۱۳۹۵/۰۳/۳۱
–
۳۸۲ بازدید
مدیریت فقهی!نقش مدیریت در حاکمیت و حکومت دینی تا چه اندازه است؟ مدیریت علمی و فقهی در حکومت دینی چه نقشی دارند؟ کدام نقش مهم تری را به عهده دارد؟
بدیهی است بدون مدیریت، هیچ نظام و حکومتی ممکن نیست به وجود آید. در هر حکومتی «مدیریت» نقش بسیار اساسی و حیاتی دارد.
نکته دیگر آن که «مدیریت فقهی» واژه ای مجعول و نوساخته است که:
یکم. تعریف دقیقی از آن به دست داده نشده است.
دوم. هیچ یک از فقیهان و اندیشمندان در حوزه نظام سیاسی اسلام، از چیزی به نام «مدیریت فقهی» سخن نرانده اند.
بدیهی است بدون مدیریت، هیچ نظام و حکومتی ممکن نیست به وجود آید. در هر حکومتی «مدیریت» نقش بسیار اساسی و حیاتی دارد.
نکته دیگر آن که «مدیریت فقهی» واژه ای مجعول و نوساخته است که:
یکم. تعریف دقیقی از آن به دست داده نشده است.
دوم. هیچ یک از فقیهان و اندیشمندان در حوزه نظام سیاسی اسلام، از چیزی به نام «مدیریت فقهی» سخن نرانده اند.
سوم. در لایه های مختلف نظام جمهوری اسلامی نیز مشاهده می شود که بیشتر مدیرانی با تحصیلات دانشگاهی و با استفاده از شیوه های علمی، در اداره کشور دخالت دارند. آنچه مهم است، اینکه همه مدیران و برنامه ریزان در عرصه های مختلف – در عین استفاده از بهترین و کارآمدترین شیوه های علمی- همواره باید ارزش های دینی را پاس دارند و هنجارهای شریعت را همراه با نوآوری های علمی به کار بندند.
برای روشن تر شدن مطلب، باید توجه داشت که هر جامعه ای آرمان ها، اهداف و ارزش هایی دارد. این آرمان ها و ارزش ها، در عرصه علم – به معنای Science- مشخص نمی شود؛ بلکه اموری فراعلمی است. از طرف دیگر «علم»، می تواند شیوه ها و روش های رسیدن به اهداف و آرمان ها را به انسان بیاموزد.
بنابراین اینکه چه آرمانی را برگزینیم؛ بهطور مثال آیا آرمان و هدف ما سعادت دنیوی و اخروی انسان باشد؛ یا تنها به دنیا بیندیشیم؟ آیا تعالی و تکامل انسان را هدف اساسی قرار دهیم؛ یا لذت و بهره مندی از حیات مادی را؟ آیا در جستوجوی برقراری عدالت در جامعه باشیم؛ یا اصالت را به آزادی افراد بدهیم؟ هیچ یک از این امور، علمی نیست و دانش تجربی، پاسخی برای آن ندارد اما هر کدام که برگزیده شود، دانش بشری تا حدی می تواند راه رسیدن به آنها را بیاموزد.
از طرف دیگر، اگر گزیده ما «خیر دو جهان» و هدف اساسی ما «تعالی و تکامل انسان» باشد؛ طبیعی است که برای رسیدن به آن، به منابع فراعلمی – چون معرفت وحیانی – حاجت بیشتری خواهد بود و ارزش های بیشتری برای تنظیم مناسبات این جهانی و آن جهانی به کار خواهد آمد. در عین حال علم نیز در این عرصه، روش هایی را فراروی انسان می گذارد؛ لیکن گزینش روش های پیشنهاد شده از سوی علم، باید متناسب و همساز با ارزش ها و اصول پذیرفته شده در دین باشد. بنابراین هم حکومت دینی و هم حکومت سکولار، آرمان ها و ارزش های خود را از بیرون علم دریافت می کنند و هم در گزینش شیوه ها و روش ها، می توانند از علم بشری استمداد جویند؛ لیکن گزینش هر یک از روش های بدیل، به تناسب آرمان ها و اهداف و نظام ارزشی، خواهد بود.
نتیجه آن که:
1. علم به تنهایی هیچ غایت و هدف مشخصی را در نظام مدیریت تعقیب نمی کند؛ و مدیریت علمی خالص وجود خارجی ندارد.
2. هیچ تقابلی بین مدیریت علمی و دینی نیست؛ بلکه تقابل بین نظام مدیریت دینی و مدیریت سکولار است. تفاوت آن دو نیز ازاینروست که مدیریت سکولار هیچ منبع فرابشری را برنمی تابد، اما مدیریت دینی متکی به وحی و هدایت های الاهی است.
3. علمی خواندن مدیریت سکولار شعاری فریبنده بیش نیست. مدیریت دینی و غیردینی هر دو متناسب با نظام ارزشی خود از عقل، علم و دانش بشری بهره می جویند.[1]
جهت گیری علم
اینکه مقام معظم رهبری فرمودهاند: «ذات علم ارزش است، باید ما جهتش را عوض کنیم.» چه مفهومی دارد؟
باید دانست که به هر حال علم، بی جهت نیست و حتی از علم توحید نیز میتوان استفاده شیطانی نمود چه رسد از علوم تجربی. اکثر فرقههای انحرافی که در طول تاریخ پیدا شدهاند در حقیقت حاصل جهتدهیهای نادرستی در مباحث توحید و نبوت و امامت و امثال آن بودهاند. از این فراتر و بر همین اساس است که برخی اندیشمندان به دو گونه علم قایل شدهاند؛ علم اسلامی و علم غیراسلامی؛ علم غیراسلامی نیز میتواند دینی ولی انحرافی یا سکولار باشد.
علوم تجربی حاکی از بخشی از حقیقت جاری در هستی ما است اما این که از کدام منظر به این بخش نگریسته میشود و چگونه فهمیده و دیده میشود، وابستگی بسیار به دیدگاه فلسفی و جهانبینی ما دارد.
برخی بر این باورند که علم جهت ندارد. بنابراین گفت وگو از علم اسلامی و علم غیراسلامی معنی ندارد. ازاینرو سخن گفتن از فلسفه اسلامی، روان شناسی اسلامی، جامعهشناسی اسلامی، اقتصاد اسلامی، سیاست اسلامی و…، نیز معنی ندارد.
در مقابل این فکر، برخی از متفکران بزرگ نیز بر این باورند که علم، جهت دارد؛ و جهت علم است که به آن ارزش ثانوی میدهد. یعنی علم اگر چه به خودی خود در مقابل جهل بوده و ارزش ذاتی دارد؛ ولی با جهت ثانوی که به علم داده میشود میتوان ارزشی بر ارزش ذاتی آن افزود یا برعکس آن را در جهت ضدارزشها قرار داد. بنابراین علم همانند چاقوست که بهطور ذاتی بهتر از آهن خام است؛ ولی جهت استفاده آن است که ارزش دومی به آن میدهد. اگر این چاقو در آشپزخانه به کار رفت ارزش مثبت افزونتری مییابد؛ اما اگر برای قتل انسانها مورد استفاده قرار گرفت، تبدیل ابزار جنایت میشود.
علم جهت دارد؛ چه آن علم، علم عقلی باشد یا نقلی باشد یا تجربی؛ و اگر تجربی است، چه در حوزه علوم انسانی باشد؛ مثل روان شناسی و جامعه شناسی و… یا در حوزه علوم طبیعی باشد؛ مثل فیزیک و زیست شناسی و پزشکی و…
این واقعیت که هر کدام از این علوم دارای مکاتب متفاوتی هستند، چنین چیزی را تأیید میکند؛ برای مثال روانشناسی دارای مکاتب فراوانی است که گاه برخی از آنها ضد همدیگر هستند؛ جامعهشناسی نیز بهطور دقیق همین حالت را دارد. یا علم طب، مکاتب گوناگونی دارد؛ برای مثال، نگرش طب چینی یا هندی به انسان غیر از نگرش طب اسلامی است؛ و نگرش هر سه این ها غیر از نگرش طب مدرن است. طب چینی براساس تفکر «تائو» (دائو) و مکتب طب هندی یا آیورودا براساس تفکر «ودا» شکل گرفته است که هر یک از اینها یک مکتب فلسفی هستند؛ طب سنتی مسلمین یا مکتب طب اخلاطی نیز بر اساس یک فلسفه و نگرش به انسان و طبیعت به وجود آمده است. در طب شرقی انسان موجودی مرکب از روح و بدن لحاظ میشود و جزیی از طبیعت شمرده میشود؛ اما در طب مدرن، انسان فقط ماشینی زنده و موجودی جدا از طبیعت انگاشته میشود. ازاینرو در طب غربی انسان بیمار فرقی با ماشین خراب ندارد؛ و پزشک در واقع نوعی مکانیک است؛ که بدن را تعمیر میکند و حتی میتواند اعضاء را برداشته و یک عضو نو یا دست دوم ولی سالم جای آن بگذارد. این طب را به خاطر تکیه زیادش بر ابزار، طبی ابزاری است. اما در طب شرقی، بیماری یعنی به هم خوردن رابطه روح با بدن یا به هم خوردن طبیعت خود بدن که منشأ آن نیز به هم خوردن رابطه روح و بدن است با طبیعت خارج. پس مداوا در این طب یعنی کمک به روح و بدن تا خودشان را با طبیعت هماهنگ نمایند. البته لازم به یادآوری است که حتی خود طب غربی نیز مکاتبی دارد.
اما جهت علوم از کجا نشأت میگیرد؟
علوم از منابع مختلفی جهت میپذیرند. گاه پیشفرضهای دانشمندان و کاشفان و نظریهپردازان است، که آنهم برآمده از جهانبینی آنها است، که در علم اثر میگذارد؛ گاه نیز انتظارات ما است که به علم جهت میدهد. برای مثال، علوم تجربی امروزی، بهطور عمده با پیشفرضهای سکولار و منکر ماوراء طبیعت شکل گرفتهاند. برای همین علوم تجربی غیردینی هستند؛ چرا که دانشمندان مبدع آنها تابع تفکر پوزیتیویستی بودهاند که فلسفهای ضدعقل و ضد ماوراء طبیعت است؛ و تنها راه رسیدن به واقع را تجربه میداند. یا زمانی که اینشتین رابطه هم ارزی جرم و انرژی را ارایه نمود، دو گونه انتظار از این علم به وجود آمد؛ عدهای بر آن شدند که از طریق این علم به انرژی پاک دست پیدا کنند؛ بنابراین رآکتورهای هستهای طراحی و ساخته شد. در مقابل عدهای نیز به فکر تولید بمب هستهای افتادند. حتی برخی نیز در صدد برآمدند تا معاد جسمانی یا معراج جسمانی را از این طریق توجیه نمایند.[2]به این معنا که بر اساس نوع نگرش ما، کاربرد این علوم میتواند اخلاقی و یا غیراخلاقی باشد، میتواند هستی را معنادار و یا پوچ و بیهدف تفسیر کند، میتواند طبیعت را فعل و خلقت خداوند ببیند تا یک اتفاق کور و تصادفی و یا انسان را موجودی معنی کند که ماهیتی «از اویی» و «به سوی اویی» داشته باشد،[3] و یا حاصل نهایی فرایند اتفاقی تکامل انواع.
جهتدهی به علوم، در حقیقت نگریستن به این علوم از منظری الاهی و توحیدی و اخلاقی است و با پیشفرضهایی متفاوت. این جهتیابی و جهتدهی روشمند علوم در قالب مطالعات فلسفه علم ممکن است. برای مثال امروزه چیزی به نام فیزیک اسلامی نداریم؛ ولی آیا امکان تأسیس آن وجود دارد؟ و ازآن بالاتر آیا امکان تأسیس فلسفه علم دینی وجود دارد؟ تحقق این مهم و پاسخ گویی به چنین پرسشهایی همت دانشمندان را میطلبد.
علم سکولار
سکولاریسم چیست و جامعه سکولار چه مفهومی دارد؟ نظر اسلام در این باره چیست؟
برای سکولاریسم (Secularism) در زبان فارسی، معادل هایی پیشنهاد شده است، مانند: عرفی شدن، علم گرایی، دنیامداری، دنیاگرایی، جدا انگاری دین و دنیا، لادینی، غیردینی شدن، نامقدس شدن، کنارگذاشتن دین و استغنای از دین.
ریشه سکولاریسم به معنای جدیدش در مغرب زمین با ماکیاولی (1527 – 1469م) شروع می شود. وی هر چند به تبع کلیسا معتقد بود که هدف سیاست، جلب رضایت خداوند است، لکن پرسش دنباله دار ماکیاولی آن است که چگونه مشخص می گردد که انجام سیاست ویژه ای خداوند را راضی می نماید؟ آیا ملاک همان مراجعه به کشیشان گذشته است؟ حال آن که در این زمان با اصلاحات دینی آنها زیر سؤال رفته بودند.
ازاینرو، ماکیاولی مطلب دیگری را پیشنهاد می نماید و آن این که آنچه بنده خدا و بشر را راضی می کند؛ خداوند را هم راضی می کند، زیرا خشنودی بنده در خشنودی خداوند خلاصه می شود. این، سرآغاز سکولاریسم است؛ بدینمعنا که «خدامحوری» به «انسان محوری» تبدیل می گردد و آنچه در انسان محک و معیار است، «عقل من» است. بنابراین، ایمان به «اصالت عقل»[4] در فردگرایی به جای ارزشهای کلیسایی شکل می گیرد. مشخصه این دوره، در مرحله اول، رهایی فرد از قیود و فشارهای کلیسا است و در مرحله دوم، شکل گرفتن کشورهای مستقل (State- Nation) است. با تعمیق و توسعه این روند، سکولاریسم مساوی می شود با نفی حکومت دینی و اعتقاد به بشری بودن کامل امور سیاسی و اجتماعی.
بر اساس این مفاد، دین از شؤون دنیوی انسان جداست و اداره این شؤون، اعم از سیاسی و اقتصادی به انسان تعلق دارد؛ و انسان باید در سایه عقل و علم خودش، بدون استمداد از آموزه های دینی، مناسبات اقتصادی و سیاسی جامعه را سامان دهد. از سوی دیگر، سکولاریسم، آرمان ها و غایات و ارزش های سیاسی و اجتماعی بشر را بهطور کامل دنیوی می بیند و ازاینرو در راه شناخت این اهداف و ارزش ها و راه وصول به آنها، هیچ نیازی به استمداد و تمسک به دین احساس نمی کند.
برای آشنایی بیشتر با مختصات جامعه سکولار، سه ویژگی برجسته را با شرحی کوتاه مطرح می کنیم:
دین داری امری فردی می گردد
زیرا عمل دینی، یعنی عملی که معطوف به ماوراء طبیعت باشد، در جامعه سکولار دیگر در امور دنیایی چندان مؤثر و مربوط تلقی نمی گردد؛ و به همین جهت، میزان و محدوده آن رو به کاهش می نهد. بر این اساس، دین داری دیگر تکلیفی بر عهده اعضای جامعه نیست و بهصورت امری بهطور کامل دل خواهانه و داوطلبانه درآمده است. با توجه به این مشخصه، سکولاریسم به معنی مخالفت صریح با دین نیست بلکه در جامعه سکولار اعتقادات دینی تا زمانی که صرف اعتقاد شخصی باشد، محترم است؛ اما اگر بخواهد از جنبه شخصی و فردی خارج و مدعی نفوذ و تأثیر اجتماعی شود، سکولاریسم در مقابلش می ایستد.
انسان محوری (Humanism) به جای خدامحوری
جامعه سکولار وقعی بر وحی نمی نهد. در این جامعه، انسان وقتی می خواهد به مسایل اجتماعی بپردازد، تنها باید به عقل خود متمسک شود. در واقع در این تفکر «عقل» در مقابل «وحی» قرار می گیرد، نه در پرتو آن. ازاینرو، در جامعه سکولار اصطلاحات «حرام»، «حلال»، «مجاز» و «ممنوع» جایی ندارد. در آنجا قانونی و غیرقانونی بودن مطرح است و این قانون تابع اکثریت عقل اجتماعی است. بنابراین، اگر زمانی جامعه مشروع بودن ازدواج با همجنس را امضاء کرد، این امر قانونی است ولو برخلاف «وحی» باشد.
ملاک هویت جامعه، ملیت است نه دین
وقتی در جامعه ای، دین ملاک وحدت و هویت اجتماعی نباشد، ناگزیر باید به جای آن چیز دیگری گذاشت، سکولاریسم مفهوم «امت» را که به معنی شکلگیری جامعه بر حسب عقیده دینی است، کنار می گذارد و به ناچار به مفهوم «ملت» متمسک می شود. ملت، در اینجا یک مفهوم و تشخص اعتباری برحسب ملاک هایی از قبیل نژاد، زبان، تاریخ مشترک و سرزمین است. بنابراین، اگر مسلمانی در نقطه ای از دنیا از رهبر دینی در نقطه دیگری از دنیا اطاعت کند، در تفکر سکولار اشکال دارد.
بنیادهای مسیحی سکولاریسم
سکولاریسم زاییده و پرورش یافته علل و عوامل متعددی است. بذر نخستین این گرایش را در اندیشه های مسیحی و بستر رشد و باروری آن را در جهان غرب می توان جستجو نمود. به عبارت دیگر سکولاریسم، مسیحیزاد و غربپرورد است.
استاد علامه جعفری می گوید:
«برخی از اندیشمندان برآنند که نمی توان تمایز بین حکومت و دین را ناشی از مسیحیت دانست، لیکن مسؤولیت عمده بر دوش مسیحیت می باشد.»[5]مجموعه عوامل تأثیرگذار در پیدایش این پدیده و راز همزیستی مسیحیت با سکولاریسم و جامعه مسیحی با سکولاریزاسیون را در سه گروه می توان دسته بندی کرد:
الف. عقاید و مشکلات کلامی مسیحیت[6]پاره ای از این مشکلات عبارت است از: 1. عقاید خردستیز؛ 2. خداانگاری مسیح ؛ 3. قرار دادن عقاید منسوخ بشری در جایگاه عقاید دینی؛ 4. عدم وثاقت متون مقدس؛ 5. انسان شناسی پرومته ای و پلیدانگارانه؛ 6. ایجاد تعارض بین دانش و رستگاری؛ 7. خلأ تشریع؛ 8. آیین دو پادشاهی؛ 9. معصوم انگاری پاپ.[7]ب. سلوک و رفتار ارباب کلیسا
پاره ای از مشکلات این بخش عبارت است از: 1. جزم گرایی و خشونت؛ 2. فساد اخلاقی؛ 3. نزاع بر سر قدرت.[8]ج. عوامل خارجی (برون مسیحی و فراکلیسایی)
از جمله این عوامل اند: 1. جنگ های صلیبی؛ 2. پیدایش بوژوازی؛ 3. اکتشافات و اختراعات علمی.[9]نتیجه آن که دین و سکولاریسم میانه خوبی با یکدیگر ندارند؛ اما وجود پاره ای از مشکلات در ادیانی چون مسیحیت کنونی یکی از عوامل زمینه ساز برای سکولاریسم بوده است.
علم دینی و علم سکولار
ما چه نیازی به گفت وگو از علم دینی داریم؟ آیا اکنون با وجود دولت و حکومت اسلامی چنین بحثی ضروری است؟
1. در اینجا یادآوری میشود که منظور از «علم» در بحث «علم دینی و علم سکولار» علم تجربی است که پیشرفت آن از طریق تجربه و آزمون و خطای نظریات است، اعم از این که علوم طبیعی باشند مثل: فیزیک و زیست شناسی و پزشکی یا علوم انسانی، مثل: روان شناسی، جامعهشناسی، اقتصاد، سیاست.
2. طبق نظر غالب در فلسفه علوم تجربی، این علوم، در رابطه با جهانبینیهای کلامی و فلسفی، خنثی و بی طرف نیستند؛ یعنی چنین نیست که علوم تجربی هیچ کاری با اعتقادات افراد نداشته باشد؛ بلکه همان گونه که علم کلام هر دین و مذهبی رنگ و عطر همان دین و مذهب را دارد، تئوریهای علوم تجربی نیز رنگ و بوی جهانبینی نظریه پردازان خودشان را دارند؛ به این معنا که پیشفرضهای کلامی و فلسفی نظریهپردازان، در نظریههای علمی آنها تأثیرگذار است. ازاینرو در تاریخ علم به وضوح مشاهده میشود که دانشمندان به خاطر اعتقادات مختلفی که داشتهاند نظریات گوناگون و گاه متضادی را ارایه دادهاند.
شاید ذکر چند نمونه در این باب یاری رسان باشد:
الف. آلبرت اینشتین، یک یهودی متدین بود؛ که اعتقاد داشت: جهان تحت تدبیر مطلق خداست و همه چیز در دست خدای قادر مطلق اداره میشود. ازاینرو زمانی که «هایزنبرگ» اصل عدم قطعیت را در فیزیک کوانتوم مطرح ساخت، وی زیر بار این اصل نرفت و تا آخر عمرش هم آن را نپذیرفت. چون طبق این اصل، عملکرد عالم بر اساس احتمالات بود نه بر اساس یک تدبیر حساب شده. گویی خدا عالم را خلق نموده و خود از آینده آن بیخبر است. ازاینرو اینشتین آن جمله معروف خود را گفت که: «خدا با جهان تاس بازی نمیکند.»[10]ب. زیگموند فروید، روانکاو مشهور، چنین نظر داد که اکثر مشکلات روانی انسانها ناشی از عُقده «ادیپ» – عقده جنسی است. بنابراین نگرش او، زمینه رواج بی بند و باری جنسی در مغرب زمین را فراهم ساخت. بعدها، «یونگ»، شاگرد برجسته فروید، با روانکاروی که از طریق آثار فروید، بر روی فروید انجام داد، به این نتیجه رسید که خود فروید از عقده ادیپ رنج میبرده است؛ ازاینرو در مکتب روانشناسی خود، بهصورت ناخودآگاه، این مسئله را ریشه تمام مشکلات روانی بشر دانسته و آن را اساس مکتب روانکاوی خود قرار داده است.
از همین دو مثال به وضوح بر میآید که باورهای دینی یا ضددینی دانشمندان میتواند در نظریه پردازی آنها مؤثر واقع شده مسیر علم تجربی را جهتدار نماید.
برخی، به خاطر کم اطلاعی از تاریخ و متد تحقیق علوم تجربی، بر این پندارند که علوم تجربی مثل ریاضیات هستند؛ یعنی مثل دو، دو تا چهار تا، یقینی محض اند. در حالی که خود ریاضیات چنین نیست؛ کجا رسد که علوم تجربی چنین باشند. بهطور اساسی هندسههای نااقلیدسی که امروزه در کنار هندسه اقلیدسی مطرح شده با آن در تعارضند، از به چالش کشیده شدن بنیانهای به ظاهر یقینی هندسه اقلیدسی زایش یافتند.
در هندسه اقلیدسی گفته میشود: مجموع زوایای داخلی مثلث 180 درجه است؛ در حالی که هندسه دیگری مجموع زوایای داخلی مثلث بیشتر از 180درجه فرض میشود. کما این که در هندسه نااقلیدسی دیگری مجموع زوایای داخلی مثلث کمتر از 180 درجه در نظر گرفته شده است. وقتی هندسه چنین است وضع علوم تجربی نیز معلوم خواهد بود.
در علوم طبیعی همچون فیزیک نیز همواره بین دانشمندان بزرگ دنیا اختلاف نظرهای جدی وجود داشته و دارد؛ که متأسفانه عدم ذکر این اختلافات، برای دانشجویان این علوم، باعث میشود که پندار ثبات این علوم در اذهان مستحکم گردد؛ که همین امر، خود، مانع رشد نظریات علمی میشود.[11] اختلاف نظر در علوم تجربی انسانی هم که نیاز به گفتن ندارد. وجود صدها مکتب مختلف رو ن شناسی و جامعهشناسی و اقتصاد و سیاست گواه این است که در این حوزه، باورهای پیشین دانشمندان تا چه اندازه دخالت کننده است.
اما اکثر اندیشمندان فلسفه علوم تجربی، این علوم را سکولار میدانند، چون اساس فلسفی این علوم، یعنی پوزیتیویسم، مبتنی بر انکار ماوراء الطبیعه است. به عبارت دیگر علوم تجربی موجود، مبتنی بر این پیشفرض اند که: «فقط و فقط آن چیزی واقعیت دارد که از طریق حس قابل ادراک است.» برای نمونه: «بنیان گذاران مکتب کپنهاکی مثل: بور، هایزنبرگ، پائولی، بورن، یوردان و پل دیراک، حرفشان این بود که: ما باید صرفاً به تنظیم دادههای حسی اکتفا کنیم و با استفاده از فرمالیزم ریاضی نظریه کوانتوم، به پیش بینی تجارب بپردازیم. آنچه قابل مشاهده است واقعیت دارد و ورای آن واقعیتی ندارد. وظیفه فیزیک تنها این است که مشاهدات ما را به هم ربط دهد و در مورد پدیدههای طبیعی، پیشبینیهایی بکند و عالمی ورای پدیدهها وجود ندارد. از این ها مهمتر، این ها با تأکید گفتند: نظریه کوانتوم آخر جاده فیزیک است و هر سؤالی که مکانیک کوانتوم نتواند جواب دهد، قابل طرح نیست.»[12]البته گاهی علوم موجود، از وجوه دیگری نیز با نگرش الاهی به عالم، در تضادند که ذکر آن موارد در کتب مربوطه آمده است.
اما چرا برخی بر آنند که علوم تجربی دینی نیز میتواند و باید بنیان نهاده شود؟
دلایل فراوانی برای این امر در کتب مربوطه ذکر شده که به برخی از آنها اشاره میشود:
الف. این علوم به خاطر داشتن برخی پیشفرضهای پنهان و آشکار ضددینی، بهصورت ناخودآگاه و پنهانی موجب از هم گسیختن باور دینی برخی افراد میشوند. ازاینرو لازم است که مدل دینی این علوم نیز تأسیس شوند تا چنین آسیب بالقوهای زدوده شود.
ب. این علوم تنها برای برآوردن نیازهای دنیایی و جسمانی انسان طراحی شدهاند. اما مدل دینی این علوم، رویکردی الاهی داشته در کنار تأمین نیازهای جسمانی به برخی نیازهای روحی و فرا این جهانی انسان نیز پاسخ خواهند داد.
ج. رویکرد فقط مادی علوم تجربی موجود، باعث شده که در کنار کارکردهای مثبت این علوم، آسیبهای هنگفتی نیز به طبیعت و بشریت وارد شود. برخی بر این باورند که صنعت سودگرا، نتیجه قهری این علوم است. صنعتی که فقط در خدمت خودخواهانه بشریت بوده، با ساختن وسایل تخریب کننده، طبیعت و جوامع بشری را رو به پرتگاه سقوط میبرد. اما نتیجه کاربردی علوم تجربی دینی، در صحنه صنعت نیز صنعتی دینی خواهد بود.
د. به ویژه در عرصه علوم انسانی تجربی، مثل: روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد، مدیریت و سیاست، رویکرد دینی، به شدت بر وضع بشریت تأثیرگذار خواهد بود. طمأنینه حقیقی و الاهی، مدینه فاضله، ساختار مدیریتی خدا محور، اقتصاد عدالت محور و سیاست مقدس، محصولات مدل اسلامی این علوم خواهند بود که همگی آرزوهای دیرینه بشر الاهی هستند.
اما در مورد دولت اسلامی باید گفت، دولت، بهطور اساسی بدون جامعه، اقتصاد، مدیریت و سیاست معنی ندارد. ازاینرو یکی از پیامدهای مبارک علم دینی در عرصه علوم انسانی، پدیدار شدن دولت اسلامی به معنای حقیقی کلمه خواهد بود. دولت اسلامی تنها با مؤمن و متدین بودن رجال آن و نیز با قانون اساسی و قوانین عمومی اسلامی به شکل موجود آن، تحقق صد در صدی نمییابد. اینها اگرچه برای تحقق یک دولت اسلامی لازماند ولی تنها قدمهای اولیه بوده و کافی نیستند. امروز در کشور ما، نظریه حکومت اسلامی که یک نظریه اسلامی است، بهصورت مدون و در قالب نظریه ولایت فقیه وجود دارد؛ ولی هنوز نظریه دولت اسلامی و مجلس اسلامی به معنی واقعی کلمه تدوین نشده است؛ اگرچه قدمهایی ابتدایی در این زمینه برداشته شده؛ ولی این مقدار کافی برای ظهور توان بالقوه اسلام نیست.
اسلام و سکولاریسم
آیا جوامع اسلامی هم مانند غرب به ناچار سکولار خواهند شد؟ یعنی آیا سکولار شدن سرنوشت حتمی همه جوامع است؟
برخی گمان می کنند راهی که در غرب پیموده شد، سرنوشت محتوم و نسخه ای فراگیر برای همه جوامع بشری است و جوامع اسلامی نیز دیر یا زود گرفتار این سرنوشت حتمی خواهند شد. لیکن چنین گمانه ای نه بنیان علمی دارد و نه با ویژگی های اسلام و جوامع اسلامی هماهنگ است.
ژان پل ویلم بر آن است که ایده سکولارسازی به مثابه یک تئوری کلی و جهان شمول بیش از آن که نظریه ای واقعگرایانه باشد، نمایان گر نگرشی روشنفکرمآبانه است که در تجزیه و تحلیل، احساسات و تمایلات ضد دینی خود را منعکس می کنند.
او سپس می گوید: «آیا این نمایشگر یک دیدگاه خیلی غربی و مسیحی گرای، نسبت به امور نیست، یعنی یک تئوری منطقه ای که می تواند تا حدودی برای جهان غرب صحت داشته باشد ولی برای جوامع آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین کاملاً نارسا و ناکافی است؟»[13]در واقع نه تنها دلیلی بر عمومیت سکولاریسم و سکولاریزاسیون وجود ندارد، بلکه واقعیات موجود بهطور کامل بر خلاف آن گواهی می دهد. زیرا: در میان ادیان و فرهنگ ها در برخورد با سکولاریسم تفاوت های عمده وجود دارد:
«ویلم» بر آن است که حتی در بین مذاهب و نحله های مختلف مسیحی و کلیساهای کاتولیک، پروتستان، انگلیکان و ارتدکس نیز تمایزات چشمگیری در این زمینه وجود دارد. او بر آن است الگوی سکولارسازی مبتنی بر انگاره تمایزگذاری بین امر قدسی و دنیوی است. این انگاره در دو دین یهود و مسیحیت به روشنی وجود دارد، اما با دیگر سنت های دینی غریب و بیگانه است».[14]روند سکولارزدایی و دین گرایی در جهان جدید، نه تنها کمتر از فرایند عرفیسازی نیست، بلکه جریانی بسیار قوی تر و نیرومندتر از آن است.
برگر می گوید: «جهان امروز جهانی به شدت دینی است و نمی توان آن را، چنان که بسیاری از تحلیلگران نوگرا – خواه از روی تفنن و خواه از روی یأس- اعلام کرده اند، جهانی سکولار نامید».[15]همو می گوید: «این خود بدان معناست که کل ادبیاتی که مورخان و دانشمندان علوم اجتماعی نام «نظریه سکولاریزاسیون» بر آن نهاده اند دارای نقایض عدیده ای است».[16]لئوناردو بایندر می گوید: «مقبولیت طرز تفکر عرفی رو به کاهش است و بعید است که در آینده نقش ایدئولوژیک بنیادینی در خاورمیانه بازی کند».[17]بر همین منوال ویلم می نویسد: «در حالی که در سال های دهه 1960 میلادی (1340 ش) لحن غالب راجع به «زوال و افول دین» بود، در این اواخر و در سال های 1990 م (دهه 1370 ش) بیش تر روی «بازگشت دینداری» تأکید می شود. آیا این دلیلی بر تحقیر سکولار یا دنیویسازی که تاکنون این همه ستایش می شد نیست؟»[18]تئوری های برگر بنیاد اساسی «نظریه سکولاریزاسیون» در دین را اندیشه «عصر روشنگری» می داند که «نوگرایی لزوماً به افول دین هم در جامعه و هم در نظر افراد، منجر خواهد شد».[19]او به صراحت اعلام می دارد که این ایده غلط از آب درآمده و بر آن سه اشکال عمده به شرح زیر وارد می سازد:
اول: نوگرایی را نمی توان نوعی جهان بینی شکست ناپذیر دانست که رویه دینی ناگزیر از هماهنگ و هم آوا نمودن خود با آن باشند. بر عکس رویکرد «تطابق»؛ با سکولاریسم و تجربه دین سکولاریزه شده بیشتر موارد با شکست مواجه شده و در مقابل، نهضت های دینی همراه با باورداشت ها و رویه هایی که از گرایشات ما فوق طبیعی منبعث شده از کامیابی چشمگیری برخوردار بوده اند.[20]دوم: تضاد و تعارض دین و نوگرایی، اندیشه ای ناصواب است. بهطور اصولی این موضوع که نوگرایی لزوماً به افول دین می انجامد «فاقد ارزش» است.[21]سوم: بین سکولاریسم و نوگرایی نیز هیچ تلازمی نیست بلکه «نوگرایی» در بسیاری از مناطق، حرکت های قدرتمند ضد سکولار را به دنبال داشته است.[22]از آنچه گذشت روشن می شود، فرهنگ اسلامی و به ویژه شیعی به هیچ روی سکولاریسم را برنمی تابد، از دیگر سو تفکر دینی اسلامی- شیعی به لحاظ نظری همه توانایی های لازم برای مقابله با موج سکولارسازی را داراست.
ولی با این همه نمی توان نسبت به خطر سکولارسازی جوامع اسلامی بهطور کامل آسوده خاطر بود. از طرف دیگر عرفی سازی و گسستن پیوند دین و دنیا دارای مراتب و درجاتی است که درجاتی از آن در عمل و در طول تاریخ دامن گیر جامعه اسلامی شده است. عوامل تهدید کننده جوامع اسلامی و نیز جامعه اسلامی ایران نیز کم نیستند، پاره ای از این عوامل عبارتند از:
یک. ظاهرگرایی
استفاده ظاهری و ابزاری از دین و بازی با الفاظ و تشریفات و فرونهادن لُب و مغز عقلانی و اخلاقی دین، از آفات بزرگی است که در طول تاریخ در عمل بین دین و حکومت، جدایی افکنده است.
استاد مطهری در این باره می نویسد: «… حکومت به نام خدا و پیغمبر محفوظ بود اما معنی، یعنی تقوی و راستی و عدالت و احسان و محبت و مساوات و حمایت از علوم و معارف در آن وجود نداشت. خصوصاً در دوره اموی که با علوم و معارف مبارزه می شد تنها چیزی که ترویج می شد عادات و آداب جاهلی و مفاخرت به آباء و انساب بود. این جا بود که سیاست از دیانت عملاً جدا شد. یعنی کسانی که حاصل و حافظ مواریث معنوی اسلامی بودند، از سیاست دور ماندند و در کارها دخالت نمی توانستند بکنند و کسانی که زعامت و سیاست اسلامی در اختیار آن ها بود از روح معنویت اسلام بیگانه بودند…»[23]همو می گوید: «اهتمام اسلام به امر سیاست و حکومت و جهاد و قوانین سیاسی برای حفظ مواریث معنوی یعنی توحید و معارف روحی و اخلاقی و عدالت اجتماعی و مساوات و عواطف انسانی است. اگر این پوست از این مغز جدا باشد، البته مغز گزند می بیند و پوسته خاصیتی ندارد، باید سوخته و ریخته شود.»[24]دو. غربگرایی
رشد و گسترش غربگرایی و الگوگیری از روند توسعه سیاسی، اقتصادی، مدیریتی، علمی و فنی غرب مبانی نظری و عرفی گرایانه تمدن غربی را نیز به طالبانش القاء می کند. هم اکنون بسیاری از جوامع اسلامی بر سر دو راهی تاریخی بزرگی قرار دارند: یکی تداوم انفعال و الگوپذیری از مدرنیته غربی و در پی آن فاصله گرفتن از مکتب اسلام به مثابه «مکتب راهنمای عمل» است و دیگر طراحی و به کارگیری الگوی مناسب توسعه و پیشرفت خویش.
سه. عصریکردن دین
عصری نمودن و ارایه قرائت های عصری از دین به دگرگونی ماهیت دین و پیدایش تکثر بی سرانجام منتهی شده و تأثیر بارزی بر عرفی شدن دارد. برخی گمان می کنند که ادیان الاهی به یکسان از برداشت هایی که به نحوی نقش بشری را در صورت بخشی آن پررنگ کنند، حساس و ضربه پذیرند. این مسئله نخستین بار در مسیحیت رخ نمود و اکنون نیز برخی از نواندیشان، آن را برای اسلام تجویز می کنند.[25] در عین حال باید توجه داشت که اسلام توان مندی فراوانی در برابر موج عصری کردن دارد.[26]چهار. ناکارآمدی حکومت و جامعه دینی
ناکارآمدی حکومت دینی و ناکامی در پیاده کردن الگوی اصیل و کارآمد نظام اسلامی و عمل نکردن به تعهداتی که در برابر جامعه دارد نقش مهمی در واگرایی جامعه دینی و مجال یابی اندیشه های عرفی گرایانه دارد. این مسئله به ویژه در انقلاب اسلامی ایران که تنها نظام سیاسی مبتنی بر اسلام در پانزدهمین قرن حیات اسلام می باشد از حساسیت بالایی برخوردار است.[27]از طرف دیگر تلاش های فراوانی در جهت ناکارآمد معرفی کردن حکومت دینی وجود دارد. این مسئله دو مسؤولیت بزرگ را هم بر دوش مسؤولان نظام و هم جوانان اندیشمند و همه کسانی که دغدغه سرافرازی حکومت دینی دارند، قرار می دهد: یکی تلاش مضاعف در جهت تقویت کارآمدی نظام اسلامی و دیگری شناخت و تبیین درست و واقع بینانه از کارآمدی این نظام و مقابله هوشمندانه با تبلیغات نادرست.[28]بنابراین سکولاریسم مانند بسیاری از دیگر پدیده های تاریخی در بستر فرهنگی، تاریخی و اجتماعی خود روییده و بالیده است. مهمترین عوامل تأثیرگذار در این رویکرد عواملی است که با مسیحیت و کلیسا ارتباط دارد. برخی از آموزه های مسیحی بهطور مستقیم زاینده و پرورنده سکولاریسم است و برخی بهطور غیرمستقیم و با ایجاد بی اعتمادی نسبت به آموزه های دینی. از طرف دیگر سیره ارباب کلیسا و تلاقی غربیان با فرهنگ ها و ملل دیگر، زمینه گریزش از سیطره کلیسا و ایجاد تمدن نوین در اروپا را تقویت می کرد. مجموع این عوامل به علاوه رشد اخلاقیات سودجویانه و دنیاپرستی بورژوایی، تحول اجتناب ناپذیر جهان غرب را در عرصه اندیشه و تفکر بهسوی سکولاریسم و در کنش اجتماعی به سکولاریزاسیون و منزوی ساختن دین و نهادهای دینی از جامعه هدایت کرد. اما نسبت به جهان اسلام مسئله تفاوت های بنیادین دارد و بهطور خلاصه می توان گفت:
تئوری سکولاریزاسیون به عنوان نظریه ای عام و جهان شمول هیچ تأیید علمی ندارد و روند جاری در جهان کنونی شکست آن را به اثبات رسانده است.
اسلام با سکولاریسم تعارض بنیادین دارد. از سوی دیگر هیچ یک از عوامل عرفیسازی که در مسیحیت وجود داشت در اسلام وجود ندارد، و اسلام از توانمندی بالایی برای مقابله با سکولارسازی برخوردار است.
به رغم آنچه گذشت نمی توان جوامع اسلامی را به کلی از خطر عرفیسازی مصون انگاشت، بلکه پاره ای از عوامل می تواند بین جامعه اسلامی و اسلام بهعنوان «مکتب راهنمای عمل» گسست ایجاد نماید.
تاریخ علم و دین
جهش فکری و علمی اسلام و جامعه اسلامی در چه زمانی بوده است و در ضمن این جهش، چه تحول چشم گیری رخ داده است؟
جهش علمی اسلام یا بهتر است بگوییم نهضت علمی مسلمین با حرکتی آهسته از زمان امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) شروع شد. در زمان زندگی امام صادق(علیه السلام) حکومت امویان سقوط کرد و عباسیان بر سر کار آمدند که توجهی ویژه به علم و فلسفه و کلام و سایر علوم داشتند. در همین عصر ترجمه کتب دیگر ملل جهان به زبان رسمی اسلام (عربی) آغاز شد. این عصر، به همین مناسبت، عصر طلایی نام گرفته است.
اهل بیت(علیهم السلام) نیز متناسب با چنین شرایطی که دنیای اسلام مواجه با ورود فرهنگهای وارداتی بود، شروع به تربیت شاگردان نمودند. احادیث اهل بیت(علیهم السلام) نیز در این عصر رنگ و بوی علمی، جهانشناختی و فلسفی گرفت. طبق معمول شاگردان اهل بیت(علیهم السلام) در علوم رایج آن زمان نیز سرآمد بودند؛ بارزترین شخصیت علمی این دوره در علوم طبیعی جابربن حیان است که پدر علم شیمی لقب گرفته است.
از جمله آثاری که در این دوره از امام صادق(علیه السلام) به جا مانده است رساله توحید مُفضّل است که حاوی مطالب طبیعتشناختی فراوانی است. همچنین صدها حدیث دیگر که در زمینه مسایل جهانشناسی، طب، نجوم و… وجود دارد، از آن حضرت باقی مانده است.
اولین دوره عصر ترجمه از سال 136هجری شروع میشود تا 193 هجری یعنی از خلافت منصور عباسی تا وفات هارون الرشید. در این دوره عمدتاً کتب نجوم، پزشکی و سیرالملوک از یونان و هند و ایران به عربی ترجمه شد. از مشهورترین مترجمان این عصر میتوان خاندان نوبخت را نام برد که ایرانی و سرآمد علم نجوم بودند. همچنین میتوان از عبدالله بن مقفع نام برد که او هم ایرانی بود و کتب منطقی ارسطو را ترجمه نمود. کتاب کلیله و دمنه نیز در همین عصر ترجمه شد، که سیاست نامهای در قالب داستان است.
از دیگر نام آوران این دوره به افراد زیر میتوان اشاره کرد: جورجیس بن بختیشوع رئیس بیمارستان و دارالعلم جندی شاپور، مترجم کتب پزشکی یونان. ابواسحاق ابراهیم بن حبیب فزاری، منجّم، مخترع تجهیزات نجومی و مخترع اسطرلاب.
دوره دوم نهضت علمی مسلمین از سال 198 تا سال 300 هجری است (از حکومت مأمون عباسی(در زمان امام رضا(علیه السلام)) تا حکومت مقتدر عباسی (زمان دومین و سومین نایب امام زمان(علیه السلام)). در این عصر علوم عقلی و کلام گسترش ویژهای یافت و آثار ارسطو و افلاطون در کانون توجه اندیشمندان بود. ابویعقوب بن اسحاق کِندی مشهور به فیلسوف عرب متعلق به این دوره است. او به علم پزشکی، شیمی، فلسفه، تاریخ، جغرافی و متون حکمت یونان و ایران و هند تسلط داشت و تا مدتها رئیس دارالترجمه مأمون بود. در زمان حضور او در بیتالحکمه کتب زیادی در منطق، حساب، موسیقی، نجوم، هندسه، فلکیات و طبیعیات، سیاست و… ترجمه شد. کندی به خاطر علاقه زیادی که به فلسفه داشت، مرکز تعلیم فلسفه نیز تأسیس کرد و شاگردان زیادی پرورش داد. در این دوره دانشمندان زیادی وجود دارند که مجال شمارش آنها نیست.
دوره سوم از سال 300 هجری تا نیمه اول قرن چهارم هجری؛ این دوره، دوره افول است در این دوره بیت الحکمه بغداد رونق خود را از دست داد و دانشمندان به شهرهای مختلف پراکنده شدند و دوباره در آذربایجان، خراسان، ری، اندلس، خوزستان، مصر، شام و ماوراء النهر، علم شروع به رشد کرد.
از این دوره به بعد دانشمندان مسلمان شروع به نقد افکار دانشمندان دیگر ملل کردند و خود به تأسیس علوم پرداختند و این روند، با وقفه جدی ای که با حمله مغول پیش آمد، کما بیش تا قرن 10 هجری ادامه داشت و کم و بیش با ملاصدرا به اتمام رسید. در این بین دانشمندان و حکیمان و مخترعان بزرگی پا به عرصه گذاشتند. نظیر فارابی، ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، این هیثم، خوارزمی، خیام، بنوموسی، فرغانی، محمد ابن زکریای رازی، بوزجانی، اهوازی، ماهانی، بتّانی، مسعودی، طبری، خازنی، صوفی، مجریطی، شیخ شهاب الدین سهروردی، خواجه نصیرالدین طوسی، قطب الدین شیرازی، کمال الدین فارسی، شیخ بهایی و… در این عصر فلسفه به اوج خود رسید و کلام پیشرفت شایانی کرد؛ پزشکی با یک جهش عظیم مواجه شد و علم شیمی که پیش از این بهصورت کیمیاگری بود بهصورت علمی و تجربی مطرح گردید، شاخههایی از علم فیزیک نیز در این دوره پدید آمد.
ابوریحان بیرونی، چگالی اجسام مختلف را تعیین نمود، قطر کره زمین را محاسبه کرد، خوارزمی علم جبر را بنیانگذاری کرد و ریاضیات و هندسه پیشرفت عظیمی کرده و به علومی بهطور کامل پیشرفته تبدیل شدند و علم مثلثات بهصورتی علمی و استدلالی توسط مسلمین کشف شد. معادلات درجه دوم با روش دقیق علمی حل شدند و الگوریتم که امروزه مبنای برنامهریزی رایانه را تشکیل میدهد، توسط خوارزمی ابداع شد. در این دوره حسن ابن هِیثم قوانین شکست نور و قوانین عدسیها را کشف کرد، وسایل جراحی پیشرفتهای اختراع شدند بهطوری که مسلمین در این دوره عمل چشم انجام میدادند و علم طب به تخصصهای مختلف تقسیم شد. در این دوره بیماران روانی نیز به شیوه علمی معالجه میشدند.
در این دوره ابوریحان بیرونی برای اولین بار از حرکت زمین سخن گفت و خواجه نصیرالدین طوسی هیأت بطلمیوسی را مورد نقد جدی قرار داد و آن را زیر سؤال برد و با روشهای دقیق علمی در رصدخانه مراغه شروع به رصد ستارگان کرد که بعدها همین آمار رصدی به دست کپرنیک و گالیله افتاد و آنها توانستند براساس همین آمار رصدی هیأت جدید (هیأت خورشید مرکزی) را جایگزین هیأت بطلمیوسی (هیأت زمین مرکزی) کنند.
همچنین گالیله بر اساس کشفیات حسن ابن هیثم در مورد نور و عدسیها توانست تلسکوپ را اختراع کند. در این دوره چندین ماده شیمیایی مهم مثل الکل – که توسط رازی کشف شد- و اسیدها و از جمله اسید سولفوریک کشف شدند. هزاران کشف و اختراع دیگر نیز در این دوره اتفاق افتاده است که مجال شمارش آنها نیست؛ ازاینرو این دوره را میتوان آغاز عصر جدید علم و مقدمه رنسانس علمی مغرب زمین دانست. ولی متأسفانه از این تاریخ به بعد در اواخر صفویه و حکومت قاجاریه علم در مشرق اسلامی رو به افول گذاشت. در همین زمان است که کپرنیک و گالیله با استفاده از آثار مسلمانان کشفیات خویش را سامان دادند و رنسانس علمی در اروپا آغاز شد.
اما آیا ما می توانیم در آینده شاهد جهش و رنسانس علمی دیگری در جهان اسلام باشیم؟ به نظر میرسد که رنسانس اسلامی در آینده ممکن خواهد بود؛ و آن زمانی است که علوم با مبانی دینی و با توجه به پیشفرضهای دینی دوباره از نو تأسیس گردند و این نیز منوط به آن است که اندیشمندان حوزه و دانشگاه بتوانند با بحث و نقد و نظر به یک تئوری مقبول در باب علم دینی برسند تا بتوانند در راستای آن، فلسفه علم دینی و بر اساس آن، علوم تجربی مبتنی بر دین اسلام را تأسیس کنند.[29]
علوم معصومین(علیهم السلام)
علوم خارق العاده ائمه(علیهم السلام) از کجا سرچشمه می گیرد؟ آیا سخنان آنان در زمینه علوم تجربی نیز معتبر است؟
یکی از آثار وجودی امام، علم خارق العاده او است و از نظر کمالات «امامت»، با «نبوت» اتصال و ارتباط بلافصل دارد؛ امام، وارث به حق علوم و کتاب های همه پیامبران است.
امام صادق(علیه السلام) می فرماید:
«همه کتاب های آسمانی انبیای گذشته، نزد ما است، اینها را از آنان به ارث برده ایم. همانگونه که آنان می خواندند، می خوانیم و همانند آنان از این کتاب ها سخن می گوییم. هیچ حجت الاهی، در روی زمین نخواهد بود که از او چیزی بپرسند و او بگوید: نمی دانم»[30]البته پیامبران و حجت های الهی برای هدایت مردم و پاسخ به پرسش های دینی مردم به میزان مشترک احاطه علمی دارند، اما به تناسب درجه وجودی و مقام ولایت از علم و معرفت بی کران الهی بهره مند می شوند و دارای درجات و مراتب متفاوت می باشند.
امام علی(علیه السلام) به این حقیقت، چنین اشاره کرده است:
«ما اهل بیت، شجره نبوت، جایگاه شایسته رسالت، محل آمد و رفت فرشتگان، خانه رحمت و کمال دانش و معرفت هستیم».[31]دانش ائمه(علیهم السلام) پایدار و همیشگی است. این دانش پیوسته با سرچشمه غیبی خود در ارتباط بوده، مدام قوت پذیرفته و افزایش می یابد.
امام باقر(علیه السلام) می فرماید:
«اگر بر دانش ما افزوده نمی شد، بی دانش می ماندیم».[32]امام موسی بن جعفر(علیه السلام) می فرماید:
«علم امام دارای سه جنبه و جهت است: علوم مربوط به گذشته، علوم مربوط به زمان آینده، علوم حادث و نوظهور».[33]امام از آن جا که در مرتبه ویژه ای از عالم هستی قرار گرفته و وجودش در نقطه اعلای هستی است؛ به تمامی علوم و معارف، معرفت شهودی دارد؛ معرفتی که جایی برای تردید و شک و عدم اطمینان باقی نمی گذارد. ازاینرو علم امام تنها دانش به دور از خطا و خلاف است.
از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند: علم بدون اختلاف مخصوص امامان است و شما چگونه از آن آگاهی می یابید؟ فرمودند:
«آگاهی ما هم از این معرفت بی اختلاف، مانند آگاهی پیامبر خدا است؛ با این تفاوت که آنچه را پیامبر می دید ما نمی بینیم».[34]به حسب این رتبه وجودی امام است که حضرت علی(علیه السلام) می فرماید:
«پیش از آن که مرا از دست بدهید از من بپرسید.»[35]شگفت آن که در این جمله، آن حضرت پرسش از علم خاص یا باب خاصی را مطرح نکرده و این خود دلیل روشنی است بر این که امام علی(علیه السلام)، بزرگ ترین دانشمندی است که به همه علوم و ظرایف و اسرار آنها احاطه داشته، شارح و مفسر آنها بوده است. آن حضرت در همه علوم – از الاهیات گرفته تا تفسیر، قرائت، فقه، حدیث، اخلاق، قضا، فصاحت و بلاغت و دیگر علوم ادبی تا ریاضیات، طب، شیمی و… – به بالاترین مراتب رسیده بود.[36]اما در باب اعتبار سخنان ائمه(علیهم السلام) در حوزه علوم تجربی، چند نمونه قابل توجه است:
در زمانی که برخی معتقد بودند: زمین بر شاخ گاو استوار است. برخی دیگر می گفتند: زمین بر روی آب شناور و مانند کشتی توخالی است. عده ای دیگر می گفتند: زمین ستون ها دارد که بر کوه قاف استوار است. اما امام علی(علیه السلام) حقیقت روشنی را که امروزه آن را از بدیهیات می دانیم، بیان فرمود. آن حضرت در عصری که بشر نه از دانشی برخوردار بود و نه از نظریه جاذبه اطلاعی داشت، می فرماید:
«خداوند زمین را آفرید و آن را بدون این که او را مشغول سازد نگه داشت و آن را در عین بی قراری، قرار بخشید و بدون پایه برپا نمود و بدون ستون برافراشت.»[37]در برخی از خطبه های دیگر فضای محیط زمین را توصیف کرده، می فرماید:
«و اطراف آن را باز کرد و فضاهای خالی ایجاد نمود و در آن آبی که امواج متلاطم آن روی هم می غلتید، جاری ساخت و آن را بر پشت بادی شدید و طوفانی کوبنده حمل نمود؛ پس از آن، باد را به بازگرداندن آن فرمان داد و بر نگه داری اش مسلط ساخت.»[38]این سخن، همان نظریه ای است که پس از قرن ها از زبان امام علی(علیه السلام) مطرح و اکنون اثبات شده که: «کره زمین را پوششی از هوا احاطه نموده است، به نام پوشش هوایی جوی، این محیط هوایی به طبقه های بزرگی تقسیم می شود که بعضی فوق بعضی دیگر است و در طبقه اول همه تغییرات جوی صورت می گیرد و باد و باران و ابر و طوفان در آن جا به وجود می آید».[39]اگر آن حضرت وضعیت کره زمین را آن گونه بیان می کند و قرن های بعد مسئله جاذبه زمین و وضعیت قرارگرفتن آن، مطرح و اثبات می شود؛ آیا دلیل آشکاری بر احاطه آن حضرت در واقعیات و حقایق جهان هستی نیست؟!
بالاتر از کلام ائمه، کلام خداوند در قرآن درباره بعضی از آموزه های علمی است. آیا در هنگامی که هنوز علم بشر آن مسایل بلند علمی را کشف نکرده بود، بشر می توانست بگوید که این مطالب نادرست است؟![40]در هر حال به اعتقاد ما از آن جا که ائمه(علیهم السلام)، از مرتبه خاص وجودی برخوردارند – که این مرتبه، برترین مرتبه عالم و عوالم هستی است – از علم «ما یکون و ما کان و ما هو کائن» در پرتو علم خداوند و به اذن او، برخوردارند.
ازاینرو علوم معصومین(علیهم السلام) اعم از علوم معرفتی و دانشهای تجربی است. دلایل و نصوصی که علم امام(علیه السلام) و معصومین(علیهم السلام) را تبیین مینمایند مطلق و فراگیر هستند؛ به عنوان مثال در کتاب شریف اصول کافی تحت عنوان ائمه(علیهم السلام) همه چیز را میدانند.
امام صادق(علیه السلام) میفرمایند:
«من آنچه در آسمان و زمین است را میدانم و آنچه در بهشت و دوزخ است را میدانم و گذشته و آینده را میدانم.»
بعد امام(علیه السلام) فرمودند:
«البته من این مطالب را از کتاب خدای عزوجل میدانم، خدا میفرماید: بیان هر چیز در قران است.»[41]بنابراین از آن جا که منبع اصلی علم امامان از علم خداوند است و خداوند آفریننده و احاطه کامل بر جهان هستی دارد. امامان نیز به هر مقدار که خداوند مصلحت بداند و یا خودشان از خداوند درخواست کنند به حقایق و واقعیت های جهان هستی علم دارند.
امامان و علم طب
آیا امامان (علیهم السلام) که دارای تمامی علوم بودهاند، نمیتوانستند به برخی از یارانشان درمان بیماریهای خاص مثل سرطان و… را آموزش دهند؟
این سؤال از چندین زاویه قابل پاسخ دهی است که به ترتیب به آنها پرداخته میشود.
شأن امام(علیه السلام)، شأن هدایتگری است نه شأن درمان گری و مهندسی و صنعتگری و… اگر امام برای این است که تنها به امور دنیایی بپردازد، در آن صورت چرا فقط به علم طب بپردازد بلکه باید همه علوم را بیان کند. در آن صورت امام تمام عمرش را باید صرف همین علوم دنیوی کند در حالی که بهطور اساسی او برای امر برتری آمده است. علوم دنیوی را خود بشر به مرور زمان و متناسب با نیاز خود به دست میآورد اما علوم خاص الاهی که انبیاء و اهلبیت(علیهم السلام) برای بشر به ارمغان آوردهاند جز از راه معصوم قابل دستیابی نیستند. ضمن این که ائمه(علیهم السلام) کلیاتی پیرامون بیماریها و درمان آنها بیان نمودهاند، که تفصیل آنها را خود ما باید با تلاش و کوشش به دست بیاوریم.
گرچه شأن ویژه امام معصوم هدایت گری بهسوی سعادت حقیقی است اما چنین نیست که ائمه(علیهم السلام) از علوم دنیوی چیزی برای بشر نگفته باشند.
بنیان گذار علم شیمی نوین جابر بن حیان، شاگرد امام صادق(علیه السلام) است که امروزه به نام پدر علم شیمی شناخته میشود. و چنانچه می دانید، علم شیمی بزرگترین نقش را در رشد علم زیستشناسی و علم پزشکی داشته است.
همچنین هزاران آموزه از مطالب طبی از ائمه(علیهم السلام) به یادگار مانده که هر جمله از آنها قابلیت این را دارند که موضوعات تحقیق علمی شوند.[42]پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هنگام ساخت مسجد النبی در مدینه دستوری محاسباتی به سازندگان داد که در قرن چهارم ریاضی دان بزرگ اسلامی، ابوالوفای بوزجانی با استفاده از آن دستورالعمل نبوی، قانون تانژانت را در علم مثلثات کشف نمود.
ابوالاسود دوئلی شاگر امام علی(علیه السلام) اولین کسی است که به تعلیم امیرالمؤمنین(علیه السلام) علم دستور زبان (صرف و نحو) را در زبان عربی ابداع نمود. آن گاه دیگران نیز این شیوه را در زبان خود به کار بستند.
آیات و روایات ما از حقایقی در باب آسمانها و زمین و طبیعت سرشارند که چند جلد از کتاب بحارالانوار را به خود اختصاص دادهاند. برای نمونه به چند روایت اشاره میشود:
جابر میگوید از امام باقر(علیه السلام) سؤال کردم در مورد قول خداوند متعال که میفرماید:
«أَفَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدیدٍ»[43]؛ «آیا [مگر] ما در آفرینش نخستین عاجز ماندیم؟! ولی آنها باز در آفرینش جدید تردید دارند»
پس فرمودند:
«ای جابر تأویل آیه این است که چون خدا این خلق و این عالم را فانی ساخت و اهل بهشت را در بهشت و اهل جهنم را در جهنم ساکن کرد، دوباره عالم و خلق دیگری خلق خواهد نمود بدون هیچ نر و مادهای که او را عبادت کنند و یگانهاش شمرند. و برای آنها زمینی خلق میکند غیر از این زمین تا آنها را حمل نماید و آسمانی خلق میکند غیر از این آسمان تا بر آن سایهافکند. گویی تو خیال نمودهای که خدا تنها همین عالم را آفریده است. و گویی چنین میپنداری که خدا بشری غیر از شما خلق نکرده است. آری به خدا سوگند که خداوند تبارک و تعالی هزار هزار عالم و هزار هزار گونه آدم آفریده است که تو در آخر این عالمها و آدمها قرار داری.»[44]جابر گوید: شنیدم از امام باقر(علیه السلام) که میفرمود:
«همانا در پس خورشید شما چهل چشمه خورشید که بین خورشیدی تا خورشید دیگر چهل سال فاصله است. در آن مخلوقات زیادی هستند که خبر ندارند که آیا خدا آدمی خلق کرده یا نه. و همانا در پس ماه شما چهل ماه است که از قمری تا قمر دیگر به اندازه سال فاصله است. در آن مخلوقات زیادی هستند که خبر ندارند که آیا خدا آدمی خلق کرده یا نه.»[45]احادیثی از این دست، که اسراری علمی و فلسفی را در بر دارند در منابع روایی شیعه به فراوانی یافت میشوند که میتوان از متن آنها فرضیهها و نظریههای علمی را بیرون کشید؛ همان گونه که ابوالوفای بوزجانی از حدیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تانژانت را کشف نمود.
اهل بیت(علیهم السلام) افراد قابلی برای اینگونه علوم نداشتند تا آنها را برایشان بیان کنند.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جمع عمومی فرمودند:
«ای مردم قبل از آن که مرا از دست بدهید از من بپرسید چرا که من راههای آسمان را بهتر از راههای زمین میشناسم.»[46]یکی از حاضران پرسید: ای علی! تعداد موهای سر من چند است؟ آری، اهلبیت(علیهم السلام) مبتلا به چنین افرادی بودند که به جای پرسیدن از اسرار طبیعت و کنه حقیقت، از عدد موی سر خود میپرسیدند.
امام باقر(علیه السلام) فرمودند:
«جدم امیرالمؤمنین(علیه السلام) حاملی برای علم خود نمییافت؛ ازاینرو مثل کسانی که نفس تنگی دارند نفس میکشید و بر بالای منبر میگفت از من بپرسید قبل از آن که مرا از دست بدهید؛ همانا درون سینه من علم فراوانی انباشته است. آه آه، آگاه باشید که حمل کنندهای برای آن نمییابم؛ آگاه باشید که من حجت بالغه خدا بر شما هستم. (یعنی با وجود من حجت بر شما تمام است)».[47]همچنین حضرتش به کمیل ابن زیاد نخعی فرمود:
«بدان که در این جا علم فراوانی است – و اشاره فرمودند به سینه خود – کاش حاملی برای آن مییافتم. آری افراد باهوشی را مییابم که بر علم امین نیستند و دین را وسیله دنیا خواهی قرار میدهند و با نعمتهای الاهی برای بندگانش اظهار فضل میکنند. و با حجتهای خدا بر اولیایش فخر میفروشند. برخی نیز افراد فرمان بردار و امینی برای حاملان حقیقت هستند ولی بینایی و ژرف اندیشی لازم را در شناخت حقیقت ندارند، که با اولین شبههای شک و تردید در دلشان ریشه میزند؛ پس نه آنها و نه این ها، سزاوار آموختن دانشهای فراوان من نیستند. یا فرد دیگری که سخت در پی لذت بوده و اختیار خود را به شهوت داده است؛ یا آن که در ثروت اندوزی حرص میورزد؛ هیچ کدام از آنان نمیتوانند از دین پاسداری کنند، و بیشتر به چهارپایان چرنده شباهت دارند؛ و چنین است که دانش با مرگ دارندگان دانش میمیرد.»[48]علوم تجربی در بسترهای خاصی رشد میکنند و به تدریج رو به کمال میروند؛ گویی تدریج کشف، در بطن آنها نهفته است. اگر امام(علیه السلام) میخواست نظریه درست در مورد فیزیک را بدهند به یقین هیچ کدام از نظرات کشف شده امروزی را نمیدادند. چون همه این نظرات ناقص بوده در حال تکاملند. زمانی فیزیک نیوتنی بر جهان علم حاکم بود و اکنون نسبیت عام و خاص اینشتین و مکانیک کوانتوم. فردا نیز به یقین نظریهای کاملتر جای این ها را خواهد گرفت. کما این که هم اکنون نیز فیزیکدانان در پی نظریههای جایگزین اند؛ و از هم اکنون نام نظریه احتمالی را گمانه وحدت گذاشتهاند. امام(علیه السلام) میخواست همین نظریات فیزیک کنونی را بیاموزاند آیا کسی وجود داشت که بتواند آنها را بیاموزد؟ باهوشترین انسانهای امروزی با این همه سابقه تاریخ علم، برای درک این علوم، حدود بیست سال زمان صرف میکنند، حال امام(علیه السلام) چگونه باید اینگونه مطالب را به افرادی میآموختند که علوم مقدماتی آن بی بهره بودند.
ازاینرو امام(علیه السلام) این علوم را تا آنجا که مردم ظرفیت داشتند بیان نمودهاند؛ بلکه آنچه بیان نمودهاند بیش از فهم آنها و بیش از فهم ماهاست. آیا ما انسانهای امروزی توانستهایم پرده از اسراری که در دو روایت پیش گفته آمده است برداریم.
بلی مقداری از اسرار فلسفی این دو روایت، در حکمت متعالیه ملاصدرا راز گشایی شده ولی جنبههای علمی آن هنوز نامکشوف مانده است. پس مشکل در علم امام نیست بلکه مشکل از اطرافیان بود که قابلیت لازم برای دریافت فیض را نداشتند. مشکل از ماست که فرمایشات فاخر آن بزرگان را موضوع تحقیقات خود قرار نمیدهیم تا پرده هایی از اسرار عالم برای ما آشکار شود. مشکلی که گاهی در خودباختگی اندیشمندان علوم تجربی ما خود را نشان میدهد.
دعا و قوانین جهان
آیا خداوند خلاف قوانین خود، کاری انجام میدهد؟ به عنوان نمونه آتش که خاصیت آن سوزاندن است را سرد گرداند؟ نقش دعا و توکل و یا ذکر در این میان چیست؟
در این باره گفتنی است وجود پدیدهها و اثر پدیدهها همگی از آفریدههای خداست و تحت اراده اوست اما اراده خداوند نیز بر این اساس تعلق گرفته که پدیدهها براساس سلسله مراتب و نظم پیوسته فعالیت کنند که از این قانون به «عالم خلق» و نظام تدریجی نام برده میشود. البته خداوند قدرت دارد که از طریق «عالم امر» بهطور «کن فیکون» نیز در ایجاد پدیدهها تأثیر بگذارد ولی چنین موارد بسیار اندک است و تنها برای هشدار و بیداری مردم از غفلت و توجه آنها به نیروی ماوراء طبیعت انجام میپذیرد. اما جریان طبیعی و عادی جهان بر اساس عالم خلق و تدریج است. ازاینرو خداوند جهان را با سنتها و قوانین خود اداره میکند و دعا و یا ذکر و توکل نیز خود از مصادیق سنتهای الاهی است و بر طبق قوانین حاکم بر آن عمل می کند.
