقه نمی توان به چرایی تحولات و حوادث مربوطه پرداخت.
الف:مبانی شیعه
اصول و مبانی اعتقادی و سیاسی مذهب شیعه، بر آیات قران و روایات پیامبر (صلی الله علیه و آله) استوار است. بیان این مهم از آن رو اهمیت فراوان دارد که اولا اثبات می کند شیعه مولود طبیعی اسلام است و معتقدانش ریشه در نصوص قرآنی و روایات دارد، و ثانیا نشان می دهد ظهور این مذهب، دست کم از جنبه ى اعتقادی به عصر نبوت بازمی گردند نه به رویدادها و تحولات تاریخی پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله).بنابراین در این قسمت، به بیان اصول و مبانی اعتقادی شیعه می پردازیم.
1) امامت تداوم وادامه نبوت
ار نظر شیعه، امامت از اصول مذهب تشیع است.بنابراین امامت را ادامه نبوت می داند، اما معتقد است بر امام وحی نمی شود و او اختیاری در تشریع شرایع یا نسخ آنها ندارد. تنها حکم خدا و رسول، یعنی کتاب و سنت به امام سپرده شده است، و اطاعت از او، مانند اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه و آله) مطلق بوده و به هیچ قید و شرطی مقید و مشروط نگردیده است. (9)
متکلمان شیعی، امامت را ریاستی دینی و دنیایی می دانند که در باطن، نوعی ولایت بر انسان و اعمال او دارد و در ظاهر انسان را هدایت و تا مقصد همراهی می کند.(10)
شیعه، امامت را لطف خداوند به بندگان خود می داند. چنانکه خواجه نصیر طوسی گفته است: «الامام لطف».(11) این بدین معناست که امامت، نظیر نبوت، از مسائلی است که از اختیارات انسان بیرون است و باید از راه وحی و تعیین الهی صورت پذیرد، با این تفاوت که نبی به طور مستقیم از سوی خدا تعیین می شود و امام به واسطه ى پیامبر از سوی خدا تعیین می گردد.(12)
2) عصمت
متکلمان شیعه، عصمت را نیروی ربانی و خدایی دانسته اند که دارنده ى آن را از ارتکاب لغزشها، گمراهی ها، خطاهای عمدی و سهوی – در عین قدرت ارتکاب – بازمی دارد. (13) آنان آیات و احادیث ذیل را گواه عصمت اهل بیت (علیهم السلام) می دانند:
1. آیه تطهیر، این آیه در شأن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت او، یعنی امام علی، حضرت فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین – علیهم السلام- نازل شده و بر عصمت آنان دلالت دارد؛ (14) چنانکه علی (علیه السلام) می فرمود: اهل بیت در کتاب خدا ما هستیم؛ (15) کافر ما را دوست ندارد و مؤمن کینه ما را به دل نمی گیرد. (16)
2.آیه اولوالامر، این آیه نیز- چنانکه ذکر آن می آید – بر اطاعت بی قید و شرط از اولو الامر دلالت دارد؛ چنانکه امام علی (علیه السلام) فرمود: همانا خداوند بدان جهت به اطاعت صاحبان امر فرمان داد که آنان معصوم و پاکیزه هستند و هیچ گاه به گناه امر نمی کنند. (17)
3. حدیث ثقلین ، انی تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تذلوا، کتاب الله و عترتی اهل بیتی، فانه قد نبأنی اللطیف الخبیر، انهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض…
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حدیث ثقلین اهل بیت خود را هم پایه و در کنار، قرآن کریم قرار داده است.
4. حدیث سفینه ، ان مثل اهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق
افزون بر این زندگانی پاک و بی آلایش اهل بیت (علیهم السلام) که مورد تأیید همگان است دلیلی بر این مدعاست.
3) علم امام
بر اساس احادیث متواتر، اهل بیت عصمت و طهارت، یعنی پیشوایان دوازده گانه شیعه، داناترین مردم به امر الهی اند. حفظ دین، اصلاح امور مردم و هدایت آنها به سوی حق، از مهم ترین شئون امام است که این امر بدون علم و آگاهی کامل از دین ممکن نیست. از این رو، خداوند فرمود: آنکه خلق را به راه هدایت و طریق سعادت رهبری می کند، سزوار پیروی است(یونس، 35) (18) در روایات نیز آمده است که اگر امام عالم نباشد، ممکن است شرایع و احکام الهی را تغییر دهد. بنابراین، علم به قرآن، با همه مراتب آن نزد آنان است و همین علم، آنها را به پیامدهای اعمال آگاه می کند و مانع گمراهی و سبب عصمت آنان است. البته این علم غیر اکتسابی بوده و سرچشمه آن فضل خداوند است.
4) سابقه
پیشی گرفتن در اسلام، به لحاظ جایگاه ویژه ای که در بین مسلمانان داشته است، مورد توجه تاریخ نگاران و متکلمان قرار گرفته و به صورت یک مفهوم سیاسی درآمده است، به طوری که خلفای اولیه برای بیان مشروعیت سیاسی خود بدان استناد کرده و چنانکه ذکر خواهد شد، اهل سقیفه نیز آن را مهم ترین دلیل انتخاب ابوبکر دانستند. این در حالی است که سبقت علی (علیه السلام) در اسلام و مجاهداتش در راه دین، با صحابه دیگر قابل مقایسه نیست چنانکه روایات فراوان شیعه و سنی او را به عنوان اولین مسلمان یاد کرده و سابقه او را مورد تأیید قرار داده اند. (19)
5) قرابت
از آنجا که امام و جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله) باید تحت نظارت مستقیم پیامبر(صلی الله علیه و آله) و در پرتو آیین الهی تربیت شود، خداوند جانشینان پیامبر را ازبین نزدیکان و خویشاوندان او برگزید. البته انتخاب جانشین از خویشاوندان، در میان انبیای گذشته نیز وجود داشته که آیات حدید، 26؛ انعام، 84 و بقره، 124 بدان تصریح دارد؛ با توجه به این زمینه ها، در ذهن مسلمانان نیز قرابت جایگاه خاصی داشته است. بر این اساس، از دلایل مهمی که قریش برای امامت خود در اجتماع سقیفه بنی ساعده مطرح کردند، قرابت با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود.
6) وصایت و جانشینی
سیره و سنت پیامبران الهی برای ادامه راهشان، انتخاب وصی برای خویش بوده است. (20)
وصی، جانشین کسی است که او را انتخاب کرده تا پس از مرگ کارهای مربوط بدو را انجام دهد. وصایت نزد متکلمان شیعه همواره وصیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به هنگام بیعت مردم با حضرت علی(علیه السلام) را در ذهن متبادر می سازد. بعد از سقیفه، کلمه وصی مکرر به کار رفته است. از آن شمار می توان به روز بیعت با علی (علیه السلام) (21)، و هنگام جنگهای جمل (22)، صفین، نهروان،(23) و نیز سخنان امام حسن (علیه السلام) (24) اشاره کرد.
در این میان حدیث لکل نبی وصی و وارث و ان علیا وصیی و وارثی (25) به حدیث وصایت معروف است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در این حدیث، علی (علیه السلام) را به طور مطلق وصی خود معرفی کرده است؛ یعنی او مجاز است در تمام اختیاراتی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) داشته، تصرف نماید و این همان معنای خلافت است. پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)،کلمه وصی یکی از القاب مشهور امام علی (علیه السلام) شد.(26)
7) نص و تنصیص
بر اساس عقیده ى شیعه، امام باید از طرف خدا انتخاب شود و به منظور ابلاغ به مردم، به پیامبر معرفی گردد. از این امر به نص یا تنصیص [تعیین] تعبیر می شود. شیعه، وصایت و نص را ملاک تعیین امام می داند و منکر اصل شورا و بیعت در تعیین امام است. در حالی که اهل سنت، شورا و بیعت را، دو ملاک تعیین امام می داند و منکر وصایت و نص پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر امامت و جانشینی پس از او هستند. روایاتی که بر انتصاب و تنصیصی بودن امامت و ولایت اهل بیت (علیه السلام) دلالت می کنند، بسیارند.(27)

مبانی اهل سنت در رابطه با امامت و خلافت
در مکتب اهل سنت، امامت، به معنای خلافت و یک منصب اجتماعی است. از این رو،نظریه خلافت بر بنیاد عدم هرگونه نص از پیامبر(صلی الله علیه و آله)در خصوص تعیین خلیفه استوار است. مطابق نظر اهل سنت، حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) امر خلافت و شیوه­های تعیین خلیفه را به عهده صحابه و سپس مردمان هر زمانه نهاده است،و هرگز کسی را برای اداره دولت اسلامی بعد از وفات خود معین نفرموده،بلکه حتی طریقه مشخصی را برای تعیین حاکم بعد از خود توصیه نکرده و صرفا برخی قواعد عام و لازم در امر حکومت را بیان کرده است.
اهل سنت پس از اعتقاد به نبود نصوص خاص درباره خلافت شخص معین از جانب پیامبر(صلی الله علیه و آله)، و نیز فقدان نص در خصوص شرایط و طریقه تعیین خلیفه،در استدلال به دولت مشروع اسلام، به گفتار و کردار صحابه استناد کرده اند. آنان با توجه به مرجعیت صحابه و این نکته که صحابه درباره خلفای راشدین اجماع داشته­اند، شرایط و شیوه استقرار خلفای چهارگانه را نمونه آرمانی و مشروع دولت اسلامی تلقی می کنند. (28)
با عنایت به اینکه انتخاب خلیفه به دست اجتماع ومردم می باشد،روش انتخاب می تواند با توجه به مقتضیات هر زمان، ملاکهای متفاوتی داشته باشد، که از جمله آنها عبارتند از:
1. راه اول: انتخاب اهل حل و عقد؛ اهل حل و عقد در نظام سیاسی اهل سنت چونان مجلس شورای امروز در بعضی کشورها ، وظیفه تعیین و انتخاب خلیفه را به عهده داشته است. تئوری سنتی اهل سنت مبتنی بر انتخاب ابوبکر است که امام به وسیله اجماع و بیعت اهل حل و عقد انتخاب می شود. این شیوه با توجه به گزینش خلیفه اول، با بیعت عده ای از صحابه یکی از ملاکهای گزینش خلیفه قرار گرفت. (29)
2. دومین راه، استخلاف یا نصب خلیفه و امام لاحق به وسیله خلیفه سابق است، مانند تعین خلیفه دوم به دست خلیفه اول. (30)
3. راه سوم، انعقاد خلافت از راه شوراست، مانند انتخاب خلیفه سوم به وسیله ى شورای شش نفره.
4. راه چهارم، استیلا و شوکت با قهر و غلبه است. این ملاک نیز به این جهت است که خلفای بعدی با قهر و غلبه خلافت را به دست می آوردند. روزبهان در سلوک الملوک این راه را با توجه به استیلای دولتهای مستقل بر خلافت عباسی اضافه کرده است. در این روش ، تفاوتی میان فرد مستولی از نظر جهل و علم فسق و عدل، عرب و عجم و قرشی بودن وجود ندارد. (31)
پس از انتخاب خلیفه با یکی از شیوه های ذکر شده، با او بیعت می شود تا هم اقتدار خلیفه به رسمیت شناخته شود و هم به او وعده پیروی بدهند. البته در تعداد بیعت کنندگان نیز بین اهل سنت اختلاف است؛ (32) برخی گفته اند پس از بیعت چهارنفر، امامت منعقد می شود. (33) وظایف خلیفه از نظراهل سنت، بعد از گزینش توسط مردم به طور اجمال عبارت است از:
حفظ حدود و ثغور اسلامی، قضاوت، رهبری در جنگها، گرفتن مالیات و مصرف آن در مصالح مسلمانان ، تعیین افراد در مناصب مختلف. (34)

دلایل قرآنی و روایی جانشینی علی(علیه السلام) بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله)
در رابطه با بخش اول سوال باید گفت آیات و روایات بسیاری از لسان شریف پیامبر(صلی الله علیه و آله) صادر و به مردم ابلاغ شده و همگی آنها بر جانشینی علی(علیه السلام) بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) دلالت می کند. در اینجا به پاره ای از آنها اشاره می کنیم:
1 – آیه ولایت: در آیه 5 سوره مائده آمده است: «ولی و سرپرست شما، خداوند و رسول او و کسانی هستند که ایمان آورده اند؛ آنانکه نماز به پای دارند و در حالی که در رکوع هستند زکات می دهند.»
این آیه به اتفاق سنی و شیعه در مورد علی(علیه السلام) نازل و از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله) به مردم ابلاغ شده است(35) و اثبات کننده ولایت او است. اگر خداوند درصدد این بود که دوستان مردم را معرفی کند، نیازی به ذکر جمله دوم (که از نظر ادبی عطف تفسیر یا عطف بیان «الذین آمنوا» است) نداشت و فقط می فرمود: «انما ولیکم اللَّه و رسوله و الذین آمنوا» بنابراین تمامی مؤمنان، مورد نظر این آیه نیستند بلکه آنکه در حال رکوع زکات داده، مراد می باشد و از سوی می دانیم که کلیه مؤمنان ولی و دوست و یاور هم می باشند. با تلفیق این دو نکته استنتاج می شود که منظور از ولایت در آیه، مفهوم و ویژگی خاصی است که فقط در خدا و رسول و علی(علیه السلام) وجود دارد و دیگران از آن بی بهره اند و ان اولویت و احقّیّت در جان و مال و کارها نسبت به همه مردم است که معادل و مساوی خلافت و رهبری می باشد.
2 –آیه تبلیغ وحدیث غدیر: در آیه 67 سوره مائده آمده است: «ای پیامبر، آنچه را که از پروردگارت به سوی تو نازل گشته (به مردم) ابلاغ کن، و اگر نکنی، رسالت او را انجام نداده ای…»
در پی آن پیامبر(صلی الله علیه و آله) در غدیر خم دست علی بن ابی طالب(علیه السلام) را گرفته فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم و آل من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و العن من ظلمه». معلوم می شود که خداوند به پیامبر(علیه السلام) وحی کرده بود که حضرت علی(علیه السلام) را به عنوان مولی به مردم معرفی کند و الا چرا در غدیر خم به چنان عملی اقدام ورزید؟ بیشتر مفسران اهل تسنن هم تصریح کرده اند که آیه مزبور در شأن حضرت علی(علیه السلام) نازل شده است(36).
مسأله ولایت تا بدان اندازه در محضر ربوبی مهم بوده که عدم ابلاغ آن را معادل عدم ابلاغ رسالت الهی معرفی فرموده و این کاملاً بر خلاف قول کسانی است که می گویند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پس از خود کسی را به عنوان حاکم و خلیفه بر مسلمانان تعیین نفرمود چطور می توان باور کرد که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که عقل کل و کل العقل و انسان کامل و کاملترین انسان بوده، نسبت به مسأله رهبری غفلت کرده و امر آن را به رأی مردم که آمیخته با هواهای نفسانی و امیال گوناگون هستند، واگذارده باشد؟
جالب آنکه متن بعضی از طرق حدیث غدیر به این قرار است «… یا ایها الناس، ان اللَّه مولای و انا مولای المؤمنین اولی بهم من انفسهم، فمن کنت مولاه فهذا مولاه – عنی علیا(علیه السلام) – اللهم و ال من والاه…»(37)، و در بعضی از طرق آن آمده است: «… یا ایها الناس الست اولی بکل مؤمن من نفسه؟ قلنا: بلی یا رسول اللَّه، نحن نشهد انک اولی بکل مؤمن فی نفسه، قال: فانی من کنت مولاه فهذا مولاه و اخذ بید علی(علیه السلام)…»(38)، و در بعضی از طرق آن آمده است: «…الست اولی بکم یا معشر المسلمین من انفسکم؟ قالوا: بلی یا رسول اللَّه، قال: من کنت مولاه فعلی مولاه…»(39).
