خانه » همه » مذهبی » جایگاه امامت در مهندسی فکری قرآن

جایگاه امامت در مهندسی فکری قرآن


جایگاه امامت در مهندسی فکری قرآن

۱۳۹۵/۰۳/۱۵


۴۹۹ بازدید

قرآن و امامتپرسش ۸ . آیا قرآن به مسأله امامت پرداخته است؟ در مهندسى فکرى قرآن امامت چه جایگاهى دارد؟

امامت از امورى است که قرآن مجید بر آن اهتمام ویژه اى داشته و در موارد مختلفى به آن پرداخته است. آموزه هاى قرآن در این باره فراوان و داراى ابعاد مختلفى است، از جمله مسائلى که قرآن بر آن اهتمام ورزیده عبارتند از: مشروعیت الهى امام، منبع قانون گذارى، شرایط امام، مسائل مربوط به چگونگى ایجاد، کاربست و هزینه کرد قدرت سیاسى، اهداف و غایات حکومت و جامعه دینى، اصول سیاست داخلى و خارجى و…(1)
برخى از آموزه هاى قرآن در این باب عبارت است از:
یک. امامت برتر از نبوت
امامت در قرآن جایگاه رفیع و بلندى دارد. از قرآن به دست مى آید که مقام امامت بالاتر از نبوت است. زیرا خداوند حضرت ابراهیم را پس از آنکه داراى مقام نبوت و رسالت بود مورد آزمون هاى ویژه اى قرار داد و چون در همه آنها فراز آمد او را به امامت برگزید. «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً»(2)
آزمودن و برگزیدن ابراهیم پس از رسالت به مقام امامت نشانگر برترى امامت از نبوت است. این مسأله در روایات نیز مورد توجه قرار گرفته است.
در حدیثى از امام صادق علیه السلام آمده است: خداوند تبارک و تعالى ابراهیم را به بندگى گرفت پیش از آنکه او را به نبوت برگزیند، و او را به نبوت رساند پیش از آنکه به رسالت برگزیند، و او را رسول خود ساخت پیش از آنکه به دوستى برگزیند، و او را دوست و خلیل خود گرداند پیش از آنکه امامش قرار دهد. و چون همه مقامات را در او گرد آورد فرمود: «من تو را امام مردم قرار دادم»(3)
دو. امامت شرط تحقق رسالت
امامت شایسته و بر حق در نگاه قرآن چنان جایگاهى دارد که مغفول نهادن آن مساوى با عدم اجراى اصل رسالت است. از این رو در رابطه با اعلام امامت امیرمؤمنان در بازگشت از حجه الوداع مى فرماید: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»(4)؛ «اى پیامبر آنچه را که از جانب پروردگارت نازل شده است ابلاغ کن و اگر چنین نکنى رسالت الهى را انجام نداده اى».
سه. امامت شرط کمال و جامعیت دین
در نگاه قرآن دین بدون امام حق ناقص و نعمتى ناتمام و نزد خدا غیرمقبول است. از این رو پس از معرفى امامت و جانشینى حضرت على علیه السلام در غدیر خم خداوند مى فرماید: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الاْءِسْلامَ دِیناً»(5) «امروز دین شما را کامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و به دین اسلام براى شما رضایت یافتم».
براساس این آیه دین اسلام و لطف و نعمت الهى به واسطه امامت به سر حد کمال مطلوب خود رسیده و بدون آن گرفتار نقصى جبران ناپذیر و ناخشنودکننده است.
چهار. امام و فراخوان قیامت
در نگاه قرآن هر کسى در قیامت با امام و پیشواى خود خوانده مى شود: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»(6)
این آیه نشانگر اهمیت و تأثیر بى بدیل پیشوایان در زندگى و سرنوشت انسان در سراى جادوان آخرت مى باشد. پیشواى حق و شایسته پیشاهنگ سعادت جاودان و پیشوایان نابکار راهروان و راهبران به سوى سقوط و هبوط در آتش دوزخند.(7)
پرسش 9 . آیا از طریق قرآن مى توان امامت على بن ابى طالب را اثبات نمود؟ چه آیاتى بر این مسأله دلالت دارند؟
آیات مختلفى از قرآن مجید در مورد ولایت و امامت امیرمؤمنان مورد استناد واقع شده است.
برخى از این آیات عبارتند از:
1. آیه تبلیغ و آیه اکمال که در رابطه با قضیه غدیر خم نازل شده اند،
2. آیه ولایت،
3. آیه اولى الامر،
4. آیه صادقین،
5. آیه قربى.
بالغ بر ده ها آیه در شأن اهل بیت نازل گردیده که به ضمیمه پاره اى مقدمات عقلى در رابطه با امامت آنان مورد استناد قرار مى گیرد. بررسى همه این آیات، چگونگى استناد به آنها، نیز اشکالات مخالفان و پاسخ آنها از حوصله این نوشتار خارج است.(8) از این رو به ناچار تعداد کمى از آیات را در پرسش هاى فرارو بررسى مى کنیم. پیش از بررسى آیات یاد شده باید توجه داشت که فهم درست بسیارى از مطالب مطرح شده در قرآن بدون توجه به سیاق آیات، بستر تاریخى و شأن نزول آنها، پیوند محتوایى و تفسیرکننده آیات قرآن با یکدیگر، روایات تفسیرکننده، تحلیل ژرفکاوانه و موشکافانه عناصر و اجزاء داخلى آیات؛ انضمام پاره اى از مقدمات قطعى عقلى و به تعبیر دیگر بدون نظر داشت قرائن لفظى و غیرلفظى متصل و غیرمتصل امکان پذیر نیست. از طرف دیگر مسأله امامت اهل بیت و در رأس آنها امیرمؤمنان با ظرافت و دقت ویژه اى در قرآن مطرح شده است(9) از این رو بررسى این آیات نیازمند دقت و تأمل ویژه است.
آیه ولایت
پرسش 10 . آیه ولایت چیست؟ آیا این آیه در ولایت حضرت على علیه السلام نازل شده است؟ نظر اهل سنت در این باره چیست؟
آیه ولایت به این شرح است: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ»(10) «ولى و سرپرست شما تنها خداست و رسول او و کسانى که ایمان آورده، نماز را به پا مى دارند و زکات(11) مى پردازند در حالى که در رکوعند».
شأن نزول:
بسیارى از محدثان و مفسران اهل سنت آورده اند که این آیه در شأن حضرت على علیه السلام نازل شده است. علامه امینى روایات مربوط به نزول این آیه درباره امیرمؤمنان را از حدود بیست کتاب اهل سنت با ذکر دقیق منبع نقل کرده است.(12)
از جمله ابواسحق ثعلبى در تفسیرش از ابوذر غفارى که خود شاهد ماجرا بوده است نقل مى کند:
«روزى با پیامبر در مسجد نماز مى گذاردم که سائلى درخواست کمک کرد ولى کسى به او چیزى نداد. او دست به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! گواه باش که من در مسجد پیامبر تو تقاضاى کمک کردم ولى کسى چیزى به من نداد. على علیه السلام مشغول نماز و در حال رکوع بود. او در این حال به انگشت کوچک دست راستش که در آن انگشترى بود اشاره کرد، سائل نزد او آمد و در برابر دیدگان پیامبر انگشتر را از انگشت او گرفت. آن گاه پیامبر رو به آسمان نمود و فرمود: بار خدایا! برادرم موسى از تو درخواست نمود که سینه ام را گشاده دار… و برادرم هارون را وزیر و پشتیبان و شریک در امر من قرار ده، تو او را فرمودى: من به زودى تو را به وسیله برادرت نیرومند مى سازم و شما را پیروزى مى دهم. خداوندا! من محمد پیامبر و برگزیده توام، به من شرح صدر ده و کار را بر من آسان کن و على را براى من وزیرى از اهل بیتم قرار ده و به وسیله او مرا پشتیبانى نما. هنوز دعاى پیامبر تمام نشده بود که جبرئیل از جانب خدا فرود آمد و گفت اى محمد! بخوان: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ»(13)
بنابراین نزول این آیه در مورد امیرمؤمنان جاى تردید نیست. برخى برآنند که روایات متضافر(14) بلکه متواتر از طریق شیعه و سنى در این باره نقل شده است.(15)
شاعر صحابى حسان بن ثابت انصارى نیز این واقعه را به نظم آورده و در پاره اى از ابیات آن خطاب به امیرمؤمنان علیه السلام مى گوید:
و انت الذى اعطیت اذ انت راکع
زکوة فدتک نفوس القوم یا خیر راکع
فانزل فیک الله خیر ولایه
و بینها فى محکمات الشرایع(16)
«تو بودى که در حال رکوع زکات بخشیدى؛ جان ها به فداى تو اى بهترین رکوع کنندگان. از پس آن خداوند بهترین ولایت را در حق تو نازل کرد و آن را در ناموس استوار خویش بیان نمود».
