عصمت پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله
۱۳۹۵/۰۳/۲۰
–
۳۳۲ بازدید
آیا در قرآن آیه اى در رابطه با عصمت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) وجود دارد؟ در روایات چطور؟
افزون بر آیاتى که به طور کلّى بر عصمت پیامبران دلالت دارد، آیاتى نیز به طور اختصاصى عصمت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) را اثبات مى کنند که نمونه هایى از آنها در پى مى آید:
یک. برخى از آیات بر عصمت پیامبر (صلی الله علیه وآله) از خیانت در وحى و دروغ پردازى در اصل ادّعاى رسالت و کتاب آسمانى دلالت دارند. آیات زیر از این قبیل است:
«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ. لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ. ثمُّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ. فَمَا مِنکمُ مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ»[1]؛ «و اگر [محمد (صلی الله علیه وآله) ] از دروغ بر ما سخنانى را مى بست، حتماً او را (به قهر و انتقام) از یمینش مى گرفتیم. و رگ و قلب و شاهرگ او را قطع مى کردیم. و شما هیچ یک بر دفاع از او قادر نبودید. و این قرآن به حقیقت پند و تذکّرى براى پرهیزکاران عالم است».
آیات دیگرى مشابه مضمون بالا عصمت پیامبر (صلی الله علیه وآله) از خطا در دریافت کتاب الهى (قرآن) تا ابلاغ آن را اثبات مى کنند، مانند:
«وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ. عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ»[2]؛ «این قرآن کتابى است که از ناحیه پروردگار جهانیان نازل شده. و آن را روح الامین به قلب تو نازل کرده تا از بیم دهندگان باشى»
دو. چندى از آیات مصونیت پیامبر (صلی الله علیه وآله) از فراموشى و نسیان در حفظ و نگدارى وحى را اثبات و آن را تضمین شده اعلام مى کنند، مانند:
«سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى»[3]؛ «زودا که قرآن را بر تو مى خوانیم، پس هرگز آن را فراموش نخواهى کرد».
سه. آیاتى از قرآن با تأکید فراوان مصونیت پیامبر (صلی الله علیه وآله) از هرگونه انحراف و گمراهى، در اعتقاد، گفتار و… را در همه عمر دلالت مى کنند، بنگرید:
«وَ النَّجْمِ إِذا هَوى. ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى. وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى. إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحى»[4]؛ «قسم به ستاره چون فرود آید. که همراه شما [محمّد مصطفى (صلی الله علیه وآله) ] هیچ گاه در ضلالت و گمراهى نبوده است. و هرگز به هواى نفس سخن نمى گوید. سخن او هیچ غیر از وحى خدا نیست».
این آیات نشان مى دهد که عصمت پیامبر منحصر به دریافت، نگهدارى و ابلاغ وحى قرآنى نیست، بلکه شامل همه سخنان پیامبر از جمله تفسیر و تبیین آن حضرت از دین و دیگر مواضع و سخنانشان نیز مى شود. بنابراین، تمام سخنان پیامبر (صلی الله علیه وآله) در امور دینى، مصون از خطا، اشتباه و نسیان مى باشد.
چهار. آیاتى از قرآن به شأن مرجعیّت و تبیین گرى دینى پیامبر اشاره کرده و مى فرماید:
«وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»[5]؛ «و ذکر (قرآن) را بر تو فرو فرستادیم تا براى مردم آنچه را که به سوى ایشان نازل شده است بیان و تفسیر نمایى».
قرآن مجید تفسیر معصومانه پیامبر از دین را رافع هرگونه اختلاف و مرجع نهایى قلمداد کرده، مى فرماید:
«وَ ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ إِلاَّ لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِى اخْتَلَفُوا فیهِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤمِنُونَ»[6]؛ «و ما این کتاب را بر تو نازل نکردیم مگر براى این که حقایقى را که در آن اختلاف کرده اند، براى آنان توضیح دهى [تا از آرا، نظریات و سلیقه هاى باطلشان نسبت به حقایق دست بردارند] و براى مردمى که ایمان دارند [مایه ]هدایت و رحمت باشد».
روشن است که زمانى تبیین و تفسیر پیامبر رافع اختلاف نظرى خواهد بود که آن حضرت داراى عصمت در تبیین باشند. در غیر این صورت احتمال خطا در تبیین او وجود دارد، و لاجرم به لحاظ منطقى سخن او فصل الخطاب و رافع اختلاف نخواهد بود.
پنج. خداوند در قرآن کریم مکرّر و با تعبیرهاى گوناگون به لزوم تبعیّت کامل و بى قید و شرط از پیامبر (صلی الله علیه وآله) سفارش کرده است.[7]چنانکه گذشت لازمه تبعیت مطلق و بى قید و شرط، عصمت از هرگونه خطا و نسیان است.[8]افزون بر دلیل عقلى، برخى از آیات قرآنى نیز مؤیّد این ملازمه است. براى مثال خداوند در آیه:
«وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ»[9]؛ «به پیامبر (صلی الله علیه وآله) دستور مى دهد که از خواسته هاى نادانان و ناآگاهان پیروى نکند»
این آیه نیز گویاى آن است که خداوند هیچ وقت به تبعیت از غیر معصوم راضى نیست.
مقدّمه اوّل استدلال، بسیار روشن است. قرآن کریم در آیات بسیارى به اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه وآله) دستور داده، بلکه اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه وآله) را اطاعت از خدا شمرده است:
«مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ»[10]«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ»[11]اما مقدّمه دوّم؛ خداوند در آیات بسیارى به صورت مطلق به اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه وآله) دستور داده است، لذا از اطاعت در مقام اثبات مى فهمیم که مراد جدّى و واقعى نیز همان اطاعت مطلق است وگرنه در یک مورد مقیّد مى شد.
مقدّمه سوّم نیز که اطاعت مطلق مساوى با عصمت است، روشن است؛ زیرا هدف اصلى از جعل لزوم اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه وآله) اطاعت از دستورات الهى است. حال اگر پیامبر (صلی الله علیه وآله) معصوم نبود و به خلاف دستورات الهى فرمان دهد نقض غرض مى شود و خداوند حکیم از آن پیراسته است، پس مى فهمیم که پیامبر (صلی الله علیه وآله) معصوم بوده که خداوند به اطاعت از وى دستور داده است.
شش. از جمله دلایل عصمت تام پیامبر (صلی الله علیه وآله) آیات زیر است:
«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ وَ ما یُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَضُرُّونَکَ مِنْ شَىْ ءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظیماً»[12]؛ «و اگر فضل و رحمت خدا بر تو نبود، گروهى از آنان (دشمنان اسلام) بر آن بودند که تو را [از داورى عادلانه ]منحرف کنند، [این سبک سرانِ خیالباف ]جز خودشان را منحرف نمى کنند، و هیچ زیانى به تو نمى رسانند. و خدا کتاب و حکمت را بر تو نازل کرد و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت و همواره فضل خدا بر تو بزرگ است».
توضیح:
پیامبر (صلی الله علیه وآله) در داورى و قضاوت وظیفه داشت صاحب حق را شناسایى کرده و او را به حق خود برساند، ولى گروهى مى خواستند با صحنه سازى، پیامبر (صلی الله علیه وآله) را از مسیر شناخت حق منحرف سازند. خداوند در این آیه ناکامى آنان در لغزاندن و به اشتباه انداختن و به این وسیله زیان رساندن به پیامبر (صلی الله علیه وآله) را تضمین مى کند. تضمین الهى در اینجا همان عصمت دادن به پیامبر (صلی الله علیه وآله) از لغزش و خطا است. این آیه بر آن است که:
1. انسان به طور معمول در معرض لغزش و فریب خوردن است، مگر این که فضل و رحمت الهى شامل حال کسى شود و او را از لغزش برهند.
2. فریب دشمنان در بازدارى پیامبر از اجراى عدالت آسیبى به آن حضرت نمى رساند؛ بلکه آنان خود آسیب مى بینند. لاجرم پیامبر (صلی الله علیه وآله) مصون از خطا در اجراى عدالت است.
3. در نگاه علامه طباطبایى قسمت آخر آیه جنبه تعلیلى دارد. این که خداوند مى فرماید:
«وَ أَنْزَلَ اللّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ».
بیانگر سبب تضمین الهى نسبت به عصمت پیامبر (صلی الله علیه وآله) مى باشد؛ یعنى خداوند از یک سو کتاب و حکمت را بر پیامبر (صلی الله علیه وآله) نازل کرده و از دیگر سو علم تطبیق آنها را بر هر واقعه اى به آن حضرت آموخته[13] و نتیجه آن عصمت پیامبر از هرگونه خطا و لغزش است.
برخى نیز برآنند که این آیه هم بر عصمت دائمى دلالت دارد؛ زیرا صیغه مضارع «وَ ما یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ» دلالت بر استمرار دارد؛ و هم بر عصمت فراگیر؛ زیرا در آخر آیه «وَ کانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً» با بیان گستردگى رحمت الهى (اعطاى مقام عصمت و علم) نسبت به پیامبر (صلی الله علیه وآله) در واقع تأکید شده است که این مصونیت و تضمین الهى، اختصاص به واقعه یا زمان خاصى ندارد. پس مدلول آیه، عصمت تام و دائمى رسول خدا است.[14]هفت. امام هادى (علیه السلام) در درود بر پیامبر (صلی الله علیه وآله) عرضه مى دارند: «اللّهم اجعل افضل صلواتک على سیّدنا محمد عبدک و رسولک… المعصوم من کل خطأ و زلل، المنزّه من کلّ دنس و خطل»[15]؛ «بارالها، برترین درودهایت را بر سرور ما محمد، بنده و فرستاده ات، نثار فرما، همو که از هر خطا و لغزشى معصوم و از هرگونه آلودگى و یاوه سرایى پیراسته بود».
هشت. درک اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نیز این بوده که آن حضرت از خطا معصوم مى باشند. خلیفه اوّل در خطبه آغازین خلافتش مى گوید: «انّ رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) خرج من الدّنیا و لیس احد یطالبه بضربة سوط فما فوقها و کان معصوماً من الخطا»[16]؛ «رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از دنیا رحلت کرد، در حالى که هیچ کس طلبى از او نداشت؛ هر چند به مقدار یک ضربه تازیانه [که به ناحق به کسى زده باشد]، چه رسد به بالاتر از آن؛ چرا که ایشان معصوم از هر خطا بود».
عصمت و عدم مصونیت
پرسش 29 . بارها به این مطلب در متون اسلامى برخورد کرده ام که پیامبر عظیم الشأن اسلام و ائمّه اطهار معصوم از گناه و خطا و اشتباه بوده، یعنى حتّى فکر گناه هم نمى کردند. پس چرا شهید مطهرى فرموده اند: اسلام به هیچ وجه عصمتى براى کسى قائل نیست، حتّى براى شخص پیامبر اکرم مى فرماید: «قُلْ انّى اخافُ انْ عَصَیْتُ رَبّى عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ»؟
عبارت دقیق شهید مطهرى این است: بعضى از مردم خیال مى کنند که تأثیر گناه در افراد یکسان نیست، در مردم عادى گناه تأثیر دارد و آنها را از تقوا و عدالت ساقط مى کند ولى در طبقه علما تأثیرى ندارد، آنها یک نوع «کُریّت» و یک نوع «اعتصام» دارند، نظیر فرقى که بین آب قلیل و آب کثیر است که آب کثیر اگر به قدر کُر شد دیگر از نجاست منفعل نمى شود؛ در صورتى که اسلام براى احدى کُریّت و اعتصام قائل نیست، حتى براى شخص پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) .
چرا مى گوید:
«قُلْ انّى اخافُ انْ عَصَیْتُ رَبّى عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ»[17]؛ «اى پیغمبر! بگو خود من نیز اگر معصیت کنم از عذاب روز بزرگ بیمناکم».
چرا مى فرماید:
«لَئِنْ اشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ»[18]؛ «اگر نوعى شرک در کار تو وارد شود عملت تباه خواهد شد».
همه اینها براى این تعلیم است که تبعیضى در کار نیست، کریّت و اعتصامى براى احدى نیست.
از این عبارات روشن مى شود که مراد شهید مطهرى نفى عصمت از خطا و گناه در عمل نیست، بلکه تأکید بر عدل الهى و نفى مصونیت از نتایج عمل سوء است.
به عبارت دیگر منظور این است که به فرض محال اگر عمل نادرستى از پیامبر هم سر بزند، آن حضرت عصمت و مصونیت از مجازات نخواهند داشت، بلکه با ایشان همان گونه برخورد مى شود که با دیگران. این مطلب مبتنى بر یک اصل اساسى در اسلام، یعنى اصل مساوات در برابر قانون خدا مى باشد.
از طرف دیگر استاد مطهرى در جاهاى دیگر بر اصل عصمت اعتقادى، یعنى لزوم عصمت پیامبر و امام تأکید کرده اند. ایشان با بررسى دلایل امامت نتیجه مى گیرند که امام باید معصوم باشد و اگر کسى مدّتى، هرچند کوتاه، از عمر خود را در گمراهى به سر برده است، نمى تواند امام و پیشوایى الهى براى مردم باشد.[19]
سهو النّبى (صلی الله علیه وآله)
پرسش 30 . شنیده ام که شیخ صدوق معتقد به سهوالنّبى بوده؛ آیا این با معصوم بودن پیامبر (صلی الله علیه وآله) منافات ندارد؟
نظر اکثر قریب به اتفاق علماى امامیه عصمت تام پیامبر (صلی الله علیه وآله) است. فاضل مقداد در این باره گفته است: «و لا یجوز على النّبى السّهو مطلقا، فى الشّرع و غیره، أمّا فى الشّرع فلجواز أن لا یؤى جمیع ما أمر به فلا یحصل المقصود من البعثة، و امّا فى غیره فانّه ینفر عنه»[20]؛ «سهو بر پیامبر، چه در شرع و چه در غیرشرع، جایز نیست. زیرا سهو در شرع باعث مى شود که همه پیام هاى الهى را به مردم نرساند و مقصود از نبوّت حاصل نشود. سهو در غیرشرع هم سبب بیزارى و گریزش عمومى مى گردد».
در مقابل علماى اهل سنّت، و افراد نادرى از علماى شیعه سهو و نسیان را در حق پیامبران جایز دانسته اند. این اختلاف سبب شده است که مسئله اى به نام «سهوالنّبى» در کتاب هاى اعتقادى و غیر آن مطرح شود. معروف ترین شخصیت شیعى طرفدار جواز سهوالنّبى شیخ صدوق است.
مستند وى در این عقیده احادیثى است که درباره فراموشى و اشتباه پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در تعداد رکعات نماز ظهر یا قضا شدن نماز صبح روایت شده است.[21] لیکن غالب علماى شیعه به این روایات اعتنا نکرده اند، زیرا:
یک. بطلان سهو در حق پیامبران الهى به مقتضاى حکم قطعى عقل است، ولى روایات از قبیل خبر واحد و دلیل ظنى اند، و دلیل ظنّى در مقابل دلیل عقلى قابل استناد نیست. بدین جهت شهید اوّل در کتاب ذکرى پس از اشاره به حدیثى در این باره گفته است: «این روایت نزد امامیه متروک است، زیرا دلیل عقلى بر عصمت پیامبر از سهو قائم شده است».[22]دو. روایت دال بر سهوالنّبى با روایات بسیارى که بر عدم سهوالنّبى دلالت مى کنند، منافات دارد. این روایات را شیخ حرّ عاملى در کتاب التنبیه جمع آورى کرده است.[23]کثرت این روایات نشانگر نااستوارى روایات سهوالنّبى مى باشد. بدین جهت اعتقاد به جواز سهو در قول یا فعل پیامبر (صلی الله علیه وآله) نادرست و فاقد دلیل معتبر است.
سه. احادیثى که در مجامع روایى اهل سنّت درباره سهوالنّبى آمده، چنان اختلال و ناسازگارى دارد که حجّیت و اعتبار آنها را بى اعتبار مى سازد.[24]شایان یاد است شیخ صدوق بر آن است که سهو پیامبر با سهو دیگران تفاوت دارد. در نظر وى سهو پیامبر رحمانى و براى آن است که مردم در حق پیامبر غلو نکنند و او را پرستش ننمایند، و یا براى این که افراد دیگر که در نماز یا عبادات دیگر دچار سهو مى شوند، مورد ملامت و نکوهش قرار نگیرند. شیخ صدوق با این بیان مقام منیع نبوّت را از خطا و سهو شیطانى مصون مى انگارد. ولى چنان که گفته آمد، فرضیه سهوالنّبى را به هیچ صورتى نمى توان پذیرفت مگر در حدودى که منافى عصمت لازم براى نبوّت نباشد.[25]از این رو شاید گفته شود: ممکن است در برخى موارد پیامبر خطاى غیرعمدى کند و خودش نیز اعتراف و اصلاح کند. در این صورت هم با بشر بودن پیامبر سازگار است و هم با عصمت پیامبر نسبت به دورى از گناهان عمدى منافات ندارد و هم نشانه تواضع و حتّى الگوگیرى از ایشان در موارد ارتکاب خطاست!! چنان که شواهدى از سهوالنّبى در برخى وقایع تاریخى و یا برخى روایات آمده است.
در پاسخ گفتنى است: این موضوع اگر پذیرفتنى باشد تنها در محدوده مواردى است که به طور حتم وقوع آن اثبات شده باشد و طرح این گونه موارد اندک و محدود را نباید به عنوان یک احتمال جارى در زندگى فردى و اجتماعى پیامبر (صلی الله علیه وآله) سرایت داد و عصمت همه جانبه پیامبر (صلی الله علیه وآله) را به بهانه بشر بودن و به بهانه آن چند داستان، مورد تردید قرار داد. زیرا بنا بر دلایل متعدّد عقلى و قرآنى اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه وآله) در گفتار و رفتار واجب دانسته شده، و اعتماد به تمامى گفتارها و رفتارهاى پیامبر (صلی الله علیه وآله) جهت الگوگیرى از ایشان لازم است در حالى که اگر احتمال سهو و خطا جارى باشد نمى توان اطاعت همه جانبه و اعتماد لازم را داشت. از طرف دیگر چند مورد اندک نقل شده به عنوان سهوالنّبى، از جهت نقل تاریخى خدشه پذیر و غیرقابل اثبات است.[26]
حلالیت طلبى پیامبر (صلی الله علیه وآله)
پرسش 31 . اگر پیامبر (صلی الله علیه وآله) از هر خطایى مصون و معصوم است؛ پس چرا کسى را اشتباهى زده و بعد حلالیت طلبیدند؟
این مسئله به این شکل نقل شده است که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) در آخرین روزهاى عمر خویش از مردم حلالیت طلبیدند و از آنان خواستند که اگر کسى حقى از ایشان طلبکار است در همین دنیا آن را بستاند و به قیامت وانگذارد. در این هنگام مردى به نام «سوادة بن قیس» برخاست و با طرح این ادّعا که روزى عصاى پیامبر – که براى زدن بر مرکب فرود آمده بود – به او خورده است و تقاضاى قصاص از آن حضرت نمود. پیامبر نیز براى قصاص آماده شد. ولى سواده از خواسته خود درگذشت و پیامبر براى او دعا نمود.[27]این داستان از چند سو مورد نقد واقع شده است:
1. فقدان اعتبار سند؛ در سند این حدیث افرادى به نام هاى محمد بن ابراهیم طالقانى، محمد بن حمدان صیدلانى، محمد بن مسلم واسطى، محمد بن هارون، ابى قلابه و زید قربى وجود دارند که همگى مجهول الحالند و تنها نام «محمد بن هارون» در کتاب خلاصة الاقوال علامه حلّى آمده و او هم ضعیف دانسته شده است.
2. اضطراب متن روایت؛ اصل روایت به گونه هاى مختلفى نقل شده و از جهات مختلف داراى اضطراب است. یکى از وجوه اختلاف روایت این است که شخصى مدّعى در برابر پیامبر در برخى از نقلها «سوادة بن قیس» آمده؛ در نقلى دیگر «سواد بن عمرو» در بعضى «سواد بن غزیه» و… این در حالى است که هیچ قرینه اى بر تعدّد ماجرا نیز وجود ندارد و این حاکى از نقل یک حادثه بیشتر نیست.[28]3. ساختگى بودن و یافت نشدن شخصى به نام «سوادة بن قیس» و دیگر نام هاى یاد شده در میان اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله) . جالب این که علامه سید جعفر مرتضى عاملى در اثر 36 جلدى خود به نام الصحیح من سیره النبى الاعظم که کامل ترین اثر مربوط به سیره پیامبر (صلی الله علیه وآله) است اساسا نامى از این افراد نبرده و چنین جریانى را نقل نکرده است.
4. حکم قصاص در مواردى است که جرم و جنایتى به عمد صورت گرفته باشد. امّا در موارد خطا و یا شبه عمد، تنها گرفتن دیه مشروع است، نه قصاص. بنابراین اگر واقعا چنین چیزى اتفاق افتاده باشد، پیامبر که بیانگر احکام الهى اند وظیفه داشتند حکم الهى را در این زمینه بیان کنند، نه این که تسلیم درخواست خلاف شرع «سوادة بن قیس» شوند؛ زیرا پذیرش درخواست سوادة بنا بر اصطلاح علم اصول تقریر و تثبیت آن به عنوان یک حکم شرعى است و پایه گذار بدعتى بزرگ براى همیشه در دین و تحریف حکم الهى مى شود.[29]5. اگر واقعا چنین اتّفاقى رخ داده است چرا پیامبر در همه عمر این مسئله را به فراموشى سپرده و نادیده گرفته و تنها در آخر عمر به فکر جبران افتاده اند؟ چنین پشت گوش انداختنى به طور کلّى با روش پیامبر (صلی الله علیه وآله) و رسالت آن حضرت در تربیت امّت و ایجاد اهتمام نسبت به حقوق مردم ناسازگار است.
البتّه اصل حلالیت طلبى در آخر عمر در عین اهتمام دائمى و همیشگى نسبت به آن خوب است. اما آنچه این قصه نشان مى دهد، پشت گوش انداختن یک مسئله تا مراحل پایانى حیات است و ناسازگارى آن با سیره پیامبر کاملاً آشکار مى باشد.
آمرزش پیامبر (صلی الله علیه وآله)
پرسش 32 . خدا در سوره توبه پیامبر مى فرماید: «خدا تو را ببخشد» آیا این دلیل بر این نیست که پیامبر گناه یا خطایى کرده که خدا او را مى آمرزد. آیا این با عصمت پیامبر مى سازد؟
مقصود خداوند از جمله «عَفَا اللَّهُ عَنْکَ»؛ «خدا ببخشایدت» نسبت دادن خطا و گناه به پیامبر نیست. براى روشن تر شدن مطلب توجّه به چند نکته لازم است:
یک. این جمله اى دعایى به منظور مدح و تعظیم پیامبر با ظاهرى عتاب آلود است. برخى از بزرگان، آن را نظیر جمله «خدا پدرت را بیامرزد» دانسته اند که در زبان فارسى بدون این که بخواهیم گناهى براى شخص مزبور اثبات کنیم، به کار مى رود.[30]دو. این آیات اگرچه به ظاهر پیامبر را توبیخ مى کند ولى در حقیقت منافقین اذن داده شده را مفتضح مى کند. یعنى چرا به اینها اذن قعود دادى و عذر دروغین آنها را قبول کردى در حالى که لیاقت آن را ندارند که اذن داده شوند؟ چرا نگذاشتى این ها مفتضح شوند؟ یعنى اذن دادن تو خطا و گناه نیست بلکه آنها لیاقت چنین عنایت و پرده پوشى را ندارند. بنابراین خداوند در قالب عتاب به پیامبر، متخلّفین از جهاد و کسانى که بدون داشتن عذرى، اجازه شرکت نکردن در جهاد مى گرفتند را مورد عتاب قرار مى دهد.[31] از این رو امام رضا (علیه السلام) مى فرمایند: این آیه به شیوه خطاب «ایّاک اعنى و اسمعى یا جاره» نازل شده است؛ یعنى به در مى گویند که دیوار بشنود.[32]سه. تعبیر «عَفَا اللَّهُ عَنْکَ»، عبارتى رایج در میان عرب است که اساسا دلالتى بر گناهکار بودن یا مقصّر بودن مخاطب ندارد. شاهد مطلب آن است که این تعبیر در روایات نیز براى رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) استفاده شده، بدون آنکه مظانّ گناه یا توبیخ باشد. براى مثال زید بن على نقل نموده است: «رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) فرمود: داخل حجره در خواب بودم که جبرئیل بر من وارد شد. سپس حرکتى لطیف به من داده، گفت: «عَفَا اللَّهُ عَنْکَ»[33]؛ «اى محمّد. برخیز و سوار شو! سپس به پیشگاه پروردگارت وارد شو…».
این حدیث بیانگر جریان معراج است که سراسر تکریم حضرت ختم المرسلین بوده، هیچ گونه توبیخ و مظنّه گناه در آن نیست. لذا جبرئیل (علیه السلام) تعبیر «عَفَا اللَّهُ عَنْکَ» را به علامت تکریم استعمال نموده است.
مشابه این تعبیر در مورد اهل بیت (علیهم السلام) نیز از سوى یارانشان به کار مى رفت، بدون این که دلالتى بر گناهکار بودن آنها داشته باشد. برخى از یاران اهل بیت (علیهم السلام) زمانى که آنان را مخاطب قرار مى دادند مى گفتند: «اَصلَحَکَ اللّه » که معنى لغوى آن عبارت است از: «خدا تو را اصلاح کند».
ممکن است کسى از این تعبیر برداشت کند که آنها معاذاللّه امام (علیه السلام) را فاسد دانستند لذا مى گفتند «اصلحک اللّه ». در حالى که چنین نبوده و این عبارت در آن عصر یک تعبیر رایج براى اظهار ارادت بوده است.
ابن حازم مى گوید: به امام صادق (علیه السلام) گفتم: «أَصْلَحَکَ اللَّهُ» سرت را بیاور! پس سرش را بوسیدم. امام خندید. پس به امام (علیه السلام) گفتم: «أَصْلَحَکَ اللَّهُ» به یقین دانسته ام که پدرت نرفت مگر این که حجّتى بعد از خود به یادگار گذاشت، همانگونه که پدرش او را به عنوان حجّت بعد از خود باقى گذاشت. پس شهادت مى دهم به خدا که تنها تو حجّت از او هستى.[34] روایات مشابه دیگرى در این زمینه وجود دارد که نشان مى دهد کاربرد این عبارات امرى رایج بوده و در تمام آنها تعبیر «أَصْلَحَکَ اللَّهُ» براى احترام و تکریم به کار رفته، نه براى بیان گناهکار بودن طرف مقابل.[35]
استغفار پیامبر (صلی الله علیه وآله)
پرسش 33 .چطور مى گویید پیامبر معصوم است در حالى که قرآن در آغاز سوره فتح از آمرزش گناهان گذشته و آینده پیامبر خبر مى دهد؟
قرآن مى فرماید:
«إِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً. لِیَغْفِرَ لَکَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً »[36]؛ «به درستى که ما براى تو پیروزى آشکارى فراهم ساختیم تا خداوند، گناهان گذشته و آینده اى را که به تو نسبت مى دادند، ببخشد (و حقّانیت تو را ثابت نموده) و نعمتش را بر تو تمام کند و به راه راست، هدایتت فرماید».
مفسّران درباره آیه یاد شده و منظور از ذنب پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) ، نظرهاى مختلفى دارند که برخى عبارتند از:
1. علاّمه طباطبایى مى نویسد: «ذنب» در آیه یاد شده، به معناى گناه، یعنى مخالف تکلیف مولوى الهى نیست؛ چون کلمه «ذنب» در لغت، عبارت است از عملى که آثار و تبعات بدى دارد؛ حال هر چه باشد. «مغفرت» هم در لغت، عبارت از پرده افکنى بر روى هر چیز است.[37]2. قیام رسول خدا (صلی الله علیه وآله) براى دعوت مردم و نهضت آن حضرت علیه کفر، قبل از هجرت و ادامه آن تا بعد از هجرت در مدینه و جنگ هایى که بعد از هجرت با مشرکان انجام داد، عملى داراى آثار شوم و مصداقى براى کلمه «ذنب» بود و معلوم است که کفّار قریش، مادام که شوکت و نیروى خود را محفوظ مى داشتند، هرگز پیامبر (صلی الله علیه وآله) را مشمول مغفرت خود قرار نمى دادند و خون هایى را که از بزرگان آنان ریخته شده بود، از یاد نمى بردند و تا از راه انتقام و محو رسم و سنّت پیامبر (صلی الله علیه وآله) ، کینه هاى خود را تسکین نمى دادند، دست بردار نبودند؛ اما خداى سبحان، با فتح مکه و یا فتح حدیبیه ـ که آن نیز منتهى به فتح مکّه شد ـ شوکت و نیروى کفار قریش را از آنان گرفت و در نتیجه، گناهانى را که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در نظر مشرکان داشت، پوشانید و آن حضرت را از شرّ قریش ایمنى داد. بنابراین، مراد از کلمه «ذنب»، تبعات بد و آثار خطرناکى است که دعوت رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) براى کفار و مشرکان به بار آورد و این آثار از نظر لغت، «ذنب» است که در نظر آنان، حضرت را مستحقّ عقوبت مى ساخت؛ همچنان که موسى (علیه السلام) در جریان کشتن آن جوان قبطى، خود را گناه کار معرفى نمود: «وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ »[838] این، معناى گناهان گذشته ـ «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ »[39] ـ رسول (صلی الله علیه وآله) است.
3. اما گناهان آینده (ما تأخّر)، عبارت است از خون هایى که بعد از هجرت از بزرگان مشرک قریش ریخت و مغفرت خدا نسبت به گناهان آن حضرت، عبارت است از پوشاندن آنها و ابطال عقوبت هایى است که به دنبال داشت؛ یعنى قدرت، شوکت و عظمت کفّار قریش را از آنان گرفت و مؤیّد این معنا، جمله «وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ… وَ یَنْصُرَکَ اللّهُ نَصْراً عَزِیزاً»[40] است.
4. حضرت رضا (علیه السلام) مى فرماید: در نظر مشرکان عرب، هیچ کس گناهش عظیم تر از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نبود؛ براى این که آنها 360 خدا داشتند و رسول خدا که آمد، همه آنها را از خدایى انداخت و مردم را به اخلاص خواند. این در نظر آنها بسیار سنگین و عظیم بود و گفتند:
«أَ جَعَلَ الاْلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ. وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ. ما سَمِعْنا بِهذا فِی الْمِلَّةِ الاْخِرَةِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ »[41]؛ «آیا آن همه خدا را یکى کرده، این خیلى شگفت آور است. بزرگانشان براى تحریک مردم به راه افتادند و گفتند: برخیزید و از خدایان دفاع کنید که این، وظیفه مهمى است. ما چنین چیزى را در هیچ کیشى نشنیده ایم. این جز سخنى خودساخته نیست».
این جاست که وقتى خداى تعالى، مکّه را براى پیامبرش فتح کرد، فرمود:
«إِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً»[42]؛«این فتح آشکار را برایت کردیم».
تا دیگر در صدد آزارت بر نیایند و همین طور هم شد. بعد از فتح مکّه، عدّه اى مسلمان شدند و برخى از مکّه فرار کردند و کسانى که ماندند، قدرت بر انکار توحید نداشتند و با دعوت مردم، آن را مى پذیرفتند. بنابراین با فتح مکّه، گناهانى که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نزد مشرکان مکه داشت، آمرزیده شد؛ یعنى، دیگر نتوانستند دست از پا خطا کنند.[43]
پرسش 34 . چرا پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) استغفار مى کرد و راز این استغفار چیست و این مسئله، چگونه با عصمت ایشان سازگار است و به عبارت دیگر، با این که پیامبر معصوم بود و مرتکب گناه نمى شد، پس چرا در دعایش از فزونى گناه، استغفار مى کرد؟
درباره این پرسش، نکات زیر، لازم به ذکر است:
1. توبه، یکى از عبادات بزرگ است. خداوند در قرآن مجید، مؤمنان راستین را چنین توصیف مى کند:
«الصَّابِرِینَ وَ الصَّادِقِینَ وَ الْقانِتِینَ وَ الْمُنْفِقِینَ وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ »[44]؛ «آنان شکیبایند و راست گو؛ همواره اطاعت پیشه اند و انفاق گر و سحرگاهان، به استغفار مى پردازند».
در جاى دیگر مى فرماید:
«کانُوا قَلِیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ. وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ »[45]؛ «شبانگاه، اندکى مى آرَمَند و سحرگاهان، به استغفار مى پردازند».
بنابراین، چنان که مشاهده مى شود، قرآن مجید توبه را عمل بهترین مؤمنان و شب زنده داران خوانده است و از دیگر سو، همه مؤمنان را به توبه فراخوانده، مى فرماید:
«تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون »[46]؛ «اى ایمان آورندگان! همه با هم به درگاه خدا توبه کنید؛ باشد که رستگار شوید».
در جاى دیگر مى فرماید:
«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ »[47]؛ «خداوند، توبه کاران و پاکیزگان را دوست مى دارد».
از آن چه گذشت، روشن مى شود که در نگاه قرآن، اساساً توبه، عمل پارسایان و مؤمنان و عبادتى است که همه ایمان آورندگان، به آن دعوت شده اند و انجام دادن آن، گشاینده درهاى رحمت الهى و یکى از مهم ترین عوامل قُرب و وصال معبود است. اگر به حقیقت توبه نظر کنیم، آن را زیباترین جلوه خضوع و خشوع و اظهار تذلّل و زارى و اعتراف به قصور و تقصیر بنده اى بى نهایت کوچک، در برابر آفریدگارى بى نهایت بزرگ مى یابیم. از این رو، شایسته است که اولیاى الهى، پیش و بیش و بهتر از همه، این دعوت الهى را لبّیک گویند و در تمام حالات خود، بر توبه و استغفار، مداومت ورزند تا به این وسیله، به فیض قُرب الهى نایل شوند.
2. استغفار و توبه، داراى مراتب و درجاتى متناسب با عاملان آن است. توبه گنه کاران، توبه از گناه مى باشد و توبه اولیا، توبه از پرداختن به غیرخدا و توجّه به غیرحق است.
3. توبه و استغفار اولیاى الهى و معصومان، مرتبه اى بالاتر از اینها دارد. آنان چون مستغرق در ذات جمیل الهى اند و توجّه به مقام ربوبى (کمال مطلق) دارند، وقتى به خود و اعمال خویش مى نگرند، با تمام عظمت و بزرگى آن اعمال، آنها را در برابر عظمت بى نهایتِ الهى، بسیار کوچک و مایه سرافکندگى و شرمندگى مى بینند.
4. در حدیث نبوى، چنین آمده است: «انّه لیُغان على قلبى و انّى أستغفراللَّه فى کلّ یوم مائة مرّه»[48]؛ «گاهى بر دلم غبار مى نشیند و من هر روز، هفتاد بار از خدا آمرزش مى خواهم».
امام خمینى قدس سره در شرح این حدیث مى نویسد: «اولیاى خدا، همواره انقطاع به سوى خدا دارند؛ ولى به جهت مأموریت الهى خود، گاه به ناچار در مرآت عالم کثرات، توجّه به حضرت حق مى کنند و همین نزد آنان کدورت محسوب شده و براى زدودنش، استغفار مى کنند. امام سجّاد (علیه السلام) است که مناجات هایش را شما مى بینید و مى بینید چطور از معاصى مى ترسد… مسئله غیر از این مسائلى است که در فکر ما یا در عقل عقلا یا در عرفان عرفا بیاید. …از گناه خودشان گریه مى کردند تا صبح. از پیغمبر گرفته تا امام عصر(عج )، همه از گناه مى ترسیدند. گناه آنها، غیر از این است که من و شما داریم؛ آن که یک عظمتى را ادراک مى کردند که توجّه به کثرت، نزد آنها از گناهان کبیره است… آنان در مقابل عظمت خدا، وقتى که خودشان را حساب مى کنند، مى بینند که هیچ نیستند و هیچ ندارند. واقع مطلب، همین است؛ جز او کسى نیست و چیزى نیست… و از این که حضور در مقابل حق تعالى دارند و مع ذلک دارند مردم را دعوت مى کنند، از همین، کدورت حاصل مى شده»[49]5. استغفار براى اولیاى الهى، جنبه دفع و براى ما، جنبه رفع دارد؛ یعنى ما استغفار مى کنیم تا لغزش هایمان بخشیده شود و آنان استغفار مى کنند تا نلغزند و اصلاً گناه به سراغشان نیاید. آن بزرگان با توبه، عبادت و اطاعت، درجات عصمت خویش را شدّت مى بخشند. از این رو، استغفار و توبه، در بالا رفتن درجات و پایندگى عصمت آنان، دخالت دارد.
6. توبه و استغفار و استغاثه دائمى پیامبر (صلی الله علیه وآله) در پیشگاه خدا، بالاترین نقش عملى را در تربیت امّت دارد و به دیگران مى آموزد که چگونه در پیشگاه خدا به توبه، تضرّع و انابه بپردازند و به جهت پاره اى از اعمال نیک، مغرور نگردند.
7. خداوند در سوره نصر که در حدود همان سال ششم هجرت نازل شده است، خطاب به پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) فرمود:
«إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ. وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فى دینِ اللَّهِ أَفْواجاً. فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّاباً»[50]؛ «هرگاه نصر و فتح رسید و دیدى، مردم را که گروه گروه به دین خدا در مى آیند، پروردگارت را تسبیح کن و استغفار کن که او توبه پذیر است».
چنان که در این آیات ملاحظه شد، گناه نسبت داده شده به پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) عبارت از احساس دلتنگى و شتاب درونى او نسبت به تحقّق وعده الهى مبنى بر شکست سران مشرک مکّه بوده است. از این رو وقتى شاهد تحقّق وعده الهى و فتح مکّه شد، خداوند از او خواست، از گناه خود استغفار کند.
این معنا مصداق آن است که گفته اند: «حسنات الابرار سیّئات المقرّبین». اگر خوب بنگریم این مسئله حتّى «ترک اولى» به معناى رایج هم نیست. آنچه اصطلاحا ترک اولى خوانده مى شود مربوط به مقام فعل و کُنش خارجى است، در حالى که این مسئله فقط یک کشش و انفعال درونى بوده است.
فلسفه این گونه آیات نیز این است که خداوند با دستور به استغفار، پیامبر خود را به گونه اى تربیت مى کند که از این مراحل هم عبور کند و از این حدّ نازل نیز دورى جوید تا در ژرفاى جان، ذهن، قلب و دل او کمترین اثر از چیزى، جز آنچه خدا اراده کرده و مى پسندد نباشد.
استعاذه پیامبر (صلی الله علیه وآله)
پرسش 35 . اگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) معصوم بوده اند، چرا خداوند به ایشان مى فرماید: «قل اعوذ بربّ النّاس … من شرّ الوسواس الخنّاس…» در حالى که شیطان به انسان معصوم دسترسى ندارد؟
اولاً؛ امر در آیه اگر چه خطاب به پیامبر است، ولى دستورى عمومى و همگانى است.
ثانیاً؛ وسوسه شیطان منحصر به امور نافى عصمت نیست، چنان که شیطان حضرت آدم (علیه السلام) را در عین عصمت فریفت و موجب نافرمانى او از حکم ارشادى الهى شد.
ثالثاً؛ عصمت داراى علل و عوامل خاص خود مى باشد، و استعاذه و پناه بردن دائمى به خدا یکى از علل مهم آن است.
رابعاً؛ کارکرد استعاذه فقط دفع وسوسه هاى شیطان نیست. استعاذه به خدا نوعى تذلّل در پیشگاه حق تعالى، اعلام افتقار، عبودیّت، شکر و سپاس گزارى و سرسپارى در محضر او است. پیامبر به این وسیله اعلام مى دارد که تنها خداوند در همه حال نگه دارنده و هدایت کننده او است.
خامساً؛ استعاذه پیامبر (صلی الله علیه وآله) داراى نقش تربیتى براى امّت است و به آنان مى فهماند که هر کس و در هر حال نیازمند دستگیرى خداوند است. پس همواره باید به ذات اقدس او پناه برد.[51]
فراموشى پیامبر (صلی الله علیه وآله)
پرسش 36 . شنیده ام فردى یهودى سؤالى از پیامبر (صلی الله علیه وآله) پرسید. پیامبر به او گفتند فردا بیا جوابت را خواهم داد. اما فردا وحى نیامد و چند روزى طول کشید تا وحى بر پیامبر (صلی الله علیه وآله) نازل شد. علّت آن هم این بود که در جواب ان شاءاللّه را فراموش کردند. در واقع با اتکاء و انتساب به خودشان جواب را به فردا موکول کرده و دچار شرک خفى شدند.
شأن نزول آیه مورد نظر به طور خلاصه چنین است:
جمعى از سران قریش، دو نفر از یاران خود را براى تحقیق درباره دعوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) به سوى دانشمندان یهود در مدینه فرستادند، تا ببینند آیا در کُتب پیشین چیزى در این زمینه یافت مى شود؟
آنها به مدینه آمدند و با علماى یهود تماس گرفتند و گفتار قریش را بازگو کردند. علماى یهود به آنها گفتند شما سه مسئله را از محمّد (صلی الله علیه وآله) سؤال کنید، اگر همه را پاسخ کافى گفت پیامبرى است از سوى خدا (و طبق بعضى از روایات اگر دو سؤال از آن را پاسخ کافى و یک سؤال را سربسته جواب داد پیامبر است) وگرنه مرد کذّابى است که شما هر تصمیمى درباره او مى توانید بگیرید.
نخست از او سؤال کنید داستان آن گروهى از جوانان که در گذشته دور، از قوم خود جدا شدند چه بود؟ زیرا آنها سرگذشت عجیبى داشتند! و نیز از او سؤال کنید مردى که زمین را طواف کرد و به شرق و غرب جهان رسید که بود و داستانش چه بود؟ و نیز سؤال کنید حقیقت روح چیست؟ آنها حرکت کردند و به مکّه بازگشتند و سران قریش را ملاقات کردند و گفتند ما معیار سنجش صدق و کذب محمّد (صلی الله علیه وآله) را پیدا کردیم، سپس سرگذشت خود را بازگو کردند، بعد خدمت پیامبر (صلی الله علیه وآله) رسیدند و سؤالات خود را مطرح کردند.
پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود فردا به شما پاسخ خواهم گفت – ولى ان شاءاللّه نفرمود – پانزده شبانه روز گذشت که وحى از ناحیه خدا بر پیامبر نازل نشد، و جبرئیل به سراغش نیامد، همین امر موجب شد که اهل مکّه شایعاتى بسازند و مطالب ناموزونى نسبت به پیامبر (صلی الله علیه وآله) بگویند.
این امر بر پیامبر (صلی الله علیه وآله) گران آمد. سرانجام جبرئیل فرا رسید و سوره کهف را از سوى خداوند آورد که در آن داستان آن گروه از جوانان و آن مرد دنیا گرد بود، به علاوه آیه «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ…» را نیز بر پیامبر نازل کرد.
پیامبر به جبرئیل فرمود چرا این قدر تأخیر کردى؟ گفت من جز به فرمان پروردگارت نازل نمى شوم، اجازه نداشتم! شایان ذکر است که دو بخش از پاسخ سؤالات سه گانه در این سوره آمده است، اما آیه مربوط به روح، در سوره بنى اسرائیل است و این مطلب در قرآن کم نظیر نیست که آیه اى به مناسبتى نازل شود و آن را به دستور پیامبر (صلی الله علیه وآله) در لا به لاى سوره خاصى جاى دهند.[52]اما در رابطه با اشکال بالا چند نکته را یادآور مى شود:
الف. صرف نیاوردن ان شاء اللّه بر زبان شرک خفى نیست. شرک خفى زمانى رخ مى دهد که کسى به استقلال در اسباب ظاهرى و یا افعال خود معتقد باشد. اما اگر کسى هیچ استقلالى براى خود و دیگرى در برابر خدا معتقد نباشد، هیچ گونه شائبه شرک افعالى در مورد او روا نیست؛ و از بدیهى ترین اصول مورد توجّه همه انبیا (علیه السلام) این بوده که جز خداوند هیچ فاعل مستقلى در دار وجود نیست. افزون بر آن در مورد سؤال پیامبر (صلی الله علیه وآله) هیچ اتّکایى به خود نداشته، بلکه متّکى به خدا و نزول وحى الهى بوده اند. علّت تأخیر پاسخ تا روز بعد هم این بوده است که پیامبر منتظر پاسخ الهى و پیک وحى بوده اند.
ب. قرآن در موارد مختلفى افعال و کنش هاى پیامبران را به خود آنها منتسب کرده و این را مغایر با توحید افعالى نمى داند، از جمله خطاب به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) مى فرماید:
«… فَقُلْ لى عَمَلى وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ…»[53]؛ «بگو: عمل من از آن من است و کرده شما از آن شما»
در جاى دیگر نیز قرآن مى فرماید:
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِى الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً»[54]؛ «درباره ذوالقرنین از تو مى پرسند. بگو: به زودى چیزى از او براى شما مى خوانم»
ج. شأن نزول یاد شده به گونه هاى مختلفى نقل شده و چگونگى و اعتبار آن محرز نیست.
د. علامه طباطبایى در تفسیر آیه 63 سوره کهف بر آن است که این گونه فراموشى ها تا زمانى که به معصیت الهى منجر نشود هیچ منافاتى با عصمت ندارد.[55]به نظر مى رسد حتى این گونه فراموشى ها در موارد بسیار محدود و معیّنى که چه بسا مصلحت الهى در آن باشد و متعلَقِ آن نیز امر مهمى نباشد و تکرار هم نپذیرد، تا موجب سلب اعتماد نشود؛ چندان خدشه اى بر عصمت از ترک اولى هم وارد نمى سازد. به هر روى، به طور مسلّم، اگر چنین واقعه اى رخ داده باشد، منافى اصل عصمت نخواهد بود.[56]
پیامبر و زینب
پرسش 37 . در قرآن گاه نسبت به عملکرد پیامبران از جانب خدا اعتراض مى شود؛ مثلاً در مسئله ازدواج با زینب آیه اى به این مضمون نازل شد که «تو ترسیدى از این که دیگران در مورد تو چیزى بگویند، در حالى که بهتر بود از خداى خود بترسى» آیا وجود این نوع ترس با عصمت پیامبر (صلی الله علیه وآله) ناسازگار نیست؟
یکى از افسانه هاى دروغین که به ساحت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) نسبت داده اند، افسانه عشق آن حضرت به «زینب» دختر جحش و همسر زید، پسرخوانده رسول خدا است. آنان در طرح این اتهام به آیه ذیل تمسّک کرده اند:
«وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِى أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفِى فِى نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ»[57]؛ «و آن گاه به کسى که خدا بر او نعمت ارزانى داشته بود و تو [نیز] به او نعمت داده بودى، مى گفتى: همسرت را پیش خود نگاه دار و از خدا پروا بدار و آنچه را که خدا آشکار کننده آن بود، در دل خود نهان مى کردى و از مردم مى ترسیدى، با آنکه خدا سزاوارتر بود که از او بترسى»
برخى مسئله را چنین ساخته و پرداخته اند: زید بن حارثه، پسرخوانده پیامبر اسلام، به شدّت مورد محبّت و علاقه آن حضرت قرار داشت، به گونه اى که اگر پیامبر مدّتى او را نمى دید، به خانه اش مى رفت تا از احوال او آگاه شود. یک روز که پیامبر براى دیدن زید به خانه او رفت، همسر او را مشغول آرایش خویش دید. پیامبر با دیدن او گفت: «سبحان اللّه خلق النّور تبارک اللّه أحسن الخالقین» و فوراً بازگشت. زینب این سخنان پیامبر را شنید و براى زید تعریف کرد. زید احساس نمود پیامبر به همسر او علاقمند شده است! از این رو، به زینب پیشنهاد طلاق داد تا بعد از آن، با پیامبر ازدواج کند و نزد پیامبر آمد تا از نظر وى در این زمینه مطّلع شود. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) با این پیشنهاد مخالفت کرد، اما این مخالفت ظاهرى بود و از ترس مردم عشق خود به زینب را در دل پنهان مى داشت. لیکن خداوند به پیامبرش اعلام کرد که سرانجام آن را آشکار خواهد کرد؛ و سزاوارتر آن است که پیامبر از خدا بترسد.[58]بررسى :
داستان به شکلى که در بالا نقل شد صحیح نیست. واقعیت بر اساس پاره اى از روایات و نظر مفسّران بزرگ قرآن همچون علامه طباطبایى(ره)، آیه اللّه معرفت و… بدین قرار است:
زینب دختر عمّه پیامبر بوده، با نظر لطف و عنایت پیامبر بالیده است. پیامبر او را مى شناخته و از جمال و کمال او پیش از ازدواجش با زید خبر داشته، و خود براى زید خواستگارى اش فرموده بود. این در حالى بود که عبداللّه برادر زینب راضى نمى شد خواهرش که یک دختر قرشى هاشمى است، همسر بنده زر خرید خدیجه، که او را به پیامبر بخشیده بود گردد.
عبداللّه همانند همه امّت عرب، این را ننگ خواهرش مى دانست، اما پیامبر مى خواست این محاسبات تعصّب آمیز جاهلى را برهم زند و اعلام کند که هیچ عربى بر عجمى برترى ندارد جز به تقوا. او راه چاره را در این مى دید که کسان خویش را در راه شکستن هیبت و هیمنه جاهلیّت به همکارى و فداکارى فرا خواند. براى تحقّق این هدف، باید دختر عمّه اش زینب که زنى شایسته، مطیع پروردگار و تسلیم در برابر مصلحت مکتب خویش است؛ بار شورش بر ضدّ رسومات جاهلى عرب را بر دوش کشد و هزینه آن را بپردازد و با به جان خریدن حرف و حدیث هاى دیگران فداکارى کند.
او به خاطر خدا در برابر خواست پیامبر و تصمیم وى مبنى بر مبارزه، تسلیم بود. آیه نیز همین را اعلام کرد: «و هیچ مرد و زن مؤمنى را نرسد که چون خدا و رسولش به کارى فرمان دهند، براى آنان در کارشان اختیارى باشد؛ و هرکس خدا و رسولش را نافرمانى کند، قطعاً دچار گمراهى آشکارى گردیده است»[59]هنگامى که این آیه نازل شد، عبداللّه و خواهرش زینب راهى جز پذیرش و تسلیم نداشتند، لذا گفتند: اى پیامبر خدا؛ ما راضى هستیم.
وقتى زینب به خانه شوهر رفت اخلاقشان باهم سازگار نشد؛ و زید چندین بار اجازه خواسته بود او را طلاق دهد. پیامبر همواره پاسخ مى داد:
«أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَاتَّقِ اللّه »[60]؛ «همسرت را پیش خود نگاه دار و از خدا پروا بدار».
اما زید نتوانست با او سر کند، زیرا ناسازگارى میانشان شدّت یافته بود و سرانجام کارشان به طلاق کشید.[61]این چیزى بود که پیامبر به فراست دریافته بود و مى دانست کار بدان مى انجامد، اما هرگاه زید مراجعه مى کرد و سخن از طلاق زینب مى گفت، او را به ادامه زندگى سفارش مى کرد، با آن که اطمینان داشت سرانجام او را طلاق خواهد داد. نیز احتمالاً آن حضرت از طریق وحى مى دانست که خود وى مأموریّت خواهد یافت از طریق ازدواج با زینب، یکى از سنّت هاى غلط آن زمان را از میان بردارد.
آن سنّت جاهلى این بود که پسرخوانده در تمامى احکام همانند پسر حقیقى محسوب مى شد، همچون فرزند حقیقى ارث مى برد؛ و همسر او نیز حکم عروس پدرخوانده را داشت؛ و حتّى پس از جدایى از پسرخوانده، ازدواج پدرخوانده با او ممنوع بود.
سرانجام پیامبر (صلی الله علیه وآله) به فرمان خدا مأموریت یافت براى شکستن این سنّت، با زینب ازدواج نماید. قرآن در این باره مى فرماید:
«فَلَمّا قَضى زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَى الْمُؤمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً…»[62]؛ «پس چون زید از آن [زن ]کام برگرفت [و او را ترک گفت] وى را به نکاح تو درآوردیم تا [در آینده ]در مورد ازدواج مؤمنان با زنانِ پسرخواندگانش – چون آنان را طلاق گفتند – گناهى نباشد…»
دقّت در این آیات نشانگر این است که:
1. انگیزه پیامبر از ازدواج با زینب، اجراى قانون الهى و از میان برداشتن سنّت جاهلى بوده است، نه انگیزه هاى نفسانى.
2. مطلبى که پیامبر از زید پوشیده مى داشت و خدا آشکارش فرمود، عشق به زینب نبود؛ بلکه اطلاع وى از سرانجام کار بود و این که رابطه ازدواج به جدایى خواهد انجامید. این ماجرا زمینه اى بود براى تحقّق بخشیدن حکمت دیگرى که خداى تعالى براى تحکیم قانون خود در زمین در نظر گرفته بود.
3. ترس پیامبر از این بود که فتنه جاهلیت قدیم برخیزد، و عرب، نقض عادات موروثى خود را یکى پس از دیگرى برنتابد. چرا که این قانون الهى ضربه علیه آداب و رسوم معمول نیاکانشان بود. همچنین، بیم آن حضرت از آن بود که عیب جویى و طعنه برخى از بیماردلان، ایمان عامّه مردم را سست نماید. در نتیجه این خوف هم رنگ الهى داشته است و خداوند به آن حضرت اطمینان داد و وعده فرمود که آیین وى را بر هر راه و جریان دیگرى چیره سازد.
به هر روى، آیات شریفه هرگز در مقام سرزنش و عتاب پیامبر نیست؛ چرا که از پایان آیه 38 استفاده مى شود که ازدواج حضرت رسول با زینب، به فرمان الهى بوده، به نحوى که گویا اراده و انتخاب پیامبر (صلی الله علیه وآله) هیچ نقشى در آن نداشته است؛ زیرا تعبیر آیه شریفه این است: «زَوَّجْناکَها»؛ «وى را به نکاح تو درآوردیم» و نیز مى فرماید:
«وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً»[63]؛ «فرمان خدا انجام یافتنى است»
سپس فلسفه آن را ذکر نموده است: «تا [در آینده] در مورد ازدواج مؤمنان با زنانِ پسرخواندگانش – چون آنان را طلاق گفتند – گناهى نباشد…»
پیامبر و منافقان
پرسش 38 . در ماجراى جنگ تبوک پیامبر (صلی الله علیه وآله) منافقان را از جنگ معاف نمودند و آیه نازل شد به این مفهوم که «… چرا به آنها اجازه دادى، حال آنکه بهتر بود به آنها اجازه ندهى تا کذب آنها آشکار شود.» آیا به نظر شما چنین تصمیماتى براى کسى که در رأس حکومت است، ضعفى که نقض کننده عصمت باشد، محسوب نمى شود؟
یکى از آیاتى که براى شبهه در عصمت پیامبر مطرح شده این آیه شریفه است:
«عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکاذِبِینَ»[64]؛ «خدا ببخشایدت چرا پیش از آنکه [حال] راستگویان بر تو روشن شود و دروغ گویان را بازشناسى، به آنان اجازه دادى»
برخى گمان کرده اند که خداوند در این آیه بر پیامبر خرده گرفته، از کار او اظهار نارضایتى مى نماید؛ در حالى که مسئله اساسا این گونه نیست.
علامه طباطبایى در این باره مى نویسد: سیاق آیه براى بیان این است که دروغگویى منافقان روشن است و با کوچک ترین امتحانى خود را لو مى دهند و رسوا مى شوند.[65]ایشان در ادامه مى نویسد: در چنین مواردى خطاب و عتاب را متوجه مخاطب نموده، او را سرزنش مى کنند، چنانکه گویى او بر این رسوایى پرده افکنده است، اما منظور واقعى از آن تنها بیان رسوایى منافقان است.[66]این آیه در مورد برخى از منافقان و سست ایمانانى است که سعى مى کردند به اندک بهانه اى از شرکت در جنگ خوددارى نمایند و براى آنکه ظاهرى مردم پسند به کار خویش دهند، به خدمت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آمده، با طرح بهانه اى، اجازه عدم شرکت در جهاد را مى خواستند. پیامبر هم اینها را مى شناخت و از بى اعتقادى و سست ایمانى آنان مطلع بود.[67] اما بر اساس مصالحى که در پى مى آید و چه بسا از آن رو که رحمةً للعالمین است، براى آنکه پرده از اسرار آنها کنار نزند و نهان آلوده آنان را براى دیگران نمایان نکند، با درخواستشان موافقت مى نمود.
همچنین، پیامبر به خوبى مى دانست که حتّى اگر به اینان اجازه ندهد و خواسته آنان را نپذیرد، باز هم در جهاد شرکت نخواهند کرد. در این صورت، هر چند چهره واقعى این گروه براى همگان آشکار مى گشت، اما مفاسدى نیز به دنبال داشت. از جمله این که وحدت و انسجام عمومى از هم پاشیده، حرمت و قداست فرماندهى شکسته مى شد.
علاوه بر آن، با توجّه به آیات بعد در همین سوره، خداوند هم دوست نداشت که اینان در جهاد حضور یابند؛ زیرا حضور آنها موجب تضعیف روحیه سایر رزمندگان مى گردید:
«لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلاَّ خَبالاً»[68]؛ «اگر با شما بیرون آمده بودند، جز فساد براى شما نمى افزودند».
در هر حال، با توجّه به مطالب پیش گفته، هر چند براى رسوا شدن منافقان، مناسب تر آن بود که به آنها اجازه داده نشود؛ ولى با در نظر گرفتن تمامى مصالح و مفاسد مربوطه، سیاست پیامبر (صلی الله علیه وآله) مناسب ترین کار ممکن بود.[69]در واقع شبهه عتاب پیامبر ناشى از بى دقّتى در زبان شناسى قرآن کریم و شیوه مفاهمه و مکالمه آن مى باشد. اصولاً نه تنها نسبت به قرآن کریم که در مورد هر متن دیگرى نیز، نباید بى توجّه به اسلوب هاى متداول در بیان مقاصد و طریقه متعارف در محاورات، به تفسیر و تبیین آنها پرداخت. آشنایى با ضرب المثل ها و شیوه هاى کاربرد کنایات، مجازات، استعارات و سایر صنایع ادبى، شرط لازم و ضرورى براى فهم یک متن است. با اندک تأمّلى در آیه، آشکار مى گردد که این آیه نه به منظور توبیخ پیامبر، که به قصد مدح و ستایش از ایشان – به خاطر شفقت و مهربانى بى اندازه آن گرامى نسبت به مردم – صادر شده و به اصطلاح، «مدح شبیه به ذم» است. چنانکه گاهى مدیر مدرسه، معلمى را با ظاهرى عتاب آلود مورد خطاب قرار داده، مى گوید: چرا فلان دانش آموز خاطى را از کلاس اخراج نکردى، تا همه او را بشناسند؟ این مدحِ عتاب نما، بدان معناست که تو (معلم) آنچنان نسبت به دانش آموزانت لطف و مرحمت دارى که حتّى حاضر نمى شوى افراد خطاکار را نیز رسوا کنى.[70]آنکه معصومِ ره وحى خداست
چون همه صاف است، بگشاید رواست
ز آنکه ما یَنْطِق رسولٌ بِالْهَوى
کى هوا زاید زمعصوم خدا؟[71]بنابراین، نه تنها در مسئله «اذن» خطا یا گناهى از پیامبر (صلی الله علیه وآله) صادر نشده تا نافى عصمت آن حضرت باشد، بلکه ترک اولى هم صورت نگرفته است. زیرا هرچند براى رسوا شدن منافقین، مناسب تر آن بود که به آنها اجازه داده نشود، ولى با در نظر گرفتن تمامى مصالح و مفاسد مربوطه، سیاست پیامبر (صلی الله علیه وآله) مناسب ترین کار ممکن بود. آیه یاد شده نیز به هیچ روى در مقام عتاب پیامبر نیست.[72]
پی نوشت ها:
[1]. الحاقه 69 آیات 44 -47.
[2]. شعرا 26، آیات 192 ـ 194.
[3]. اعلى 87، آیه 6.
[4]. نجم 53، آیات 1 ـ 4.
[5]. نحل 16، آیه 44.
[6]. نحل 16، آیه 64.
[7]. براى نمونه ر.ک: آل عمران، آیات 32 و 132 ؛ نساء آیه 59؛ مائده، آیه 92؛ انفال، آیات 1، 20 و 46.
[8]. ر.ک: بحارالانوار، مجلسى، ج 17، ص 108 ؛ بحرالمحیط، محمد زرکشى، ج 4، ص 113.
[9]. جاثیه 45، آیه 18.
[10]. نساء 4، آیه 80.
[11]. نساء 4، آیه 64.
[12]. نساء 4 آیه 113.
[13]. بنگرید: المیزان، ج 5، ص 81.
[14]. بنگرید: الالهیات، جعفر سبحانى، ج 3، صص 193 ـ 195 ؛ ایضاح المراد فى شرح کشف المراد، على ربانى گلپایگانى، ص 370.
[15]. بحارالانوار، ج 99، ص 178.
[16]. بحارالانوار، ج 10، ص 439.
[17]. انعام 6، آیه 15.
[18]. مجموعه آثار، مرتضى مطهرى، ج 20، ص 176.
[19]. بنگرید: مجموعه آثار، شهید مطهرى، ج 4، صص 922 -923.
[20]. ارشاد الطالبین، ص 305.
[21]. من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 360 ؛ الکافى، ج 3، ص 355، باب من تکلم فى صلاته، حدیث اول.
[22]. الذکرى، ص 134.
[23]. ر.ک: الالهیات على هدى الکتاب و السنّة و العقل، ج 2، صص 196 ـ194.
[24]. ر.ک: پژوهشى در عصمت معصومان، صص 252-245.
[25]. درآمدى بر شیعه شناسى، على ربانى گلپایگانى، صص 124 -118.
[26]. جهت اطلاع بیشتر ر.ک: روایت سهوالنبى، قیصر التمیمى، جامعة المصطفى العالمیة، 1386.
[27]. مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 235 ؛ الامالى، شیخ صدوق، مجلس 92، صص 567 – 568.
[28]. در باب اضطراب متن نکات متعدد دیگرى نیز وجود دارد. بنگرید:
WWW.Pasokhgoo.ir/fo/noele/7248
[29]. تنزیه انبیا از آدم تا خاتم، صص 164 – 165.
[30]. ر.ک: تفسیر الفخر الرازى، ج 4، ص 651.
[31]. بحارالانوار، ج 17، ص 46 ؛ المیزان، ج 9، ص 285.
[32]. ر.ک: عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 161.
[33]. بحارالأنوار، ج 18، ص 390.
[34]. بحارالأنوار، ج 23، ص 18.
[35]. بحارالأنوار، ج 10، ص 382.
[36]. فتح 48 ، آیات 1 و2 .
[37]. المیزان، ج 18، ص 258 .
[38]. شعراء 26، آیه 14 .
[39]. فتح 48 ، آیه 2 .
[40]. فتح 48، آیات 2 و 3 .
[41]. ص 38 ، آیات 5 ـ 7 .
[42]. فتح 48 ، آیه 1 .
[43]. المیزان، ج 18، ص 275؛ ر.ک: تنزیه الانبیاء، صص 172 ـ 179 .
[44]. آل عمران 3 ، آیه 17 .
[45]. ذاریات 51 ، آیات 17 و 18 .
[46]. نور 24 ، آیه 31 .
[47]. بقره 2 ، آیه 222 .
[48]. مستدرک الوسائل، محدث نورى، ج 5، ص320 .
[49]. صحیفه نور، امام خمینى، ج 20، صص 268 ـ 269 .
[50]. نصر 110، آیات 1-3.
[51]. بنگرید: تفسیر المیزان، ج 10، ص 238.
[52]. براى آگاهى بیشتر ر.ک: تفسیر نمونه، ج 12، ص 353.
[53]. یونس 10، آیه 41.
[54]. کهف 18، آیه 83.
[55]. بنگرید: المیزان، ج 13، ص 336، بیروت مؤسسه انتشارت الاعلمى، الطبعة الاولى، 1417ه. 1997م.
[56]. بنگرید: لغزش ناپذیرى پیامبران در قرآن، جعفر انوارى، ص 149، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، چاپ اول، 1385.
[57]. احزاب 33، آیه 37.
[58]. ر.ک: مجمع البیان، ج 7 – 8، ص 466 ؛ الکشاف، ج 3، صص 540 – 541.
[59]. احزاب 33، آیه 36.
[60]. احزاب 33، آیه 37.
[61]. نقد شبهات پیرامون قرآن، محمدهادى معرفت، صص 192-190.
[62]. احزاب 33، آیه 37.
[63]. احزاب 33، آیه 37.
[64]. توبه 9، آیه 43.
[65]. ترجمه تفسیر المیزان، ج 9، ص 382.
[66]. ترجمه تفسیر المیزان، ج 9، ص 382.
[67]. محمد 47، آیه 30.
[68]. توبه 9، آیه 47.
[69]. المیزان، ج 9، ص 285.
[70]. پژوهشى در عصمت معصومان، حسن یوسفیان و احمد حسین شریفى، صص 222 – 223.
[71]. مثنوى، دفتر 6، ابیات 1601 – 1602.
[72]. المیزان، ج 9، ص 285.