از جمله قوانین و سنتهای الاهی این است که هیچ چیزی بدون سبب و علت تحقق پیدا نمیکند. به عنوان مثال: آتش سبب سوزاندن است و چه بسا ممکن است دعا سبب شود آتشی سرد شود و یا بلایی رفع شود و یا نعمتی بهدست آید. در هر صورت قضا و قدر الاهی با دعا کردن در تضاد نیست.
چنانکه شهید مطهری مینویسد: «این اشکالات از اینجا پیدا میشود که گمان کردهاند خود دعا بیرون از حوزه قضا و قدر الاهی است، در صورتی که دعا و استجابت دعا نیز جزیی از قضا و قدر الاهی و در حوزه همین سنتها و قوانین است؛ با این تفاوت که برخی قضا و قدرها حاکم و قوی تر از قضا و قدرهای دیگر است. به همین دلیل تأثیر دعا در رفع بلا، نه با رضای خدا منافاتی دارد و نه با حکمت خداوند».[49]توکل به خداوند نیز به دو گونه در نتیجه عمل تأثیر دارد: نخست آن که انسان برای رسیدن به هدف خود در یک کار، به اسباب و عوامل مادی و نیز اسباب و عوامل روحی نیازمند است. ممکن است با وجود فراهم بودن همه اسباب طبیعی، ضعف اسباب روحی، چون ضعف اراده، ترس، سستی، بیفکری و… مانع رسیدن انسان به هدف شود. هرگاه انسان در افعال خود به خداوند توکل کند این ضعفها نیز جبران میشود و ضریب اطمینان دستیابی به هدف وخواسته افزایش می یابد.
دیگر آن که، از آنجا که توکل، نگرش توحیدی در مقام عمل است، از مراتب کمال نفس به شمار میآید و انسان را لایق جذب رحمت الاهی میکند. این رحمت الاهی به شکل خارق العاده یا طبیعی و عادی، باعث فراهم شدن اسباب موفقیت انسان در کارها میگردد.[50]به این معنا، عواملی چون ذکر، توکل و دعا، قطعهای از نظام قوانین حاکم بر هستی و از سنتهای الاهیاند و در ساحت اقتضائات خودشان عمل میکنند.
قوانین هستی
«قانون و سنت الاهی» چیست، چگونه تغییرناپذیر است؟ و جایگاه آن در بحث علم و دین چیست؟
کم و بیش آنچه در اصطلاح فلسفه به نام «نظام جهان» و « قانون اسباب و مسببات» خوانده می شود چیزی جز جریان اراده حکیمانه خدا نیست و در زبان دین «سنت الاهی» نامیده می شود. در چند جای قرآن کریم آمده است که:
«هرگز در سنت خدا تغییری نخواهی یافت.»[51]به این معنی که عمل خداوند، قوانین و شیوه مخصوص و فرمول ثابتی دارد و تغییر پذیر نیست.
در سوره فاطر[52]، این مضمون بهطور مکرر و مؤکد یاد شده است: «هرگز در سنت خدا تبدیلی نمی یابی (یعنی سنت الاهی تبدیل به سنت دیگر نمی شود، مثل اینکه قانونی نسخ شود و قانونی دیگر جای آن را بگیرد) و هرگز در سنت خدا تغییری نمی یابی (نظیر این که در یک قانون قراردادی، تبصره ای اضافه می شود و یا قسمتی از آن لغو می شود و تغییراتی در آن داده می شود، بدون آن که اصل قانون لغو شود.)»[53]به بیان دیگر، سنت و قانون، چیزی نیست که آفرینش خاص و خلقت جداگانه ای به آن تعلق بگیرد. قانون، یک مفهوم کلی و انتزاع ذهنی است و در خارج به شکل کلیت و قانون بودن وجود ندارد. آنچه در خارج وجود دارد همان نظام علت و معلول و درجات و مراتب وجود است که در ذهن ما تجرید می یابد و انتزاع می شود و بهصورت «قانون» منعکس می گردد.
هستی درجاتی دارد و هر درجه آن موقعیت ثابت و مشخصی دارد. نمیتوان تصور کرد که علتی موقعیت خاص خود را به دیگری بسپارد و یا معلولی از جای خود نقل مکان کند؛ و همین حقیقت است که این گونه تعبیر می شود: جهان قانون دارد.
پس قانون آفرینش، یک قرارداد و اعتبار نیست، زیرا از چگونگی هستی اشیاء انتزاع شده است و به همین دلیل، تبدیل و تغییر برای آن نیز محال است.[54] بنابراین سنت الاهی در قالب قوانین حاکم بر هستی جاری است و عمل میکند. در الاهیات شیعی، خداوند جهان را با قوانین و سنتهای الاهی به واقع موجود که مخلوق خود اوست، تدبیر میکند و خود در جزء جزء این تدبیر حضور دارد.
معجزات و قوانین جهان
در خلقت جهان و موجودات از قوانین طبیعی بهره گرفته شده یا در مواردی مانند معجزات، خلاف این قوانین هم صورت گرفته است؟
یکم. قوانین طبیعی بخشی از سنت های الاهی حاکم بر نظام جهان است. این قوانین حاکم بر فعل الاهی نیست؛ بلکه معلول خداوند و اراده او است. به عبارت دیگر قوانین طبیعی، بر اساس آفرینش الاهی و توصیف چگونگی آن است؛ نه اینکه آفرینش الاهی به پیروی از قوانین طبیعی باشد. آنچه مسلم است در قرآن و روایات، از «خلقت» به «فطر» و از «خالق» به «فاطر» نیز تعبیر شده است؛ زیرا «فطر»، به معنای خلقت و آفرینش ابتدایی و ابداعی است؛ یعنی، آفرینش بدون سابقه و نقشه و غیرتقلیدی. این انسان است که تمام کارهایش براساس تقلید از طبیعت و در کادر قوانین حاکم بر آن است. کارهای ما انسان ها، تمامی در محدوده قوانین حاکم بر هستی و الگوبرداری از طبیعتی است که وجود دارد؛ حتی اختراعات و ابتکارات انسان ها، مایه های اصلیشان در طبیعت است. یعنی در حقیقت ما چیزی را خلق نمیکنیم، بلکه بر اساس قوانین موجود در طبیعت، این قوانین را کشف کرده و با استفاده از آنها، طبیعت را مهندسی کرده و تغییر میدهیم. اما فعل و آفرینش خدا، چنین نیست؛ زیرا مقدم بر آفرینش او، چیزی نیست تا بخواهد از اصول آن پیروی کند.
دوم. چنان که گذشت قوانین طبیعی بخشی از سنن الاهی در نظام آفرینش است و حاکم بر این سنت ها، سنن فراطبیعی و نظامات عام تری وجود دارند که کشف آنها فراتر از حوصله دانش های تجربی است و از طریق عقل و وحی شناخت پذیرند.
در مواردی مانند «معجزه»، مشاهده می شود که اموری خارج از روال عادی طبیعت صورت می پذیرد. البته در اینکه معجزه برخلاف قوانین طبیعی است یا در متن آنها، دیدگاه های مختلفی وجود دارد؛ اما آنچه مسلم است این که خوارق عادات نیز اموری نظام مند و در دایره سنن الاهی و قوانین عام حاکم بر نظام هستی هستند. بنابراین هیچ تخلفی از قوانین الاهی حاکم بر هستی صورت نمی گیرد؛ بلکه رخدادها بر اساس قوانینی که دارای سلسله مراتب طولی و عرضی هستند رخ می دهد. برخی از این قوانین برای بشر شناخته شده و بعضی دیگر ناشناخته است.
قانون جذب
آیا قانون جذب در اسلام صحیح است؟
در قرن اخیر شاخهای از روان شناسی پدید آمده است که با عنوان روان شناسی موفقیت شناخته میشود. این شاخه از روان شناسی به درستی یا نادرستی فرمولهایش اهمیت چندانی نمیدهد. آنچه در این فن مهم است کارآیی فرمولهاست. ازاینرو در این فن از روشهای تحقیق متداول در روان شناسی استفاده نمیشود. بنابراین فرمولهای این فن را نمیتوان قوانین علمی به شمار آورد اگر چه با تسامح به آنها قانون گفته میشود.
قانون جذب که یکی از فرمولهای روان شناسی موفقیت است به سه صورت بیان شده است:
1. اگر شما هدفی را در نظر گرفته و مدام به آن فکر کنید در مغز شما شبکههای عصبی خاصی برای رسیدن به آن هدف ایجاد خواهد شد و باعث خواهد شد که شما به راحتی به آن هدف نایل شوید مثل بندبازی که با تمرین و مداومت مغز خود را عادت میدهد تا تعادل او را بر روی طناب بندبازی، حفظ کند. در این که مغز چنین قابلیتی دارد از نظر زیست شناسی هیچ شکی نیست ولی گاه در روان شناسی موفقیت روی این مطلب اغراق میشود.
2. اگر شما هدفی را انتخاب و آن را مشغله ذهنی خود قرار دهید این هدف در ذهن ناخودآگاه شما جای خواهد گرفت و ضمیر ناخودآگاه شما تمام قوای وجود شما را از جمله ذهن خودآگاهتان را برای رسیدن به آن هدف به کار خواهد گرفت. این مطلب نیز در روان شناسی کلاسیک به اثبات رسیده است لکن باز در روان شناسی موفقیت در مورد آن اغراق میشود.
بیان اول در واقع همان اصل تمرین و تداوم است و بیان دوم نیز همان اصل تلقین است و شاید بتوان هر دوی اینها را یکی تلقی کرد یا حداقل آنها را مکمل و معین هم دانست. در اسلام به اصل استمرار فکر و عمل و اصل تلقین اهمیت بسزایی داده شده است، به قدری که میتوان گفت اکثر قریب اتفاق احکام و اخلاق اسلام از این دو وسیله تربیتی مدد جستهاند.
امام علی(علیه السلام) میفرمایند:
«کمی که آن را ادامه دهی، امیدوار کنندهتر است از زیادی که خسته کننده باشد.»[55]«اگر حلیم و بردبار نیستی خود را به بردباری بزن زیرا کم شده است که کسی خود را شبیه قومی قرار دهد و از آنان شمرده نشود (از آنها نشود).»[56]یعنی اگر هدف شما حلیم شدن باشد با تشبه مداوم به اهل حلم، مغز و روان شما در مسیر حلیم شدن تغییر میکند. و باز میفرمایند:
«هر کسی مصیبتهای کوچک را بزرگ شمارد خدا او را به مصایب بزرگ گرفتار میکند.»[57]یعنی سنت خدا این است که افراد منفیباف که یک حادثه منفی جزیی را بزرگ میبینند دچار همان حادثه بزرگ بشوند. و باز فرمودند:
«کسی که چیزی را طلب کند به کل آن یا به قسمتی از آن میرسد.»[58]«کسی از شما نگوید که دیگری به کار خیرکردن از من سزوارتر است که به خدا سوگند همینطور خواهد شد.»[59]«فال خیر بزن تا پیروز شوی.»[60]در بسیاری از احکام عبادی و غیرعبادی اسلام به استمرار و تلقین توجه خاص شده است که نمونه بارز آن نماز است. در نماز علاوه بر این که تکرار و استمرار وجود دارد تلقین نیز وجود دارد. به شرط آن که با توجه اقامه کند. حتی در نماز هدفگزاری نیز موجود است همچنین مدلسازی که همه اینها امروزه در روان شناسی موفقیت مورد توجه است. در اخلاق اسلامی روی مشارطه، مراقبه و محاسبه تأکید فراوانی وجود دارد. اگر این متد تربیتی تشریح شود به جرأت میتوان ادعا کرد که بسیاری فرمولهای روان شناسی موفقیت را در خود دارد.
3. تقریر سوم از قانون جذب مدعی است که اگر شما خواسته خود را مدام در ذهن داشته باشید و کارهای متناسب با آن انجام دهید، در آن صورت جهان هستی در مسیر برآورده شدن خواسته شما دست به کار خواهد شد. مشغله ذهنی شما چه منفی باشد و چه مثبت جهان به آن پاسخ خواهد داد. این ها مدعی هستند که مغز انسان بهطور دایم امواجی را در جهان پخش میکند و جهان به این امواج عکس العمل نشان میدهد. این بیان از قانون جذب اغراق آمیزترین شکل آن است که مخالفتهای زیادی در بین روان شناسان و فلاسفه و دانشمندان با آن شده است.
نقد و بررسی:
1. قانون جذب تنها یک ادعای بدون دلیل است که نه با برهانهای فلسفی اثبات میشود و نه با روش علوم تجربی. البته برخی از گزارههای مطرح در این نظریه، در متون دینی نیز وجود دارد اما این به معنی تطابق این نظریه با عقاید اسلامی نیست. اسلام با هر مکتب فکری دیگری مثل مارکسیسم یا لیبرالیسم هم در برخی گزارهها ممکن است اشتراک ظاهری داشته باشد؛ اما باید توجه داشت که یک مکتب یا نظریه، تنها مشتی گزاره نیست بلکه یک چهارچوب به هم پیوسته است که گزارهها بخشی از مصالح آن هستند. ازاینرو تشابه اسلام با برخی مکاتب یا نظریهها که در ظاهر با آنها، اشتراک گزاره دارد مثل تشابه هواپیما با ظرف است که در هر دو، از آلیاژ آلومینیوم استفاده شده است.
2. اشـکالات قـانون جـذب
1. بزرگترین عیب این نظریه غلوآمیز بودن آن است؛ که تا حد زیادی شکل شعار و تبلیغات به خود گرفته است.
2. این نظریه مدعی است که شما به هرچه فکر کنید وجود شما آن را به خود جذب میکند؛ یا عالم آن را به شما اعطا میکند. سالها است که طرفداران این نظریه در پی اثبات علمی این نظریه هستند پس چرا وجود آنها راه حل را جذب نکرده است یا چرا عالم خلقت، راه اثبات این نظریه را در اختیار آنها قرار نداده است.
3. این نظریه، تناقض لازم میآید. اگر کسی خواستهای داشته باشد، و دیگری نقیض آن خواسته را داشته باشد و هر دو نیز به قانون جذب عمل کنند، خواسته کدام یک تحقق خواهد یافت؟! برای مثال کشاورزی با تمام وجود میخواهد باران ببارد و همسایه کوزهگر او با تمام وجود میخواهد که باران نبارد، حال جهان به کام کدام یک خواهد بود؟! اگر باران ببارد قانون جذب در مورد کوزهگر نقض شده است و اگر باران نبارد، قانون جذب در مورد کشاورز نقض شده است. پس در هر حال این قانون عمومیت ندارد. حال اگر به جای دو نفر با دو خواسته متناقض میلیونها نفر با میلیونها خواسته متناقض بخواهند به قانون جذب عمل کنند چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ اگر این قانون درست باشد در آن صورت جهان از هم خواهد پاشید؛ چرا که در عمل میلیونها انسان با میلیونها خواسته ناهمسان در جهان زندگی میکنند.
4. مخاطبان این نظریه گرفتار بزرگ پنداری و دوری از واقعیت ها می شوند بهطوری که پس از مدتی بسیاری از آنها ناامید می شوند و از مسیر عادی زندگی دور می شوند وحتی زندگی خانوادگی آنها از هم پاشیده می شود.
نظریه اسلام:
عالم توسط یک وجود علیم و خبیر و خیر محض (خدا) تدبیر میشود.
تدبیر عالم ماده از طریق عوالم فوق مادی صورت میگیرد.
«امور این جهان را از آسمان بهسوی زمین تدبیر می کند.»[61]غایت همه عالم رسیدن به قرب خداوند متعال است.
«آگاه باشید که بازگشت همه امور بهسوی خداست.»[62]بنابراین همه موجودات مادی بهسوی خدا در حرکتند نه به هر سویی که ما بخواهیم. خداوند متعال کل عالم را در خدمت انسان قرار داده است؛ اما نه به این معنی که انسان بتواند عالم را به میل خود در آورد بلکه به این معنی که همه عالم چنان ساخته شده است که اگر کسی به دستورات خدا عمل نمود با او هماهنگ شوند و مزاحمتی برای او ایجاد نکنند و بلکه به سرعتِ تکامل او بیفزایند.
«آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است همه را از سوی خودش در خدمت شما قرار داده است؛ در این امر نشانه های (مهمی) است برای کسانی که اندیشه می کنند.»[63]مدبر حکیم عالم، راه هماهنگ شدن با عالم هستی را از طریق ارسال برنامهای به نام دین و کتاب آسمانی بیان کرده است. ازاینرو اگر کسی مطابق دین عمل کند به یقین عالم هستی به نفع او وارد عمل خواهد شد و او به یاری جمیع موجودات و از جمله ملایک که مدبر عالم مادهاند، به سعادت حقیقی و ابدی خود خواهد رسید.
در این نظریه انسان به تمام سعادت و خواستههای حقیقی و دینی خود میرسد که ممکن است موافق میل طبیعی او نباشند. اما نظریه جذب، کاری به سعادت حقیقی انسان ندارد؛ بلکه مدعی است که انسان با قوانین جذب به هر خواستهای که دارد میتواند برسد چه این خواستهها سعادت حقیقی او را در پی داشته باشند و چه نداشته باشند.
بر همین اساس میتوان اموری مثل دعا، توکل و صبر و… را تبیین کرد. دعا یعنی رو سوی خدا کردن و با مسیر هستی یکی شدن، هنگام دعا انسان در واقع تمام عالم و ملایک مدبر عالم را به خدمت خود میگیرد.
امام علی(علیه السلام) به امام حسن(علیه السلام) میفرمایند:
«بدان همان کسی که گنجهای آسمانها و زمین را در اختیار دارد به تو اجازه دعا و درخواست را داده است و اجابت آن را تضمین کرده است. به تو امر کرده است از او بخواهی تا به تو عطا کند و از او درخواست رحمت نمایی تا رحمتش را بر تو فرو فرستد….»[64]و توکل یعنی اعتماد به خدا و کارگزاران او و اعتماد به این که کار خیر و فکر حق و نیت پاک محال است در عالم نابود شود. توکل یعنی اعتماد به اینکه در عالم هستی عدل برقرار است و محال است انسان متوکل در بنبست واقع شود.
«آن کس که به خدا و روز قیامت ایمان آورد بهرهمند خواهد شد و هرکس خدا ترس شود خدا راه بیرون شدن [از گناهان و بلا و حوادث سخت را] بر او میگشاید و از آن جایی که گمان ندارد به او روزی عطا کند و هر که به خدا توکل کند خدا او را کفایت خواهد کرد…»[65]آنچه گفته شد اندکی از بسیار بود. اگر گشتی در گلزار قرآن و روایات اهل بیت(علیهم السلام) بزنید در باب اسرار موفقیت سخنان فراوانی خواهید یافت.[66]
فیزیک و هستی
آیا از منظر مادی انتها و پایانی از نظر فیزیکی (مسافت) در جهان هستی وجود دارد؟ از نگاه دین چطور؟
از نظر مادی و فیزیکی جهان را نهایتی نیست و امری نامحدود است؛ خواه شما بهسوی کوچک ترین اجزا حرکت کنید و سعی نمایید تا جسم را تجزیه و تقسیم نمایید – از آن رو که جسم است و بعد و طول و عرض دارد قابل تقسیم به دو بخش است – و خواه شما به سمت دورترین مکانها حرکت کنید، چرا که براساس فیزیک نسبیتی شما با حرکت بهسوی جلو در واقع مکان و فضا را ایجاد میکنید.
به عنوان نمونه: اگر شما بر بام دنیا و آخرین نقطه جهان بایستید آن گاه که دستتان به آن سو دراز کنید، مکان و فضا را ایجاد کردهاید چون مکان همان امری است که جسم را در بر میگیرد. اما همین جهان که از نظر فیزیکی نامحدود است از نظر وجودی امری محدود است.
البته محدودیت ماده و جهان طبیعت به معنای آن نیست که جهان تا یکجا امتداد دارد و از آن جا به بعد جهانی نیست. بلکه مقصود محدودیت از نظر مراتب و کمالات وجودی است. زیرا در نظام هستی موجودات دارای یک نظام طولی و مراتب تشکیکی و همراه با شدت و ضعف هستند و جهان ماده در این عرصه نازل ترین رتبه وجودی را دارا است و پس از آن عوالم دیگری هستند. البته نه در جای دیگر بلکه محیط به همین جهان ولی دارای مرتبه ای والاتر و هر مرتبه، کمالات افزون تری نسبت به مادون خود دارد. اما همه آنها ممکن الوجود و فقر ذاتی در برابر خدای تعالی دارند و تنها او کمال مطلق و هستی محض و صرف است. جهان هستی ظهور خدای متعال است و چون وجود خداوند بینهایت است، ظهور او نیز بینهایت خواهد بود و پایانی ندارد.
موجودات فرازمینی
آیا روایت و حدیثی در مورد وجود موجوداتی به غیر از ما در عالم (موجودات فرازمینی و فضایی) داریم؟
در جوامع روایی شیعه، روایات متعددی درباره موجودات غیرزمینی یا موجودات زمینی کم و بیش ناشناخته برای بشر امروزی وجود دارد. نمونهای از روایات به شرح زیر است:
جابر بن یزید، گفت: از امام پنجم(علیه السلام) تفسیر قول خدای عز و جل را پرسیدم که میفرماید: «آیا درمانده شدیم به آفرینش نخست بلکه آنان هر روز در پوششی از آفرینشی تازه اند»[67]؛ امام پاسخ فرمودند:
«… شاید تو پنداری که خدای عز و جل فقط این یک عالم را آفریده، یا اینکه خدای عز و جل آدمی جز شما نیافریده است؟! آری به خدا سوگند البته خدای تبارک و تعالی هزار هزار عالم و هزار هزار آدم (ابو البشر) آفریده و تو دنبال این همه عالمها و این همه آدمیانی.»[68]ابوحمزه ثمالی میگوید از علی بن الحسین(علیه السلام) شنیدم که فرمود:
«همانا خدا محمد و علی و فرزندان پاکشان را از نور عظمت خود آفرید و آنان را اشباحی پیش از مخلوقات قائم نمود؛ سپس فرمود: تو گمان داری خدا خلقی جز شما نیافریده؛ آری سوگند به خدا البته خدا هزار هزار آدم و هزار هزار عالم آفریده، و تو به خدا سوگند دنبال و آخر همه این عالمهایی.»[69]این دو روایت دلالت بر این دارند که:
1. قبل از عالم فعلی عوالم مادی دیگری وجود داشتهاند.
2. در آن عوالم نیز موجوداتی همانند انسان وجود داشته است.
3. بعد از عالم ما نیز عوالمی خواهد بود که در آنها نیز موجوداتی مکلف چون انسان وجود خواهند داشت.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
«برای خدای عز و جل دوازده هزار عالم است که هر کدام آنها بزرگتر از هفت آسمان و هفت زمین است. هیچ کدام از [اهل] این عوالم برای خدا عالمی غیر از عالم خودشان نمیبینند و من حجت هستم برای همه این عالمها»[90]از ظاهر روایت چنین بر میآید که: 1. این دوازده هزار عالم بالفعل وجود دارند. 2. در آنها اهل بینشی زندگی میکنند، لکن نسبت به عوالم دیگر بینشی ندارند.
اما چندان معلوم نیست که مراد از این عوالم آیا عوالم مادی هستند یا عوالم مجرد و غیرمادی؛ ولی بیشتر به نظر میرسد که منظور عوالم مادی باشند؛ چون:
1. عوالم مجرد، از یکدیگر و از عالم ماده خبر دارند.
2. نیازمندی اهل آن عوالم به حجت معصوم نشان از مکلف بودن آنها دارد و مادی بودن از شروط فلسفی تکلیف است.
اما با فرض مادی بودن این دوازده هزار عالم باز به وضوح معلوم نیست که آیا منظور از این عوالم، سیارات مسکون و دارای حیات در کهکشان راه شیری هستند یا دوازده هزار کهکشان مسکون وجود دارند که کهکشان راه شیری یکی از آنهاست یا منظور از عالم، مجموعهای از میلیاردها کهکشان است و دوازده هزار عالم در عرض هم وجود دارند که همگی دارای موجودات زندهاند. حتی محتمل است که منظور حضرت، عوالم موازی باشند که نسبت به همدیگر تباین بُعدی دارند؛ البته این احتمال تا حدودی ضعیف است، چون موجودات ابعاد بالاتر توان مشاهده موجودات ابعاد پایینتر را دارا هستند مگر این که مانعی در کار باشد. همچنین احتمال دارد که نسبت این عوالم مثل نسبت عالم جنها به عالم انسانها باشد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرمایند:
«این ستارگانی که در آسمان هستند شهرهاییاند مانند شهرهای موجود در زمین که هر شهری به ستونی از نور مربوط و متصل است که طول آن ستون در آسمان به اندازه مسیر دویست و پنجاه سال است.»[91]این روایت به صراحت تمام از وجود شهرهایی در خارج از منظومه شمسی خیر میدهد که مانند شهرهای زمین هستند. البته این احتمال وجود دارد که راوی در نقل حدیث کلمه فی را از اول حدیث انداخته باشد یا هنگام استنساخ چنین امری رخ داده باشد. اگر این احتمال درست باشد آن گاه معنی حدیث چنین خواهد بود «در این ستارگانی که در آسماناند شهرهایی هستند…» در این صورت میتوان گفت مراد از ستاره، خود آن همراه با منظومه سیارهای آن است. همچنین در این صورت ادامه حدیث نیز معنی معقول خود را مییابد؛ چون هر سیارهای با ستونی از نور به ستاره خود متصل است.
ابن الکواء از امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره این قول خدای تعالی پرسید که «وَ السماءِ ذاتِ الْحُبُکِ» و سوگند به آسمان که دارای حبک است؛ امام فرمودند:
«یعنی دارای مخلوقات نیکو است.»[22]همان گونه که در نمونه روایات ذکر شده ملاحظه میشود بحث وجود موجودات خارج از زمین در روایات اهل بیت(علیهم السلام) با تعابیری رازآلود و محتاج به تحقیق و تفسیر بیان شده که شاید عمده عامل آن دو چیز باشد؛ یکی کمبود اطلاعات و کشش فکری مردم آن عصر و دیگری طریقه خود معصومین(علیهم السلام) که موارد زیادی سعی مینمودند وارد جزییات نشوند و راه اجتهاد و کوشش علمی را بر روی پیروانشان نبندند؛ چرا که خود همین اجتهاد و استنباط و استخراج جزییات و تفصیلات از اصول و کلیات، در هر عصری هم موجب رشد روحی اشخاص محقق است هم مانع از رکود فکری جامعه میشود. خود اهل بیت(علیهم السلام) نیز در روایات متعددی به این سیره عملی خود تصریح نموده فرمودهاند:
«بر ما است بیان اصول و بر شما است استخراج فروعات.»[93]فقهای بزرگوار شیعه در طول تاریخ بر اساس همین سیره عملی اهل بیت(علیهم السلام) باب اجتهاد را در علم فقه الاحکام همواره باز نگه داشته و همیشه آن را ترقی دادهاند و از فقه بسیط اولیه، که فتاوا را بهصورت ذکر متن حدیث بیان میکرد، تا فقه پیش رفته امروزی، با پشتوانه عظیمی به نام علم اصول فقه، آن را پیش بردهاند؛ ولی در زمینه علوم طبیعی و فقه الطبیعه عنایت چندانی به روایات اهلبیت(علیهم السلام) نشده و فقه الطبیعه اسلامی هنوز در حد ذکر روایات است و تحقیق قابل اعتنایی روی آنها صورت نگرفته است. طرح فکر علم دینی در میان اندیشمندان حوزه و دانشگاه میتواند افقهای روشنتری را در مقابل مباحث علم و دین باز کند که امید است با به بار نشستن این بحث، راههای استفاده از روایات علمی نیز گشوده شود و به مرور زمان، اصول فقه علوم طبیعی اسلامی نیز تدوین و تنظیم گردد.
خدای ساعت ساز
نظریه خدای ساعتساز چیست و آیا با دستورات دین اسلام منافات دارد؟
اندیشه ساعتساز لاهوتی یا خدای ساعتساز، تصویری نادرست از خدا است که از دیرباز کم و بیش در ذهن بشر وجود داشته است و در دو سده اخیر، به دنبال نظریات جدید علمی، رواج یافته است. ویژگی خدای ساعتساز این است که بالفعل هیچ مداخله و نقشی در طبیعت ندارد؛ طبیعت مستقل از او موجود است و به کار خود ادامه میدهد. بر اساس این نظریه، خداوند، عالم را آفرید و پس از آن عالم را به حال خود رها کرده و از این پس، عالم بر اساس قوانین خود کار میکند. خدای علم تجربی، (Science)، خدایی ساعتساز است. خدای ساعتساز جهان را چون ساعتی آفریده و با کارگذاشتن باطری (عقل و علم) آن را به حال خود رها کرده است.
پروژه دکارت را پروژه خدای ساعت ساز میگویند؛ یعنی خدا، این جهان را مانند ساعت ساخته و رها کرده و حرکت ساعت خودکار است. این تفکر در قرن 20 تبدیل شد به ساختارگرایی که علم و معرفت و ایمان و… را پوچ میشمرد.
این رویکرد به ویژه به ضرورت ارسال انبیاء، یا بیاعتقاد یا سست اعتقاد است و بر این نکته تأکید میکند که نباید بر اختلاف بین شرایع، بلکه باید بر عنصر وحدت حول محور خداوند، تأکید کرد.
اما در الاهیات اسلامی تمام موجودات را در هر آن نیازمند خدا میداند و خداوند را خالق مطلق هستی معرفی مینماید. خالقی که هستی بخش آنها گشته است و موجودات از خود نه وجودی داشتهاند و نه بی او از وجودی بهرهمند است. خداوند در هر لحظه به آنان وجود میبخشد؛ همچون لامپی که روشنایی آن به خاطر اتصال مداومش به منع و تولید کننده برق است و چنین نیست که نیروگاه برق به او نوری بدهد و وی تا ابد حتی بیوجود منبع، نور داشته باشد.
خداوند در قرآن میفرماید:
«تمام کسانی که در آسمان و زمین هستند از او تقاضا میکنند، و او هر روز در شان و کاری است»[94]خدای تعالی در هر روزی کاری دارد، غیر آن کاری که در روز قبل داشت، و غیر آن کاری که روز بعدش دارد، پس هیچ یک از کارهای او تکراری نیست، و هیچ شأنی از شؤون او از هر جهت مانند شأن دیگرش نیست، هر چه می کند بدون الگو و قالب و نمونه میکند، بلکه به ابداع و ایجاد میکند، و به همین جهت است که خود را بدیع نامیده، فرموده: «بدیع السموات و الارض»[95]موجودات، ممکناتیاند که چون به ذاتشان نظر شود، در آن نه ضرورت وجود را میبینیم و نه ضرورت عدم را و برای وجود داشتن یا وجود نداشتن باید عاملی خارجی یکی از این دو را برای آن اعمال کند اما خداوند موجودی واجب الوجود است بدین معنا که در هستی داشتنش به دیگری نیاز ندارد و چون به ذاتش نظر شود وجود داشتن را در آن مییابیم و او به تمامی، وجود است و هیچ جنبه امکانی و نیاز و عدم در او راه ندارد. با وجود این، چگونه موجودات ممکن بتوانند بدون او وجود داشته باشند و تنها در روز نخست به او محتاج باشند چرا که علت نیاز آنها به خداوند ممکن بودن آنها است، صفتی که غیرقابل انفکاک از آنها است.
خلاصه آن که در انگاره خدای ساعتساز ربوبیت تکوینی و تشریعی خدا نادیده گرفته شده است و از این جهت نسبت به توحید ناب و کامل اسلامی نقص و اشکال بزرگی دارد.
از سوی دیگر خداوند ما را به حضور متعهدانه در تغییر و تحول هستی و جوامع بشری فراخوانده است:
«خداوند سرنوشت هیچ ملتی را دگرگون نخواهد کرد مگر آن گه آنان خودشان (نه سرنوشت خودشان) را دگرگون کنند.»[96]در این نگرش، اسلام الاهیاتی را سامان میدهد که هر تحولی در سرنوشت آدمی منوط به تغییر و تحول در اندیشه و نگاه آنان است، چیزی که در ادبیات گفت وگوی علم و دین به تغییر پارادایم، پیشفرض و یا الگو تعبیر میشود.
به علاوه در اندیشه دینی، مشیت خداوند به مشیت آدمی تعلق میگیرد. یعنی: خدا میخواهد که ما کارها را با اختیار خودمان انجام دهیم. بنابراین حتی انسان میتواند دایره اختیارش را گسترش دهد، جبرهای پیرامونش را رهبری و مدیریت کرده و با استخدام و مدیریت آنها جهان را تغییر دهد و مهندسی کند و حتی جبرها را به ابزاری برای اعمال اختیارش تبدیل کند. مانند: به کارگیری قوانین فیزیکی، شیمیایی، طبیعی، اجتماعی و روان شناختی.
در الاهیات شیعی، خداوند جهان را با قوانین و سنتهای الاهی به واقع موجود، تدبیر میکند و خود در جزء جزء این تدبیر حضور دارد.
آفرینش زوج موجودات
خداوند میفرماید که ما هر چیزی را زوج آفریدیم، پس موجودات تک سلولی چه موجوداتی هستند؟
راغب اصفهانی ذیل واژه زوج میگوید: «زوج به هر یک از دو همسر مرد و زن (نرینه و مادینه) و در حیوانات که با هم جفت هستند و آمیزش جنسی نموده اند، گفته می شود و همچنین به هر دو جفتی، چه در مزاوجت و یا در غیر آن، مثل جفت کفش و نعلین و نیز به هر دو چیزی که با یکدیگر شبیه یا همانند باشند، خواه شباهتی یکسان و یا ناهمسان باشد باز هم آنها را زوج گویند.
خدای تعالی می فرماید:
«فَجَعَلَ مِنْهُ الزوْجَینِ الذکَرَ وَ الْأُنْثی »[97]«وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنةَ»[98]و آیه «خَلَقْنا زَوْجَینِ» [99] این آیه روشن کرده است که هر چه در عالم است، زوج است از جهت این که برای آن چیز، یا ضدی یا چیزی شبیه به آن، یا چیزی در ترکیب آن هست و بلکه به هیچ وجه از ترکیب و مرکب بودن جدا نیست.
در آیه: «أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتی»[100] یعنی: انواعی از گیاهان همسان و شبیه و همجنس.
و آیه: «وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً»[101] یعنی شما سه گروه بودید: 1. اصحاب المیمنه 2.اصحاب المشئمه 3. السابقون السابقون. و این یاران سه گانه کسانی هستند که بعداً تفسیرشان کرده است.
خلاصه سخن راغب آن است که در لغت عرب، هر دو چیزی را که نوعی تقابل و در عین حال نزدیکی و قرابت با هم داشته باشند، زوج گویند. برای مثال هر لنگه کفش، زوج لنگه دیگر است. آسمان و زمین را زوجین گویند. روح و بدن را زوجین گویند. جوهر و عرض و نیز ماده و صورت و وجود و ماهیت و ظاهر و باطن اشیاء را زوجین گویند. ازاینرو زوج بودن تنها در امر تولید مثل نیست.
اما در خصوص تک سلولیها که از راه تقسیم سلولی تولید مثل مینمایند:
1. هر تک سلولی، خودش مرکب است از وجود و ماهیت.
2. مرکب است از ماده و صورت.
3. مرکب است از جوهر و عرض.
4. تولید مثل تک سلولیها نیز از نوعی دوگانگی درون سلولی ناشی میشود.
میدانید که رشتههای ژنی یا DNA، خودشان از دو رشته به هم پیوسته درست شدهاند؛ مانند دو طرف زیپ که به هم دیگر متصل گشتهاند. رشته دیگری از خانواده DNA نیز وجود دارد با نام RNA که بهصورت تکی است؛ مانند یک طرف زیپ. برای این که تقسیم سلولی حاصل شود، ابتدا باید ژنهای سلول دوم (سلول دختر) در درون سلول مادر ایجاد گردند. در این هنگام، دوطرف DNA، مانند زیپ از هم باز میشوند؛ و RNA با یکی از آنها متصل گشته و نسخهای از آن برمیدارد؛ تا ژنهای سلول جدا شونده را بسازد. ازاینرو ملاحظه میشود که حتی در درون تک سلولیها نیز جفتگیری وجود دارد. در پر سلولیها نیز در حقیقت، همین تقسیم سلولی است که منجر به پیدایش یک موجود دیگر میشود؛ اما فرایند این امر در پر سلولیها، بسیار پیچیدهتر است. در تک سلولیها، ژنی از بیرون نمیآید، ولی در پرسلولیها نر، از طریق آمیزش جنسی، اسپرم را به تخمک جنس ماده میرساند؛ که هر کدام اینها حاوی اطلاعات ژنتیکی صاحب خود هستند. آن گاه از این ترکیب یک سلول نطفه تشکیل میشود؛ و همین تک سلول نطفه، مثل تک سلولیها شروع میکند به تقسیم شدن و ازدیاد. پس از این جهت، تفاوت اساسی بین تک سلولیها و پرسلولیها وجود ندارد.
شبیهسازی، حیات
در خبرهای علمی میخوانیم که دانشمندان در شرایط آزمایشگاهی شرایطی را به وجود آوردهاند که در آن سلول بیجان زنده شده و شروع به تکثیر کرده است و این شرایط شبیهسازی اتفاقی است که در 4 میلیارد سال قبل روی داده است. آیا این امر میتواند دلیلی بر به وجود آمدن خود به خود حیات و انسانها و حیوانات بر روی کره زمین باشد؟ و آیا اقدام به شبیهسازی دخالت در کار خداوند نیست؟ و آیا بر اثر پیشرفت دانش بشری، ممکن است این دانش به حد خلقت خداوند برسد؟
برخی از این اخبار میتواند از این دست باشد:
«بی.بی.سی: محققان برای ایجاد حیات مصنوعی به پیشرفتهایی رسیدهاند. گروهی از پژوهشگران آمریکایی با انتشار مقالهای در نشریه «ساینس» دستاورد خود در ساخت آزمایشگاهی رمز «DNA» یک سلول باکتریایی با استفاده از مواد ژنتیکی را شرح دادهاند. به گزارش ایرنا، شبکه خبری بی.بی.سی روز شنبه اعلام کرد: این پژوهشگران امیدوارند با استفاده از ژنومهای طراحی شده بتوانند در نهایت، سازواره زندهای را «خلق» کنند که قادر به تولید سوخت پاکیزه و جذب گاز اکسید کربن از جو زمین باشد. اصطلاح ژنوم به مجموعه کامل اطلاعات مربوط به خصوصیات وراثتی یا نقشه ژنتیکی یک موجود زنده اطلاق میشود و رمز (یا کدهای) DNA حامل آن است.
انتشار نتیجه تحقیقات گروه آمریکایی به دیگر دانشمندان امکان آن را میدهد تا روش مورد استفاده این گروه را ازنظر اعتبار علمی ارزیابی کنند اما کسانی نیز در مورد جنبههای اخلاقی ایجاد «حیات مصنوعی» ابراز نگرانی کردهاند. در واقع، چندین سال است که این گروه از منتقدان خواستار بحث و تبادلنظر درباره خطراتی بودهاند که از نظر آنان ایجاد مصنوعی موجودات زنده یا به اصطلاح حیات مصنوعی میتواند درپی داشته باشد.
در مقابل دکتر «همیلتون اسمیت»که در تحقیقات اخیر شرکت داشته، تأکید دارد که ژنوم ساخته شده در این فرآیند – که نسخه دی انای DNA باکتری (Mycoplasma genitalium) است – گامی بهسوی پدید آوردن «حیات ترکیبی» است و نه «حیات مصنوعی»
وی گفت: باید بین «حیات ترکیبی» و «حیات مصنوعی» تفاوت قایل شد؛ زیرا در ایجاد حیات ترکیبی، دانشمندان به طراحی کروموزومهای سلول به شکل مورد نظر خود مبادرت میورزند که با «خلقت حیات» تفاوت دارد.
در مقالهای که این گروه هفده نفره از محققان آمریکایی منتشر کردهاند آمده است که ژنوم باکتریایی مورد مطالعه، حاصل ترکیب شیمیایی واحدهای کوچک دی.ان.ای بوده است. این واحدهای دی.ان.ای سپس در داخل یک باکتری کشت شده و با اتصال به یکدیگر، قطعات بزرگتری را ایجاد کرد که دانشمندان آن را به نوارکاست ضبط صوت تشبیه کرده و آن را کاست دی.ان.ای نام دادهاند. در ادامه این فرآیند، چند قطعه بزرگ دی.ان.ای پدید آمد که اتصال آنها به یکدیگر، در واقع نسخهای از خصوصیات ژنتیکی باکتری موردنظر را ایجاد کرد.انشمندانی که در این فعالیت مشارکت داشتند این نسخه ترکیبی را (1.0Mycoplasma JCVI) نامیدهاند که شامل نام باکتری و حروف اول نام مرکز محل این تحقیقات، یعنی مؤسسه «جی کریگ ونتر» در راکویل، ایالت مریلند آمریکا است.
دکتر کریگ ونتر، که چند سال پیش در مسابقه جهانی برای کشف دی.ان.ای انسان شرکت داشت، معتقد است خرده سازوارههای تصنعی میتوانند در تولید سوختهای بدون آلودگی، مانند هیدروژن، کارآیی قابل توجهی داشته باشند. به نظر وی میتوان از انواع دیگر باکتریهای ترکیبی بهمنظور جذب گازهای گلخانهای از جو زمین استفاده کرد.
دکتر اسمیت، یکی از دست اندرکاران تحقیقات اخیر، ابراز امیدواری کرده است که این تحقیقات زمینه مساعدی را برای آنچه که میتواند نگرشی نوین به مهندسی سازوارههای زنده باشد، فراهم آورد.»
همانطور که در گزارش فوق ملاحظه میفرمایید، این دانشمندان تنها توانستهاند ژنی را دستکاری و توسط یک باکتری آن را تکثیر نمایند. یعنی ابتدا قطعه کوچکی از یک ژن را از مواد شیمیایی خاصی سنتز کرده و آن گاه، آن قطعه ژن را در هسته یک باکتری زنده قرار داده و هسته باکتری، آن قطعه ژن را بهعنوان جزیی از ژنهای خود قبول کرده مثل ژنهای خودش آن قطعه را هم تکثیر میکند و به این طریق باکتریهایی با کارکردهای ویژه مثل جذب دی اکسید کربن یا دیگر مواد سمی پدید میآیند. ازاینرو این کار دانشمندان را به هیچ وجه نمیتوان ساخت یک سلول نامید. از این روست که طبق آنچه در گزارش آمده، دکتر همیلتون اسمیت این کار را پدید آوردن حیات ترکیبی نامید و بین حیات ترکیبی و حیات مصنوعی تفاوت قایل شده است.
باید توجه داشت که:
نخست، فاصله بسیار زیادی است بین یک ترکیب شیمیایی ساده و طبیعی و ژنوم کامل یک تک سلولی. ازاینرو هنوز نظریهای نیست که بتواند اثبات کند مواد شیمیایی ساده میتوانند بهطور طبیعی و در خارج از سلول زنده تبدیل به ژنوم کامل یک سلول زنده شوند. اگر مواد شیمیایی ساده بهطور طبیعی توان تبدیل به ژن را داشته باشند، پس باید در طبیعت غیرزنده، مولکولهای ژنی وجود داشته باشند؛ در حالی که تاکنون ژن آزاد در طبیعت یافت نشده است. اینکه در آزمایشگاه، یک قطعه بسیار کوچک ژنی از مواد عالی ساخته شود دلیل بر آن نیست که چنین امری در طبیعت نیز شدنی است چرا که در آزمایشگاه، عامل انسانی و دستگاههای ساخت دست بشر دخالت دارند و در شرایطی این کار را انجام میدهند که مشابه آن شرایط بعید است در طبیعت تحقق یابد. ایجاد شرایط آب و هوایی چهار میلیارد سال قبل برای بشر امروز کار بسیار آسانی است ولی آنچه در آزمایشگاه، ژن میسازد شرایط ایجاد شده نیست بلکه ابزارهای بشری است.
نکته دوم، به فرض که ژنوم کامل یک سلول (کل ماده ژنتیکی یک سلول)، بهصورت آزاد در طبیعت یافت شود، باز این معما بر جای خود باقی است که چگونه این رشته ژنی توانسته است تبدیل به یک سلول شود؛ چرا که از یک رشته ژن تا یک سلول کامل، فاصله وجودی زیادی است. در گزارش فوق کاری که انجام شده این بوده که آنها قطعه بسیار کوچکی از ژن را ساخته و به ساختار ژنی یک موجود زنده (باکتری) پیوند زدهاند. اما به این فرض که ژن آزاد در طبیعت وجود داشته باشد، سلول آماده کجاست که این ژن در هسته آن داخل شود؟ پس صرف ساخته شدن یک قطعه ژن معمای پیدایش تک سلولیهای اولیه را حل نمیکند.
اگر بخواهیم با ادبیات فیلسوفانه به تحلیل مسئله بپردازیم باید بگوییم: بهفرض که روزی بشر بتواند سلول کامل را هم در شرایط آزمایشگاهی بسازد و یا حتی شرایطی خاص فراهم نماید که مواد شیمیایی در آن شرایط، تبدیل به سلول زنده شوند، باز نمیتوان ادعا نمود که بشر موفق به خلق حیات یا خلق سلول زنده شده است؛ کما اینکه نمیتوان از این کشف فرضی نتیجه گرفت که پس موجودات زنده خود به خود پدید آمدهاند. مواد شیمیایی فقط علت مادی سلول یا حیات هستند. انسان یا هر عامل مادی دیگر هم که در پدید آمدن سلول زنده مؤثرند تنها جزیی از علت مادی یا به تعبیر دقیقتر، متمم علت مادی هستند که آنها را علل مُعِد یا علل زمینهساز میگویند. اما این مقدار برای وجود یافتن یک موجود زنده یا هر موجود دیگر کافی نیست؛ بلکه نیاز به علت فاعلی نیز وجود دارد و علت فاعلی آن علتی است که وجود میدهد.
برای روشن شدن مطلب، ذکر مثالی یاری دهنده خواهد بود: برای پدید آمدن یک میز چوبی، وجود چوب و میخ الزامی است، ازاینرو بدون این دو، محال است میز چوبی تحقق یابد؛ اما وجود این دو کافی برای تحقق میز نیست؛ بلکه وجود اره، رنده، چکش و امثال این وسایل نیز لازم است.
این ابزار نه به میز وجود میدهند و نه در ساختمان میز حضور دارند ولی زمینه را برای تحقق میز فراهم میکنند، بنابراین از این گونه امور تعبیر میشود به علل معد یا زمینه ساز. اما با وجود این وسایل نیز میزی درست نمیشود.
برای ساخته شدن میز، نقشه و شکل میز هم مورد نیاز است که این نقشه یا بر روی کاغذ یا چیزی مانند آن خواهد بود یا در ذهن نجار. بدون این نقشه نیز ساخته شدن میز غیرممکن است؛ یعنی تا نجار تصوری از میز نداشته باشد ممکن نیست میزی درست شود. ازاینرو صورت و نقشه وجودی اشیاء در نزد پدید آورنده آن نیز برای تحقق آن شیء ضروری است.
از این صورت یا نقشه وجودی شیء، تعبیر میشود به علت صوری شیء. اما وجود این علت نیز کافی برای تحقق میز نیست بلکه خود نجار نیز باید دست بهکار شود تا میزی پدید آید؛ که – در این مثال – با تسامح میتوان او را علت فاعلی میز نامید. اما حقیقت این است که نجار تنها علت فاعلی حرکت اعضاء بدن خود است نه علت فاعلی میز. ازاینرو خود نجار و حرکات اعضاء بدن او نیز در حقیقت مثل اره و رنده و چکش ابزار و علت زمینه ساز است و به میز وجود نمیدهد.
شاهد این ادعا آن است که اگر نجار بعد از ساختن میز نابود شود، باز میز بر جای خود خواهد بود؛ در حالی که بین علت فاعلی و معلول آن رابطه ناگسستنی وجود دارد؛ یعنی به محض نابود شدن علت فاعلی، معلول آن نیز نابود میشود. نجار علت فاعلی اراده و فکر و حرکت خویش است ازاینرو به محض اینکه نجار نابود شود اراده و تفکر و حرکت او نیز نابود میشوند.
پس علت فاعلی (وجود دهنده) میز کیست؟
برای این که مطلب باز هم عمیقتر بررسی شود مثالی از طبیعت و موجودات طبیعی میزنیم.
فیزیک دان، اتمهای اکسیژن و هیدروژن را در ظرفی با نسبت یک به دو مخلوط نموده با ایجاد جرقهای موجب ترکیب آنها میشود و به این صورت مولکولهای آب پدیدار میشوند. در این روند، اتمهای اکسیژن و هیدروژن علت مادی هستند؛ انسان هم فقط علت زمینهساز است. جرقهای الکتریکی نیز علت زمینهساز دیگری است.
و صورت مایع آب که غیر از صورت گازی اکسیژن و هیدروژن است، علت صوری است. اما کیست که این صورت را به اتمهای اکسیژن و هیدروژن میدهد؟ خود این دو نوع اتم که فاقد صورت آب بودند؛ پس این صورت که وجود سومی بوده غیر از صورت اکسیژن و هیدروژن است از کجا پدیدار شد؟
کشاورز دانه گندم را در زمین شخم خورده میپاشد؛ باران بر آن میبارد و گندم شروع به رشد کرده تبدیل به سنبل میشود. کشاورز فقط زمینهساز بود؛ خاک و باران و نور و هوا نیز علل مادی هستند و نقش صورت دهی و وجود دهی ندارند. خود دانه نیز بالفعل فاقد صورت سنبل است؛ پس این صورت تازه و نوظهور از کجا پدید آمد؟
فلاسفه اسلامی با نگاه عمیقی که به رابطه علیت دارند با برهانهای قاطع عقلی اثبات نمودهاند که بهطور اساسی هیچ موجود مادی قادر نیست علت فاعلی موجود دیگری قرار گیرد. علت فاعلی همواره باید از نظر وجودی در رتبه بالاتری نسبت به معلولش باشد و موجودات مادی از آن حیث که مادیند از نظر رتبه وجودی یک ردیف اند.
اگر بخواهیم با ادبیات و نگاه درون دینی در این باره سخن بگوییم، با مروری بر آیات قرآن این تصویر کاملتر میشود:
«وَ إِنْ مِنْ شَی ءٍ إِلا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»[102]؛«و هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزاین (حقایق) آن نزد ماست و ما آن را نازل نمیکنیم مگر به اندازه معلوم و معین»
طبق این آیه شریفه حقیقت هر چیزی در نزد خداست که با طی مراتبی به عالم ماده رسیده بر قامت ماده پوشیده میشود.
«أَلا إِلَی اللهِ تَصیرُ الْأُمُور»[103]؛ «و آن گاه که عمر آن تمام شده دوباره از ماده جداگشته به وطن غیرمادی خود باز میگردد. آگاه باشید که همه امور بهسوی خدا بازمی گردند.»
«فَسُبْحانَ الذی بِیدِهِ مَلَکُوتُ کُل شَی ءٍ وَ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ»[104]؛ «پس منزه است خداوندی که ملکوت (حقیقت و باطن) همه چیز در دست اوست؛ و شما را بهسوی او بازمی گردانند.»
مطابق این آیه نیز حقیقت همه امور به دست خداست و همه چیز دوباره بهسوی او باز میگردد.
«ثُم خَلَقْنَا النطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُم أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللهُ أَحْسَنُ الْخالِقین»[105]؛ «سپس نطفه را علقه نمودیم و علقه را بهصورت مضغه [چیزی شبیه گوشت جویده شده ]، و مضغه را بهصورت استخوانهایی درآوردیم؛ و بر استخوانها گوشت پوشاندیم؛ سپس آن را آفرینش تازه ای دادیم؛ پس بزرگ است خدایی که بهترین آفرینندگان است.»
این آیه شریفه بیان میکند که تبدیل نطفه به علقه و علقه به مضغه و مضغه به استخوان پوشیده با گوشت و در نهایت ظهور او بهصورت جنین انسانی همگی یک روند پیوسته و رو به کمال است که از جانب ملکوت عالم تدبیر میشود.
«ماییم که شما را آفریده ایم، پس چرا تصدیق نمی کنید؟. آیا آنچه را [که بهصورت نطفه ] فرو می ریزید دیده اید؟. آیا شما آن را خلق می کنید یا ما آفریننده ایم؟. ماییم که میان شما مرگ را مقدر کرده ایم و بر ما سبقت نتوانید جست. [و می توانیم ] امثال شما را به جای شما قرار دهیم و شما را [بهصورت] آنچه نمی دانید پدیدار گردانیم.. و به قطع پدیدار شدنِ نخستین خود را شناختید پس چرا سَرِ عبرت گرفتن ندارید؟. آیا آنچه را کِشت می کنید، ملاحظه کرده اید؟. آیا شما آن را زراعت می کنید (میرویانید)، یا ماییم که زراعت می کنیم (میرویانیم)؟. اگر بخواهیم به قطع خاشاکش می گردانیم، پس در افسوس [و تعجب] می افتید.. [و می گویید:] «به واقع ما زیان زده ایم،. بلکه ما محروم شدگانیم.». آیا آبی را که می نوشید دیده اید؟. آیا شما آن را از [دلِ ] ابرِ سپید فرود آورده اید، یا ما فرودآورنده ایم؟. اگر بخواهیم آن را تلخ می گردانیم، پس چرا سپاس نمی دارید؟. آیا آن آتشی را که برمی افروزید ملاحظه کرده اید؟. آیا شما [چوبِ] درختِ آن را پدیدار کرده اید، یا ما پدیدآورنده ایم؟. ما آن را [مایه ] عبرت و [وسیله ] استفاده برای بیابان گردان قرار داده ایم. پس به نام پروردگار بزرگت تسبیح گوی.»[106]در این آیات بیان شده که:
الف. شما مردان جز انتقال نطفه به رحم کاری نمیکنید. یعنی شما تنها زمینه پدید آمدن جنین را فراهم میکنید. مادر نیز جز یک محیط مناسب برای رشد نطفه نیست، پس مادر نیز در پدید آمدن جنین نقش فاعلی ندارد. غذاهایی هم که مادر میخورد و از راه خون به جنین میرسد تنها ماده آن را فراهم میکند پس این خداست که میآفریند؛ نه شما. و شاهد اینکه فاعل حیات تنها خداست این است که هرگاه اراده نماید آن را سلب میکند و هیچکس قادر نیست مانع از مرگ موجودات زنده شود؛ اگر انسان یا خود موجود زنده در حقیقت علت فاعلی حیات بودند میتوانستند مانع از مرگ شوند، ولی قادر به چنین کاری نیستند. و شاهد دیگر این که شما قادر نیستید شکل جنین را از پیش تعیین نمایید در حالی که اگر علت وجود دهنده بودید باید میتوانستید.
ب. در کار کشت و زرع نیز شما انسانها علت زمینهساز بیشتر نیستید و این خداست که کمال وجودی را به دانه میبخشد. شاهد آن که اگر خدا فیض خود را منقطع نماید شما قادر به هیچ کاری نیستید. آنگاه متوجه میشود که شما از فاعلیت به کلی محروم هستید.
ج. آب را خدا پدید میآورد و بشر در پدید آوردن آب یا ایجاد باران مصنوعی و امثال آن تنها معد و زمینهساز است. ازاینرو انسان هیچ تسلطی بر خواص آب ندارد؛ در حالی که علت فاعلی که ذات شیء را پدید میآورد به گونه برتر باید بر خواص آن نیز سلطه داشته باشد.
د. همچنین در پدیدار شدن آتش هم انسان زمینهسازی بیش نیست چه در روشن شدن خود آتش و چه در پدید آمدن چوب آن. انسان فقط چوبها را جمع نموده و زمینههای دیگر را فراهم میکند تا طبق اراده تکوینی الاهی که همان قوانین عالم است، چوبها آتش گیرند.
حاصل کلام اینکه: طبق نگاه قرآنی و فلسفی، هیچ موجود مادی و از جمله انسان، نسبت به موجودات مادی هیچگاه نمیتواند علت فاعلی باشد و تنها میتواند نقش علت معد و زمینهساز داشته باشد. کاری که انسان در کشاورزی، فرایند تولید مثل و بچه آوری، روشن نمودن آتش، مهندسی ژنتیک، شبیهسازی موجودات زنده و امثال این امور انجام میدهد این است که مجاری اراده تکوینی خدا را -که همان سنن و قوانین حاکم بر عالم هستی است- شناسایی نموده آن گاه مواد و شرایط لازم را فراهم میکند تا اراده تکوینی خدا وارد عمل شده کار خلقت را انجام دهد.
بنابراین حتی اگر روزی ثابت شود که تک سلولیهای اولیه از مواد بیجان پدید آمدهاند باز معنی آن پیدایش خود به خودی نیست؛ بلکه این سنت و اراده خداوندی است که هر جا شرایط مهیا باشد، فیض را عطا میکند. ازاینرو اگر بشر بتواند آن شرایطی را که در رحم مادر وجود دارد، در آزمایشگاه فراهم سازد و نطفهای را در آن قرار دهد باز طبق اراده تکوینی خدا و سنن الاهی نطفه صور کمالی خود را دریافت نموده شروع به ترقی وجودی خواهد نمود؛ همانگونه که تخم مرغ طبق سنن الاهی در ماشین جوجه کشی تبدیل به جوجه میشود.
بنابراین انسان هیچ گاه خالق چیزی نیست. درمهندسی ژنتیک، انسان چیزی را خلق نمیکند؛ بلکه انسان قوانین خلقت را کشف میکند و آن گاه زمینه را فراهم میکند تا قوانین خلقت چیزی را که انسان میخواهد پدید آورند؛ و قوانین خلقت با اذن خدا عمل میکنند. هیچ فرقی بین یک موجود به دست آمده از مهندسی ژنتیک با یک موجود زاده شده از مادر وجود ندارد؛ هر دو مخلوق خدا هستند. انسان میداند که از آمیزش نر و ماده موجود زندهای پدید میآید ازاینرو دو حیوان را آمیزش میدهد تا بچهای به دنیا بیاید آیا معنی این کار خلق کردن است؟ آیا پدر و مادرند که بچه را خلق میکنند؟ آیا ما هستیم که گندم را میرویانیم؟ آیا کار ما جز پاشیدن گندم بر زمین است؟ ما فقط از قوانین و سنتهای الاهی استفاده میکنیم. در مهندسی ژنیک نیز همین گونه است. سلولی که از گوسفند گرفته شده است در شرایط ویژهای قرار میگیرد تا طبق قوانین جاری الاهی تغییراتی در آن ایجاد شود، آن گاه آن را در شکم همان گوسفند قرار میدهند تا مراحل رشد را ادامه دهد. خداست که وجود میدهد نه بشر، انسانها تنها در مدیریت قوانین الاهی جاری در خلقت مشارکت میکنند و آن گاه قوانین مخلوق خداوند به اذن او جاری میشود و موجودی پدید میآید. اگر بشر توانست از عدم چیزی را خلق کند آن گاه میتواند مدعی خالقیت شود.
علم خدا واجب الوجود و عین ذات خداست، و ذات خدا نامحدود، ازلی و ابدی است؛ درحالی که دانش انسان محدود به آن چیزی است که از قوانین جاری در آفرینش آموخته و کشف کرده است.
اسلام و داروینیسم
چرا طبق فرمایش قرآن، انسان از خاک آفریده شده است ولی طبق نظریه علمی انسان تکامل یافته موجودات ساده است، دیدگاههای مختلفی که در این مورد وجود دارد، کدامند و کدام مورد پذیرفته است؟
در میان عالمان دینی و دیگر کسانی که در پی تبیین دیدگاه اسلام درباره نظریه تکامل بر آمده اند، رویکردهای گوناگونی به شرح زیر وجود دارد:
1. ادعای اینکه در قرآن به تکامل تدریجی و تحول انواع و پیوستگی نسلی اشاره شده است؛[107]2. رد نظریه تحولی خلقت ؛[108]3. در صورت اثبات نظریه تکامل در مورد دیگر جانداران، انسان حساب جداگانه و مستقلی دارد و پیوستگی نسلی با دیگر حیوانات ندارد؛[109]4. امکان برداشت هر دو نظریه از قرآن؛[110]5. تفکیک زبانی علم و دین.[111]نظریه دانشمندان، چنان که گفته شد نظریه و فرضیه علمی است نه سخن قطعی و بر فرض آن که درست باشد، مغایرتی بین آن و آیات آفرینش انسان نیست. زیرا بر اساس نظریه زیستشناسان، نسل انسان اولیه به میلیون ها سال پیش باز می گردد؛ اما خلقت حضرت آدم مربوط به حدود 10 هزار سال پیش است.
به عبارت دیگر بر اساس مدارک دین و برخی قراین علمی، انسانهای اولیه همگی از بین رفته اند؛ در قرآن هنگامی که ملائکه در برابر آفرینش حضرت آدم و انسان زمینی عرض کردند:
«أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء»[112]؛«آیا در آن (زمین) کسی را می گماری که در آن فساد انگیزد و خون ها بریزد؟»
اشاره به انسانهای اولیه داشته اند که بر اثر فساد و خونریزی نسلشان بهطور کامل منقرض شده است. بعضی از روایات نیز این مطلب را تأیید می کنند.[113]بنابراین بر فرض اینکه فرضیه تکامل درست باشد، ممکن است مربوط به انسانهای اولیه باشد که پیش از انسان امروزی بر روی زمین می زیسته اند و نسلشان منقرض شده است. گذشته از آن دلایل و مستندات علمی که امروزه کشف شده است، اینکه نسل انسان از میمون یا حیوان دیگری باشد، بهطور جدی مورد مناقشه و سؤال است و برخی شواهد نشان می دهند که چنین تصوری ممکن است غلط باشد و فرضیات جدید منشأ انسان را زمین و خاک می دانند؛ همان گونه که در قرآن آمده است. فرضیه تکامل از روز اول دچار چالشهای جدی از سوی دانشمندان زیست شناس بوده است و بسیاری از صاحب نظران و دانشمندان آن را نپذیرفتند. زیرا اصل در علوم تجربی آن است که بر اساس فرضیات ارایه شده امکان توجیه وضع موجود ممکن باشد.
واقعیت این است که دادههای علمی هیچ گاه تکامل تدریجی موجودات زنده را از یک نوع خاص به نوعی پیشرفته را بهطور قطعی نشان نداده، به ویژه کشف مولکول دی.ان.ای (DNA) جهت عکس فرضیه تکامل را نشان داده است. بنابراین نه داروینیزم و نه نئوداروینیزم و نه فرضیه «تعادل معنادار» (Punctuated Equilibrium) نتوانستند قوانین ژنیتک و بیوفیزیک و بیوشیمی را توجیه کنند و فرضیات آنها تا حدود زیادی مغایر و متناقض با قوانین و کشفیات این علوم است. گذشته از آن سنگواره ها فسیل های به جای مانده نیز خلاف فرضیه تکامل در تمام انحاء آن است. حتی تکامل موجودات زنده از گونه های دریایی نیز نتوانست فرضیه تکامل را بهطور کامل اثبات کند. چنان چه «استفان بنگستون» زیستشناس سوئدی که خود نیز تا حدودی طرف دار نظریه تکامل است، وضع زندگانی موجودات دریایی و تکامل آنها را برای داروین و داروینیزم امری گیج کننده می داند که هنوز نتوانستهاند از گیجی آن خلاص شوند.
مهمترین و ارزشمندترین مدرکی که طرفداران نظریه تکامل ارایه دادهاند، فسیل ماهی ای با قدمت چهار صد و ده میلیون سال است، که آنها مدعی هستند که این فسیل نشان دهنده حالت انتقالی ماهی است که از آب به خشکی منتقل شده است. اما پس از این ادعا طی پنجاه سال گذشته بیش از چهل نمونه از این ماهی صید شده و روشن شد که این ماهی نمونه ای معمولی است و هم اکنون هم در دریاها زندگی میکند.
خلاصه کلام اینکه فرضیه تکامل بر اساس یکسری بازسازیهای باستانشناسانه صورت می گیرد که به تعبیر «پرفسور ارنست ای هوتن» استاد زیستشناس دانشگاه هاروارد: «این بازسازی های ادعا شده از نوع باستانی انسان در صورتیکه چنین بازسازیهایی صحیح باشد، ارزش علمی بسیار کمی دارند و احتمالاً صرفاً برای گمراهی مردم هستند… بنابراین به این بازسازی ها اعتماد نکنید».
بنابراین فرضیه تکامل در خود علم زیستشناسی هم نشان از پیشرفت ندارد و مورد نقض و ابرامهای بسیاری قرار گرفته است و مثل دیگر فرضیات علوم نیست که مورد تأیید همه یا لااقل اکثریت دانشمندان آن رشته قرار گرفته باشد؛ چنان که برای نمونه نظریه نسبیت انیشتین و یا فرضیه کوانتوم مورد اقبال تمام فیزیک دانان است.[114]اما بر فرض آن که فرضیه تکامل درست باشد و همه زیستشناسان بر آن اتفاق داشته باشند؛ آیا این فرضیه به الزام، ربطی به آفرینش انسان خواهد داشت؟ زیرا چنان که دیدیم فرضیه تکامل بر این باور است که موجودات زمینی از یک یا چند منشأ خاص بهصورت تدریجی تکامل یافته اند. و این فعل و انفعالات در میلیون ها سال پیش اتفاق افتاده است و نمونه انسانهایی که بازسازی شده اند نیز متعلق به سال های بسیار دور است در حالی که بنا بر اطلاعات دینی، حداکثر از هبوط حضرت آدم ده هزار سال می گذرد. بنابراین در وهله اول و آنچه از زبان و ظاهر قرآن بر میآید این موضوع است که انسان فعلی از نسل آدم است و جسم آدم نیز از خاک آفریده شده است. اما در نهایت آیا این زبان میتواند و بهطور اساسی باید به گونهای با زبان علم، به شکلی مشترک و با سیاقی واحد از حقیقت سخن بگوید؟
به شکلی اصولی، چنان که دیدیم زبان و روش فرضیات علمی، روش خاص تجربه و مشاهده و آزمون است و اهداف عملی را نیز دنبال می کند و با روش قرآن متفاوت است. قرآن و دین وارد مباحث خاص علمی نمی شوند؛ زیرا هدف آنها، چیزی غیر از هدف علوم است و جالب است که بدانیم که داروین صاحب فرضیه تکامل انواع، خود موحد و مسیحی معتقدی بوده است و هیچ گاه نظریه خود را با دین، حتی نظرات تورات درباره آفرینش انسان که متأسفانه آمیخته با خرافات است، متناقض نمی دیده است.
اکنون از میان آرای یاد شده، به اختصار به دیدگاه علامه طباطبایی(رحمت الله علیه) بهگونهای فهرستوار اشاره میشود:
یک. بهطور اساسی پیوستگی نسلی انسان با دیگر حیوانات، از نظر تجربی ثابت نشده و دلیل علمی قاطع و وفاق و اجماعی بر آن نیست.
دو. آیات قرآن با صراحت و نص قطعی از هیچ یک از دو نظریه ثبات انواع (Fixism) و تحول انواع (Transformism) دم نزده است؛ لیکن ظاهر آیات مربوط به خلقت انسان، با دیدگاه اول انطباق دارد.
سه. ظواهر کتاب و سنت تا زمانی که با حجت برتر دیگری در تعارض نباشد، به حجیت خود باقی است.
چهار. نمی توان از مدلول ظاهری آیات قرآن، در این باره دست کشید.
نتیجه آن که انگاره «تحول انواع»، قابل انتساب به قرآن نیست. از آنجایی که نص قطعی و ضروری نیز برخلاف آن وجود ندارد، در صورت اثبات پیوستگی نسلی انسان با اجداد حیوانی در زیست شناسی، می توان ظواهر آیات قرآن را تأویل کرد؛ لیکن چنین چیزی در علوم اثبات نشده و حجتی معارض ظواهر قرآن وجود ندارد. بنابراین در حال حاضر دلیلی بر تأویل آیات دلالت کننده بر استقلال نسلی انسان وجود ندارد.[115]
آفرینش دایناسورها
با توجه به این که کار لغو و بیهوده از ذات اقدس الاهی بیرون است، هدف پروردگار از خلقت دایناسورها که زمانی بسیار قبلتر از انسان به وجود آمدهاند، چیست؟
شکی نیست که هر موجودی باید هدفی داشته باشد ولی فهم این که هر کدام از مخلوقات چه غایت و هدفی دارند کار آسانی نیست چون انسان زمانی میتواند این مطلب را تمام و کمال بفهمد که به تمام عالم خلقت علم داشته باشد و چنین علمی تنها برای خدا و انسان کامل است، ازاینرو ما تنها به اندازه علم اندک خودمان میتوانیم به هدف و غایت برخی از موجودات پی ببریم. آن هم به برخی از غایات و اهداف آنها نه بر همه آنها. برای مثال ما میدانیم که درخت فواید زیادی دارد مثل تولید اکسیژن، محکم نمودن خاک زمین و جلوگیری از رانش زمین و… یا میدانیم که برخی حشرات مثل زنبور و پروانه و… برای گرده افشانی گلها لازم است و… دایناسورها نیز اگر واقعیت داشته اند از این قاعده مستثنی نیستند؛ آنها نیز مثل دیگر موجودات زنده مثل فیل و موش و پشه و قورباغه در این عالم طبیعت نقشی داشتهاند که با تمام شدن نقششان از بین رفتهاند کما اینکه میلیونها موجود دیگر نیز قبل از دایناسورها و بعد از آنها منقرض شدهاند.
همه موجودات طبیعت، در واقع مثل اجزاء یک پیکرند. همانطور که قلب و کلیه و چشم و ناخن و مو و پوست و… هر کدام نقشی در بدن دارند، موجودات عالم نیز هر کدام نقشی در عالم دارند و همانطور که برخی از اجزاء بدن به مرور زمان باید از بین بروند، برخی از موجودات عالم نیز باید بعد از ایفای نقش خود در طبیعت از بین بروند و موجودات تازهای جای آنها را بگیرند. بهعنوان نمونه شکل استخوان بندی نوزاد و نحوه اتصالات مفاصل در او با بزرگسالان متفاوت است. وجود این امور برای نوزاد مفید است اما در بزرگسالی این اجزاء عوض میشوند و جای آنها را اجزاء دیگری میگیرند؛ یا بچه قورباغه آبشش و دم دارد که در بزرگی هر دو از بین میروند یا لار و حشراتی مثل پروانه پاهای زیاد و شکل کرم مانند و دندانهایی برنده دارند که پس از دگردیسی از بین میروند و اعضای جدیدی جای آنها را میگیرند و همه اینها هدف دار و حکیمانه است؛ و قدری حکمت در آنها واضح است که انسان از دیدن آنها شگفتزده میشود؛ در اندازه کلان عالم نیز چنین است؛ طبیعت مثل یک موجود زنده بزرگی است که موجودات زنده و غیرزنده به منزله اعضای آن هستند و این اعضا به واسطه نوع خاصی از ترکیب اکوسیستمی (زیستبومی) به هم مربوطند؛ و مثل اعضا و اجزاء موجودات زنده، این اعضا نیز بهطور دایم در حال تعویض و تبدیل اند. بنابراین بسته به این شرایط زیست بومی در طبیعت هر موجودی نقشی را در این فرایند به عهده دارد و تا زمان لازم در این نقش فعال خواهد بود و آنگاه که نقش او در عالم تمام شد، طبق قوانین حاکم بر عالم از بین میرود.
دایناسورها نیز در زمان خود نقشی در بقاء طبیعت داشتهاند و اگر آن زمان دایناسورها نبودند چه بسا الان نیز طبیعتی به این شکل وجود نمیداشت، کما این که الان هر موجودی نقشی در حفظ طبیعت دارد. برای مثال اگر مار نبود موشها به شکل انفجارآمیزی تولید نسل میکردند و اگر موشها نبودند بسیاری از حشرات طغیان نسل پیدا میکردند؛ بنابراین هر موجودی باید در جای خود باشد تا زیستبومهای طبیعت پابرجا بماند تا در نهایت کل طبیعت حفظ شود.
انسانهای قبل آدم(علیه السلام)
آیا قبل از خلقت ما انسانهای دیگری در دنیا بودهاند؟ انسانهای نخستین، حکایت از چه کسانی و در چه زمانی دارد؟
امام باقر(علیه السلام) به جابر بن یزید فرمود:
«گویا گمان می کنی که خداوند فقط این عالم را آفرید و بس. و گمان می بری که خداوند بشری غیر از شما نیافریده است؟ آری به خدا قسم خداوند هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفرید و تو در آخر این عالم ها و آدم ها هستی.»[116]برخی از اندیشمندان اسلامی بر اساس این روایات معتقدند که آدم(علیه السلام)، نخستین انسانی نبوده که گام بر روی کره خاکی نهاده است، بلکه قبل از او انسان نماها یا انسان های دیگری بوده اند که به دلایل نامعلومی نسلشان منقرض گشته است.[117]اما در خصوص خلقت آدم دیدگاه های گوناگونی مطرح شده است از جمله:
1. پیش از حضرت آدم، هیچ موجودی از آدم یا شبیه آدم وجود نداشته و حضرت آدم بهطور مستقل خلق شده است.
2. پیش از حضرت آدم، بشری وجود داشته ولی تکامل نایافته بود و به هر دلیل نسل او از میان رفته و منقرض شده است و حضرت آدم بدون ارتباط نسلی با پیشینیان آفریده شده است.
3. پیش از حضرت آدم، آدم هایی وجود داشته که تکامل نایافته بوده و از میان نرفتند بلکه در بستر تکامل خود به مرحله انسانیت رسیده و حضرت آدم نخستین انسان و نخستین پیامبر از نسل همه آنها بوده و بهطور مستقل خلق نشده است.[118]از ظاهر آیات قرآنی این نکته به دست می آید که سرسلسله افراد انسانی موجود شخصی به نام حضرت آدم(علیه السلام) و همسرش حوا بوده است و افراد نسل آن دو بر اثر نطفه هایی که در رحم مادرانشان انعقاد پیدا می کند، ایجاد می شوند اما این که خود آدم چگونه پیدا شده از جمع آیات به این نتیجه می رسیم که حضرت آدم بدون پدر و مادر بلکه از عناصر خاکی و با روحی الاهی ایجاد شده است.
بنابراین اگر هم شواهدی دال بر وجود موجوداتی شبیه انسان در زمان های بسیار دور پیدا شده است منافاتی با این که انسان های فعلی از نسل آدم و حوا باشند و آدم و حوا از نسل انسان ها (یا شبه انسان های) گذشته نباشد. در علم امروز هم هرگز اثبات نشده که انسان موجودی از نسل شبه انسان های نئاندرتال یا کرومانیون می باشد.
چگونگی و مراحل آفرینش جنینی انسان
دیدگاه قرآن در رابطه با چگونگی و مراحل آفرینش جنینی انسان چیست و چه نسبتی با علوم جدید دارد؟
مراحل پیدایش و تکامل جنین از دیدگاه قرآن تا هفت مرحله شمرده شده است: 1. نطفه، 2. علقه، 3. مضغه (مخلقه و غیرمخلقه)، 4. عظام، 5. لحم، 6. تسویه، تصویر و تعدیل، 7. نفخ روح.عمده آیاتی که در این رابطه مورد استفاده قرار می گیرد، عبارت است از:
1. «هر آینه ما انسان را از نطفه آمیخته آفریدیم؛ ما او را می آزماییم، پس او را شنوا و بینا قرار دادیم.»[119]2. «سپس (تداوم ) نسل او را از چکیده آبی پست مقرر فرمود؛ آن گاه او را درست اندام کرد و از روح خویش در او دمید.»[120]3. «انسان را از علق بیافرید.»[121]4. «او است کسی که شما را از خاکی آفرید؛ سپس از نطفه ای، آن گاه از علقه ای و بعد شما را (بهصورت ) کودکی می آورد…»[122]رابطه با علم:
در رویان شناسی نوین با ابزارهای سنجش دقیق و چشم مسلح، تمام مراحل پیدایش و تکامل جنین مورد بررسی و کاوش قرار گرفته؛ ولی مشاهده نشده انسان از مرحله خون بسته عبور کند. ازاینرو برخی تصریح کرده اند: «انسان هیچ گاه از مرحله خون بسته نگذشته است».[123]بنابراین، با توجه به قطعی بودن مسئله فوق از نظر علمی و یگانگی آفریننده هستی و نازل کننده کتاب مبین و احاطه مطلق او به زوایای هستی «أَلا یعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللطِیفُ الْخَبِیرُ»[124] و صدق و راستی تردیدناپذیر آیات الاهی و نیز این که کلمه علق و علقه دارای معانی گوناگونی هستند، به روشنی درمی یابیم که ترجمه و تفسیر آن به «خون بسته» درست نیست. در مقابل، دو معنای سازگار با رهآوردهای علمی جدید، در برابر این واژه وجود دارد: «زالو» و «شی ء آویزنده و چسبان». برخی معنای دوم را ترجیح داده و کلمه زالو را که با شکل ظاهری اسپرم مطابقت دارد برای مرحله اول مناسب دیده اند.
موریس بوکای می گوید: «استقرار تخم در رحم به وسیله رشد ترغابه هایی (Villosite) که دنباله واقعی تخم اند، به وقوع می پیوندد که همانند ریشه ها در خاک می رویند تا آنچه برای رشد تخم لازم است، از جداره عضو برگیرند. این ترغابه ها تخم را به رحم می آویزند. شناخت آنها از زمان های جدید است.» وی سپس با اشاره به آیه «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ»[2125] می گوید: «چیزی که آویخته می شود، ترجمه کلمه «علق» است… و این بهطور کامل پاسخ گوی واقعیتی است که امروزه به اثبات رسیده است. این مفهوم در چهار آیه[126] دیگر که تطورات متوالی از قطره منی تا پایان را ذکر می کند، یادآوری شده است.»[127]البار نیز می گوید: «… بهطور اساسی علقه به هر چیزی که بچسبد و بیاویزد، اطلاق می گردد… علقه نیز چنین عمل می کند، زیرا به جدار رحم چسبده و در آن لانه می گزیند…»[128] براساس این معنا کلمه «علقه» معنای وصفی دارد و بیان گر مرحله لانه گزینی نطفه است. دکتر علی البار، مهم ترین و بارزترین ویژگی این مرحله تا پایان دوره توده جنینی را پیوند و آویختگی می داند و کلمه «علق» را دقیق ترین توصیف آن می شمارد.[129]اکنون این سؤال پدید می آید: چرا مترجمان و مفسران قرآن، به ویژه قدما علقه را به خون بسته تفسیر کرده اند؛ در حالی که این مطلب از نظر علمی مردود است؟
«البار» چنین پاسخ می دهد: «علقه از هر سو با خون لخته گون احاطه شده است. آن گاه اگر بدانیم که حجم علقه در حال آویختن از 14 میلیمتر تجاوز نمی کند، درمی یابیم که چرا مفسران پیشین تأکید می ورزیدند علقه خون بسته است… آری، علقه با چشم غیرمسلح دیدنی نبوده، اما از هر سو خون گرداگردش را فراگرفته است. بنابراین تفسیر علقه به خون بسته ناشی از مشاهده با چشم غیرمسلح است…»[130]می توان از آموزه های جنینشناختی قرآن تا مرحله مضغه چنین نتیجه گرفت:
1. قرآن برای اولین بار، پرده از آمیختگی نطفه انسان برمی افکند و ابداعی بودن اصل اختلاط نطفه در قرآن، بهترین گواه بر این مطلب تاریخ جنین شناسی است. این مطلب هر چند از نظر رویانشناسان تا قرن نوزدهم میلادی پوشیده مانده بود؛ ولی برای مفسران قرآن، بخشی از این حقیقت (یعنی ترکیب نطفه از منی مرد و ترشحات رحم زن) روشن و آشکار بوده و در تفاسیر خود از آن سخن گفته اند.
2. قرآن برای اولین بار در تاریخ دانش بشری مسئله پیوند بیولوژیک جنین با والدین را روشن ساخته و این مسئله تا بیش از ده قرن پس از نزول قرآن بر دانشمندان مخفی بوده است.[131]3. قرآن مجید برای نخستین بار از آویزندگی و لانه گزینی تخم، سخن به میان آورده است. این حقیقت بر مفسران و مترجمان قرآن مخفی مانده بود تا آن که در پی دست یابی به میکروسکوپ و انقلاب در دانش رویان شناسی، معنای درستی از مطالب قرآن به دست آمد.
4. بیان قرآن مجید، بهطور عمده با شکل ظاهری جنین انطباق کامل دارد؛ گرچه خالی از بیان جنس و مواد تشکیل دهنده آن جنین نیز نیست.
5. انطباق پذیری آن با آخرین رهآوردهای علمی معاصر در جنین شناسی جالب توجه است.
جنین و علم خدا
در قرآن آمده که جنسیت جنین را در شکم مادر، تنها خدا میداند، توجه به علم و پیشرفت فناوری، امروز که جنسیت قابل پیشبینی است؛ آیا این مسئله نقض نمیشود؟
علم خداوند همه جانبه است؛ یعنی، همه چیز را می داند (مافی الارحام). جالب اینجاست که پیش از رشد فن آوری پزشکی نیز، بشر تا حدودی با توجه به شرایط جسمی مادر قادر به تشخیص جنس جنین در زمان معینی بوده است و دستگاه های جدید توانسته است تا حدی زمان تشخیص را گسترده تر و چگونگی آن را نیز دقیق تر کند.
در عین حال هنوز بشر قادر به تشخیص جنس جنین از آغاز تشکیل نطفه، آن هم با دقت کامل نیست؛ ولی خداوند متعال نسبت به آن بهطور کامل آگاه است. چنان که به همه خصوصیات دیگر نیز آگاه است. مانند: سعادت و شقاوت طفل، استعدادها، مدت عمر، جنین و… در حالی که سونوگرافی، صفات مانند: شکل ظاهری، طول جسم … را کشف نمایند اما صفات دیگر روحی و…، کماکان منحصر در خداوند است.
گرسنگی و سوء تغذیه
در اسلام بر ارزش گرسنگی بسیار تأکید شده است ولی در علم تغذیه گفته می شود اگر مواد غذایی مختلف به بدن انسان نرسد، بدن دچار بیماری می شود و کمبود هر ماده به بیماری ای خاص می انجامد. این تقابل چگونه قابل حل است؟
در پاسخ به این پرسش، خوب است توجه داشته باشیم اگر معنای صحیح دین و نیز قلمرو علم درک شود، هرگز تقابلی میان علم و دین مشاهده نمی گردد؛ زیرا تمام عالم، بر اساس ربوبیت حضرت حق، نظام مند شده و علم در پی کشف قواعد و قوانینی است که خداوند آنها را جاری ساخته است. گستره علم تجربی از مادیات فراتر نمی رود و در حد تجربیات انجام شده و نیز ابزارهای مناسب آن محدود می گردد؛ این نوع علم، برای اظهار نظر در خصوص عالم ملکوت و امور معنوی و نیز بسیاری از قواعد و آثار پدیدهها یا رفتارهایی که در چارچوب تجربه نمی گنجند و یا تاکنون تجربه نشده اند، شایستگی ندارد. از طرف دیگر، انسان موجودی چند بعدی است و باید همه ابعادش به شکلی هماهنگ رشد کنند؛ اما بُعد زمینی و مادی اش باید ابزاری برای رشد معنوی و وسیله ای در جهت معنویت و نیل به حیات طبیه او باشد. اگر در بعضی موارد تزاحم یا تعارضی بین دو مصلحت یا مفسده رخ دهد، ملاک برتر حفظ مصلحت اخروی و ترجیح مفسده مادی یا دنیوی بر مفسده اخروی است. در این صورت، شبهه تقابل علم و دین باقی نمی ماند؛ هر چند در نظر ابتدایی با این شبهه رو به رو می شویم.
در بسیاری از موارد، آموزه های دینی با توجه به افراط و تفریطهای معمول مردم بیان شده است؛ برای نمونه، تأکید بر گرسنگی در بسیاری از روایات – نه همه موارد – در مقابل شکمبارگی و پرخوری و تأکید بر میانهروی است و مردم را بر پرهیز از افراط در خوردن فرا می خواند؛ چنان که امام علی(علیه السلام) می فرماید:
«پرخوری حکمت را تباه می کند، شکمبارگی هوش و ذکاوت را می برد…»[132]رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز می فرماید:
«وقتی معده خالی باشد، دل حکمت را می پذیرد و هرگاه معده پر باشد، دل حکمت را برون می افکند.»[133]در حدیث معراج هم چنین می خوانیم:
«احمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، هرگاه بنده شکم خویش را گرسنگی دهد و زبانش را نگاه دارد، به او حکمت می آموزم.»[134]نفس گرسنگی دارای این ارزش است؛ هر چند در قالب روزه گرفتن نباشد. در ادامه همین روایت آمده است:
«حتی اگر شخص کافر باشد، با رعایت این دو خصلت، از این موهبت برخوردار می گردد. البته این حکمت حجتی علیه کافر و نور و برهان و رحمتی برای مؤمن خواهد بود.»
گرسنگی، به ویژه اگر در قالب روزه باشد، آثار بسیار مفید و معنوی به ارمغان می آورد؛ یعنی بهداشت تن و روان. از جهت مادی، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
«صوموا تصحّوا»؛ «روزه بگیرید تا تندرست شوید»
امروز «روزه درمانی» در درمان بیماران از شیوه های مؤثر است. روزه در درمان بیماری هایی چون تصلب شرایین، فشار خون، سرطان خون، آسم، آنژین قلبی، نارسایی های کبد، اختلالات دستگاه متابولیسم، چاقی، نقرس و اختلالات عمومی عصبی سودمند است.[135]روزه، از جهت معنوی، نیز فواید و آثار بسیار دارد؛ صفای قلب، رقت قلب – در مقابل قساوت قلب که حاصل پرخوری است – خشوع و خضوع در مقابل حضرت پروردگار، کاهش شهوات، تسلط بر هوای نفس و حیات و سرزندگی قلب، بخشی از آثار معنوی روزه شمرده می شود. افزون بر این سبب توجه به گرسنگی و تشنگی روز قیامت می گردد.[136]بسیاری از فواید و آثار جسمی و روانی روزه به اختصار در روایات معصومان(علیهم السلام) آمده است.
البته ویژگی انسان ها متفاوت است و بسیاری از انسان ها تاب گرسنگی زیاد ندارند. اسلام هم نمی خواهد انسان با تحمل گرسنگی بسیار خود را در زحمت افکند.
در بعضی از روایات آمده است:
«خدایا از گرسنگی به تو پناه می برم.»[137]ازاینرو چنانچه گرسنگی یا روزه گرفتن به بیماری یا تشدید آن انجامد، ممنوع و حرام است. افزون بر این حتی خوف از بیماری نیز سبب حرمت روزه می گردد. ازاینرو گرسنگیای که باید از آن به خدا پناه برد، حاصل فقر مادی و در حدی است که به سوء تغذیه می انجامد و گرسنگی قابل توصیه طبی – مذهبی، (fasting) کوتاه مدت و موردی است.
طالع بینی
آیا طالع بینی و ادعای منجمان در پیشگویی امور درست است؟ علم سونوگرافی جدید نیز مگر چنین ادعایی در مورد جنسیت جنین ندارد؟
علم نجوم را از دو منظر میتوان دید:
گاهی منظور از علم نجوم، شیوهای برای کشف حقایق، واقعیتها و قوانین کیهانی و فیزیکی جاری در میان ستارهها، سیارهها، کهکشانها و سحابیها و درک بهتر و درستتر آنها. در این منظر این علم عهدهدار توضیح حقایق فیزیکی جهان است و مشابه دانش فیزیولوژی و زیستشناسی است و از اعتبار لازم برخورداراست.
اما گاهی منظور از ستارهشناسی، طالع بینی و اعتقاد به ستاره شخصی افراد است. که اعتبار علوم تجربی و آموزه های وحیانی را ندارد.
البته شکی نیست که نوع غذا و آب و هوا و محیط و حتی خورشید و ماه و ستارگان در سرنوشت اهل زمین مؤثرند؛ تشعشعات آنها، جاذبه آنها و دیگر خصوصیاتشان در زندگی اهل زمین مؤثرند. اشعههای کیهانی چه بسا باعث جهشهای ژنی شوند، جاذبه ماه و خورشید باعث جذر و مد میشوند، انفجارات خورشیدی کار وسایل ارتباطی را مختل میکنند و… حتی جاذبه ماه و خورشید میتواند بر نطفه نیز تأثیرگذار باشد.
بنابراین این تنها اجرام آسمانی نیستند که بر ما اثر میگذارند؛ همه اشیاء در هم مؤثرند. ولی باز ما در افعال و صفات اختیاری، خود سازنده سرنوشت خود هستیم؛ و ما مکلفیم که در حیطه اختیار خود سعادت خود را کسب کنیم. خدایی که خالق هستی است با لحاظ قواعد حاکم بر نظام هستی دینی را در اختیار ما گذاشته است که اگر بر اساس آن عمل کنیم تمام عالم هستی در خدمت ما خواهد بود؛ و به نفع حقیقی ما – نه نفع توهمی ما – کار خواهد کرد. خداوند متعال میفرماید:
«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یکْسِبُونَ»[138]؛ «و اگر اهل شهرها و آبادیها، ایمان می آوردند و تقوا پیشه می کردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها می گشودیم؛ ولی (آنها حق را) تکذیب کردند؛ ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم.»
بر همین اساس خداوند متعال از طریق انبیاء و ائمه(علیهم السلام) از تأثیر برخی اجرام سماوی بر زندگی انسانها خبر داده و برای در امان ماندن از تأثیرات مضر آنها دستوراتی داده است، ولی اینها مؤید طالع بینی نیست؛ چون خود بزرگان دین از طالع بینی و کهانت نهی کردهاند و آن را با شرک برابر دانستهاند. اینگونه روایات در واقع خبرهایی از منبع علم الاهی هستند که ما را راهنمایی میکنند تا از مضرات احتمالی این گونه امور در امان باشیم.
نقل است که حضرت علی(علیه السلام) قصد حرکت بهسوی خوارج را نمود. یکی از اصحاب به او عرض کرد: اگر این ساعت حرکت کنی می ترسم که به مراد خود نرسیده و پیروز نگردی و من این سخن را از علم نجوم دریافته ام. حضرت فرمود:
«گمان می کنی تو از آن ساعتی که اگر کسی در آن حرکت کند با ناراحتی روبه رو نخواهد شد آگاهی؟ و می توانی از آن ساعتی که هر کس در آن به راه افتد زیان می یابد او را باخبر کنی؟ کسی که در این گفتار تو را تصدیق کند، قرآن را تکذیب کرده است، و از استعانت به خدا در رسیدن به هدفهای محبوب و مصونیت از آنچه ناپسند است بی نیاز شده است. گویا می خواهی به جای خداوند، تو را ستایش کنند، چون به زعم خود، مردم را به ساعتی که در آن به مقصود می رسند و از زیان بر کنار می مانند، هدایت کرده ای! ای مردم، از فراگرفتن علم نجوم بر حذر باشید، جز به آن مقدار که در دریاها و خشکیها شما را هدایت کند. چه این که نجوم بهسوی کهانت دعوت می کند، منجم همچون کاهن است، و کاهن چون ساحر، و جادوگران همانند کافران و کافر در آتش است، اکنون از سخن این منجم نترسید، و به نام خدا بهسوی مقصد حرکت کنید. پس [آن حضرت با لشکریانش بهسوی کارزار] حرکت کرده و پیروز گردید.»[139]در این روایت به این امر تصریح شده است که:
«ای مردم، از فراگرفتن علم نجوم بر حذر باشید، جز به آن مقدار که در دریاها و خشکیها شما را هدایت کند.»
یعنی در حقیقت بخشی که در قالب حقایق علمی اثبات شده و دارای کاربرد است. پس برای کشف حقایق زیستشناسی باید به سراغ زیستشناس و روشهای محققانه آن برویم و برای پیش بینی کسوف و ساختار فلکی هستی، سراغ منجم.
پی نوشت ها:
[1]. براى آگاهى بیشتر ر.ک: حمیدرضا شاکرین، سکولاریسم.
[2]. درباره نقش پیشفرضها در علوم تجربی، ر.ک: تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، از علم سکولار تا علم دینی و نیز: قرآن و علوم طبیعت.
[3] . بر مبنای آیه شریفه: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ» (بقره (2)، آیه 156).
[4] . به معنای عقل خود بنیاد و یا همان «عقل من».
[5]. محمد تقی جعفری، شرح و تفسیر نهج البلاغه، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1376ش، ج 25.
[6]. بر خوانندگان محترم پوشیده نیست که آنچه در این باره گفته مى شود مربوط به مسیحیت تحریف شده کنونى، یعنی در مقام تحقق است؛ نه حقیقت آیین اصیل و الاهى حضرت عیساى پیامبر(علیه السلام).
[7]. جهت آگاهى بیشتر ر.ک: حمیدرضا شاکرین، سکولاریسم، تهران: کانون اندیشه جوان، 1384ش، چاپ چهارم، ج 1، صص 35 – 41.
[8]. همان، صص 41 – 44.
[9]. همان، صص 44 – 46.
[10]. متکی به رویدادهای اتفاقی نیست.
[11]. پارهای از این اختلافات بنیادی را میتوانید در کتاب: مهدی گلشنی، دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، 1380ش. مطالعه فرمایید.
[12]. دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، ص 10.
[13]. ژان پل ویلم، جامعهشناسى ادیان، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران: تبیان، 1377ش، ص 135.
[14]. همان، ص 138.
[15]. پیتر ال برگر، افول سکولاریسم (دین خیزشگر و سیاست جهانی)، ترجمه افشار امیری، تهران: پنگان، 1380ش، چاپ اول، ص 25.
[16]. همان، ص 18.
[17]. Leonard Binder، Islamic Liberalism: A critique, (P. 91)
[18]. جامعهشناسى ادیان، ص 138.
[19]. همان.
[20]. ر.ک: همان، صص 19 و20.
[21]. همان، ص 19.
[22]. همان.
[23]. مرتضی مطهری، امامت و رهبرى، قم: صدرا، 1364ش، چ دوم، ص 31.
[24]. همان، ص 32.
[25]. ر.ک: اسلام و عرفى شدن، علیرضا شجاعى زند، فصلنامه نقد و نظر، سال هفتم، شماره سوم و چهارم، تابستان و پاییز 1380ش، ص 485.
[26]. جهت آگاهى بیشتر ر.ک: حمیدرضا شاکرین، پرسش ها و پاسخ هاى دانشجویی، ج 7، قم: دفتر نشر معارف، 1385ش، چ چهارم، صص 85-83.
[27]. براى آگاهى بیشتر ر.ک: پیشین؛ و نیز مرتضى مطهرى، نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخیر، تهران: صدرا، بیتا، صص 89-103؛ و نیز: الگوی عرفی شدن جوامع با تأکید در مورد ایران، علیرضا شجاعی زند، تهران: ماهنامه اطلاعات سیاسى – اقتصادى.
[28]. جهت آگاهى بیشتر ر.ک: على اکبر کلانترى، رویش (درآمدى بر کارآمدى نظام جمهوى اسلامى)، قم: دفتر نشر معارف، 1383ش.
[29]. برای مطالعه بیشتر ر.ک:
فاطمه جاناحمدی، نهضت ترجمه؛
بارون کارادو وو، متفکران اسلام، ، مترجم: احمد آرام؛
علم در اسلام، ترجمه احمد آرام؛
ابوالقاسم قربانی، زندگی ریاضیدانان دوره اسلامی؛
آلفرنسو نلینو، تاریخ نجوم اسلامی، ترجمه احمد آرام؛
زینالعابدین قربانی، تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی.
[30]. اصول کافی، ح 600.
[31]. همان، ح 583.
[32]. همان، ح 651.
[33]. همان، ح 681.
[34]. همان، ح 673.
[35]. «سلونی قبل ان تفقدونی» (نهج البلاغه، خطبه 189)
[36]. براى مطالعه ى بیشتر ر.ک: آیا امام على یک فیلسوف بود؟، محمدجواد مغنیه، ترجمه مرتضى الیاسی، مجله معرفت شماره 37، صص 63 – 56 و نیز براى آشنایى بیشتر با تحلیل فلسفى شخصیت و اوصاف امامان، ر.ک: سید یحیى یثربى، فلسفه امامت، قم: وثوق، 1378ش، چ اول.
[37]. «وانشأ الارض فامسکها من غیر اشتغال و ارساها علی غیر قرار و اقامها بغیر قوائم و رفع ها بغیر دعائم» (نهج البلاغه، خطبه 186)
[38]. «ثم انشاء سبحانه فتق الاجواء و شق الارجاء و شکائک الهواء فاجری فیها ماءً متلاطماً تیاره متراکما زخاره علی متن الریح العاصفة و الزعزع القاصفة فامرها برده و سلطها علی شده» (نهج البلاغه، خطبه اول)
[39]. ر.ک: العلم فی حیاتنا الیومیه، ج 1، ص 38.
[40]. در این باب ر.ک: تورات، انجیل، قرآن و علم.
[41]. اصول کافی، ج1، ص388.
[42]. محمد محمدی ری شهری، احادیث پزشکی.
[43]. ق (50)، آیه 15.
[44]. «عَنْ جَابِرِ بْنِ یزِیدَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ فَقَالَ یا جَابِرُ تَأْوِیلُ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَفْنَی هَذَا الْخَلْقَ وَ هَذَا الْعَالَمَ وَ أَسْکَنَ أَهْلَ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلَ النَّارِ النَّارَ جَدَّدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَالَماً غَیرَ هَذَا الْعَالَمِ وَ جَدَّدَ خلق [عَالَماً] مِنْ غَیرِ فُحُولَةٍ وَ لَا إِنَاثٍ یعْبُدُونَهُ وَ یوَحِّدُونَهُ وَ خَلَقَ لَهُمْ أَرْضاً غَیرَ هَذِهِ الْأَرْضِ تَحْمِلُهُمْ وَ سَمَاءً غَیرَ هَذِهِ السَّمَاءِ تُظِلُّهُمْ لَعَلَّکَ تَرَی أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا خَلَقَ هَذَا الْعَالَمَ الْوَاحِدَ وَ تَرَی أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یخْلُقْ بَشَراً غَیرَکُمْ بَلَی وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْفِ آدَمٍ أَنْتَ فِی آخِرِ تِلْکَ الْعَوَالِمِ وَ أُولَئِکَ الْآدَمِیینَ» (بحارالأنوار، ج8، ص374)
[45]. «عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یقُولُ إِنَّ مِنْ وَرَاءِ شَمْسِکُمْ هَذِهِ أَرْبَعِینَ عَینَ شَمْسٍ مَا بَینَ شَمْسٍ إِلَی شَمْسٍ أَرْبَعُونَ عَاماً فِیهَا خَلْقٌ کَثِیرٌ مَا یعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ أَوْ لَمْ یخْلُقْهُ وَ إِنَّ مِنْ وَرَاءِ قَمَرِکُمْ هَذَا أَرْبَعِینَ قَمَراً مَا بَینَ قَمَرٍ إِلَی قَمَرٍ مَسِیرَةُ أَرْبَعِینَ یوْماً فِیهَا خَلْقٌ کَثِیرٌ مَا یعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ أَوْ لَمْ یخْلُقْهُ …» (بحارالأنوار، ج27، ص45)
[46]. «اَیهَا النَّاسُ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض» (نهج البلاغه، خطبه 189)
[47]. «… وَ لَمْ یجِدْ جَدِّی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع حَمَلَةً لِعِلْمِهِ حَتَّی کَانَ یتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ وَ یقُولُ عَلَی الْمِنْبَرِ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَإِنَّ بَینَ الْجَوَانِحِ مِنِّی عِلْماً جَمّاً هَاهْ هَاهْ أَلَا لَا أَجِدُ مَنْ یحْمِلُهُ أَلَا وَ إِنِّی عَلَیکُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَة…» (بحارالأنوار، ج3، ص224)
[48]. «هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً ــ وَ أَشَارَ بِیدِهِ إِلَی صَدْرِهِ ــ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً بَلَی أَصَبْتُ لَقِناً غَیرَ مَأْمُونٍ عَلَیهِ مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیا وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَی عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَی أَوْلِیائِهِ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ لَا بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ ینْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیادِ لِلشَّهْوَةِ أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ لَیسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَی ءٍ أَقْرَبُ شَی ءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ کَذَلِکَ یمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ.» (نهج البلاغه، خطبه 147)
[49]. بیست گفتار، گفتار هجدهم.
جهت اطلاع بیشتر ر.ک: علیرضا برازش، قرآن صاعد، پژوهشی پیرامون دعا در فرهنگ اسلامی، تهران: امیر کبیر، بیتا، بخش 5، دعا و قضا و قدر.
[50]. ر.ک: المیزان، ج 4، ص 67، سوره آل عمران(3) ذیل آیات 172 – 175 و امام خمینی(ره)، چهل حدیث، قم: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، 1387ش، حدیث 13.
[51]. احزاب (33)، آیه 62 و فتح (48)، آیه 23.
[52]. فاطر (35)، آیه 43.
[53]. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج1 و عدل الاهی.
[54]. همان.
[55]. «قلیل تدوم علیه ارجی من کثیر مملول منه» (نهج البلاغه، حکمت 278)
[56]. همان، حکمت 207.
[57]. همان، حکمت 457.
[58]. همان، حکمت393.
[59]. همان، حکمت 422.
[60]. «تفأل بالخیر تنجح» (غرر الحکم و درر الحکم، حدیث1858)
[61]. سجده (32)، آیه 5.
[62]. شورى (42)، آیه 53.
[63]. جاثیه (45)، آیه 13.
[64]. نهج البلاغه، نامه 31.
[65]. طلاق (65)، آیه 2و3.
[66]. در این باره مطالعه نهج البلاغه و به ویژه نامه 31 آن بسیار راهگشا است.
[67]. ق(50)، آیه 15.
[68]. بحار الانوار، ج8، ص 375. برای متن کامل روایت ر.ک: پرسش 45.
[69]. «عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثمَالِی قَالَ سَمِعْتُ عَلِی بْنَ الْحُسَینِ (علیه السلام) یقُولُ: « إِن اللهَ خَلَقَ مُحَمداً وَ عَلِیاً وَ الطیبِینَ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ وَ أَقَامَهُمْ أَشْبَاحاً قَبْلَ الْمَخْلُوقَاتِ ثُم قَالَ أَ تَظُن أَن اللهَ لَمْ یخْلُقْ خَلْقاً سِوَاکُمْ بَلَی وَ اللهِ لَقَدْ خَلَقَ اللهُ أَلْفَ أَلْفِ آدَمَ وَ أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَنْتَ وَ اللهِ فِی آخِرِ تِلْکَ الْعَوَالِمِ» (بحارالانوار، ج 25، ص 25)
[90]. «إِن لِلهِ عَز وَ جَل اثْنَی عَشَرَ أَلْفَ عَالَمٍ کُل عَالَمٍ مِنْهُمْ أَکْبَرُ مِنْ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ وَ سَبْعِ أَرَضِینَ مَا یرَی عَالَمٌ مِنْهُمْ أَن لِلهِ عَز وَ جَل عَالَماً غَیرَهُمْ وَ إِنی الْحُجةُ عَلَیهِمْ» (بحارالأنوار، ج27، ص41)
[91]. «هَذِهِ النجُومُ التِی فِی السمَاءِ مَدَائِنُ مِثْلُ الْمَدَائِنِ التِی فِی الْأَرْضِ مَرْبُوطَةٌ کُل مَدِینَةٍ إِلَی عَمُودٍ مِنْ نُورٍ طُولُ ذَلِکَ الْعَمُودِ فِی السمَاءِ مَسِیرَةُ مِائَتَینِ وَ خَمْسِینَ سَنَةً» (بحارالأنوار، ج 55، ص91)
[92]. «سَأَلَ ابْنُ الْکَواءِ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَی وَ السماءِ ذاتِ الْحُبُکِ قَالَ ذَاتِ الْخَلْقِ الْحَسَنِ» (بحارالأنوار، ج 55، ص92)
[93]. میزان الحکمه، ج1، ص549.
[94]. الرحمن (55)، آیه 29.
[95]. تفسیر المیزان، ترجمه، جلد 19 صفحه 171.
[96]. رعد (13)، آیه 11.
[97]. قیامت (75)، آیه39.
[98]. بقره (2)، آیه 35.
[99]. ذاریات (51)، آیه 49.
[100]. طه (20)، آیه 53.
[101]. واقعه (56)، آیه 7.
[102]. حجر (15)، آیه 21.
[103]. شورى (42)، آیه 53.
[104]. یس (36)، آیه 83.
[105]. مؤمنون (23)، آیه 14.
[106]. واقعه (56)، آیه 57-74.
[107]. یداللَّه سحابى، خلقت انسان، تهران: شرکت سهامى انتشار، 1375ش، چاپ 13.
[108]. تفسیر المیزان، ج 4، ص 153؛ ج 9، ص 8؛ ج 16، ص 269.
[109]. ر.ک:
– جعفر سبحانى، منشور جاوید، ص 94؛
– همو، داروینیسم یا تکامل انواع؛
– محمدتقى مصباح یزدى، خلقت انسان از نظر قرآن، معارف قرآن: خداشناسى، انسانشناسى، کیهان شناسى، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(ره)، 1380ش، چاپ سوم.
[110]. على مشکینى اردبیلى، تکامل در قرآن، تهران: ترجمه حسینى نژاد، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بیتا.
[111]. علل گرایش به مادیگرى.
براى توضیح بیشتر علاوه بر متون ذکر شده ر.ک:
– احد فرامرز قراملکى، موضع علم و دین در خلقت انسان، تهران: نشرآرایه، 1373ش؛
– مبانى انسان شناسى در قرآن، صص 69 – 87.
– عبدالله جوادى آملى، تفسیر تسنیم، قم: مرکز نشر اسراء، 1384ش، چ چهارم، ج3 ص 511 – 51.
[112]. بقره(2)، آیه 30.
[113]. براى نمونه ر.ک: محمد بن مسعود عیاشى، تفسیر عیاشى، به کوشش رسولى محلاتى، تهران: المکتبة العلمیة الاسلامیه، بى تا، ج 1 ص 29 از امام صادق(علیه السلام)؛ بحار الانوار، ج 60 ص 224 از آن امام بزرگوار و سعید بن هبة الله قطب الدین راوندى، قصص الأنبیاء(علیهم السلام) (للراوندی)، مشهد، مرکز پژوهش هاى اسلامى، 1409ق، چاول، 1جلد، ص 41 ـ 35 از امام امیرالمؤمنین(علیه السلام).
[114]. براى اطلاع بیشتر از تناقضات این فرضیه و اشکالات وارده بر آن به کتابهاى زیر مراجعه شود:
– Thi Evolution Deceit، The Scientific Collapse Of Darwinism & Its Ideological Background، 2nd Editon، by Harun Yahya
– For The Men Of Understanding، by Harun Yahya
– In www.Harunyahya.org
[115]. تفسیر المیزان، ج 16، صص 382 – 391.
[116]. محمد بن علی بن بابویه شیخ صدوق، خصال، تهران: اسلامیه، 1347ش، ج 2، ص 450 و نیز: بحارالانوار، ج 63، ص82 – 83.
[117]. جعفر سبحانى، منشور جاوید، قم: مؤسسه امام صادق(علیه السلام)، 1383ش، چ اول، ج 4، ص 94؛ سیدعلىاکبر قریشى، قاموس قرآن، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1354ش، ج 1، و 2، صص 49 – 50.
[118]. ر.ک:
– بازخوانى قصه خلقت انسان، حسن یوسفى اشکورى؛
– آفرینش و انسان، محمد تقى جعفرى؛
– معارف قرآن، ج 1 – 3، محمد تقى مصباح یزدى؛
– مبانى انسانشناسى در قرآن، عبدالله نصرى؛
– خلقت انسان، یدالله سحابى؛
– داروینیسم یا تکامل انواع، جعفر سبحانى؛
– تکامل در قرآن، على مشکینى؛
– موضع علم و دین در خلقت انسان، احد فرامرز قراملکى.
[119]. دهر (76)، آیه 2.
[120]. سجده (32)، آیه 8.
[121]. علق (96)، آیه 2.
[122]. مؤمن (40)، آیه 67.
[123]. انجیل، قرآن و علم، ص 273.
[124]. ملک (67)، آیه 14.
[125]. علق (96)، آیه 2.
[126]. ر.ک: آیات 5 حج(22)، 14 مؤمنون(23)، 67 غافر و 37 و 38 قیامت(75).
[127]. خلق الانسان بین الطب و القرآن، ص 203.
[128]. دیدگاه بوکاى و البار هر دو مبتنى بر وحدت معنایى علق و علقه است، ولى در صورت تفاوت معنایى آن دو، مسأله راه حل دیگرى مى طلبد.
[129]. همان، ص 204.
[130]. همان.
[131]. جهت آگاهى بیشتر ر.ک:
– قرآن و رویان شناسى، حمیدرضا شاکرین، فصلنامه حوزه و دانشگاه.
– همو، راز آفرینش (مجموعه پرسش هاى دانشجویى، دفتر 26)، قم: نشر معارف، 1386ش.
[132]. «التخمة یفسد الحکمة، البِطنة یحجب الفطنة» (میزان الحکمه، مترجم: حمیدرضا شیخی، ص 1266.)
[133]. «القلب یتحمل الحکمة عند خلو البطن، القلب یمج الحکمة عند امتلاء البطن» (همان.)
[134]. همان.
[135]. سید حسین موسوی راد لاهیجی، روزه درمان بیماری های روح و جسم، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1388ش، ص 86 و 87 و 148 – 132.
[136]. ر.ک: محمد بن شاه مرتضی فیض کاشانی، المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء، قم: دفتر انتشارات اسلامی، بیتا، ج 5، ص 176 – 144؛ سفینة البحار، ج 1، ص7.
[137]. «اللهم اعوذبک من الجوع» (سفینة البحار، ص 7-4)
[138]. اعراف(7)، آیه 96.
[139]. کتاب: آسمان و جهان، ترجمه کتاب السماء و العالم، بحار الأنوار، مصحح: محمد باقر بهبودی، مترجم محمد باقر کمرهای، تهران: دارالکتب اسلامیه، بیتا: بحارالانوار، ج 2، ص 188 و 187.