دلالت بر امامت:
1. کلمه «انما» مفید حصر است، یعنى دلالت بر وجود چیزى به نحو انحصارى دارد.(17)
2. ولایت در آیه به معناى زمامدارى، سرپرستى و جواز تصرف در امور است.(18)
3. مراد از «الَّذِینَ آمَنُوا…» چنان که گذشت حضرت على علیه السلام مى باشد.
نتیجه
مراد آیه این است که تنها کسى که بر مسلمانان ولایت و پیشوایى و حق سرپرستى و تصرف در امور آنان را دارد خداست و در طول ولایت او پیامبر و سپس امام على علیه السلام. بنابراین آیه یاد شده با اثبات حصر ولایت براى خدا، پیامبر و امام هرگونه ولایتى در عرض آنها را مردود و نامشروع معرفى مى کند. بنابراین بدین وسیله امامت و ولایت بلافصل امیرمؤمنان علیه السلام پس از پیامبر از نظر قرآن روشن و مبرهن مى شود.
دیدگاه اهل سنت:
غالب اهل سنت برآنند که آیه شریفه ربطى به مسأله امامت ندارد. عمده ترین اشکالات آنها از قرار زیر است:
اشکال اول
کلمه «ولىّ» در آیه به معناى یاور و دوستدار است، نه به معناى سرپرست، زمامدار و یا کسى که اولویت و حق تصرف در امور را دارد.
نقد:
1. بسیارى از ارباب لغت عهده دارى و سرپرستى را معناى کلمه ولى دانسته اند از جمله:
راغب اصفهانى مى نویسد: «وَلایت؛ یعنى یارى کردن و وِلایت یعنى زمامدارى و سرپرستى امور، و گفته شده است که وِلایت و وَلایت مانند دِلالت و دَلالت است و حقیقت آن سرپرستى است ولى و مولا نیز در همین معنا به کار مى رود»(19)
ابن اثیر مى نویسد: «ولى؛ یعنى یاور و هر کس امرى را بر عهده گیرد مولا و ولى آن است».
سپس مى گوید: «و از همین قبیل است حدیث «من کنت مولاه فعلى مولاه» و سخن عمر که به على علیه السلام گفت تو مولاى هر مؤمنى شدى؛ یعنى ولىّ مؤمنان گشتى»(20)
صاحب صحاح اللغة مى نویسد: «هر کس سرپرستى امور کسى را به عهده گیرد، ولى او است».(21)
در مقاییس اللغة آورده است: «هر کس زمام امر دیگرى را به عهده گیرد، ولى او است».(22)
2. قرائنى وجود دارد که براساس آنها نمى توان کلمه «ولىّ» در این آیه را به یاور و یا دوستدار معنى کرد. یکى از این قرائن حصر در آیه «انما» است که ولایت را منحصرا از آن خدا و رسول و حضرت على علیه السلام دانسته است در حالى که اگر ولایت به معناى یاورى و دوستى بود نه تنها انحصار معنا نداشت بلکه معارض با آیاتى مى شد که مؤمنان را پشتیبان و یار و یاور یکدیگر قلمداد مى کند.
اشکال دوم
اگر مراد آیه پس از خدا و پیامبر حضرت على علیه السلام مى باشد، چرا به صورت جمع آمده است؟
پاسخ:
1. این گونه استعمالات هم در زبان عربى به طور عام شایع است و هم نمونه هاى مختلفى در قرآن مجید دارد.
به عنوان مثال قرآن مى فرماید: «یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنِینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ»(23) «مى گویند: اگر به مدینه برگردیم، قطعا آن که عزتمندتر است آن زبون تر را از آنجا بیرون خواهد کرد ولى عزت از آنِ خدا و از آنِ پیامبر او و از آنِ مؤمنان است؛ لیکن این دورویان نمى دانند».
در حالى که مفسران اتفاق نظر دارند که گوینده این سخن تنها یک نفر یعنى عبدالله بن ابى رئیس منافقان بوده است و «یقولون» به او اشاره دارد.(24)
2. در آیه ولایت عبارت «الَّذِینَ آمَنُوا» جمع است و در معناى مفرد به کار نرفته، بلکه مصداق خارجى آن در زمان نزول آیه منحصر به حضرت على علیه السلام است. مفسران شیعه و سنى سه احتمال را درباره راز این گونه سخن گفتن در آیه یاد شده مطرح ساخته اند که عبارت است از:
1. ترغیب دیگران به کسب این گونه فضایل(25)
2. تنظیم و احترام نسبت به امیرمؤمنان(26)
3. بازدارى از افروختن حس حسادت و کینه نسبت به آن حضرت(27)
در این باره به سخن زمخشرى از مفسران برجسته اهل سنت بسنده مى کنیم:
این آیه در شأن على علیه السلام نازل شده است و سرّ اینکه لفظ جمع در آیه آمده «الَّذِینَ آمَنُوا» (با اینکه در مورد یک فرد بیشتر نیست) آن است که مردم را به چنین فعلى ترغیب کند و بیان فرماید که بر مؤمنان لازم است این گونه فضلیت ها را کسب کنند و بر خیر و احسان و دستگیرى از فقرا بکوشند. به طورى که حتى به اندازه یک نماز، آن را به تأخیر نیندازند.(28)
اشکال سوم
چگونه ممکن است کسى مانند امام على علیه السلام که تیر از پاى مبارکش در نماز بیرون آوردند متوجه نشد، در حال نماز به درخواست شخصى توجه کرده باشد؟
پاسخ:
1. اصل صدقه دادن در حال نماز فضیلتى بسیار بزرگ است که خداوند آن را در کتاب خود ستوده و به عنوان الگویى نیکو به امت اسلامى معرفى کرده است، بنابراین با توجه به محبوب بودن این عمل نزد خداوند نمى توان آن را نوعى مانع و حاجب بین توجه انسان به خدا و حضور قلب به حساب آورد. آنچه مانع حضور قلب است توجه به امور مادى و دنیایى بدون ارتباط با خدا و فاقد انگیزه هاى الهى و معنوى است.
2. اولیاى الهى حالات متفاوتى از جهت مراتب دارند. به عبارت دیگر اگر چه حضور و توجه قلبى آنان به خدا دائمى و همیشگى است، اما این توجه باطنى داراى مراتب و درجاتى است.
استاد مطهرى در این باره به حالات پیامبر اشاره نموده که گاه در حال نماز چنان جذبه اى پیدا مى کرد که طاقت نمى آورد اذان تمام شود و مى فرمود: «ارحنا یا بلال!»؛ «زود باش که نماز را شروع کنیم»، و گاه نیز در حال سجده نوه هایش امام حسن علیه السلام یا امام حسین علیه السلام بر شانه اش سوار مى شدند و آن حضرت با آرامش صبر مى کرد تا کودک برخیزد.
3. در نگرش عرفانى حالتى که امام در نماز صدقه دادند حضور قلب و جذبه اى کاملتر از زمانى است که تیر از پایش درآوردند و متوجه نگردید. زیرا موقعى که انجذاب کامل شود در آن حالت برگشت وجود دارد، یعنى شخص چنان توجهش به خدا کامل است که در عین توجه به خدا تمام هستى را مشاهده مى کند.(29)
به عبارت دیگر در این باره سه حالت متصور است:
1. حالتى که انسان در اثر توجه به ماسوى الله از خدا غافل باشد. این حالتِ بسیارى از انسان ها در شرایط مختلف زندگى است. در این حالت توجه به غیرخدا حجاب توجه و التفات به ذات حق است.
2. حالتى که انسان در اثر توجه به خدا از غیرخدا غافل باشد. این مرتبه جذب ناقص است که در آن توجه به خدا مانع و حجابِ غیرخداست.
3. مرتبه جذبه و فناى کامل که در آن هیچ حجابى نیست و شخص چنان توجهى به خدا دارد که در پرتو مشاهده جمال او پرتوها و جلوه هاى جمال او که سراسر هستى را آکنده است نیز مشاهده مى کند. بنابراین در اینجا دو توجه نیست، بلکه یک توجه کامل است که همه چیز را فرامى گیرد. آنچه قرآن از امیرمؤمنان علیه السلام توصیف مى کند چنین حالتى است. در چنین حالتى تمانع و تزاحم از میان تکالیف و اکتساب فضایل برچیده مى شود و دو عبادت بزرگ یعنى نماز و صدقه دادن به هم مى پیوندد. عظمت و اهمیت رسیدن به چنین مرتبه بلندى البته شایستگى آن را دارد که خداوند در کتاب خود براى همگان آفتابى کند و سرمشق دیگران قرارش دهد.
اشکال چهارم
اگر آیه یاد شده بر امامت و خلافت حضرت على علیه السلام دلالت دارد چرا خود آن حضرت به آن استشهاد نکرده اند؟
پاسخ:
حضرت على علیه السلام در موارد متعددى به این آیه در رابطه با امامت خویش استناد کرده اند، از جمله:
1. خطاب به ابوبکر فرمودند: تو را به خدا قسم آیا در قضیه زکات انگشتر، ولایت از طرف خدا براى تو مقرر شده یا براى من؟ گفت: بلکه براى تو؟(30)
2. در روز برگزارى شورایى که عمربن الخطاب در رابطه با تعیین خلیفه پس از خود تعیین کرده و زمام کار را به دست دامادش عبدالرحمن بن عوف سپرده بود، امیرمؤمنان در برابر دیگران به همین آیه اشاره نموده و فرمود: آیا غیر از من در میان شما کسى هست که در حال رکوع زکات داده و درباره اش این آیه ولایت نازل شده باشد؟ همه پاسخ دادند: هرگز!(31)
3. در جنگ صفین نیز در حضور جمعیت به آیات مختلفى از جمله این آیه استشهاد کردند و استشهادات ایشان مورد تأیید جمعى از اصحاب بدر قرار گرفت.(32)
پاره اى از خرده اشکالات دیگر نیز در این باره مطرح گردیده که جهت رعایت اختصار به آنچه گفته آمد بسنده مى کنیم.(33)
آیه اولى الامر
پرسش 11 . شیعه مى گوید: آیه «أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اولى الامر مِنْکُمْ»(34) دلیل بر ولایت بلافصل حضرت على علیه السلام است، این آیه چگونه بر این مطلب دلالت دارد؟
یکى از مستندات قرآنى شیعه در باب ولایت امیرمؤمنان آیه یاد شده است که از آن به آیه «اولى الامر» یاد مى شود.
کشف دلالت آیه بر ولایت امیرمؤمنان در گرو درک این نکته است که منظور از اولى الامر در آیه شریفه چه کسى یا کسانى مى باشد؟ براى دریافت این مسأله باید دید که:
1. آیا آیه فوق معیار و ضابطه اى براى اولى الامر به دست مى دهد یا نه؟
2. اگر آیه دربردارنده ملاک و معیار مشخصى است آن معیار بر چه کسى یا کسانى قابل انطباق است.
یک. معیار اولى الامر
در نگاه ابتدایى بویژه براى کسانى که با منطق و متدلوژى فهم قرآن آشنا نیستند گمان مى رود که آیه یاد شده هیچ ضابطه و معیار خاصى در مورد ویژگى ها و اوصاف اولى الامر تعیین نکرده است؛ اما ژرفکاوى و تحلیل دقیق و فنى قرآن مجید نتیجه اى جز این دارد. پیوند اجزاء و مفاهیم آیه فوق و پرتوافشانى آنها در یکدیگر نشانگر وجود برجسته ترین سنجه و ملاک یعنى عصمت اولى الامر است. که برتر از آن ملاک و معیارى متصور نیست.
اما چگونه مى توان عصمت اولى الامر را از این آیه کشف کرد؟
در این باره باید توجه داشت امر به اطاعت از اولى الامر در آیه شریفه همچون اطاعت از خدا و پیامبر مطلق ذکر شده و هیچ قید و شرطى ندارد.
از طرف دیگر اطلاق اطاعت از اولى الامر تنها در صورتى ممکن است که اولى الامر معصوم از هر گناه و انحرافى باشد.
توضیح اینکه: اگر اولى الامر دچار خطا و انحراف شود و جامعه را در جهتى مغایر با آموزه هاى دینى رهبرى کند این سؤال رخ مى نماید که در این صورت پیروى از او چه حکمى دارد؟
در اینجا دو حالت بیشتر متصور نیست و هر دو آسیب مند است:
الف. فرض نخست این است که به لحاظ اطلاق وجوب اطاعت، فرمانبرى از او واجب و لازم است. اگر این فرض را بپذیریم چند اشکال پدید مى آید.
اولاً، خلاف شعار اساسى و راهبردى اسلام است که: «لاطاعة لمخلوق فى معصیة الخالق»(35)
ثانیا، موجب اجتماع امر و نهى در متعلق واحد مى شود؛ زیرا از طرفى به حکم کلى شرع مبنى بر لزوم خوددارى از معصیت باید از آن اجتناب کرد و به حکم لزوم اطاعت از اولى الامر باید به آن عمل کرد.(36)
ثالثا، موجب پیدایش تناقض در صدر و ذیل آیه مى شود؛ زیرا صدر آیه که امر مطلق به اطاعت از خدا مى کند مستلزم خوددارى از ارتکاب آن عمل حرام است و ذیل آیه که امر مطلق به اطاعت از اولى الامر مى کند دلیل بر لزوم انجام آن است؛ بنابراین آیه شریفه گرفتار تناقض مى شود، در حالى که تناقض در کلام الهى محال است.
مسأله اصلى اینجاست که؛ اولاً، این آیه مطلق است و هیچ قیدى ندارد. ثانیا، قرآن در هیچ جاى دیگر قیدى براى آن نیاورده است. بنابراین اگر ما باشیم و قرآن، اطاعت از اولى الامر مطلق است. در حالى که خداوند در مواردى که اهمیت آن بسیار کمتر از فرمانبردارى از اولى الامر است بى درنگ قید آورده است.
به عنوان مثال پیرامون رفتار با پدر و مادر مى فرماید: «انسان را سفارش کردیم که با پدر و مادر خود نیکى کند، اما اگر آنان بکوشند که تو چیزى را که بدان آگاهى ندارى شریک من گردانى، از ایشان پیروى مکن»(37)
از آنچه گذشت روشن مى شود که قرآن در جستجوى گشودن راهى دیگر فرا روى جامعه است و آن مسأله ولایت بخشیدن به پیشواى معصوم و خطاناپذیر است. به عبارت دیگر قرآن مسأله را به صورت بنیادى حل مى کند و ریشه اشکال را مى خشکاند.
مؤید این مطلب آن است که آیه شریفه اطاعت از پیامبر و اولى الامر را با یکدیگر جمع کرده و با یک فرمان اطاعت هر دو را با هم ذکر نموده است. این وحدت حکم موجب تخصیص ناپذیرى آیه مى شود و مستلزم آن است که چند و چون اطاعت از هر دو یکسان و همطراز باشد و همانطور که با مسلم انگاشتن عصمت پیامبر فرمانبردارى از او را قید و محدودیتى نیست، اولى الامر نیز در این باره همپا و همتاى اوست و تنها تفاوتشان در این است که پیامبر آورنده خطاناپذیر شریعت است و امام پوینده خطاناپذیر راه او.(38)
بنابراین آیه شریفه تنها با عصمت اولى الامر سازگار است و غیر آن را برنمى تابد. این مسأله مورد قبول برخى از مفسران برجسته اهل سنت، چون فخر رازى نیز قرار گرفته است.(39) و برخى آن را از مسائل مورد اتفاق شیعه و سنى دانسته اند.(40)
دو. مصداق شناسى اولى الامر
از نظر شیعه مصداق اولى الامر بعد از پیامبر صلى الله علیه و آله حضرت على علیه السلام و پس از آن حضرت دیگر امامان اهل بیت علیهم السلام مى باشند. دلیل این مدعا آن است که:
اولاً، آیه اطاعت دلالت بر عصمت اولى الامر دارد.
ثانیا، بعد از پیامبر تنها مصداق ثابت شده معصومان اهل بیت علیهم السلام هستند که هم آیاتى از قرآن مانند آیه تطهیر بر عصمت ایشان دلالت دارد و هم روایات متعددى در عصمت آنان وارد شده است.(41) سرسلسله و اولین پیشوا از میان آنان، براساس جمیع ادله حضرت على علیه السلام بوده است.
ثالثا، کسى غیر از اهل بیت علیهم السلام نه ادعاى عصمت دارد و نه دلیلى بر عصمتش موجود است. بنابراین با انحصار عصمت در اهل بیت، آنان مصداق بدیل ناپذیر اولى الامرند. لاجرم آیه اطاعت بر ولایت و لزوم پیروى کامل و همه جانبه از امامان معصوم اهل بیت علیهم السلام دلالت مى کند. نیز با توجه به اینکه اولین آنان حضرت على علیه السلام است؛ آیه شریفه به طور ضمنى بر امامت و ولایت بلافصل آن حضرت پس از پیامبر دلالت دارد.
رابعا، روایات وارد شده در تفسیر این آیه بر انطباق آن بر حضرت على علیه السلام دلالت صریح و روشن دارند.(42)
پرسش 12 . دیدگاه اهل سنت در رابطه با آیه اولى الامر چیست و چه نقدى بر آن وارد است؟
اهل سنت در تفسیر آیه یاد شده گرفتار تشتت و اختلاف آراء گسترده اى شده اند. برخى از آنان اصل دلالت آیه بر ولایت معصوم را پذیرفته اند اما در مصداق شناسى مسأله آراء پراکنده و جمع ناپذیرى دارند که به شرح زیر است:
1. اولى الامر یعنى خلفاى راشدین،
2. صحابه پیامبر،
3. فرماندهان لشکر،
4. علماى اسلام و دانشمندان،
5. حکام و سلاطین،
6. مجمع اهل حل و عقد یعنى حُکّام، فرماندهان لشکر و افراد مورد وثوق امت اسلامى،
7. اجماع علماى امت اسلامى در مورد یک مسأله.(43)
ارزیابى:
1. دیدگاه نخست به هیچ روى راست نمى آید، زیرا نه تنها دلیلى بر عصمت خلفاى راشدین جز در مورد على بن ابى طالب علیه السلام وجود ندارد، خود آنان نیز ادعاى عصمت نداشته اند. رفتار سیاسى و اجتماعى و اشتباهات بسیارى که از آنان سر زده است. نیز بهترین گواه تاریخى بر عدم عصمتشان مى باشد. بنابراین هیچ دلیل و یا مؤیدى بر انطباق آیه بر آنان وجود ندارد، بلکه قراین موجود گواه بر نفى چنین انطباقى است.
2. دلالت آیه بر عصمت صحابه پیامبر نیز کاملاً مردود است زیرا:
اولاً، در میان صحابه جز براى اهل بیت دلیلى بر عصمت دیگرى وجود ندارد.
ثانیا، در عین وجود شخصیت هاى برجسته و ارزشمندى چون سلمان، ابوذر، مقداد و… در میان صحابه کسان دیگرى چون بنى امیه نیز وجود داشته اند که به شهادت قرآن و سنت و تاریخ کمترین بهره اى از اسلام واقعى نداشته و حتى پس از پذیرش ظاهرى اسلام ضربه هاى بزرگى بر پیکر دین وارد ساخته اند. از این گروهند چهره هایى از بنى امیه مانند ابوسفیان، معاویه، حکم بن ابى العاص، تبعیدى پیامبر که عثمان در دوران حکومتش او را به مدینه باز گرداند.
3. نظریه سوم نیز با مدلول قرآن فاصله بسیارى دارد، زیرا در میان فرماندهان لشکر در دوران خلفاى راشدین به کسانى چون خالدبن ولید بر مى خوریم که مالک بن نویره مسلمان را در عین امان دادن به قتل رساند و بلافاصله با همسر او زنا کرد.(44) بنابراین چگونه مى توان آیه اى با چنان مضمون بلند و رفیعى را بر کسانى اینچنین تطبیق کرد!
4. نظریه چهارم نیز درست نیست زیرا هیچ دلیلى بر عصمت عالمان دینى وجود ندارد و اصل بر خطاپذیرى عالمان است. تشتت آراى عالمان دلیل روشن این مدعاست.
5. دیدگاه پنجم نیز با مراجعه به تاریخ و بى لیاقتى بسیارى از کسانى که بر اریکه قدرت تکیه زده اند آشکار و مبرهن است.
6. جمع اهل حل و عقد نیز چیزى افزون بر موارد یاد شده پیشین نیست و با جمع محدودى از عناصر خطاپذیر عصمت از خطا پدید نمى آید.
7. هفتمین گمانه نیز مردود است، چرا که صرف اتفاق و کثرت عددى عصمت و مصونیت از خطا نمى آورد، اگر چه میزان احتمال خطا را کاهش مى دهد.
نتیجه این که:
1. مصداق شناسى معصومان نیاز به دلایل متقن و روشن دارد و آنچه گفته شد نمى تواند مصداق قابل قبولى براى مفاد آیه اولى الامر باشد.
2. روایات متعدد بر انطباق آیه بر حضرت امام على علیه السلام و نیز ادله قاطع بر عصمت امامان اهل بیت علیهم السلام وجود دارد. با وجود این ادله جایى براى چنین گمانه هاى پراکنده و بى حاصل وجود ندارد.
3. قرآن مجید در جاهاى دیگر از جمله در آیه تطهیر به صراحت عصمت اهل بیت را بیان کرده است.(45)
آیه ابلاغ
پرسش 13 . آیا آیه «ابلاغ» مربوط به امامت حضرت على علیه السلام است؟ این مسأله چگونه اثبات مى شود؟
آیه یاد شده عبارت است از: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ»(46)
ارتباط آیه فوق با ولایت و امامت امیرمؤمنان علیه السلام قطعى و مسلّم است. این مسأله با توجه به دو نکته روشن مى شود:
1. بررسى شأن نزول آیه،
2. بررسى و ارزیابى مفاد آیه.
یک. شأن نزول
بسیارى از آثار روایى، تفسیرى و تاریخى از عالمان شیعه و سنى از طرق متعدد آورده اند که آیه فوق در شأن امام على و در جریان غدیرخم نازل شده است. از جمله صحابیان پیامبر راویان زیادى چون: ابوسعید خدرى، زید ارقم، جابربن عبدالله انصارى، ابن عباس، براءبن عازب، حذیفه، ابوهریره، ابن مسعود و عامربن لیلى بر این مطلب گواهى داده اند.
از عالمان پسین نیز کسانى چون حانظ ابونعیم اصفهانى، ابوالحسن واحدى نیشابورى، ابن عساکر شافعى، فخر رازى، ابواسحق حموینى، ابن صباغ مالکى، جلال الدین سیوطى، قاضى شوکانى، شهاب الدین آلوسى شافعى، شیخ سلیمان قندوزى حنفى، محمد عبده مصرى، حافظ ابن مردویه، و جمع کثیرى از دیگر عالمان به نقل و بررسى این مسأله در تفاسیر و دیگر آثار خود پرداخته اند.(47)
بنابراین در ارتباط آیه شریفه با حادثه غدیر و اعلام ولایت و امامت حضرت على علیه السلام جاى هیچ گونه تردید نیست.
دو. مفاد آیه
فارغ از ادله مربوط به رابطه آیه شریفه با حادثه غدیر و آنچه در این حادثه رخ داده است؛ نیم نگاهى به مضمون آیه نکات زیر را نشان مى دهد:
2-1. آنچه دستور ابلاغ آن داده شده مسأله اى بسیار اساسى و همسان رسالت پیامبر است و ترک آن مساوى با عدم انجام رسالت «و ان لم تفعل فما بلغت رسالته». بنابراین مسأله مورد ابلاغ چیزى از مسایل جزئى و احکام فرعى نبوده است، بلکه چیزى است که:
اولاً، تا آن لحظه چنان که باید براى عموم مردم روشن نشده است.
ثانیا، قوام رسالت به آن متکى است و بدون آن کیان رسالت بر باد است و این نیست مگر تعیین راهبردى که بتواند بقاء و استمرار خط رسالت را پس از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله تضمین کند.
2-2. لحن آیه نشان مى دهد مسأله مورد نظر به گونه اى بوده که برخى در برابر آن سرسختى و موضعگیرى شدیدى داشته اند تا آنجا که در پى توطئه خطرآفرینى براى پیامبر و آیین او بوده اند. از این رو خداوند به پیامبر اطمینان مى دهد که او را مورد حمایت جدى قرار خواهد داد و شر مخالفان و توطئه گران را از او دور خواهد داشت. «وَ اللّهُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاس»(48)این فراز نیز نشان مى دهد که مسأله مورد نظر هیچ ربطى به احکام فرعى مانند: نماز و روزه و حج و… نداشته است. به ویژه آنکه این آیه از آخرین آیات نازل شده بر پیامبر است و در زمانى نازل شد که همه احکام و ارکان اسلامى تعیین و ابلاغ شده بود. از طرف دیگر واقعیات تاریخى و حوادث پسین به خوبى نشان مى دهد که همه مخالفت ها و سرسختى ها بر سر یک مسأله بیش نبوده است، یعنى عدم پذیرش ولایت و امامت در خاندان پیامبر و به ویژه امیرمؤمنان.
2-3. در آخرین فراز آیه آمده است: «إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الکافِرِینَ»(49) این فراز نیز دلالت دارد که جبهه گیرى در برابر مسأله مورد نظر متضمن گونه اى از کفر و بى دینى است و به نوبه خود نشانگر آن است که مسأله مورد ابلاغ و پذیرش آن یکى از ارکان دین است و دین منهاى آن تمایز قاطع و کاملى از بى ایمانى ندارد. در نتیجه هیچ مفسرى نتوانسته است غیر از مسأله امامت و رهبرى عصمت مدار امام على علیه السلام تفسیرى متناسب با تأکیدات مهم این آیه ارائه کند.
بنابراین نظر داشت مطالب فوق به اضافه بررسى جایگاه امامت در قرآن و حدیث، واقعه غدیر و نزول آیه اکمال و رخدادهاى پس از آن راه را بر هرگونه تفسیر و تأویلى غیر از انطباق آیه شریفه با ولایت امیرمؤمنان مسدود خواهد کرد.
آیه اکمال
پرسش 14 . آیه اکمال دین چیست؟ آیا این آیه مربوط به حضرت على علیه السلام است؟ به چه دلیل؟
آیه اکمال دین عبارت است از: «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الاْءِسْلامَ دِیناً»(50) «امروز کافران از غلبه بر دین شما مأیوس شدند، پس از آنان نترسید و از من بترسید! امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام نمودم و دین اسلام را براى شما پسندیدم».
دلالت بر امامت
یک. مراد از امروز در آیه شریفه روز هجدهم ذى حجه یعنى غدیر خم است. نزول آیه شریفه در روز غدیر خم پس از معرفى و اعلام ولایت امیرمؤمنان علیه السلام در روایات مختلف شیعه و سنى آمده است.(51) بنابراین از نظر تاریخى و شأن نزول آیه ارتباط آن با امامت و ولایت حضرت على علیه السلام روشن است. به ویژه آنکه پس از نزول این آیه پیامبر فرمودند: «الله اکبر! بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولایت على بعد از من»(52)
دو. استاد مطهرى بر آن است که افزون بر دلایل تاریخى و روایى، قرائنى در خود آیه وجود دارد که ارتباط آن با مسأله امامت را تأیید مى کند. از جمله این که در طول مدت رسالت حضرت ختمى مرتبت قرآن مجید همواره نسبت به خطر کافران هشدار داده و توطئه گرى و فتنه انگیزى بى وقفه آنان را گوشزد مى نماید.(53) اما در این آیه بیانى کاملاً متفاوت با گذشته دارد و اعلام مى دارد که دیگر جاى ترس از کافران نیست. زیرا آنان همه امیدهاى خود را بر باد رفته مى بینند و اگر خطرى هست که حتما هست و باید از آن ترسید خطر داخلى است. لذا مى فرماید از من بترسید «واخشون».
توضیح این فراز از آیه در پرتو آیه «إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» روشن مى شود. سنت الهى این است که اگر انسان در برابر نعمت هاى الهى سپاسگذارى نکند، آن را به درستى مورد توجه قرار نداده و از آن استفاده صحیح نکند و به کفران نعمت روى آورد، گرفتار نقمت و عذاب الهى خواهد شد. بنابراین «از من بترسید» یعنى از خودتان بترسید که در برابر این وجه نهایى دین که کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام کردم موضع درستى نگیرید و بر اثر این ناسپاسى نتایج شوم و تلخى را براى خود رقم زنید. بنابراین خطرى که از این پس شما را تهدید مى کند خطر خارجى نیست، بلکه خطر داخلى است. این مضمون نشان مى دهد که:
اولاً، آیه اکمال در اواخر عمر پیامبر صلى الله علیه و آله نازل شده است.
ثانیا، مربوط به مسأله اى است که با حفظ و رعایت آن اسلام براى همیشه محفوظ است و دین و امت اسلامى را از هر گزند خارجى مصون مى دارد. اما خطر برخورد ناصحیح داخلى در مورد آن وجود دارد و این خطر زیان هاى بزرگى در پى خواهد داشت. مجموع این مضامین کاملاً با مسأله ارتباط تاریخى و شأن نزول آیه در باب امامت همخوانى دارد. خطر مورد اشاره آیه در دغدغه هاى آخر عمر پیامبر کاملاً نمودار است. شیعه و سنى نوشته اند پیامبر در روزهاى آخر عمر شریفشان به شدت نگران وضع آینده امت و فتنه هاى داخلى آن بودند.
ابومدله غلام عایشه مى گوید: در اواخر عمر پیامبر نیمه شبى دیدم که آن حضرت وقتى همه در خواب بودند از خانه به طرف بقیع بیرون شد و من از دور در پى ایشان رفتم. دیدم براى اهل بقیع استغفار نمود. سپس به این مضمون فرمود: «شما چه خوش رفتید و هماى سعادت را در آغوش گرفتید، اما اکنون فتنه هایى چون پاره هاى شب تار روى آورده است».(54)
علامه طهرانى به استناد آیات صریح قرآن در این باره مى نویسد: «آنچه مورد عداوت و دشمنى کفار بود دین اسلام بود نه خود مسلمانان، مگر به جهت دین شان که دین حق بود و آخرین چیزى که در زوال دین به آن امید بسته بودند این بود که مى پنداشتند بعد از پیامبر چون دین قائم به امر ندارد از بین مى رود، لیکن ظهور اسلام تدریجاً و نفوذ آن در بین اهل اسلام و انتشار آوازه و اعتلاى کلمه آن با شوکت و قدرتى که همراه بوده از آرزوهایشان ناامیدشان ساخت و تنها چیزى که به آن دلخوش بودند این بود که با رفتن پیامبر آئینش هم از میان برود و این زمانى محقق مى شود که خداوند براى دین قائم به امرى معیّن نکند که در حفظ و تدبیر امورش جاى پیامبر بنشنید و امت را بدان سمت هدایت و ارشاد نماید. و در این صورت که کفار مشاهده کردند دین از مرحله قیام شخصى به مرحله قیام نوعى منتقل شده است و در مراحل کمال خود از صفت حدوث پا در مرحله بقا مى گذارد یأس و ناامیدى تمام وجودشان را فرا مى گیرد. این است اکمال دین و اتمام نعمت. بنابراین دیگر جایى براى ترس از کفار نیست. بلکه باید از من بترسید. مراد این است که در همان چیزى که باید از کفار مى ترسیدید یعنى این که دینتان را از بین ببرند، اکنون باید از من بترسید که با کفران این نعمت دین از کفتان بیرون آید و به جاى بهره مندى از مواهب آن دچار عذاب و گرفتارى و ذلت شوید».(55)
قرآن و نام امامان
پرسش 15 . اگر امامت اهل بیت علیهم السلام از ارکان دین است چرا نام امام على علیه السلام و دیگر امامان به صراحت در قرآن ذکر نشده تا موجب اختلاف و انحراف اذهان نشود؟
حل این مسأله در گرو کاویدن روش قرآن در معرفى امام على علیه السلام و دیگر ائمه هدى علیهم السلام و پى جویى راز این مسأله است. در این باره بحث را از چند محور پى مى گیریم:
یک. شخص یا شخصیت
اصولاً روش قرآن در بسیارى از موارد بیان اصول، قواعد شاخص ها و معیارهاست، نه امور جزئى. در رابطه با امامان معصوم ـ به ویژه امیرمؤمنان علیه السلام و اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله ـ شیوه قرآن این است که عمدتا آنان را با معرفى «شخصیت» ممتاز و برجستگى هایشان بشناساند، نه از طریق معرفى شناسنامه اى. این شیوه حکمت هاى متعددى دارد که در خلال مباحث به بعضى از آنها اشاره خواهد شد.
دو. اهل بیت در قرآن
قرآن در موارد متعددى، پرده از امتیازات و ویژگى هاى مربوط به شخصیت حقیقى و حقوقى اهل بیت علیهماالسلام و به ویژه امیرمؤمنان علیه السلام برداشته است؛ برخى از این آیات مانند آیه ولایت در مباحث پیشین گذشت.
آیات متعدد دیگرى نیز در این باره وجود دارند، از جمله:
2ـ1.«وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً»(56) «و بر دوستى خدا به فقیر و اسیر و یتیم طعام مى دهند». مفسران بزرگ شیعه و سنى آورده اند: این آیه در شأن على بن ابى طالب علیه السلام و اهل بیت ایشان است و مسئله روزه دارى حضرت على علیه السلامو اعضاى خانواده آن حضرت و نیز دادن افطار خود به مسکین، یتیم و اسیر در سه شب متوالى به طور متواتر نقل شده است.
2ـ2. «…إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اهل الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»(57) «همانا خدا مى خواهد که هر رجس و آلایشى را از شما [ خانواده نبوت] دور سازد و شما را از هر عیب پاک و منزه گرداند».
نفى هرگونه رجس و آلایش در آیه مساوى با عصمت است. در خصوص این آیه مقالات و کتاب هاى متعددى نگاشته شده و در اینکه شامل حضرت على علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام و حسن و حسین علیهماالسلام است، نزد شیعه و سنى اختلافى نیست. تنها اختلاف در شمول آن نسبت به همسران پیامبر صلى الله علیه و آلهاست. علماى شیعه و برخى از اهل سنت (مانند امام شافعى)، به استناد ادله متعددى از جمله قرائن موجود در آیه و آیات و قبل بعد از آن شمول آن را نسبت به همسران پیامبر صلى الله علیه و آله رد کرده اند.
2-3. در آیه مباهله قرآن حضرت على علیه السلام را به عنوان نفس پیامبر صلى الله علیه و آله معرفى کرده است. آیات دیگرى نیز وجود دارد که به همین موارد اکتفا مى کنیم. در آیه اول اوج ایثار در شدت نیاز، در آیه دوم طهارت مطلق از هر کژى و کاستى و عیب و گناه (عصمت) و در آیات پیش گفته مانند آیه ولایت تلفیق دو عبادت بزرگ با یکدیگر، همراه با اوج اخلاص و خدا دوستى نمایان شده است. هم چنین آیات ولایت و ابلاغ و اکمال دین به شخصیت حقوقى یعنى ولایت امیرمؤمنان علیه السلام توجه داده اند.
سه. چگونگى معرفى شخصیت
چنان که گذشت قرآن به جاى معرفى شناسنامه اى رویکرد معرفى شخصیت را برگزیده است. افزون بر آن در چگونگى معرفى شخصیت اهل بیت به ویژه در عرصه شخصیت حقوقى، متد و شیوه خاصى دارد که مى توان آن را «آشکار گویى در عین رمزگونگى» نام نهاد. به عنوان مثال آیات تطهیر، ابلاغ و اکمال و… در لابه لا و در لفاف مطالب دیگرى بیان شده است، هرچند قرائن و دلایل محکمى از نظر تاریخى و هم در مضمون و سیاق آیات وجود دارد که ارتباط قطعى آنها را با شخصیت حقیقى یا حقوقى اهل بیت علیهم السلامروشن مى سازد.(58)
چهار. حکمت روش قرآن
شیوه ذکر شده حکمت هاى متعددى دارد؛ از جمله:
4ـ1. انگشت گذاشتن روى اشخاص در مواردى، چندان نقشى در روشنگرى ندارد؛ بلکه در نهایت به نوعى پیروى کورکورانه مى کشاند. البته این مانع نیست که در موارد بایسته، افراد نیز معرفى شوند؛ ولى اساسا معرفى شخصیت، معرفى الگوها است و در نتیجه جامعه را به جاى گرایش هاى تعصب آمیز جاهلانه، به سمت تعقّل، ژرف اندیشى و توجّه به ملاک ها، فضایل و امتیازات واقعى سوق مى دهد.
4ـ2. معرفى شخصیت زمینه ساز پذیرش معقول است؛ در حالى که معرفى شخص در بعضى موارد موجب دافعه مى شود. این روش، به ویژه در شرایطى که شخص از جهاتى تحت تبلیغات سوء قرار گرفته و یا جامعه به هر دلیلى آمادگى پذیرش وى را ندارد، بهترین روش است. این مسئله دقیقا در مورد امیرمؤمنان علیه السلام وجود داشته است.
براى شناخت درست این موضوع باید شرایط و ویژگى هاى جامعه اسلامى در زمان نزول قرآن را در نظر گرفت تا در پرتو آن، بتوان به درک صحیحى از مسئله نایل آمد. بررسى دقیق این مسئله از گنجایش این نوشتار خارج است؛ لیکن به اختصار مى توان گفت به استثناى اندکى از مؤمنان برجسته، اکثریت جامعه صدر اسلام نسبت به اهل بیت علیهم السلام ـ به ویژه حضرت على علیه السلام ـ پذیرش لازم را نداشتند. پیامبر صلى الله علیه و آله نیز در مقاطع مختلف، با دشوارى هاى زیادى، آن حضرت را مطرح مى ساخت و در هر مورد، با نوعى واکنش منفى و مقاومت رو به رو مى شد. دلایل این امر متعدد است؛ از جمله:
الف. بسیارى از مخالفان، کسانى بودند که تا مدتى پیش، در صف معارضان اسلام قرار داشتند و رویاروى خود، شمشیر امام على علیه السلام را دیده و از همان زمان کینه وى را به دل گرفته بودند. حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام یکى از علل روى گردانى مردم از آن حضرت را همین نکته (نکیر سیفه) بیان فرموده است.
ب. تفکرات و سنت هاى غلط جاهلى، هنوز بر اندیشه مردم حاکم بود و آنان امورى مانند گرایش هاى قبیله اى، مسئله سنّ و … را در امور سیاسى دخیل مى دانستند. لذا مثلاً به بهانه جوان بودن حضرت على علیه السلام، وى را چندان شایسته براى رهبرى جامعه نمى دانستند.
ج. تفکّرى خطرناک در سطح جامعه تبلیغ مى شد، مبنى بر اینکه پیامبر صلى الله علیه و آله درصدد است خویشان خود را براى همیشه، بر مسند قدرت و حکومت بنشاند. در این راستا خدمات ارزنده آن حضرت را نوعى بازى سیاسى تفسیر مى کردند که براى چنگ اندازى به حکومت، براى خود و اهل بیتش انجام داده است. بازتاب این مسأله در برخورد جابربن نضر یا حارث بن النعمان الفهرى با پیامبر صلى الله علیه و آله پس از واقعه غدیر(59) و نیز در سخنان یزید پس از شهادت امام حسین علیه السلام کاملاً روشن است.(60)
اکنون این سؤال پدید مى آید که در چنین وضعیتى، تا چه اندازه صلاح بود نام آن حضرت و یا امامان معصوم بعد از ایشان در قرآن به صراحت ذکر شود؟
ممکن است کسى با خود بیندیشد که اگر چنین شده بود، ریشه اختلافات از بن کنده مى شد و امت اسلامى یکپارچه و هم آوا شده، راه هدایت را پیشه مى ساخت؛ زیرا قرآن مورد قبول همه است و در آن اختلافى نیست. اما آیا واقعیت چنین بود؟ هرگز! زیرا:
اولاً، موارد مختلفى در قرآن هست که علیرغم بیان صریح یک مسأله باز در میان مسلمانان اختلاف وجود دارد؛ از جمله: مسأله مسح پا در نماز که قرآن به صراحت فرموده است: «وَ امْسَحُوا بِرُؤسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ»(61) «سر و پاهاى خود را تا برآمدگى دو پاها مسح کنید». ولى در عین حال اهل سنت به جاى مسح، پاهاى خود را مى شویند. این گونه مخالفت ها و اجتهادات در برابر قرآن یا سنت قطعى و معتبر بسیار زیاد است.
علامه کاشف الغطاء در کتاب «الاجتهاد و النص» هفتاد مورد از اجتهادات خلفا در برابر نصوص صریح قرآنى یا سنت نبوى صلى الله علیه و آله را با مستندات دقیق آنها ذکر کرده است.(62) بررسى اوضاع اجتماعى آن زمان نشان مى دهد که این خطر به طور جدى وجود داشت که بر سر مسئله امیر مؤمنان علیه السلام، اساس اسلام و قرآن به خطر افتد و اگر نام آن حضرت به صراحت در قرآن مى آمد، این مشکل وجود داشت که طیف عظیمى ـ که در جامعه، پایگاه تبلیغاتى وسیعى داشتند و در صدر اطرافیان پیامبر صلى الله علیه و آله نیز بودند ـ به خاطر انگیزه هاى سیاسى رسالت آن حضرت و قرآن را یکسره نفى و انکار کنند و خطر جدى براى اساس اسلام و قرآن بیافرینند!!
شاید این مسئله اغراق آمیز بنماید؛ اما رخدادهاى مهم تاریخى، به خوبى از این نکته پرده برگرفته است. در اینجا تنها به ذکر یک نمونه ـ که در منابع تاریخى مهم اهل تسنن آمده و از مسلمات تاریخى است ـ اکتفا مى شود:
مورخان برجسته آورده اند که چون پیامبر صلى الله علیه و آله لحظات آخر عمر خویش را مى گذراند، درخواست قلم و لوحى نمود تا سندى براى امت به یادگار نهد که هیچ گاه به انحراف و گمراهى گرفتار نشوند. این درخواست براى اطرافیان کاملاً روشن و هدف از آن ـ با توجه به موضع گیرى هاى پیشین پیامبر صلى الله علیه و آله ـ واضح بود. در این هنگام خلیفه دوم بانگ برآورد: «انّ الرجل لیهجر!»(63) «همانا این مرد بر اثر شدّت تب هذیان مى گوید!!»
شگفتا! مگر خداوند در قرآن نفرموده است: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى. إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحى»(64) پس چرا پیامبر خدا و سخنگوى وحى در خانه اش و نزد عزیزترین و بهترین حامیانش، این چنین جسارت آمیز مورد طعن قرار مى گیرد و کار به جایى مى رسد که از تصمیم خود منصرف مى شود! زیرا پافشارى بر تصمیم خود خطرى بزرگتر در پى دارد.
عمربن الخطاب در گفتگویى با ابن عباس گفت ما از روى دلسوزى براى اسلام على علیه السلام را به حکومت انتخاب نکردیم. اینکه خلیفه در این سخن و این کار مخلصانه عمل کرده یا نه بحث دیگرى است، اما آنچه سخن خلیفه به خوبى گواهى مى دهد این است که قریش از این که امامت در خاندانى باشد که نبوت در آن بوده به شدت ابا داشته است.
استاد مطهرى در این باره مى فرماید:
«در میان تمام فرمان هاى الهى هیچ دستورى مانند مسئله خاندان پیامبر و امامت امیرمؤمنان از جهت اجرایى کم شانس نبود زیرا به جهت تعصبات حاکم بر جامعه آن عصر آمادگى پذیرش این مسئله وجود نداشت. امکان تمرد از دستور حضرت وجود داشت. با اینکه به پیامبر اکرم دستوراتى درباره امیرمؤمنان مى رسید حضرت همواره نگران بودند منافقینى که قرآن پیوسته از خطر آنها یاد مى کند به بهانه سپردن منصب ها و امتیازات ویژه به خویشاندان به تبلیغات منفى بپردازند. در صورتى که سیره پیامبر در زندگى اجتناب از اختصاص امتیاز ویژه براى خود و خاندانش بود و شاید سرّ به کارگیرى این شیوه در قرآن یعنى در عین عدم صراحت گویا و آشکار سخن گفتن این باشد که از یک سو آیات مذکور دربردارنده قرینه ها و نشانه هایى است که هر انسان منصف و بى غرضى ارتباط آنها با اهل بیت را درک مى کند و از سوى دیگر، تلاش شده مطلب به صورتى بیان شود که آنهایى که قصد تمرد و نافرمانى دارند تمردشان به نافرمانى صریح و آشکار در مقابل قرآن و اسلام منجر نشود»(65)
پی نوشت ها:
1. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: حمیدرضا شاکرین، حکومت دینى، ص 35-24، قم: معارف، چهارم، 1385.
2. بقره2، آیه 124.
3. اصول کافى، ج 1، ص 175 و ج 2، ص 178.
4. مائده 5، آیه 67. در شأن نزول آیه بنگرید:
الف. الغدیر، ج 1، ص 223-214.
ب. غایة المرام، ج 3، ص 327-320.
ج. مجمع البیان، ج 3، ص 223.
د. الدرالمنثور، ج 3، ص 109.
5. مائده 5، آیه 3.
6. اسراء 17، آیه 71.
7. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: على ربانى گلپایگانى، امامت در بینش اسلامى، ص 41-37.
8. جهت آگاهى بیشتر بنگرید:
الف. مکارم شیرازى، پیام قرآن، ج 9، ص -177 398، تهران: دارالکتب الاسلامیه.
ب. علامه سید محمدحسین حسینى طهرانى، امام شناسى، ج 17-1، مشهد: انتشارات علامه طباطبائى.
ج. عبداللّه مسعودى، محسن اراکى، حوار فى الامامة، قم: مجمع جهانى اهل بیت، اول، 1386.
9. جهت آگاهى بیشتر رجوع کنید به پاسخ پرسش 15.
10. مائده 5، آیه 55.
11. معناى کلمه زکات اعم از زکات واجب و مستحب است و کاربرد آن در این آیه در مورد زکات مستحبى یعنى صدقه است.
12. بنگرید: عبدالحسین احمد الامینى النجفى، الغدیر فى الکتاب و السنة و الادب، ج 2، ص 52 و 53، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
13. مائده 5، آیه 55.
14. متضافر؛ خبرى را گویند که نقل کننده آن متعدد باشد ولى به حد تواتر نرسد.
15. بنگرید: پیام قرآن، ج 9، ص 204.
16. الغدیر، ج 2، ص 58.
17. بنگرید: کتاب هاى تفسیرى از جمله: تفسیر روح المعانى، کفایة الطالب و…
18. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: امامت پژوهى، ص 274-272.
19. الراغب الاصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 570.
20. ابوالحسن على بن عبدالواحد، ابن اثیر، النهایة فى غریب الحدیث و الاثر، ج 5، ص 227.
21. اسماعیل بن حماد، الجوهرى، الصحاح فى اللغه، تحقیق احمدبن عبدالغفور عطار، بیروت، دارالعلم للملایین، ج 6، ص 2528.
22. معجم مقاییس اللغه، ج 6، ص 141.
23. منافقون 63، آیه 8.
24. علامه امینى در الغدیر، ج 3، ص 167-163 بیست مورد از این گونه استعمالات در قرآن را گردآورده است.
25. جار الله محمودبن عمر زمخشرى، الکشاف عن حقائق غوامض القرآن، ج 1، ص 649، تهران، ناصر خسرو، 1406 ق.
26. فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، ج 4-3، ص 326، تهران، ناصر خسرو، دهم، 1416 ق.
27. سید ابوالحسن شرف الدین موسوى، المراجعات، مراجعه 42، ص 164، تهران، بعثت.
28. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: امامت پژوهى، ص 291-289.
29. بنگرید: امامت و رهبرى، ص 180 و 182، قم، صدرا.
30. سیف الدین آمدى، غایه المرام، ص 108، ح 16.
31. همان، ح 17.
32. بنگرید: الغدیر، ج 1، ص 195 و 196.
33. جهت آگاهى بیشتر بنگرید:
الف. پیام قرآن، ج 9، ص 213-207.
ب. امامت پژوهى، ص 298-287.
34. نساء4، آیه 59.
35. نهج البلاغه، حکمت 165، ح 4، ص 41.
36. فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج 10، ص 144.
37. عنکبوت29، آیه 8.
38. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: علامه طباطبائى، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 4، ص 412-416، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
39. بنگرید: فخررازى، التفسیر الکبیر، ج 1، ص 144. دارالحیاة التراث العربى، بیروت، لبنان.
40. بنگرید: امامت پژوهى، ص 257.
41. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: ابوطالب تجلیل، براهین اصول المعارف الالهیة والعقائد الحقة للأمامیة، ص 244 – 249.
42. همان.
43. امامت پژوهى، ص 258.
44. بنگرید: علامه محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 30، ص 355، قم: دارالفقه للطباعة والنشر، چاپ اول، 1379.
45. در توضیح مفاد این آیه و چگونگى انطباق آن بر حضرت على علیه السلام بنگرید: علامه سیدمحمد حسین حسینى طهرانى، امام شناسى، ج 3، ص 141 ـ 224، مشهد: علامه طباطبایى، چاپ سوم، 1418ق.
46. مائده5، آیه 67.
47. مکارم، پیام قرآن، ج 9، ص 182-181.
48. مائده5، آیه 67.
49. مائده 5، آیه 67.
50. مائده 5، آیه 3.
51. علامه امینى در الغدیر، ج 1، ص 230-238 از منابع متعدد اهل سنت نزول آیه در واقعه غدیر را نقل نموده است.
52. الغدیر، ج 1، ص 231.
53. بنگرید: آل عمران3، آیه 61 و 100، بقره(2)، آیه 109 و 217، صف(61)، آیه 9 و 10.
54. بنگرید: شهید مطهرى، امامت و رهبرى، ص 148-117.
55. بنگرید: علامه سید محمد حسین حسینى طهرانى، امام شناسى، ج 8، ص 38 – 43.
56. انسان 76، آیه 8.
57. احزاب 33، آیه 33.
58. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: شهید مطهرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 886-852، و ج 25، ص 193-185 و 302-288.
59. بنگرید: پاسخ پرسش 21.
60. در منابع تاریخى آمده است که چون سر مبارک حضرت امام حسین علیه السلام را نزد یزید آوردند در ضمن اشعارى چنین گفت:
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحى نزل [بنى]هاشم چند روزى با حکومت بازى کردند و هر چه بود بازى هاى سیاسى بود و نه خبرى از آسمان آمده و نه وحیى نازل شده بود.
میرزا محمد تقى لسان الملک، ناسخ التواریخ، ج 6، ص 339، قم: محمدى، بى چا، بى تا.
61. مائده 5، آیه 6.
62. بنگرید: امام خمینى، کشف الاسرار، ص 120-112، تهران، نشر.
63. عبدالرحمن احمد، البکرى، من حیاة الخلیفة عمربن الخطاب، صص 101ـ107.
64. «و او [ پیامبر] از سر هوس سخن نمى گوید، سخن او جز آنچه وحى مى شود نیست» نجم 53، آیات 3 و 4.
65. بنگرید: شهید مطهرى، امامت و رهبرى، ص 160-152.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد