خانه » همه » مذهبی » بخش چهارم : عـشـق

بخش چهارم : عـشـق


بخش چهارم : عـشـق

۱۳۹۵/۰۴/۱۳


۱۷۸ بازدید

معنى عشق

پرسش ۵۹ . عشق و حقیقت آن چیست؟

معنى عشق

پرسش 59 . عشق و حقیقت آن چیست؟


واژه «عشق» مشتق از «عشقه» به معناى میل مفرط است. «عشقه» گیاهى است که هرگاه به دور درخت مى پیچد، آب آن را مى خورد؛ در نتیجه درخت زرد شده، کم کم مى خشکد.(1)

امّا در اصطلاح، «عشق» عبارت است از: «محبت شدید و قوى». به عبارت دیگر، عشق مرتبه عالى محبت است.(2)

امّا حقیقت آن است که تعریف حقیقى این واژه، ممکن نیست. محى الدین ابن عربى مى گوید: «هر کس عشق را تعریف کند، آن را نشناخته که عشق شرابى است که کسى را سیراب نکند»(3)

«لویى ماسینیون» مى گوید: نخستین عارفان، واژه عشق را به کار نمى بردند؛ شاید از عشق زمینى و جسمانى هراس داشتند و از این رو، بیشتر از محبّت یاد مى کردند.(4)

عطار گفته است:

پرسى تو ز من که عاشقى چیست؟

روزى که چو من شوى، بدانى

عشق قابل تعریف علمى نیست؛ زیرا نه محسوس است و نه معقول، در حالى که در دو قلمرو «حس و عقل» تأثیر دارد. اگر تعریف کننده، خود عشق مى ورزد، مسلما تعریف او صحیح نخواهد بود؛ زیرا این پدیده غیر عادى به تمام اندیشه و مشاعر او مسلّط است؛ به عنوان مثال اگر عاشق بخواهد عشق را تعریف کند، مفاهیم موجود در تعریف، با وضع روانى عاشق رنگ آمیزى مى شود و به اصطلاح «مولوى»، بوى عشق مى دهد.(5)

هرچه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل باشم ز آن

گرچه تفسیر زبان روشن گر است

لیک عشق بى زبان روشن تر است

چون قلم اندر نوشتن مى شتافت

چون به عشق آمد، قلم برخود شکافت

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت

شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت

آفتاب آمد دلیل آفتاب

گر دلیلت باید از وى رو متاب(6)

مبدأ عشق

پرسش 60 . آیا مبدأ عشق خدا است و یا حقیقتى دیگر؟


اساس آفرینش جهان، عشق خداوند به جمال و جلوه خویش است؛ زیرا حبّ ذات یکى از اسباب عشق است. خداوند نیز به عنوان برترین موجود، به دلیل عشق به ذات و جلوه جمالش، جهان را پدید آورد:

«کنت کنزا مخفیا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکى أعرف»(7) «من گنج پنهانى بودم که دوست داشتم شناخته شوم، پس آفریدگان را آفریدم تا شناخته شوم».

گنج مخفى بد ز پرى چاک کرد

خاک را روشن تر ز افلاک کرد

بنابراین نخستین کسى که عشق ورزید، خداى متعال بود.(8) او بر اساس همین عشق به خویش است که مخلوقاتش را نیز دوست مى دارد.(9) عین القضات همدانى مى گوید:

«دریغا به جان مصطفى، اى شنونده این کلمات! که خلق پنداشته اند که انعام و محبّت او با خلق از براى خلق است؛ نه، از براى خلق نیست؛ بلکه از براى خود مى کند که عاشق، چون عطایى دهد به معشوق و با وى لطفى کند، آن لطف نه به معشوق مى کند که آن با عشق خود مى کند. دریغا از دست این کلمه! تو پندارى که محبّت خدا با مصطفى، از براى مصطفى است؟ این محبّت او از بهر خود است».(10)

چنان که مبدأ عالم خداوند متعال است، مبدأ عشق نیز او است. عشق مانند وجود، از ذات حق به عالم سرایت کرده است. عشق انسان زاییده عشق خدا است.

توبه کردم و عشق همچون اژدها

توبه وصف خلق و آن وصف خدا

عشق ز اوصاف خداى بى نیاز

عاشقى بر غیر او باشد مجاز(11)

تلازم عشق و معرفت

پرسش 61 . آیا عشق به شناخت و معرفت نیازمند است؟


از آنجا که عشق محبّت شدید و قوى است و محبّت فرع معرفت است، عشق نیز بى معرفت، عشق نخواهد بود. شناخت هر چیزى، ریشه میل یا تنفر انسان نسبت به آن چیز است. اگر انسان چیزى را براى خود سودمند بداند، نسبت به آن میل و محبّت پیدا مى کند و براى جلب آن تلاش مى کند.

صدرالمتألهین مى گوید:

«عشق در شى ء بدون حیات و شعور، صرفا یک نوع تسمیه و نام گذارى است».(12)

بر اساس تقسیم قواى ادراکى انسان به حسى، خیالى و عقلى، مى توان با تسامح گفت که سه عشق حسى، خیالى و عقلى وجود دارد:

«عشق حسى»، بر معرفت حسى بنا شده است و تنها قواى حسى (باصرة، سامعه، شامه، ذائقه و لامسه) از آن مبتهج مى گردد.

«عشق خیالى»، عشقى است که از قوه خیال و وهم آدمى نشأت مى گیرد و تنها این قوه را تسکین مى دهد.

امّا «عشق عقلى»، عشقى است که از عقل سرچشمه مى گیرد و بر اساس یافته هاى عقل، معشوق و راه وصال به او را مى شناسد، هر چند با شدت یافتن عشق، آدمى عقل خود را نیز پشت سر مى گذارد؛ ولى براى بار یافتن به آن مرحله نیز باید از مدخل عقل عبور کند.

از آنجا که قوّه خیال از قوه حس در ادراک امور قوى تر است، عشق خیالى از عشق حسى قوى تر است و به دلیل آنکه درک عقل قوى تر از خیال و حس است، عشق عقلى به مراتب قوى تر و کامل تر از عشق حسى و خیالى است.(13)

«معرفت»، عشق زا و «عشق»، معرفت افزا است. پس از انعقاد عشق در جان آدمى، در هر مرتبه اى از ظهور، عاشق را در مراحل معرفت و مدارج کمال پیش تر مى برد؛ در نتیجه ادراک آدمى قوى تر و نافذتر مى گردد و عشق را به چشم دقیقه یاب و بصیرتى پرده شکاف، مى نگرد و آنچه نادیدنى است، مى بیند.

اسباب عشق

پرسش 62 . اسباب عشق کدام است؟


براى عشق اسبابى چند مطرح کرده اند که از همه مهم تر دو سبب است و هر دو ریشه در فطرت هستى دارد:

یک. کمال جویى

همه هستى میل به کمال دارد؛ کمال طلبى آمیخته با «حبّ بقا». همه موجودات در پى آنند که چیزهایى را به دست آورند و بهره وجودى شان را بیشتر کنند. هر موجودى در پى کمال متناسب با خود است. دانه گندمى که روى زمین قرار گرفته و با شرایط مساعدى شکافته شده و به تدریج مى روید؛ بى شک متوجه آخرین مرحله (بوته گندم) است که رشد خود را تکمیل کند، سنبل دهد و دانه هاى زیادى بار آورد. انسان نیز مى خواهد سعه وجودى بیشترى بیابد و علم، قدرت، اراده و حیاتش نامحدود و مطلق باشد.

امام خمینى رحمه الله مى فرماید:

«انسان اگر قدرت مطلق جهان باشد و عالم را در اختیار داشته باشد و به او بگویند که جهان دیگرى هم هست، فطرتا مایل است آن جهان را در اختیار داشته باشد، یا مثلاً هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگرى هم هست، فطرتا مایل است آن علوم را هم بیاموزد»(14)

دستگاه آفرینش با تربیت تکوینى خود کمال خواه و کمال جو است و به همین سبب است که با وجود تمام سختى ها و موانع، عاشق کمال است و براى رسیدن به آن، از هیچ کوشش و تلاشى فروگذار نمى کند. به بیان دیگر این فطرت کمال خواهى است که موجودات را عاشق ساخته است.(15)

آتش عشق است کاندر نى فتاد

جوشش عشق است کاندر مى فتاد(16)

دو. جمال خواهى

جمال عبارت است از حضور کمال لایق و ممکن یک شى ء نزد انسان. بنابراین کمال هر شى ء به قابلیت کمال پذیرى آن بستگى دارد. از طرفى اگر تمام کمالات لایق یک شى ء نزد انسان باشد، آن شى ء در غایت جمال و زیبایى است و اگر تنها بعضى از آن کمالات حاضر باشد، شى ء به اندازه آن کمالات متصف به حسن و جمال مى شود.

به عنوان مثال اگر خطى تمام کمالات لایق خط (متوازى، متناسب و منتظم بودن) را دارا باشد، آن خط در اوج زیبایى است. هر چه این کمالات کمتر باشد، از زیبایى کمترى برخوردار خواهد بود. این جمال خواهى در انسان موجب پیدایش شاخه هاى گوناگون هنر و فرهنگ در تمدن بشرى شده است و اسلام نیز آن را پذیرفته و حتى بخشى از اعجاز قرآن کریم، بر اساس هنر و زیبایى پى ریزى شده است.

باید توجه کرد که زیبایى و جمال، منحصر به محسوسات نیست؛ بلکه در غیر آنها نیز وجود دارد؛ زیرا زیبایى را به علم، اخلاق و دیگر مفاهیم غیرحسى نیز نسبت مى دهیم. در حالى که هیچ یک از این موارد با حواس پنج گانه ظاهرى درک نمى شود؛ بلکه با بصیرت باطن و چشم دل ـ که همان نور عقل است ـ درک مى گردد.

جمال و زیبایى عامل مهمى در تحقّق و سریان عشق است. سرّ اینکه برخى، کسانى را دوست دارند که در زیبایى آنان تردید است، این است که عاشق در معشوق، جمالى را مى بیند که دیگران نمى بینند.

گفت لیلى را خلیفه: کان تویى؟

کز تو مجنون شد پریشان و غوى!

از دگر خوبان تو افزون نیستى

گفت: خامش چون تو مجنون نیستى(17)

سریان عشق

پرسش 63 . آیا عشق در همه عالم جریان دارد یا مختص به آدمى است؟


از آنجا که همه هستى داراى حیات و شعور و کمال جو است، عشق در تمام عالم وجود، سریان دارد. این عشق در انسان ـ که داراى حیات و شعور برتر است ـ از شدّت بیشترى برخوردار است؛ ولى بر اساس ارتباط معرفت و عشق و اسباب آن، عشق در همه عالم جریان دارد.(18)

آتش نى، جوشش مى، بدایع طبیعت، کشش اجزاى هم جنس به یکدیگر و پیوند و ترکیب اضداد از جلوه هاى عشق است؛ جاذبه اى که جزء را به سوى کل مى راند و میان اشیا و پدیده ها، تناسب، هم سنخى و انضمام مى آفریند.

عشق جوشد بحر را مانند ریگ

عشق ساید کوه را مانند ریگ

عشق بشکافد فلک را صد شکاف

عشق لرزاند زمین را از گزاف(19)

داستان عشق انسان، داستان دیگرى است؛ زیرا به رغم ژرفا و گستردگى ادراکش، داعیه هاى خیالى و وهمى او همواره با عقل و ذات او درگیر است و مزاحمانى از قواى شهوى و غضبیه برسر راه قرار دارد. باید دستى از غیب برون آید و عشق انسان را هدایت کند و راه وصول عشق را به او بنمایاند. فرستادن رسولان و کتاب هاى آسمانى براى همین جهت است تا عشق حقیقى و راستین را از عشق مجازى و دروغین باز شناساند و آدمى را در عشق و عاشقى اش مدد رساند.(20) کلام پیامبران، بوى گلى است که انسان را به سمت گلستان مى برد.

این سخن هایى که از عقل کل است

بوى گلزار و سرو و سنبل است

بوى گل دیدى که آنجا گل نبود

جوش مل دیدى که آنجا مل نبود(21)

مبانى عشق

پرسش 64 . مبانى عشق از دیدگاه اسلام کدام است؟


گفتنى است که عشق بر اساس «کمال جویى» و «جمال خواهى» شکل مى گیرد. درک زیبایى هاى هستى موجب عشق به خدا مى شود. از این رو عشقى که دین براى انسان ترسیم مى کند، متأثر از دیدگاه خاصى به انسان، عالم هستى و خداوند متعال و نسبتِ این سه با یکدیگر است. عشقى که رسول خاتم (صلی الله علیه و آله) از سوى خداوند براى آدمى به ارمغان آورده، بر مبانى انسان شناسى، هستى شناسى و خداشناسى مبتنى است. از این رو نگاهى اجمالى به این مبانى، براى تفسیر و تفهیم درست عشق، ضرورى مى نماید:

یک. هستى شناسى

از دیدگاه قرآن، همه عالم هستى آیات و نشانه هاى خداوند است. همه آنچه را که در زمین و آسمان و در نظر کلى ترجمان هستى است، نشانه مى داند.(22) عالم هستى ظهوراتى از اسما و صفات جلوه حضرت حق است.(23)

من به هر که مى گذرم ذکر دوست مى شنوم

من به هر چه مى نگرم روى دوست مى بینم

از دیدگاه قرآن، جهان هستى، داراى عوالمى است. هر یک از این عوالم ـ عالم مادى، عالم مثال؛ عالم تجرد و عالم اسما ـ داراى احکام، سنن و قوانین ویژه خود مى باشد.(24)

عوالم هستى و موجودات آن، از خداوند متعال نشأت گرفته و دوباره به سوى او باز خواهند گشت. از منظر قرآن، کل جهان هستى و موجودات آن مسخّر انسان است تا آدمى را براى رسیدن به مقصود نهایى خویش مدد رسانند. به هر روى، عالم هستى ظهور زیبایى خدا است.(25)

در بیان ناید جمال حال او

هر دو عالم چیست؟ عکس خال او

دو. خداشناسى

از نظر قرآن کریم، خداوند گشایش بخش، دانا، توانا، زنده، پاینده، حق، صاحب شکوه و ارجمندى، بى نیاز، یکتا، یگانه، پادشاه راستین جهان هستى، پاک از هر عیب و نگهبان و مراقب بر همه چیز است.(26)

بهترین وصف از آن خداوند است(27) و به هر جا روى کنیم، خدا آنجا است.(28) او در عین عظمت، از رگ گردن به انسان نزدیک تر است و وسوسه هاى نفس او را مى داند.(29) او خدایى است آمرزنده.(30) در عین حال که قوى و قهار است(31) امّا توبه پذیر،(32) بخشنده،(33) دوستدار،(34) داراى رحمت و فضل بزرگ است.(35)

خداوند از نظر قرآن، آفریننده آسمان ها و زمین و خالق همه چیز است.(36) هر که بهره اى از کمال دارد، از خدا وام گرفته است.(37) الهام کننده دوستى و محبت در میان مؤمنان است.(38) او کسى است که مهر و محبت خود را به دل دوستداران خویش مى افکند و عشق را میان انسان ها حاکم مى سازد.(39)

هر چه اندیشى پذیراى فناست

آن که در اندیشه ناید آن خداست (40)

سه. انسان شناسى

از دیدگاه قرآن، انسان موجودى است برگزیده خداوند، خلیفه و جانشین او در روى زمین،(41) ترکیبى از جسم و روح،(42) داراى فطرتى خدا آشنا، آزاد، مستقل، امانت دار خدا و مسئول خویشتن و جهان،(43) مسلّط بر طبیعت و زمین و آسمان(44) و ملهم به خیر و شر.(45) وجودش از ضعف و ناتوانى آغاز مى شود و به قوت و کمال سیر مى کند،(46) اما جز در بارگاه الهى و جز با یاد او آرام نمى گیرد.(47) از شرافت و کرامت ذاتى برخوردار است و خداوند او را بر بسیارى از مخلوقات خویش برترى داده است(48) او انسان را آفرید تا تنها او را پرستش کند و فرمان او را بپذیرد.(49) از این رو، انسان جز در راه پرستش خداى خویش و جز با یاد او، خود را نمى یابد و اگر خداى خویش را فراموش کند، خود را فراموش مى کند و نمى داند که کیست، براى چیست، چه باید کند و کجا باید برود؟!(50)

از دیدگاه قرآن، حقیقت انسان «روح خدا» و نزدیک ترین مخلوقات به مبدأ متعال، همان است که در آیه «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِى»(51) به آن اشاره شده است. این روح قبل از هبوط و تنزل در این بدن مادى، در عالم امر بوده است(52) عالمى که خداوند وجودش را امرى حتمى تلقى فرموده و آن را به طهارت و قدس، وصف کرده است.(53)

روح خدا منشأ روح آدمى و ظهور و جلوه تام و کامل حق و صفات او است. این روح از قدس و طهارت برخوردار و بر تمام عوالم هستى برترى دارد.(54) این روح یا مقام آغازین انسانى، از مرتبه اصلى و از چهره اولیه خویش، در مقام نزول و هبوط از آن عالم به این عالم مادى، دور گشته است و در سیر نزولى خود چهره اصلى آن محدودتر شده، کمالات و خصوصیات وجودى اصیل آن زیر حجاب ها رفته است. روح خدا یا حقیقت انسان، در این سفر، از منازل و مراتب مختلف گذر مى کند و به منزل آخر رسیده و در بدن تسویه شده انسانى جلوه گر مى شود. آن گاه در مرتبه روح دمیده شده، در بدن انسانى ظاهر مى گردد.(55)

«اهبطوا» افکند جان را بدن

تا به گل پنهان بود در عدن(56)

از آنجا که روح بر اثر هبوط به عالم مادى، پوشیده در حجاب هایى است، به بعد مادى خویش بیشتر از بعد معنوى اش توجه مى کند. از این رو، به خود، خدا و دیگران ستم روا مى دارد(57) یک سو نگر مى شود.(58) نفع مادى خود را بر منافع دیگران ترجیح مى دهد و به نیازمندان کمک نمى کند.(59) شتابگر،(60) خود بزرگ بین، فخر فروش،(61) مجادله گر(62) و حریص است.(63) در برخورد با بدى جزع مى کند و اگر به نعمت رسد، بخل مى ورزد.(64)

خداوند متعال بینش ها و گرایش هایى را در آدمى نهاده است که: اکتسابى نیست و در عموم افراد وجود دارد؛ هر چند ممکن است داراى شدت و ضعف باشد. از این بینش ها و گرایش ها به «امور فطرى» یاد مى شود.(65)

کمال جویى و جمال خواهى از جمله گرایش هاى فطرى اند که خداوند آنها را در روح آدمى قرار داده است(66) امّا از منظر آیات قرآن، این روح هبوط کرده و محجوب گشته، مى تواند با کنار زدن حجاب ها و موانع و با استمداد از وحى و عقل ـ که راه مسیر و چگونگى سیر را به او نشان مى دهد ـ بینش ها و گرایش هاى فطرى خویش را شکوفا سازد و به موطن اصلى خود (لقاى حضرت حق است) بازگشته و به همان طهارت و قدس بلکه بالاتر از آن بار یابد.(67)

تاج «کرّمناست» بر فرق سرت

طوق «اعطیناک» آویز برت

جوهر است انسان و چرخ او را عرض

جمله فرع و پایه اند و او غرض(68)

عشق حقیقى

پرسش 65 . عشق حقیقى چیست؟


از نگاه دین «خداوند» کمال محض، جمال مطلق، داراى برترین وصف ها، مبدأ عشق، اولین عاشق و الهام بخش عشق است که همه هستى نشانه و مظهر اویند؛ از او سرچشمه گرفته و به سوى او مى روند. از آن رو که آدمى کمال جو و جمال خواه بوده و حقیقتش از روح خدا است؛ از آن منزل هبوط کرده و به سوى او باز خواهد گشت. انسان داراى روحى است که ظهور و جلوه تام صفات حق است.

اینها نشانگر این حقیقت است که عشق حقیقى، عشقى است که در جان آدمى نهفته و مبدأ و غایت آن، خداوند است، و اشتیاق شدید آدمى به مظاهر خلقت نیز تنها عشق به حضرت حق است که در آفریدگانش جلوه گر شده است و اگر عشق جز اینها باشد، عشق نخواهد بود.

عشق حقیقى عبارت است از «قرار گرفتن موجودى کمال جو (انسان) در جاذبه کمال مطلق (خداوند متعال)؛ یعنى، پروردگارى جمیل، مطلق، بى نیاز، یگانه، داناى اسرار، توانا، قاهر و معشوقى که همه رو به سوى او دارند و او را مى طلبند»(69)

مانند تو من یار وفادار ندیدم

خوش تر ز غم عشق تو غمخوار ندیدم

جز خال خیال رخ زیباى تو در دل

در آینه حس تو زنگار ندیدم

دل بندگى دوست به شاهى نفروشد

یک مشترى عشق به بازار ندیدم

با بندگى حضرت معشوق الهى

در دل هوس شاهى این دار ندیدم(70)

این عشق ـ که از آن به «عشق اکبر»، «محبّت اوّل» یا «محبّت سوم» نیز یاد مى شود ـ،(71) عشق به دوست حقیقى و منحصر به فردى است که با عشق به خود، جهان را آفرید و عشق را در تمام هستى ـ از جمله انسان ـ قرار داد و عشق به خود را در فطرت او به ودیعه نهاد.

ما را سر سوداى کس دیگر نیست

در عشق تو پرواى کس دیگر نیست

جز تو دگرى جاى نگیرد در دل

دل جاى تو شد، جاى کس دیگر نیست

عاشق حقیقى و راستین، تنها به کمال محض و جمیل مطلق توجه دارد. تنها او را مى خواهد و مى جوید. این عشق، التیام بخش، رام کننده، صبر آور، اُنس برانگیز، رضایت بخش، نیروزا، طلب آور، درهم شکننده خودپرستى، سرورانگیز، نشاط آور، پایا و پویا است. این عشقى است که وصالش، مقتل عاشق است، نه مسلخ وى؛ یعنى، هنگام وصال، عاشق قامت برکشیده، قیامت به پا مى کند و عشقش زنده تر و فعال تر مى گردد؛ نه آنکه سرد و خاموش شود. در این عشق، عاشق وجود خود را در مقابل معشوق از دست مى دهد:

جمله معشوق است و عاشق پرده اى

زنده معشوق است و عاشق مرده اى(72)

عاشق در این عشق، با بلا خوشنود مى گردد نه محزون:

تا خیال دوست در اسرار ماست

چاکرى و جان سپارى کار ماست

هر کجا شمع بلا افروختند

صد هزاران جان عاشق سوختند

عاشقانى گز درون خانه اند

شمع روى یار را پروانه اند(73)

عاشقان این عشق، به مرگ، عشق مى ورزند:

عاشقم من کشته قربان «لا»

جان من نوبت گه طبل بلا

من چو اسماعیلیانم بى حذر

بل چون اسماعیل آزادم ز سر

فارغم از طمطراق و از ریا

«قل تعالوا» گفت، جانم را بیا(74)

عقل در پاى این عشق قربانى مى شود:

عقل را قربان کن اندر عشق دوست

عقل ها بارى از آن سویت کاوست(75)

عاشق این عشق، فقط معشوق مى خواهد نه غیر او:

عاشقان را شادمانى و غم اوست

دستمزد و اجرت خدمت هم اوست

غیر معشوق ارتماشایى بود

عشق نبود هرزه سودایى بود

عشق آن شعله ست کاو چون بر فروخت

هر چه جز معشوق باقى جمله سوخت

تیغ «لا» در قتل غیر حق براند

در نگر زآن پس که بعد «لا» چه ماند

ماند «الااللّه » باقى، جمله رفت

شاد باش اى عشق شرکت سوز زفت(76)

عاشق، در این عشق چون دیوانه اى مى گردد که هیچ طبیب جسمانى، قدرت مداواى او را ندارد:

نیست از عاشق کسى دیوانه تر

عقل از سوداى او کور است و کر

زان که این دیوانگىّ عام نیست

طب را ارشاد این احکام نیست

گر طبیبى را رسد زین گون جنون

دفتر طب را فرو شوید به خون(77)

عاشق ترین عاشقان این عشق، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بود و به همین دلیل در میان پیامبران خاص بود:

با «محمد» بود عشق پاک جفت

بهر عشق او را خدا «لولاک» گفت

منتهى در عشق چون او بود فرد

پس مر او را ز انبیا تخصیص کرد

گر نبودى بهر عشق پاک را

کى وجودى دادمى افلاک را(78)

از همین رو، قرآن کریم تنها محبوب حقیقى و اصلى را خداوند متعال دانسته(79) و در روایات، به محبّت خداوند سبحان تأکید فراوان شده است(80)

عشق و حبّ به حق، از اول در فطرت آدمى وجود داشته است. دل و روح در صورت اولیه خویش و قبل از هبوط به عالم خاکى و پیش از آنکه محجوب به حجاب ها گشته و صورت اصلى خویش را از دست بدهد؛ مستغرق در شهود حق، واله در حبّ او و عاشق و فانى در وجه او بوده است. دل در موطن اصلى خود، نه تنها در عشق و فنا؛ بلکه عین عشق و فنا است. بنابراین، حب و عشق به حق بعدا در دل به وجود نیامده است؛ بلکه از اوّل بوده و خمیره اصلى دل است.

ملامتم به خرابى مکن که مرشد عشق

حوالتم به خرابات کرد روز نخست

عهد الست من همه با عشق شاه بود

وز شاهراه عمر بدین عهد بگذرم

وقتى حجاب تا حدودى بر طرف شد و صورت اولیه جلوه کرد، «حب حق» نیز ظاهر مى شود و با ادامه مجاهدت و برطرف شدن بیشتر حجاب از دل و ظهور کامل تر حقیقت دل، دوستى حق هم بیش از پیش ظاهر گردیده، مراتب بالاى خود را طىّ مى کند تا منتهى به عشق شود. عشق نیز به همین ترتیب در مراتب خود پیش مى رود تا به فنا رسد.(81)

عشق زنده در روان و در بصر

هر دمى باشد ز غنچه تازه تر

عشق آن زنده گزین کاو باقى است

کز شراب جان فزایت ساقى است

عشق آن بگزین که جمله انبیا

یافتند از عشق او کار و کیا(82)

عشق انسان زاییده عشق خدا است و سبب تفاوت درجه اش با عشق خدا، کدورت جسم انسان است. در صورت از میان برخاستن این کدورت ـ که لازمه اش فناى بنده در حق است ـ محبّت نیز به طهارت و صفاى اصلى اش برمى گردد. این همان عشقى است که از خدا آغاز مى شود و به انسان مى رسد و او را به خدا مى رساند؛ یعنى، عشق حقیقى و عرفانى.

این عشق، عشقى دو طرفه است(83)؛ بدین صورت که در قبال عشق انسان به خداوند، او نیز به انسانى که عشق حقیقى و راستین دارد، عشق مى ورزد.(84)

نشانه هاى عشق حقیقى

پرسش 66 . مى خواهم عاشق حقیقى و واقعى باشم، نشانه هاى عشق حقیقى کدام است؟


براى تمایز عشق حقیقى از عشق مجازى، راه کارهاى گوناگونى وجود دارد؛ از جمله:

1. عاشق باید با بررسى مبدأ عشق خویش، بداند که آن حس است یا خیال؛ عقل است یا دل؛ شهوت است یا امور انسانى؟

2. بداند که عشق برایش آرام بخش، نشاط آور، طرب انگیز و تحرک آفرین است، یا موجب اضطراب، خمودى، بى حرکتى، سستى و در خود فرو رفتگى؟

3. آیا با وصال معشوق، عشق اولیه اش شکوفاتر، پایاتر و پویاتر مى گردد، یا پژمرده، ایستا و خموش است؟

4. آیا معشوق یکى است یا متعدد؟

در عشق حقیقى، معشوق واحد و یگانه است و در عشق مجازى هم، عشق به آیات الهى در طول عشق خداوند است، نه در مقابل آن. اگر معشوق متعدد باشد، عشق ما نه حقیقى است و نه مجازى؛ بلکه عشقى دروغین و کاذب است.

هست معشوق آن که او یکتو بود

مبتدا و منتهایش او بود

چون بیابیش و نباشى منتظر

هم هویدا او بود هم نیز سرّ

رو چنین عشقى گزین گر زنده اى

ور نه وقت مختلف را بنده اى

هر که چیزى جست، بى شک یافت او

چون به جدّ اندر طلب، بشتافت او(85)

از مجموع آیات و روایات و سخن عارفان راستین، مى توان نشانه هاى عشق حقیقى را دریافت. دانستن این علائم انسان را قادر مى سازد تا عشق خود را ارزیابى کند. به این نشانه ها در دو قسمت به صورت کلى و اجمالى اشاره مى شود:

یک. نشانه هاى عشق انسان به خداوند:

1. خدا را بر همه محبوب هاى خود ترجیح دهد؛

2. در باطن و ظاهر مطیع خدا باشد؛

3. در همه امور موافق او باشد؛

4. اولیاى خدا را به جهت او دوست بدارد؛

5. لقاى خدا را بر بقاى خود ترجیح دهد؛

6. هر چیزى را در برابر عشق به خداوند حقیر شمارد؛

7. همه اوقات، مستغرق ذکر خدا باشد؛

8. آسایش و آرامشش در قرب او باشد؛

9. از حضرت حق راضى و خشنود باشد؛

10. به کلام محبوب (قرآن) عشق ورزد؛

11. با مال و جان در راه محبوب، مجاهده کند؛

12. بر خلوت و مناجات با محبوب، حریص باشد؛

13. عبادت براى او آسان باشد؛

14. همه بندگان مطیع وى را دوست بدارد و بر همه رحیم و مشفق باشد؛

15. همه کافران و عاصیان را دشمن بدارد.(86)

دو. علائم عشق حق به بنده:

1. وجود نشانه هاى عشق انسان به خداوند؛

2. محبوب دوستان خدا مى شود؛

3. توفیق طاعت پیدا مى کند؛

4. سنگینى خدمت را از دوش او برمى دارد؛

5. به قدر نیاز به او عطا مى کند؛

6. بلاى بنده را بسیار مى کند؛

7. معایب بنده را مخفى مى کند و ظاهر نمى سازد؛

8. به بنده قلب سلیم عطا فرموده، اخلاق او را نیک مى گرداند؛

9. دنیا را مبغوض بنده اش مى سازد؛

10. او را به حلم و آرامش مزیّن مى کند؛

11. صدق و راستى را به او الهام مى کند؛

12. دانش و علم را بر ذهنش خطور مى دهد؛

13. عبادت نیکو را به او ارزانى مى دارد؛

14. امانت را محبوب بنده مى سازد؛(87)

یا ربّ ز شراب عشق سرمستم کن

وز عشق خودت نیست کن و هستم کن

از هر چه ز عشق خود تهى دستم کن

یکباره به بند عشق پابستم کن(88)

عشق مجازى

پرسش 67 . عشق مجازى و کاذب چه عشقى است؟


عارفان و فیلسوفان در برابر عشق حقیقى، عشق مجازى و عشق کاذب یا دروغین، را مطرح کرده اند. این دو عشق، اصلى و اصیل نیستند؛ بلکه نام گذارى «عشق»، بر عشق دروغین، خیانت به محتوا و عمق این واژه پاک است.

پیروان عرفان و عشق حقیقى، از آنجا که جهان هستى، از جمله انسان را مظهر، آیات و نشان حضرت حق مى دانند؛ عشق به مظاهر و آفریده هاى او را «عشق مجازى» و در طول عشق به ذات پروردگار ـ که عشق حقیقى است ـ مى دانند.

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست (89)

عشق مجازى همچون نردبان، پل و مسیر ورودى به عالم عشق حقیقى است. عشق مجازى، ریشه در عشق حقیقى دارد؛ زیرا عشق ما بر معشوق راستین، متمرکز است و به هر آنچه که از او است و بوى او را مى دهد و آیت او است، عشق مى ورزیم.

عشق مجازى، عشق به «نمود» است، نه عشق به «بود»؛ از این رو توقف و ماندگارى در این عشق، هرچند بهتر از نداشتن عشق است؛ ولى نتایج عشق حقیقى و راستین را ندارد.

عاشقى گر زین سر و گرز آن سراست

عاقبت ما را بدان سر رهبرست

گفت معشوقم: تو بودستى نه آن

لیک کار از کار خیزد در جهان

عاشق آن وهم اگر صادق بود

آن مجازش تا حقیقت مى رود(90)

در روایتى آمده است: نوجوانى که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، به پیامبر (صلی الله علیه و آله) سلام کرد و از خوشحالى دیدن ایشان، چهره اش گشاده شد و لبخند زد. حضرت به او فرمود: اى جوان! مرا دوست دارى؟ گفت: اى رسول خدا! به خدا قسم آرى. فرمود: همچون خودت؟ گفت: اى رسول خدا! به خدا قسم بیشتر. فرمود: همچون پروردگارت؟ گفت: خدا را، خدا را، اى رسول خدا! این مقام نه براى تو است و نه دیگرى. در حقیقت تو را براى دوستى خدا دوست مى دارم. در این هنگام رسول خدا به همراهان خویش روى کرد و فرمود: این گونه باشید؛ خدا را به سبب احسان و نیکى اش به شما دوست بدارید و مرا براى دوستى خدا دوست بدارید.(91)

در حسن رخ خوبان، پیدا همه او دیدم

در چشم نکورویان، زیبا همه او دیدم

در دیده هر عاشق، او بود همه لایق

ور نه ز نظر وامق، عذرا همه او دیدم

دیدم همه پیش و پس، جز دوست ندیدم کس

او بود همه او بس، تنها همه او دیدم(92)

گاه از عشق مجازى به «عشق اصغر» یاد مى شود که همان عشق به انسان است؛ زیرا مجموعه اى از لطایف عالم هستى و آیینه اى از صفات حق و راهنماى قلوب و معرفت بارى تعالى است.

گاه از آن به «عشق اوسط» نیز نام مى برند که همان اشتیاق و محبت نسبت به همه اجزاى عالم است؛ از آن رو که مظاهر صفات الهى است و یا عشق به عالمانى است که ناظر به حقایق موجوداتند و در آفرینش آسمان ها و زمین به تفکر مى پردازند.(93) گاهى نیز به آن «عشق نفسانى یا عفیف» نیز اطلاق مى گردد که همان عشق و محبت به صفات روحى و ملکات اخلاقى انسان ها است.(94)

اما عشق کاذب و دروغین، داراى منشأ جنسى و شهوانى است. در این عشق، عاشق به صورت ظاهرى معشوق و رنگ و روى او متوجه است. این نوع عشق ـ که به جفا، نام عشق بر آن نهاده اند ـ موجب تسلط نفس اماره و تقویت آن و حکومت شهوت بر قوه عاقله و در نتیجه خاموش شدن نور عقل مى شود.(95)

عشق هایى کز پى رنگى بود

عشق نبود عاقبت ننگى بود

عاشقان از درد زان نالیده اند

که نظر ناجایگه مالیده اند(96)

عشق دروغین، جز طغیان شهوت نیست. عشقى که از مبادى جنسى و حیوانى سرچشمه مى گیرد، به همان نیز خاتمه مى یابد و افزایش و کاهش آن بیشتر به فعالیت هاى فیزیولوژیکى دستگاه تناسلى بستگى دارد که قهرا در سنین جوانى بیشتر بروز مى کند و با پاگذاشتن به سن، از یک طرف و اشباع آن از سوى دیگر، کاهش مى یابد و منتفى مى شود. این گونه عشق ها به سرعت مى آید و مى رود و خطرناک و فضیلت کش است.

انسان آن گاه که تحت تأثیر شهوات خویش است، خود را مى پرستد. شخص مورد علاقه را براى خود مى خواهد و در این اندیشه است که از وصال او بهره مند شود و حداکثر تمتع را از او ببرد. بدیهى است که چنین عشقى نمى تواند مکمل و مربّى روح انسان باشد و آن را تهذیب نماید.(97) این نوع عشق، منشأ خشونت، جنایت، زبون کننده و ناپایدار است و همان است که وصالش، مدفنش به شمار مى آید.

ملاصدراى شیرازى مى گوید: «کسانى که شیئى از اشیاى دنیایى را دوست دارند و فقط به ظاهر آن دل خوش کرده اند، وقتى به وصال محبوب رسیدند، بعد از مدت اندکى همان محبوب، براى آنها وبال شده، موجب زحمتشان مى گردد؛ لذا حلاوتى را که در حالت عشق و حب داشتند، از دست مى دهند»(98)

عشق، آینه بلند نور است

شهوت ز حساب عشق دور است

سعدیا! عشق نیامیزد و شهوت با هم

پیش تسبیح ملایک نرود دیو رجیم

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید:

«من وضع حبّه فى غیر موضعه فقد تعرّض للقطیعة»(99) «هر کس محبتش را در غیر جاى خویش قرار دهد [ به جاى رابطه و پیوند ]خود را در معرض جدایى قرار داده است».

عشق چون آینه است که در آن، حالات و درجات استعداد هر عاشقى، نمودار مى گردد. دوام عشق، به دوام و پایدارى معشوق وابسته است.

عشق آب و رنگ و حس صورى، چون ثبات ندارد، پایدار نمى ماند. این عشق ها نوعى هوسرانى و بازى خیالى است که فرجامى جز ننگ و رسوایى ندارد.

اگر زیبایى ظاهرى، ذاتى آدمى بود، نباید از میان مى رفت؛ زیرا «الذاتى لایختلف و لا یتخلّف» «ذاتى، اختلاف و تخلف نمى پذیرد».

پس با زوال زیبایى ظاهرى، باید متوجه شویم که رخ زیباى آدمى، عرضى او است:

عشق بر مرده نباشد پایدار

عشق را بر حىّ جان افزاى دار(100)

معشوق، صورت نیست؛ بلکه وصف معنى و حقیقت است و چون حُسن، کمال و معنى معشوق نهایتى ندارد؛ سوز و گداز دل عاشقان راه حقیقت نیز پایان نمى پذیرد و هیچ گاه عاشقان از نثار عشق سیر و بى نیاز نمى گردند.

عشق بینایان بود برکان زر

هر زمانى لاجرم شد بیشتر

عشق ربّانى است خورشید کمال

امر نور اوست خلقان چون ضلال(101)

عشق و معشوق خیالى

پرسش 68 . استاد مطهرى در کتاب «فطرت» گفته اند که «عاشق، خیال معشوق را بیشتر از خود او مى خواهد»، لطفا در این مورد توضیح دهید؟


امکان دارد مقصود از این عاشق و معشوق، مجازى و خیالى باشد. با توجه به توضیحاتى که در مورد عشق مجازى و عشق دروغین مطرح شد، از آنجا که منشأ علاقه چنین عشق هایى، نفس و هواهاى آن است، (نه خود آن حقیقت خارجى و پدیده عینى) عاشق با خیال معشوق، خوش است و هنگامى که به وصال او رسید، آن بهره و لذتى که از خیال او مى برد، از خود او نبرده و در زمان اندکى پس از وصال مادى، آن علقه خیالى نیز از میان مى رود.

ز آنکه شهوت با خیالى رانده است

وز حقیقت دورتر وامانده است

با خیالى میل تو چون پر بود

تا بد آن پر بر حقیقت بر شود(102)

از سوى دیگر ممکن است مقصود استاد مطهرى به مطلبى باشد که اندیشمندان در اقسام عشق مطرح کرده اند.

عشق از آنجا که ریشه در معرفت دارد به حسب قواى ادراکى داراى سه قسم کلى است:

1. حسى یا طبیعى،

2. خیالى،

3. عقلى(103)

عشق خیالى، قوى تر از حسى و عشق عقلى، قوى تر از عشق خیالى است.

اینان معتقدند: معشوق خیالى به دلیل آنکه در قوه خیال است و این قوه از قواى حسى قوى تر است، لذت و ابتهاجى که از آن به انسان دست مى دهد، قوى تر از لذتى است که در معشوق حسى وجود دارد. این مطلب با رجوع به وجدانیات موجه مى نماید. آدمى از صورت زیبایى که در خواب مى بیند، بیشتر لذت مى برد تا صورتى که در بیدارى مى بیند، زیرا صورت هایى که انسان در خواب مى بیند نشأت گرفته از قوه خیال است و صورت هایى که در بیدارى مى بیند ناشى از قوه حسى و طبیعى است.

از این رو مقصود کلام استاد مطهرى این است: از آنجا که لذت معشوق خیالى بیش از معشوق حسى است، عاشق خیال معشوق را بیشتر از خود او مى خواهد.

ارتباط عشق مجازى و حقیقى

پرسش 69 . از چه راهى عشق مجازى را به عشق الهى و حقیقى تبدیل کنیم؟


باید نخست کوشید که این «عشق مجازى» ریشه در هواهاى نفسانى انسان نداشته باشد؛ بلکه منشأ آن دل باشد؛ زیرا عشق مجازى ـ که در طبیعت و مادیت ریشه دار باشد ـ هیچ گاه نمى تواند آدمى را به «عشق حقیقى» رهنمون شود. تنها آن عشق مجازى که در دل جاى دارد، مى تواند پلى براى رسیدن به عشق الهى باشد. عاشق باید به منشأ کمال و حسن معشوق توجّه کند و دیدگاه خود را به آن معطوف دارد و معشوق مجازى را «نمادى» از معشوق حقیقى خویش تلقى کند و او را جلوه اى از جمال و کمال او بداند.

اگر در عشق مجازى، عاشق همواره به این حقیقت واقف شود که معشوق او «مجازى» است و تنها براى راهبرى او به «عشق برتر و برین» است، مى تواند از این عشق گذر کرده و به عشق حقیقى و الهى برسد؛ امّا اگر نگاه خویش را بر همان معشوق مجازى محدود سازد و جان و دلش محدود و مسخر و مقید وى گردد، هیچ گاه نمى تواند از او گذر کند و به معشوق حقیقى دست یابد. علاوه بر این؛ همواره بکوشد و دقّت نماید که هنگام برخورد با معشوق مجازى، به یاد معشوق حقیقى افتد و با نگاه او، هجران معشوق اصلى را یاد آورد؛ مانند عشق یعقوب به پسرش یوسف: هرگاه که یعقوب، یوسف را به «چشم سر» مى دید، به «چشم سرّ» در مشاهده حق بود و چون مدتى مشاهده یوسف از وى دریغ شد، مشاهده حضرت حق نیز از دل وى در حجاب گردید. از این رو آن همه جزع و فزع یعقوب در فراغ یوسف، بر فوت مشاهده حق بود؛ نه بر فوت مصاحبت یوسف و آن زمان که دوباره به دیدار یوسف موفق شد، به سجده افتاد که دلش معشوق اصلى را دید.(104)

به هر روى، زمانى مى توانیم عشق مجازى را به عشق الهى و حقیقى مبدّل سازیم که از آن گذر کنیم و به منشأ و منبع اصلى و سبب اصیل آن روى آوریم.

چشم دریا دیگر است و کف دگر

کف بهل وز دیده دریانگر

جنبش کف ها ز دریا روز و شب

کف همى بینى و دریا نى عجب

ما چو کشتیها به هم بر مى زنیم

تیره چشمیم و در آب روشنیم

اى تو در کشتى تو رفته به خواب

آب را دیدى، نگر در آبِ آب

آب را آبى است کو مى راندش

روح را روحى است کو مى خواندش(105)

ابن عربى و زیبایى معشوق

پرسش 70 . با رجوع به منابع و کتب مختلف مانند: «محى الدین عربى چهره برجسته عرفان اسلامى» اثر دکتر جهانگیرى، آثار دکتر زرین کوب، کتب دکتر یثربى و آثار نویسندگان و محققین عرب مانند عثمان یحیى و … مى بینیم که جریان عشق ابن عربى به دخترى به نام «نظام» به هیچ وجه یک داستان نبوده و واقعیتى تاریخى داشته است. این دختر، فرزند یکى از بزرگان مکه یعنى شیخ مکین الدین است که اصالتا اصفهانى بوده و ابن عربى در وصف زیبایى هاى صورى و معنوى او کتاب ترجمان الاشواق را مى نگارد و اینکه بعدها ابن عربى این جریان را در قالبى عرفانى ریخته، و کتاب الذخائر و الاعلاق را در شرح کتاب قبلى مى نگارد، ربطى به اصل جریان که واقعیتى تاریخى داشته ندارد. لذا سؤال بنده این است که: چرا یک عارف متشرع مثل ابن عربى، عاشق دخترى زیبارو گردیده و در وصف جمال ظاهرى و معنوى او داد سخن مى دهد؟


چنان که به درستى اشاره کرده اید «ترجمان الاشواق»، اشعار عاشقانه شیخ محى الدین عربى خطاب به دختر شیخ مکین الدین اصفهانى یعنى عین الشمس نظام مى باشد. ولى آیا مراد جدى و مقصود حقیقى وى، عشق کاذب و دروغین و ناشى از هوا و هوس و شهوات جنسى بوده یا منظور، عشق مجازى به کار رفته در اشعار و نثرها و بیانات عارفان بزرگ و پلى براى رسیدن به معشوق حقیقى است؟!

پاسخ به یکى از دو پرسش فوق کمى مشکل است؛ ولى به نظر مى رسد با توجه به نکات ذیل، ابن عربى به جانب دوم گرایش دارد نه اول:

یک. صوفیه، تحت تعلیم مشایخ و طریق هاى متعدد بر بنیادهاى مختلفى تأکید داشته اند از قبیل: سکوت و عزلت، مراقبت باطن و از جمله عشق و محبت. از کسانى که توجه به جمال بشرى و عشق انسانى را وسیله وصول به کمال دانسته اند مى توان به ذوالنون مصرى(م 245 ق)، روزبهان یقلى(606ق)، فخرالدین عراقى (688 ق) و ابن عربى اشاره کرد. البته اینان به عبور از این عشق و نماندن در آن تأکید فراوان دارند.(106)

دو. یکى از فواید عشق مجازى که به طور معمول در اشعار و سخنان عرفا به کار مى رود، آشنایى با زبان عارفان است؛ زیرا از آن جهت که عرفا در بیان حالات خویش از تمثیل و مجازگویى بهره جسته اند و بیشتر از حالات و اوضاع خویش با تعابیر عشق و عاشقى معمولى استفاده کرده اند، اگر کسى در عشق هاى متعارف و سطحى تجربه اى داشته باشد مى تواند به طور نسبى با بیان عرفا تفاهم پیدا کند. چنانکه عین القضات همدانى به صراحت به این نکته اشاره کرده است: «دریغا اگر عشق خالق ندارى، بارى عشق مخلوق مهیا کن، تا قدر این کلمات تو را حاصل شود».(107)

ابن عربى نیز با استفاده از چنین عشقى به دختر مکین الدین، پل ارتباطى براى رساندن مفاهیم بلند عرفانى به مخاطب خویش زده است.

سه. در جاى خود مستدل گشته است که عشق مجازى چه آگاهانه و چه ناآگاهانه پرتوى از عشق حقیقى و الهى است. چنان که جامى بدان اشاره کرده است:

دلى کو عاشق خوبان دلجوست

اگر داند و گرنه عاشق اوست

از این رو، عارف حقیقى هنگامى که ظهورى از آن جمال حقیقى را در مخلوقى مشاهده نماید، به وجد آمده و در توصیف آن مخلوق، قصد توصیف خالق دارد.

افلاطون در این خصوص عباراتى قابل تأمل دارد: «چون آدمى جمال زمینى بیند، آن جمال حقیقى را به یاد آورد. در این حال گویى پر و بال برمى آورد و مى خواهد به سوى او پرواز کند؛ اما بالهایش از این که او را بدان جمال برسانند ناتوانند. در هوا چون پرنده اى معلق مى ماند و آنچه را در زمین مى گذرد از یاد مى برد، در این حال مردم پندارند که دیوانه شده است؛ اما من به تو مى گویم که این حال براى هر کسى که بدان دست یافت یا هر کسى که این حال را به او نقل داد، بهترین و زیباترین انواع شیفتگى است و سرچشمه سعادت عظیمى … این گونه ارواح چون در زندگى زمینى خویش، چهره جمال ازلى را بینند شیفته شوند و عنان اختیار از دست دهند و دهشت زده ندانند که آن چه مى بینند چیست؟»(108)

ابن عربى نیز با دیدن جمال حیرت انگیز عین الشمس، به یاد جمال حقیقى و ازلى افتاده و عنان خویش را در توصیف وى از کف داده است.

چهار. مبانى نظرى ابن عربى، با حمل اشعار وى در این باب بر عشق حقیقى یا عشق مجازى براى نیل به معشوق اصلى سازگار است نه با عشق دروغین، کاذب و شهوانى.

به دلیل مجال اندک، تنها با توجه به دو مبناى فکرى وى در حد اختصار این موضوع را تبیین مى کنیم:

الف. وحدت وجود

یکى از مبانى عرفان ابن عربى وحدت وجود است. به این معنى که در حقیقت، جز وجود واحد و موجود واحد تحقق ندارد و ماسوا چیزى جز جلوه و ظهور آن وجود واحد نیست؛ بنابراین کاملاً طبیعى است که عارف «عشق» را به ماسوا و سراسر هستى سرایت دهد.

دکتر قاسم غنى در این خصوص مى نویسد: «بزرگ ترین عامل قوى که تصوف را بر اساس عشق و محبت استوار ساخت، عقیده به وحدت وجود بود؛ زیرا همین که عارف خدا را حقیقت سارى در همه اشیا شمرد و ماسوى اللّه را عدم دانست؛ یعنى جز خدا چیزى ندید و قائل شد به این که:

جمله معشوق است و عاشق پرده اى

زنده معشوق است و عاشق مرده اى

طبعا نسبت به هر چیزى عشق مى ورزد و مسلک و مذهب او، صلح کل و محبت به همه موجودات مى شود».

ابن عربى که خود پایه گذار «وحدت وجود» است، چگونه مى توانسته در توصیف عین الشمس او را در عرض و برابر معشوق حقیقى یعنى خداوند متعال قرار دهد؟! وى به خوبى در «ترجمان الاشواق» به این مبناى خود اشاره دارد:

شعرنا هذا بلا قافیه

انما قصدى منه حرف ها

غرضى لفظه ها من اجلها

لست اهوى البیع الاماوها(109)

[شعر من قافیه ندارد و مقصودم از شعر تنها اوست (خداوند متعال)، واژه «ها» یعنى معشوق هدف من است و از این معامله جز او چیزى نمى خواهم].

به بیان دیگر، من جز با او با کسى ارتباط ندارم و ارتباطم با جهان پدیده ها [از جمله دختر مکین الدین] کاملاً براى اوست. شخصیتى که دائم مى سراید:

فما نظرت عینى الى غیر وجهه

و لاسمعت اذنى خلاف کلامه

[چشم من جز او ننگریست و گوشم مخالف گفتارش نشنید.]
چگونه مى تواند معشوقى مستقل در برابر معشوق حقیقى یعنى خداوند متعال قرار دهد؟! از این رو، عشق ابن عربى به عین الشمس، براساس «وحدت وجود» برخاسته از عشق به حق است.

ب. معرفت شناسى

به اعتقاد ابن عربى عقل و قواى ادراکى انسان نمى توانند به ذات و صفات حق، معرفت حاصل نمایند بلکه این معرفت از طریق کشف و الهام ایجاد مى شود و موهبت الهى است که به عقل و قلب انسان عطا مى شود و انسان مى کوشد تا بدان دست یابد و چه بسا دقت از کف دهد و موفق نشود، چنانکه خود او در قصیده 22 ترجمان الاشواق مى سراید:

واللّه ما خفت المنون و انما

خوفى اموت فلا اراها فى غد

[سوگند به خدا من از مرگ نمى هراسم، تنها ترسم آن است که بمیرم و او را فردا نبینم.]
به نظر ابن عربى آدمى باید داراى اوصاف ملکوتى شود تا توان دیدن او را بیابد و الا این آرزو را به گور خواهد برد، زیرا اگر خداوند متعال پرده نور و ظلمت را کنار زند درخشش و شکوه جهانى اش همه کسانى که او را مى بینند فرو خواهد برد.

لو انه یسفر عن برقعه

کان عذابا فلهذا احتجبا

[اگر او نقاب خود را کنار زند، باز کردن آن براى ما عذاب خواهد بود، از این رو وى از پس پرده نهان شده است.](110)

بر اساس این مبناى ابن عربى، معرفت به خداوند متعال با حاکمیت اوصاف ملکوتى حاصل مى شود، و الاّ قواى ادراکى انسان به خودى خود توان شناخت حقیقى را ندارند؛ اما مى توان از طریق انس با مخلوقات شایسته الهى، در حد پایین ترى به این معرفت دست یازید.

محى الدین در کتاب ترجمان الاشواق، در عین توصیف دختر مکین الدین، این حقیقت را خاطر نشان مى سازد که معرفت اصلى باید به حضرت حق معطوف گردد، چون انسان ها تاب آن را ندارند، مى توانند با معرفت به انسان هاى والا ـ چه از لحاظ معنوى چه از حیث مظاهر مادى ـ درحد پایین ترى به این حقیقت دست یازند.(111)

یادکردى بایسته:

ممکن است اشکال شود که چگونه شما ضمایر «ها» و امثال آن و در کل علائم «مونث» در قواعد عربى را به خداوند متعال بازمى گردانید؟! در کتاب ترجمان الاشواق ابن عربى تمامى این ضمایر به عین الشمس بازمى گردد نه خداوند متعال!!

پاسخ آن است که در قاعده عرب ها و زبان نظم، مضامین معشوق در تغزّلات جز به لفظ تانیث نمى آید؛ از این رو، هنگامى که عرفا براى بیان مضامین عرفانى از زبان غزل و اشعار عاشقانه بهره مى جویند، حتما باید احکام آن را مراعات کنند. ابن عربى نیز از این امر مستثنى نبوده است و بسیارى از ضمایر تانیث در ترجمان الاشواق، بنا بر قرائن حالیه و مقالیه به معشوق حقیقى یعنى خداوند متعال باز مى گردد.

پنجم. با توجه به مقدمه اى که خود ابن عربى براى ترجمان الاشواق نوشته، به خوبى مى توان دریافت که مقصود وى از توصیف عاشقانه دختر مکین الدین چه بوده است:

اولاً، وى به اوصاف روحى و جسمى این دختر اشاره کرده و جالب تر این که حالات معنوى وى را بر حالات مادى او مقدم کرده است. و این خود بهترین دلیل است بر آنکه ابن عربى، غرق در عشق شهوانى و حیوانى ـ که آدمى را مفتون جمال ظاهرى مى کند ـ نبوده است:

«… نامش نظام و لقبش عین الشمس و البهاء، از زنان دانشمند، عابد، روزه دار و معتکف و پرهیزکار، بانوى حرمین از شهر بزرگ مکه … اگر روان هاى ناتوان زود بیمار و بداندیش در شهر نبودند، آنچه خدا در آفرینش وى تعبیه کرده است سخن مى گفتم، بانویى که از خوى نیکو رفتارى، بستان پرگیاه است، خورشید دانشوران و بوستان ادیبان است…»(112)

ثانیا، محى الدین خود تصریح مى کند که مقصود اصلى اش از این اشعار چه بوده است:

«… همواره در آنچه اینجا به نظم در آورده ام، اشاره اى است به واردات الهى و تنزّلات روحانى و مناسبات عِلوى و این امر بنا بر شیوه آرمانى ما جریان دارد، زیرا آخرت از دنیا بهتر است … خداوند خواننده این بخش و بقیه دیوان را از این که ذهنش به سوى آنچه شایسته نفوس خوددار و همت هاى بلند که به امور آسمانى دل بسته اند نیز حفظ کند؛ آمین به عزتش».(113)

ثالثا، ابن عربى این نکته را خاطرنشان مى سازد که به دلیل انس مردم عادى با عبارات عرفى عاشقانه، و داشتن انگیزه قوى براى استماع و شنیدن چنین اشعارى سعى کرده است با استفاده از این شیوه و به کارگیرى این ابزار، معارف بلند الهى و حقیقى را براى آنان بازگو کند:

«… خدا حق را مى گوید و راه مى نماید، پس با خداى بزرگ استخاره کردم و در این اوراق آنچه را که از ابیات غزلى در مکه نظم کرده بودم، گردآوردم که خداى بزرگ او را مشرف گرداند و بزرگ کند، در جایى که حج عمره داشتم در رجب و شعبان و رمضان که به وسیله قصاید به معارف ربانى، اسرار روحانى و علوم عقلى و هشدارهاى شرعى اشاره نمایم و تعبیر این معانى را به زبان غزل که نوعى شعر عاشقانه است بیان کنم؛ چون دل هاى مردم به این گونه عبارات عشق مى ورزند و انگیزه هاى شنیدن آنها فراوان است …»(114)

با توجه به نکات پیش گفته مى توان تا حد زیادى پذیرفت، مقصود ابن عربى در ترجمان الاشواق که برخواسته از داستانى واقعى است چه بوده است. این عبارت نیز فراموش نشود:

«مهم این است که بدانیم هر آرمانى را نه بر مبناى سوء استفاده ها و تحریف هایى که از آن مى شود بلکه نظر به ارزش ذاتى اش مى سنجیم».(115)

سخن پایانى:

باید توجه داشت نخست، کلمات بزرگان را توجیه معقول و مستند نمود و آن را بر اساس قرآن کریم و کلمات عترت طاهرین (علیهم السلام) نیز سنجید و آن گاه قضاوت نهایى کرد.

سخنان آیة اللّه جوادى آملى در این خصوص قابل تدبر است:

«… مهمترین کلام که محور هر گونه تصمیم گیرى است، آن است که بسیارى از سخنان اهل معرفت توجیه عمیق و صحیح دارد؛ و اگر مطلبى توجیه پذیر نبود و مخالف میزان الهى یعنى قرآن کریم و عترت طاهرین (علیهم السلام) بود، مردود است، هر کلامى باشد (کائناً ماکان) و از هر متکلمى نقل شده باشد (کائناً ما کان)، زیرا مؤمن هیچ تعهدى نسبت به غیر قرآن و عترت طاهره ندارد».(116)

اصطلاحات عشق و عرفان

پرسش 71 . چرا عارفان پاکدل از الفاظ و اصطلاحات عاشقانه ـ آن هم از نوع عشق مجازى ـ کمک مى گیرند؟ به بیان دیگر چرا در عرصه معانى فرا عقلى و حسّى، از این صورهاى محسوس بهره مى گیرند؟


این بهره گیرى عللى دارد که به سه مورد مهمّ اشاره مى شود:

یک. هرگاه راه شناخت «سرچشمه هستى»، عشق به هستى بخش باشد؛ طبع قضیه ایجاب مى کند که عارفان راستین در اشعار و غزلیات خویش، از الفاظ رایج در میان عاشقان مجازى بهره گیرند. البته میان این دو نوع عشق، فاصله اى بى پایان هست؛ ولى چون هر دو به ظاهر در وادى واحدى گام برمى دارند ـ هرچند مقصدشان مختلف است ـ ایجاب مى کند که در تبیین مقاصد خویش، از الفاظى مانند «رخ»، «زلف»، «خط» و «خال» بهره گیرند.

دو. این نوع بهره گیرى ـ که همگى از قبیل تمثیل و کنایه است ـ به سخن «زیبایى و ظرافت» مى بخشد و در نتیجه شعر عارف، تأثیر دل نشینى در شنونده پدید مى آورد. این روش منحصر به عارف نیست؛ بلکه هنرمندان و سرایندگان شعر و ادب نیز در پیام هاى خود از تشبیه و تمثیل استفاده مى کنند.

سه. عارفان راستین معتقدند: مفاهیم و معانى فراحسى و عقلى، در قالب الفاظ نمى گنجد و الفاظ توانایى حکایتگرى مفاهیم عالى را ـ که به شهود آنان رسیده است ـ ندارند؛ از این جهت آنان به ناچار حقایق عرفانى را با رمز و اشاره بیان مى کنند تا در مدت کم و با به کارگیرى الفاظ کوتاه، عالى ترین حقایق را به مخاطب منتقل کنند.

سخن عشق نه آن است که آید به زبان

ساقیا مى ده و کوتاه کن این گفت و شنود(117)

گاهى عارفان با استفاده از چنین الفاظ و عباراتى، مطالب و اسرار خویش را از نظر نامحرمان در پس اصطلاحات نگاه مى دارند.

هاتف ارباب معرفت که کسى

مست خوانندشان گهى هشیار

از «مى» و «جام» و «شاهد» و «ساقى»

وز «مغ» و «مغبچه» و «بت» و «زنّار»

قصد ایشان نهفته اسراریست

که نمایان کنند، گاه اظهار (118)

گفتنى است اگر گاهى اشعارى زننده از برخى عارفان گزارش شده است، باید آنها را با مبانى اعتقادى و به اصطلاح «محکمات» آراى شان سنجید و به صرف چنان ابیاتى، نباید آنان را متهم کرد: به هر حال براى درک مفاهیم عالى اشعار عارفان حقیقى، باید دو کار انجام داد:

1. باید از اصطلاحات عرفانى آگاه بود و با عرفان نظرى و مبانى آن آشنا شد؛ زیرا هر علمى و هر دانشمندى، براى خویش اصطلاحى دارد و باید کلمات و گفتارهاى آنان، مطابق اصطلاحات خاص هر علم توضیح داده شود.

2. غزلیات و اشعار متشابه را با کلید محکم، تفسیر نمود و مسلما این نوع تفسیرها، کار یک فرد عادى و به دور از عرفان نظرى و اصطلاحات عرفانى نیست و اشخاص عادى باید این مرحله را با خضر زمان خویش طىّ کنند. (119)

پی نوشت ها:

1. «ابن منظور»؛ لسان العرب، ج9، ص224.

2.محمد غزالى، احیاء علوم الدین، ج4، ص275.

3. الفتوحات المکیة، ج2، ص121.

4. ر.ک: بابک احمدى، چهارگزارش از تذکرة الاولیاء عطار، ص46.

5. محمد تقى جعفرى، نقد و تحلیل مثنوى، ج 3، ص147.

6 . مثنوى معنوى، دفتر1، ابیات 112 ـ 116.

7. سخاوى، مقاصد الحسنه، ص153.

8. ابوالحسن دیلمى، عطف الألف المألوف على الکلام المعطوف،، ص28.

9. ر.ک: علامه طباطبایى، المیزان.

10. تمهیدات، ص217.

11. مثنوى معنوى، دفتر6، ابیات 970 ـ 971.

12. صدرالدین شیرازى، اسفارالاربعة، ج7، ص152.

13. ر.ک: ابن سینا، رساله عشق، صص9 ـ 24.

14. چهل حدیث، صص 155 ـ 163.

15. محمد غزالى، احیاء علوم الدین، ج4، ص276.

16 . مثنوى معنوى، دفتر 1، بیت 10.

17. مثنوى معنوى، دفتر1، ابیات 407 و 408.

18. ر.ک: اسفارالاربعة، ج7، فصل 15.

19. مثنوى معنوى، دفتر5، ابیات 2735 و 2736.

20. ر.ک: صدرالدین محمد شیرازى: عرفان و عارف نمایان، ص120.

21. مثنوى معنوى، دفتر 1، ابیات 1898 ـ 1900.

22. جاثیه45، آیه 3؛ یوسف(12)، آیه 105 و … .

23. ر.ک: محمد شجاعى، بازگشت به هستى، صص91 ـ 99؛ خواب و نشان هاى آن، صص14ـ24.

24. ر.ک: حجر15، آیه 21؛ مؤمنون(23)، آیه 99 ـ 100؛ غافر(40)، آیه 11؛ بقره(2)، آیه 154 و 232؛ توبه(9)، آیه 29 و … در باب عوالم وجود ر.ک: محمد شجاعى، معاد یا بازگشت به سوى خدا، ج1، صص212 ـ 226.

25. ابراهیم14، آیه 32 و 33 و … .

26. بقره2، آیه 115؛ طه(20)، آیه 111؛ لقمان(31)، آیه 30؛ الرحمن(55)، آیه 27؛ اخلاص(112)، آیه 1 و 2؛ نحل(16)، آیه 51؛ حشر(59)، آیه 23؛ حدید(57)، آیه 3؛ بقره(2)، آیه 284.

27. نحل16، آیه 60.

29. بقره2، آیه 115.

29. ق50، آیه 16.

30. غافر40، آیه 3.

31. انفال8، آیه 8 و رعد(13)، آیه 13.

32. غافر40، آیه 3.

33. آل عمران3، آیه 8.

34. بروج85، آیه 14.

35. انعام6، آیه 133 و آل عمران(3)، آیه 74.

36. حشر59، آیه 24؛ انعام(6)، آیه 14 و 102.

37. فاطر35، آیه 15.

38. انفال8، آیه 63؛ آل عمران(3)، آیه 103.

39. طه20، آیه 39 و ر.ک: جلال الدین السیوطى، تفسیر الدرّ المنثور، ج5، ص567.

40. مثنوى معنوى، دفتر 2، بیت 3107.

41. بقره2، آیه 30؛ انعام(6)، آیه 165.

42. سجده32، آیه 7 ـ 9.

43. احزاب33، آیه 72؛ دهر، آیه 2 ـ 3.

44. بقره2، آیه 29؛ جاثیه(45)، آیه 13.

45. شمس91، آیه 7 ـ 9.

46. انشقاق84، آیه 6.

47. رعد 13، آیه 28.

48. اسراء17، آیه 70.

49. ذاریات51، آیه 56.

50. حشر59، آیه 19 و نیز ر.ک: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج2، ص268 ـ 272.

51. ص38، آیه 72.

52. اسراء17، آیه 85.

53. اعراف7، آیه 54؛ یس(36)، آیه 82، در باب عالم امر؛ ر.ک: علامه طباطبایى، انسان از آغاز تا انجام، ص11 ـ 18.

54. شورى42، آیه 52؛ نحل(16)، آیه 2؛ بقره(2)، آیه 87؛ مائده(5)، آیه 110؛ نیز در باب خصوصیات وجودى و منزلت و مقام روح خدا ر.ک: محمد شجاعى، انسان و خلافت الهى، صص 40 ـ 81.

55. تین95، آیه 4 و نیز در این باب. ر.ک: شجاعى محمد، مقالات، ج1، ص31 ـ 39.

56 . مثنوى معنوى، دفتر6، بیت 2936.

57. ابراهیم14، آیه 34.

58. حج22، آیه 66، فصلت(41)، آیه 51.

59. اسراء17، آیه 100.

60. اسراء17، آیه 11.

61. هود11، آیه 10.

62. کهف18، آیه 56.

63. معارج70، آیه 19.

64. معارج70، 20 ـ 21.

65. ر.ک: محمد تقى، مصباح یزدى، معارف قرآن، ج1 ـ 3، ص26؛ چهل حدیث، ص154 ـ 155.

66. در باب اقسام امور فطرى، ر.ک: على، شیروانى سرشت انسان، صص 69 ـ 86.

67. انشقاق84، آیه 6 ـ 12؛ رعد(13)، آیه 2؛ سجده(32)، آیه 10 و … نیز ر.ک: مقالات، ج1، صص40 ـ 60 ـ 63 ـ 98.

68. مثنوى معنوى، دفتر 5، ابیات 3574 ـ 3575.

69. نگا: احیاء علوم الدین، ج 4 صص 279ـ283، المیزان، ص 411؛ اسفار، ج7، ص183.

70. الهى قمشه اى.

71. اسفار، ج 7، ص 184؛ خواجه عبداللّه انصارى، شرح منازل السائرین، بر اساس شرح عبدالرازق کاشانى؛ صص222 ـ 223.

72 . مثنوى معنوى، دفتر1، بیت 30.

73 . همان، دفتر 2، ابیات 2572 ـ 2574.

74 . همان، دفتر 3، ابیات 4098 ـ 4100.

75 . همان، دفتر 4، بیت 1402.

76 . همان، دفتر 5، ابیات 586 ـ 590.

77. همان، دفتر 6، ابیات 1979ـ1981.

78 . همان، دفتر 5، ابیات 2737 ـ 2739.

79. بقره2، آیه 165؛ توبه(9)، آیه 24؛ هود(11)، آیه 113؛ عنکبوت(29)، آیه 4؛ زمر(39)، آیه 3؛ شورى(42)، آیه 6 ـ 9.

80. محمد محمدى رى شهرى، المحبّة فى الکتاب و السنة، صص199 و 200، ح 891 ـ 893 و نیز ر.ک: زهیر الاعرجى، الاخلاق القرآنیة، ج2، صص11 ـ 15.

81. ر.ک: مقالات، ج2، صص 166 ـ 176.

82. مثنوى معنوى، دفتر 1، ابیات 218 ـ 220.

83. مائده5، آیه 54؛ آل عمران(3)، آیه 31.

84. ر.ک: احیاء علوم الدین، ج4، صص302 ـ 303؛ چهل حدیث، صص390 و 391؛ رساله عشق بوعلى، صص4 ـ 6.

85. محمدى اشتهاردى، محمد؛ داستان هاى مثنوى، ج2، صص90 ـ 91.

86. براى آشنایى تفصیلى، ر.ک: محمد رضا کاشفى، آیین مهرورزى، صص85 ـ 98.

87. ر.ک: همان، صص102 و 103؛ عطف الالف، صص89 ـ 94؛ احیاء علوم الدین، ج4، ص304؛ میزان الحکمة، ج2، صص222 ـ 224.

88. باباطاهر.

89. سعدى.

90. مثنوى معنوى، دفتر 1، ابیات 76 و 111 و دفتر 3، بیت 1345.

91. ارشاد القلوب، دیلمى، ص161، ح898.

92 . عراقى.

93. ر.ک: اسفار، ج7، ص184؛ دامادى، سیدمحمد، شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت، صص97و98.

94. محمد بن محمد بن الحسن، نصیرالدین الطوسى، شرح الاشارات و التنبیهات، نمط نهم، فصل هفتم و هشتم.

95. همان.

96 . مثنوى معنوى، دفتر 1، بیت 205 و دفتر بیت 229.

97. ر.ک: مطهرى، مرتضى، اخلاق جنسى در اسلام و جهان غرب، صص 83 ـ 94.

98. اسفار، ج7، ص186.

99 . بحارالانوار، ج74، ص183.

100 . مثنوى معنوى، دفتر 5، ابیات 3272.

101 . همان ، ابیات 982 و 983.

102. همان، دفتر3، ابیات 2134 ـ 2135.

103. احیاء علوم الدین، ج 2، ص 275، اسفار، ج هفتم، ص 167، فتوحات مکیة، ج 1، ص 111؛ رساله عشق بوعلى، صص 9ـ24.

104. کشف الاسرار، ج5، ص140؛ در این خصوص نگا: عرفان اسلامى، صص177 و 178.

105 . مثنوى معنوى، دفتر3، ابیات 1270 ـ 1274.

106. در این خصوص نگا: یثربى، سید یحیى، فلسفه عرفان، صص 346ـ341.

107. تمهیدات، ص 96.

108. نگا: تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، حنا الفاخورى ـ خلیل الجر، ترجمه عبدالمحمد آیتى، ص 59.

109. قصیده 42، ابیات 11 و 12.

110. ترجمان الاشواق، قصیده 25.

111. براى آشنایى اجمالى با مبانى فکرى ابن عربى نگا: محى الدین عربى، کتاب المسائل، مقدمه، تصحیح،ترجمه و تعلیق: دکتر سید محمد دامادى، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، چاپ اول، 1370ش.

112. ابن عربى، محى الدین، ترجمان الاشواق، ترجمه و شرح: رینولد نیکلسون، پیشگفتار: مارتین لینگز، ترجمه و مقدمه: دکتر گل بابا سعیدى، ص 50.

113. همان، ص 51.

114. همان، ص 51.

115. استیس، عرفان و فلسفه، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، ص 354.

116. آواى توحید، ص 87.

117. حافظ.

118 . هاتف اصفهانى.

119. نگا: شریعه خرد، صص 59 ـ 72؛ خدمات متقابل اسلام و ایران، صص 268 ـ 275.

براى آشنایى با اصطلاحات خاص عرفا خواندن سه کتاب ذیل سودمند است:

الف. شیخ محمد لاهیجى، مفاتیح الاعجاز در شرح گلشن راز.

ب. محسن فیض کاشانى، رساله مشواق.

پ. استاد فاطمى نیا، فرجام عشق.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد