۱۳۹۵/۰۳/۲۲
–
۱۲۲۱ بازدید
لطفا در مورد شبهه ذیل که در مورد جنگهای حضرت علی بر علیه ایرانیان است توضیح دهید:ـ مردم خراسان نیز در زمان علی بار دیگر سر به شورش برداشتند و از اسلام سر باز زدند. علی این بار جعدة بن هبیره را به سوی خراسان فرستاد و او مردم نیشابور را محاصره کرد تا تسلیم شدند. مردم مرو هم در همان زمان دست به قیام زدند که او آنها را هم ساکت کرد (طبری، ج ۶، صفحۀ ۲۵۸۲ ـ الکامل، ج ۱، صفحۀ ۳۲۵؛ فتوح البلدان، صفحۀ ۲۹۲).ـ فتوح البلدان، صفحۀ ۱۵۱ ـ ۱۵۰:
گویند : عبدالرحمن به زرنگ شد. در آنجا ببود تا امر عثمان پریشان گردید؛ آنگاه امیر، ابن احمر یشکری را بر آنجای گمارد و خود از سیستان باز گشت. زیاد اعجم دربارۀ امیر گوید: اگر امیر نبود، قوم یشکر همه هلاک می شدند. به هر حال لشکریان همه هلاک خواهند گردید.
پس از چندی اهل زرنگ امیر را از شهر براندند و دروازۀ آن را ببستند. همان زمان که علی بن ابیطالب (علیه السلام) از امر جمل فارغ شد حسکة بن عتاب حبطی و عمران بن فصیل برجمی با گروهی از راهزنان عرب به زالق شتافتند. اهل آنجای پیمان شکسته بودند. تازیان مالی بسیار به دست آوردند و نیای بختری اصم، پسر مجاهد و مولای شیبان را نیز در آنجای اسیر کردند و سپس از آن شهر به زرنگ روی آوردند. مرزبان زرنگ بترسید و صلح طلبید. تازیان به شهر اندر شدند.
شاعر گوید: دیار سیستان را خبر دهید که گرسنگی و جنگ فرا رسید. ابن فصیل و راهزنان عرب فرا رسیدند. ایشان را نه سیم رضا کند و نه زر .
علی بن ابیطالب (علیه السلام)، عبدالرحمن بن جرطائی را به سیستان فرستاد، لکن حسکه حبطی وی را بکشت؛ پس علی فرمود: «بباید که چهار هزار تن از حبطیان را به قتل رسانم.» وی را گفتند: «همۀ حبطیان پانصد تن هم نشوند.»
۳۷۶. ابومخنف گوید: علی (رضی الله عنه) عون بن جعدة بن هبیره مخزونی را به سیستان فرستاد. وی بدست بهدالی، راهزن طایی در نیمۀ راه عراق کشته شد؛ پس علی(علیه السلام) به عبدالله بن عباس نامه نوشت و فرمان داد مردی را با چهار هزار تن به ولایت سیستان فرستد. عبدالله، ربعی بن کاس عنبری را با چهار هزار مرد جنگی روانه کرد. حصین بن ابی الحر ـ ابوالحر خود مالک بن خشخاش عنبری نام داشت ـ و نیز ثابت بن ذی الحره حمیری همراه وی شدند. ثابت، فرماندۀ سپاه پیشرو بود. چون به سیستان رسیدند حسکه به جنگ ایشان آمد و کشته شد و ربعی همۀ آن دیار را به تصرف خود درآورد.»
اینگونه است مهر علی به ایرانیان که نخست ایرانیانی که شوریده بودند (پیمان شکسته بودند) در چنگال راهزنان تازی غارت میشوند و سپس سپاهیان علی، بعد از کشتن راهزنان، مردم را دوباره تسلیم به خراجگذاری میکنند.
ـ فتوح البلدان، صفحۀ ۱۶۴:
هنگامی که علی بن ابیطالب (علیه السلام) به روزگار خلافت خویش در کوفه بود ماهویه، مرزبان مرو به خدمت وی شد. علی (علیه السلام) به دهقانان و اسوران و دهسالاران نامه نوشت که جزیه بدو بپردازند. اهل خراسان سرباز زدند؛ پس علی (علیه السلام) جعده بن هبیره مخزومی را که پسر امهانی، دختر ابوطالب بود بدان جای روانه کرد. اما فتحی دست نداد و امر خراسان همچنان پریشان بود تا علی (علیه السلام) کشته شد.
نخستین کس که از جانب علی (علیه السلام) ولایت خراسان یافت عبدالرحمن بن ابزی، مولای خزاعه بود. پس از او جعد بن هبیره بن ابی وهب بن عمرو بن عاثذ بن عمران بن مخزوم به ولایت رسید.
ـ فتوح البلدان، صفحۀ ۱۸۷:
به روزگار خلافت علی بن ابیطالب (رضی الله عنه) چون پایان سال سی و هشت و آغاز سال سی ونه بود حارث بن مره عبدی به فرمان علی (رضی الله عنه) لشکر به آن حدود (خراسان) کشید و پیروز شد. غنیمت بسیار و بردۀ بیشمار به دست آورد و تنها در یک روز هزار برده میان یاران خویش بخش کرد. لکن سرانجام خود و یارانش، جز گروهی اندک، در سرزمین قیقان کشته شدند. قتل او در سال چهل و دو بود. قیقان در دیار سند نزدیک سرحد خراسان واقع است.
ـ حسن بن اسفندیار، تاریخ تبرستان، صفحۀ ۱۵۷:
لشکر آوردن مصقلة بن هیرة الشیبانی به تبرستان:
و درین وقت خلافت به امیرالمؤمنین، علی (علیه السلام)، رسیده بود. قومی بودند که ایشان را بنوناجیه گفتند، به نصرانیان پیوستند و ترسا شده. امیرالمؤمنین بر ایشان تاخت، جمله را به غارت بیاورد و زنان و فرزندان به منیزید برداشت و تا مسلمانان به بندگی بخرند، مصقلة بن هیرة الشیبانی به صد هزار درهم بخرید و آزاد کرد. سیهزار درهم برسانید؛ مابقی ادا را وجه نداشت، بگریخت و به معاویه پیوست. امیرالمؤمنین، علی (علیه السلام)، در حق او میگوید که: «قبح الله مصقله، فعل فعل الساده و فر فرار العبید». به بصره فرستاد و خانه و سرای او خراب کرد و اولسرایی که در اسلام خراب کردند این بود و از خواهر او مال طلب فرمود و امروز هنوز در بصره آثار سرای او باقی است و فرزندان او به کوفه مقیماند ..
در پاسخ به این شبهه به نکات ذیل دقت بفرمایید:شبههگر، از فرط تعصب نسبت به ایران باستان، تصور میکند هرگونه درگیری با سپاهیان ایرانی به هدف کشتار است. اگر چنین است باید گفت که گفتوگو با وی جز اتلاف وقت چیز دیگری نیست. شبههگر آنچنان در اباطیل خود غوطهور گشته است که حاضر نیست بپذیرد اسلام برای هدایت مردمانی که از ظلم پادشاهان خود به ستوه آمدهاند نبرد را با سربازانی که مدافع چنین حکومتی هستند مجاز بداند و آن مردم را از زیر یوغ ستمگران خودکامه نجات بخشد. ایرانیان در آن هنگام که سپاه اسلام به نبرد با ساسانیان میپرداخت به شدت از ظلم حکومت موبدان در رنج بودند و بسیاری از آنان با آغوش باز اسلام را پذیرفتند. میدانیم که بر اساس عقیدۀ شیعه حکومت امام علی (علیه السلام)، حکومت حق بوده است و بر این اساس آنگاه که امام معصومی بر سر کار باشد کسی را حق آن نیست که با وی به نبرد مسلحانه برخیزد و اگر چنین کند از چارچوب اسلام خارج شده است و واجب است که چنین شخصی را بر سر جای خود بنشانند. علت چنین حکمی نیز معلوم است. آن که ولایت امامی معصوم (علیه السلام) را که از سوی خدا به این مقام نصب شده است نپذیرد در حقیقت از اطاعت و عبودیت خداوند سرباز زده است. (علامه امینی، الغدیر، ج10، ص293؛ عوالی اللئالی، ج2، ص240 پانوشت و از منابع اهل سنت: سنن نسائی، ج7، ص117، عون المعبود، ج1، ص230، مصنف عبدالرزاق، ج10، ص161، المعجم الأوسط، ج8، ص76).
این شخص هر که میخواهد باشد؛ ایرانی یا عرب، پیر یا جوان، زن یا مرد، به هر حال هیچ کس حقِ مبارزۀ مسلحانه با امام معصوم (علیه السلام) را ندارد و در احادیث متعددی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به این نکته اشاره شده است که منابع آن گذشت. بر این اساس جانبداری بیحد و مرز شبههگر از هر گونه حرکت مسلحانۀ ایرانی، پایه و اساس علمی و دینی ندارد؛ گو اینکه وی را نه پایبندی به دین است ونه دغدغۀ علم.
شبههگر با ذکر مواردی از شورش برخی مناطق در زمان امام علی (علیه السلام) چنین وانمود کرده است که امام (علیه السلام) تنها برای گرفتن خراج و رسیدن به منافع اقتصادی به جنگ با مردم ایران آن زمان دست زدهاند؛ در حالیکه امام (علیهالسلام) در دستورهایی که به حاکمان منصوب از طرف خود میدادند بر ضرورت عدالتمحوری و رعایت حقوق مردمان در ابعاد مختلف تأکید میکردند. کافی است نامهای را که آن حضرت (علیه السلام) به أشعث بن قیس، که آن روز کارگزار ایشان در آذربایجان بود، بخوانیم: [ترجمۀ نامه]:
پُست فرمانداری برای تو وسیلۀ آب و نان [و لقمهای چرب و نرم] نیست، بلکه این امانتی در گردن توست. باید از فرمانده و امام خود اطاعت کنی. تو را حق آن نیست که نسبت به رعیت استبداد بورزی و بدون دستور به کار خطرناکی دست بزنی. در دست تو اموالی از ثروتهای خدای بزرگ و عزیز است و تو خزانهدار آنی تا آن را به من برسانی؛ (نهج البلاغه، نامۀ 5).
ناگفته پیدا است که اگر شبههگر اندکی چشم حقیقتبین خود را، که بر اثر تعصب کور شده است، میگشود، به راحتی میفهمید حاکمی که به کارگزاران خود چنین دستورهایی میدهد و تا بدین پایه بر رعایت حقوق مردمان تأکید میورزد نمیتواند به کشتار مردمان بیگناه دستور داده باشد. از سوی دیگر، فرونشاندن آتش شورشی که در برخی مناطق در زمان امام (علیه السلام) شعلهور شد و سرکوب شورشیان ـ حتی اگر ایرانی باشند ـ به هیچ وجه ضدیت با قوم، نژاد و ملت ایران به حساب نمیآید.
شبههگر گویا چنین انتظار دارد که هیچ حکومتی از مردم خود خراج (= مالیات) نگیرد؛ زیرا خراج گرفتن از مردم را در زمان امام (علیه السلام) نشانۀ ظلم و ستم امام (علیه السلام) بر مردم دانسته است و این نکته حقیقتاً مضحک است.
نکتۀ دیگر آن است که شبههگر قصد دارد از برخی گزارشهای تاریخی چنین نتیجه گیرد که مردم را به بردگی گرفتن ـ که از سوی حاکمان امام انجام شده بود ـ مورد تأیید امام بوده است؛ در حالیکه سیرۀ قطعی امام (علیه السلام) آن بود که هیچ بیگناهی را به اسارت نمیگرفت و البته ممکن است بسیاری از اقدامات والیانِ منصوب از ناحیۀ امام (علیه السلام) بدون اجازه و دستور ایشان صورت گرفته باشد. بدین نکته باید بسیار دقت کرد تا همۀ عملکردهای والیان را به حساب امام (علیه السلام) ننویسیم.
مطلب دیگری که شبههگر مطرح کرده است آن است که امام آنگاه که یکی از فرستادگانش توسط برخی از شورشیان به شهادت رسید تصمیم گرفت که در مقابل آن چهار هزار نفر از مردم آن قوم را به قتل برساند. اینچنین نقلها را قطعاً نمیتوان پذیرفت، به ویژه آنکه بدانیم گزارشهای تاریخیای که به دست ما رسیده است سرشار از راستها و دروغهای بسیار است و نیز با توجه به اینکه بنیامیه در زمان امام علی (علیه السلام) و به خصوص پس از شهادت آن امام مظلوم (علیه السلام) دروغها بافتند و به ایشان نسبت دادند. در کنار اینها باید توجه داشت که گزارشهای تاریخی نمیتواند تنها منبع ما برای قضاوت دربارۀ شخصیت امامان (علیه السلام) و دیدگاههای ایشان باشد. بلکه در چنین موضوعاتی باید در درجۀ نخست به کتابهای معتبر حدیثی و کلامی شیعه رجوع کرد.
در نمونهای دیگر شبههگر به استناد یک گزارش تاریخی، از یک منبع دست چندم تاریخی، ادعا میکند که امام (علیه السلام) گروه فراوانی از زنان و مردان ایرانی را به بردگی گرفت. این گزارش نیز بسیار مخدوش است و مورد اعتماد نیست. به ویژه آنگاه که آن را در کنار سخنانی از امام در همین موضوع که در منابع معتبر روایت شده است قرار میدهیم و میان آن دو مقایسه میکنیم. به عنوان نمونه امام (علیه السلام) در نامهای که به مردمان شهرهایی که در مسیر عبور سپاهیان ایشان قرار دارند مینویسد، چنین میفرماید:
امّا بعد من سپاهیانی گسیل داشتهام که از شهرهای شما ـ انشاءالله ـ میگذرند. من آنان را به حقوق الهی که بر عهدهشان است سفارش کردهام؛ از جمله به این که [به هیچ بیگناهی] آسیبی نرسانند و آسیب خود را باز دارند. من در حضور شما اعلام میکنم که از اذیتهای احتمالی که ممکن است از این لشکریان به شما برسد بیزارم [و آنان را به آن هرگز فرمان ندادهام]، نهج البلاغه، نامۀ 60.
و نیز امام (علیه السلام) در نامهای دیگر که با سپاهیان خود پیش از جنگ صفین مینویسد چنین میفرماید:
با آنان به کارزار بر نخیزید، مگر آنگاه که ابتدا آنان به جنگ دست گشایند. که شما ـ بحمدالله ـ بر حقید و دارای دلیل روشن هستید و آنگاه که به جنگ برخاستید به کسی که قدرت دفاع از خود ندارد یورش مبرید و بر زخمی نتازید. به زنان آزاری نرسانید؛ حتی اگر به ناموس شما و فرماندهانتان ناسزا گفتند ( نهج البلاغه، نامۀ 14).
به راستی کدام دیدۀ حقیقتبین و کدام ضمیر منصفی میتواند بپذیرد که حاکمی که اینگونه به سپاهیان خود حقوق دشمن را تذکر میدهد، بیگناهان را مورد آزار و بیمهری قرار دهد؟ از این رو نه ما و نه هیچ انسان منصفی نمیتواند بپذیرد که گزارشهای طبری و بلاذری که بیش از 200 سال با زمان خلافت امام (علیه السلام) فاصله داشتند و جعلیات و دروغ در تاریخشان وجود دارد درست باشد. با چنین دقتی است که بیاساس بودن نتیجهگیریهای سایت افشا بر خوانندگان برملا خواهد شد.
نکتهای دیگر که باید بار دیگر بر آن پای فشرد آن است که در برخورد با تاریخ باید از تأثیر تعصبها، گرایشها، دوستیها و دشمنیها بر کنار بود.
در این شبهه، از آنجا که شبههگر تنها و تنها به گرایشهای تند و افراطی ایرانپرستی توجه دارد همۀ وقایع را از این زاویه تحلیل میکند. بدیهی است که با چنین نگاهی هیچگاه به حقیقت نمیرسد. آنچنانکه از متن شبهۀ وی بر میآید وی دشمن سرسخت اسلام و مسلمین نیز هست و پیدا است کسی که نهتنها اسلام و مسلمین را قبول ندارد بلکه به شدت کینۀ آنان را در دل پرورده است نمیتواند با نگاهی منصفانه واقعیات را بنگرد؛ به عنوان نمونه چرا وی از برخورد مهرآمیز امیرالمؤمنین (علیه السلام) با فرزندان یزدگرد که به اسارت به مدینه آورده شده بودند اشارهای نکرده است؟ در آن هنگام امام (علیه السلام) حتی به عمر توصیه کردند که دختر یزدگرد را وانهد تا خود شوهر خود را انتخاب کند (اصول کافی، ج3، ص346، چاپ انتشارات اسوه).
نکتهای دیگر که باید بدان توجه داشت آن است که اگر در دهههای ابتدای تاریخ اسلامی شورشی از ناحیۀ ایران دیده میشود، غالباً نه ناشی از مخالفت ایرانی با عرب بوده است و نه تلاشی برای مخالفت با اسلام، بلکه این قیامها ـ جز آن دسته که تنها بر پایۀ ناسیونالیسم ایرانی شکلگرفت ـ حرکتی در جهت رهایی مردم ایران از ظلم بنیامیه بود و ما بارها گفتهایم که تکلیف بنیامیه از اسلام جدا است و جنایتها و ظلمهای حاکمان اموی را نباید به پای اسلام نوشت. آنان خلافت اسلامی را به ناحق به سرقت بردند و نام خود را بر آن نهادند و نه تنها بر ایرانیان که حتی بر اعراب نیز ستمهای فراوان روا داشتند. اهلبیت (علیهم السلام) خود اولین و مظلومترین اهداف سیاستهای خصمانۀ اموی بودند.
دلیل این نکته که ایرانیان با اسلام و اهلبیت (علیهم السلام) هیچگاه دشمنی نداشتند و اهلبیت (علیهم السلام) نیز هیچگاه به ایرانیان ستمی نکردهاند آن است که همین ایرانیان در قیامهای دهههای میانی سدۀ اول هجری بر ضد بنیامیه بیشترین نقش را داشتند. آنان در قیام مختار، که به خونخواهی امام حسین (علیه السلام) پا گرفت، از هستههای مرکزی به شمار میآمدند (لغتنامۀ دهخدا، ذیل کلمۀ ایران؛ به نقل از : ابوالفضل رضوی اردکانی، ماهیت قیام مختار؛ محمدمهدی شمسالدین، ثورة الحسین، ص 274؛ به نقل از: ماهیت قیام مختار). نیز چنانکه میدانیم همین ایرانیان در قیام عباسیان به فرماندهی ابومسلم خراسانی رکن اساسی بودند و سرلوحۀ قیام عباسیان نیز تلاش برای رسیدن حکومت به “الرضا من آل محمد (صلی الله علیه و آله)”؛ آنکه آلمحمد او را بپسندند، بود.
در پایان بر این نکته تأکید میکنیم که دلیل علاقۀ ایرانیان به اهلبیت (علیهم السلام) و به ویژه امیرالمؤمنین (علیه السلام) چیزی نیست جز کرامتها و شخصیت الهی آن انوار مقدس که جلوههایی از رحمت الهی بودند. آنان ایرانیان را گرامی میداشتند تا آنجا که فرمودند: «اگر علم به ستارۀ ثریا معلّق باشد مردمانی از فارس بدان دست خواهند یافت»؛ قرب الإسناد، حمیری، ص 109، چاپ موسسۀ آلالبیت (علیهم السلام)؛ بحارالأنوار، ج30، ص224)
آیا توصیف و تمجیدی بدین زیبایی از تعصبهای کور و بیمنطق شبههگر نسبت به ایران و ایرانی بسی بالاتر و والاتر نیست؟ خوانندگان منصف خود قضاوت خواهند کرد. ما خود ایرانی هستیم و به اهلبیت (علیهم السلام) نیز عشق میورزیم و برای اجداد خود نیز بسیار بیشتر از شبههگر خیرخواهی میکنیم و نیازی به دایههای مهربانتر از مادر نیز نداریم.
این شخص هر که میخواهد باشد؛ ایرانی یا عرب، پیر یا جوان، زن یا مرد، به هر حال هیچ کس حقِ مبارزۀ مسلحانه با امام معصوم (علیه السلام) را ندارد و در احادیث متعددی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به این نکته اشاره شده است که منابع آن گذشت. بر این اساس جانبداری بیحد و مرز شبههگر از هر گونه حرکت مسلحانۀ ایرانی، پایه و اساس علمی و دینی ندارد؛ گو اینکه وی را نه پایبندی به دین است ونه دغدغۀ علم.
شبههگر با ذکر مواردی از شورش برخی مناطق در زمان امام علی (علیه السلام) چنین وانمود کرده است که امام (علیه السلام) تنها برای گرفتن خراج و رسیدن به منافع اقتصادی به جنگ با مردم ایران آن زمان دست زدهاند؛ در حالیکه امام (علیهالسلام) در دستورهایی که به حاکمان منصوب از طرف خود میدادند بر ضرورت عدالتمحوری و رعایت حقوق مردمان در ابعاد مختلف تأکید میکردند. کافی است نامهای را که آن حضرت (علیه السلام) به أشعث بن قیس، که آن روز کارگزار ایشان در آذربایجان بود، بخوانیم: [ترجمۀ نامه]:
پُست فرمانداری برای تو وسیلۀ آب و نان [و لقمهای چرب و نرم] نیست، بلکه این امانتی در گردن توست. باید از فرمانده و امام خود اطاعت کنی. تو را حق آن نیست که نسبت به رعیت استبداد بورزی و بدون دستور به کار خطرناکی دست بزنی. در دست تو اموالی از ثروتهای خدای بزرگ و عزیز است و تو خزانهدار آنی تا آن را به من برسانی؛ (نهج البلاغه، نامۀ 5).
ناگفته پیدا است که اگر شبههگر اندکی چشم حقیقتبین خود را، که بر اثر تعصب کور شده است، میگشود، به راحتی میفهمید حاکمی که به کارگزاران خود چنین دستورهایی میدهد و تا بدین پایه بر رعایت حقوق مردمان تأکید میورزد نمیتواند به کشتار مردمان بیگناه دستور داده باشد. از سوی دیگر، فرونشاندن آتش شورشی که در برخی مناطق در زمان امام (علیه السلام) شعلهور شد و سرکوب شورشیان ـ حتی اگر ایرانی باشند ـ به هیچ وجه ضدیت با قوم، نژاد و ملت ایران به حساب نمیآید.
شبههگر گویا چنین انتظار دارد که هیچ حکومتی از مردم خود خراج (= مالیات) نگیرد؛ زیرا خراج گرفتن از مردم را در زمان امام (علیه السلام) نشانۀ ظلم و ستم امام (علیه السلام) بر مردم دانسته است و این نکته حقیقتاً مضحک است.
نکتۀ دیگر آن است که شبههگر قصد دارد از برخی گزارشهای تاریخی چنین نتیجه گیرد که مردم را به بردگی گرفتن ـ که از سوی حاکمان امام انجام شده بود ـ مورد تأیید امام بوده است؛ در حالیکه سیرۀ قطعی امام (علیه السلام) آن بود که هیچ بیگناهی را به اسارت نمیگرفت و البته ممکن است بسیاری از اقدامات والیانِ منصوب از ناحیۀ امام (علیه السلام) بدون اجازه و دستور ایشان صورت گرفته باشد. بدین نکته باید بسیار دقت کرد تا همۀ عملکردهای والیان را به حساب امام (علیه السلام) ننویسیم.
مطلب دیگری که شبههگر مطرح کرده است آن است که امام آنگاه که یکی از فرستادگانش توسط برخی از شورشیان به شهادت رسید تصمیم گرفت که در مقابل آن چهار هزار نفر از مردم آن قوم را به قتل برساند. اینچنین نقلها را قطعاً نمیتوان پذیرفت، به ویژه آنکه بدانیم گزارشهای تاریخیای که به دست ما رسیده است سرشار از راستها و دروغهای بسیار است و نیز با توجه به اینکه بنیامیه در زمان امام علی (علیه السلام) و به خصوص پس از شهادت آن امام مظلوم (علیه السلام) دروغها بافتند و به ایشان نسبت دادند. در کنار اینها باید توجه داشت که گزارشهای تاریخی نمیتواند تنها منبع ما برای قضاوت دربارۀ شخصیت امامان (علیه السلام) و دیدگاههای ایشان باشد. بلکه در چنین موضوعاتی باید در درجۀ نخست به کتابهای معتبر حدیثی و کلامی شیعه رجوع کرد.
در نمونهای دیگر شبههگر به استناد یک گزارش تاریخی، از یک منبع دست چندم تاریخی، ادعا میکند که امام (علیه السلام) گروه فراوانی از زنان و مردان ایرانی را به بردگی گرفت. این گزارش نیز بسیار مخدوش است و مورد اعتماد نیست. به ویژه آنگاه که آن را در کنار سخنانی از امام در همین موضوع که در منابع معتبر روایت شده است قرار میدهیم و میان آن دو مقایسه میکنیم. به عنوان نمونه امام (علیه السلام) در نامهای که به مردمان شهرهایی که در مسیر عبور سپاهیان ایشان قرار دارند مینویسد، چنین میفرماید:
امّا بعد من سپاهیانی گسیل داشتهام که از شهرهای شما ـ انشاءالله ـ میگذرند. من آنان را به حقوق الهی که بر عهدهشان است سفارش کردهام؛ از جمله به این که [به هیچ بیگناهی] آسیبی نرسانند و آسیب خود را باز دارند. من در حضور شما اعلام میکنم که از اذیتهای احتمالی که ممکن است از این لشکریان به شما برسد بیزارم [و آنان را به آن هرگز فرمان ندادهام]، نهج البلاغه، نامۀ 60.
و نیز امام (علیه السلام) در نامهای دیگر که با سپاهیان خود پیش از جنگ صفین مینویسد چنین میفرماید:
با آنان به کارزار بر نخیزید، مگر آنگاه که ابتدا آنان به جنگ دست گشایند. که شما ـ بحمدالله ـ بر حقید و دارای دلیل روشن هستید و آنگاه که به جنگ برخاستید به کسی که قدرت دفاع از خود ندارد یورش مبرید و بر زخمی نتازید. به زنان آزاری نرسانید؛ حتی اگر به ناموس شما و فرماندهانتان ناسزا گفتند ( نهج البلاغه، نامۀ 14).
به راستی کدام دیدۀ حقیقتبین و کدام ضمیر منصفی میتواند بپذیرد که حاکمی که اینگونه به سپاهیان خود حقوق دشمن را تذکر میدهد، بیگناهان را مورد آزار و بیمهری قرار دهد؟ از این رو نه ما و نه هیچ انسان منصفی نمیتواند بپذیرد که گزارشهای طبری و بلاذری که بیش از 200 سال با زمان خلافت امام (علیه السلام) فاصله داشتند و جعلیات و دروغ در تاریخشان وجود دارد درست باشد. با چنین دقتی است که بیاساس بودن نتیجهگیریهای سایت افشا بر خوانندگان برملا خواهد شد.
نکتهای دیگر که باید بار دیگر بر آن پای فشرد آن است که در برخورد با تاریخ باید از تأثیر تعصبها، گرایشها، دوستیها و دشمنیها بر کنار بود.
در این شبهه، از آنجا که شبههگر تنها و تنها به گرایشهای تند و افراطی ایرانپرستی توجه دارد همۀ وقایع را از این زاویه تحلیل میکند. بدیهی است که با چنین نگاهی هیچگاه به حقیقت نمیرسد. آنچنانکه از متن شبهۀ وی بر میآید وی دشمن سرسخت اسلام و مسلمین نیز هست و پیدا است کسی که نهتنها اسلام و مسلمین را قبول ندارد بلکه به شدت کینۀ آنان را در دل پرورده است نمیتواند با نگاهی منصفانه واقعیات را بنگرد؛ به عنوان نمونه چرا وی از برخورد مهرآمیز امیرالمؤمنین (علیه السلام) با فرزندان یزدگرد که به اسارت به مدینه آورده شده بودند اشارهای نکرده است؟ در آن هنگام امام (علیه السلام) حتی به عمر توصیه کردند که دختر یزدگرد را وانهد تا خود شوهر خود را انتخاب کند (اصول کافی، ج3، ص346، چاپ انتشارات اسوه).
نکتهای دیگر که باید بدان توجه داشت آن است که اگر در دهههای ابتدای تاریخ اسلامی شورشی از ناحیۀ ایران دیده میشود، غالباً نه ناشی از مخالفت ایرانی با عرب بوده است و نه تلاشی برای مخالفت با اسلام، بلکه این قیامها ـ جز آن دسته که تنها بر پایۀ ناسیونالیسم ایرانی شکلگرفت ـ حرکتی در جهت رهایی مردم ایران از ظلم بنیامیه بود و ما بارها گفتهایم که تکلیف بنیامیه از اسلام جدا است و جنایتها و ظلمهای حاکمان اموی را نباید به پای اسلام نوشت. آنان خلافت اسلامی را به ناحق به سرقت بردند و نام خود را بر آن نهادند و نه تنها بر ایرانیان که حتی بر اعراب نیز ستمهای فراوان روا داشتند. اهلبیت (علیهم السلام) خود اولین و مظلومترین اهداف سیاستهای خصمانۀ اموی بودند.
دلیل این نکته که ایرانیان با اسلام و اهلبیت (علیهم السلام) هیچگاه دشمنی نداشتند و اهلبیت (علیهم السلام) نیز هیچگاه به ایرانیان ستمی نکردهاند آن است که همین ایرانیان در قیامهای دهههای میانی سدۀ اول هجری بر ضد بنیامیه بیشترین نقش را داشتند. آنان در قیام مختار، که به خونخواهی امام حسین (علیه السلام) پا گرفت، از هستههای مرکزی به شمار میآمدند (لغتنامۀ دهخدا، ذیل کلمۀ ایران؛ به نقل از : ابوالفضل رضوی اردکانی، ماهیت قیام مختار؛ محمدمهدی شمسالدین، ثورة الحسین، ص 274؛ به نقل از: ماهیت قیام مختار). نیز چنانکه میدانیم همین ایرانیان در قیام عباسیان به فرماندهی ابومسلم خراسانی رکن اساسی بودند و سرلوحۀ قیام عباسیان نیز تلاش برای رسیدن حکومت به “الرضا من آل محمد (صلی الله علیه و آله)”؛ آنکه آلمحمد او را بپسندند، بود.
در پایان بر این نکته تأکید میکنیم که دلیل علاقۀ ایرانیان به اهلبیت (علیهم السلام) و به ویژه امیرالمؤمنین (علیه السلام) چیزی نیست جز کرامتها و شخصیت الهی آن انوار مقدس که جلوههایی از رحمت الهی بودند. آنان ایرانیان را گرامی میداشتند تا آنجا که فرمودند: «اگر علم به ستارۀ ثریا معلّق باشد مردمانی از فارس بدان دست خواهند یافت»؛ قرب الإسناد، حمیری، ص 109، چاپ موسسۀ آلالبیت (علیهم السلام)؛ بحارالأنوار، ج30، ص224)
آیا توصیف و تمجیدی بدین زیبایی از تعصبهای کور و بیمنطق شبههگر نسبت به ایران و ایرانی بسی بالاتر و والاتر نیست؟ خوانندگان منصف خود قضاوت خواهند کرد. ما خود ایرانی هستیم و به اهلبیت (علیهم السلام) نیز عشق میورزیم و برای اجداد خود نیز بسیار بیشتر از شبههگر خیرخواهی میکنیم و نیازی به دایههای مهربانتر از مادر نیز نداریم.