منظور از مولایی که در فرمایش پیامبر(صلی الله علیه و آله) است (من کنت مولاه فعلی مولاه)، اولی به مردم از خود آنان می باشد که تعبیر دیگری از امام و امیر است. قرینه های قطعی بر این مدعا گواهی می دهد: از جمله آنها این فرمایش پیامبر(صلی الله علیه و آله) است که فرمود: «ألست اولی بالمؤمنین من انفسهم»، «آیا من اولی و شایسته تر به مؤمنان از خود آنان نیستم؟» بعد از آنکه اصحاب گفتند آری، آن حضرت فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه»، «هر کس که من مولای او هستم، علی هم مولای او است».
تفریع «من کنت مولاه» بر «الست اولی بالمؤمنین من انفسهم»، «یعنی آوردن جمله هر کس من مولای او هستم، علی مولای اوست» در پی جمله «آیا من شایسته بر مؤمنین نسبت به خود آنان نیستم» و متفرع برآن، دلیل واضحی است که مولا در آن روایت به معنای اولی از مؤمنین به خودشان می باشد و الا جمله «ألست…» لغو و بی فایده خواهد بود.
در برخی از طرق حدیث آمده: «ان اللَّه مولای و انا مولی المؤمنین اولی بهم من انفسهم فمن کنت مولاه فهذا مولاه – یعنی علیا(علیه السلام)»، خداوند مولای من می باشد و من مولای مؤمنین هستم؛ یعنی اولی به آنان نسبت به خودشان، پس هر کس که من مولای او هستم، این – یعنی علی – مولای او است.
در این حدیث، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) جمله «اولی بهم من انفسهم» را توضیح و شرح و تفسیر جمله «انا مولی المؤمنین» قرار داده و این دلیل آشکاری است که مراد از مولا همان اولی به مؤمنان از خودشان می باشد.
در برخی از طرق حدیث غدیر که ممزوج به حدیث ثقلین است، آمده: «انه لم یعمر نبی الا نصف عمر…»، «همانا ماجرا بدین قرار است که هر پیامبری نصف پیامبر پیش از خود عمر می کند و من نزدیک است که به سوی حق فراخوانده شوم و من مسؤول و شما مسؤول هستید…» این سخن از جمله دلایلی قوی ای است که آشکار می سازد که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تنها در مقام وصیت و تعیین جانشین و امام بعد از خویش بوده تا مردم به او اقتدا کرده و هدایت شوند نه درصدد بیان این مطلب که بفرماید هر کس من دوستدار یا یاری دهنده – و مانند آن از معانی دیگر – او هستم، علی هم دوستدار یا ناصر او است. زیرا اگر چنین معانی ای از سخن آن حضرت مراد بود، لازم به ذکر آن در وقت قریب به مرگ که می بایست آن حضرت دعوت حق را لبیک بگوید، نبود.
اصولاً با قطع نظر از هرگونه قرینه لفظی موجود در حدیث غدیر – اعمالی که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در آن روز صادر شده، از جمله قویترین دلایل و بزرگترین شواهد است که می رساند آن پیامبر(صلی الله علیه و آله) درصدد نصب امام و خلیفه بعد از خود بوده و مقصود از مولی، اولی به مؤمنین از نفس آنها است نه معنای دیگر.
ما می بینیم که ایشان در آن موضع بعد از بازگشت از آخرین حج خویش در روزی که گرمتر از آن را مردم و خود ایشان سراغ نداشتند، توقف نمود و مردم ار – چه آنان که عقب مانده و چه آنان که جلو افتاده بودند – جمع کرد و دستور فراهم آوردن سایبانهای بزرگی داد و علی(علیه السلام) را به گونه ای که ملائکه مصمم می شوند، مصمم نمود و پس از خواندن خطبه و ذکر این نکته که مرگ و اجلش نزدیک است، دست علی را گرفت و به اندازه ای بالا برد که زیر بغل هر دو مشخص گردید، و نازل شدن «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللَّه یعصمک من الناس» و «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دنیا» همگی گویای این مطلب است که مسأله وصیت و جانشینی بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) مطرح بوده و آن حضرت می خواسته امام بعد از خود را معین بفرماید و اینکه مقتدای آنان علی(علیه السلام) است.
آنچه مطلب فوق را تأکید می کند، آن است که ابوبکر و عمر بعد از آنکه فرمایش پیامبر(صلی الله علیه و آله) را نسبت به علی(علیه السلام) شنیدند به امام علی(علیه السلام) گفتند: «مولای هر مؤمن و مؤمنه ای هستی» یا آنکه از عمر روایت شده که گفت: به به ای پسر ابوطالب در حالی وارد صبح گشته که مولای من و مولای هر مسلمانی هستی یا طبق برخی روایات گفت: گوارایت باد ای فرزند ابوطالب، صبح کرده و مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن شده ای.(40)
اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) درصدد ایجاد منصب جدیدی برای علی(علیه السلام) نبود، نمی بایست ابوبکر و عمر و دیگران چنین تبریکهایی را که گفتنش تنها در صورت حامل شدن مقام تازه و جدید برای آن حضرت صحیح بود، به ایشان بگویند.
بنابراین نمی توان حدیث غدیر را به معنای محب و ناصر تعبیر کرد.(41)
جز آنچه گفته شد آیات، روایات و احادیث بسیاری از جمله آیه اکمال دین ،حدیث یوم الانذار، حدیث ثقلین ،حدیث منزلت ، حدیث جابر وجود داردکه با توجه به آنها می توان خلافت بلا فصل علی(علیه السلام) را برای ایشان اثبات نمود.
اما بخش دوم سؤال که در رابطه با چگونگی و چرایی به خلافت رسیدن ابوبکر می باشد،دو قسمت دارد که در قسمت اول باید به روند انتخاب خلیفه بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در سقیفه پرداخت و در قسمت دوم ،عوامل و چرایی این انتخاب را بررسی کرد.
در رابطه با چگونگی انتخاب خلیفه پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) باید گفت که به اتفاق شیعه و سنی این انتخاب بر می گردد به ماجرای سقیفه که تفصیلا بیان می شود.

ماجرای سقیفه بنی ساعده
پس از رحلت پیامبر، هنوز جسد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) روی زمین بود و بنی هاشم و گروهی از یاران راستین آن حضرت، مشغول فراهم ساختن مقدمات دفن پیامبر بودند که ناگهان گروه انصار در چند قدمی خانة پیامبر در زیر سایبانی به نام «سقیفة بنی ساعده» دور هم گرد آمدند تا تکلیف مسلمانان را از نظر خلیفه و جانشین پیامبر معّین کنند. گویی تعیین خلیفه از نظر آنان به مراتب فوری‌تر از «تجهیز» و تغسیل و دفن پیامبر بود!
در لحظاتی که علی(علیه السلام) همراه با بنی هاشم و گروهی از مهاجران در داخل خانه و خارج آن با بی‌صبری هرچه تمامتر خود را آمادة مراسم نماز و دفن پیامبر می‌نمودند، ناگهان عمر که در خارج خانه بود از گردهم‌آیی انصار در سقیفه آگاه گردید. فوراً به وسیله کسی به ابوبکر پیغام داد که هر چه زودتر خانه را ترک کند و بیرون آید، ابوبکر که از علّت احضار عمر آگاه نبود، عذر آورد و گفت: من در اینجا کار دارم. ولی سرانجام بر اثر اصرار عمر ناچار شد که خانه و جسد پیامبر را ترک کند. وقتی وی نیز مانند عمر از جریان آگاه گردید همه چیز، جز رفتن به سقیفه را فراموش کرد، و هر دو نفر راهی سقیفه شدند و ابو عبیدة بن جراح را نیز همراه خود بردند. اکنون به دقّت به مناظره و احتجاجهای طرفین گوش فرا دهید که آنان روی چه منطقی خود و قبیلة خویش را برای خلافت از دیگران شایسته‌تر می‌دانستند.
سخنگوی مجلس از طرف انصار، سعد بن عباده و حباب بن منذر، و از طرف مهاجران ابوبکر و عمر و ابوعبیده بودند و در پایان دو نفر از انصار نیز به منظور کارشکنی در کار سعد بن عباده سخن گفته‌اند. اینک متن سخنان آنان:
ـ سعد (خطاب به انصار): شما فضیلتی دارید که هرگز دیگران آن را ندارند: پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) سالها در میان کسان خویش مردم را به آیین توحید دعوت نمود، ولی جز گروه کمی به او ایمان نیاوردند، و همانها نیز توانایی دفاع از او را نداشتند، ولی شما انصار! به او ایمان آوردید، از او و یاران او دفاع نمودید، و با دشمنان او از در جنگ وارد شدید تا در نتیجه مردم آیین او را پذیرفتند و شمشیرهای شما بود که عرب را در برابر او تسلیم نمود. هنگامی که پیامبر دیده از جهان پوشید از شما راضی و چشمش به شما روشن بود، از این روی لازم است زمام امور را به دست بگیرید و شما از همة مردم به این کار شایسته‌تر و سزاوارتر هستید. (42)
منظق سعد این بود که چون ما به پیامبر و یاران او پناه داده‌ایم و از او و یارانش دفاع کرده‌ایم و با دشمنان او پیکار نموده‌ایم پس برای زمامداری از دیگران سزاوارتر هستیم. اکنون ببینیم که منطق مهاجرین حاضر در مجلس در برابر آنان چه بود؟
ـ ابوبکر: مهاجران، نخستین گروهی هستند که به آیین او ایمان آورده و به این فضیلت مفتخر شده‌اند، آنان در شداید و سختیها بردباری به خرج داده‌اند، از کمی افراد نهراسیدند، آزار دشمنان را به جان خریدند و از ایمان و آیین او دست برنداشتند. ما هیچگاه خدمات و فضایل شما انصار را انکار نمی‌کنیم و به طور مسلّم پس از مهاجران شما بر دیگران برتری دارید، از این روی امارت و فرمانروایی از آن مهاجران، و وزارت از آن شما باشد و ما امیر باشیم و شما وزیر و هیچ کاری را بدون مشورت شما انجام نمی‌دهیم. (43)
تکیه گاه مهاجران در برتری خود این بود که آنان نخستین کسانی بودند که پیامبر را تصدیق نموده و به آیین او گرویده‌اند.
ـ حباب بن منذر: ای گروه انصار! زمام امور را به دست بگیرید. دیگران در سایة قدرت شما زندگی می‌کنند و هیچ کس جرأت ندارد که بر خلاف شما کاری صورت دهد. شما دارای قدرت و جمعیت بیشتری هستید. هرگز دودستگی را به میان خود راه ندهید، که نتیجه‌ای جز تباهی ندارد و اگر مهاجران بر قبضه کردن حکومت اصرار ورزند باید مسئله را از طریق «دو امیری» حل کنیم، و فرمانروایی از ما و فرمانروایی از آنان تعیین گردد.
منطق انصار در این مناظره فزونی نفرات و نیرومندی جبهة آنان است و می‌گویند چون ما قوی و نیرومند هستیم باید فرمانروا از میان ما انتخاب گردد.
ـ عمر: هرگز دو شمشیر در یک غلاف جای نمی‌گیرد، بخدا سوگند عرب به حکومت و فرمانروایی شما تن در نمی‌دهد در صورتی که پیامبر آنها از غیر شماست، ولی عرب إبا نمی‌ورزد که زمام امور آنان را کسی بر عهده بگیرد که پیامبر آنها از قبیلة اوست، چه کسی می‌تواند در حکومتی که محمد آن را پی‌ریزی کرده است با ما جنگ و نزاع کند در حالی که ما از نزدیکان و خویشاوندان او هستیم.
در این گفتگو عمر، ملاک شایستگی برای زمامداری امّت را پیوند خویشاوندی با پیامبر قرار داد، و از این روی گروه مهاجر و در رأس آنان قریش را احق و شایسته‌تر برای اشغال آن مقام دانسته است.
«حباب بن منذر» بار دیگر بر قدرت و نیرومندی یاران انصار تکیه کرده و گفت: ای گروه انصار به سخن عمر و همفکران او گوش فرا ندهید، آنان دست شما را از فرمانروایی کوتاه می‌سازند. اگر نپذیرفتند، همه را از این سرزمین بیرون کنید. شما به این کار شایسته‌تر از دیگران هستید، در پرتو شمشیرهای شما دیگران به این آیین گرویده‌اند.
ـ عمر: خدا ترا بکشد!
ـ حباب: خدا ترا بکشد!
ـ ابو عبیده: وی با دادن رشوه‌ای به انصار نظریة واگذاری حکومت به گروه مهاجر را چنین تأیید کرد:
أی گروه انصار! شما نخستین کسانی بودید که پیامبر گرامی را کمک کردید، هرگز سزاوار نیست که نخستین فردی باشید که سنّت و راه او را تغییر می‌دهد.
در اینجا یک نفر از انصار، به نام بشیر بن سعد، که خود پسر عموی سعدبن عباده (کاندیدای نیمی از انصار برای خلافت) بود برخاست، و با آنکه انتظار می‌رفت جریان را به نفع آنان تمام کند، برخلاف انتظار وی روی عداوت و کینه‌ای که به سعد‌بن‌عباده داشت منطق عمر را تأیید کرد و رو به خویشاوندان خود کرد و گفت:
– محمد از قریش است و خویشاوندان وی بر خلافت از دیگران اولی و شایسته‌ترند، هرگز شما را نبینم که با آنان در این موضوع به نزاع برخاسته‌اید.
طرفین سخنان خود را گفتند و هیچ‌کدام نتوانست دیگری را قانع کند. در این لحظه ابوبکر از فرصت استفاده کرد و به سان یک دیپلمات کهنه‌کار برگ جدیدی به زمین زد و گامی جلوتر نهاد و تصمیم گرفت که دونفر را معرفی کند تا مردم با یکی از آن دو نفر بیعت کنند، خصوصاً مشاهده کرد که در میان جبهة انصار وحدت کلمه وجود ندارد و بشیر‌بن سعد مخالف سعد‌بن عباده (رئیس خزرج) می‌باشد.
از این روی با رندی خاصی به گفتگو خاتمه داد و گفت:
خواهشمندم از اختلاف و دودستگی دوری کنید، من خیرخواه شما هستم، بهتر است دامنة سخن را کوتاه سازید و با یکی از این دو نفر، عمر و ابوعبیده، بیعت کنید.
عمر و ابو عبیده گفتند: هرگز بر ما سزاوار نیست که با وجود شخصی چون تو زمام امور را در دست بگیریم. از میان مهاجران هیچ فردی در فضیلت به پایه تو نمی‌رسد. تو همنشین پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) در غار «ثور» بودی، به جای پیامبر نماز خواندی، و وضع مالی تو بهتر از ما است، دستت را به ما ده تا ما با تو بیعت کنیم. در این لحظه ابوبکر فوراً بدون اینکه سخن بگوید و بدون اینکه دو مرتبه تعارف کند دست خود را دراز کرد و از رازی که بر دل بود پرده برداشت، و روشن شد که پیش کشیدن عمر و ابوعبیده، رنگ جدّی نداشته و جز تعارف و هموار کردن راه بر خود چیزی نبوده است. ولی پیش از آن که عمر، دست ابوبکر را به عنوان بیعت بفشارد، بشیرین سعد بر هر دو سبقت جست و دست او را قبل از همه به عنوان بیعت فشرد، آنگاه این دو نفر، دست ابوبکر را به عنوان جانشین رسول خدا فشرده و در همین لحظه شکاف عمیقی که از سخنان بشیر پیش‌بینی می‌شد، در میان جبهة انصار پدیدار شد و عقب‌نشینی انصار قطعی گردید.
حباب‌بن منذر از بیعت بشیر، که خود از انصار بود، سخت برآشفت، و فریاد زد: بشیر! نمک نشناسی کردی و بر پسر عموی خود رشگ بردی و نخواستی حکومت از آن او باشد. بشیر گفت:
-هرگز جریان از این قرار نیست، بلکه نخواستم در حقّی که خدا آن را برای گروه مهاجر قرار داده است به نزاع برخیزم.
«اسیدبن حضیر» که رئیس اوس بود و هنوز عداوتهای دیرین خود با رئیس خزرج را در دل مکنون و پنهان داشت، رو به افراد قبیلة اوس که در مجلس حضور داشتند کرد و گفت: برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید زیرا اگر سعد زمام امور را به دست بگیرد خزرجیان یک نوع فضیلت و برتری بر ما پیدا می‌کنند. از این روی گروه اوس نیز به فرمان رئیس خود با ابوبکر بیعت کردند.
در این لحظه آن گروه از مردم که بلوغ روانی ندارند و به سان گوسفند از دستور رئیس پیروی می‌کنند دست ابوبکر را به عنوان فرمانروا فشردند و هجوم آنها سبب شد که سعد زیر دست و پا له گردد!
ناشناسی گفت: رئیس خزرج زیر دست و پا مانده، حال او را رعایت کنید! ولی عمر از این بی‌احترامی خوشحال بود و گفت: خدا او را بکشد، زیرا چیزی برای ما بالاتر از بیعت با ابوبکر نیست!
خود عمر که بعدها سرگذشت سقیفه را بیان می‌کرد رمز بیعت خویش با ابوبکر را چنین توضیح داد: اگر ما بدون اخذ نتیجه جلسه را ترک می‌گفتیم ممکن بود انصار پس از ما اتّفاق نظر پیدا کنند، و برای خود رئیسی برگزینند.
اجتماع سقیفه با انتخاب ابوبکر برای خلافت به نحوی که بیان شد به کار خود خاتمه داد، و ابوبکر، در حالیکه عمر و ابوعبیده و گروهی از اوسیان دور او را گرفته بودند رو به مسجد رسول خدا آورده، و سعد نیز با تمام یاران خود به منزل خویش رفت. (44)

چگونگی برخورد حضرت علی (علیه السلام) با سقیفه
واکنش امام علی(علیه السلام) ویارانش در مقابل این انتخاب چه بود؟
در رابطه با برخورد و واکنش حضرت علی(علیه السلام) بهتر است رجوع کنیم به خطبه 67 نهج البلاغه که وقتی در 28 صفر سال 11 هجری گزارشگری وارد خانة امام شد، و ماجرای سقیفه را بازگو کرد و گفت دو گروه از مهاجر و انصار خود را برای خلافت شایسته و سزاوار می‌دانست. علی(علیه السلام) فرمود: چرا به انصار پاسخ ندادید که پیامبر فرموده است به نیکان از آنان نیکی کنیم و از تقصیر بدان آنها بگذریم؛ اگر ریاست و خلافت از آن آنها بود، نباید آنها را به دیگران توصیه و سفارش کند، بلکه باید دیگران را به آنها سفارش نمایند، و چنین توصیه نشانة محرومیت آنان از حکومت و فرمانروایی است.
سپس امام پرسید: قریش روی چه اساسی خود را شایستة خلافت می‌دانستند؟
گزارشگر گفت: آنان می‌گفتند ماشجرة رسول خدا هستیم و با او از یک قبیله می‌باشیم.
علی(علیه السلام) فرمود: احتجوا بالشجره،و اضاعوا الثمره، به درخت احتجاج کردند و میوة آن را ضایع و تباه ساختند. اگر آنان از آن نظر سزاوار خلافتند که همگی از شاخه‌های یک درخت می‌باشند، من میوة آن درخت و پسر عموی ایشان می‌باشم، چرا خلافت از آن من نباشد؟ (45)

استدلال علامه سید شرف الدین عاملی در مورد ماجرای سقیفه
در این رابطه بد نیست به توضیحات سید شرف الدین عاملی دانشمند شیعه در بحث با شیخ سلیم البشری یکی از دانشمندان بزرگ جامعه الازهر توجه داشته باشیم.
ایشان می گوید: مـردم هـمه مى دانند که امام على (ع ) و سائر دوستانش – اعم از بنى هاشم و دیگران – به هنگام بیعت حاضر نبودند و در آن روز ، داخل سقیفه هم نشدند ، بلکه از آن و از هر چه در آن مى گذشت برکنار بودند . هـمه آنها به جانب آن امر بزرگى که در اثر وفات رسول خدا (ص ) پیش آمده و مکلف به انجام آن بودند ،رهسپار شده بودند ; به امر واجب تجهیز پیامبر (ص ) قیام نموده و به غیر آن نمى اندیشیدند . و هـنـوز اینها پیامبر (ص ) را در ضریح مقدسش پنهان نساخته بودندکه اهل سقیفه کار خود را تمام ، امور بیعت را محکم ، و پیمان آن رااستوار ساخته بودند ، و با حزم و دوراندیشى خاص ، با هـم مـتـفـق شـدند که از هرگفته و هر عملى که موجب سستى پایه هاى بیعت،یا خدشه این پیمان و یاتشویش و اضطرابى در آن به وجود آورد،جلوگیرى کنند . بـنابراین ، امام على (ع ) در کجا بود تا در برابر ابوبکر و بیعت کنندگان با وى – در سقیفه – احتجاج کند ؟ و نیز پس از بیعت ،چه وقت به او و به دیگران اجازه استدلال و احتجاج داده شد ؟ در حالى که صاحبان امر و نهى ، احتیاط و دوراندیشى را پیش گرفتند و قدرتمندان و زورمـنـدان،آن شـدت و سـرسختى را به راه انداختند علاوه ، امام على (ع ) براى احتجاج و اسـتدلال در آن روز و آن ظروف، اثرى جز فتنه و از بین رفتن حقش نمى دید زیرا آنحضرت بـراى اسـاس اسـلام و کـلـمه توحید بیمناک بود – چنانکه در گذشته هم روشن ساخته ، و گفتیم :آن جناب در آن ایام ، گرفتار وضعى شده بود که هیچکس چنین گرفتارى نداشت . اوبین دو مهم گرفتار بود : خلافت با آن نصوص و وصایایش از یک طرف،او را به طورى ندا مـى کرد و درپیشگاهش شکوه مى نمود که قلب حضرتش خون مى شد ، و با آنچنان ناله اى وى را مى خواند کـه جـگـر مـى سوخت اما فتنه هاى طغیانگرانه از ناحیه دیگر، وى را چنین انذارمى نمود که جزیره العرب به هم مى ریزد ، عرب منقلب و دگرگون شود،اسلام نابود مى گردد . و نـیـز وجود منافقان مدینه تهدیدش مى کرد ،چرا که آنها سخت در نفاق فرورفته بودند،و هـمـچـنین اعراب اطراف مدینه نیز او را تهدید مى نمودند ،اعرابى که – طبق تصریح قرآن – مـنـافـق بودند بلکه در کفر و نفاق سخت تربودند و سزاوارتر که حدود فرمانهاى نازل شده از طـرف خداوند بر پیامبر راندانند ، خصوصا که شوکت و عظمتشان با فقدان پیامبر (ص ) تقویت شده بود . و مسلمانان همچون گوسفندان باران خورده در شب ظلمانى بودند که در میان گرگان متجاوز و درندگان زیانبار قرار گرفته باشند . مـسیلمه کذاب از یک طرف،طلیحه بن خویلد تهمت زن و دروغگو،سجاح دختر حارث آن زن دغلباز و اصحابش از طرف دیگر ،همه براى نابودى اسلام و درهم کوبیدن مسلمانان به پا خاسته بودند . روم ،کـسـراهـا و قیصرها و دیگر زمامداران قدرتمند آن عصر نیز درکمین مسلمانان نشسته بودند و بسیارى دیگر از این عناصر آشوب طلب که نسبت به محمد (ص ) و آل محمد واصحابش سخت کینه ور بوده و با اسلام سخت مخالف،آنچنان که علاقه داشتندپایه هاى آن را فرو ریزند و ریشه هاى آن را از بیخ بر کنند . این عوامل،با قدرت،سرعت،و با عجله براى مقصود خود بسیج شده بودند ؛ خیال مى کردند کار ، تمام است و فرصت – با پیوستن پیامبر (ص ) به رفیق اعلى – فرارسیده لذا،مى خواستند از این فرصت استفاده کنند و این به هم ریختگى راپیش از آنکه اسلام به قدرت و نظم خود بازگردد ،مغتنم شمارند . امـام عـلـى (ع ) بین این دو مهم قرار گرفته بود طبیعى است که حق خویش را فداى حیات مسلمانان خواهد کرد. امـا تـصمیم گرفت،در عین فداساختن،به نحوه اى حق خویش در مورد خلافت را نیز حفظ کـنـد و آنـچـنـان – دربـرابـر کسانى که از حق وى روى گردانده اند – احتجاج نماید که به اتـحـادمـسلمانان لطمه اى وارد نشود،به گونه اى که فتنه اى که موجب بهره بردارى دشمن مـى شـود ، بـه وجـود نیاید لذا،در خانه نشست تا او را با اجبار وبدون خونریزى از خانه خارج سـاخـتـنـد ؛ چـرا که اگر خود به سوى آنها مى رفت ، حجتش تمام نبود و شیعیانش نیز برهانى نداشتند؛ اما آنجناب بین حفظ دین و نگهدارى حقش در خلافت مسلمانان،جمع نمود . امـام عـلى (ع ) در آن هنگام که مشاهده فرمود حفظ اسلام و رد تجاوز دشمنان آن ، بسته به مـسـالـمـت و هماهنگى است ، طریق مسالمت را پیش گرفت و صلح باخلفاء را – به خاطر حفظ امت ، نگهدارى ملت و بقاء دین – برگرفتن حقش مقدم داشت . او بـراى مـقدم داشتن آخرت بر دنیا ،و قیام به یک واجب عقلى وشرعى،یعنى مقدم داشتن اهم بر مهم در مقام تعارض،آشتى با آنها راپذیرفت . بنابراین،اوضاع آن عصر ، اجازه مقاومت با شمشیر و قیام با استدلال واحتجاج را نمى داد . و بـا این وصف،او و فرزندانش و دانشمندان علاقه مند به وى،همواره وصیت پیامبر (ص ) را متذکر مى شدند و نصوص آشکار آن را منتشر مى ساختند وبه آن احتجاج مى نمودند . محققان و متتبعان،از این معنى بى اطلاع نیستند (46).
شیخ سلیم البشری بعد از بحث طولانی با مرحوم سید شرف الدین عاملی و تصدیق احادیث ولایت و امامت بلافصل امیرالمومنین(علیه السلام) می گوید: من چه بگویم! از طرفی به این ادله نگاه می کنم آنها را از حیث سند و دلالت تمام می یابم، ولی از طرف دیگر می بینم که اکثر صحابه از علی(علیه السلام) اعراض نمودند.و این بدان معنا است که به این روایات عمل نکرده اند،من با این سیاهی لشکر چه کنم؟(47).

صحابه و سقیفه
در مورد برخورد صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) و یاران حضرت علی (علیه السلام) باید گفت که در تمامی منابع و مآخذ معتبر آمده است که عده ای چون سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر و بنی هاشم و سعد و خانواده او و جمعی دیگر همگی حامی علی(علیه السلام) بودند. مثلاً در یکی از مآخذ اهل سنت آمده است: «غضب رجال من المهاجرین فی بیعة ابی بکر…»(48) و در جایی دیگر از این کتاب آمده است که: «ان سلمان و الزبیر و الانصار کان هواهم ان یبایعوا علیا(علیه السلام) بعد النبی(صلی الله علیه و آله)…»(49).
اما اینکه عده ای زیاد از صحابه از جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله) حمایت نکرده و کس دیگری را انتخاب کردند؟ باید از خود بپرسیم که چرا صحابه به مخالفت با فرمان او پرداختند؟ پاسخ ما در این مرحله آن است که این نخستین مخالفت صحابه ( یعنی بیشتر آنان ) نبود در موارد دیگری هم تخلف صحابه از دستورات پیامبر(صلی الله علیه و آله) صورت گرفته بود. یکی از آنها تخلف از سپاه اسامه بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در رابطه با آن مکرر می فرمود ملازم سپاه اسامه باشید و از او تخلف نکنید و حتی متخلفین را لعنت کرد ولی عده ای چون عمر و ابوبکر به فرمایشات ایشان توجهی ننمودند.(50)
دوم آنکه وقتی پیامبر نزدیک رحلت خویش مرکب و کاغذ خواستند عمر مخالفت کرد. در مورد مخالفت عمر با درخواست رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در روایتی آمده است که عمر به حاضران گفت: درد بر پیامبر چیره شده و قرآن نزد شما است و همان ما را بس است.(51)
در روایت دیگری آمده است که عمر گفت: پیامبر(العیاذ بالله) هذیان می گوید.(52)
بعداً عمر خود تصریح کرد که او نگذاشته بود رسول خدا چیزی بنویسد مبادا خلافت را برای علی قراردهد.(53)
همچنین در گفتگویی که میان عمر و ابن عباس صورت گرفت عمر صراحتاً گفت: رسول خدا قصد داشت در حال مرضش به اسم او (علی) تصریح کند و خلافت او را به طور آشکار اعلان نماید که من مانع شدم و نگذاشتم.(54)
مخالفتهای دیگر عمر با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تحریم حج تمتع و متعه نساء و سهم مؤلفة القلوب از زکات و انجام سه طلاق در یک مجلس و نظیر آن می شود.

عوامل و چرایی انتخاب ابوبکر به خلافت و کنار گذاشته شدن حضرت علی (علیه السلام)
با این که علی(علیه السلام) از طرف خدا و رسولش به عنوان جانشین و امام بر حق منصوب و معرّفی گردید، حق مسلّم آن حضرت پس از رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نادیده گرفته شد.
آنچه در سقیفه اتفاق افتاد،زاییده عواملی چند بود که باید در تحلیل واقعه به آن توجه کرد. حرکتهایی که گروهی خاص قبل از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله)و در روزهای بیماری آغاز کردند،در پیش انداختن ابوبکر برای امامت جماعت ،ممانعت از نوشتن وصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا از گمراهی امت جلوگیری نماید،تعلل در اعزام سپاه اسامه که پیامبر تاکید بسیار بر آن داشت. در حالی که برخی از گردانندگان سقیفه در آن سپاه عضو بودند، در دست گرفتن تعیین خلیفه در سقیفه بنی ساعده و اشتراک نظر در معرفی خلیفه از سوی مهاجرین حاضر خصوصا با توجه به این نکته که یکی از سخنرانان بعدها به خلافت رسید و دومی نیز اگر می ماند به عنوان خلیفه انتخاب می شد،از نکات قابل توجه است.(55)
بنابراین عوامل این مسئله را در چند چیز می توان جستجو کرد:
1- کینه توزی و انتقام جویی اعراب و قریش
این انگیزه، ریشه اش به جنگ های صدر اسلام بر می گردد. امام علی(علیه السلام) در دفاع از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و برداشتن موانع تبلیغ و نشر اسلام، تعدادی از سران شرک و کفر را به هلاکت رساند. از این رو بسیاری از اعراب و قریشیانی که در جنگ ها از نزدیکان خویش، کسانی را از دست داده بودند، کینه حضرت را به دل گرفتند. آنان این کینه را پنهان نمی کردند، بلکه در محافل و مجالس ابراز می کردند و پیوسته در صدد انتقام جویی از حضرت بودند. این واقعیت در قسمت هایی از دعای ندبه آمده است: در راه خدا خون های سران و گردن کشان عرب را به خاک ریخت و شجاعان شان را به قتل رساند و سرکشان آن ها را مطیع ساخت (در نتیجه) دل های آنان را نسبت به خود پر از حقد و کینه از واقعه جنگ های بدر و خیبر و حنین و غیر آن ها ساخت.(56)
ابن ابی الحدید معتزلی درباره کینه توزی قریشیان نسبت به حضرت علی(علیه السلام) می گوید: تجربه ثابت کرده که گذشت زمان موجب فراموشی کینه ها و خاموشی آتش حسد و سردی دل های پرکینه می شود، ولی بر خلاف انتظار روحیه مخالفان علی پس از گذشت ربع قرن (25 سال) عوض نشد و عداوت و کینه ای که از دوران پیامبر(صلی الله علیه و آله) نسبت به علی(علیه السلام) داشتند، کاهش نیافت و حتی فرزندان قریش و نوباوگان و جوانان آنان که شاهد حوادث خونین معرکه های اسلام نبوده اند و قهر مانی های امام(علیه السلام) را در جنگ های بدر و أحد و… بر ضد قریش ندیده بودند، بسان نیاکان خود سرسختانه با علی(علیه السلام) عداوت ورزیدند و کینه او را در دل گرفتند.(57)
2- حسادت نسبت به خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)
از انگیزه های مهم مخالفت با خلافت علی(علیه السلام) که ریشه دار بودو به عصر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و شاید پیش از اسلام برگردد، حسادت ورزی و حسّ رقابت و برتری جویی قبایل قریش نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله) و خاندان پاک او است. بررسی های تاریخ نشان می دهد که بسیاری از اقوام و قبایل عرب خصوصاً قریش و در رأس آنان بنی امیه بنا به انگیزه یاد شده هیچ گاه با پیامبر و خاندانش که از بنی هاشم بودند، خوب نبوده و پیوسته نسبت به آنان به دلیل تعصب قومی و قبیلگی حسادت می ورزیدند و بُغْض و کینه شان را در دل داشتند. بر این اساس هر گز مایل نبودند فردی از این خاندان به حکومت برسد و بر آنان حکم راند.
این حسادت به قدری در اعماق جانشان شعله ور بود که بسیاری از قریشیان حتی پس از بیعت خود جوش مردم با امیرمومنان(علیه السلام) بعد از قتل عثمان نیز یا با حضرت بیعت نکردند و یا اگر به انگیزه سیاسی مجبور شدند بیعت کنند، از همکاری با حکومت علوی سرباز زدند و پیوسته مترصد ضربه زدن به او و براندازی حکومتش بودند. امام(علیه السلام) درباره انگیزه مخالفت قریش با حضرتش می فرماید: ما تنقم مِنا قریش إلا أنّ اللَّه اخْتارنا علیهم فأدخلنا هم فی حیزنا؛ قریش با ما دشمنی نمی کند جز برای این که خداوند ما را به رهبری و سروری ایشان برگزید و ما آنان را زیر فرمان خویش کشاندیم.(58)
حضرت در پاسخ به این سؤال که چگونه مردم شما را از خلافت که حقتان بود بازداشتند؟ فرمود: به خاطر خودخواهی بود که گروهی بخیلانه به خلافت چسبیدند (و حق را از ما گرفتند).(59)
ابوسفیان سرکرده قریشیان و بنی امیه، پس از انتخاب عثمان به خلافت، بسیار خوشحال بود و در پوست خود نمی گنجید. وی در آن وقت نابینا بود و به مردی گفت او را به قبر حضرت حمزه عموی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) برساند. وقتی به کنار قبر سید، خطاب به قبر گفت: حکومتی که با ضرب شمشیر به دست آوردید، امروز بازیچه دست غلامان ما شده است، سپس به قبر حمزه(علیه السلام) لگد زد.(60)
3- دنیاطلبی وعدم تحمل عدل علی(علیه السلام)
عده ای با توجه به شناختی که از امیر مؤمنان علی(علیه السلام) داشتند، به خوبی می دانستند که اگر حکومت به دست حضرت بیفتد و امام قدرت اجرایی پیدا کند، اجازه دنیاطلبی و تعدّی به بیت المال را به آنان نمی دهد. این قبیل افراد می دانستند تاب تحمّل عدل علوی را ندارند.
عدالت و دادگری و سخت گیری و تقید کامل امام(علیه السلام) به رعایت اصول از عصر رسالت زبانزد خاص و عام بود.
در مواقع مختلف در زمان پیامبر، سخت گیری حضرت علی(علیه السلام) را در موضع عدالت و بیت المال دیده بودند. مثلاً در جریان غنیمت یا جزیه ای که از یمن به دست آوردند، حضرت علی(علیه السلام) متوجه شد که فرماندهان آن را بین سربازان تقسیم کرده اند، حضرت با شدت با آن ها برخورد نموده و از همه سربازان و افسران پس گرفت. مسلمانان پیش پیامبر(صلی الله علیه و آله) از حضرت علی(علیه السلام) شکایت کردند، پیامبر در جوابشان فرمود: از بدگویی درباره علی(علیه السلام) دست بردارید که او در اجرای دستور خدا بسیار دقیق و سخت گیر است و هرگز در زندگی او تملّق و مداهنه وجود ندارد.(61)
4- عدم رشد سیاسی
غاصبان خلافت ، آگاهانه (چنان که علی(علیه السلام) در خطبه شقشقیه می فرماید: ابوبکر با این که شایستگی و افضیلت مرا می دانست، غصب خلافت نمود (62) امامت را از مسیر حقیقی خود منحرف نمودند و توده مردم هم دنبال غاصبان خلافت را گرفتند. نه به توصیه و سفارش پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) عمل کردند و نه به دعوت علی(علیه السلام) پاسخ مثبت دادند.
در حالیکه مسلمانان به ویژه مردم مدینه می دانستند که حضرت علی(علیه السلام) از طرف رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) به جانشینی منصوب شده است. نیز از شایستگی ایشان مطّلع بودند، لیکن وقتی با عمل انجام شده غصب خلافت رو به رو شدند، بر اثر عدم رشد سیاسی جلوی فتنه را نگرفتند و برای این که یک قبیله از قبیله دیگر عقب نیفتد، به یکباره در مجلس تصمیم گرفتند هر چه زودتر بیعت کنند و از امام(علیه السلام) حمایت ننمودند. فکر کردند یک نفر باید رئیس مسلمانان و جامعه اسلامی باشد؛ حالا فرق نمی کند چه کسی باشد. به این مسئله فکر نکردند که اگر علی(علیه السلام) خانه نشین شود، اسلام اموی به جای اسلام محمّدی می نشیند، و به جای تکریم و احترام به عترت پیامبر(صلی الله علیه و آله) آنان را در سرزمین کربلا قتل عام خواهند نمود.
توده مردم به لحاظ عدم رشد سیاسی، از امام بر حق حمایت نکردند. هم چنین از جایگاه امامت و شایستگی های لازم برای این امر غفلت کردند، در عین حال که دیدند عده ای از اصحاب پیامبر، شخصیتی مانند ابوبکر که از مسلمانان اولیه و سابقون شناخته می شد و پدر زن پیامبر نیز بود، بر کرسی خلافت تکیه زده است.
هم چنین مسئله به دست گرفتن حکومت به وسیله کسی که از سن بالا برخوردار باشد، میان آن ها از اهمیّت برخوردار بود. پذیرش یک انسان جوانتر میان کهنسالان جهت به دست گرفتن امر خلافت برای آن ها سخت بود. این باور ریشه در تفکرات غلط جاهلی داشت و با آمدن اسلام هم چنان باقی ماند.
موضوع تبعیّت از سران قبایل را نیز در این مسئله نباید فراموش کرد. مسلمانان هنگامی که دیدند سران قبایل با بیعت با ابوبکر مخالفت نکرده و بلکه خود پیشگام در بیعت بودند، آن ها نیز به تبعیت تن به بیعت دادند.
آن ها تصور می کردند مسئله خلافت و امامت بر جامعه اهمیت چندانی ندارد که آیا حضرت علی(علیه السلام) به دست گیرد یا کسانی مانند ابوبکر و عمر (که از کهنسالان و پدر خانم پیامبر و از اوّلین مسلمانان بودند و به عقیده آن ها به اندازه علی(علیه السلام) شایستگی داشتند). (63)
اگر جریان سقیفه و اتفاقاتی را که در آن جا اتفاق افتاد و نحوه انتخاب ابوبکر را مرور کنیم، می بینیم به صورت برنامه طراحی شده، این مسئله اتفاق می افتد و مسلمانانی که در آن جا حضور دارند، برای این که عقب نیفتند، زود تصمیم گرفته و بیعت می کنند.
نتیجه این که این عوامل باعث شد که به دستور رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) در مورد جانشینی و خلافت علی(علیه السلام) عمل نکردند، و نه تنها با حضرت بیعت نکردند، بلکه به زور شمشیر از حضرت برای خلیفه اوّل بیعت گرفته شد.

پی نوشت ها:
1 – پیام قرآن ، ج9، ص 159.
2 – تفسیر نمونه، ج 5، ص 23 به بعد.
3 – الغدیر، ح، از ص 29 به بعد.
4 – البدایة و النهایة، ج7، ص 344؛ کفایة الطالب، ص 274.
5 – فروغ ولایت، ص 259؛ الامامه و السیاسه، ج 1 – 2 ، ص 28.
6 – نهج البلاغه ، خطبه شقشقیه.
7- همان.
8- غدیرشناسی،علی اصغر رضوانی،ص47
9- موسوی همدانی، محمدباقر، ترجمه تفسیر المیزان، ج 4، ص 620
10- طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی التفسیر القران، ج 1، ص 270-275.
11- حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 384.
12- مطهری، مرتضی، امامت و رهبری، ص 92.
13- شئون ولایت، ص 122.
14- احزاب، 33.
15- الغارات، ج 1، ص 199.
16- همان، 303.
17- صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، ج 1، ص 123.
18- صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج 1، ص 30؛
19- کلینی، محمد بن یعقوب، اصول الکافی، ج 1، ص 229، حدیث 5.
20- شرح نهج البلاغه ، ج 9، ص 250.
21- علل الشرایع، ج 2، ص 496.
22- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 179.
23- انساب الأشراف، ج 3، ص 43.
24- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 19؛ مروج الذهب…، ج 2، ص 428، و 430؛ ج 3، ص 12؛
25- مستدرک الحاکم، ج 3، ص 172.
26- اصول الکافی، ج 1 ص 355؛ ابن عساکر، علی بن الحسین، تاریخ مدینة دمشق، ج 3، ص 95، حدیث 1124.
27- طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج 1، ص 231.
28- ر.ک :فیرحی،داود، نظام سیاسی و دولت در اسلام،انتشارات سمت،ص35 .
29- التمهید…، ص 178.
30- اصول الدین، ص 273.
31- خنجی اصفهانی، فضل الله روزبهان، سلوک الملوک، ص 82.
32- التمهید…، ص 178.
33- قلقشندی، احمد بن عبدالله، مآثر الاناقة فی معالم الخلافه ، ج 1، ص 43.
34- نظام الحکم و الادارة فی الاسلام، ص 347-397.
35- ر.ک: نورالابصار، شبلنجی، ص 77؛ تذکرة الخواص، ص 24، (مؤسسه اهل البیت).
36- ر.ک: نور البحار، ص 78؛ مطالب السؤول، ابن طلحه، ص 16.
37- کنز العمال، ج 1، ص 181.
38- همان، ج 13، ص 105.
39- همان، ج 13، ص 131 .
40- ر.ک: تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص 36؛ مناقب علی بن ابی طالب(علیه السلام).
41- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 7 (مؤسسة الاعلمی).
42- الامامة والسیاست 1/5.
43- همان،7.
44- تاریخ طبری،ج 3، حوادث سال یازدهم و شرح ابن‌أبی‌الحدید 2/22-60.
45- نهج البلاغه،خطبه 67.
46- ر،ک، ترجمه گویا و شرح فشرده ای بر نهح البلاغه، محمدجعفر امامی و محمدرضا آشتیانی،جلد اول،ص371.
47- غدیرشناسی و پاسخ به شبهات،علی اصغر رضوانی،مرکز چاپ و نشر مجمع جهانی اهل بیت(علیه السلام)،ص209.
48- السقیفة و فدک، ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری صبری بغدادی، تحقیق امینی، مکتبة نینوی الحدیثة، ص 44.
49- السقیفة و فدک، ص 43.
50- ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 125 (مؤسسة الاعلمی).
51- صحیح بخاری، کتاب المریض، ج 7، ص 226 (طبع دار القلم)؛ کتاب العلم، ج 1، ص 120.
52- تذکرة الخواص، ص 62؛ سرّ العالمین و کشف ما فی الدارین، ابو حامد غزالی، ص 21.
53- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 114، طبع اول، مصر.
54- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 105.
55- تاریخ اسلام به روایت علی(علیه السلام)،محمدحسین دانشکیا،نشر معارف،ص24.
56- مفاتیح الجنان، دعای ندبه.
57- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 144، ذیل خطبه 211.
58- نهج البلاغه، خطبه 33.
59- هج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 161.
60- عبدالفتاح عبدالمقصود، امام علی بن ابی طالب، (ترجمه سید محمّد مهدی جعفری) ج 1، ص 287.
61- جعفر سبحانی، فروغ ولایت، ص 114.
62- نهج البلاغه ، خطبه شقشقیه.
63- نرم افزار پرس و جو،بحث جریان سقیفه.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد