دفتر پنجاه و سوم پرسش ها و پاسخ ها «امام هادی علیه السلام» – بخش اول
۱۳۹۵/۰۴/۱۴
–
۴۴۳ بازدید
آغازینه دین جاودانه و سرافراز اسلام با دو یادگار ماندگار پیامبر گرامی اش هماره یام و روزگاران برنامه راه سعادت و رستگاری بری بشریت را ارائه می نمید. به تحقیق بید به ین نکته اشاره نمود که رسول ختمی مرتبت دو معجزه جاودانه را فراروی بشریت نهاده است؛ معجزه علمی و تدوینی که همان کلام الله مجید قرآن حکیم، ثقل اکبر است و دوم اهل بیت ثقل اصغر از یادگاران آن نبی مکرم است. یعنی پیامبر اکرم تنها به مردمان کتاب و قانون و یین جاودانه ارائه ننموده است بلکه درس آموختگان ین مکتب و راهنمیان همیشگی ین راه را نیز بری بشریت به یادگار نهاده است که بشریت با تمسک به آنان می توانند در همه روزگاران بری ابدیت به رستگاری و سعادت دست یابند. بی تردید مکتب و یینی بهترین راه را ارائه می نمید که در کنار دستورات زیبا و متعالی، نمونه هی عملی راهنمیان و راه یافتگان خود را نیز نشان دهد و در طول تاریخ بر ین ادعی حقیقت خواهی و رستگاری تأکید ورزد که رسول مکرم اسلام با اهل بیت طاهرین چنین راهی را تبیین نمودند. که ین دو ثقل گران بها، تا قیام قیامت در کنار یکدیگر به ارائه راه حق و حقیقت و روشنگری و رشد آفرینی بری انسان ها هستند و در ین راه از هم جدیی ندارند. که ین خود نشان از عصمت و طهارت و حجیت و رسالت ائمه اطهار اهل بیت می باشد.
دین جاودانه و سرافراز اسلام با دو یادگار ماندگار پیامبر گرامی اش هماره یام و روزگاران برنامه راه سعادت و رستگاری بری بشریت را ارائه می نمید. به تحقیق بید به ین نکته اشاره نمود که رسول ختمی مرتبت دو معجزه جاودانه را فراروی بشریت نهاده است؛ معجزه علمی و تدوینی که همان کلام الله مجید قرآن حکیم، ثقل اکبر است و دوم اهل بیت ثقل اصغر از یادگاران آن نبی مکرم است. یعنی پیامبر اکرم تنها به مردمان کتاب و قانون و یین جاودانه ارائه ننموده است بلکه درس آموختگان ین مکتب و راهنمیان همیشگی ین راه را نیز بری بشریت به یادگار نهاده است که بشریت با تمسک به آنان می توانند در همه روزگاران بری ابدیت به رستگاری و سعادت دست یابند. بی تردید مکتب و یینی بهترین راه را ارائه می نمید که در کنار دستورات زیبا و متعالی، نمونه هی عملی راهنمیان و راه یافتگان خود را نیز نشان دهد و در طول تاریخ بر ین ادعی حقیقت خواهی و رستگاری تأکید ورزد که رسول مکرم اسلام با اهل بیت طاهرین چنین راهی را تبیین نمودند. که ین دو ثقل گران بها، تا قیام قیامت در کنار یکدیگر به ارائه راه حق و حقیقت و روشنگری و رشد آفرینی بری انسان ها هستند و در ین راه از هم جدیی ندارند. که ین خود نشان از عصمت و طهارت و حجیت و رسالت ائمه اطهار اهل بیت می باشد.
یکی از ستارگان راه هدیت که از نسل پیامبر رحمت و حقیقت می باشند، امام ابوالحسن علی بن محمدالنقی الهادی است که در طول امامت شریف خویش پرچمدار حقیقت خواهی و آزادگی و عبودیت و تبیین دقیق و عمیق دین و راهنمی صادق به راه خداوند سبحان و مبارزه با انحرافات و خرافات و ستمگری ها و استبداد بوده است. مگر نه ین است که راه پیامبران الهی عبودیت حضرت پروردگار سبحانه و تعالی و اجتناب از طاغوت بوده است؟
امام هادی در مقابل انحرافات اعتقادی، فرهنگی و سیاسی یستادگی نمود و یاران و پیروان شایسته خویش را با سرچشمه هی حیات طیبه و آب زندگانی عبودیت خالصانه راهنمیی نمود و برجسته ترین انسان هی خداخواه و آگاه و آزاده را به جامعه ارائه نمود.
کجا و در کدامین مکتب می توان نمونه هی جاودانه ی را یافت که از طفولیت پرچم هدیت را بر دوش گیرد و در مقابل هجوم سخت و بی امان علمی و فرهنگی و اجتماعی با مبارزه ی دقیق و استوار راه خدا را بی پیریه نمیان سازد و در مقابل زر و زور و تزویر، ذره ی و لحظه ی از راه حق بازنماند؟
کدام مکتب می تواند بری همیشه روزگاران رهبرانی آسمانی و معصوم نشان دهد تا در همه ادوار و به روز، راهنمی رسیدن به معبود و مقصود باشند
و در ین راه، آنی به دنییی شدن آلوده نگشته باشند و در دنیی فریب و غرور، راه و مقصد را فراموش نسازند و به انحراف و انحطاط و اشتباه دچار نشده باشند؟
ین نوشتار تلاش دارد با بهره گیری از منابع معتبر به برخی از زویی زندگانی پربرکت آن امام همام(علیه آلاف التحیه و الثناء) بپردازد که ان شاء الله ین گام کوتاه و لرزان، مقبول دیدگان اندیشمندان و مشتاقان آشنیی بیشتر با اهل بیت افتد و سر لطف و عنیت نویسنده را از دعی خیر بهره مند فرمیند.
ولادت و امامت
گفته شده است امام هادی(علیه السلام) در سن کودکی به امامت رسیده اند. یا بری مردم قابل پذیرش بود؟
قبل از پاسخ به ین پرسش، آشنیی با تاریخ ولادت آن حضرت و شریط آن دوران لازم است. درباره تاریخ ولادت امام هادی(علیه السلام) مرحوم کلینی[1] و شیخ مفید[2] و شیخ طوسی[3] و طبرسی[4] نیمه ذی الحجه 212 هـ.ق گزارش کرده اند. اگرچه برخی از گزارش ها میلاد خجسته آن امام همام را در ماه رجب سال 214 حکیت نموده اند.[5]نام مادر آن حضرت، «سمانه»[6] یا «سوسن»[7] گزارش شده است.
مشهورترین لقب هی مبارک شان، «هادی»، «نقی»، «العالم»، «الفقیه»، «الامین» و «الطیب» می باشد[8] که به نقل مرحوم ابن شهر آشوب، ایشان به «الفقیه العسکری» ملقب بود و کنیه شریف شان «ابوالحسن الثالث» بود.[9] اگرچه مرحوم صدوق در معانی الاخبار آورده اند که امام هادی و فرزند گرامی شان، امام عسکری را «عسکریین» نامیده اند؛ زیرا آن دو بزرگوار در محله ی در سامرا (عسکر) سکونت داشته اند.[10]امام علی بن محمد(علیه السلام) پس از شهادت پدر بزرگوارشان، امام جواد(علیه السلام) در سال 220ق در حالی امامت شیعه اثنی عشری را عهده دار گردیدند که تنها هشت بهار از عمر مبارکشان می گذشت.
رویات متعددی که از حیث تاریخی اعتبار بالیی هم دارند، بر امامت آن حضرت تأکید دارند؛ از آن جمله می توان به رویات مرحوم کلینی از امام جواد(علیه السلام) اشاره نمود.[11] رویات نقل شده در ارشاد مفید [12] و طبرسی[13] نیز تأکید بر آن دارد.
دوران امامت امام علی بن محمد الهادی(علیه السلام) با شش تن از خلفی عباسی، معاصر بود که به ترتیب عبارتند از: معتصم (برادر مأمون)؛ واثق (پسر معتصم)؛ متوکل (برادر معتصم)؛ منتصر (پسر متوکل)؛ مستعین (پسرعموی منتصر) و معتز (پسر متوکل).
و اما درباره شروع امامت حضرت در دوران کودکی؛
نخست بید دانست، امامت، عهدی الهی است و امامان بیستی معصوم و منصوب الهی باشند و ین عهد الهی به هر کسی نمی رسد و هر کس که شیستگی آن را دارد، بدین امتیاز مفتخر خواهد شد. پس عهدی الهی است که بر عهده انسان شایسته منصوب الهی قرار می گیرد و سن خاصی در پذیرش آن معین نشده است.
علاوه بر ین که پیین بودن سن امام جواد(علیه السلام) و امام هادی(علیه السلام)، خود می تواند زمینه پذیرش امامت حضرت حجت بن الحسن العسکری در 5 سالگی بوده باشد؛ و خداوند سبحان با قرار دادن دو امام گذشته در سنین کودکی، ین زمینه را فراهم آورده است.
از دیدگاه عقلی و فلسفی نیز مانعی بر امامت در سنین کم وجود ندارد؛ زیرا هیچ محال ذاتی و وقوعی وجود ندارد و در صورتی که قدرت نامحدود الهی و اراده و مشیت حضرت حق اگر بر امری تعلق بگیرد، آن کار انجام خواهد پذیرفت.
امامان جواد و هادی(علیهما السلام)، تمام مسئولیت هی امامت شیعه را به نحو احسن انجام داده اند. از تبیین دقیق و درست دین، تفسیر صحیح و روان قرآن، تربیت انسان هی مؤمن و خداخواه، حفظ حریم حدود الهی و بیان احکام شرعی، مقابله با کج اندایشان و منحرفان و مبارزه با حاکمان ستمگر؛ و طبق شواهد متعدد تاریخی در هیچ یک از امور فوق کمترین کاستی و کوتاهی پیش نیامده است.
رویاتی از امام باقر(علیه السلام) و امام رضا(علیه السلام) و امام جواد(علیه السلام) در امامت در سن کم وارد شده است. امام باقر(علیه السلام) در مورد حجت خدا بودن حضرت عیسی(علیه السلام) در کودکی به یات 29 و 30 سوره مریم استناد کرده اند.[14] امام رضا(علیه السلام) در دفاع از امامت امام جواد به ین استدلال اشاره کرده اند[15] و امام جواد(علیه السلام) در همین راستا به بر بری نبوت و امامت اشاره نموده اند.[16]
به نقل مرحوم کلینی از جناب اسماعیل بن مهران: «هنگامی که امام جواد(علیه السلام) بری بار دوم عزم خود را بری سفر به عراق قطعی نمود، به محضرش شرفیاب شدم و از نگرانی درونی خود پرده برداشتم و نظر حضرت را در مورد امام و حجت پس از خود، خواستار شدم. حضرت در پاسخ فرمود:
«الامر من بعدی الی ابنی علی»[17] «امر امامت بعد از من به فرزندم علی (هادی) واگذار است».
به تعبیر مرحوم شیخ مفید، تمام ویژگی هی امامت در ایشان جمع شده بود و هیچ تردیدی در ین خصوص وجود نداشت.[18]
نمونه ی از ویژگی هی اخلاقی و شخصیتی امام هادی(علیه السلام) را بیان نمیید؟
امام هادی(علیه السلام) نمونه ی از انسان کامل و مجموعه سترگی از اخلاق اسلامی بود. ابن شهر آشوب در ین باره می نویسد: «امام هادی(علیه السلام) خوش خوترین و راست گوترین مردم بود. کسی که او را از نزدیک می دید، خوش برخوردترین انسان ها را دیده بود و اگر آوازه اش را از دور می شنید، وصف کامل ترین فرد را شنیده بود. هرگاه در حضور او خاموش بودی، هیبت و شکوه وی تو را فرامی گرفت و هرگاه اراده گفتار می کردی، بزرگی و بزرگواری اش بر تو پرده در می انداخت. او از دودمان رسالت و امامت و میراث دار جانشینی و خلافت بود و شاخساری دل نواز از درخت پربرگ و بار نبوت و میوه سرسبد درخت رسالت…»[19]امام در تمام زمینه هی فردی، اعم از ظاهری و اخلاقی، زبانزد همگان بود. ابن صباغ مالکی در ین راستا می نگارد: «فضیلت ابوالحسن، علی بن محمد الهادی(علیه السلام) بر زمین پرده گسترده و رشته هیش را به ستاره هی آسمان پیوسته است. هیچ فضیلتی نیست که به او پیان نیابد و هیچ عظمتی نیست که تمام و کمال به او تعلق نگیرد. هیچ خصلت والیی بزرگ نمی نمید مگر آن که گواه ارزش آن در وی آشکار است. او شایسته، برگزیده و بزرگوار است که در سرشت والا پسندیده شده است… هر کار نیکی با وجود او رونق یافته. او از نظر شکوه، آرامش، پاکی و پاکیزگی بر اساس روش نبوی و خلق نیکوی علوی آراسته شده که هیچ فردی از آفریدگان خدا به سان او نیست و به او نمی رسد و امید رسیدن به او را هم ندارد»[20]در ین بخش به برخی از فضیلت ها و ویژگی هی امام هادی(علیه السلام) اشاره می شود:
1. عبادت
عبادت نردبان رشد و تعالی و حلقه لقی حضرت پروردگار است که اگر انسانی عارفانه به چنین مقامی نائل شود، دیگر ذائقه اش به چیزی دیگر شیرین نخواهد شد و بی تردید ذائقه ی که به عبودیت و عبادت حلاوت و طراوت یابد به لذات وهمی گناه احساس شیرینی نخواهد کرد و در ین مسیر نورانی امامان اهل بیت(علیهم السلام) رهبران هدیت اند و طلیه داران معرفت اند.
در مقام عبادت و عبودیت کسی به رتبه امامان اهل بیت(علیهم السلام) نمی رسد، آن بزرگواران هم در مقام بندگی بی نظیرند و هم در معرفت حضرت حق جل سبحانه. از ویژگی هی برجسته امام هادی(علیه السلام)، یجاد ارتباط عاشقانه با معبود و معشوق ازلی و عبادت فراوان، است. در ین باره نوشته اند: «همواره ملازم مسجد بود و میلی نیز به دنیا نداشت. شب ها را در عبادت به صبح می رساند، با پشمینه ی بر تن و سجاده ی از حصیر زیر پا به نماز می یستاد. شوق به عبادتش به شب تمام نمی شد. کمی می خوابید و دوباره برمی خاست و مشغول عبادت می شد. آرام زیر لب قرآن را زمزمه می کرد و با صوتی محزون یاتش را می خواند و اشک می ریخت که هرکس صدی مناجات او را می شنید، می گریست. گاه بر روی ریگ ها و خاک ها می نشست. نیمه شب ها را مشغول استغفار می شد و شب ها را به شب زندهداری می گذراند.[21] شبانگاه به سجده و رکوع می افتاد و با صدیی محزون و غمگین می گفت: خداوندا، ین گناهکار پیش تو آمده و ین نیازمند به تو روی آورده، خدایا، رنج او را در ین راه بی پاداش مگذار! بر او رحمت آور و او را ببخش و از لغزش هیش درگذر».[22]
2. گزیده ی از اخبار غیبی امام هادی (علیه السلام)
براساس رویات فراوان، امام معصوم(علیه السلام) هرگاه بخواهد از چیزی آگاه شود، خداوند او را بدان آگاه خواهد ساخت. امام علی النقی(علیه السلام) نیز به سان دیگر پیشویان، از غیب خبر می داد، ینده را به وضوح می دید. از درون افراد آگاه بود.
«ابوالعباس احمد ابی النصر» و «ابو جعفر محمد بن علویه» می گویند: «شخصی از شیعیان اهل بیت(علیهم السلام) به نام عبدالرحمان در اصفهان می زیست. روزی از او پرسیدند: سبب شیعه شدن تو در ین شهر چه بود؟ گفت: من مردی نیازمند، ولی سخنگو و با جرأت بودم. سالی با جمعی از اهل شهر بری دادخواهی به دربار متوکل رفتم. به در کاخ او که رسیدیم، شنیدیم دستور داده امام هادی(علیه السلام) را احضار کنند. پرسیدم: علی بن محمد کیست که متوکل چنین دستوری داده؟ گفتند: او از علویان است و رافضی ها او را امام خود می خوانند. پیش خود گفتم شید متوکل او را خواسته تا به قتل برساند. تصمیم گرفتم همان جا بمانم تا او را ملاقات کنم. مدتی بعد سواری آهسته به کاخ متوکل نزدیک شد؛ با وقار و شکوهی خاص بر اسب نشسته بود و مردم از دو طرف او را همراهی می کردند. به چهره اش که نگاه کردم، محبّتی عجیب از او در دلم افتاد. ناخواسته به او علاقه مند شدم و از خدا خواستم که شرّ دشمنش را از او دور گرداند. او از میان جمعیت گذشت تا به من رسید. من در سیمیش محو بودم و بریش دعا می کردم. مقابلم که رسید، در چشمانم نگریست و با مهربانی فرمود: خداوند دعاهی تو را در حق من مستجاب کند، عمرت را طولانی سازد و مال و اولادت را بسیار گرداند. وقتی سخنانش را شنیدم، از تعجب – که چگونه از دل من آگاه است؟ – ترس وجودم را فرا گرفت. تعادل خود را از دست دادم و بر زمین افتادم. مردم اطرافم را گرفتند و پرسیدند چه شد. من کتمان کردم و گفتم: خیر است ان شاءاللّه و چیزی به کسی نگفتم تا ین که به خانه ام بازگشتم. دعی امام هادی(علیه السلام) در حق من مستجاب شد. خدا داریی ام را فراوان کرد. به من ده فرزند عطا فرمود و عمرم نیز اکنون از هفتاد سال فزون شده است. من نیز امامت کسی را که از دلم آگاه بود، پذیرفتم و شیعه شدم.[23]«خیران اسباطی» نیز در زمینه آگاهی امام از اسرار می گوید: نزد ابوالحسن الهادی(علیه السلام) در مدینه رفتم و خدامت ایشان نشستم. امام پرسید: از واثق (خلیفه عباسی) چه خبر داری؟ گفتم: قربانت شوم! او سلامت بود و ملاقات من با او از همه بیشتر و نزدیک تر است. اما الآن حدود ده روز است که او را ندیده ام. امام فرمود: مردم مدینه می گویند: او مرده است. گفتم: ولی من از همه او را بیشتر می بینم و اگر چنین بود، بید من هم آگاه می بودم. ایشان دوباره فرمودند: مردم مدینه می گویند او مرده! از تأکید امام بر ین کلمه فهمیدم منظور امام از مردم، خودشان هستند. سپس فرمود: جعفر (متوکل عباسی) چه؟ عرض کردم: او در زندان و در بدترین شریط است. فرمود: بدان که او هم اکنون خلیفه است. سپس پرسید: ابن زیات[24] (وزیر واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتیبان او و فرمان بردارش هستند. امام فرمود: ین قدرت بریش شوم بود. پس از مدتی سکوت فرمود: دستور خدا و فرمان هی او بید اجرا شوند و گریزی از مقدّرات او نیست. ی خیران، بدان که واثق مرده، متوکل به جی او نشسته و ابن زیات نیز کشته شده است. عرض کردم: فدیت شوم، چه وقت؟! با اطماینان فرمود: شش روز پس از ین که از آنجا خارج شدی.[25]
3. قدرت سخنوری
امامان اهل بیت(علیهم السلام) امیران سخن بوده و هستند. سخن در دستان آنان است و آنان می دانند در کجا چگونه سخن بگویند تا بیشترین تأثیرگذاری را به همراه داشته باشد. آن بزرگواران، در مقام تبیین درست دین، از یات و آموزه هی وحیانی بهره می جستند و مخاطبان را تسلیم استدلال روشن و متین خویش می نمودند. یکی از مواردی که در گزارش هی تاریخی بیان شده است و تأثیر شگرفی بر مخاطبان داشته است گزارش زیر است.
به متوکل گزارش دادند که در منزل امام هادی(علیه السلام) سلاح هی جنگی و نامه هی شیعیان به او وجود دارد. او دستور داد تا شماری از سربازان و مأموران نابهنگام و غافل گیرانه به منزل امام حمله برند و امام را در هر حالی که هست دستگیر نمیند. دستور را اجرا کردند و امام را در حالی که با لباسی پشمینه مشغول عبادت و راز و نیاز بود مشاهده کردند و با همان حال ایشان را به نزد حضرتش آوردند زمانی که امام(علیه السلام) را وارد مجلس متوکل نمودند او کاسه شرابی در دست داشت و حضرت را در کنار خود جی داد و پیاله ی به طرف ایشان گرفت و گفت بنوش. امام عذر خواست و فرمود: گوشت و خون من تا به حال با شراب آلوده نشده است. آن گاه که متوکل عباسی بری عشرت طلبی خود از او می خواهد شعری بخواند تا بزم خود را با آن کامل کند، لب به سخن می گشید، چند بیت می خواند و آن چنان آتشی از ترس در وجود او می اندازد که بزم و عیش اش را تباه می سازد و جهان را پیش چشمان شب پرست دشمن تیره و تار می کند.
امام می سرید:
باتوا علی قلل الجبـال تحرسهــم غلـب الرجـال فما تنفعهـم القلـــل
واستنزلوا بعــد عز مـن معاقلهـم فأودعوا حفـرا یا بئـس ما نـزلــوا
ناداهم صارخ من بعــد ما قبـروا ین الاساور و التیجـان و الحـلــل
ین الوجوه التی کانـت منعمـه من دونها تضرب الاستار و الکلـل
فاصفح القبر عنهم حین سائلهـم تلک الوجـوه علیهـا الـدود تنتقـل
قد طال ما اکلوا دهرا و قد شربوا و اصبحوا الیوم بعد الاکل قد اکلوا
و طال ما عمروا دورا لتحـصنهـم ففارقوا الدور و الاهلین و انتقلـوا
و طال ما کنزوا الاموال و ادخروا فخلفوها علی الاعداء و ارتحـلــوا
اضحـت منازلهـم قفـرا معطـــاه و ساکنوها الی الاجداث قد رحلوا
بر بلندی کوهسارها شب را به صبح آوردند، در حالی که مردان نیرومند از آنان نگهبانی می کردند، ولی کوه هی بلند هم به آنان کمکی نکرد.
سرانجام پس از دوران شکوه و عزت از جیگاه هی خویش به زیر کشیده شده و در گودال هی قبر افتادند و در چه جی بد و ناپسندی منزل گرفتند.
پس از آن که به خاک سپرده شدند و فریادگری فریاد برآورد: کجاست آن دستبندها، تاج ها و زیور آلات و آن لباس هی فاخرتان؟
کجاست آن چهره هی ناز پرورده و پرده نشین تان؟
قبرهاشان به جی آنها ندا در می دهد: بر آن چهره هی ناز پرورده اکنون کرم ها می خزند.
چه بسیار روزگارانی دراز خوردند و آشامیدند، ولی اکنون پس از آن همه شکمبارگی ها، خود، خوراک کرم ها می شوند.
چه بسیار کاخ ها ساختند که آنها را دربرگیرد ولی سر انجام آن کاخ ها و عزیزان خود را واگذاشتند و درگذشتند.
چه بسیار اموالی که روی هم انباشته کردند ولی آن را بری دشمنانشان بر جی گذاشتند و زندگی را بدرود گفتند.
سرانجام نشیمنگاه هی آنان به ویرانی گریید و به حال خود رها شد و ساکنان آن کاخ ها به سوی قبرهاشان شتافتند.
ین اشعار زیبا همه حاضران را تحت تأثیر قرار داد و مستی از سر متوکل پرید. جام شراب از دستش به زمین افتاد. تلوتلوخوران از ترس فریاد می کشید. حاضران می گریستند و متوکل، سخت حیران و وحشت زده، آن قدر گریست که ریشش خیس شد و دستور داد بزم بر هم خورده را برچینند.[26]
4. برد بری
امامان شیعه(علیهم السلام) نمونه انسان کامل و خلیفه خداوند بر زمین و الگوی عملی اخلاق قرانی اند. هیچ کس در طول تاریخ مانند امامان شیعه را در اخلاق ندیده است و اصلاً چنین قیاسی ناصواب است که امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه فرمود:
«لا یقاس بآل محمد احد»[27]یکی از برجسته ترین صفات مردان بزرگ الهی برد بری است؛ زیرا برخوردهی آنان با مردم نادان بیشتر از همه است و آنان بری هدیت شان بید صبر پیشه سازند تا ین گونه دروازه ی از رستگاری را به روایشان بگشیند.
« بریحه عباسی»، گماشته دستگاه حکومتی و امام جماعت دو شهر مکه و مدینه بود. او از امام هادی(علیه السلام) نزد متوکل سخن چینی و سعیت کرد و بری او نگاشت: «اگر مکه و مدینه را می خواهی، علی بن محمد(علیه السلام) را از ین دو شهر دورساز؛ زیرا مردم را به سوی خود فرا خوانده و گروه بسیاری نیز به او گریش یافته و از او پیروی می کنند»
در اثر سعیت هی بریحه، متوکل امام را از جوار پر فیض و ملکوتی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) تبعید کرد و ایشان را به سامرا فرستاد. در طول ین مسیر، بریحه نیز با ایشان همراه شد. در بین راه رو به امام کرد و گفت: «تو خود بهتر می دانی که من عامل تبعید تو بودم. سوگندهی محکم و استوار خورده ام که چنانچه شکیت مرا نزد امیرالمؤمنین (متوکل) و یا حتی یکی از در بریان و فرزندان او کنی، تمامی درختانت را در مدینه به آتش کشم و خدامت کارانت را بکشم و چشمه ها و قنات هی مزرعه ات را ویران سازم. بدان که در تصمیم خود مصمم خواهم بود»
امام(علیه السلام) با چهره ی گشاده در پاسخ بریحه فرمود:
«نزدیک ترین راه بری شکیت از تو، ین بود که دیشب شکیت تو را به درگاه خدا عرضه کنم و من شکیتی را که نزد خدا کرده ام، نزد غیر خدا و پیش بندگانش عرضه نخواهم کرد».
بریحه که رأفت و برد بری امام را در مقابل سعیت ها و موضع زشتی که در برابر امام گرفته بود دید، به دست و پی حضرت افتاد و با تضرع و زاری از امام درخواست بخشش کرد. امام نیز با بزرگواری تمام فرمود: تو را بخشیدم![28]
فعالیت هی سیاسی – اجتماعی
دوره امامـت امام هـادی(علیه السلام) هم عصـر با حکومت چه حاکمانی از عباسیان بوده است؟
امام هادی(علیه السلام) با شش تن از خلفی عباسی، معاصر بود که به ترتیب عبارتند از: معتصم (برادر مأمون)؛ واثق (پسر معتصم)؛ متوکل (برادر معتصم)؛ منتصر (پسر متوکل)؛ مستعین (پسر عموی منتصر) و معتز (پسر متوکل).
معتصم در سال 218 هـ.ق با مرگ مأمون به خلافت رسید و تا سال 227هـ.ق حکمرانی کرد. محمد بن عبدالملک تا پیان عمر وزیر او بود.[29] پس از درگذشت او، فرزندش، «الواثق بالله هارون بن ابی اسحاق» – که مادرش، کنیزی به نام «قراطین» بود – به خلافت دست یافت. او نیز در دوران خلافت خود به سان پدرش به ترک ها اقتدار فراوان بخشید.[30] او در سنگدلی و بی رحمی، رویه مأمون و پدرش را پیش گرفته بود و جان افراد بسیاری را در مسئله حدوث یا قدم قرآن گرفت. بسیاری را شکنجه کرد یا به زندان افکند و سرانجام در سال 232هـ.ق درگذشت.[31] و برادرش «جعفر بن محمد بن هارون»، معروف به «المنتصر بالله» قدرت یافت که «احمد بن ابی داوود» او را «المتوکل علی الله» خواند.[32]متوکل بسیار تندخو و بیرحم بود که همگان را با تندی از خود می راند، تا اندازهی که هرگز محبت او به کسی دیده نشد. او میگفت: «حیا موجب شکستگی است و مهربانی، زبونی و سخاوت، احمقی است». ازین رو همواره همگان از او به بدی و بدنامی یاد می کردند.[33]
او در دوران خلافت خود جنیت هی بسیاری انجام داد. ین دوران، سخت ترین روزگار بری شیعیان و علویان در دوره عباسی، بلکه در سراسر تاریخ تشیع به شمار میرود. او کینه وصف ناپذیری از خانواده پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در دل داشت و ین کینه سبب تجاوز و ستم به شیعیان آنان نیز شد؛ به گونهی که همگی با به قدرت رسیدن او آواره و بی خانمان شدند. در دوران او، امام هادی(علیه السلام) به سامرا تبعید شد. یکی از اعمال ننگین او، ویران کردن مزار مطهر حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) در سال 236هـ.ق بود که خشم شیعیان را به شدت برانگیخت؛ به گونهی که مردم بغداد؛ در و دیوار و مساجد را از شعار علیه او آکندند و شاعران در هجو او شعرها سرودند. زندگی ننگین او در سال 247 هـ.ق پیان یافت و فرزندش محمد «المنتصر» به قدرت رسید.
محمد «المنتصر» برخلاف پدر و نیاکان خود به کارهی شایسته رغبت نشان میداد و ستم روا نمیداشت و به علویان احسان میکرد. بنا به نوشته ابن اثیر، منتصر دستور داد تا مردم قبر علی(علیه السلام) و حسین(علیه السلام) را زیارت کنند و علویان نسبت به جان و مالشان یمن باشند منتصر توقف زائران را در کنار مراقد شهداء آزاد گذاشت او برادران خود، معتز و مؤید را که در زمان خلافت پدرش، ولیت عهدی پذیرفته بودند، خلع کرد.
او در نخستین اقدام حکومتی خود، «صالح بن علی» را که از ستمگران و کینهتوزان به آل علی(علیه السلام) بود، از حکمرانی مدینه برکنار کرد و «علی بن الحسن بن اسماعیل بن عباس بن محمد» که فردی خوش رفتار با شیعیان بود، به جی او گمارد. وی فدک را به فرزندان امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) بازگردانید و آنچه را از ایشان به دست حاکمیت ضبط شده بود، به آنان برگرداند. هم چنین اموالی را بری بخشیدن به علویان در مدینه فرستاد.[34] البته دوران حکومت او به درازا نیانجامید و او را پس از شش ماه خلافت، مسموم کردند و به قتل رساندند.
پس از او، «المستعین احمد بن محمد بن معتصم»، روی کار آمد که سخت شهوت پرست و اسراف کار بود و شیوه سختگیری هی خلفی پیشین را از سر گرفت و فساد و عیاشی فراگیر شد.[35] دوران حکومت او نیز چندان به درازا نکشید و در سال 252هـ.ق به دستور معتز در سامرا به قتل رسید.[36] معتز، خون خوار دیگری از ین طیفه بود که دست خود را به خون امام علی النقی(علیه السلام) آغشت و وی را به شهادت رساند.
امام هادی(علیه السلام) در برابر حکومت عباسیان بیشتر از چه روشی استفاده می کردند و چگونه از نهضت علویان پشتیبانی می کردند؟
بی تردید امام هادی(علیه السلام) در شریط سختی که قرار گرفته بود از ارتباط مستقیم با نهضت ها و ره بری آن قیام ها به دور بود اما با توجه به ارتباط امام با وکلی خود و نیز پاسخگویی به برخی از پرسش ها، می توان به درستی دریافت که امام(علیه السلام) با حکومت بری حفظ جان شیعیان و جلوگیری از صدمات بیشتر به علویان و زمینه سازی بری حفظ و تبیین درست و دقیق و عمیق دین تقیه می نمود و هیچ گاه حتی تلویحی هم از حاکمان ستمگر حمیت یا سکوت همراه با تیید نداشته اند. شید نتوان رد پیی از دستوری صریح از آن حضرت را در قیام ها و نهضت ها ارائه کرد اما بنا بر سیره عملی آن بزرگواران، هیچ گاه آن بزرگواران سیاست تیید حاکمان را در دستور کار خود نداشته اند و بر اساس آموزه هی دینی مخالف ستم ها و ستمگری هی حاکمان بوده اند. از سویی دیگر اگر چه امام در شریط بسیار سختی به سر میبرد و به شدت تحت مراقبت بود، ولی به عنوان پناهگاه شیعیان، حرکت آنها را زیر نظر داشت، البته شریط به ایشان اجازه نمیداد که در جریان ها حضور مستقیم داشته باشند. با ین حال، از اخبار رسیده از اوضاع اقتصادی و سیاسی رقتبار شیعیان، متأثر می شد و در فرصت هی مناسب با دل جویی از آنان، در صورت امکان، آنان را مورد تفقد و رأفت قرار میداد. امام با انقلابیون به طور پنهانی در تماس بوده و از چند و چون حرکت آنان آگاهی مییافت.[37] و اگر چه در آن خفقان شدید انقلابیون از ره بری کامل امام، برخوردار نبودند، ولی از برخی رویات برمیید که پندهی روشن گرانه و راهنمیی هی سودمند امام شامل حال آنها شده است.
امام هادی(علیه السلام) با به کارگیری یک سلسله برنامههی ارشادی، فرهنگی و تربیتی، مبارزه غیرمستقیمی را با حاکمیت آغاز کرد و بی آن که حساسیت دستگاه را متوجه خود سازد، به انجام فعالیت هیی بر ضد آنها پرداخت. در مواقع لازم نیز تا جیی که حیات شیعه را به مخاطره نمی انداخت، دامنه آن را گستردهتر میساخت و با ین فعالیت ها، بیاساس بودن ین تصور را که «امام به دلیل مراقبت دشمن در مسیل سیاسی مداخله نمی کرد و هیچگونه مبارزه سیاسی نداشت» آشکار کرد. امام(علیه السلام) در شریط حاکم، به بهترین شیوههی مبارزاتی دست میزد که در بسیاری موارد، دشمن را مرعوب خود میساخت و او را غافل گیر میکرد.
امام با استفاده از فرصت هی مناسب، با نامشروع معرفی کردن عباسیان، مسلمانان را از هرگونه همکاری با آنان – مگر در موارد ضرورت – برحذر میداشت و با ین کار، چهره ین جرثومههی فساد را بری مردم بیشتر آشکار میکرد.
«محمدبن علی بن عیسی» که از کارکنان دولت عباسی است، در نامهی به امام هادی(علیه السلام) نظر ایشان را درباره کارکردن بری بنی عباس و پول گرفتن از آنان در مقابل کار جویا میشود. امام در پاسخ او مینویسد:
«آن مقدار از همکاری که به جبر و زور صورت گرفته، اشکال ندارد و خداوند عذرپذیر است، ولی به جز آن، ناروا و ناپسند است. ناگزیر اندکش بهتر از افزودنش است.» او دوباره بری روشنتر شدن مطلب به امام مینویسد که انگیزه او از همکاری با آنان فقط یافتن راهی بری کمک به مردم و جلوگیری از ظلم حاکمان است. امام پاسخ میدهد: «در چنین صورتی، همکاری با آنها نه تنها حرام نیست، بلکه پاداش و ثواب نیز دارد»[38]
یکی از ابزارهی مردمفریبی خلفی عباسی، بهرهگیری آنان از فقیهان در بری بری جلب اعتماد مردم و ترسیم چهرهی اسلام گرا از خود بود. امام هادی(علیه السلام) نیز با رویارویی با آنان، به نوعی دیگر مشروعیت دستگاه را زیرسؤال میبرد و دانش حقیقی و الهی خویش را آشکار می نمود و خط بطلان بر برخی از فتاوی نادرست فقیهان در بری آن دوران می کشید که موارد متعددی در کتاب هی معتبر بیان شده است[39] که حقیقت جویان را بری رسیدن به حقانیت اهل بیت راهنمی روشنی به شمار می رود. برخورداری امامان اهل بیت(علیهم السلام) از علم لدنی از ویژگی هی ممتازی است که آنان را در ویژه بودن در مقام هدیت انسان ها نشان می دهد.
یکی از محورهی اساسی و از سترگ ترین پشتوانه هی امامت، دانش امام است که بر اساس آن بشریت از کوره راه هی نابودی رهیی می یابد. شخصیت علمی امام هادی(علیه السلام) از همان دوران کودکی و پیش از امامت ایشان شکل گرفته بود. مناظره هی علمی، پاسخ گویی به شبهه هی اعتقادی و تربیت شاگردان برجسته نمونه هی برجسته ی از جیگاه والی علمی امام هادی(علیه السلام) است. او در همان کودکی مسائل پیچیده فقهی را که بسیاری از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو می ماندند، حل می کرد. گنجینه ی پیان ناپذیر از دانش و چکادنشینی در بلندی بینش بود. دشمن ساده اندیش به خیال در هم شکستن وجهه علمی ایشان، مناظره هی علمی تشکیل می دهد، ولی جز رسویی و فضاحت ثمره ی نمی بیند. ازین رو، به بلندی مقام علمی امام اعتراف می کند و سر تسلیم فرود می آورد.[40]
با ین همه، متوکل، مانع نشر و گسترش علوم از سوی ایشان می شده همواره در تلاش بود تا شخصیت علمی امام بر مردم آشکار نشود. ازین رو، امام را تحت مراقبت شدید نظامی گرفته بود و از ارتباط دانشمندان علوم و حتی مردم عامی با ایشان جلوگیری می کرد. دشمنان، پرتو گیتی فروز آن آفتاب علم و معرفت را می دیدند و خفاش صفت با چشمانی شب زده به خیال شبپرستی، از فروزندگی اش چشم فرو می بستند و با شمعی به جنگ آفتاب می رفتند و مناظره به راه می انداختند. با ین حال، امام با ص بری بی پیان، لحظه ها را بهکار می گرفت و تیرگی جهل را با نور دانش خود می زدود. او در بیان پرتوافشانی چهارده خورشید تابنده علم می فرمود: اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است. تنها یک حرف آن نزد آصف [بن برخیا] بود که وقتی خدا را بدان خواند، تخت بلقیس را نزد سلیمان نبی آورد. تمام ین ها در یک چشم برهم زدن انجام گرفت، ولی نزد ما هفتاد و دو حرف از آن وجود دارد که یک حرف آن نزد خدا مانده [و بقیه را به ما داده] که در خزانه دانش غیب او به خودش اختصاص دارد.[41]نکته ظریفی را نیز در علم گسترده امامان اهل بیت(علیهم السلام) می توان اشارت نمود ین است که امامان(علیهم السلام) شاگردی کسی از دانشمندان عصر خویش را در ین علوم نکرده بودند و هیچ استاد و عالمی نمی تواند ادعا کند که ین علوم را ین بزرگواران از آنان آموخته اند و جالب تر آن که ین همه علوم در ین سنین اندک در کدام کلاس درس می تواند ارائه گردد در حالی که بزرگان دانش و اندیشه و یین آن دوران از پاسخگویی به سؤالات ناتوان می شدند امامان(علیهم السلام) در سنین اندک خود بدان سؤالات پیچیده پاسخی دقیق و روشن و مستدل به یات و رویات معتبر می دادند و مدعیان علم و دانش آن روزگار انگشت حیرت به دهان داشتند. کدام انسانی در طول تاریخ می تواند ادعا کند که معلم ین همه دانش و ادب و اخلاق و یمان و تفسیر و فقه و… بری امامان اهل بیت(علیهم السلام) بوده است؟ که به شهادت تاریخ هیچ کس چنین ادعیی نکرده است و حتی توان چنین ادعیی را ندارد.
شریط سیاسی اجتماعی و فرهنگی دوران امامت امام هادی(علیه السلام) چگونه بود؟
تحلیل شریط سیاسی – اجتماعی عصر امام هادی(علیه السلام) در حوزه حکومت داخلی، رفتار حاکمان و نیز شکل گیری قیام هی علویان حائز اهمیت است که در ین نوشتار تلاش می شود به تحلیلی دقیق از آن شریط و اقتضائات سیاسی – اجتماعی آن پرداخته شود.
1. اختلافات داخلی در دولت عباسیان
دوران امام هادی(علیه السلام)، به خاطر اختلافات درونی در حکومت عباسیان به گونه ی متفاوت ظاهر شده است از سویی حضور و ظهور حاکمان متعدد جوان و ستمگر و نالیق و خونریز که حتی به یکدیگر هم رحمی نداشتند و رقابت بر سر کسب قدرت داشتند و از سویی عظمت و شوکتی که عباسیان در جغرافیی جهان اسلام به دست آورده بودند رو به افول می رفت. مدیریت ضعیف خلفی ین دوره سبب شده بود تا برخی از استانداران که از نژادهی غیرعرب بودند، به گونه مستقل حکم رانی کنند. ین تفاوت در دوران معتصم با نفوذ عناصر ترک، در دستگاه حاکمیت بیشتر شد. ترکان، بسیار جنگ طلب و خونریز بودند که بری دستیابی به قدرت، از هیچ تلاشی فروگذار نمیکردند. پیتخت عباسیان در ین دوره از بغداد به سامرا و به مقری بری عصبیت جدید ترکی، بدل گشت. خلفی جدید، ین عصبیت رو به رشد را به خدامت گرفتند تا بتوانند به اهداف خود دست یابند. قدرت یافتن ترکان و سپس در دست گرفتن سامرا و محروم ماندن اعراب از فرماندهی و فرمانداری، سبب خشم و قیام عرب ها شد. اگرچه قیام آنها به شدت سرکوب شد و تمامی اموالشان ضبط گردید و نامشان نیز از دیوان عطیا حذف شد، ولی موج نارضیتی در اعراب و شاهزادگان عرب باقی ماند و در دراز مدت خسارتهی جبران ناپذیری را بری عباسیان بر جی گذاشت و رفته رفته سبب تضعیف شدید آنان گردید؛ چه بسا تشکیل حکومت هی مستقل در گوشه و کنار از همین موضوع ریشه میگرفت.[42] ین سیاست، مشکلات دیگری را نیز همراه داشت که موجب تضعیف عباسیان میشد، و آن، خطر اقتدار بیش از حد ترکان و خلق و خوی بدوی آنان بود. برخی از آنان با به دست آوردن اقتدار بیش از حد در دولت، کم کم به فکر جدیی طلبی و استقلال می افتادند.
آنان با سوء استفاده از قدرت و نفوذ خود در دربار، بر ضد خلفا دست به شورش گستردهی زدند و فرماندهان و فرمان رویان سرزمین هی دیگر را هم به شورش واداشتند که شورش «افشین ترک»، از فرماندهان بلندپایه عباسیان، از ین دست است.[43] از سوی دیگر، جنگ با رومیان به عنوان عامل خارجی، ضعف عباسیان را بیشتر میکرد. ترکان حتی در عزل و نصب خلفا نیز دخالت میکردند و در توطئه قتل برخی از آنان نیز شرکت میجستند. اعمال فشار ترکان بر خلفا به قدری بود که تنها مشغولیت ذهنیشان را خلاصی از سیطره ترکان تشکیل می داد. ترکان توقعات خود را بالا برده بودند و به ناآرامی ها دامن میزدند و به خواستههی مالی خود میافزودند. در ین دوران، معتز، بسیار ضعیف جلوه کرد و با اظهار ناتوانی در برابر آنان سبب شد ترکان جری شوند و با خلع او از خلافت، برادرش، مؤید را به خلافت برسانند. البته معتز، برادرش را مجبور کرد که خود را بر کنار سازد و سپس او را کشت. آن گاه برخی از رهبران ترک، مانند «وصیف» و «بُغا» را سرکوب کرد، به ین اعتبار که آن دو، مسئول ین جنگ خانگی میان او و پسر عمویش، مستعین بودند.[44] مستعین با به قدرت رسیدن معتز، به بصره تبعید شد، ولی ترکان که از زنده بودن او و احتمال شورش وی می ترسیدند، او را کشتند. روشن است که ین دولت بی سر و سامان (با شرحی که گذشت)، تهی از هرگونه هیبت و وقار بود و جز کشمکش، آشوب و خواری در ین دولت به چشم نمی خورد. در ین میان، ین مردم پا برهنه و نیازمند بودند که در آتش ین انتقال قدرت ها می سوختند؛ چرا که حکمران جامعه اسلامی به سان مرغی دستآموز، گفتههی دولتمردان حریص خود را اجرا میکرد.[45] 2. فساد و عیاشی حاکمان و در بریان
از آنجا که دست یابی به قدرت و حکومت بر مردم هدف اصلی حاکمان ستمگر عباسی بود و دین تنها عنصری بری عوام فریبی و تزویر به شمار می رفت ین حاکمان هنگامی که بر اریکه قدرت تکیه می زدند به خوش گذرانی و عیاشی رو می آوردند و از هیچ فسادی ابیی نداشتند. از ویژگی هی حکومت متوکل صرف هزینه هی سنگین و گسترده از بیت المال بری تشریفات و مراسم سلطنتی بود او بری احداث یکی از کاخ هیش بیش از 20 میلیون درهم هزینه کرد[46] و بنا به گزارش مسعودی، در هیچ زمانی مانند دوران حکومت متوکل پول خرج نمی شد.[47]همان گونه که گذشت، خلافت به سان گویی در دست خلفی سست عنصر عباسی در آمده بود که بری دست یافتن به آن، از ریختن خون یکدیگر باکی نداشتند. بیشتر وقتشان صرف عیاشی میشد و در دارالخلافه اسلامی، بزم شراب میآراستند، لباس هی زربفت می پوشیدند، کاخ هی تجملاتی بنا میکردند و هزاران کنیز در حرمسری خود داشتند. برپیی محافل بزم در دوران متوکل به اوج خود رسیده بود. او مبالغ گزافی را صرف مجلس آریی هی شبانه خود میکرد. متوکل بخش گستردهی از بیت المال را به خوشگذرانی هی خود اختصاص داده بود و هیچ زمانی، مخارج و بذل و بخشش هی بی حساب و کتاب، به اندازه دوران خلافت متوکل نبود.[48]ابوبکر خوارزمی آن دوران را چنین گزارش می کند: پیشویی از پیشویان هدیت و سیدی از سادات خاندان نبوت از دنیا می رود کسی جنازه اش را تشییع نمی کند و… اما چون دلقک مسخره ی از آل عباس بمیرد تمام قاضیان حکومت و چهره هی سرشناس در تشییع جنازه اش حاضر می شوند و والیان بریش مجلس سوگواری برپا می کنند دهریان و سوفسطائیان از شر آل عباس یمن اند ولی شیعیان به قتل می رسند و هرکس که نام پسرش علی باشد خونش ریخته می شود. چون شاعر شیعه در مناقب وصی و معجزه هی نبی شعر بگوید زبانش بریده و دیوانش پاره گردد… علویان را از یک وعده خوراک باز می دارند در حالی که خراج مصر، اهواز، صدقات حرمین شریفین و حجاز به مصرف متوکل عباسی و 12هزار کنیز می رسید در حالی که فرزندان فاطمه(سلام الله علیها) از شدت فقر با مرگ روبه رویند یکی شمشیر خود را گرو می نهد و دیگری جامه اش را می فروشد. آنان جز ینکه جدشان پیامبر و پدرشان وصی، مادرشان فاطمه و مادر مادرشان خدایجه، مذهب شان یمان به خدا و راهنمایشان قرآن است گناهی ندارند من چه بگویم درباره قومی که تربت و قبر امام حسین(علیه السلام) را شخم زدند و در محل آن زراعت کردند و زائران قبرش را به شهرها تبعید نمودند.[49]آنان بری پر رونق کردن مهمانی هی خود، از آوازه خوان ها بهره می جستند و آنقدر در ین مسیر زیادهروی میکردند که بی عفتی در بین مردم کوچه و بازار نیز رخنه کرد.
3. شکل گیری قیام ها و جنبش هی شیعی
یکی از برجسته ترین دوره هی قیام هی شیعی و علویان در ین عصر به وقوع پیوست که در سرزمین هی مختلف پرچم مبارزه را برافراشتند و با استفاده از ضعف حکومت مرکزی و بری رهیی از فشارهی سیاسی و اقتصادی و فرهنگی دست به شورش زدند. نهضت هیی که از سوی علویان رخ می داد نشان روحیه تسلیم ناپذیری علویان در برابر ستم بود و از سویی دیگر فشار بیش از حد عباسیان بر شیعیان و نسل کشی آنها از سوی دیگر، چهرههی برجسته و ممتاز علوی را بر آن داشت تا بری احقاق حق امامان خود و پیان دادن بر اعمال ننگین دستگاه، دست به قیام بزنند. سردمداران ین قیام ها، خود از فرزندان ائمه اطهار(علیهم السلام) و نوادگان آنان بودند که به انگیزه براندازی نظام ستمپیشه عباسی با شعار «الرضا من آل محمد(علیهم السلام)» با شخص برگزیدهی از خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، قیام خود را آغاز کردند. علت انتخاب ین شعار، ابتدا زیر سؤال بردن مشروعیت خلافت عباسیان و غاصبانه بودن حکومت آنها و در گام دوم، حفظ جان امامشان که در آن زمان تحت مراقبت نظامی قرار داشت، بود؛ زیرا اگر آنها نام شخص خاصی را بر نهضت خود می گذاشتند، – که بی شک، آن شخص امام هادی(علیه السلام) بود – دستگاه به آسانی با از بین بردن آن فرد، قیام را سرکوب میکرد.
دوران امام هادی(علیه السلام) به دلیل آشفتگی فضی سیاسی، ضعف دستگاه حکومت، ستم و بی عدالتی، ن امنی و فساد و به ویژه سیاست هی خصمانه حاکمان عباسی با علویان نهضت هی مردمی و قیام هی علویان گسترش یافت؛ آنان با دیدن ین آشفتگی، بری دست یابی به اهداف سیاسی خود دست به حرکت هی مختلف می زدند. علویان و مخالفان حکومت مترصد فرصت بودند هنگامی که سرداران عباسی در مرکز حکومت به خلیفه کشی روی آوردند در دوره چهارساله 248-252 قیام هی متعددی را در عراق و یران و یمن شکل دادند اینان علویان و ساداتی بودند که به دلیل فضی اختناق آمیز و ستمگرانه متوکل، از حجاز و عراق به مرکز یران مهاجرت نموده بودند و چون فرصتی دست داد قیام هی خود را آغاز کردند.
بنا به گزارش برخی محققان، مناطق شمالی یران از اواخر عهد عثمان از جنوب و سمت غربی در ناحیه گرگان مورد هجوم مسلمانان قرار گرفت. در طول قرن اول و دوم، مردم مازندران در پرداخت جزیه با مسلمانان موافقت کردند اما منطقه گیلان و دیلم تا مدت ها مقاومت کرد و تنها در قرن سوم با پذیرش اسلام زیدی بود که تسلیم شد. سادات علوی در برابر فشارهی حاکمان مستبد عباسی به نواحی گیلان و دیلم کوچ کردند و یکی از نخستین کوچ ها که به یک قیام منتهی شد آمدن یحیی بن عبدالله بن الحسن بن الحسن(علیه السلام) به دیلم بود. یحیی پیش از آمدن به دیلم، از سال 170 فعالیت خود را آغاز کرد گفته شده است که شمار فراوانی از مردم حجاز، تهامه و یمن با وی بیعت کردند. حتی برخی از علما که از جمله آنها شافعی دانسته شده در بیعت وی در آمدند او مدتی را در یمن، مصر و مغرب سپری کرد و پس از مرگ موسی عباسی، در زمانی که هارون به قدرت رسید به بغداد بازگشت. هارون سخت در پس او بود تا آن که به ری آمد و از آن جا به ماوراء النهر رفت. پس از دو سال و اندی یحیی که حدود 170 نفر از یاران وی از بصری و کوفی و خراسانی همراهش بودند به طبرستان رفت. به نظر می رسد حرکت یحیی، اولین قیام شیعی در دیلم بوده و سرآغاز مهاجرت سادات در ین دیار که بعد ها بیش از 700 سال بر آن حکمرانی کردند بوده است.[50]مردم طبرستان در نیمه قرن سوم هجری از ظلم و ستم والیان طاهری به حسن بن زید علوی، ساکن در ری متوسل شدند تا وی حکومتی بر مبنی سیرت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و علی(علیه السلام) بر پا کند حسن بن زید در سال 250 هجری به همراه نمیندگان مردم آمل از ری به طبرستان رفت و مردم شمال یران با وی بیعت کردند. وی مشهور به داعی کبیر بیست سال بر طبرستان حکومت کرد و مردم را به کتاب خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و رویات صحیح از امیرمؤمنان(علیه السلام) فراخواند و بار دیگر در اذان عبارت «حی علی خیر العمل» را گنجاند. معمولا عقیده حسن بن زید را تشیع زیدی دانسته اند اما برخی منابع وی را از سادات و علمی شیعی دانسته و از ولات امامیه به حساب آورده اند. اما نسبت امامی وی نمی تواند درست باشد و او به عنوان زیدی در ین دوره فقهی حنفی داشته است.[51]دولت علویان طبرستان، نخستین دولتی است که در شرق اسلامی به دور از تیید خلفی عباسی تشکیل شد. ین تهدیدی جدی بری خلافت عباسی بود و آنها به هر قیمت بود در صدد نابودی آن بودند.[52] ین دولت دومین دولت شیعی در جهان اسلام بود که در شمال یران با شعار «الرضا من آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) » شکل گرفت دو نفر از نخستین حکام ین سلسله از علویان دانشمند و فقیه بودند که تمیلات زیدی داشته اند ولی بری حفظ همبستگی دولت خود، با شیعیان امامی همراهی می کردند. ناصر کبیر سومین نفر از علویان طبرستان از شیعیان دوازده امامی بود. چنان که پدرش علی بن حسن از یاران امام جواد(علیه السلام) به شمار می رفت.[53]
در حقیقت ین نخستین بار بود که علویان پس از قیام هی طولانی در مناطق مختلف توانسته بودند دولتی تشکیل بدهند پس از آن بود که شمار زیادی از علویان در نقاط مختلف خروج کردند تنها در سال 251 چندین نفر از جمله اسماعیل بن یوسف علوی، حسین بن احمدبن حمزه، حسین بن احمد بن اسماعیل علوی، اسماعیل بن یوسف بن ابراهیم علوی و نیز شخص دیگری از علویان که تنها با عبارت «خرج انسان علوی بنینوا» ظهور و خروج کردند.[54] زمینه ین ظهور ها به اندازه ی زیاد بود که صاحب الزنج نیز با یک نسب نامه علوی قیام کرد و با متحد کردن سیاهان زنگی، نزدیک به 15 سال مقاومت نمود او به نام علوی در جنوب عراق و یران مدت ها حکومت کرد تا سرکوب شد. در واقع علوی گری مهم ترین کابوس عباسیان در طول ین سال ها بود. ین حرکت ها نشان دهنده اوج فکر شیعی در سطحی گسترده است طبعاً ین تشیع نه یک تشیع اعتقادی بلکه بیشتر نوعی تشیع سیاسی است.[55]اما ین نکته را بید توجه داشت که اندیشمندان شیعی و تفکر دینی شیعه چنان جذابیت و پذیرشی داشت که با همه سخت گیری ها و شکنجه ها، ین همه اقبال به امامان شیعه و نهضت هی شیعی وجود داشته است و تنها با ین ادعا که قیامی به شیعه منتسب بوده باشد مردم از آن حمیت کرده حتی حاضر بودند تا در ترویج و تحکیم آن جان خویش را نثار و یثار نمیند.
اگر چه قیام علویان در مازندران و طبرستان و دیلم شکل موفقی از قیام علویان بوده است اما ارتباطی با اندیشه و قومیت یرانی نداشت و نشان از جیگاه بالی اندیشه شیعی و افول قدرت حکومت و طرفداران آن بوده است. اندیشه عدم پذیرش حاکم ستمگر بر قدرت و بازگرداندن حکومت به شیستگان از خاندان رسول گرامی اسلام و اداره امور حکومت براساس آموزه هی قرآن و سنت و سیره معصومان مهم ترین مسئله ین قیام ها بوده است. به تعبیر رسول جعفریان «ین قیام ها تنها در محدوده یران و عراق نبود، بلکه در مصر، حجاز و شمال آفریقا نیز با وسعت ادامه داشت ین شاهد مهمی است که قیام هی شیعی ارتباطی با اندیشه یرانی نداشت قریب به 70 درصد ین قیام ها در مناطق عراق، حجاز و شمال آفریقا و یمن به وقوع پیوست و تنها بخش کوچکی از آنها در یران بوده است»[56] 4. استبداد و جنیات حاکمان
بحث از حق حریت و آزادی یکی از مهمترین مباحث در حقوق اساسی انسانهاست. روح آزادی و حریت در تمام دستورات اسلام به چشم می خورد، نظام اجتماعی و سیاسی اسلام براساس احترام به آزادیهی اجتماعی است در حوزه تفکر اسلامی در وجه کلامی و فلسفی بری اولین بار بحث آزادی در قالب اصطلاح «اختیار و اراده» توسط معتزله مطرح شد و در فلسفه سیاسی اسلامی معاصر به دلیل شریط و مقتضیات جدید، وجه سیاسی آزادی برجستهتر گردید و به مصادیق آزادی سیاسی توجه خاصی شد.
در اسلام حق آزادی در حد حق حیات از اهمیت برخوردار است. ظهور کامل آزادی در عزم و اراده و تسلط کامل در افعال است، همان گونه که گفته آمد مفهوم سیاسی و اجتماعی آزادی، یعنی قدرت بر تصرف و تعیین سرنوشت و آزادی بیان و اندیشه و عقیده تا زمانی است که ضرر بر دیگران وارد نکند، یا انجام عملی که به زیان دیگران تمام نشود. از آنجا که انسان آزاد آفریده شده، لذا نبید برده و اسیر دیگران باشد، و در مقابل هیچ کس، جز آفرینندهی که حیات را به او عطا کرده نبید بندگی کند. عبودیت و بندگی او فقط در مقابل خداوند، شایسته انسانیت اوست. حاکمانی که از مردم بر نیامدند و بر گرده مردم نشستند در دل و جان مردم جیی ندارند و بری تداوم حکومت خود به فشار و اختناق و فضی امنیتی روی می آورند و تلاش می کنند تا با بستن دهان ها و لجام زدن اندیشمندان و اندیشه ها و آزادی دادن به سخنرانان دنیاطلب و ناآگاه عرصه جان و جهان مردم را تاریک سازند و تنها به آن دل خوش باشند که بر مردم حکومت می کنند. از آنجا که شیعه، خلافت و ره بری جامعه اسلامی را حق راستین خاندان پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) میدانست و حکومت هی ستمگری را که بر ین اریکه تکیه زده بودند، غاصبان ین حق می نامید. بر ین اساس شیعیان، به اندازه توان و شریط مناسب در برابر حکومت هی غاصب قد علم کرده و بری بازپس گیری ین حق، دست به قیام میزدند. تاریخ در موارد بی شماری نشان میدهد که بسیاری از حرکت هی دیگر نیز با پیروی از قیام شیعه شکل گرفته است.
حکمرانان عباسی نیز با آگاهی از ین روحیه ستم ستیزی و احیاگری که در شیعیان سراغ داشتند، همواره پیشویان و رهبران آنان، از جمله امام هادی(علیه السلام) را تحت مراقبت شدید نظامی گرفته و تا جیی که در توان داشتند، پیروان آنان را زیر فشار قرار میدادند.
نوشتهاند: «متوکل به خاندان ابوطالب(علیه السلام) بسیار سختگیر و بدرفتار بود و با خشونت و تندی بسیار با آنان رفتار میکرد. او کینهی سخت از آنان در دل داشت و همواره به آنان بدگمان بود و آنان را متهم میکرد. بدرفتاری او با شیعیان به اندازهی بود که هیچ یک از خلفی عباسی چنین رفتاری با آنان نکرده بودند.[57]متوکل یکی از جنیت کارترین خلفی عباسی بود. او در دشمنی با امیرالمؤمنین(علیه السلام) و خاندان و شیعیان او دلی پر کینه داشت و دوران حکومت او بری شیعیان و علویان یکی از سیاه ترین دوران ها به شمار می رود. برخی از جنیات ایشان نسبت به شیعیان اشاره می شود:
– او در سال 236 قمری دستور داد آرامگاه سرور شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) و بناهی اطراف آن ویران و زمین پیرامون آن کشت شود و نیز در اطراف آن پاسگاه هیی برقرار ساخت تا از زیارت آن حضرت جلوگیری کند. گویا هیچ یک از مسلمانان حاضر به تخریب قبر امام حسین(علیه السلام) نبوده است، زیرا او ین کار را توسط شخصی به نام «دیزج» انجام داد که یهودیالاصل بود. متوکل اعلام کرد: رفتن به زیارت حسین بن علی ممنوع است و اگر کسی به زیارت او برود، مجازات خواهد شد.[58] ترس و وحشتی که از شیعیان و نهضت آنان در دل خلفا بود، به آتش ین دشمنی دامن میزد و در میان عباسیان، متوکل کینهتوزتر از همه به شیعیان بود تا جیی که او خلفی پیشین خود را که بزرگ ترین جنیت پیشگان تاریخ به شمار رفته و دست به خون بهترین آفریدگان خدا آغشته بودند، متهم به دوستی و علاقه مندی نسبت به امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و فرزندان او میکرد و ازین رو، از آنان خشمگین بود.
متوکل در سال 236 هـ.ق مرقد مطهر حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) را ویران کرد؛ زیرا او آن مرقد تابناک را پیگاهی مهم در الهام گرفتن از انقلاب سیدالشهداء(علیه السلام) میدانست. او فرمان داد که مردم در عرض سه روز آن جا را از سکنه خالی سازند. از آن پس هر کس را آنجا می یافتند، دستگیر و زندانی میکردند.[59] او بری یجاد تنگنی سیاسی، افرادی را که به دشمنی با آل ابی طالب مشهور بودند، جذب دستگاه حکومتی کرد تا بتواند از کینه توزی آنها در پیشبرد اهداف سرکوب گرانه خود بهره جوید. از جمله آنان، «عمر بن فرج رخجی» بود که متوکل او را فرماندار مکه و مدینه کرد.
او بر علویان بسیار سخت گرفت و از ارتباط آنان با دیگر مردم جلوگیری کرد. اگر به او گزارش میرسید که کسی به یک علوی کمک کرده، حتی اگر ین کمک بسیار ناچیز بود، او را به شدت شکنجه میکرد و جریمه سنگینی بر او میبست. وضع اقتصادی علویان در نتیجه ین فشارها به قدری رقت بار شد که گاه چند علوی تنها با یک لباس زندگی میکردند و ناگزیر هنگام نماز، آن را به نوبت پوشیده و نماز میگزاردند.[60] در آن روزگار بر علویان چنان سخت میگذشت که از فقر و تنگدستی و برهنگی مجبور بودند در خانه هی خود بمانند و با چرخ ریسی، روزگار سپری کنند.
متوکل، گاه بر نزدیکان خود که با علویان رابطه داشتند یا به زیارت مرقد امامان آنان میرفتند، به شدت خشم میگرفت و آنان را زندانی و داریی هی آنان را مصادره میکرد.[61] ین فشارها به قدری شیعیان و علویان را در تنگنا و انزوا قرار داد که مردم از ترس جان خود با آنان رابطه برقرار نمیساختند. او می ترسید قبر امام حسین(علیه السلام) پیگاهی بر ضد او گردد و مبارزات و شهادت آن شهید بزرگوار الهام بخش حرکت و قیام مردم در برابر ستم هی دربار خلافت شود. اما شیعیان و دوست داران سرور شهیدان در هیچ شریطی از زیارت آن تربت پاک باز نیستادند و زائران، انواع صدمه ها و شکنجه ها را تحمل می کردند و باز به زیارت می رفتند. پس از قتل متوکل دوباره شیعیان با همکاری علویان قبر آن حضرت را بازسازی کردند.[62]خراب کردن قبر امام حسین(علیه السلام) مسلمانان را به شدت خشمگین ساخت، به طوری که مردم «بغداد» شعرهایی بر ضد متوکل بر در و دیوارها و مساجد می نوشتند و شاعران مبارز و متعهد، با سرودن اشعاری، او را «هجو» می کردند. از جمله آن سرودهها، شعری است که ترجمه آن به قرار زیر است: «به خدا قسم اگر بنی امیه، فرزند دختر پیامبرشان را به ستم کشتند، ینک کسانی که از دودمان پدر او هستند (بنی عباس) جنایتی مانند جنایت بنی امیه مرتکب شده اند. این قبر حسین است که به جان خودم سوگند (توسط عباسیان) ویران شده است. بنی عباس متأسفند که در قتل حسین(علیه السلام) شرکت نداشته اند! و اینک با تجاوز به تربت حسین و ویران کردن قبر او، به جان استخوان های او افتاده اند!»[63] – او در زمان خلافت خود بزرگانی از مردم مسلمان و متعهد به اهل بیت را به شهادت رسانید که از جمله آنان ابن سکیت یار باوفی امام جواد و امام هادی(علیهما السلام) و شاعر و ادیب نام آور شیعی بود که متوکل به جرم دوستی او را به قتل رسانید. روزی متوکل با اشاره به دو فرزند خود از وی پرسید: ین دو فرزند من نزد تو محبوب ترند یا حسن و حسین(علیهما السلام)؟ ابن سکیت از ین سخن و مقیسه بی مورد سخت برآشفت و خونش به جوش آمد و بی درنگ گفت: به خدا سوگند قنبر غلام علی(علیه السلام) در نظر من از تو و دو فرزندت بهتر است. متوکل که مست قدرت و هوی و هوس بود فرمان داد زبان او را از پشت سر بیرون کشیدند![64] – خطیب بغدادی درباره شکنجه و آزار اطرافیان خاندان رسالت از سوی متوکل می نویسد: متوکل عباسی، نصر بن علی جهضمی را به علت حدیثی که درباره منقبت و فضیلت علی(علیه السلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) نقل کرده بود هزار تازیانه زد و دست از او بر نداشت تا آن که شهادت دادند او از اهل سنت است.[65]– او به شعری مزدور و خود فروخته ی همچون مروان ابن ابی الجنوب مبالغ هنگفتی صله می داد تا درباره مشروعیت حکومت بنی عباس و هجو بنی هاشم شعر بسریند.[66]– او زمانی که به یجاد ارتشی نوین موسوم به شاکریه دست زد افرادی از مناطقی که در بینش ضدعلوی مشهور بودند به ویژه از سوریه، الجزیره، جبل، حجاز و عنبا استخدام کرد.
– او شیعیان را از دستگاه دولت اخراج می کرد و موقعیت آنان را در اذهان عمومی خداشه دار می ساخت. به عنوان نمونه می توان از برکناری اسحاق بن ابراهیم یاد کرد که متوکل او را به جرم شیعه بودن از حکمرانی «سامراء» و «سیروان» در استان «جبل» برکنار کرد. افراد دیگری نیز به همین علت موقعیت هی خود را از دست دادند.[67]
فعالیت هی فرهنگی – اعتقادی
امام هـادی(علیه السلام) در مواجهه با انحرافات فرهنگی چه موضعی داشته اند؟
در دوران امامت امام دهم(علیه السلام) بعضی انحرافات عقیدتی مطرح بود که ریشه در دوران هی قبل داشت؛ ولی به هر حال، از آنجا که جامعه دچار بعضی از ین مشکلات بود، امام به مناسبت هیی با ین انحرافات برخورد می کرد و با اعلام موضع خویش، نظر حق و صائب را بیان می نمود و مردم را از باورهی ناصحیح و غلط بازمی داشت.
دوران امامت امام علی النقی(علیه السلام) به دلیل گسترش فرهنگی در گریش هی اعتقادی و بحث هی علمی که از برخورد میان مکتب هی کلامی و تحولات فرهنگی مختلف ناشی شده بود از ویژگی خاصی برخوردار است. در ین دوران، مکتب هی عقیدتی گوناگونی چون «معتزله» و «اشاعره» گسترش یافته و پراکندگی آری فراوانی در سطح فرهنگی جامعه پدید آمده بود. مباحثی کلان چون جبر و تفویض، ممکن یا ناممکن بودن رؤیت خداوند، تجسیم و مباحثی از ین قبیل، افکار عمومی جامعه را دست خوش تاخت و تازهی فکری کرده بود.
سرچشمه ین تحولات فکری، در رویکرد دولت عباسی به مسائل علمی و فرهنگی و نیز هجوم فلسفه و کلام دیگر ملل به سوی جامعه مسلمانان خلاصه می شود. دستگاه حکومتی، کتاب هی علمی دانشمندان ملل دیگر را به عربی ترجمه می کرد و در اختیار مسلمانان می گذاشت. ین روند از زمان مأمون آغاز شد و به تدریج ادامه یافت و تلاش فراوانی که در ترجمه کتاب هی دیگر ملل، به ویژه یونان انجام پذیرفت موجب شد که برخی اندیشه هی انحرافی شکل گیرد و مسلمانان دچار سر شکستگی گردند.[68]«جرجی زیدان» در ین باره می نویسد: «مأمون هم وزن کتاب هی ترجمه شده طلا می داد و روی هر کتابی که به نام او ترجمه می شد، از خود علامتی می گذاشت و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشویق می کرد. با دانشمندان خلوت می نمود و از معاشرت با آنان لذت می برد».[69]البته آنچه از بررسی زندگی علمی امام هادی(علیه السلام) در مناظره هی علمی به دست می ید، برتری مبانی اعتقادی شیعه را در ین برهه از زمان آشکار می سازد. گذشته از ین مطالب، پیدیش ین همه آرا و نظرات گوناگون، سبب آشفتگی در اوضاع فرهنگی و اجتماعی گردیده و حاصل ین آشفتگی، در پیدیش گروه هی گوناگونی چون: غلات، واقفیه، صوفیه، مجسّمه و… نمود یافت. حاکمیت نیز از ین آشفتگی فرهنگی، بری دست یابی به اهداف خود بهره می جست. عباسیان می خواستند از ین جریان ها به عنوان حربه ی بری تضعیف مبانی فکری و اعتقادی مسلمانان بهره برداری کنند.
عظمت مقام علمی امام هادی(علیه السلام) به گونه ی بود که با وجود تمام سخت گیری ها و مشکلات که بری ارتباط با امام وجود داشت آن حضرت در طول 34 سال امامت خویش در بیان و تبیین اعتقادات صحیح دینی بسیاری از پرسش ها و شبهات را پاسخ داد و راه روشن قرآن و عترت را فراروی مردم نهاد.
مناظره هی علمی و اعتقادی امام هادی(علیه السلام) را گزارش کنید؟
امامان معصوم(علیهم السلام) چشمه هی جوشان معرفت و گنجینه هی دانش الهی اند. دولت هی عباسی، همواره به دنبال برپیی جلسه هی مناظره و گفت وگوی علمی بودند که برقراری ین گونه جلسه ها در زمان مأمون عباسی به اوج خود رسید و ین روند تا دوران امامت امام هادی(علیه السلام) نیز ادامه یافت. ائمه اطهار(علیهم السلام)، از ین فرصت بری روشن کردن اذهان عمومی و نشر فرهنگ اصیل اسلامی بهره برداری می کردند. دولت هی عباسی از سویی می کوشیدند تا با زیر نظر گرفتن امام و کنترل شدید ملاقات هی ایشان با شیعیان، از روشن شدن افکار مردم جلوگیری کنند ولی برپیی نشست هی علمی در تناقض با ین سیاست بر می آمد و تمام تلاش هی عباسیان را بیهوده می ساخت. پی گیری ین سیاست متناقض از سوی سردمداران نفاق، حاکی از کوته فکری، ناکارآمدی، نارسیی در چاره جویی و بن بست هی فکری آنان در برابر اهداف معین خود بود.
متوکل عباسی بری ین منظور، دو تن از دانشمندان به نام هی «یحیی بن اکثم» و «ابن سکّیت» را به خدامت خواند تا نشستی علمی با امام علی النقی(علیه السلام) ترتیب دهند. در نشستی که به ین منظور ترتیب داده شده بود، متوکل از ابن سکّیت خواست تا پرسش هی خود را مطرح کند. او نیز پرسید: «چرا موسی با عصا بر انگیخته شد، عیسی(علیه السلام) با شفی بیماران و زنده کردن مردگان و محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) با قرآن و شمشیر؟» امام در پاسخ فرمود: «موسی(علیه السلام) با عصا و ید بیضا در دوره ی برانگیخته شد که مردم تحت تأثیر جادو قرار گرفته بودند. او نیز به همین منظور برایشان معجزه ی آورد که جادوایشان را از بین ببرد و حجت را برایشان تمام سازد. عیسی(علیه السلام) با شفی بیماران خاص و بدون درمان و با زنده کردن مردگان بر انگیخته شد، زیرا در آن زمان پزشکی و پیشرفت هی آن، مردم را شگفت زده کرده بود و او به فرمان خدا، مردگان را زنده می کرد و بیماران بی درمان را شفا می داد. محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) با قرآن و شمشیر در دوره ی برانگیخته شد که شعر و شمشیر بر اندیشه مردم حکمرانی می کرد. او نیز با قرآن تابنده و شمشیر برنده بر شعر و شمشیرشان چیره گشت و پیام خدا را به آنان رساند و حجت را بر آنها تمام فرمود».
ابن سکیت گفت: سوگند به خداوند مانند تو هرگز ندیده ام و جواب راستین چنین است. آنگاه یحیی بن اکثم سؤالات پراکنده ی را مطرح کرده بود و پاسخ را از امام به طور مکتوب خواست.[70] پرسش هی او درباره تأویل و تفسیر برخی یات قرآن، گواهی زن، احکام خنثی، دلیل بلند خواندن نماز صبح و مسائلی درباره عملکرد امیرمؤمنان علی(علیه السلام) بود. امام با نهیت دقت، ظرافت و کمال به پرسش هی وی پاسخ فرمود و افزون بر اثبات جیگاه علمی خود، سیزده پرسش پیچیده و مشکل را بری شیعیان پاسخ گفت و به صورت غیرمستقیم، معارف واقعی اسلام را در اختیار خواهندگان قرار داد. پاسخ هی امام هادی(علیه السلام) آن چنان کوبنده و دقیق بود که یحیی بن اکثم در پیان ین رویارویی به متوکل گفت: «پس از ین جلسه و ین پرسش ها دیگر سزاوار نیست که از او درباره مسئله دیگری پرسش شود؛ زیرا هیچ مسئله ی پیچیده تر از ین ها وجود ندارد [و او از عهده پاسخ گویی به همه آنها بر آمد] و موجب آشکار شدن بیشتر مراتب علمی او و موجب تقویت شیعیان خواهد شد».[71]
امام هادی(علیه السلام) چگونه از عدم تحریف قرآن دفاع نموده اند؟
قرآن کریم مهم ترین سند حقانیت اسلام است و برخی از ناآگاهان در طول تاریخ تلاش کرده اند تا با خداشه در تمامت و استواری متن آن، در اندیشه امت اسلامی و وحدت میان مسلمانان، خلل وارد نمیند. اگر چه دانشمندان اسلامی در طول تاریخ بر عدم تحریف قرآن تأکید فراوان نموده اند و نیز در عدم تحریف قرآن میان اندیشمندان مسلمان و فقیهان فریقین تردیدی نیست اما وجود برخی رویات ضعیف در ین خصوص موجب گشت تا امت اسلامی در برخی از برهه هی تاریخی دچار اختلاف و تفرقه گردد.
یکی از موضوعات مهمی که در روزگار امام هادی(علیه السلام) مورد گفت وگو بود بحث از تحریف قرآن بود. فرقه حشویه، از اهل سنت، و برخی از غلات بر آن بودند که در قرآن دست برده شده است و چه بسا کاتبان وحی برخی از یات را حذف کرده اند. با ین که همه عالمان شیعه بر نادرستی تحریف قرآن تأکید داشته و دارند و تاکنون ده ها اثر گرانسنگ در ین زمینه تألیف نموده اند و تحریف به فزونی یا کاستی در یات قرآن را مردود دانسته اند. اما برخی با نسبت دادن تحریف قرآن به شیعه، تلاش کردند تا شیعه را به داشتن قرآنی غیر از قرآن سیر کشورهی اسلامی متهم کنند!! در حالی که فقیهان و عالمان شیعی ین تهمت ناروا را باطل دانسته و راه یابی تحریف به قرآن را از جهت عقلی و رویی مردود شمرده اند و نبید گفته هی ضعیف برخی علما در زمان هی دور را به همه شیعیان نسبت داد چنان که در میان اهل سنت نیز بخاری از عمر بن خطاب نقل کرده است که در قرآن کریم یه رجم بوده و ما آن را تلاوت و به آن عمل کرده یم و ین یه ینک در قرآن موجود نیست. نیز عمر گفته است: در قرآن ین یه موجود بود: «ان ترغبوا عن آبائکم فانه کفر بکم ان ترغبوا عن آبائکم»[72]اهل سنت از ابوموسی اشعری نیز رویت می کنند که در قرآن سوره ی مانند سوره برائت بوده است و من آن را فراموش کرده ام و از جمله یات آن ین بود: «لو کان لابن آدم وادیان من مال لا تبغی وادیاً ثالثاً و لیملأ جوف ابن آدم الا التراب»[73]
از ین گونه رویات در کتاب هی اهل تسنن وجود دارد که در برابر نظریه اکثریت علمی شیعه و اهل سنت بر عدم تحریف قرآن، چنین نقل قول هی ضعیف قابل اعتنا نیست. دانشمندان شیعی بارها از عدم تحریف قرآن دفاع کرده اند:
– بحث عدم تحریف قرآن، به قلم توانی مرجع عالیقدر شیعه یت الله العظمی سیدابوالقاسم خویی؛
– صیانة القران عن التحریف، اثر استاد فرزانه یت الله محمدهادی معرفت؛
– نزاهت قرآن از تحریف، اثر یت الله علامه جوادی آملی.
و بسیاری از کتاب هی دیگر اندیشمندان شیعی گواه بر ین سخن حق است.
اثبات پیراستگی قرآن از تحریف ضروری است و شبهه تحریف افزون بر خداشه در حجیت قران، معجزه بودن آن را نیز مخداوش می سازد و اعتبار و حجیت رسالت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، به معجزه رسالت ایشان، گره خورده است، ازین رو اعتبار و حقانیت اسلام به حقانیت قرآن گره خورده است و اثبات پیراستگی قران از هرگونه تحریف به زیادت یا کاستی با هدیت و راهنمیی امامان اهل بیت(علیهم السلام) در طول تاریخ از سوی اندیشمندان شیعی انجام پذیرفته است.[74]
یا در کلام امام هادی(علیه السلام) آثاری از تفسیر قرآن آمده است؟
یکی از رسالت هی مهم امامان معصوم، تبیین احکام و تفسیر قرآن بود. میراث قرآنی ارزشمندی که از حضرت امام هادی(علیه السلام) باقی مانده است، از ذخیر عظیم تفسیری معصومان(علیهم السلام) است. نقشی که امامان اهل بیت(علیهم السلام) در تفسیر قرآن یفا کردند نقش تربیتی، آموزشی و راهنمیی مردم به راه هی تفسیر صحیح بود. اینان بیان می کردند که روش شایسته درک دقیق معانی کلام الهی چیست و کیفیت احاطه بر نکات دقیق و اسرار ین کلام جاودانه الهی چگونه است لذا تفسیر اینان از قرآن در قالب رویات به ما رسیده است جنبه الگویی دارد که بر برخی از صحابیان و شاگردان خود ارائه کرده اند و در آن فضی سخت و شکننده، شیوه هی تفسیر درست را ارائه نموده اند و نکات ظریفی را از باطن و ظاهر یات بیان داشته اند که تنها از ین بزرگواران می توان به دست آورد. چرا که اینان وارثان علم الهی و معدن وحی خداوندی اند و مفسران حقیقی قرآن ین خاندان اند.
یعقوب بن سکیت نحوی می گوید: امام هادی(علیه السلام) درباره قرآن فرمود:
«إنّ الله تعالی لم یجعله لزمان دون زمان و لالناس دون ناس، فهو فی کلّ زمان جدید، و عند کلَّ قوم غضٌّ إلی یوم القیامة»[75]؛ « خدای سبحان قرآن را بری زمان خاص بدون زمان دیگر، و بری مردمی خاص بدون مردم دیگر، قرار نداده است. ازین رو، قرآن تا قیامت در هر زمان نو، و نزد هر ملتی تازه است».
امام هادی(علیه السلام) در هر فرصت مناسب، به ردّ تحریف قرآن می پرداخت و بر مصون بودن قرآن از هر کاستی و اضافه ی تأکید می فرمود. آن حضرت در پاسخ به پرسش از برخی مسائل مورد اختلاف مانند قضا و قدر نوشت:
«قد اجتمعت الامّة قاطبة لا اختلاف بینهم ان القرآن حق لاریب فیه عند جمیع الفرق و فی حال اجتماعهم مقرون بتصدیق الکتاب و تحقیقه»[76]؛ «همه امت اسلامی، بدون اختلاف همه داستان اند که قرآن حق است و تردید در اصالت آن نیست و همگی قرآن را باور دارند و در حقانیت آن متفق اند».
امام هادی(علیه السلام) اخبار را به دو دسته تقسیم می کند: «اخبار حق و اخبار باطل که بید از آنها دوری جست و در صورتی که قرآن بر صحت رویتی دلالت داشت، اما گروهی از مردم آن را نپذیرند، بید صحت آن را بپذیرند؛ زیرا همه امت بر صحت قرآن اعتراف دارند».[77]
امام هادی(علیه السلام) بارها بری احکام شرعی و دیگر موضوعات، به یات قرآنی استدلال کرده است؛ از جمله در مسائلی چون: اختیارات حاکم اسلامی در اجری حدود، آثار یمان[78]، علم ائمه و…، که همگی دلیلی روشن بر اصالت قرآن و ردّ شبهه تحریف قرآن است.
ینک به چند نمونه از تفسیر یات توسط امام هادی(علیه السلام) نیز اشاره می شود:
درباره سرزنش تشبیه کنندگان، محمد بن عیسی می گوید: از امام هادی(علیه السلام) درباره یه شریفه «وَالْأَرْضُ جَمِیعًا قَبْضَتُهُ یوْمَ الْقِیامَةِ وَالسَّماوَاتُ مَطْوِیاتٌ بِیمِینِهِ»[79] پرسیدم. فرمود: خدای سبحان سرزنش کرده کسی را که او را به خلقش تشبیه می کند. یا نمی بینی که (در صدر یه) می فرمید: «وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»؛ «و خدا را چنان که شایسته است نشناخته اند» که می گویند: «تمام زمین در روز قیامت، در قبضه اوست و آسمان ها پیچیده در دست راست او»؛ نظیر آنجا که خدای سبحان می فرمید: «و خدا را آن چنان که شایسته است، نشناخته اند که می گویند: خدا چیزی را بر بشری نازل نکرده است». سپس خدای سبحان خود را از قبضه و یمین منزّه می شمرد و می فرمید: «خداوند پاک و برتر است از آنچه با وی شریک می گردانند».[80]علامه مجلسی در تفسیر یه «یوْمَ یعَضُّ الظَّالِمُ عَلَی یدَیهِ» نقل می کند: به متوکّل عباسی خبر دادند که امام هادی(علیه السلام) یه شریفه «یوْمَ یعَضُّ الظَّالِمُ عَلَی یدَیهِ یقُولُ یا لَیتَنِی…»[81] را بر برخی از خلفا تطبیق می دهند. متوکل گفت: با او چه کار کنیم؟ گفتند: مردم را جمع کن و از او در حضور مردم بپرس. اگر همان پاسخ را داد، مردم به حسابش می رسند، و اگر غیر آن را گفت، نزد یاران خود رسوا می شود. متوکّل همه قضات و بنی هاشم و یاوران خود را فراخواند و در جمع آنان از امام هادی(علیه السلام) پرسید. آن امام همام فرمود: اینان کسانی هستند که خدا با کنیه از ایشان سخن گفته است و بر ایشان منّت نهاده و عیبشان را پوشانده است. یا امیر می خواهد آنچه را خدا پوشانده، آشکار کند؟ متوکّل گفت: نه، نمی خواهم.[82]ذکر ین نکته ضروری است که در تفاسیر منقول از اهل بیت(علیهم السلام) بین تفسیر و تطبیق مصادیق بید تفاوت گذاشت. گاهی آنچه در رویت ذکر شده و بدان تصریح شده است مصداق یا یکی از بارزترین مصادیق یه است ولی برخی آن را تفسیر یه پنداشته اند لذا جدا ساختن ین دو و آشنیی با معیارهی تفسیر، ضروری می نمید تا راه صواب مشخص گردد.[83]بی تردید تفاسیر اهل بیت(علیهم السلام) بهترین روش تفسیری و راه حکمت آموزی از قرآن کریم است که بیسته آن است مفسران و دانشمندان قرآنی در آن ها بیشتر تأمل نمیند و از بیکران کرانه تفسیری آن بزرگواران، چگونگی برخورداری از قرآن را بیاموزند.
مسئله قدیم یا حادث بودن قرآن چیست و امام هـادی(علیه السلام) در ین موضوع چه دیدگاهی داشته اند؟
یکی از بزرگ ترین فتنهجویی ها، موضوع مخلوق بودن قرآن بود که مدت ها اندیشه مسلمانان را به خود مشغول ساخته بود و چه بسیار انسان هیی که به جهت عقیده به آن، جان خود را از دست دادند! خلفی عباسی با مطرح ساختن ین پرسش و نیافتن پاسخ دل خواه خود، مخالفان شان را به شدت سرکوب می کردند. از ین دسته «احمدبن نصر خزاعی» را می توان نام برد که از مخالفان دولت عباسی بود خلیفه نیز بری از میان برداشتن او با طرح ین پرسش که یا قرآن مخلوق است یا نه، برنامه سرکوب او را آغاز کرد و پس از بیان پرسش هی گوناگون در ین زمینه و دیگر مسائل اعتقادی، بهانه ی بری قتل وی به چنگ آورد و او را از میان برداشت.[84]واثق، احمد بن نصر را که معتقد به خلق قرآن نبود، دست بسته از بغداد به سامرا آورد و از او درباره خلق قرآن پرسید. هنگامی که از عقیده او آگاهی یافت، گردن او را زد و دستور داد سرش را در بغداد و بدنش را در سامرا آویزان کنند و برگه ی به گوش او آویختند که بر آن نوشته شده بود: «ین سر احمد بن نصر است که معتقد به خلق قرآن و نفی تشبیه خداوند نیست!»[85]معتزله که گریشی افراطی به عقل دارند، قرآن کریم را حادث و مخلوق می دانستند و آن را از صفات بری تعالی می شمردند، ولی در برابر آنها، اشاعره به مخالفت برخاسته و قرآن را قدیم و غیرمخلوق دانستند. جرقه هی ین کشمکش که برخاسته از نظریه جبر یا تفویض بود، از اواخر حکومت امویان آغاز گردید و با پیدیش ین دو مکتب کلامی در عصر عباسیان به اوج خود رسید. تا پیش از مأمون، حکمرانان عباسی گریش شدید و تعصب بسیاری بر نظر اشاعره و جبرگریی داشتند و معتزلیان را به شدت شکنجه و سرکوب می کردند. با به حکومت رسیدن مأمون، ورق برگشت و مخالفان معتزله و نظریه خلق قرآن با حربه هی گوناگون از صحنه روزگار پاک می شدند! پس از مأمون نیز خلفی عباسی از او پیروی کردند و کسانی را که به عقید معتزله پیبند نبودند، شکنجه می کردند یا از میان برمی داشتند.
هنگامی که متوکل به حکومت دست یافت، دوباره به عقید اشاعره پیوست و ین بار قربانیان ین ماجرا، معتزلیان بودند! در گیر و دار ین آشوب زدگی هی اعتقادی، امام هادی(علیه السلام) پیشوی اندیشه اسلامی، وارد عرصه شد و با بدعت شمردن ین بحثها، خط سیر مکتب ناب اسلامی را بری پیروان خود ترسیم کرد. ایشان بری تنویر اذهان پیروان خود در بغداد نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. پروردگار ما را از فتنه هی ین روزگار در پناه دارد که در ین صورت بزرگ ترین مرحمت را در برابر ما به انجام رسانیده است که در غیر آن، چیزی جز نابودی و بدبختی دستاورد کسی نخواهد شد. نظر من درباره جدالی که بر سر [مخلوق بودن یا نبودن] قرآن در گرفته، ین است که آن بدعتی بیش نیست که در گناه ین بدعت پرسش کننده و پاسخ دهنده، هر دو یکسانند؛ چرا که بری پرسش کننده سودی در بر نخواهد داشت [و به واقع آن دست نمی یابد] و بری پاسخ دهنده نیز جز رنجی ناشی از طرح موضوعی که از فهم و درک او خارج است، باقی نخواهد ماند. همانا خالقی جز خدا وجود ندارد و جز او، همه آفریدگانش هستند. قرآن نیز کلام خداوند بزرگ است. پس از پیش خودتان بر آن نامی قرار ندهید که از گمراهان خواهید بود و خداوند شما و ما را در شمار افراد ین یه قرار دهد که فرمود: «آنان کسانی هستند که در نهان از خدای خویش می ترسند و از روز جزا سخت در وحشتند»[86]»
و ین گونه شیعیان را از آشفتگی فکری بیرون آوردند.[87] ین پرسش پیش تر نیز از امامان پرسیده شده بود و امام رضا(علیه السلام) قاطعانه پاسخ داد: «قرآن کلام خداست، همین و بس!»[88] بدین ترتیب، امام با تبیین موضعی اصولی و روشنگرانه در ین بحث، شیعیان را از کاوش در ین گونه بحث و جدل هیی که ثمره ی در بر ندارد، بر حذر داشته و نظر خود را بیان کرده اند.
موضع امـام هـادی(علیه السلام) درباره مسئله جبر و اختیار چه بوده است؟
یکی از مباحث چالش برانگیز و اختلافی میان عالمان مسلمان، مسئله جبر و اختیار است که هنوز هم اندیشه هی بسیاری را به خود مشغول داشته است. از سویی اهل حدیث به دلیل اعتقاد به قضا و قدر الهی و ناتوانی از جمع ین اعتقاد با اختیار انسان، به جبرگریی روی آوردند در حالی که معتزله به آزادی مطلق انسان در افعال اختیاری خویش باور داشتند و نقشی را بری قضا و قدر و اراده الهی در ین گونه افعال در نظر نمی گرفتند. اما شیعه امامیه بر اساس آموزه هی امامان(علیهم السلام) بر ین باورند که نه جبر و نه اختیار مطلق بلکه راه میانه ی از هر دو را می پذیرد. امام هادی(علیه السلام) در جواب نامه ی که اهل اهواز به ایشان ارسال نموده بودند در پاسخی مفصل و مستدل بر حقانیت امامت ائمه اطهار تأکید نموده و با بیانی دقیق و مستند به اعتقاد شیعه درباره جبر و تفویض پرداخته اند و مسئله ابتلی مردم به اختلاف در دین و عقیده به جبر و تفویض را مطرح نمودند.
ایشان با اشاره به کلام نورانی امام صادق(علیه السلام) که فرموده اند: «لا جَبْرَ وَلا تَفْویضَ ولکِنْ مَنْزِلَةٌ بَینَ الْمَنْزِلَتَین»[89]؛ «(همانا) نه جبر است و نه تفویض بلکه جیگاهی است بین آن دو جیگاه» شروع به طرح جواب می فرمید و هر دو نظریه را باطل، و نظریه صحیح را امری بین آن دو می داند و بری تثبیت مسئله می فرمید: از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد که یا خداوند، بندگان را بر انجام معاصی، مجبور می کند؟ حضرت فرمود: خداوند عادل تر از ین است که چنین کند. سپس از حضرت(علیه السلام) سؤال شد که یا خداوند بندگان را به خود واگذاشته و کار را یکسره به آنها سپرده است؟ حضرت فرمودند: خداوند عزیزتر و مسلط تر از آن است که چنین کند».
آن گاه می فرمید: از امام صادق(علیه السلام) رویت شده است:
«(همانا) مردم در چگونگی اعتقاد به «قدر» سه دسته اند: گروهی بر ین باورند که کارها، همه به آنان واگذار شده است. اینان خداوند را در تسلطش سست دانسته اند؛ لذا ین گروه در هلاکت اند. و گروهی گمان دارند که خداوند، بندگان را بر انجام گناهان، مجبور می کند و آنان را به چیزهیی مکلف کرده است که طاقت انجام آن را ندارند. ینها خداوند را در حکمش، ظالم دانسته اند و به خاطر همین، به هلاکت خواهند رسید. و گروهی چنین معتقدند که خداوند، بندگان را به قدر طاقت آنها مکلّف نموده است و به آنان بیش از طاقتشان دستور و فرمان نمی دهد. [ینها افرادی هستند[ که اگر کار نیکی انجام دهند سپاس خداوند را به جی می آورند و اگر کار بدی از آنان سرزند، از خداوند طلب بخشش می کنند. اینان به اسلام حقیقی دست یافته اند».
امام هادی(علیه السلام) پس از ابطال هر دو نظریه افراطی و تفریطی، قول حق و نظر صائب را که «امر بین الامرین» می باشد مطرح می نمید:
«لکِنْ نَقُولُ: إِنَّ اللّهَ جَلَّ وَعَزَّ خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَ مَلَّکَهُمْ اِسْتِطاعَةَ تَعَبُّدِهِمْ بِها، فَاَمَرَهُمْ وَنَهاهُمْ بِما اَرادَ، فَقَبِلَ مِنْهُمُ اتِّباعَ أَمْرِهِ وَ رَضِی بِذلِکَ لَهُمْ، وَنَهاهُمْ عَنْ مَعْصِیتِهِ وَذَمّ مَنْ عَصاهُ وَ عاقَبَهُ عَلَیها»؛[90] لکن ما معتقدیم که خداوند با جلالت و عزیز، خلق را به نیروی خود آفرید و توانیی پرستش خود را به آنان داد و بدانچه خواست، آنان را امر و نهی کرد. پس پیروی آنان از امرش را قبول نمود و بدان راضی شد و آنان را از نافرمانی خود بازداشت و هر کسی را که مرتکب نافرمانی او شد، نکوهش کرد و به خاطر نافرمانی، عقوبت نمود.»
ین بیان نورانی در اوج اتهامات و اغواگری هیی بود که در دامن ورود اندیشه هی غیر الهی و نیز حاکمیت برخی جاهلان و دنی طلبان بر حوزه تبیین معارف دینی و محدود نمودن عالمان حقیقی ارائه گردیده است.
موضع امام هـادی(علیه السلام) در مواجهـه بـا غلات چگونـه بوده است؟
معنی «غلو» در لغت زیاده روی، اغراق، افراط، گزافه گویی است. اما بید توجه داشت که غلو گاهی برآمده از محبت شدید است و گاهی برخاسته از کینه و نفرت عمیق است که در هر دو مورد جریان فرهنگی اجتماعی خاصی را پدید آورده و موجب دوری از حقیقت می شود.
در تاریخ اسلام شید شکل گیری جریان غلوکنندگان (غالیان) از دهه هی نخست صدر اسلام رخ نمیی کرده باشد و مقابله امام علی(علیه السلام) با آنان نشانگر آن است که امامان معصوم(علیهم السلام) از همان آغاز با ین جریان نادرست و باطل مبارزه کرده اند.
متأسفانه در سال هی اخیر مشاهده می شود برخی افراد در مقام مداحی و ثناخوانی خود را علی اللهی، حسین اللهی و… معرفی می کنند و در مجالس و محافل عمومی ین شعارها را به صورت رسمی و علنی مطرح می سازند و انگیزه اصلی آنان، تحریک احساسات، اشک گرفتن از مردم و امثال آن است و گمان می کنند که ین کار خدامت به اهل بیت عصمت و طهارت است. ین افراد بید توجه داشته باشند که ین کارها؛
اولاً، بهانه به دست دشمنان و مغرضان می دهد و زمینه سوء استفاده آنها می شود و در نتیجه نه تنها خدامت به اهل بیت نیست بلکه خیانت به آن پیشویان و خیانت به مردم و مذهب آنان است.
ثانیاً، ین قبیل کارها اساساً با شیوه و مرام اهل بیت در تضاد است.[91]
از امام سجاد رویت شده است که فرمودند:
«أَحِبُّونا حُبَّ الاِْسْلامِ فَوَاللّهِ ما زالَ بِنا ما تَقُولُونَ حَتّی بَغَّضْتُمُونا إلَی النّاسِ»[92]؛ «ما را آن چنان دوست بدارید که اسلام گفته است. سوگند به خدا! پیوسته چیزهیی را در مورد ما می گویید که در نتیجه آن، دشمنی مردم را متوجه ما می سازید.»
خلفی اموی و عباسی از یک سو، بری یجاد اختلاف در میان شیعه و از سوی دیگر، بری بدبین کردن توده ها به مذهب اهل بیت(علیهم السلام)، به باورهی غلات و پراکنده کردن خرافات در میان شیعه دامن می زدند و ین خود، کار ائمه اطهار(علیهم السلام) را در مبارزه با غلات دشوارتر می ساخت. دوره امام هادی(علیه السلام) نیز یکی از مشکلات اعتقادی و فرهنگی جامعه اسلامی، غالیان کج اندیش بودند که از سوی خلفی عباسی حمیت می شدند.
برخی از سران ین فرقه ضاله و مضله در عصر امام هادی(علیه السلام) عبارت بودند از: «علی بن حسکه قمی»؛ «فارس بن حاتم»؛ «حسن بن محمد مشهور به ابن بابا قمی»؛ «قاسم یقطینی یا قاسم بن یقطین» و «محمد بن نصیر نمیری یا فهری[93] که هر کدام از ین افراد، به گونه ی در تشریعات ین گروه سهیم بودند.
به عنوان نمونه:
علی بن حسکه قمی، امام هادی(علیه السلام) را پروردگار جهانیان می دانست و خود را از سوی ایشان پیامبر هدیت انسان ها معرفی کرده بود. او تمامی واجبات و فروع دینی، مانند زکات، حج، روزه و… را به شدت زیر سؤال برد.
محمدبن نصیر نمیری، بر بدعت هی علی بن حسکه، جواز ازدواج با محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلّیت لواط و اعتقاد به تناسخ را افزود.[94]امام با موضعی صریح و جدی، ضمن برائت و دوری جستن از آنان، حتی دستور قتل یکی از آنان را صادر کرد. ایشان بری نمیاندن چهره کریه آنان، در پاسخ شیعیانی که از عقید منحرف علی بن حسکه پرسیده بودند، چنین نگاشت:
«ابن حسکه – که نفرین خدا بر او باد – دروغ گویی بیش نیست و من او را در شمار دوستان و شیعیان خود نمی پندارم. خدا او را لعنت کند. به خدا سوگند، پروردگار جهانیان، محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و پیامبران پیشین او را مگر به یین یکتا پرستی و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات و انجام حج و دوستی و ولیت بر خلق نفرستاد. او نیز مردم را جز به سوی پرستش خداوند دعوت نکرده است. ما جانشاینان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و بندگان خدا هستیم که هرگز به او شرک نخواهیم ورزید. اگر اطاعتش کنیم، رحمت او شامل حالمان شده و اگر از فرمان او سرپیچی کنیم، گرفتار عذاب دردناک او خواهیم شد. ما نمی توانیم بری خدا نشانه ی بیاوریم، ولی خدا بری ما و همه آفریدگانش، نشانه و دلیل فرو فرستاده است. من از کسی که چنین سخنانی می گوید، بیزاری می جویم و از چنین گفته هیی به خدا پناه می برم. شما نیز از آنان برائت و بیزاری جویید و آنان را در فشار قرار دهید.» در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر می کند.[95]
گفتنی است امام به قتل فارس بن حاتم که از سران غلات بود نیز فرمان داد.[96] که بعد از صدور ین فرمان یکی از شیعیان امام، حکم امام را اجرا و او را به قتل رساند.
یکی دیگر از افراد منحرف و فرصت طلب و بیمار دلی از غالیان محمدبن نصیر نمیری است وی ادعا می کرد پیامبر خدا است و علی بن محمد الهادی او را به رسالت فرستاده است و از سویی دیگر او معتقد به تناسخ بود و ازدواج با محارم را روا می شمرد. پس از درگذشت محمد بن نصیر، پیروان او که به نصیریه مشهور بودند، به چند گروه تقسیم شدند و ابوالعباس طبرانی و ابوعبدالله کندی مشهور به شاه رئیس، از سردمداران غلات آن دوره بودند.[97]علی بن حسکه و عده دیگر از غالیان در میان مردم ین عقیده را منتشر می کردند که هر چیزی، ظاهری و باطنی دارد و به ظواهر یات قرآن نبید اعتنا کرد و اصل، باطن آن است و شناخت باطن یات هم از فهم مردم بیرون است. آنان باطن یات را به دلخواه خود چنان تفسیر می کردند که مروّج اباحی گری بود و راه را بر عشرت جویان و عافیت طلبان هموار می کرد. امام هادی(علیه السلام) و شاگردان واقعی او بری مقابله با ین جریان خطرناک، با همه وجود تلاش می کردند و با تبیین درست آموزه هی توحیدی، شبهات را از ذهن شیعیان می زدودند. آن حضرت می فرمود: ائمه بندگان خداوند و مرگ و زندگی و روزی آنان به دست خداوند است و آنان هم مانند مردم دیگر مکلف اند که نماز و روزه به جی آورند. اگر کسی قائل به ربوبیت ائمه گردد، غالی و مشرک است و بید اصلاح گردد، وگرنه از جامعه اسلامی طرد شود.
گروهی از شیعیان به امام هادی(علیه السلام) نوشتند: «برخی افراد سخنانی می گویند و رویت هیی را به شما و پدرانتان نسبت می دهند که دل ها از شنیدن آن منزجر می شود؛ ولی چون ین احادیث را به پدرانتان نسبت می دهند، نمی توانیم آنها را ردّ کنیم و از طرف دیگر نمی توانیم آنها را بپذیریم. ین افراد می گویند مراد از نماز در یه «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ»[98] یک فرد معین است، نه رکوع و سجود و نیز مقصود از زکات، دادن درهم و دینار نیست. ین کسان، برخی از واجبات و سنن و گناهان را به همین رویه تأویل می کنند. اگر مصلحت می دانید، امر را بر ما روشن کنید و بر پیروانتان منت نهاده، آنها را از گرداب هلاکت (تأویل) رهیی بخشید، و کسانی که چنین سخنانی می گویند، ادعا می کنند که پیروان شمیند. علی بن حسکه و قاسم یقطین از همین افرادند. وظیفه ما در برابر سخنان آنان چیست؟» امام فرمود: «ین تأویلات از دین ما نیست. از آن دوری جویید»[99]قرائن نشان می دهد یکی از انگیزه هی غلات در پراکنده کردن سخنان غلوآمیز درباره خود ائمه، دنیاطلبی بود. آنان خود را باب و واسطه امام هادی(علیه السلام) معرفی می کردند و به ائمه نسبت هی غلوآمیز می دادند و سپس با فریب دادن افراد ساده لوح و زودباور، از آنان هدییی دریافت می کردند.
یکی از افرادی که از صراط مستقیم امامت منحرف شده و راه غلو در اعتقادات را پیموده، فارس بن حاتم قزوینی است.
ین نکته قابل تذکر است که وکالت امام، دلیلی بر آن نیست که فرد دچار اشتباه و گمراهی نشود و اگر کسی برهه ی از عمر خویش را به علت رفتار و باورهی درست در کنار امام(علیه السلام) حضور داشته است دلیلی نیست که او تا پیان عمر در راه حق و حقیقت و تبیین درست دین گام بردارد.
وی مدتی وکیل امام بود و مردم پرسش هی دینی خود را توسط او از امام می پرسیدند و سهم امام را از طریق او بری امام می فرستادند. بعدها فارس، گمراه شد و به خداوند و ائمه نسبت هی ناروا و شرک آمیز می داد و ساده لوحان را می فریفت. امام هادی(علیه السلام) او را از مسئولیت خود بر کنار کرد و به افراد گوناگون سفارش می فرمود سخنان دروغ او را نپذیرند و از او دوری کنند و او را سبک شمرند. ولی فتنه گری هیی فارس به پیان نرسید و او همچنان به گمراه گری مشغول بود. گفته هی فارس باعت شد تا میان مردم اختلاف افتد. امام با تأکید بیشتر، او را خیانت کار خواند و او را لعنت کرد و فرمود:
«او به نام ما، به خداوند نسبت هی ناروا می دهد. هر کس که او را از میان ببرد، جیگاه او بهشت خواهد بود».سرانجام یکی از دلیر مردان به نام جنید، فارس را به سزی فتنه اندازی هی خود رساند.[100]محمد بن عیسی می گوید: امام هادی(علیه السلام) نامه ی به من نوشت که شروع آن چنین بود:
«لَعَنَ اللّه ُ الْقاسِمَ الْیقْطینی وَلَعَنَ اللّه عَلِی بْنَ حَسْکَةِ الْقُمی، اِنَّ شَیطانا تَرائی لِلْقاسِمِ فَیوحی اِلَیهِ زُخْرُفَ الْقَولِ غُرُورا»؛[101] خداوند قاسم یقطینی و علی بن حسکه قمی را لعنت کند! شیطانی در برابر قاسم نمیان می گردد و با القی سخنان باطلِ به ظاهر آراسته او را می فریبد.»
بنا بر آنچه گفته شد ائمه اطهار(علیهم السلام) از معرفی غلوآلود خود هیچ گاه استقبال نکردند و نیز هیچ وقت در مقابل ادعاهی غالیان سکوت نکردند بلکه در مقابل ین سخنان ناروا قاطعانه و صریح مبارزه کردند.
مواجهـه امام هـادی(علیه السلام) با باورهی صوفیانه چگونه بوده است؟
عرفان و تصوف حقیقی بر آموزه هی وحیانی استوار بوده است و با بهره گیری آموزه هی وحیانی مانند آخرت طلبی، عدم دل بستگی به دنیا، مبارزه با نفس و هواهی نفسانی، تزکیه و تهذیب نفس همراه بود اما در ین میان برخی با ادعی دوری از دنیاطلبی و با حیله و فریب بر کرسی ارشاد و وعظ و خطابه بنشستند و با ظاهری رسته از دنیا، به دنبال مطامع دنییی افتادند. بسیاری از مردم ساده لوح با شنیدن شعارهی جذاب و معنوی و یا مشاهده برخی از ادعاها و ظاهرسازی ها جذب آنان شده و گمان کردند حقیقت دین، ترک دنیا و زندگی سخت است و بسیاری از شیادان و منحرفان با بهره گیری از ساده لوحی برخی و یا علاقه برخی به امور معنوی کم زحمت راه دین داری را سد کردند و با فرقه سازی و ارائه عرفان هی دروغین گروهی را گرد خود فراهم آوردند.
از دیگر اندیشه هی منحرفی که در عصر امامت امام هادی(علیه السلام)، با رخنه در جامعه اسلامی، سبب بدنامی شیعه و تشویش افکار عمومی جامعه مسلمانان شده بود، همین نوع از «تصوف» بود. پیروان ین مکتب، با نمیاندن چهره ی زاهد، عارف، خدا پرست، بی میل به دنیا و پاک و منزه از پستی ها و آلیش هی دنییی، مردم را گمراه می کردند. آنها نیز چون غلات از همگی ین عنوان ها در راستی اهداف سود جویانه خود در زمینه هی گوناگون بهره مند می شدند. آنها در اماکن مقدسی چون مسجد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گرد هم می آمدند و به تلقین اذکار و اوراد با حالتی خاص می پرداختند، به گونه ی که مردم با دیدن حالت آنها می پنداشتند با پرهیزکارترین افراد رو به رو هستند و تحت تأثیر رفتارهی عوام فریبانه آنان قرار می گرفتند. امام هادی(علیه السلام) نیز با واکنش هیی سریع و به هنگام، ین توطئه عقیدتی را کشف و خنثی ساخت.
نقل شده است که روزی آن حضرت با گروهی از یاران صمیمی خود در مسجد مقدس پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودند. گروهی از صوفیه وارد مسجدالنبی(صلی الله علیه و آله و سلم) شده و گوشه ی از مسجد را برگزیده، دور هم حلقه می زنند و با حالتی ویژه، مشغول تهلیل می شوند. امام با دیدن اعمال فریب کارانه آنها، به یاران خود فرمود:
«به ین جماعت حیله گر و دو رو توجهی نکنید. اینان هم نشاینان شیاطین و ویران کنندگان پایه هی استوار دینند. بری رسیدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه خود، چهره ی زاهدانه از خود نشان می دهند و بری به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده داری می کنند. به راستی که اینان مدتی را به گرسنگی سر می کنند تا بری زین کردن، استری بیابند. ینها «لا اله الا اللّه» نمی گویند، مگر ین که مردم را گول بزنند و کم نمی خورند مگر ین که بتوانند کاسه هی بزرگ خود را پر سازند و دل هی ابلهان را به سوی خود جذب کنند. با مردم از دیدگاه و سلیقه خود درباره دوستی خدا سخن می گویند و آنان را رفته رفته و نهانی، در چاه گمراهی [که خود کنده اند] می اندازند. همه ین وردهایشان، سماع و کف زدنشان و ذکرهیی که می خوانند، آوازه خوانی است و جز ابلهان و نابخردان، کسی از آنان پیروی نمی کند و به سوی آنان گریش نمی یابد. هر کس به دیدار آنها برود، چه در زمان زندگانی او و چه پس از مرگ او، گویی به زیارت شیطان و همه بت پرستان رفته است و هر کس هم به آنان کمک کند، مانند ین است که به پلیدانی چون یزید و معاویه و ابوسفیان یاری رسانده است».
وقتی سخنان امام به ینجا رسید، یکی از حاضران پرسید: «یا ین گفته ها در حالی است که آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟» امام در پاسخ فرمود:
«بدان که هر کس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز ین چنین مشمول نفرین و طعن و لعن ما نمی شود. پست ترین طیفه صوفیانند؛ چرا که تمامی صوفیان با ما مخالفند و راهشان نیز از ما جداست. آنها یهودیان و نصرانیان امت اسلامند. همین ها هستند که سعی در خاموش کردن نور الهی دارند، ولی خداوند نورش را بر همگان به طور کامل خواهد تاباند هر چند که کافران ناخشنود باشند»[102]
امام هادی(علیه السلام) با اعتقاد مجسّمیه چگونه مبارزه داشته اند؟
«مجسّمیه» ظاهرگریان و حس گریانی هستند که بری خداوند اعضا و جوارح قائلاند!! در حالی که بی تردید یکی از بزرگترین رهاورد بعثت پیامبران الهی، شناخت درست، دقیق و عمیق از توحید بوده است و انسان ها بدون آموزه هی وحیانی، از دست یابی به حقیقت توحید عاجز و ناتوان بوده اند. خداشناسی و توحید از مهم ترین شناخت ها و با ارزش ترین آن ها به شمار می رود و در طول تاریخ بشریت ین شناخت مبنی دعوت پیامبران الهی بوده است و شناخت الهی و بندگی خالصانه آن و تسلیم محض خداوند بودن از سویی و پرهیز از شرک و بت پرستی و تن دادن به خدایان و خدانمیان از سوی دیگر مهم ترین دعوت پیامبران الهی بوده است.
«وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ…»[103]اگر انسانی راه شناخت خداوند را در بعد توحید نظری با شناخت دقیق عقلی و نقلی و فطری بیاموزد و به کار بندد اندیشه توحیدی وی به درستی شکل یافته است و اگر آن چه که آموخته است را در بعد عبادی و دعیی به کار بندد در بعد عملی به توحید رسیده است.
شناخت و معرفت توحیدی که برآمده از آموزه هی وحیانی بوده باشد بی تردید راه را بر انحراف و کجروی خواهد بست، از جمله عقید و باورهی انحرافی که در میان برخی مسلمانان وجود داشت و در زمان امام هادی(علیه السلام) موجب اختلاف و دودستگی شده بود، باور به جسم بودن خدا و یا باور به ین که خداوند قابل رؤیت می باشد!! ین گروه می پنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشت هیی بسیار سطحی و ابتدیی از دین داشتند و از درک مجرّدات و چیزهیی که از سیطره جسم و ماده خارج است، بسیار ناتوان بودند. ازین رو، همواره بسیاری از حقیق هستی را که خارج از دیره ماده بود، انکار می کردند یا آن را تا عالم مادّه پیین می کشیدند. ین خبر به امام هادی(علیه السلام) رسید و شیعیان از امام کسب تکلیف کردند.
«ابراهیم بن همدانی» در نامه ی، عقید منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ایشان راهنمیی خواست. او به امام نوشت که افرادی پیدا شده اند که تحت تأثیر ین عقید پوچ قرار گرفته اند و می پندارند که خداوند جسم است. امام در پاسخ او بری روشن شدن پیام مکتب ناب اهل بیت(علیهم السلام) در ین زمینه نگاشت:
«پاک و منزه است آن خدایی که هیچ حد و مرزی ندارد! هرگز ین گونه توصیف نمی شود، هیچ مثل و مانندی ندارد و او شنوی داناست»[104]
از آنجا که فرهنگ و آموزه هی شیعه به لحاظ ین که سرچشمه ی زلال و پاک دارد، همیشه به دور از هرگونه کژی بوده، محتوی آن موجب فخر و مباهات هر شیعی می باشد؛ ولی گاه، بعضی باورها غلط به میان شیعیان نیز رسوخ کرده است که موجب افترا و تهمت به اصل شیعه شده است؛ لذا ائمه ما و به تبع آن، بزرگان ما همیشه با باورهی انحرافی به مبارزه برخاسته اند تا هر نوع غبار را از چهره شیعه اصیل بزدیند.
مرحوم صدوق در ابتدی کتاب توحید خود می گوید: «آنچه باعث شد که من دست به تألیف چنین کتابی بزنم نسبتهی نارویی بود که بعضی مخالفین به شیعه می دادند که اینان قائل به تشبیه و جبر می باشند…؛ لذا با تقرّب جستن به خداوند متعال، دست به تألیف ین کتاب در راستی توحید و نفی تشبیه و جبر زدم.»[105]
از امام هادی(علیه السلام) در مورد توحید سؤال می کند، حضرت می فرمید:
«إنَّهُ لَیسَ مِنّا مَنْ زَعَمَ أنَّ اللّه َ عَزَّوَجَلَّ جِسْمٌ وَنَحْنُ مِنْهُ بَراءٌ فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یابْنَ [أبی] دُلَفِ إنَّ الْجِسْمَ مُحْدَثٌ واللّه مُحدِثُهُ وَمُجَسِّمُهُ»[106]؛ «کسی که گمان کند که خداوند جسم است، از ما نیست. ما در دنیا و آخرت از او بیزار هستیم. ی پسر ابی دلف، جسم حادث است و خداوند آن را به وجود آورده و به آن جسمیت داده است».
و نیز سهل بن زیاد از ابراهیم بن محمد همدانی نقل می کند که به امام هادی(علیه السلام) چنین نوشتم که دوستان شما در ین شهر در توحید اختلاف دارند. بعضی می گویند که خداوند، جسم است و بعضی دیگر می گویند که او صورت است. حضرت در جواب به خط خود نوشت:
«سُبْحانَ مَنْ لاَ یحَدُّ وَلا یوصَفُ، لَیسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیم»[107]؛ «منزه است آن که محدود نیست و به وصف در نیید، چیزی مانند او نیست و او شنوا و دانا است.»
همچنین از سخنان برخی افراد چنین برمی ید که عقیده داشتند خداوند قابل رؤیت می باشد و با دیدگان می توان او را دید. ائمه(علیهم السلام) با ین طرز تفکر نیز به مقابله پرداختند.
احمدبن اسحاق نامه ی به حضرت هادی(علیه السلام) می نویسد و از آن حضرت در مورد رؤیت خدا و اختلاف مردم در ین باره سؤال می کند که حضرت به صورتی مستدلّ و منطقی، رؤیت الهی را مردود دانسته، قائل شدن به دیدن خداوند با چشمان را قول به تشبیه می داند.[108]اگر چه از گذشته برخی از سنّیان معروف به اهل الحدیث، با استناد به ظواهر عباراتی مانند: «یدالله، عین الله، اِن الله علی العرش استوی»؛ بری خداوند دست و پا و مکان و زمان قائل بودند و می گفتند خداوند دیده می شود و با استناد به برخی رویات[109] خداوند را از جهاتی شبیه بندگان می دانستند. ولی امامان شیعه ین باور غلط را مردود می شمردند و می فرمودند خداوند به وهم و توصیف نیید و هیچ گونه شباهتی میان او و مخلوقات وجود ندارد و نیز مقصود از یدالله قدرت خداوند، و عرش و کرسی نیز کنیه از سیطره خداوند به همه هستی است.[110]در روزگار امام هادی، وجود برخی از رویات که موهم تجسم و شبیه بود، گفتگوهیی در ین باره در میان شیعیان برانگیخت و در مواردی به یجاد اختلاف و جبهه گیری فکری انجامید، به ویژه برخی از سخنان مبهم منسوب به هشام بن حکم و هشام بن سالم درباره صفات خداوند، به ین اختلافات دامن می زد. برخی از افراد دیگر فرق اسلامی نیز همین سخنان دو پهلو و متشابه هشام بن حکم را دستاویز قرار می دادند و شیعیان را متهم می کردند که آنان قائل به تجسم و یا تشبیه خداوندند.
افراد گوناگونی از وکلی امام در ین باره از امام هادی می پرسیدند که نشان دهنده وجود بگو مگو هی جدّی در میان مسلمانان درباره صفات خداست؛ از جمله احمد بن اسحاق قمی، ابراهیم بن محمد همدانی، محمد بن علی کاشانی، بشر نیشابوری به امام نامه نوشتند و از سخنان منسوب به هشام بن حکم درباره خداوند توضیح خواستند.[111] امام هادی به طور گسترده درباره خداوند و صفات او سخن راند و فرمود: خداوند در وهم و خیال نگنجد و از هرگونه شباهت و زمان و مکان به دور است.[112]شیعیان درباره باور هی گروه قائل به رؤیت خداوند در قیامت، به امام نامه نوشته و توضیح خواستند. امام در پاسخ نوشت:
«پی بندی به ین نظریه به هیچ وجه جیز نیست. مگر نه ین است که بید بین چشم شما و شیء انعکاسی صورت گیرد که حامل نور باشد و دیدن صورت پذیرد؟ حال اگر انعکاسی و نوری در میان نباشد و ین ارتباط برقرار نشود، چگونه امکان دیدن آن شیء وجود دارد؟ در ین نظریه اشتباهی بزرگ وجود دارد؛ زیرا بیننده چیزی را می تواند با چشم خود ببیند که در جسم بودن، با خود او مساوی باشد و در صورت دیده شدن، هر دو بسان هم [جسم] خواهند بود و لازمه آن، جسم دانستن خداست؛ چرا که علت ها با معلول هی خود رابطه ی جدیی ناپذیر دارند».[113]
امام هادی(علیه السلام) با تلاش فراوان، راه درست اندیشیدن را بیان داشته شیعیان را همواره از درافتادن به گمراهی ها حفظ نموده اند.
خرافات چیست و امام هادی(علیه السلام) بری خرافه زدیی چگونه مبارزه نموده اند؟
یکی از آسیب هی جدی در حوزه دین داری، ارائه سطحی و متحجرانه دین در عرصه جامعه است. که بسیاری از انسان هی اندیشمند و پژوهشگر را دچار انزوا می نمید و برخی عناصر مدعی و ریاکار، ظاهرپرست و خرافی به عنوان شخصیت هی مقدس و غیرقابل نقد مطرح می شوند. کسانی که نسبت به مبانی دینی بی اطلاع و بی اعتنا بوده و حفظ ظاهر و پوسته مکتب را مهم تر از بقی هسته و ریشه آن می شمارند.
خرافه در لغت یعنی آنچه از میووه چیده شود، شید خریف که به پییز می گویند به مناسبت رسیدن میوه باشد. وجه تسمیه خرافه به اباطیل و اساطیر به طوری که از رویات بر می ید از آنجاست که در صدر اسلام، مردی جن زده به نام خرافه، از قبیله عذره مشاهدات خود از جنیان را بری دیگران بازگو می کرد، از آنجا که باورکردن چنین گفته هیی مشکل و غیرطبیعی می نمود، مردم سخنان او را دروغ می پنداشتند و می گفتند: ین سخن خرافه است.[114]
خرافه باورهی باطل و فاقد مبانی علمی–عقلانی است که با اصول و ارزش هی اسلامی در تعارض و تضاد است و به لحاظ علمی و تجربی غیرقابل دفاع می باشد.
در کتاب العین آمده است: «الخرافهُ: حدیثٌ مستملحٌ کذب»[115]؛ «خرافه، سخن جذاب نمکین دروغ است».
برخی خرافات را ین گونه تعریف می کنند: «هر نوع عقیده یا عمل نامعقول و وحشت غیر منطقی یا ترس از یک چیز ناشناخته و مرموز، خیالی، تردید یا عادتی که پایه آن ترس و جهل باشد خرافات نامیده می شود»[116]خُرافه از هر نوع آن، بد، خطرناک و ویران گر است؛ اما «خرافه هی مذهبی» یا خرافه هیی که به نام دین و مذهب، در جامعه مجال طرح می یابند، بدترین و خطرناک ترین نوع خرافه ها هستند؛ زیرا تا عمق باورها و داوریهی آدمیانِ دیندار و جامعه دینی نفوذ می کنند
دیندارانی که دین شناس نیستند و یا با دین شناسان پیوند فکری و علمی ندارند، گرفتار گرداب خرافه پرستی می شوند. یا کسانی از دینداران که درد دینی ندارند و نسبت به آموزه هی دینی احساس مسئولیت نمی کنند، در حقیقت شکار خرافهسازان و خرافه گستران خواهند شد. بن برین بید گفت که اگر انسان مراقب نباشد گرفتار خرافه خواهد شد و چه بسا ین خرافه گریی فرد را از حالت دین دار حقیقی بودن خارج و گرفتار انحرافاتی نمید و او را به مقدس مآبی که خود یکی از انحرافات در امر دین است بکشاند.
در دوره زمامداری متوکل عباسی، فرهنگ ناب دینی راه انحطاط پیش گرفته بود. حنبلی ها پس از یک دوره انزوا، در جامعه حضور فعال یافتند و به نشر افکار و عقید خود مشغول شدند. در نظر ین گروه، تعبد به گذشته و هر آنچه در قالب و به نام گذشتگان عرضه می شد، ارزشمند و بهره گیری از عقل در فهم یات و رویات نکوهیده بود.
از پیامد هی ین تفکر، تکفیر، خشونت، تفرقه افکنی، رواج ظاهرگریی، گسترش خرافه و رویات مجعول به نام پیامبر و صحابه او بود. بازار فال گیران، ستارهشناسان، شعبدهبازان، قصهسریان و غالیان در ین دوره گرم شد. ازین رو، امام هادی(علیه السلام) بری پاسداری از فرهنگ اسلامی که توأم با عقلانیت و اندیشه ورزی است، به مبارزه با خرافه پرداخت. آن حضرت رویات درست و نادرست گذشتگان را غربال می کرد و سره را از ناسره باز می شناساند. او رویت ها را نقد می کرد و احادیث مبهم و یا متشابه و رمزگونه را بری مردم شرح می داد.
از موضوعات ریج در آن دوره، عقیده به شانس و یا شوم شمردن برخی از اشیا بود. ین موضوع ریشه در عقید جاهلی و جبرگریان داشت. ین تفکر انسان را به منفی گریی و تسلیم و رکود و بی تفاوتی می کشاند و راه ابتکار و اقدام و فعالیت و تلاش می بندد و انسان به جی ریشه یابی مشکلات، آن را به عوامل موهوم نسبت می دهد، امام هادی(علیه السلام) ین تفکر را شرک و گناه شمرد که باورمند به آن بید از آن توبه کند و فرد و جامعه مبتلا به آن را سزاوار مجازات دانست.
به ین رویت توجه فرمیید: حسن بن مسعود گفت: خدامت حضرت ابی الحسن علی بن محمد(علیه السلام) در آمدم؛ در حالی که انگشتم خراشیده و سواری با من برخورد کرده و شانه ام را آزرده و پاره ی از جامه هیم دریده شده بود. گفتم: وه، چه روز شومی! خدا شرت را از من بگرداند. امام(علیه السلام) فرمود:
«ی حسن! تو هم که نزد ما رفت و آمد داری، گناه را برگردن دیگری می نهی که گناهی ندارد؟ حسن گوید: دانستم که خطا کردم و گفتم: ی سرورم! از خداوند آمرزش خواهم. فرمود: ی حسن! روز ها را چه گناهی باشد که چون شما به سزی اعمالتان رسید، آنها را شوم شمارید. گفتم: ی پسر رسول خدا! من (از ین پس) هماره از خدا طلب آمرزش طلبم و استغفرالله گویم و ین توبه من است (که دیگر تکرار نکنم).
ی حسن! یا نمی دانی که پاداش دهنده و کیفرکننده و سزادهنده به اعمال، در دنیا و آخرت فقط خداست. عرض کردم. بلی، ی سرور من! امام(علیه السلام) فرمود: پس هرگز برخلاف ین (اعتقاد و یقین) مرو و بری روزها، شأن و اثری در حکم خداوند قائل مشو. گفتم، به چشم سرورم»[117]صقر بن ابی دلف، از شیعیان امام، بر ین گمان بود که مقصود از روز ها در ین رویت مشهور که می گوید: «با روزها دشمنی نکنید که با شما دشمن خواهند بود»، شب و روز است و ین رویت شاهد بر باورهی منجمان و فال گیران است که تقدیر انسان را بسته به گردش شب و روز و ماه و ستارگان و انسان را در برابر آن دست بسته می دانند.
صقر بن ابی دلف گوید: در بازداشتگاه امام هادی(علیه السلام) به دیدارش رفتم. گفتم: آقی من! رویتی از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شده که معنی آن را نمی فهمم. امام فرمود: کدام است؟ گفتم: فرمیش پیامبر «لاتعادوا الیام فتعادیکم»، معنیش چیست؟ امام فرمود:
«بله، مراد از روز ها مادامی که آسمان و زمین بر پاست، ما اهل بیت هستیم. شنبه نام پیامبر است، یکشنبه به نام امیرالمؤمنین، دوشنبه به نام حسن و حسین، سه شنبه به نام علی بن حسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد، چهارشنبه به نام موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و من، پنجشنبه به نام فرزندم حسن و جمعه نام فرزند فرزندم است که گروه اهل حق به گرد او فریند و او کسی است که زمین را پس از آن که از ظلم و جور آکنده شد، از عدل و داد پر خواهد کرد. ین است معنی یام. پس با آنان در دنیا دشمنی نورزید که در قیامت با شما دشمن خواهند بود».
امام سپس فرمود: «وداع کن و از ینجا بیرون رو که به جان تو یمن نیستم»[118]
پی نوشت ها
[1]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 497.
[2]. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ص 327.
[3]. طوسی، محمد بن حسن، التهذیب، ج 6، ص 92.
[4]. طبرسی، اعلام الوری، ص 339.
[5]. ابن جوزی، تذکره الخواص، 362.
[6]. الکافی، ج 1، ص 497 ؛ مفید، الارشاد، ص307.
[7]. نوبختی، فرق الشیعه، ص 102.
[8]. ابن صباغ، الفصول المهمه، ص 277.
[9]. ابن شهرآشوب، المناقب، ج 2، ص 442.
[10]. صدوق، معانی الاخبار، ص 65.
[11]. الکافی، ج 1، صص 323 و 324 و 325.
[12]. مفید، الارشاد، ص 307.
[13]. اعلام الوری، ص 339.
[14]. الکافی، ج1، ص 446.
[15]. همان، ج 1، ص 380.
[16]. همان، ج 1، ص 381.
[17]. همان، ج 1، ص 331 ؛ هاشم معروف الحسنی، سیره الائمه الاثنی عشر، ج2 ص 452.
[18]. مفید، الارشاد، ص 307.
[19]. ابن شهر آشوب، مناقب، ج4، ص 401.
[20]. ابن صباغ، فصول المهمه، ج2 ص 268.
[21]. دخیل، ائمتنا، ج2 ص 21.
[22]. همان، 257.
[23]. شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج2 ص 240.
[24]. مسعودی، مروج الذهب، ج2ص 489.
[25]. مفید، ارشاد، ج2 ص 424.
[26]. ابن جوزی، تذکره الخواص، ص361، مروج الذهب، ج4 ص 11؛ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص627.
[27]. نهج البلاغه، خطبه 2.
[28]. مسعودی، اثبات الوصیه، ص 169.
[29]. مسعودی، مروج الذهب، ج2 ص 459.
[30]. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2 ص 510.
[31]. همان، ص 511.
[32]. مروج الذهب، ج2 ص 495.
[33]. تاریخ یعقوبی، ج2 ص 513.
[34]. ابن اثیر، الکامل، ج7 ص 36.
[35]. شیخ عباس قمی، تتمة المنتهی، ص 353.
[36]. مروج الذهب، ج2 ص 568.
[37]. اعلام الوری، ص343.
[38]. حر العاملی، وسائل الشیعه، ج12، ص 137.
[39]. همان، ج18، ص 408.
[40]. الفصول المهمه، ص 267.
[41]. ط بری، دلائل الامامه، ص 219.
[42]. فصلنامه کوثر، ابوالفضل هادی منش، شماره 70 ص 11.
[43]. مروج الذهب، ج2 ص 475.
[44]. تاریخ یعقوبی، ج2 ص 536.
[45]. مروج الذهب، ج2 ص 577.
[46]. همان، ج3 ص 188.
[47]. همان، ج3 ص 83.
[48]. همان، ج2 ص 515.
[49]. خوارزمی، رسائل، مصر، مطبعه عثمانی، ص 76-83 به نقل سیره پیشویان، ص 592-596 .
[50]. جعفریان رسول، تاریخ تشیع در یران تا طلوع صفوی، ص 298.
[51]. همان، ص 302.
[52]. تاریخ ابن خلدون، ج3، ص 309.
[53]. رجال طوسی، ص 402.
[54]. الکامل، ج7 ص 164.
[55]. جعفریان، تاریخ تشیع در یران تا طلوع دولت صفوی، ص 306.
[56]. همان، ص 307.
[57]. مقاتل الطالبیین، اصفهانی، ص 395.
[58]. ابوالفرج الاصفهانی، همان کتاب، ص 395؛ مسعودی، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج 4، ص51؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، الطبعه الثالثه، بغداد، مکتب المثنی، ص 347.
[59]. تتمة المنتهی، ج2 ص 345.
[60]. همان، ص 396.
[61]. همان، ص 345.
[62]. ابوالفرج اصفهانی، همان، ص 396.
[63]. سیوطی، تاریخ الخلفا، بغداد، مکتبه المثنی، ص 347.
[64]. سیوطی، همان، ص 348.
[65]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج13، ص 298.
[66]. شریف القرشی، حیاه الامام الهادی، ص 292.
[67]. سیره پیشویان، مهدی پیشویی، ص589-590.
[68]1. مجله پاسدار اسلام، ابوالفضل هادی منش، شماره 278، ص 33.
[69]. جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج3، ص216.
[70]1. مجلسی، بحار الانوار، ج50 ص 164.
[71]1. مناقب آل ابی طالب، ج4ص 405.
1. کلینی، کافی، ج1، ص 24.
[72]. صحیح بخاری، ج8، ص 26.
[73]. صحیح مسلم، ج3، ص 100.
[74]. البیان فی تفسیر القران، سید ابوالقاسم خویی صص 215-254، صیانه القران عن التحریف، محمدهادی معرفت، نزاهت قران از تحریف، عبدالله جوادی آملی، قرآن هرگز تحریف نشده است، حسن حسن زاده آملی و…
[75]. امالی، طوسی، ص 580، ح 1203.
[76]. تحف العقول، ص 338.
[77]. همان.
[78]. مناقب ابن شهر آشوب، ج2 ص 423.
[79]. زمر، یه 67.
[80]. التوحید، صدوق، ص 160 ح 1.
[81]. فرقان، یه 27.
[82]. بحار الانوار، ج30، ص 246، ح113.
[83]. تفسیر و مفسران، ج1 ص 446.
[84]. ط بری، تاریخ ط بری، ج9ص134.
[85]. سیوطی، تاریخ الخلفا، ص 384.
[86]. انبیاء، یه 49.
[87]. صدوق، التوحید، ص 223.
[88]. همان.
[89] . بحارالانوار، ج 5، باب 2، ص 68.
[90]. همان، ص 345.
[91]. جوادى آملى، ادب فناى مقربان، ج 1، ص 78، اسراء، چاپ چهارم، 1385.
[92]. ابن سعد، الطبقات الک بری، ج5 ص 214.
[93]. باقر شریف القرشی، حیاه الامام الهادی، ص 468.
[94]. همان، ص 46.
[95]. حر العاملی، وسائل الشیعه، ج18ص 555.
[96]. رجال کشی، ص 518.
[97]. رجال کشی، 521.
[98]. عنکبوت، یه 45.
[99]. رجال کشی، 435.
[100]. همان، ص 441.
[101]. همان، صص 516-518 .
[102]. شیخ عباس قمی، سفینه البحار، ج2 ص 58.
[103]. نحل، یه 36.
[104]. صدوق، التوحید، ص100.
[105]. همان، صص 17-18.
[106]. همان، ص 104، ح 20.
[107]. کلینی، کافی، ج1 ص 156، ح 5.
[108]. همان، ص 109، ح 7.
[109]. کنز العمال، ج1 ص 234.
[110]. عروسی الحویزی، نورالثقلین، ج2، ص 39.
[111]. عطاردی، مسند الامام الهادی، ص 92.
[112]. صدوق، التوحید، ص66.
[113]. طبرسی، الاحتجاج، ج2 ص 486.
[114]. دهخدا،1373ش،ج6، ذیل خرافه.
[115]. فراهیدى، خلیلبناحمد، العین ، قم: هجرت ، چاپ دوم،1410ق.
[116]. جاهودا، گوستاو، روان شناسی خرافات، ترجمه: محمدتقی براهنی، تهران: آسیم.
[117]. تحف العقول، ص 502.
[118]. معانی الاخبار، صدوق، 123.