۱۳۹۵/۰۳/۲۷
–
۶۰۷ بازدید
و نیز، به نقل از عبداللّهبن مسعود، گفته است که در قیامت، علی(علیه السلام) بر کرسی نور نشسته است و فقط کسی میتواند از صراط بگذرد که ولایت او و اهلبیت او را داشته باشد.[6]زبیر بن بکار (متوفی 256ق) که با بنی هاشم روابط مناسبی نداشته است، از عمرو بن عبید معتزلی (متوفی 128ق) نقل می کند که: نزد حسن بصری نشسته بودیم که شخصی وارد شد و نزد سر او نشست. گفت: ای اباسعید! از تو درباره علی بن ابی طالب پرسیدند و گفته بودی: اگر در مدینه می ماند و همچنان خرمای آن را می خورد، برایش بهتر بود از کارهایی که کرده است.
حسن بصری سر برداشت و گفت: برادر زاده! سخن باطلی بود که گفتم تا خونم محفوظ بماند. به خدا سوگند آنچه – با فقدان علی(علیه السلام) – از دست دادید، تیری از تیرهای خدا بود که دشمن خدا را هدف گرفته بود. علی(علیه السلام) نه دزد اموال خدا بود و نه غافل در برابر امر الهی. ربانی (عالم الهی) این امت بود با علم و فضیلت و سابقه ای که در دین داشت. علم آیات محکم قرآن به او داده شده بود. حرامِ آن را حرام می داشت و حلال آن را حلال می دانست. این ویژگی ها او را به باغ های زیبا و بوستان های دلگشا (در قیامت) کشانید. این است علی بن ابی طالب، ای انسان زشت![7]همچنین احمد بن حنبل(متوفی 241ق)، پیشوای حنابله میگوید: «آن فضائلی که با سندهای صحیح برای علی(علیه السلام) است، برای هیچ یک از صحابه نیست»[8]قاضی عضدالدین ایجی (متوفی 756ق) از متکلمان برجسته سنی است و کتاب «مواقف» او، از مفصلترین کتب کلامی اهل سنت به شمار می آید؛ او نیز معتقد است در علی(علیه السلام) صفاتی وجود دارد که او را از سایر صحابی ممتاز می سازد؛ علم، زهد، کرم، شجاعت، حسن خلق، قدرت جسمانی فوق العاده، خویشاوندی نسبی با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و دامادی او، همسری فاطمه(علیه السلام) و فرزندانی چون حسن و حسین و سپس فرزندانی مانند صادق و رضا(علیه السلام) که همگان بر برتری ایشان نسبت به عالمین اتفاق دارند.[9]با بررسی تاریخ می بینیم که برخی با این فضیلت ها برخوردهای شگفت داشتند، و در پوشیدن و پنهان داشتن، بلکه انکار آن و اظهار جهل نسبت به آن، تمام توان خویش را به کار بردند. این کار، از واپسین روزهای زندگانی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آغاز شد. آن گاه، به محض رحلت حضرتش به کتمان و انکار مشهورترین فضائل و مناقب علوی پرداختند.[10]
برتری بر انبیاء
آیا امیرمؤمنان(علیه السلام) از تمام انبیاء افضل است؟
برتری امیرمؤمنان(علیه السلام) بر انبیاء جز رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) از دو منظر اثبات شدنی است:
1.برتری مقام الهی امامت بر نبوت
شیعه با تکیه بر مبانی قرآنی معتقد است که امامت به عنوان یک مقام الهی ما فوق نبوت است و به تبع آن امامان شیعه و به خصوص امیرمؤمنان(علیه السلام) از دیگر پیامبران افضل و برتر هستند. این آیه برتری امامت بر نبوت را ثابت می کند:
«وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُک لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیتی قالَ لا ینالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»[11]؛
«(به خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود. و او به خوبی از عهده این آزمایش ها برآمد.
خداوند به او فرمود:
«من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم!»
ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانی قرار بده!)»
خداوند فرمود:
با نگاهی بر شأن نزول این آیه، اعطای مقام امامت به ابراهیم(علیه السلام) بعد از اعطای مقام نبوت، در اواخر عمر شریفش و بعد از امتحانات مختلف بوده است و شیعه با این نگاه امامان را برتر از پیامبران می شمارند.[12] زیرا عنوان امامت، مثبت افضلیت است.[13]2. وجود آیه و روایات خاص بر برتری امام
ورای آیه قبل، آیه و احادیث مخصوصی وجود دارد که گواه افضلیت امام علی;(علیه السلام) بر پیامبران است. در جریان مباهله حضرت علی(علیه السلام)
«فَمَنْ حَاجَّک فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبینَ»[14]؛
«هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: «بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم»
امیرمؤمنان(علیه السلام) نفس و هم ردیف پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شمرده شده است و در منظر الهی غیر از امیرمؤمنان(علیه السلام) کسی در صفات و کمالات مانند وی برای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیست و هم ردیف و هم نفس پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مانند پیامبر بر دیگر انبیاء برتر خواهد بود.[15]روایات بسیاری نیز در منابع روایی وجود دارد که همگی گواه بر برتری امیرمؤمنان;(علیه السلام) است؛ از این روایات که در منابع شیعه و سنی نقل است: روزی حضرت از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پرسید که شما افضل هستید یا جبرئیل؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)
«یا علی! خداوند انبیاء مرسل را بر ملائکه مقرب برتری بخشیده و مرا بر تمام انبیاء مرسل برتری بخشیده است و فضیلت بعد از من مال تو است، ملائکه خدمتکاران ما و خدمتکاران محبین ما هستند»[16]
انکار فضائل!
آیا انکار فضیلت های امیرمؤمنان(علیه السلام) در تاریخ واقعیت دارد؟ این کار از سوی چه کسانی مدیریت می شد و آنان چه فضائلی را منکر می شدند؟
با بررسی تاریخ به وضوح برخوردهای شگفت با فضیلت های امیرمؤمنان(علیه السلام) دیده می شود و آنان با رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با پوشیدن و پنهان داشتن، بلکه انکار ویژگی ها و اظهار جهل نسبت به آن پرداختند.
نمونه هایی از این پدیده زشت را در قطعات ذیل ملاحظه خواهید کرد که با درنگ در آن، آبشخور جریان انکار فضائل روشن می گردد:[17]1. عایشه راضی نبود امیرالمؤمنین(علیه السلام) را به نیکی یاد کند، حتی در این حد که گاهی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در هنگام راه رفتن چند قدم بر ایشان تکیه کرده باشد. در این نقل، حتی نام امیرالمؤمنین را کتمان می کند: «زمانی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه میمونه بیمار شد از همسران خود اجازه خواست تا در خانه من پرستاری شود. به او اذن دادند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در حالی بیرون آمد که بر عباس و «مردی دیگر» تکیه کرده بود و پاهایش به زمین کشیده می شد.» عبیدالله گوید: ابنعباس گفت: می دانی «مردی دیگر» چه کسی بود؟ او علی بن ابی طالب(علیه السلام) بود. گرچه عایشه نمی توانست خود را قانع کند که علی را به نیکی یاد کند»[18]2. مالک بن دینار از سعید بن جبیر پرسید که پرچمدار پیامبر چه کسی بود؟ مالک به او نگریست و گفت: «گویی آسوده خاطری!» آن گاه مالک از او به برادرانش که قاری قرآن بودند، شکایت برد. به او گفتند: «او از حجاج امنیت ندارد. پرچمدار، علی بود».[19]3. معاویه پیوسته از امیرمؤمنان(علیه السلام) بدگویی می کرد و حتی خود و کارگزارانش در خطبه جمعه به علی(علیه السلام) فحش میدادند.[20] به گفته ابن تیمیه، ناسزاگویی به علی(علیه السلام) در بین طرفداران معاویه شائع بوده است.[21] لیکن او تمام آنچه را که برایش پیش می آمد، در جایی می نوشت تا در مورد آنها از امیرمؤمنان(علیه السلام) بپرسد. زمانی که خبر قتل حضرتش را به او دادند، گفت: «تمام فقه و علم با مرگ پسر ابوطالب از میان رفت». برادرش عتبه گفت: مراقب باش که اهل شام این سخن را از تو نشنوند. معاویه پاسخ داد: رها کن![22]4. سِلَفی در کتاب الطیوریات از عبدالله بن احمد بن حنبل آورده که گفت: از پدرم در باره علی و معاویه پرسیدم. گفت: بدان که دشمنان علی زیاد بودند. آنها عیبی برای او جست وجو می کردند، اما نیافتند. بدین روی، سراغ شخصی رفتند که در رکاب او با علی بجنگند. و در لجاجت با علی، آن محارب را مدح و تمجید کردند.[23]6. با پایان یافتن سلطه اموی این اختناق پایان نیافت، بلکه در دوره عباسی به شکلی شدیدتر ادامه یافت و وارد مرحله جدید شد. هارون الرشید اعلام کرد: هیچ کسی خلافت علی را اثبات نمی کند مگر این که او را به قتل می رسانم.[24]7. ابوجعفر اسکافی(متوفی 240ق) در کتاب «نقض عثمانیه»[25] می نویسد: دولت های اموی و عباسی برای جلوگیری از انتشار مناقب امیرمؤمنان(علیه السلام) فقیهان و محدثان و قضات را احضار می کردند و فرمان می دادند که هرگز نباید درباره مناقب علی(علیه السلام) سخنی نقل کنند. از این جهت، گروهی از محدثان ناچار بودند مناقب امام را به کنایه نقل کنند و بگویند: مردی از قریش چنین کرد![26]8. نمونه های متعددی از خشونت و تندی نسبت به راویان حدیث درباره فضیلت علی;(علیه السلام)
الف. ابن خلّکان در شرح حال نسایی(متوفی303ق) – نویسنده یکی از صحاح ستّه اهل سنت – می گوید: «او به دمشق رفت. از وی در مورد معاویه و فضایلی که از وی روایت شده، سؤال کردند، در پاسخ گفت: معاویه دوست ندارد که سری بلند شود، مگر اینکه او را بر دیگران فضیلت دهد. در روایت دیگری گفت: فضیلتی از وی سراغ ندارم جز اینکه خداوند شکمش را سیر نگرداند. به یکباره بر او هجوم بردند و بر پهلویش زدند. بر طبق روایت دیگری، به بیضه اش زدند و لگدمالش کردند. به رمله برده شد و در آنجا مرد».[27]ب. حاکم نیشابوری (متوفی 378ق) پس از تالیف کتابش «المستدرک علی الصحیحین» و روایت کردن حدیث طیر و حدیث غدیر در فضیلت امیرمؤمنان(علیه السلام)، اجازه خروج از خانه اش در نیشابور را نیافت و منبرش را شکستند. ابوعبدالرحمان سلمی گوید: نزد حاکم در خانه اش رفتم، زمانی که در خانه اش بود و به دلیل سخت گیری یاران ابوعبدالله کرام، اجازه رفتن به مسجد را نداشت، زیرا منبرش را شکسته بودند و اجازه خروج از خانه به او نمی دادند. به او گفتم: کاش به مسجد می آمدی و درباره فضائل این مرد – یعنی معاویه – سخن می گفتی تا از این گرفتاری رها شوی. سه بار گفت: دلم رضایت نمی دهد.[28]ج. ذهبی در شرح حال حافظ ابن سقا، عبداللّه بن محمد واسطی آورده است: «او در شهر واسط، حدیث طیر[29] را املا می کرد که بر او هجوم برده، بلندش کردند و جایش را شستند.»[30]
عدم ذکر نام علی(علیه السلام) در قرآن
اگر نام امام علی(علیه السلام) در قرآن می آمد، امت اسلام دچار اختلاف نمی شد؟ راز نیامدن صریح اسم امام علی(علیه السلام) و اهل بیت ایشان چیست؟
صراحت آیات قرآن، تضمین گر عدم اختلاف امت نیست و تاریخ گواه صادقی بر اختلافات و نافرمانی ها در عصر رسالت نبی اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) است با وجودی که قرآن بر اطاعت محض از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اصرار داشت؛ فرار پس از نبرد احد و حنین، سرپیچی از حضور در سپاه اسامه نمونه ای از تمرّد صحابه تلقی می شود. این اختلاف از انبیاء در امت های پیشین با وجود صراحت پیام های الهی نیز وجود داشت. واکنش امت موسی در غیبت ده روزه پیامبر و گوساله پرستی ایشان و تلاش برای کشتن هارون یک نمونه آشکار از نافرمانی یک امت است.[31] همچنین قومی از بنیإسرائیل از پیامبرشان خواستند تا برای آنان فرمان روایی مبعوث کند و پیامبرشان به آنها گفت: «خداوند طالوت را برای زمام داری شما مبعوث کرده است».[32] ولی قوم او به بهانه فقیر بودنش با او مخالفت کردند.
اما در پاسخ به چرایی نیامدن نام امام علی;(علیه السلام)
1. تأکید قرآن بر معرفی شخصیت نه شخص
شیوه قرآن مجید درباره معصومان(علیهم السلام) ذکر اوصاف خاص آنان بوده است بدون آن که از نام آنان یاد می کند به عبارتی، قرآن به جای معرفی شخص، به «شخصیت» ممتاز و برجستگی های آنان می پردازد، مصداق بسیاری از آیات قرآن منحصر در علی;(علیه السلام)
الف. «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ»[33]؛
شأن نزول این آیه در تمام تفاسیر معتبر شیعه و سنی، اختصاصاً در رابطه با حضرت علی(علیه السلام) می باشد[34] و متکلمان بزرگ اهل سنت همچون ایجی و تفتازانی، ادعا کرده اند که مفسران بر این شأن نزول اجماع و اتفاق دارند.[35]ب. «وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرً»[36]؛
مفسران بزرگ شیعه و سنی آورده اند که این آیه در شأن امیرالمؤمنین(علیه السلام) و خانواده ایشان است؛ حضرت علی و فاطمه(علیهما السلام) برای بهبودی حسن و حسین(علیهما السلام) نذر کردند تا سه روز روزه بگیرند، آنان به وقت افطار در سه شب متوالی، افطار خود را به مسکین، یتیم و اسیر دادند. و در شأن آنان سوره «هل اتی» نازل شد.[37]ج. «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرً»[38]؛
در خصوص این آیه مقالات و کتاب های متعددی نگاشته شده و در اینکه شامل حضرت علی، فاطمه، حسن و حسین(علیهم السلام) است، نزد شیعه و سنی هیچ اختلافی نیست، تنها اختلاف در شمول آن نسبت به همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است که با ادله متعددی علمای شیعه شمول آن را نسبت به همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رد کرده اند[39]با درنگ در سه آیه فوق، شخصیت محور توجه و ترسیم است؛ در آیه اول تلفیق دو عبادت بزرگ با یکدیگر همراه با اوج اخلاص و خدادوستی نمایان شده است. در آیه دوم اوج ایثار در شدت نیاز و در آیه سوم طهارت مطلق از هر کژی و کاستی و عیب و گناه برجسته شده است.
معرفی شخصیت، معرفی الگوها است و در نتیجه جامعه را به جای گرایش های تعصب آمیز جاهلانه و گاه پیروی کورکورانه، به سمت تعقل ژرف اندیشی و توجه به ملاک ها، فضایل و امتیازهای واقعی سوق می دهد. همچنین معرفی شخصیت، زمینه ساز پذیرش معقول است، در حالی که معرفی شخص، در مواردی موجب دافعه می شود. این روش به ویژه در شرایطی که شخص از جهاتی تحت تأثیر تبلیغات سوء قرار گرفته باشد یا جامعه به هر دلیلی آمادگی پذیرش وی را نداشته باشد، بهترین روش است. این مسئله دقیقاً در مورد امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) وجود داشته است. واقعیت آن است به استثنای اندکی از مؤمنان برجسته، اکثریت جامعه صدر اسلام نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) به ویژه امیرالمؤمنین(علیه السلام) پذیرش نداشتند و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز در مقاطع مختلف با دشواری های زیادی آن حضرت را مطرح می ساختند و در هر مورد با نوعی واکنش منفی و مقاومت روبه رو می شدند، زیرا بسیاری از آنان کسانی بودند که تا چند صباحی قبل در صف معارضان اسلام قرار داشتند و خود رویارویی با شمشیر علی(علیه السلام) را دیده و از همان جا کینه وی را به دل گرفته بودند. حاکم بودن پاره ای از تفکرات و سنن غلط جاهلی بر اندیشه مردم نیز باید مورد توجه قرار گیرد؛ آن که پذیرش حاکم جوان و یا انتساب خلیفه ای که از خویشاوندان نزدیک پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)
2. لزوم تبیین قرآن توسط مقام رسالت
خداوند تفسیر امور دینی و تبیین آموزه های قرآنی را به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) واگذار کرده است؛ به برخی از احکام تشریعی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بنگرید؛ آیا اثری از تعداد رکعات نماز در قرآن می یابید و یا اشاره ای درباره تعداد دورهای طواف در آن می یابید بدیهی است خداوند تبیین این نوع احکام را به عهده پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سپرده است، قرآن تبیین امر امامت را نیز به پیامبر خویش واگذار کرده است.[40]این پاسخ در روایت امام باقر;(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره علت عدم ذکر نام امیرمؤمنان(علیه السلام) در قرآن اشاره شده است؛ ابوبصیر به امام باقر(علیه السلام) می گوید: مردم می گویند؛ چه چیزی باعث شده تا خدای تعالی اسم علی(علیه السلام) و اهل بیت را صریح و روشن در قرآن بیان نکند.
«قُولُوا لَهُمْ: إِنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ عَلَی رَسُولِهِ الصَّلَاةَ وَ لَمْ یسَمِّ ثَلَاثاً وَ لَا أَرْبَعاً- حَتَّی کانَ رَسُولُ اللَّهِ هُوَ الَّذِی فَسَّرَ ذَلِک، وَ أَنْزَلَ الْحَجَّ فَلَمْ ینْزِلْ: طُوفُوا سَبْعاً حَتَّی فَسَّرَ ذَلِک لَهُمْ رَسُولُ اللَّه»[41]؛ «به مردم بگویید، خدای سبحان امر به نماز فرمود امّا بیان تعداد رکعت ها که سه رکعت باشد یا چهار رکعت به اختیار رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بود. خدای تعالی امر به مناسک حج فرمود، امّا تفسیر و بیان تعداد اشواط به اختیار پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گذاشته شد»
3. پیشگیری از شکستن حرمت کلام الهی
امیرمؤمنان(علیه السلام) مخالفانی سخت و پر کینه داشت که تمام تلاش خود را برای تصدی خلافت و جلوگیری از عهده دار شدن آن از سوی امیرمؤمنان(علیه السلام) ایفا می کردند و برای دست یابی به قدرت، حتی حاضر به مقابله با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شدند که نمونه صریح آن ماجرای ایستادگی خلیفه دوم برای جلوگیری از نوشتن وصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود به گونه ای که حاضر شد رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) را به هذیان گویی متهم کند.[42] با توجه به چنین جوّ حاکمی در صدر اسلام، احتمال آن بود آنان به توجیه آیه یا آیاتی از قرآن[43] و حتی حذف آن نیز دست بزنند ازاین رو خداوند برای صیانت قرآن و پیشگیری از شکستن حرمت کلام الهی، به جای ذکر نام علی(علیه السلام) در آن، به اوصاف و شخصیت اشاره می کند.
علامه طباطبایی بر این نظر معتقد بود که اگر خداوند نام علی(علیه السلام) را صریحاً مانند نام محمّد در قرآن می آورد، به آسانی آن را از قرآن برمی داشتند، ازاین رو خداوند «حِفْظاً لِکتابه العظیم؛ برای محافظت از قرآن» نام علی(علیه السلام) را در آنجا ذکر نفرمود.[44]4. صیانت از اهل بیت(علیهم السلام)
وجود نام علی;(علیه السلام)
«چه بسا ذکر نام ائمه سبب میشد که آزمندان حکومت و ریاست به نسلکشی بپردازند، آنها برای اینکه از تولد آن امامان جلوگیری کنند، هیچ بعید نبود؛ همچنان که درباره حضرت موسی(علیه السلام) رخ داد به نسل کشی اهل بیت دست بزنند. لذا درباره حضرت مهدی(عج) هم که در احادیث تأکید به نسب و خاندان ایشان شده بود، می بینیم حساسیتهای فراوانی پدید آوردند و خانه حضرت عسکری(علیه السلام) مدتها تحت نظر و مراقبت بود تا فرزندی از او به دنیا نیاید و در صورت تولد، هر چه زودتر به حیات او خاتمه دهند»[45]
رد الشمس
جریان رد الشمس برای حضرت علی(علیه السلام) صحت دارد؟ آیا اهل سنت هم این قضیه را قبول دارند؟ آیا خود حضرت این کار را انجام داد یا پیامبر؟
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) سر مبارک خود را روی پای علی(علیه السلام) گذارد و سر برنداشت تا هنگامی که آفتاب غروب نمود علی(علیه السلام) که نماز عصر را بجا نیاورده بود ناچار شد نمازش را در حالت نشسته و رکوع و سجود را با اشاره به جای آورد. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) پس از آن که به خود آمد به علی(علیه السلام) فرمود نماز عصرت قضا شد، عرض کرد نمی توانستم نماز را به حالت عادی بخوانم به خاطر حالت وحی که بر شما عارض شده بود و بر من تکیه داده بودید. در این هنگام پیامبر از خدای متعال می خواهد که خورشید را برای علی(علیه السلام) که برای احترام به پیامبر نمازش را به حالت عادی نخوانده برگرداند و چنین می شود.[46]ابن مغازلی این نکته را می افزاید: آفتاب پس از آن که غروب کرده بود، برای علی(علیه السلام) برگردانده شد به جایی که وقت نماز عصر بود پس علی(علیه السلام) به نماز ایستاد و نماز عصر را به جا آورد، و چون از نماز فارغ شد آفتاب غروب کرد و ستاره ها نمایان شدند.[47]درباره این فضیلت ویژه چند نکته لازم به یادآوری است:
رد الشمس یعنی بازگشت خورشید پس از غروب، یک فضیلت مهم برای امیرمؤمنان(علیه السلام) به شمار می آید و نشان عظمت شأن و جایگاه امام می باشد.[48]ابن جوزی (متوفی 654ق) از اسماء بنت عمیس روایت می کند که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دست به دعا بالا برد و فرمود: «اللهم انه کان فی طاعتک و طاعة نبیک فاردد علیه الشمس»[49]؛ «خداوندا! علی در طاعت تو و نبی تو مشغول بود؛ خورشید را برای او برگردان»
رد الشمس را بیشتر دانشمندان شیعه تأیید کرده اند[50] و همچنین در بسیاری از کتب معتبر اهل سنت به آن اشاره شده است[51] و علی رغم تلاش جریان اموی در محو احادیث فضیلت امیرمؤمنان(علیه السلام) و انکار این فضیلت، به عنوان یکی از موضوع های مسلم تاریخی در متون اسلامی مطرح است؛ حتی در اشعار بسیاری از شعرای قرن اول و دوم آمده است[52] از جمله سید حمیری اشعار معروف و جالبی در این زمینه دارد.[53]پیش تر، رد الشمس برای یوشع بن نون، یکی از انبیای بنی اسرائیل نیز اتفاق افتاد که نقل آن مورد اتفاق شیعه و سنی است.[54] بدیهی است اگر رد الشمس برای این وصی موسی پذیرفتنی باشد انکار آن درباره امیرمؤمنان(علیه السلام) بی معنی است؛ سید حمیری از این فضیلت و پیشینه چنین یاد کرده است: «چون نماز عصر او قضا شد و آفتاب غروب کرد دوباره به حال اول برگشت و نور او هنگام عصر را نمودار ساخت و سپس چون ستاره که سقوط کند غروب نمود. و بار دیگر در بابل نیز همین قضیه اتفاق افتاد با اینکه چنین پیش آمدی برای هیچ گوینده فصیحی پیش نیامده، مگر برای یوشع بن نون و پس از آن برای علی(علیه السلام) و آری رد شمس از امر عجیبی حکایت می کند»[55]امام علی(علیه السلام) دوبار این اعجاز را به عنوان یکی از فضیلت ها و افتخارات خویش به مخالفان گوش زد نموده و آنان نیز آن را تأیید نمودند یکی در احتجاج با ابوبکر پس از جریان سقیفه[56] و دیگری در روز شورا خطاب به اصحاب شورا.[57]درباره مکانی که رد الشمس اتفاق افتاد به اماکنی در مدینه چون منزل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)؛ ضهیاء یا صهباء[58]، کراع الغمیم[59] و مسجد فضیخ[60] اشاره شده است.
رد الشمس دیگری در دوره خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) در عراق نیز انجام شد که به خواست امام انجام گردید؛ هنگامی بود که امام(علیه السلام) و یاران او قصد عبور از رودخانه فرات در منطقه بابل را داشتند و هنگامی که سپاهیان مشغول عبور دادن مرکب ها و توشه ها از رودخانه بودند از نماز عصر غافل شدند امّا امام و برخی از یاران نماز را به جای آوردند. در این هنگام خورشید غروب نمود در حالی که عدّه زیادی نماز عصر را نخوانده بودند آنان در این باره با امام(علیه السلام) به گفتوگو پرداختند. وقتی امام یاران خویش را این گونه نگران دید از خدای متعال درخواست نمود تا خورشید را برگرداند که سپاهیان نماز عصر را به جای آورند و چنین شد…[61]
قسیم النار و الجنه
روایت «علی قسیم النار والجنه» در چه منابعی آمده و چرا حضرت علی(علیه السلام) به این نام ملقب شده است؟
درباره این روایت دو نکته قابل ذکر است:
1. سند روایت
این حدیث را علمای شیعه و سنی در منابع خود نقل کرده اند؛
شیخ صدوق این روایت را از امام رضا(علیه السلام) نقل می کند: «رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ای علی! همانا تو تقسیم کننده بهشت و جهنم هستی».[62]شیخ مفید نیز این حدیث را از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) روایت می کند که فرمود: «ای علی! تو قسمت کننده بهشت و دوزخی. وارد بهشت نمی شود مگر کسی که او تو را و تو او را بشناسی (جزء شیعیان واقعی تو باشد) و وارد دوزخ نمی شود مگر کسی که تو را انکار کند و تو او را انکار کنی»[63]این روایت با نقل های مختلفی نیز در منابع شیعه نقل شده است.[64]محدثان و مورخان نام آور اهل سنت همچون: فسوی (متوفی 277ق) امام اهلحدیث در فارس[65]، دارقطنی بغدادی(متوفی 385ق) صاحب اثر مشهور «کتاب السنن»[66]، ابن مغازلی (متوفی 438ق) فقیه مشهور شافعی[67] و حموی جوینی شافعی(متوفی 730ق)[68] نیز به این حدیث اشاره داشته اند.
زمخشری روایت حضرت علی(علیه السلام) را این گونه بیان می کند: «من تقسیم کننده دوزخ هستم»[69]همچنین این حدیث را بسیاری از منابع سنی از عبایه نقل کرده اند که گفت از علی;(علیه السلام)أنا قسیم النار، إذا کان یوم القیامه قلت هذا لک و هذا لی». از حضرت علی(علیه السلام))
«من قسمت کننده دوزخم زمانی که روز قیامت فرا رسد می گویم (به آتش) این (شخص) برای تو و این (شخص) برای من»[70]از احمد بن حنبل در باره حدیث «قسیم النار» پرسیدند ابن حنبل آن را ضعیف ندانست، در آن خدشه نکرد، و راوی آن را جرح نکرد، بلکه ثابت دانست و معنای آن را توضیح داد.[71]این شعر نیز از شافعی یکی از پیشوایان مذاهب چهارگانه اهل سنت نقل است:
عـلـــی حــبّـــه جــنّــــــة
قسیـم النـار و الجنّـة
وصی المصطفی حقّا
إمام الإنس و الجنّة[72]2. تبیین روایت
درباره علت شاخص شدن امیرمؤمنان;(علیه السلام) برای بهشتی یا جهنمی شدن مردم، سه روایت ذیل بیان شده است:
الف. مفضل بن عمر از امام صادق(علیه السلام)
«به خاطر اینکه دوست داشتن او ایمان و دشمن داشتن او کفر است، و همانا بهشت برای اهل ایمان آفریده شده است و نار برای اهل کفر خلق شده است. بنابراین حضرت علی(علیه السلام) به این علت «قسیم الجنة و النار» است و در بهشت وارد نمی شود مگر اهل محبت و دوستی با او و وارد آتش نمی شود مگر اهل دشمنی با او»[73]ب. روزی مأمون به امام رضا;(علیه السلام) گفت: یا اباالحسن ما را از پدرت امیرالمؤمنین آگاه ساز که به چه علت «قسیم الجنة و النار» خوانده شده است و این به چه معنا است که این مطلب فکر مرا مشغول ساخته است.
امام رضا(علیه السلام)
«ای مأمون! آیا تو از پدرت و او از پدرانش از ابن عباس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل نکردید که گفت از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم می فرمایند: حبّ علی ایمان و دشمنی با علی کفر است؟ پس مأمون پاسخ داد: آری. پس حضرت فرمودند: پس تقسیم می کند بهشت و دوزخ را زمانی که ایمان و کفر بر اساس حبّ و بغض او باشد پس بنابراین او قسیم الجنه و النار است».[74]ج. محمد بن منصور طوسی گوید: نزد احمد بن حنبل بودیم. کسی به او گفت: ای اباعبدالله! چه می گویی درباره حدیثی که روایت شده که علی گفته: «انا قسیم النار»؟ گفت: چرا منکر آن می شوید؟ مگر برای ما روایت نشده که پیامبر فرمود: «لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق»؟ گفتیم: آری. گفت: مؤمن کجاست؟ گفتیم: در بهشت. گفت: منافق کجاست؟ گفتیم: در دوزخ. گفت: پس علی «قسیم النار» است.[75]
نماز امام علی(علیه السلام)
چرا امام علی(علیه السلام) در یک واقعه، تیر از پای وی بیرون آورده می شود متوجه نمی شود اما در جای دیگر در حال نماز صدای سائل را می شنود و به او کمک می کند این دو چگونه قابل جمع است؟ آیا با حضور قلب در نماز منافات ندارد؟
رشیدالدین میبدی مفسر سنی قرن ششم، در تفسیر کشف الاسرار و عدة الابرار[76] که از قدیمی ترین تفاسیر تاریخی و ادبی به زبان فارسی است، این ماجرا را چنین بیان می کند: «… و در آثار بیارند که علی(علیه السلام) در بعضی از آن حرب ها تیری به وی رسید. چنانکه پیکان اندر استخوان وی بماند. جهد بسیار کردند، جدا نشد. گفتند: تا گوشت و پوست برندارند و استخوان نشکنند، این پیکان جدا نشود. بزرگان و فرزندان وی گفتند اگر چنین است، صبر باید کرد تا در نماز شود که ما وی را اندر ورد نماز چنان همی بینیم که گویی وی را از این جهان خبر نیست. صبر کردند تا از فرایض و سنن فارغ شد و به نوافل و فضایل نماز ابتدا کرد. مرد معالج آمد و گوشت برگرفت و استخوان وی بشکست و پیکان بیرون گرفت و علی اندر نماز بر حال خود بود. چون سلام نماز باز داد، گفت: درد من آسان تر است. گفتند چنین حالی بر تو رفت و تو را خبر نبود. گفت اندر آن ساعت که من در مناجات الله باشم، اگر جهان زیر و زبر شود یا تیغ و سنان در من می زنند، مرا از لذت مناجات الله از درد تن خبر نبود. و این بس عجیب نیست که تنزیل مجید خبر می دهد از زنان مصر که چون زلیخا را به دوستی یوسف ملامت کردند زلیخا خواست که ملامت را بر ایشان غرامت کند ایشان را بخواند و جایگاهی ساخت و ایشان را به ترتیب بنشاند و هر یکی را کاردی به دست راست و ترنجی به دست چپ داد، چنان که گفت: «جل و علا وَ آتَتْ کلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکیناً» چون آرام گرفتند، یوسف را آراسته آورد و او را گفت بریشان برگذر- اخْرُجْ عَلَیهِنَّ برون شو برایشان. چون زنان مصر یوسف را با آن جمال و کمال بدیدند در چشم ایشان بزرگ آمد فَلَمَّا رَأَینَهُ أَکبَرْنَهُ، همه دست ها ببریدند و از مشاهده جمال و مراقبت کمال یوسف از دست بریدن خود خبر نداشتند. پس به حقیقت دانیم که مشاهده دل و سر جان علی مر جلال و جمال و عزت و هیبت اللَّه را بیش از مشاهده زنان بیگانه بود مر یوسف مخلوق را- پس ایشان چنین بی خود شدند و از درد خود خبر نداشتند اگر علی چنان گردد که گوشت و پوست وی ببرند و از درد آن خبر ندارد عجب نباشد و غریب نبود».[77]در پاسخ به این پرسش چند نکته ارائه می شود:
1. داستان در آوردن تیر از پای امام در منابع کهن معتبر بیان نشده است، گرچه عالمان و اندیشمندان صاحب نام شیعه و سنی متاخر و گاه معاصر بدان استناد کرده اند.[78] این ماجرا ناظر به حضور قلب امام در نماز است. نمازگزار در عروج به سوی معبود و در نجوای با او است. بنابراین، چشم و گوش و دست و پا در اختیار معبود است نه در اختیار خود نمازگزار و چون ایمان علی بن ابی طالب(علیه السلام) بر اساس شناخت حقیقی بود و عبادت خدا را به عنوان زیارت او می دانست و نماز را شهود الاهی و زیارت معبود می داند و خدا را زیبای مطلق می بیند، هرگز خود را نمی بیند و آزادانه خدا را می پرستد و از هرچه رنگ تعلق دارد، آزاد است.[79] گویا دستگاه حواس ظاهری انبیاء و اولیای الهی در هنگام جذبه عشق و عرفان ربانی، از فعالیت خویش باز می ماند و آنچه را مربوط به بدن هایشان می شود، احساس نمی کنند. بیرون کشیدن تیر از پای امام علی(علیه السلام) در هنگام نماز در حال سجده از این قبیل است.[80]2. در صحنه ای دیگر؛ فقیری به مسجد می آید و علی;(علیه السلام)
«إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ»[81]؛ «همانا ولی و سرپرست شما خداوند، پیامبرش و کسانی هستند که در حال رکوع نمازشان صدقه می دهند».
بسیاری از محدثان، متکلمان و مفسران اهل سنت، نزول این آیه را درباره علی(علیه السلام) دانسته اند.[82]3. فخر رازی با بیان داستان درآوردن تیر از پای علی(علیه السلام)، این اشکال را طرح می کند که امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) که به هنگام نماز آن قدر حضور قلب دارد که تیر از پایش در می آورند متوجه نمی شود، چگونه به وقت آمدن گدا به مسجد، در حال نماز متوجه او می شود و در رکوع انگشترش را به او می دهد؟[83] در پاسخ به این شبهه دو نکته قابل توجه است:
الف. بین حادثه درآوردن تیر و اعطاء انگشتری در نماز به فقیر، منافاتی وجود ندارد و به واقع حضور قلب و عبادت خالصانه در هر دو مورد هست؛ زیرا شنیدن صدای سائل و کمک به او، پرداختن به امور غیر خدایی نیست.
علامه طباطبائی در پاسخ به این شبهه معتقد است: این کار هیچ منافاتی با حضور قلب در نماز ندارد؛ زیرا زکات و نماز هر دو عبادت هستند، و این کار از قبیل عبادت در عبادت بوده است. مانند جریان دو شتری است که برای پیغمبر اکرم آوردند و حضرت بنا گذاشتند که یکی از آنها را به هر کس که دو رکعت نماز با حضور قلب بخواند، بدهند و هیچ کدام از اصحاب نتوانستند، ولی حضرت امیرالمؤمنین توانست؛ با اینکه در نماز به ذهنش آمد که هر کدام را که چاق تر است، در راه خدا انفاق کند.[84] زیرا این فکر خود عبادت بود، و با حضور قلب در اثنای نماز، منافاتی نداشت.[85]ب. دادن زکات انجام یک دستور دینی است و منافاتی با عبادت در نماز ندارد. فرای از اینکه برخی مدعی اند که این نماز مستحبی بوده است[86]؛ اگر دادن زکات در نماز مدح نمی داشت، خداوند آن را ستایش نمیکرد و به زیبایی از آن یاد نمی نمود.
نماز هزار رکعت
آیا صحت دارد که حضرت علی(علیه السلام) برخی شب ها تا هزار رکعت نماز می خواندند؟ آیا منبع موثقی در این رابطه وجود دارد؟
موضوع هزار رکعت نماز خواندن امیرالمؤمنین(علیه السلام) همواره مورد اعتقاد و باور اندیشمندان اسلامی بوده است[87] و منابع معتبر اهل سنت نیز بر آن گواهی داده اند.[88] البته ابن تیمیه پیشوای سلفیان، در راستای تلاشی که برای انکار فضائل امیرمؤمنان(علیه السلام) داشت، این نماز از سوی امام را ناپسند شمرده، مدعی شد که چنین نمازی فضیلت نیست![89] در حالی که ناپسند شمردن این نماز با سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در تضاد است؛ زیرا در نگاه رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)، نماز بهترین چیز است، پس هر کس توانایی زیاد خواندنش را دارد کوتاهی نکند[90] و حضرت نیز به دلیل شیفتگی به نماز، آن قدر روی پا به عنوان عبادت ایستاد و نماز خواند تا پاها و یا ساق هایش ورم کرد.[91]در باره این فضیلت امیرمؤمنان;(علیه السلام) چند نکته مطرح است:
الف. «و کان علی(علیه السلام) یصلّی فی کلّ یوم و لیلة ألف رکعة»[92]؛ «علی(علیه السلام) در شبانه روز هزار رکعت نماز می خواند».
ب. «کان یصلّی فی کلّ لیلة الف رکعة»[93]؛ «او در هر شب هزار رکعت نماز می خواند».
2. خواندن هزار رکعت در شب (نه شبانه روز) امری ممکن و شدنی است؛ زیرا این نماز مستحبی است و در فقه اسلامی می توان در هر رکعت به حمد اکتفا کرد و سوره نخواند..
علامه امینی در یک شب هزار رکعت نماز را در کنار قبر امام رضا(علیه السلام)
همو معتقد است: «ما هم اکنون از یارانمان، کسانی را می شناسیم که گاهی در شب و گاهی در شبانه روز و در کمتر از هفت ساعت، هزار رکعت نماز کامل می خوانند بدون اینکه چیزی از آن بکاهند، برخلاف پندار ابنتیمیه که می پنداشته محال است. بنابراین بجا آوردن هزار رکعت نماز در شبانه روز هیچگاه تمام وقت آن را اشغال نمی کند و نیازمند به مصرف تمام وقت و یا نصف آن نیست و چنین کاری مخالف با سنت پیامبر نیز نمی باشد، بلکه عین سنت است و عمل علماء و اولیاء نیز آن را تأیید کرده. پس هر که می خواهد از نماز زیاد و یا کم بجا آورد…»[94]3. ویژگی و امتیاز هزار رکعت نماز خواندن در شبانه روز و حتی در یک شب را درباره امام حسین، امام سجاد و امام رضا;(علیهم السلام)
الف. امام زین العابدین(علیه السلام) درباره پدرشان امام حسین(علیه السلام) می فرمود: پدرم در هر شبانه روز هزار رکعت نماز بجای می آورد![95]ب. امام زین العابدین;(علیه السلام)
«ما کجا و عبادت علی(علیه السلام) کجا؟!».[96]ج. علی خزاعی برادر دعبل می گوید: با برادر خود دعبل در سال 198 هجرت متوجّه شهر طوس شدیم و به خدمت حضرت امام رضا(علیه السلام) مشرّف شدیم و حضرت پیراهن خزّ زردی خلعت به برادرم داد با انگشتری عقیق و کیسه ای از دراهم که به اسم شریف آن حضرت مزین بود و فرمود: ای دعبل! این پیراهن را خوب محافظت نما که من هزار شب در هر شب هزار رکعت نماز با این پیراهن خوانده ام و هزار بار قران در آن جامه ختم کرده ام.[97]
پی نوشت ها:
[1]. خویی، معجم رجال الحدیث، ج۱۰، ص۲۱۰.
[2]. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 9 ص 58؛ بخشی از کتاب الشوری و مقتل الحسین اثر عامر بن شراحیل معروف به شعبی، در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده است.
[3]. ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۹، ص۱۶۳.
[4]. ذهبی، سیراعلامالنبلاء، ج۴، ص۵۶۴؛ روضة جمال حُصَری، حیاةالحسن البصری و مسیرته العلمیة، ج۱، ص۱۰۹.
[5]. الطبقات الکبری، ج۹، ص۱۵۷.
حسن بصری در سال ۴۳ در دستگاه ربیعبن زیاد حارثی، از اصحاب امام علی(علیه السلام)، به کتابت و منشیگری مشغول بود. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۴.؛ محمدبن خلف وکیع، اخبارالقضاة، ج۲، ص۱۴.
[6]. مفید، الفصولالمختارة، ج۱، ص۲۱۵ و 221، بیروت ۱۴۰۵؛ ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغة، ج۴، ص۹۵ـ۹۶؛ الغدیر، ج۲، ص۳۲۳.
[7]. ابونعیم، حلیة الاولیاء، ج 1، ص84.
[8]. ابن جوزی، مناقب احمد؛ ص162.
[9]. ایجی، شرح المواقف، ج 8، ص 370.
[10]. ر.ک: سید عبدالعزیز طباطبایی یزدی، فضائل علوی در گذر تاریخ، ترجمه عبدالحسین طالعی. این نوشتار ترجمه مقدمه علامه سید عبدالعزیز طباطبائی بر کتاب فضائل الامیرالمؤمنین احمد بن حنبل است.
[11]. بقره، آیه 124.
[12]. الهدایة، صدوق، ص 73.
[13]. قدردان، پاسخ به شبهات کلامی امامت، ص 98.
[14]. آل عمران، آیه 61.
[15]. فاضل مقداد، اللوامع الاللهیه، ص 383.
[16]. «یا عَلِیُّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَضَّلَ أَنْبِیَاءَهُ الْمُرْسَلِینَ عَلَی مَلَائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ فَضَّلَنِی عَلَی جَمِیعِ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ الْفَضْلُ بَعْدِی لَکَ یَا عَلِیُّ وَ لِلْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِکَ وَ إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّینَا». ینابیع الموده، ج3، ص 377؛ صدوق، کمال الدین، ج1، ص 254؛ عیون اخبارالرضا(علیه السلام)، ج1، ص 262؛ بحارالانوار، ج26، ص 335.
[17]. ر.ک: احمد بن حنبل، فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)، مقدمه سید عبدالعزیز طباطبایی با نام «الفضیلة و الفضائل».
[18]. بیهقی، سنن، ج 2، ص 31.
در روایت احمد آمده است: اما عایشه نمی توانست خود را برای بردن نام علی قانع کند. (مسند احمد ج 6، ص228-229).
[19]. المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 137.
[20]. تاریخ أبی الفداء، ج1، ص258.
محمد ابوزهره (متوفی 1394ق.) اندیشمند معاصر مصری و استاد دانشگاه الازهر می نویسد: «دلها از کینه و دشمنی نسبت به حکام اموی لبریز شده است؛ چرا که آنان مقام و جایگاه علی(علیه السلام) را که پیشوای هدایت و ایثار بود نادیده گرفتند و سنتی را پی ریزی کردند که سفیانیها و مروانیها هم بعد از آنان این روش ناپسند را ادامه دادند. معاویه روش زشتی که همان سبّ و لعن علی(علیه السلام) در منابر بود را پی ریزی کرد. اسناد و مدارک تاریخی آن را مورخانی همچون ابن جریر و ابن اثیر و دیگران آوردهاند. در مقابل این سنت ناپسند و گناه بزرگ عدهای از صحابه دیندار و پرهیزگار معاویه را از آن برحذر میداشتند که می توان به نامه ام سلمه همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ام المؤمنین اشاره کرد که به معاویه نوشت: شما خدا و پیامبرش را بر منبرها لعن و نفرین میکنید؛ چرا که لعن و نفرین علی مساوی با لعن خدا و رسول است، من شهادت میدهم که خدا و رسول علی را دوست داشتند؛ ولی معاویه به این دلسوزیها و راهنماییها توجهی نمیکرد و این کار زشت را ادامه داد تا زمان عمر عبدالعزیز». ابوزهرة، الإمام زید، ص102.
[21]. ابن تیمیه، مجموعة الفتاوی، ج4، ص266.
[22]. الاستیعاب، ج 3، ص 1108.
[23]. الطیوریات ص 748، 11 م.
[24]. تاریخ بغداد ج 5 ص 244؛ الوافی بالوفیات ج 2 ص 316.
[25]. جاحظ (متوفی 255ق) کتاب عثمانیه را در تدوین و تبیین عقاید عثمانیه نوشت و به زعم خود آراء عثمانیه را به اثبات رساند. او در این کتاب سعی می کند مناقب منحصر به فرد امیرالمؤمنین(علیه السلام) را انکار نماید هرچند که خود بعدها نقد بر کتاب خویش نوشت! اولین کسی که در حیات جاحظ، عثمانیه وی را نقض کرد، متکلم بزرگ، ابوجعفر محمدبن عبداللـه اسکافی بود. او به سبب حمایت بحقش از امیرالمؤمنین و خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) مورد بی مهری واقع شد.
[26]. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 11، ص 4445.
[27]. ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج1، ص77.
[28]. ابن جوزی، المنتظم ج 7 ص 275؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء ج 17 ص 175.
[29]. از انس بن مالک نقل شده است که نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پرنده ای پخته شده بود، حضرتش دعا کرد که بارالها گرامی ترین و محبوب ترین مردم در پیشگاه خود را بفرست تا با من غذا بخورد. علی(علیه السلام) آمد و با پیامبر طعام خورد. (اسدالغابه، ج4، ص 30؛ مستدرک حاکم، ج3 ص 131؛ البدایة و النهایة، ج7، ص 351)
[30]. ذهبی، تذکرة الحفّاظ 3/966.
[31]. اعراف، آیه142؛ بقرة، آیه51؛ اعراف، آیه150.
[32]. بقره، آیات 246و247.
[33]. مائده، آیه 55.
[34]. طبری، تفسیر الطبری 4/628- 629 ح 12215- 12219، جصاص، أحکام القرآن، 2/625- 626، خطیب بغدادی، المتّفق و المفترق، 1/258 ح 106، واحدی، أسباب النزول، 110- 111، ابن مغازلی، مناقب الإمام علیّ(علیه السلام)، 260- 261 ح 354- 357، حسکانی، شواهد التنزیل 1/161- 184 ح 216- 240، تفسیر البغوی 2/38، زمخشری، الکشّاف 1/624، تفسیر القرطبی 6/143- 144، خوارزمی، مناقب الإمام علیّ(علیه السلام)، 264 ح 246، تفسیر الفخر الرازی 12/28، سیوطی الدرّ المنثور 3/105؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 325؛ المیزان، ج6، ص16.
[35]. تفتازانی، شرح المقاصد 5/270؛ جرجانی، ایجی، شرح المواقف، ج 8، ص360؛ قوشچی، شرح تجرید الاعتقاد، 476.
[36]. انسان، آیه 9.
[37]. تفسیر الحبری: 326 ح 69، العقد الفرید 4/77، تفسیر الثعلبی 10/99- 101، أسباب النزول، 247؛ شواهد التنزیل 2/299- 310 ح 1042- 1061، مناقب الإمام علیّ(علیه السلام)، للخوارزمی، ص267 ح 250، تفسیر الفخر الرازی 30/244- 245، أسد الغابة 6/236- 237 رقم 7202، مطالب السؤول: 127، تذکرة الخواصّ: 281، کفایة الطالب: 345- 348.
[38]. احزاب، آیه 33.
[39]. ر.ک: مظفر، دلائل الصدق لنهج الحق، ج 4، ص 351.
[40]. مطهری، مجموعه آثار، ج4، ص 904.
[41]. شواهد التنزبل، ج1، ص 191؛ تفسیر العیاشی، ج1، ص 249.
[42]. صحیح بخاری، کتاب العلم، ص 36، حدیث 114؛ الطبقات الکبری، ج2، ص 187.
[43]. استاد علامه مطهری در این بار می نویسد: «پیغمبر اکرم یا خدای تبارک و تعالی نمی خواست در این مسئله ای که بالأخره هوا و هوس ها دخالت می کند، مطلبی به این صورت طرح شود گو این که [صورت طرح شده را هم ] اینها آمدند به صورت توجیه و اجتهاد و این حرفها گفتند که نه، مقصود پیغمبر چنین و چنان بوده است، یعنی اگر آیه ای هم به طور صریح [در این خصوص وجود داشت، باز آن را توجیه می کردند]. پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در گفتار خودش به طور صریح گفت: «هذا علی مولاه». دیگر از این صریح تر چه می خواهید؟!» مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 4، ص 906.
[44]. امام شناسی، علامه حسینی طهرانی، ج13، ص 159.
[45]. ر.ک: افق حوزه، 3/5/86.
[46]. ارشاد، ص345ـ347.
[47]. ابن مغازلی، المناقب، ص 98.
[48]. رسائل الشریف المرتضی، ج 4، ص 79.
[49]. تذکرة الخواص، ص 53.
[50]. محمدبن یعقوب کلینی، کافی، ج4، ص562؛ صدوق، الفقیه، ج1، ص203، ح608؛ طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص266؛ سیدمرتضی، رسائل المرتضی، ص78ـ83؛ سیدرضی، خصائص الائمه، ص56؛ فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ص129؛ امینی، الغدیر، ج 3، ص128ـ140.
[51]. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 6، ص 86 و 91؛ سبل الهدی، ج9، ص 435؛ الطبرانی، المعجم الکبیر، ج 24، ص 145، ح 382؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 42، ص 314.
[52]. محمودی، کشف الرمس عن حدیث ردالشمس، ص231.
[53]. شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 347.
[54]. البدایة و النهایة، ج6، ص 318؛ امتاع الاسماع، ج5، ص 31؛ من لا یحضره الفقیه، ج1، ص 203.
[55]. الارشاد، ج 1، ص 347.
[56]. صدوق، الخصال، ص550.
[57]. طوسی، الامالی، ص548؛ طبرسی، الاحتجاج، ص 207.
[58]. بحارالانوار، ج 41، ص167.
[59]. همان، ص 174.
[60]. کلینی، الکافی، ج 4، ص 561.
[61]. مفید، الارشاد، ج 1، ص 346.
[62]. صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 30.
[63]. امالی شیخ مفید، ص 213.
[64]. الکافی کلینی، ج 4، ص 570؛ معانی الاخبار شیخ صدوق ص 206؛ تهذیب الاحکام شیخ طوسی، ج6، ص29؛ روضة الواعظین فتال نیشابوری ص 100و 118؛ امالی شیخ مفید ص 213؛ امالی شیخ طوسی، ص 305 و 629؛ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 209و 341؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج2، ص 8 و ج 3 ص 28؛ الطرائف سید بن طاووس، ص 76.
[65]. فسوی، المعرفة و التاریخ، ج 2، ص 764.
[66]. دارقطنی، العلل، ج 6، ص 273، رقم 1132.
[67]. ابن مغازلی، مناقب الامام علی بن ابی طالب، ص 67.
[68]. جوینی، فرائد السمطین ج 1 ص 325.
[69]. الفایق فی غریب الحدیث جارالله زمخشری ج 3 ص 97.
[70]. البدایة و النهایة، ج 7 ص 392؛ غریب الحدیث، ج 1، ص 377، النهایة فی غریب الحدیث، ج 4، ص 61 و المناقب، خوارزمی، ص 41 و کنزالعمال متقی هندی، ج 13، ص 152، تاریخ مدینه دمشق ج 42 ص298.
[71]. ر.ک: ابوالیمن علیمی، المنهج الاحمد فی طبقات اصحاب احمد، ج 1، ص 130؛ گنجی، کفایة الطالب، ص22.
[72]. ینابیع المودّة، ج 1، ص254، ح 12.
[73]. صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 162.
[74]. عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 92.
[75]. ابن ابی یعلی، طبقات الحنابلة، ج1، ص 320.
[76]. این کتاب بر اساس تفسیر الهروی خواجه عبدالله انصاری (که هم اکنون در دست نیست) در ده جلد نوشته شدهاست و به تفسیر خواجه عبدالله انصاری نیز معروف است.
[77]. کشف الأسرار و عدة الأبرار، ج 1، ص 180.
[78]. دیلمی، ارشاد القلوب ج 2، ص 25و 26؛ بحرانی، سید هاشم، حلیة الابرار، ج 2، ص180؛ فیض کاشانی، محجة البیضاء، ج1، ص 397و 398؛ قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، ص 181.
[79]. جوادی آملی، عبدالله، حیات عارفانه امام علی(علیه السلام)، 62 – 64.
[80]. مطهری، مرتضی، امامت و رهبری، ص 180 و 181.
[81]. مائده، آیه 55.
[82]. شرح المقاصد 5/ 270، ایجی، شرح المواقف، ج 8، ص 360، قوشچی، شرح تجرید الاعتقاد، ص 476؛ أنساب الأشراف 2/ 381، تفسیر الطبری 4/ 628- 629 ح 12215- 12219.
این شأن نزول را 66 نفر از محدثان نقل کرده اند و در میان آنان، نُه نفر از صحابه، نزول آیه را در حق امام نقل کرده اند. (الغدیر، ج 3، صص 156 و 162).
[83]. مفاتیح الغیب، فخر رازی، ج 12، ص 386.
[84]. حسکانی، شواهد التّنزیل ج 2 ص 192.
[85]. رخ شاد، در محضر علاّمه طباطبائی، ص163.
[86]. در تفسیر عیاشی به اسناد خود از حسن بن زید از پدرش زید بن حسن از جدش روایت می کند که گفت: شنیدم از عمار یاسر که می گفت: در هنگام رکوع نماز مستحبی، سائلی برابر علی بن ابی طالب(علیه السلام) ایستاد، حضرت انگشتر خود را بیرون کرده و به وی داد، آن گاه نزد پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و داستان خود را گفت، چیزی نگذشت که این آیه نازل شد «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ…» رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله و سلم) آیه را بر ما تلاوت نمود و سپس فرمود: هر که من مولای اویم علی مولای اوست، بار الها دوست بدار هر که علی را دوست بدارد و دشمن بدار هر که علی را دشمن بدارد. (عیاشی، تفسیر عیاشی، ج1، ص 327).
[87]. الغدیر، ج 5، ص40.
[88]. العقد الفرید، ج 2، ص 309 و ج3، ص 39؛ تاریخ ابن خلّکان، ج 1، ص 350؛ ابن الجوزی، صفة الصفوة، ج 2، ص 56؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 7، ص 306.
[89]. منهاج السنه، ج2، ص119
[90]. نوری، مستدرک الوسائل، ج 3، ص 43.
[91]. صحیح بخاری، کتاب التهجد، ص 217، حدیث 1130.
[92]. حلی، منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة، ص 51.
[93]. کاشف الغطاء، العقائد الجعفریة، ص 81.
[94]. الغدیر، ج5، ص 48.
[95]. ابن طاووس، فلاح السائل، ص 269؛ بحارالانوار، ج44، ص 196.
[96]. نهج الحق و کشف الصدق، ص 257.
[97]. وسائل الشیعه، ج 4، ص 99.