خانه » همه » مذهبی » شبهات عصمت پیامبران (علیهم السلام)

شبهات عصمت پیامبران (علیهم السلام)


شبهات عصمت پیامبران (علیهم السلام)

۱۳۹۵/۰۳/۲۰


۱۹۴۷ بازدید

با این که پیامبران معصوم بوده اند، مقصود از گناه و نافرمانى هایى که به آنان نسبت داده شده چیست؟

گناهان پیامبران (علیهم السلام) پرسش 16 . با این که پیامبران معصوم بوده اند، مقصود از گناه و نافرمانى هایى که به آنان نسبت داده شده چیست؟
در پاسخ به این سؤال لازم است به اختصار گونه هاى احکام الهى و واژه هایى چون «ذنب» در زبان عربى و «گناه» در فارسى را بررسى کنیم، تا در پرتو آن بتوان به تحلیل درستى از کنش هاى انبیا و آنچه به ایشان نسبت داده شده پرداخت.
گونه شناسى احکام:
دستورات یا اوامر و نواهى الهى بر دو قسم است: مولوى و ارشادى.
الف. احکام «مولوى» یا قانونى، دستوراتى الزامى، تکلیف آور است. این گونه دستورات را خداوند به طور جدّى خواستار پیروى و رعایتش مى باشد و براى انجام و تبعیّت از آنها پاداش و براى سرپیچى از آنها، کیفر قانونى در این جهان و یا عذاب در آخرت قرار داده است. در رابطه با احکام ترجیحى نیز شایان ذکر است که رعایت آنها پاداش آور است؛ ولى مخالفتشان عقوبتى در پى ندارد.
ب. اوامر و نواهى «ارشادى» دستوراتى است که از نظر شرعى غیرالزامى است و چه بسا در دایره مستحبّات و مکروهات شرعى هم قرار نگیرند.
احکام ارشادى نیز بر دو قسم اند:
1. ارشادکننده به احکام لازم و ضرورى عقلى؛ مانند اطاعت از خالق و مالک بر مخلوق و مملوک که از نظر عقلى لازم است.
2. ارشاد کننده به احکام ترجیحى و غیر ضرورى در نظر عقل، یعنى امورى که رعایت آنها بهتر و پسندیده تر است. سرپیچى از این گونه فرامین، که اصطلاحا ترک اولى نامیده شود، منافى با عصمت پیامبران نیست.
در مجموع فرامین ارشادى الهى صرفا نقش روشنگرى و ارشاد به حکم عقل دارند. مانند طبیبى که به مریض دستور مى دهد فلان غذا را نخور. این دستور یک تکلیف قانونى نیست که اگر خلاف کند او را به مجازات رسانند؛ بلکه به این معنا است که تخلّف از آن با بهبودى او ناسازگار است و زیان هایى براى شخص در پى دارد. اما این که رعایت این دستور در نظر عقل ضرورى است یا غیر ضرورى، وابسته به میزان و چگونگى تأثیر آن در سلامت و بهبود شخص و عدم آن است.
معناشناسى «ذنب» :
«ذَنَب» (بر وزن قَلَم) به معنى دُم حیوان و غیرحیوان است؛ و ذَنْب (بر وزن عقل) در اصل به معنى گرفتن دُم حیوان و غیرحیوان است. هر فعلى که عاقبتش وخیم و ناگوار است آن را ذنب گویند زیرا که عاقبت وخیم آن مانند دُم حیوان در آخر است. گناهان را تبعات هم گویند؛ چرا که جزایش در آخر و تابع آن است.[1]واژه ذَنْب به نحو استعاره در هر کارى که عاقبتش ناروا و ناگوار است به کار رفته است؛ از این رو «ذنب» به اعتبار نتیجه اى که از گناه حاصل مى شود، بدفرجامى و تنبیه نامیده شده است.[2]کلمه «ذنب» در قرآن مجید نیز کاربردهاى گوناگونى دارد.[3] با توجّه به این که لغت شناسان معناى اصلى «ذنب» را گناه شرعى ندانسته اند، نمى توان همه استعمالات کلمه ذنب در قرآن و روایات را به معنى گناه گرفت و از ظاهر آنها گناهکار بودن کسى را اثبات نمود؛ به ویژه در مورد انبیا (علیهم السلام)  که دلایل متعدّد عقلى و نقلى بر عصمت آنها وجود دارد.
واژه «گناه» کاربردهاى مختلفى دارد از جمله:
الف. گناه فقهى؛ گناه در اصطلاح فقهى به معناى سرپیچى و تمرّد از فرامین الزامى خداوند، یعنى ترک واجب و ارتکاب محرّمات است. پیامبران خدا براساس دلیل هاى عقلى و نقلى از آلودگى به این امور پاک بوده اند و قرآن کریم چنین گناهى را به آنان نسبت نداده است.
ب. گناه شأنى؛ مراد از گناه شأنى، ترک واجب یا ارتکاب حرام نیست، بلکه عبارت از ترک اولى و انجام کارى است که مناسب شأن فاعل آن نمى باشد. ارتکاب چنین امورى در موارد محدودى از پیامبران صادر شده و آنچه در قرآن به آنان نسبت داده شده حداکثر از این سنخ است.
به بیان دیگر از هر کسى به مقدار درک و بینش، دانش، ایمان، اعتقاد، قدرت و توانایى او مى توان انتظار داشت. بعضى از انبیاى الهى گاهى بر اثر یک غفلت کوچک و کم توجّهى به مقام شامخ ربوبیت، کارهایى که مناسب با مقام معرفت آنها نبوده انجام داده و از این رو مورد اعتراض خداى بزرگ قرار گرفته اند. در حقیقت آن کار، نافرمانى از دستور الزامى خدا نبوده، اما چون با مقام پیامبرى و اوج بندگى و عبودیّت مطلق آنان تناسب نداشته، گناه خوانده شده است، لیکن چنین مواردى فراتر از حدّ عصمت لازم براى نبوّت است و با آن تعارض ندارد.

توبه و استغفار پیامبران (علیهم السلام) 
پرسش 17 . در قرآن بارها سخن از توبه و استغفار پیامبران آمده است، آیا باز مى توان گفت آنها معصوم بوده اند؟
در پاسخ به این پرسش توجّه به چند نکته لازم است.
یک. ماهیت توبه و استغفار
توبه در لغت به معنى بازگشت، توجّه و التفات است. چنین نیست که این واژه همواره به معناى بازگشت از گناه باشد، بلکه هر گونه بازگشت و توجّه به خدا را که همراه با اعتراف به ناتوانى خود از به جا آوردن حقّ بندگى است، شامل مى شود. بنابراین توبه و استغفار دلالتى بر گناهکار بودن فاعل آن ندارد.
استغفار از ماده «غفر» مشتق شده است. «غفر» در لغت به معنى پوشاندن و مستور کردن و پرده انداختن است.[4] کلاه را هم «مِغْفَر» گفته اند چون سر را مى پوشاند. بنابراین «غفر» در اصل به معنى بخشیدن و آمرزیدن و امثال آنها نیست و اگر در این معانى به کار مى رود از باب مجاز و استعاره است. بر این اساس، استغفار یعنى طلب پوشاندن، مخفى کردن و از بیین بردن تبعات و آثار نامطلوب یک چیز است. استغفار گاهى به منظور جبران هجران براى رسیدن به وصال است. گاهى براى رفع کدورت و دل گرفتگى وقت گذرانى با دیگران است، بدون این که خطا و گناهى اتفاق افتاده باشد.
توبه و استغفار پیامبران و اولیاى الهى از مصادیق بارز تعظیم خدا، زیباترین جلوه خضوع و خشوع، اظهار تذلّل و خوارى و اعتراف به قصور و تقصیر بنده اى بى نهایت کوچک، در برابر آفریدگارى بى نهایت بزرگ است. استغفار دائمى از علائم ایمان و تقوا، شرطِ بندگى، گشاینده درهاى رحمت الهى و یکى از بهترین موجبات تقرّب و وصال معبود است.
دو. جایگاه توبه و استغفار
در نگاه قرآن توبه یکى از عبادات بزرگ است. برخى از آیات قرآن در این باره به شرح زیر است:
الف. فراخوان همه مؤمنان به سوى توبه:
«تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»[5]؛ «اى مؤمنان! همه با هم به درگاه خدا توبه کنید؛ باشد که رستگار شوید.»
ب. خدا دوستدار توبه کنندگان:
«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ»[6]؛«خداوند توبه کاران و پاکیزگان را دوست مى دارد.»
ج. استغفار سحرگاهى، عمل مداوم شب زنده داران و مؤمنان:
«الصَّابِرِینَ وَ الصَّادِقِینَ وَ الْقانِتِینَ وَ الْمُنْفِقِینَ وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ»[7]؛«آنان شکیبایند و راستگو؛ همواره اطاعت پیشه اند و انفاق گر و سحرگاهان به استغفار مى پردازند.»
قرآن در جاى دیگر مؤمنان حقیقى را چنین معرفى مى فرماید:
«کانُوا قَلِیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ. وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ»[8]؛«شبانگاه اندکى مى آرَمَند و سحرگاهان به استغفار مى پردازند.»
رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه وآله)  فرمودند: «خیر الدّعاء الاستغفار»؛ «بهترین دعاها استغفار است».
امام صادق (علیه السلام)  نیز فرمودند: «الاستغفار و قول «لا إله إلاّ اللّه» خیر العبادة»؛ «استغفار و گفتن: «لا إله إلاّ اللّه» بهترین عبادت است».
از آنچه گذشت، روشن مى شود که در نگاه قرآن توبه و استغفار عبادتى است که همه مؤمنان، به آن دعوت شده اند. از این رو شایسته است که اولیاى الهى، پیش و بیش و بهتر از همه، این دعوت الهى را لبّیک گویند و در تمام حالات خود، بر توبه و استغفار مداومت ورزند تا به این وسیله، به فیض تقرّب هر چه بیشتر در درگاه الهى نائل آیند.
سه. مراتب توبه
استغفار و توبه داراى مراتب و درجاتى متناسب با عاملان آن است. «توبه» گنه کاران از گناه است و توبه اهل سلوک، از پرداختن به غیر خدا و توجّه به غیر حق است.
توبه و استغفار اولیاى الهى، مرتبه اى بالاتر از اینها دارد. توبه آنان گاه از این است که بدون فرمان یا اذن خاصّ خدا توجّه به وسائط فیض داشته باشند؛ لذا حضرت یوسف (علیه السلام)  وقتى بدون فرمان خدا، کسى را واسطه قرار داد تا بى گناهى خود را به گوش حاکم مصر برساند خود را گناهکار محسوب داشت و با تضرّع دست به توبه برداشت، چرا که این کار با شأن حضرت یوسف و توحید ناب افعالى ناسازگار بود.
در رابطه با توبه و استغفار چهارده معصوم هیچ یک از این امور معنى ندارد؛ شأن این بزرگواران برتر از آن است که بى اذن خدا دست به کارى زنند. آنان چون مستَغرَق در ذات جمیل الهى اند و توجّه به مقام ربوبى (کمال مطلق) دارند؛ وقتى به خود و اعمال خویش مى نگرند، با همه خوبى هاى آن اعمال، آنها را در برابر عظمت بى نهایتِ الهى، بسیار کوچک و مایه سرافکندگى و شرمندگى مى بینند.
در ادبیات منظوم آمده است: عربى بادیه نشین در کویرى خشک و سوزان، با تنگدستى گذران زندگى مى کرد. روزى خواست براى عرض حاجت نزد سلطان برود. با خود اندیشید که چه هدیه اى به پیشگاه سلطان ببرد، اما هیچ در بساط نداشت. از قضا در مسیر حرکت به سوى شهر، اندکى باران بارید و آبى گل آلود در گودالى جمع شد. او با خوشحالى تمام آب ها را – که مایه حیات بود و بزرگ ترین و مطلوب ترین هدیه به نظر مى آمد – در سبویش ریخت و با زحمت بسیار با خود حمل کرد تا نزد سلطان ببرد. شاه او را مورد تفقّد قرار داد و از هدیه اش به غایت تقدیر کرد. او ابتدا متوجّه قضیه نشد، اما پس از آنکه آن همه فرّ و شکوه را نگریست و همه جا را پر از آب زلال و گوارا و نوشیدنى هاى رنگارنگ یافت، از آورده خود خجل شد و سخت شرمسار و سرافکنده گردید.[9]به فرموده پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله)  یک عبادت امام على (علیه السلام)  در نبرد خندق به تنهایى افضل از عبادت ثقلین است. اما احساس امام على (علیه السلام)  در پیشگاه خداوند، با همین عبادتى که همه خلایق در حسرت آنند، چگونه است؟ او همه اعمال و عبادات خود را در برابر عظمت و جمال و جلال مطلق الهى، چنان کوچک و ناچیز مى بیند که از شرم سر به زیر مى افکند و جز اعتراف به قصور و تقصیر چاره اى نمى بیند. تازه آنچه بوده هم به لطف و عنایت او و همه از او بوده است. این یکى از عالى ترین مراتب عبودیّت مطلقه و فناى فى اللّه است و تنها از کسى برمى آید که به ژرفاى توحید و خداشناسى و عرفانى عمیق دست یافته است. چنین کسى مقام معبود را مى نگرد که در برابر آن همه چیز رنگ مى بازد و چیزى به حساب نمى آید.
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدا آورد
ور نه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که بجا آورد
چهارم. استغفار پیامبر (صلی الله علیه وآله) 
در حدیث نبوى آمده است: «إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَى قَلْبِى وَ إِنِّى لَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِى کُلِّ یَوْمٍ سَبْعین مَرَّةً»[10]؛ «گاه ابر و غبارگونه اى بر دلم مى نشیند و من هر روز هفتاد بار در پیشگاه خدا استغفار مى کنم».
امام صادق (علیه السلام)  فرمودند: «إن رسول اللّه (صلی الله علیه وآله)  کان لا یقوم من مجلس و إن خفّ حتّى یستغفر اللّه عزّ و جلّ خمسا و عشرین مرّة»[11]؛ «هیچ گاه رسول خدا (صلی الله علیه وآله)  از مجلسى هرچند کوتاه برنمى خواست مگر این که بیست و پنج بار استغفار مى نمود».
ایشان همچنین فرمودند: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله)  کَانَ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- کُلَّ یَوْمٍ سَبْعین مَرَّةً مِنْ غیر ذَنْبٍ»[12]؛ «همانا رسول خدا هر روز هفتاد بار توبه مى نمود بدون هیچ گناهى».
اکنون این سؤال پدید مى آید که مراد از ابر گونه اى که پیامبر را به استغفار دائمى وامى دارد چیست؟ غبار این خلفاى تامّ الهى توجّه به کثرت خلقى در مقام انجام وظیفه تبلیغ دین است. یعنى حضرت خاتم الانبیا (صلی الله علیه وآله)  دائماً نور وجه حضرت احدیّت را بى واسطه مشاهده مى نمودند؛ لکن گاه مجالست با مردم در راستاى تبلیغ دین، حجاب آن نور مى شد و همان گونه که نور خورشید از پشت ابر دیده شود، آن حضرت نیز نور خدا را در حجاب خلق مى دیدند؛ لذا هفتادبار استغفار مى نمودند تا آن حالت برطرف شود.
امام خمینى قدس سره در شرح این مطلب مى نویسند: «این امام سجّاد (علیه السلام) است که مناجات هایش را شما مى بینید و مى بینید چطور از معاصى مى ترسد … مسئله غیر از این مسائلى است که در فکر ما یا در عقل عقلا یا در عرفان عرفا بیاید. … از گناه خودشان گریه مى کردند تا صبح. از پیغمبر گرفته تا امام عصر – سلام اللّه علیه – همه از گناه مى ترسیدند. گناه آنها غیر از این است که من و شما داریم. آنکه یک عظمتى را ادراک مى کردند که توجّه به کثرت، نزد آنها از گناهان کبیره است … آنان در مقابل عظمت خدا، وقتى که خودشان را حساب مى کنند، مى بینند که هیچ نیستند و هیچ ندارند. واقع مطلب همین است؛ جز او کسى نیست و چیزى نیست … و از این که حضور در مقابل حق تعالى دارند و مع ذلک دارند، مردم را دعوت مى کنند، از همین کدورت حاصل مى شده…»[13]صاحب کشف الغمّه نیز در این باره مى گوید:[14] «آن ذوات مقدّس، همیشه و با تمام وجود متوجّه بارى تعالى بوده، قلب آنان مالامال از عشق به اوست و پیوسته مراقب این توجّه و عشق هستند. عبادت و توجّه آنها مانند کسى است که خدا را مى بیند و متوجّه این نکته هستند که خدا نظاره گر اعمال آنهاست: «أُعبد اللّه  کَأنّک تَراه فَإِن لَم تَکن تَراه فإنّه یَراک»[15] با توجّه به این مرتبه و موقعیت است که حشر و نشر خود با مردم و توجّه و ارتباطشان با عالم کثرت را مایه غبارگرفتگى دل خویش مى انگارند و هر وقت که از آن مرحله عالى و مرتبت رفیع پایین آمدند و به ماسوى اللّه  توجّه نمودند. خود را گناه کار به حساب مى آوردند، هرچند که این حشر و نشر با بندگان خدا براى دیگران امرى مباح و حتى پسندیده و مطلوب است. از این رو براى خلاصى از این گرفتگى و نجات از این بند، استغفار مى کنند.
پنجم. استغفار اولیا
استغفار براى اولیاى الهى، موجب دفع است و براى ما موجب رفع؛ یعنى، ما استغفار مى کنیم تا لغزش هایمان بخشیده شود و آثار نامطلوب آن زدوده شود. اما اولیاى الهى استغفار مى کنند تا نلغزند و اصلاً گناه سراغشان نیاید. آن بزرگان با توبه، استغفار، عبادت و اطاعت، درجات عصمت خویش را شدّت مى بخشند؛ از این رو استغفار و توبه، در بالا رفتن درجات و پایندگى عصمت آنان دخالت دارد.
ششم. نقش تربیتى توبه
توبه، استغفار و استغاثه دائمى پیامبر (صلی الله علیه وآله)  و امامان (علیهم السلام)  در پیشگاه خدا، بالاترین نقش عملى را در تربیت امّت دارد و به دیگران مى آموزد که چگونه در پیشگاه خدا به توبه، تضرّع و انابه بپردازند، به اندک اعمال نیک خود، که هرگز سزاوار خداوندى خدا نیست، مغرور نگردند و خود را طلبکار خدا نپندارند، بلکه قصور و ناتوانى خود را در به جاى آوردن حقّ بندگى بشناسند. آیا کسى که ناله ها و گریه هاى روح اطاعت و بندگى (امیرمؤمنان (علیه السلام) ) را ببیند و بشنود، با خود نمى گوید: آن حضرت که یک لحظه عمرش برتر از عبادت ثقلین است، این چنین توبه مى کند؛ پس من حقیر چگونه بر خود ببالم و از خدا عذرخواهى نکنم!؟

شیطان و پیامبران
پرسش 18 . برخى آیات قرآن از تأثیر شیطان در مورد انبیا (علیهم السلام)  خبر داده، اینها چگونه با عصمت پیامبران مى سازد؟
شیطان هیچ گونه تأثیرى که مغایر عصمت باشد در پیامبران الهى نداشته است. قرآن مواردى از دخالت شیطان در رابطه با انبیا را بیان کرده که هیچ یک نافى عصمت نیست. و اینک شرح موارد یاد شده:
1. قرآن مى فرماید:
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ»[16]؛ «و پیش از تو هیچ رسول و پیامبرى را نفرستادیم مگر آنکه هرگاه آرزو مى کرد اهداف پاک و سعادت بخش خود را براى نجات مردم از کفر و شرک پیاده کند [شیطان ]براى بازداشتن مردم از پذیرش حق [در برابر آرزویش شبهه و وسوسه مى انداخت، ولى خدا آنچه را شیطان] از وسوسه ها و شبهه ها مى اندازد مى زداید و محو مى کند، سپس آیاتش را محکم و استوار مى سازد و خدا دانا و حکیم است».
چنانکه ملاحظه مى شود این آیه ناظر به کارشکنى هاى شیطان، در برابر فعالیت هاى انبیا است و اخلال هایى را بیان مى کند که شیطان در راه تحقق یافتن برنامه ایشان در جهت هدایت مردم انجام مى دهد.
اخلال گرى هاى شیطان در مسیر فعالیت ها و تلاش هاى هدایت گرانه انبیا هیچ گونه دلالتى بر تنافى و تعارض آن با عصمت انبیا ندارد. افزون بر آن خداوند از ناکامى شیطان در اخلال گرى هایش یاد نموده و روشن مى سازد که پیروزى اساسى در این کشاکش از آن حق و حقیقت و آیات استوار الهى است.
2. قرآن جاى دیگر در مورد فتنه گرى هاى شیطان مى گوید:
«یا بَنى آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حیثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤمِنُونَ»[17]؛ «اى فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد چنان که پدر و مادرتان را از بهشت بیرون کرد، لباس ایشان را از تن شان مى کند تا برهنگى را به ایشان بنمایاند، شیطان و گروه وى شما را از آنجایى مى بینند که شما نمى بینید، ما شیطان ها را سرپرست کسانى قرار دادیم که ایمان نمى آورند».
این آیه به وسوسه شیطان در تناول از شجره ممنوعه اشاره دارد که موجب نادیده گرفتن فرمان خدا توسّط حضرت آدم (علیه السلام)  و حوّا و خروج آن دو از بهشت گردید. لیکن باید توجّه کرد که این آیه نیز نافى عصمت حضرت آدم نیست.
راز مطلب این است که آنچه نافى عصمت است مخالفت با حکم مولوى و تحریمى خداوند است، در حالى که نهى تحریمى به خوردن از شجره تعلق نگرفته بود. نهى خداوند از خوردن شجره حکمى ارشادى بوده و ثمره مخالفت با آن خروج از بهشت موقت و هبوط بر زمین، یعنى زیستگاه این جهانى بشر بوده است. لذا مخالفت با احکام ارشادى نافى عصمت نیست بلکه موجب به سختى افتادن و مشقّت در دنیا مى شود.
3. قرآن درباره حضرت یعقوب مى فرماید:
«وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ»[18]؛ «به یاد آور بنده ما ایوب را آن زمان که پروردگار خود را ندا داد که شیطان مرا به رنج و عذاب افکنده است».
این آیه اشاره به رنج ها و گرفتارى هایى است که از ناحیه اخلال گرى هاى شیطان متوجّه حضرت ایوب (علیه السلام)  گردید و هیچ دلالتى به انجام عمل خلاف و سرپیچى آن حضرت از اوامر و نواهى الهى ندارد، تا مغایر با عصمت ایشان باشد. چه بسا این آیه شریفه اشاره به یک اصل کلّى باشد؛ که هر چه از سختى و گرفتارى پیش مى آید به طور مستقیم و غیرمستقیم به شیطان انتساب دارد، حتّى اگر عامل بیمارى مسائل طبیعى و عادى باشد. چنان که هر چه از خیر و خوبى مى رسد به خداوند انتساب دارد. اگرچه از طریق اسباب عادى به انسان برسد.[19] لذا آیه فوق دلالتى بر نفوذ شیطان در حضرت ایوب ندارد بلکه دلالت بر مَس و تعرّض بیمارى ها و گرفتارى ها از سوى شیطان بر آن حضرت دارد.

عصمت حضرت آدم (علیه السلام) 
پرسش 19 . اگر پیامبران معصومند چرا خدا در قرآن مى فرماید که حضرت آدم (علیه السلام)  نافرمانى خدا کرد و از درخت ممنوعه خورد و از بهشت بیرون رانده شد؟
از دیدگاه علامه طباطبایى[20] هر چند ابتدا گمان مى رود که آنچه از حضرت آدم (علیه السلام)  سرزده گناه است، امّا با تدبّر در آیات یقین پیدا مى کنیم که این نهى از نوع «نهى مولوى» نمى باشد؛ بلکه «ارشادى» است و منظور از آن، ارشاد و هدایت به مصالح و مفاسدى است که رعایت آن به نفع ایشان است؛ بدون این که مخالفت با آن عذاب و مجازات اُخروى را به دنبال و با عصمت از گناه منافات داشته باشد.
در این رابطه دلایل مختلفى وجود دارد که برخى از آنها عبارتند از:
الف. بهشتى که آدم در آن بوده، مرحله قبل از تکلیف و تشریع بوده است و لاجرم نهى در آن، جز جنبه ارشادى نمى تواند داشته باشد. آنچه در پس پرده این حکم بوده این است که آن درخت، داراى ویژگى و اثر تکوینى خاصى بوده که فعلیت بخش غرایز مادّى و حیوانى انسان بوده است. از همین رو قرآن مى فرماید چون از آن خوردند، برهنگى شان آشکار شد:
«فَأَکَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»[21]؛  «پس هر دو [به سبب وسوسه شیطان ]از میوه آن [درخت ]خوردند، در نتیجه شرمگاهشان بر آنان پدیدار شد و شروع به چسباندن برگ هاى درختان بهشت بر [شرمگاه ]خود کردند. و آدم پروردگارش را نافرمانى کرد و [از رسیدن به آنچه شیطان به او القا کرده بود] ناکام ماند».
ب. یکى از راه هاى کشف مولوى یا ارشادى بودن یک حکم، علّت و نتیجه اى است که براى آن ذکر مى شود. براى مثال اگر گفته شود «این عمل را انجام نده، چون آتش دوزخ را در پى دارد» روشن مى شود که نهى از آن، نهى مولوى است و مخالفت با آن گناه مى باشد. اما اگر گفته شود «این کار را نکن، چون دچار مشکلاتى در زندگى مى شوى» معلوم مى شود که نهى از آن ارشادى است و غیر از مشکلات اشاره شده مفسده دیگرى در پى ندارد.
با نظرداشت این قاعده مى بینیم در برخى از آیات الهى خطاب به حضرت آدم و حوّا آمده است: اگر نزدیک این درخت شوید، از «ظالمان» خواهید بود.[22] اما خداوند در این نهى هرگز تهدید به عذاب در جهان جاویدان نکرده، بلکه تنها به مشقّت و رنج خروج از بهشت نخستین و قرار گرفتن در زیستگاه این جهانى، یعنى گرفتارى هاى زندگى براى به دست آوردن خوراک، پوشاک، مسکن و… اشاره کرده و فرموده است:
«فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى…»[23]؛«[شیطان] شما (آدم و حوّا) را از بهشت خارج نسازد که به رنج و سختى مى افتید…»
مقایسه این دو دسته آیات، نشان مى دهد که:
اولاً، نهى، ارشادى است، نه مولوى.
ثانیاً، مراد از «ظلم»، ظلم به خود و روا داشتن سختى ها بر خویش است، نه ظلم به معناى گناه و معصیت و خروج از دایره عبودیّت.
ج. بعد از آیه «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»[24] بلافاصله قرآن مجید مى فرماید: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى»[25]؛ «سپس پروردگارش او را (به مقام نبوّت) برگزید و بر او ببخشود و [وى را ]هدایت کرد».
برگزیدن شخصیتى از سوى خداوند، نشانه مقام بلند او است و این که اگر خطایى از او سر زده، در حدّ گناه و از بین رفتن عصمت نبوده است. چرا که اگر نافرمانى در برابر دستور مولوى و قانونى بود، از ظلم هایى است که با مقام پیامبرى سازگار نیست؛ چنان که خداوند در داستان حضرت ابراهیم (علیه السلام)  مى فرماید:
«لا یَنالُ عَهْدِى الظَّالِمِینَ»[26]؛ «پیمان من به بیدادگران نمى رسد».[27]د. قرآن نزول شریعت و هدایت را – که در بردارنده احکام مولوى و تکلیفى است – متأخّر از هبوط حضرت آدم معرفى کرده است:
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّى هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُداىَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ»[28]؛ «گفتیم همگى از آنجا [بر زمین] فرود آیید، پس آن گاه که هدایتى از من به سوى شما آید، کسانى که از هدایت من پیروى کنند، خوف و اندوهى بر ایشان نباشد و آنان که کفر ورزیده و آیات ما را تکذیب کردند؛ آن گروه اصحاب آتش اند و در آن جاویدان».
بنابراین زمانى که حضرت آدم (علیه السلام)  در بهشت بود، هدایت تشریعى و دستورات واجب از ناحیه الهى صادر نشده و این گونه امور مربوط به حیات زمینى انسان است.
ه . این آیه نشان مى دهد که با خوردن شجره منهیه غرایز مادّى و شهوانى در آنها پدید آمد:
«فَأَکَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما…»[29]؛ «پس هر دو [به سبب وسوسه شیطان ]از میوه آن [درخت] خوردند، در نتیجه شرمگاهشان بر آنان پدیدار شد…».
این آیه در کنار آیه دیگرى که به حضرت آدم هشدار داده بود نشان مى دهد که وضعیت آن بهشت به گونه اى بوده که با شرایط وجودى آدم و حوّا پس از خوردن از آن شجره تناسبى نداشته و شرایط زیستى دیگرى، متناسب با وضعیت پدید آمده براى آنان، لازم مى باشد:
«فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى»[30]؛ «[شیطان] شما (آدم و حوّا) را از بهشت خارج نسازد که به رنج و سختى مى افتید».
از این رو خروج از بهشت به دلیل غضب پروردگار و کیفر عمل او نبوده است، زیرا بر اساس آیات قرآن خداوند توبه آدم را پذیرفت و او را بخشید. خروج از بهشت نتیجه طبیعى و تکوینى عمل آدم و حوّا بوده است.
علامه طباطبایى در این باره بر آن است که توبه، عبارت است از رجوع و بازگشت عبد به مولا و پشیمانى از گناهى که مرتکب شده است. اگر خداوند، توبه شخصى را بپذیرد، گویا هیچ گناهى از او سر نزده است و از این رو، با او همچون افراد مطیع و منقاد رفتار مى شود. بنابراین، اگر نهى از نزدیکى به آن درخت، مولوى بود و توبه حضرت آدم، توبه از یک گناه شرعى محسوب مى شد، مى بایست پس از پذیرش توبه او، به همان حالت اول (قبل از انجام گناه) برمى گشت و در نتیجه به همان مکان سابقش برگردانده مى شد؛ حال آنکه چنین نشد. پس نهى از آن درخت، ارشادى بوده است.
و. بهشت نخستین آدم (علیه السلام) ، بهشتى موقت بوده و با بهشت جاوید آخرت تفاوت هاى اساسى دارد. از طرف دیگر خداوند از قبل اعلام کرده بود که انسان را براى زیست در زمین آفریده است:
«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّى أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»[31]؛ «و [یاد کن] هنگامى که پروردگارت به فرشتگان فرمود: مسلّماً من جانشینى در زمین قرار خواهم داد. گفتند: آیا کسى را در آن قرار مى دهى که فساد مى کند و خون مى ریزد؟! در حالى که ما تو را همراه با سپاس و ستایشت تسبیح مى گوییم و تقدیس مى کنیم. [پروردگار] فرمود: من [واقعیات و اسرارى از قرار گرفتن این جانشین در زمین] مى دانم که شما نمى دانید».
از این مسئله روشن مى شود که اساسا قرار گرفتن انسان در زمین امرى حتمى بوده است، اما خطاى حضرت آدم باعث شد که این مسئله زودتر و به گونه اى خاص اتفاق افتد. نیز این مسئله باعث شد که دشمنى بزرگ به انسان معرّفى شود و هشدارى جدّى و همیشگى فراروى آدمى و در معرض توجّه او قرار گیرد.
بنابراین حضرت آدم مرتکب گناه تکلیفى نشد؛ ولى در عین حال عمل او متناسب با مقام رفیع و منیع او که آموزگار ملائک بوده است نمى باشد از این جهت زودتر به مشکلات و سختى هاى دنیا گرفتار شد.[32]

عصمت حضرت ابراهیم (علیه السلام) 
پرسش 20 . اگر انبیا راستگو و معصومند، چرا ابراهیم (علیه السلام)  شکستن بت ها را به بت بزرگ نسبت داد، آیا این دروغ نیست؟
پس از آنکه راهنمایى ها و ارشادات حضرت ابراهیم (علیه السلام)  در مورد ناشایستگى بت ها براى پرستش، در قومش مؤّر نیفتاد، براى مبارزه راه دیگرى را پیش گرفت. او در یک روز عید، که مردم براى انجام مراسمى خاص از شهر خارج شده بودند، به سراغ بت ها رفته، با تبر همه آنها را از پاى درآورد، و تنها بت بزرگ را سالم نگه داشته، تبر را بر دوش آن نهاد.
وقتى مردم از مراسم عید بازگشتند، با ویرانى بتکده مواجه شدند. و از آنجا که تقریباً اطمینان داشتند کسى جز ابراهیم نمى تواند دست به چنین کارى زده باشد، به سراغ وى رفته، سؤال کردند:
«أَأَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهِیمُ»[33]؛ «اى ابراهیم، آیا تو با خدایان ما چنین کردى؟»
ابراهیم (علیه السلام)  در پاسخ فرمود:
«بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ»[34]؛ «بلکه آن را این بزرگترشان کرده است، اگر سخن مى گویند از آنها بپرسید».
مفسّران در پاسخ به این شبهه جواب هاى گوناگونى بیان کرده اند که برخى از آنها عبارتند از:
یک. برخى برآنند که اساسا سخن ابراهیم (علیه السلام)  دروغ نمى باشد؛ زیرا معلَّق به شرطى نامحقَّق است.[35]به عبارت دیگر مفاد کلام ابراهیم (علیه السلام)  این است که: اگر این بت ها قدرت بر سخن گفتن دارند، مى توانند یکدیگر را نیز از بین ببرند. و اگر چنین باشد، باید بت بزرگ این عمل را مرتکب شده باشد. مفهوم این جمله آن است که: اگر بت ها قادر بر سخنگویى نیستند، پس بت بزرگ چنین کارى نکرده است. بنابراین هیچ دروغى از ابراهیم (علیه السلام)  صادر نشده است.
در روایتى از امام صادق (علیه السلام)  به این معنا اشاره شده است.[36]دو. معناى ظاهرى جمله «بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا» مراد حضرت ابراهیم (علیه السلام)  نبوده و بت پرستان نیز چنین برداشتى نکرده اند. سخن ابراهیم بیانى کنایى براى ابطال عقاید بت پرستان است. این شیوه سخن گفتن، نه تنها دروغ محسوب نمى شود، بلکه تأثیر آن در مخاطب، به مراتب از سخن صریح بیشتر است.
براى مثال اگر خطاط ماهرى مطلبى را با خط زیبایى بنویسد، سپس فردى ناتوان از خوشنویسى از او بپرسد: «آیا تو این نگاشته را نوشته اى؟» و او در پاسخ بگوید: «نه، تو نوشته اى!»، روشن است که در اینجا نمى توان به این نویسنده اعتراض کرد که چرا دروغ مى گوید؛ زیرا اساساً معناى کلام او این نیست که نگاشتن را از خود نفى کند، بلکه با این سخن دو کار کرده است:
الف. آن را به خویش نسبت مى دهد،
ب. ناتوانى مخاطب را از انجام آن کار بر ملا و خاطرنشان مى سازد.
معناى سخن حضرت ابراهیم (علیه السلام)  نیز، این است که:
1. خدایان دروغین شما، حتّى بزرگترین آنها، ناتوان تر و پست تر از آنند که از انجام چنین کارى برآیند.
2. جز من کسى نمى تواند این کار را کرده باشد.
بدین ترتیب، نه تنها دروغى از ابراهیم صادر نگشته، بلکه ضعف و ناتوانى بت ها در سخنان او، آشکار شده است.[37]سه. پاره اى از مفسّران برآنند که: هر چند ظاهر جمله «بل فعله کبیرهم هذا» این است که ابراهیم (علیه السلام)  خبر از شکننده بت ها مى دهد، ولى چنین سخنى در محاورات عرفى، خبر محسوب نمى شود. زیرا در مناظرات گاه مطلبى که مورد پذیرش طرف مقابل است، به صورت جمله خبرى به خود او بازگردانده مى شود، تا لوازم مبانى مورد پذیرش خصم را بازگویند، نه این که واقعا در پى اخبار واقع باشند.
غرض از ایراد چنین سخنى این است که طرف مقابل مجبور شود براى تصدیق یا تکذیب خبر مذکور، از برخى مبانى و مواضع خود عقب نشینى کند.
بر این اساس در جریان فوق، معناى سخن ابراهیم (علیه السلام)  این مى شود که: چون در نظر شما، بت ها داراى مقام الوهیت مى باشند، ناچار باید بت بزرگ این عمل را مرتکب شده باشد؛ زیرا دیگران توانایى نابودى خدایان را ندارند.[38]و یا این که: چون همه بت ها شکسته شده اند و تنها بت بزرگ سالم مانده است، ظاهر حال نشان مى دهد که باید بت بزرگ این کار را کرده باشد.[39]چهار. این که ابراهیم (علیه السلام)  گفت: «بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنطِقُونَ» طعنه اى بود که بدان اندیشه پوچ بت پرستان را به سخره گرفت و آن را سبک شمرد.
واضح است که دروغ، تنها به منظور پوشاندن حقیقت است، اما اگر شنوندگان، خود از واقعیت آگاه باشند و بدانند که ابراهیم جدّى نمى گوید بلکه تنها اندیشه هاى آنان را نابخردانه مى خواند، دیگر دروغ نخواهد بود، چرا که دروغ، گزارش خلاف واقع است، ولى این اصولاً خبر نیست، بلکه انشاء است به منظور اعلام جهالت ایشان، و جملات انشایى قابل اتّصاف به صدق و کذب نیستند.
پاسخ هاى دیگرى نیز در این باره وجود دارد که جهت رعایت اختصار به این مقدار بسنده مى شود.[40]

حضرت ابراهیم و احیاى مردگان
پرسش 21 . چرا پیامبرى مانند حضرت ابراهیم، از خدا خواست تا زنده شدن مردگان را به او نشان دهد، مگر در این مسئله تردید داشت؟
حضرت ابراهیم در این مسئله نه تردید داشت و نه مرتکب اشتباهى شد که نافى عصمت او باشد. توضیح این که؛ قرآن درخواست ابراهیم از خداوند را این گونه گزارش مى کند:
«وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّ أَرِنى کَیْفَ تُحى الْمَوْتى قالَ أوَ لَمْ تُؤمِنْ قالَ بَلى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتینَکَ سَعْیاً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ»[41]؛ «و [یاد کنید ]هنگامى که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من نشان ده که مردگان را چگونه زنده مى کنى؟ [خدا ]فرمود: آیا [به قدرتم نسبت به زنده کردن مردگان ]ایمان نیاورده اى؟! گفت: چرا، ولى [مشاهده این حقیقت را خواستم ]تا قلبم آرامش یابد. [خدا] فرمود: پس چهار پرنده بگیر و آنها را [براى دقّت در آفرینش هر یک ]به خود نزدیک کن، و [بعد از کشتن، ریز ریز کردن و مخلوط کردنشان به هم] بر هر کوهى [در این منطقه ]بخشى از آنها را قرار ده، سپس آنها را بخوان که شتابان به سویت مى آیند و بدان که یقیناً خدا تواناى شکست ناپذیر و حکیم است».
این آیه نشان مى دهد که ابراهیم (علیه السلام)  از اصل حیات پس از مرگ پرسش نکرد. سؤال حضرت ابراهیم (علیه السلام)  درباره چگونگى و کیفیّت افاضه حیات بر مردگان بود.
به عبارت دیگر درخواست ابراهیم (علیه السلام)  این بود که خداوند با اجزاى مردگان چه مى کند که زنده مى شوند؟![42] این درخواست براى افزایش آگاهى و کیفیت صُنع الهى بوده و هیچ منافاتى با عصمت و شأن حضرت ابراهیم (علیه السلام)  ندارد. راز مطلب این است که حضرت ابراهیم (علیه السلام)  داراى مقام خُلَّت (دوستى با خداوند) بود چنان که خداوند مى فرماید:
«وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً»[43]؛ «و خداوند ابراهیم را به عنوان دوست و خلیل خود برگزید»
بر اساس روایات، «خلیل بودن» مستلزم اجابت دعا است. امام رضا (علیه السلام)  فرمودند: «خداوند تبارک و تعالى به حضرت ابراهیم (علیه السلام)  فرموده بود: من از میان بندگانم یکى را خلیل خود مى گیرم، به طورى که اگر از من احیاى مردگان را بخواهد اجابت خواهم کرد.»[44]حضرت ابراهیم (علیه السلام)  پس از گذراندن آزمون هاى سخت و دشوار به مقام خُلَّت (خلیل بودن) نائل شد و پس از آن درخواست کرد که خدا درجه بالاترى از ایمان، یقین و اطمینان به او عنایت کند، چرا که همه اینها داراى مراتب و درجات متعدّدى است. خداوند نیز دعاى او را که به مقام خُلَّت رسیده و شایسته دریافت چنین موهبتى شده بود مستجاب کرد. در حالى که اگر درخواست ابراهیم اشتباه بود خدا آن را اجابت نکرده، بلکه اشتباه او را تصحیح نموده و به او تذکّر مى داد.

حضرت ابراهیم و فرشتگان
پرسش 22 . آیا مقام نبوّت حضرت ابراهیم (علیه السلام)  با ترسیدن از افراد منافات ندارد؟ چرا حضرت ابراهیم (علیه السلام)  از فرشتگان ترسید؟
قرآن مجید داستان نزول فرشتگان عذاب براى قوم لوط و دیدار آنها با حضرت ابراهیم (علیه السلام)  را چنین گزارش مى کند که ابراهیم براى پذیرایى آنها غذایى آماده کرد، ولى آنها از دست زدن به غذا خوددارى کردند:
«فَلَمَّا رَأى أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ»[45]؛ «و چون دید که بدان دست نمى یازند، آنان را ناخوش داشت و در دل از آنها بیمناک شد. گفتند: مترس، ما بر قوم لوط فرستاده شده ایم».
توضیح آیه این است که وقتى ابراهیم (علیه السلام)  گوساله بریان را جلوى فرشتگان گذاشت، دید میهمانان دست به غذا نمى زنند، مثل این که نمى خواهند نان و نمک او را بخورند. این رفتار معنادار و کنایه از دشمنى و شر رسانى است. از همین رو ابراهیم (علیه السلام)  در دل نگران و بیمناک شد. فرشتگان چون متوجّه این نکته شدند او را گفتند: «بیمناک مباش که ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ایم». آن هنگام ابراهیم (علیه السلام)  فهمید که مهمانانش از جنس فرشتگانند و از خوردن و نوشیدن و دیگر امورى که لازمه داشتن بدن مادّى است منزّه بوده و براى امرى عظیم ارسال شده اند.
در اینجا گمان شده است که نسبت دادن احساس ترس به ابراهیم (علیه السلام)  با مقام نبوّت آن جناب منافات دارد، زیرا ترس یکى از رذائل اخلاقى است و لازمه نبوّت عصمت از این گونه امور است. اما واقعیّت این گونه نیست، زیرا ترس، گونه هاى مختلفى دارد که برخى از آنها منافى عصمت است و برخى تنافى ندارد. توضیح این که:
در نگاه عالمان اخلاق انسان در برابر امور ناخوشایند و ناگوار سه گونه واکنش مى تواند داشته باشد:
1. بى تفاوتى و نادلواپسى؛ این حالت در اصطلاح عالمان اخلاق تهوّر و بى باکى خوانده شده و یکى از رذائل نفسانى، تفریط و خروج از حدّ تعادل تلقى مى شود.
2. وحشت زدگى؛ در حدّى که قدرت مقاومت و خویشتن دارى از دست برود و شخص نتواند به درستى تصمیم بگیرد. این حالت نیز در اصطلاح عالمان اخلاق جُبن (بزدلى) خوانده شده و یکى از رذائل و بیمارى هاى نفسانى، افراط در ترس و خروج از حدّ تعادل تلقّى مى شود.
3. شجاعت؛ این حالت تعادل بین تهوّر و جُبن، و نزد عالمان اخلاق از فضایل اخلاقى است. شجاعت با خوف قابل جمع است و موجب مى شود که انسان از ناگوارى ها و امور نامطلوب احتراز جسته و در مقام دفع آنها برآید.
علامه طباطبایى بر آن است که چنین خوفى لازمه حیات انسانى است. اگر چنین نبود خداى تعالى این حالت را در انسان پدید نمى آورد که به هنگام مشاهده امور شر و نامطلوب، دلواپس گردد و هنگام مشاهده خیر و خوبى ها، شوق، میل و علاقه در او پدید آید. اگر خداى تعالى این حالات نفسانى را آفریده حتما غرضى از آن داشته است. هدف از آفرینش این حالات عبارت است از جلب خیر و نفع، و دفع شر و ضرر، و این امرى ذاتى و غریزى در همه موجودات است.
ایشان آن گاه مى نویسد: «مطلق خوف که عبارت است از تأثّر نَفْس بعد از مشاهده مکروهى که او را وامى دارد تا از آن محذور احتراز جُسته و بدون درنگ در مقام دفع آن برآید از رذایل نیست، بلکه وقتى رذیله مى شود که باعث از بین رفتن مقاومت نفس شود و در آدمى حالت گیجى و نفهمى پدید آورد؛ یعنى نفهمد که چه باید بکند و به دنبال این نفهمى، اضطراب و سپس غفلت از دفع مکروه بیاورد»[46]بنابراین احساس نگرانى پدید آمده در نفس حضرت ابراهیم (علیه السلام)  هیچ منافاتى با مقام عصمت وى ندارد. آنچه نافى عصمت است صفت جُبن است که قطعا ابراهیم خلیل (علیه السلام)  از آن منزّه بود. او کسى است که با شجاعت تمام، یک تنه، براى دعوت به توحید، در جامعه اى قیام کرد که شرک آن جا را فراگرفته بود. او با نمرود پادشاه جبّار زمانش، که ادعاى الوهیت مى کرد، درافتاد و بت هاى بتکده را بشکست تا او را در آتش افکندند و خداى تعالى از آتش نجاتش داد. این صحنه هاى هراس انگیز، آن جناب را به هول و هراس نیانداخت و از جهاد در راه خدا دورش نساخت. مسلّما اگر چنین پیامبرى از چیزى بترسد و بیمناک شود جنبه احتیاطى داشته است و اگر او از چیزى بترسد به خاطر خدا مى ترسد، به این معنا که اگر دفاع نکند مسئول باشد، نه به خاطر هواهاى نفسانى و وابستگى و دلبستگى به دنیا.[47]

عصمت حضرت یونس (علیه السلام) 
پرسش 23 . اگر پیامبران معصومند چرا حضرت یونس (علیه السلام)  از دست مردم عصبانى شد و از شهر بیرون رفت؟
قرآن داستان حضرت یونس را چنین نقل مى کند:
«وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمِینَ»[48]؛ «و [به یادآر] ذوالنون (یونس) را، آن گاه که خشمگینانه [از شهر] خارج شد. پس گمان برد که بر او تنگ نمى گیریم. پس در تاریکى ها (در درون شکم ماهى) ندا داد: نیست خدایى جز تو! منزهى تو! همانا من از ستمکاران بودم».
حضرت یونس (علیه السلام)  سال هاى بسیارى در میان قوم خویش به دعوت و ارشاد مردم به راه حق و دین الهى مشغول بود، اما آنها ایمان نیاورده، پیامبرى او را برنتافتند. از این رو، پس از نفرین قوم خویش در حالى که از آنان خشمگین بود، از شهر بیرون رفت و گمان مى کرد که خداوند به خاطر این عمل، بر او سخت نمى گیرد. ولى خروج او به اذن و فرمان خاص الهى نبود؛ هر چند از آن نهى نیز نشده بود و از باب آنکه «حسنات الابرار سیّئات المقرّبین»؛ «خوبى نیکوکاران، بدى مقرّبان به شمار مى آید» بهتر آن بود که صبر مى کرد و مهاجرت خویش را به دستور خاص الهى انجام مى داد. بنابراین، به خاطر همین ترک اولى بود که آن گرفتارى ها و مصائب پیش آمد.[49] پس آنچه حضرت یونس کرد نه گناه شرعى بود و نه بر خلاف حکم الزامى عقل، بلکه شایسته مقام و رتبه وجودى او نبود. از این رو اگر افراد دیگر، شهر را ترک مى کردند مجازاتى نداشتند، ولى خداوند یونس (علیه السلام)  را مجازات نمود تا همواره متوجّه جایگاه بلند خویش و لوازم آن باشد و با توبه و استغاثه به درگاه خدا کمترین اثرى از این غفلت در وجودش باقى نماند.

پرسش 24 . این چه عصمتى است که پیامبرى مثل یونس (علیه السلام) ، خدا را بر خویش ناتوان بداند؟
چنین پندارى در رابطه با حضرت یونس کاملاً خطا است. این خطا ناشى از فهم و ترجمه نادرست عبارت «لن نقدر» در آیه زیر است:
«وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمِینَ»[50]؛  «و [به یادآر] ذوالنون (یونس) را، آن گاه که خشمگینانه [از شهر ]خارج شد. پس گمان برد که بر او تنگ نمى گیریم. پس در تاریکى ها (در درون شکم ماهى) ندا داد: نیست خدایى جز تو! منزهى تو! همانا من از ستمکاران بودم».
برخى پنداشته اند که «لن نقدر علیه» در این آیه به معناى این است که بر او توانا نیستیم.[51] در حالى که:
یک. واژه «نقدر» از «قدر» مشتق شده و به معناى تنگ گرفتن و سخت گرفتن است، نه قدرت داشتن. نمونه دیگرى از کاربرد این واژه در قرآن، این آیه است:
«وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّى أَهانَنِ»[52]؛ «و چون [خدا ]او [انسان ]را بیازماید، پس روزى اش را بر او تنگ گیرد، گوید: پروردگارم مرا خوار و زبون کرد»
دو. پنداره خروج از سیطره قدرت خداوند از ابتدایى ترین دین داران و خداباوران پذیرفته نیست، چه رسد به پیامبرى از پیامبران الهى! چگونه ممکن است کسى که عظمت خدا را با همه وجود درک و با علم حضورى شهود مى کند و او را عین عظمت و حکمت و قدرت مى یابد، بر خود عاجزش بیانگارد؟![53] [54]

عصمت حضرت داوود (علیه السلام) 
پرسش 25 . اگر پیامبران معصومند، چرا حضرت داوود (علیه السلام)  در قضاوت عجله کرد و مرتکب خطا شد؟
داستان حضرت داوود (علیه السلام)  در قرآن کریم چنین بیان شده است:
«وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ. إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ. إِنَّ هذا أَخى لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکْفِلْنیها وَ عَزَّنی فِی الْخِطابِ. قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسؤال نَعْجَتِکَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلیلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ. فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ»[55]؛ «آیا داستان شاکیان، هنگامى که از محراب (داوود) بالا رفتند به تو رسیده است؟! در آن هنگام که (بى مقدّمه) بر او وارد شدند و او از دیدن آنها وحشت کرده، گفتند: نترس، دو نفر شاکى هستیم که یکى از ما بر دیگرى ستم کرده؛ اکنون در میان ما به حق داورى کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدایت کن! این برادر من است؛ و او نود و نه میش دارد و من یکى بیش ندارم، امّا او اصرار مى کند که: این یکى را هم به من واگذار؛ و در سخن بر من غلبه کرده است!» (داوود) گفت: «مسلّماً او با درخواست یک میش تو براى افزودن به میش هایش، بر تو ستم نموده؛ و بسیارى از شریکان به یکدیگر ستم مى کنند، مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند؛ ولى عدّه آنان کم است. و داوود دانست که ما او را (با این ماجرا) آزموده ایم، از این رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد. ما این عمل را بر او بخشیدیم؛ و او نزد ما داراى مقامى والا و سرانجامى نیکو است».
این آیات منافاتى با عصمت انبیا (علیهم السلام)  ندارد؛ زیرا:
یک. خداوند متعال در آیه قبل از این آیات، تصریح نموده که قضاوت حضرت داوود (علیه السلام)  مثل قضاوت قاضیان دیگر از راه ظواهر و سوگند و شاهد و امثال این امور نبوده، بلکه از راه قوّه خاصى بوده که خداوند متعال به او داده بود. مشهور بین علماى اسلام نیز همین است که آن جناب به علم غیب قضاوت مى نموده است؛ یعنى خدا حکم درست را بر زبانش جارى مى ساخت.
«وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ»[56]؛ «و حاکمیتش را استوار کردیم و او را حکمت و داورى قاطع عطا کردیم».
پس آن جناب طبق معمول بدون طلب شاهد و بر اساس این که خدا حکم صحیح را بر زبانش جارى خواهد ساخت لب به سخن گشود.
دو. در این قضیه، حضرت داود قضاوت عادلانه اى انجام داد، ولى مرتکب یک «ترک اولى» شد و آن شتابزدگى در اصل قضاوت است. البته شتابزدگى نه در حدّى که بر خلاف واجبات موازین قضا باشد. براى قاضى مستحب است که حدّاکثر دقّت را به خرج دهد. لیکن اگر حداکثر را رها کند و به حدّ متوسّط و یا حدّاقل لازم قناعت کند، ترک اولى کرده است. از همین رو با مقاماتى که عصمت لازمه آن است مانند نبوّت منافاتى ندارد. با این حال حضرت داوود (علیه السلام)  توبه نمود و خداوند استغفار و توبه او را پذیرفت.
به عبارت دیگر حکمت داراى مراتب و درجاتى است. حضرت داوود (علیه السلام)  درجه اى از حکمت را که مقتضى قضاوت عادلانه است، دارا بود، اگر چنین نبود هیچ تفاوتى بین پیامبر خدا و انسان هاى معمولى که در قضاوت هاى خود خطا مى کنند وجود نداشت. اما مرتبه بالاتر عصمت مرتبه ترک اولى است که داود فاقد آن مرتبه بوده است.
سه. برخى گفته اند رأى داوود نوعى قضیه شرطیه و بر فرض صحّت سخن شاکى بوده است و در چنین مواردى نیازى به استماع سخنان طرف دیگر نیست. به عبارت دیگر مفاد سخن داوود (علیه السلام)  این بوده که: «اگر آنچه مى گویید درست باشد، پاسخ آن این است که او با درخواست خود بر تو ستم نموده است». شبیه این مسئله را در پاسخ به استفتائات مردم از سوى مراجع عظام تقلید به وفور مى توان یافت.
چهار. گواه بر این که از داوود در این جا گناهى سر نزده، این است که قرآن او را پس از چنین داورى به داشتن مقام والا و سرانجام نیکو یاد کرده، و سپس فرمان مى دهد میان مردم به عنوان خلیفه خدا داورى کند.[57]پنج. این جریان، پدیده اى غیرطبیعى و در عالم تمثّلات بوده که عالم تکلیف نیست و گناه و خطا به معنى دنیایى آن، در آن راه ندارد؛ یعنى مانند حالت خواب، افرادى را این چنین دیده و بینشان قضاوت فرموده است. روشن است که عالم تمثّل مانند عالم خواب محلّ تکلیف نیست. ظرف تکلیف تنها در عالم بیدارى و عالم مادى است و در چنین عالمى هم حادثه فوق اتفاق نیافتاده است.
شش. اکثر مفسّران بر اساس روایات، معتقدند دو نفرى که براى قضاوت بر داوود وارد شدند، ملائکه خدا بودند. خدا آنان را به سوى وى فرستاد که بر او تمثّل یافته، امتحانش کنند، تا بداند که قضاوت خارق العاده او از جانب خداست و اگر خدا لحظه اى دست از پشتیبانى او بردارد، او نیز مانند اکثر مردم به خطا مى رود. برخى از قراین غیر عادى بودن ماجرا به شرح زیر است:
الف. اگر قضیه رخدادى طبیعى بود باید آن اشخاص، از راه طبیعى بر داوود وارد مى شدند، نه این که از دیوار بالا رفته و بدون اطلاع بر او وارد مى شدند؛ به طورى که او را دچار دلواپسى کنند.
ب. اگر مسئله امرى عادى بود، داوود از کجا فهمید که جریان صحنه اى براى امتحان وى بوده است؟
ج. از جمله «فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى» برمى آید که خداى تعالى او را با این صحنه بیازمود تا راه داورى را به او یاد بدهد و او را در خلافت و حکمرانى در بین مردم آزموده سازد.
این موارد نشان مى دهند که مراجعه کنندگان فرشتگانى بوده که به صورت بشرى متمثّل شده اند. در نتیجه واقعه مذکور چیزى بیش از یک تمثّل نظیر رؤا نبوده است. پس خطاى او در عالم تمثّل بوده که در آنجا تکلیف نیست و با عصمت نیز منافات ندارد.[58] توبه داوود:
اکنون این سؤال پدید مى آید که اگر ماجراى حضرت داوود تمثّلى بیش نبوده، استغفار و توبه او چه معنا دارد؟
علامه طباطبایى در این باره مى فرماید: «استغفار و توبه آن عالَم هم مانند خطا در آن عالَم و درخور آن است». یعنى همانطور که وقوع توبه از جانب آدم (علیه السلام) در زمانى صورت گرفت که هنوز وى در عالم بهشت بود، گرچه دیگر آن موقعیت را نداشت، داوود هم در همان عالَم تمثّل توبه و استغفار نمود و هر دو عالَم جاى تکلیف نمى باشد. بنابراین خطاى در تکلیف اساساً صورت نگرفته است.[59] البتّه این احتمال نیز پذیرفتنى است که داوود به خاطر خطایى که در عالم تمثّلات کرده است، در جهان مادّى استغفار کرده باشد. این مانند کسى است که در خواب مى بیند خطایى کرده و به محض بیدار شدن استغفار مى کند، و امثال این امور در میان اولیاى خدا رایج است.

عصمت حضرت یوسف (علیه السلام) 
پرسش 26 . چرا پیامبران را معصوم مى دانیم در حالى که بعضى پیامبران اشتباهاتى نیز داشته اند مثلاً حضرت یوسف از یک زندانى خواست که نزد عزیز مصر او را یاد کند و از یاد خداوند غافل شد؟
موضوع یاد شده را در قرآن چنین مى خوانیم:
«وَ قالَ لِلَّذى ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنى عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِى السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ»[60]؛ «(یوسف) به یکى از آن دو که مى دانست رها مى شود، گفت: مرا نزد مولاى خود یاد کن. اما شیطان از خاطرش زدود که پیش مولایش از او یاد کند، و چند سال در زندان بماند».
یک. همان گونه که در آیه شریفه آمده، حضرت یوسف براى این که روزنه اى به آزادى پیدا کرده و خود را از گناهى که نا به حق به او نسبت داده بودند، تبرئه نماید؛ به کسى که مى دانست آزاد خواهد شد، سفارش کرد که نزد پادشاه از او سخن بگوید تا وى تحقیق کرده و بى گناهى یوسف ثابت شود. او نیز مسئله را فراموش کرد و یوسف سال ها در زندان ماند.[61]در نگاه علامه طباطبایى چنین اقدامى که تلاش براى اثبات بى گناهى خویش است، با مقام اخلاص و عصمت، هیچ گونه ناسازگارى ندارد. اخلاص ورزیدن به درگاه الهى، موجب نمى شود که به اسباب ظاهرى توسّل جُسته نشود. نهایت نادانى است که گمان رود همه اسباب به کّلى بى فایده بوده و باید اهداف خود را بدون بهره جویى از آنها انجام داد. اخلاص این است که انسان به سبب هاى دیگر، دل بستگى و اعتماد نداشته باشد؛ و در جمله «اذکرنى عند ربک» قرینه اى وجود ندارد حاکى از این که حضرت یوسف به غیر خدا دل بستگى داشته است.[62]دو. قرآن غفلت از خدا را به یوسف (علیه السلام)  نسبت نداده است. تنها اشتباه یوسف که موجب دوام زندان وى شد این بود که بدون اذن خاص الهى به اسباب ظاهرى متوسّل شد و این متناسب با شأن او نبود. چنین چیزى با عصمت لازم در نبوّت تغایر ندارد و تنها یک ترک اولى است. مجازات یوسف نیز لطفى از ناحیه حق تعالى براى او است که براى همیشه از این مقدار خطاى شأنى هم اجتناب ورزد.

عصمت حضرت موسى (علیه السلام) 
پرسش 27 . در قرآن آمده است که حضرت موسى (علیه السلام)  در جوانى فردى را کشت. آیا این با عصمت نبى سازگار است؟
ماجراى حضرت موسى (علیه السلام)  و قبطى در قرآن چنین آمده است:
«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنینَ. وَ دَخَلَ الْمَدینَةَ عَلى حینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذى مِنْ شیعَتِهِ عَلَى الَّذى مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبینٌ. قالَ رَبِّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسى فَاغْفِرْ لى فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ. قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ. فَأَصْبَحَ فِی الْمَدینَةِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِى اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبینٌ. فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذی هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ یا مُوسى أَ تُریدُ أَنْ تَقْتُلَنى کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُریدُ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِى الْأَرْضِ وَ ما تُریدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحینَ. وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدینَةِ یَسْعى قالَ یا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّى لَکَ مِنَ النَّاصِحینَ. فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمین»[63]؛ «و [موسى] چون به رشد و کمال خویش رسید، به او حکمت و دانش عطا کردیم، و نیکوکاران را چنین پاداش مى دهیم. و داخل شهر شد بى آنکه مردمش متوجّه باشند. پس دو مرد را با هم در زد و خورد یافت؛ یکى آنها، از پیروان او و دیگرى از دشمنانش [بود]. آن کس که از پیروانش بود، بر ضدّ کسى که دشمن وى بود، از او یارى خواست. پس موسى (براى دفع او) مشتى به او زد پس کار او پایان یافت. [موسى] گفت: این (این دعوا) از عمل شیطان است، چرا که او دشمنى گمراه کننده [و] آشکار است. گفت: پروردگارا، من بر خویشتن ستم کردم، آن را براى من بپوشان. پس خدا براى او پوشاند که همانا خدا پوشاننده و رحیم است. [موسى ]گفت: پروردگارا به [پاس] نعمتى که بر من ارزانى داشتى هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود. صبحگاهان در شهر، بیمناک و در انتظار [حادثه اى] بود. ناگاه همان کسى که دیروز از وى یارى خواسته بود [باز] با فریاد از او یارى خواست. موسى به او گفت: به راستى که تو آشکارا گمراهى. و چون خواست به سوى آنکه دشمن هر دوشان بود حمله آورد، گفت: اى موسى، آیا مى خواهى مرا بکشى چنان که دیروز شخصى را کشتى؟ تو مى خواهى در این سرزمین فقط زورگو باشى، و نمى خواهى از اصلاح گران باشى. و از دورافتاده ترین [نقطه] شهر، مردى دوان دوان آمد [و ]گفت: اى موسى، سران قوم درباره تو مشورت مى کنند تا تو را بکشند. پس [از شهر] خارج شو! من جدّا از خیرخواهان توام. موسى ترسان و نگران از آنجا بیرون رفت [در حالى که مى]گفت: پروردگارا، مرا از گروه ستمکاران نجات بخش».
شرح این آیات و اثبات عدم تنافى آن با عصمت حضرت موسى (علیه السلام)  را در گفتگوى امام رضا (علیه السلام)  با مأمون، که در روایت زیر آمده، مى توان دریافت.
در کتاب عیون الاخبار به سند خود از على بن محمد بن جهم روایت کرده که گفت: من در مجلس مأمون حضور یافتم، وقتى که امام رضا (علیه السلام)  هم نزد او بود، مأمون به آن جناب عرضه داشت: یابن رسول اللّه  آیا اعتقاد تو آن نیست که انبیاى معصوم از گناهند؟ فرمود: بلى. عرضه داشت: پس بگو ببینم معناى آیه «فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ» چیست؟ فرمود: موسى (علیه السلام) وارد یکى از شهرهاى فرعون شد، هنگامى وارد شد که مردم از ورودش غافل بودند، یعنى بین مغرب و عشا بود، و در همان موقع دو نفر را دید که یکدیگر را مى زدند، یکى از پیروانش، و یکى از دشمنانش. دشمن را به حکم خداى تعالى دفع کرد، و لطمه اى (کف دستى) به او زد، که منجر به مرگش شد. با خود گفت: این از عمل شیطان بود، یعنى این نزاع که بین این دو نفر درگرفت نقشه شیطان بود، نه این که کشتن من از عمل شیطان بود، «إنّه»، یعنى شیطان دشمنى گمراه کننده و آشکار است. مأمون گفت: بنابراین، پس چه معنا دارد که موسى بگوید:
«رَبِّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى فَاغْفِرْ لِى»؛ «پروردگارا من به خود ستم کردم مرا بیامرز»؟
امام فرمود: معنایش این است که: پروردگارا من خود را در غیر آن موقعیتى که باید باشم، قرار دادم، که وارد این شهر شدم، «فَاغْفِرْ لِى» یعنى پس مرا از دشمنانت پنهان کن، (چون غفران به معناى پوشاندن و پنهان کردن است) تا به من دست نیابند، و مرا به قتل نرسانند:
«فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ»؛ «خدا هم او را از چشم دشمنان پوشانید، که او پوشاننده رحیم است».
و موسى گفت:
«رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ»؛ «خدایا به پاس این نعمت و نیرو که به من داد[ى تا با یک سیلى یکى از دشمنان را از پا درآوردم و به شکرانه آن، تا زنده ام] پشتیبان مجرمین نخواهم شد، [بلکه با این نیرو همواره به مجاهدت و مبارزه ایشان برمى خیزم تا تو راضى گردى]».
«فَأَصْبَحَ فِى الْمَدِینَةِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ»؛ «آن شب را موسى با ترس و نگرانى به صبح رسانید».
«فَإِذَا الَّذِى اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ»؛ «که ناگهان همان مرد دیروزى باز او را به کمک طلبید، و دست به دامنش شد».
موسى گفت: تو به راستى مرد گمراه آشکارى هستى، دیروز با مردى دعوا کردى، امروز با این مرد دعوا مى کنى، سوگند که تو را ادب خواهم کرد، و خواست تا بر او خشم بگیرد، همین که با خشم به سوى او که از پیروان او و دشمن قِبطى امروز و قبطى دیروز بود رفت، گفت: اى موسى آیا مى خواهى مرا بکشى همچنان که دیروز یک نفر را کشتى؟ تو به نظرم به غیر این منظورى ندارى که در زمین جبّارى باشى، و تو نمى خواهى اصلاح جو بوده باشى. مأمون از این بیان لذّت برد و گفت: خدا تو را از جانب انبیایش جزاى خیر دهد اى اباالحسن.»[64]

پی نوشت ها:
[1]. ر.ک: قاموس قرآن، سید على اکبر قرشى.
[2]. ر.ک: مفردات، راغب، کلمه ذنب.
[3]. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، حسن مصطفوى، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ اول، 1360، ج 3، ص 333 ـ 337.
[4]. ر.ک: التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، حسن مصطفوى.
[5]. نور 24، آیه 31.
[6]. بقره 2، آیه 222.
[7]. آل عمران 3، آیه 17.
[8]. ذاریات 51، آیات 17 و 18.
[9]. بنگرید: مثنوى معنوى، دفتر اول، ص 144-111، تهران، امیرکبیر، چاپ دوازدهم، 1376.
[10]. مستدرک الوسائل، ج 5، ص 320، ح 22، باب استحباب الاستغفار فى کل یوم؛ بحارالأنوار، ج 25، ص 204.
[11]. تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم، ج4، ص 60.
[12]. بحارالأنوار، ج 44، ص 275.
[13]. سخنرانى مورخه 1366/3/8، صحیفه امام، ج 20، ص 268 – 269؛ نیز همان، ج 19، ص 120.
[14]. بحارالانوار، ج 52، ص 402.
[15]. همان، ج 96، ص 972.
[16]. حج 22، آیه 52.
[17]. اعراف 7، آیه 27.
[18]. ص 38، آیه 41.
[19]. ر.ک: المیزان، ج 23، ص 221.
[20]. المیزان، ج 1، صص 136 – 137 ؛ همچنین ر.ک: ج 14، صص 219 – 222.
[21]. طه 20، آیه 121.
[22]. بقره 2، آیه 35.
[23]. بنگرید: طه 20، آیات 117 ـ 119.
[24]. طه 20، آیه 121.
[25]. طه 20، آیه 122.
[26]. بقره 2، آیه 124.
[27]. براى آگاهى بیشتر ر.ک:
الف. تفسیر المیزان، سید محمدحسین طباطبایى، آیه 124 سوره بقره؛
ب. تنزیه الانبیاء، محمد هادى معرفت، قم: نبوغ، چاپ اول، 1374، صص 256 – 226.
[28]. بقره 2، آیات 38 و 39.
[29]. طه 20، آیه 121.
[30]. طه 20، آیه 117.
[31]. بقره 2، آیه 30.
[32]. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: الالهیات، ج 3، ص 530 ؛ راهنماشناسى، صص 175 – 177.
[33]. انبیا 21، آیه 62.
[34]. انبیا 21، آیه 63.
[35]. ر.ک: مجمع البیان، ج 7، ص 85.
[36]. معانى الاخبار، صص 209 – 210.
[37]. الکشاف، ج 3، ص 124.
[38]. مجمع البیان، ج 7، ص 85.
[39]. المیزان، ج 14، ص 300.
[40]. بنگرید: پژوهشى در عصمت معصومان، صص 217-214.
[41]. بقره 2، آیه 260.
[42]. بنگرید: ترجمه تفسیر المیزان، سید محمدحسین طباطبایى، ج 2، ص 367، قم: انتشارات اسلامى، 1417ق.
[43]. نساء 4، آیه 125.
[44]. تفسیر المیزان، همان، ص 583.
[45]. هود 11، آیه 70.
[46]. ترجمه المیزان، ج 10، ص 480.
[47]. بنگرید: ترجمه المیزان، ج 10، ص 482.
[48]. انبیا 21، آیه 87.
[49]. مجمع البیان، ج 7 – 8، صص 82 – 83 ؛ المیزان ج 14، ص 314 ؛ شرح الشفا، ج 2، ص 189؛ عصمه الانبیاء، ص 61.
[50]. انبیا 21، آیه 87.
[51]. ر.ک: ترجمه قرآن محمد مهدى فولادوند، سوره انبیا، آیه 87.
[52]. فجر 89، آیه 16.
[53]. مجمع البیان، ج 7 – 8، صص 82 – 83 ؛ المیزان، ج 14، صص 314 – 315 و 319 ؛ شرح الشفا، ج 2، ص 189.
[54]. پاسخ هاى دیگرى نیز در این رابطه وجود دارد. بنگرید: پژوهشى در عصمت معصومان، ص 170-169.
[55]. ص 38، آیات 25-21.
[56]. ص 38، آیه 20.
[57]. منشور جاوید، جعفر سبحانى، ج 12، ص 752 ؛ مفاتیح الغیب، فخر رازى، ج 26، ص 194 ؛ پیام قرآن، مکارم شیرازى، ج 7، ص 132.
[58]. پاسخ هاى دیگرى نیز در این زمینه وجود دارد. ر.ک: الکاشف، محمدجواد مغنیه، ج 6، ص 473.
[59]. ترجمه المیزان، ج 1، ص 178 و ج 17، ص 603.
[60]. یوسف 12، آیه 42.
[61]. تفسیر نمونه، مکارم شیرازى و دیگران، ج 9، ص 413، دارالکتب الاسلامیه.
[62]. المیزان، ج 11، ص 181، مؤسه الاعلمى.
[63]. قصص 28، آیات 21-14.
[64]. ترجمه المیزان، ج 16، ص 29.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد