دفن شبانه حضرت علی(ع) و سرنوشت قاتل
۱۳۹۵/۰۳/۱۵
–
۱۹۲۸ بازدید
چرا حضرت علی (ع) را شبانه بدون تشریفات دفن کردند؟و قاتل ایشان چگونه مجازات شد؟آیا درست است که قاتل ایشان هنگام قصاص ذکر و یاد خدا می گفت و خدارا عبادت می کرد؟
1-علت دفن شبانه امیرالمومنین علی علیه السلام اولا وصیت آن حضرت بود و ثانیا به علت اینکه آن حضرت دشمنان خبیث بسیاری همچون بنی امیه داشت برای دوری از جسارت به قبر آن حضرت ایشان را شبانه و مخفیانه دفن کردند.چنانچه نقل شده پس از شهادت حضرت علی ـ علیه السلام ـ بر اساس وصیتش، فرزندان ارجمندش به پا خاستند تا شبانه آن نازنین بدن را غسل دهند و کفن کنند و به خاک سپارند. پس از انجام غسل و کفن به دستور امام حسن ـ علیه السلام ـ جز فرزندان امیرالمؤمنین و شماری از یاران خاص آن حضرت، همه برگشتند و آن تابوت بر دوش جبرئیل و میکائیل و حسن و حسین ـ علیهما السلام ـ از کوفه دور شد و بر سوی نجف (منطقه غری) رهسپار گردید.در نقطه ای از آن سرزمین، جلو تابوت به زمین آمد و فرزندان آن حضرت نیز عقب آن را بر زمین نهادند و امام حسن(ع) همان گونه که پدر سفارش فرموده بود، بر آن پیکر پاک نماز خواند پس از نماز، تابوت را کنار زدند و با جا به جا کردن خاک، آرامگاهی ساخته و پرداخته یافتند، که سنگ نوشته ای نشان می داد که آن قبر را حضرت نوح ـ علیه السلام ـ برای بنده برگزیده و شایسته خدا، علی ـ علیه السلام ـ آماده ساخته است.
هنگامی که بر آن شدند تا آن پیکر مقدس را به درون قبر برند ندای منادی را از آسمان شنیدند که می گفت: آن بدن پاک را بر زمین پاک نهید، که دوست، مشتاق دیدار دوست است.( قزوینی، سید کاظم، امام علی ـ علیه السلام ـ از ولادت تا شهادت، مترجم علی کرمی، انتشارات دلیل ما، چاپ اول، تابستان 1380، ص663 و 664.)
شیخ مفید در کتاب «الارشاد» درباره مخفی و شبانه دفن شدن آن حضرت آورده است که: قبر آنحضرت بنابه وصیّتی که نموده بود، مخفی ماند تا سقوط دولت بنی امیّه که دشمنی و کینه ورزی شدیدی نسبت به آنحضرت داشتند و چون قدرت به دست بنی عباس افتاد، در زمان امامت امام صادق ـ علیه السلام ـ توسط آن حضرت قبر مطهر جد بزرگوارش آشکار شد.( مفید، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، قم، موسسه آل البیت ـ علیه السلام ـ لاحیاء التراث، چاپ اول، رجب 1413ه ق، ج اول، ص10)
و به این جریان شیخ ابو علی طبرسی در کتاب «اعلام الوری بأعلام الهدی» اشاره کرده است.( طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، قم، مؤسسه آل البیت ـ علیه السلام ـ لاحیاء التراث. چاپ اول، ربیع الاولی 1417 ه ق، ج اول ص312)
به هر حال برای اینکه علت این امر روشن شود لازم است به نمونه هایی از خباثت و پلیدی بنی امیه با خاندان رسول خدا اشاره کنیم تا به علت این سفارش امیرالمومنین بهتر پی ببریم:
علامه مقریزی ابوالعباس احمد بن علی شافعی در کتاب خود (النزاع و التخاصم فی ما بین بنی هاشم و بنی امیه) شرح فجایع اعمال بنی امیه را به تفصیل شرح داده است. در اینجا به دو واقعه مهم آن اشاره می کنیم.
در سال 105 هجری قمری، هشام بن عبد الملک بن مروان به خلافت رسید. این حاکم قسی القلب، ظلم و ستم نسبت به بنی هاشم را به حد اعلای خود رساند. هنگامی که زید بن علی (پسر امام سجاد(علیه السلام)) از مدینه به شام جهت تظلم خواهی از حاکمان بنی امیّه نزد خلیفه رفت و بالاخره توانست با هشام ملاقات نماید. در این ملاقات، قبل از این که زید سخنی بر زبان آورد، هشام به جای خوش آمد گویی و پذیرایی، اهانت ها و دشنام های زشتی به آن بزرگوار داد و او را از دربار خلافت خویش بیرون راند. حتی ابن ابی الحدید می نویسد: بعد از فحاشی ضربات شدیدی بر او وارد کرد. ایشان به ناچار از شام به کوفه رفت و برای مبارزه با ظلم به تشکیل نهضتی علیه امویان پرداخت.
یوسف بن عمر ثقفی ـ حاکم کوفه ـ با لشکر بسیاری به مبارزه با آن حضرت برخاست. با توطئه وی، ناگهان تیری از سمت دشمن به پیشانی زید اصابت نمود و شربت شهادت نوشید. یحیی پسر زید به اتفاق جمعی دیگر از شیعیان، بدن زید را محرمانه به بیرون شهر برده، در وسط نهر قبری کندند و جسد زید را دفن نمودند. پس از گذاردن سنگ قبر، آب را در آن نهر جاری کردند تا
دشمنانش محل قبر زید را نیابند.
جاسوسان حکومتی محل قبر را شناسایی و به یوسف بن عمر ثقفی گزارش دادند. او دستور داد که نبش قبر نمایند، جسد زید را بیرون آورده و سرش را از تن جدا نموده آن را برای هشام به شام فرستاد. هشام نیز به یوسف بن عمر ثقفی دستور داد که بدن جناب زید بن علی را، لخت و عریان به دار آویزند. آن ملعون نیز این دستور را عیناً اجرا نمود. یعنی در سال 121 هجری قمری بدن فرزند پیامبر خدا به دار آویخته شد، و تا سال 126 هجری قمری که ولید بن یزید بن عبد الملک بن مروان به خلافت رسید، همچنان بالای دار بود. سپس ولید دستور داد استخوان های زید را از دار پایین آورده، آتش زدند و خاکسترش را نیز بر باد دادند.
همین عمل را با بدن یحیی پسر زید در جرجان (گرگان امروزی) انجام دادند. یحیی نیز در میدان رزم به شهادت رسید و سرش را بریده به شام فرستادند. بدنش نیز مدت شش سال بالای دار ماند و دوست و دشمن به حال آن بزرگوار می گریستند. پس از قیام ابو مسلم خراسانی، بدن وی را از بالای دار پایین آورده و در گرگان به خاک سپردند.
از آنجایی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) از عداوت این خاندان خبیث نسبت به بنی هاشم و همچنین عداوت خوارج نهروان آگاهی داشت، برای پیشگیری از چنین فجایعی وصیت و اصرار بر پنهان داشتن محل دفن خود و شبانه دفن شدنش داشت. لذا قبر ایشان تا زمان خلافت هارون الرشید ـ خلیفه عباسی ـ مخفی بود.
البته ممکن است مصالح دیگری نیز در نظر آن بزرگوار بوده که در نظر ما پنهان باشد. از آنجمله به دلیل ارادت شدید دوستان و شیعیان آن حضرت با آشکار بودن مرقد مبارک، شیعیان برای زیارت به بارگاه ملکوتی حضرت مشرّف می شدند و باعث شناسایی ارادتمندان حضرت می شد و واقعه شهادت حجر بن عدی و میثم تمّار برای دیگران تکرار می شد و لذا مخفی بودن مرقد مبارک ایشان در دوران بنی امیّه و اوائل دوران بنی عباس ممکن است باعث حفظ جان بسیاری از شیعیان شده باشد.
2-در مورد قاتل علی علیه السلام
دراین واقعه عبرت های بسیاری نهفته است که می تواند پند دهنده شیعیان باشد.
اول این که هرچند به گواهی تاریخ، ابن ملجم عامل به شهادت رساندن امام بود، اما عامل اصلی حذف امام و ولی خدا از جامعه، یک تفکر بود.
آنکه علی را به شهادت رساند، تفکری بود که ابن ملجم، تنها یک نماینده ی کوچک آن بود.
تفکری که منحصر به دوران امام علی نبود. بلکه هم در زمان پیامبر(ص) ریشه های آن بچشم می خورد و هم پس از امام علی در مقاطع مختلف تاریخی متأسفانه نقش غیر قابل انکاری در منحرف نمودن بسیاری از جریانات اسلامی حتی در دوران معاصر داشته است.
این تفکر همواره از شدت افراطی گری چهره ای زشت و مطرود از دین را به نمایش گذاشته و بحران آفرین بود است. وافراط یعنی آن که می خواهد جلوتر از امام خود حرکت کند.
تفکری که در نهایت بی تدبیری، قادر به تمایز میان دوست و دشمن نیست، اولویت های جامعه اسلامی را تشخیص نمی دهد، تنها خود را معیار و ملاک دینداری می داند و به راحتی برچسب کفر بر دیگران می زند و آنها را از دایره ی اسلام خارج، و کمر به حذف هر که غیر خود می بندد و در نهایت حماقت، معادلات سیاسی را به نفع دشمنان اسلام تغییر می دهند.
یکی دیگر از مسایلی که می تواند در این واقعه بسیار عبرت آموز باشد، محل و نقطه انحراف کسی است که در وصف او گفته اوبودند: و کان یسارع فی حوائج أمیر المؤمنین (علیه السلام) و خدمته، یعنی او در کارهای حضرت از دیگران سبقت می گرفت و به ایشان خدمت می کرد.
و تمامی منابع متفق القولند که ابن ملجم به فرایض دینی پایبند بوده و اثر سجده بر روی پیشانی اش معلوم بوده است.
این حادثه و حادثه هایی مشابه این، منجر می شود تا کسانی که از آن آگاهی پیدا می کنند هیچ وقت نسبت به عاقبت به خیری خود امیدوار نگردند و از این که درمسیر ولایت درحرکت اند به خود مغرور نگردند، اما شاید مسأله مهم تر در این امر نقطه انحراف ابن ملجم باشد، چه امری موجب شد او که خود را دوستدار علی علیه السلام می دانست و در رکاب او شمشیر زده بود، به جایی برسد که شمشیر زهرآگین بر سر حضرتش فرود آورد و به این امر افتخار کند؟
براساس روایات مختلف تاریخی به نظر می رسد که نقطه انحراف او نیز می تواند متفاوت باشد، اما اگر این روایت را معتبر بدانیم (که بسیاری ازعلما نیز بر این روایت تأکید دارند.) که ابن ملجم حتی در واقعه خروج خوارج برامیرالمؤمنین وجنگ صفین نیز از یاران او بود، باید بدانیم که نقطه انحراف می تواند خیلی پیچیده تر ازآنچه می اندیشیم و فکرمی کنیم باشد، چنانکه کسی فتنه های بزرگی را پشت سرگذارد و در همه امور همراه و همدم حضرت علی باشد، حتی درفتنه خطرناک خوارج که به بیان حضرت امیر حق را باطل آمیخته بودند و حقیقتا امر بر بسیاری مشتبه شده بود وی درمسیربود و پس ازجنگ حتی بشارت دهنده پیروزی علی علیه السلام بود، چطور شیطان می تواند براین فرد غلبه کند و نقطه ضعف او را دریابد، براین اساس به نظر می رسد احساسات وعواطف وی از ناراحتی وعزاداری کشته شدگان خوارج توانست امر را بر او مشتبه کند و در طی زمان او را چنان عوض کند که به مقابله با حضرت علی به پا خیزد.
آیت الله بهجت در ذیل این واقعه فرمودند: «همیشه از خدا بخواهیم که عاقبت ما را ختم به خیر کند.»
ایشان میفرماید که یک کسی یک عمری پروانۀ امامش میشود آخر سر امامش را میکُشد، این است که ابن ملجم مثل پروانه بود برای امیرالمؤمنین، به راستی این کدام عیب پنهان است که یک روزی رو میآید، این کدام ضعف ایمان است که یک روزی خودش را نشان میدهد، این کدام گناه استغفار نشده است که یک روزی پدر صاحب بچه را در میآورد، این کدام خوبی غرور یافته است؟
هنگامی که بر آن شدند تا آن پیکر مقدس را به درون قبر برند ندای منادی را از آسمان شنیدند که می گفت: آن بدن پاک را بر زمین پاک نهید، که دوست، مشتاق دیدار دوست است.( قزوینی، سید کاظم، امام علی ـ علیه السلام ـ از ولادت تا شهادت، مترجم علی کرمی، انتشارات دلیل ما، چاپ اول، تابستان 1380، ص663 و 664.)
شیخ مفید در کتاب «الارشاد» درباره مخفی و شبانه دفن شدن آن حضرت آورده است که: قبر آنحضرت بنابه وصیّتی که نموده بود، مخفی ماند تا سقوط دولت بنی امیّه که دشمنی و کینه ورزی شدیدی نسبت به آنحضرت داشتند و چون قدرت به دست بنی عباس افتاد، در زمان امامت امام صادق ـ علیه السلام ـ توسط آن حضرت قبر مطهر جد بزرگوارش آشکار شد.( مفید، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، قم، موسسه آل البیت ـ علیه السلام ـ لاحیاء التراث، چاپ اول، رجب 1413ه ق، ج اول، ص10)
و به این جریان شیخ ابو علی طبرسی در کتاب «اعلام الوری بأعلام الهدی» اشاره کرده است.( طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، قم، مؤسسه آل البیت ـ علیه السلام ـ لاحیاء التراث. چاپ اول، ربیع الاولی 1417 ه ق، ج اول ص312)
به هر حال برای اینکه علت این امر روشن شود لازم است به نمونه هایی از خباثت و پلیدی بنی امیه با خاندان رسول خدا اشاره کنیم تا به علت این سفارش امیرالمومنین بهتر پی ببریم:
علامه مقریزی ابوالعباس احمد بن علی شافعی در کتاب خود (النزاع و التخاصم فی ما بین بنی هاشم و بنی امیه) شرح فجایع اعمال بنی امیه را به تفصیل شرح داده است. در اینجا به دو واقعه مهم آن اشاره می کنیم.
در سال 105 هجری قمری، هشام بن عبد الملک بن مروان به خلافت رسید. این حاکم قسی القلب، ظلم و ستم نسبت به بنی هاشم را به حد اعلای خود رساند. هنگامی که زید بن علی (پسر امام سجاد(علیه السلام)) از مدینه به شام جهت تظلم خواهی از حاکمان بنی امیّه نزد خلیفه رفت و بالاخره توانست با هشام ملاقات نماید. در این ملاقات، قبل از این که زید سخنی بر زبان آورد، هشام به جای خوش آمد گویی و پذیرایی، اهانت ها و دشنام های زشتی به آن بزرگوار داد و او را از دربار خلافت خویش بیرون راند. حتی ابن ابی الحدید می نویسد: بعد از فحاشی ضربات شدیدی بر او وارد کرد. ایشان به ناچار از شام به کوفه رفت و برای مبارزه با ظلم به تشکیل نهضتی علیه امویان پرداخت.
یوسف بن عمر ثقفی ـ حاکم کوفه ـ با لشکر بسیاری به مبارزه با آن حضرت برخاست. با توطئه وی، ناگهان تیری از سمت دشمن به پیشانی زید اصابت نمود و شربت شهادت نوشید. یحیی پسر زید به اتفاق جمعی دیگر از شیعیان، بدن زید را محرمانه به بیرون شهر برده، در وسط نهر قبری کندند و جسد زید را دفن نمودند. پس از گذاردن سنگ قبر، آب را در آن نهر جاری کردند تا
دشمنانش محل قبر زید را نیابند.
جاسوسان حکومتی محل قبر را شناسایی و به یوسف بن عمر ثقفی گزارش دادند. او دستور داد که نبش قبر نمایند، جسد زید را بیرون آورده و سرش را از تن جدا نموده آن را برای هشام به شام فرستاد. هشام نیز به یوسف بن عمر ثقفی دستور داد که بدن جناب زید بن علی را، لخت و عریان به دار آویزند. آن ملعون نیز این دستور را عیناً اجرا نمود. یعنی در سال 121 هجری قمری بدن فرزند پیامبر خدا به دار آویخته شد، و تا سال 126 هجری قمری که ولید بن یزید بن عبد الملک بن مروان به خلافت رسید، همچنان بالای دار بود. سپس ولید دستور داد استخوان های زید را از دار پایین آورده، آتش زدند و خاکسترش را نیز بر باد دادند.
همین عمل را با بدن یحیی پسر زید در جرجان (گرگان امروزی) انجام دادند. یحیی نیز در میدان رزم به شهادت رسید و سرش را بریده به شام فرستادند. بدنش نیز مدت شش سال بالای دار ماند و دوست و دشمن به حال آن بزرگوار می گریستند. پس از قیام ابو مسلم خراسانی، بدن وی را از بالای دار پایین آورده و در گرگان به خاک سپردند.
از آنجایی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) از عداوت این خاندان خبیث نسبت به بنی هاشم و همچنین عداوت خوارج نهروان آگاهی داشت، برای پیشگیری از چنین فجایعی وصیت و اصرار بر پنهان داشتن محل دفن خود و شبانه دفن شدنش داشت. لذا قبر ایشان تا زمان خلافت هارون الرشید ـ خلیفه عباسی ـ مخفی بود.
البته ممکن است مصالح دیگری نیز در نظر آن بزرگوار بوده که در نظر ما پنهان باشد. از آنجمله به دلیل ارادت شدید دوستان و شیعیان آن حضرت با آشکار بودن مرقد مبارک، شیعیان برای زیارت به بارگاه ملکوتی حضرت مشرّف می شدند و باعث شناسایی ارادتمندان حضرت می شد و واقعه شهادت حجر بن عدی و میثم تمّار برای دیگران تکرار می شد و لذا مخفی بودن مرقد مبارک ایشان در دوران بنی امیّه و اوائل دوران بنی عباس ممکن است باعث حفظ جان بسیاری از شیعیان شده باشد.
2-در مورد قاتل علی علیه السلام
دراین واقعه عبرت های بسیاری نهفته است که می تواند پند دهنده شیعیان باشد.
اول این که هرچند به گواهی تاریخ، ابن ملجم عامل به شهادت رساندن امام بود، اما عامل اصلی حذف امام و ولی خدا از جامعه، یک تفکر بود.
آنکه علی را به شهادت رساند، تفکری بود که ابن ملجم، تنها یک نماینده ی کوچک آن بود.
تفکری که منحصر به دوران امام علی نبود. بلکه هم در زمان پیامبر(ص) ریشه های آن بچشم می خورد و هم پس از امام علی در مقاطع مختلف تاریخی متأسفانه نقش غیر قابل انکاری در منحرف نمودن بسیاری از جریانات اسلامی حتی در دوران معاصر داشته است.
این تفکر همواره از شدت افراطی گری چهره ای زشت و مطرود از دین را به نمایش گذاشته و بحران آفرین بود است. وافراط یعنی آن که می خواهد جلوتر از امام خود حرکت کند.
تفکری که در نهایت بی تدبیری، قادر به تمایز میان دوست و دشمن نیست، اولویت های جامعه اسلامی را تشخیص نمی دهد، تنها خود را معیار و ملاک دینداری می داند و به راحتی برچسب کفر بر دیگران می زند و آنها را از دایره ی اسلام خارج، و کمر به حذف هر که غیر خود می بندد و در نهایت حماقت، معادلات سیاسی را به نفع دشمنان اسلام تغییر می دهند.
یکی دیگر از مسایلی که می تواند در این واقعه بسیار عبرت آموز باشد، محل و نقطه انحراف کسی است که در وصف او گفته اوبودند: و کان یسارع فی حوائج أمیر المؤمنین (علیه السلام) و خدمته، یعنی او در کارهای حضرت از دیگران سبقت می گرفت و به ایشان خدمت می کرد.
و تمامی منابع متفق القولند که ابن ملجم به فرایض دینی پایبند بوده و اثر سجده بر روی پیشانی اش معلوم بوده است.
این حادثه و حادثه هایی مشابه این، منجر می شود تا کسانی که از آن آگاهی پیدا می کنند هیچ وقت نسبت به عاقبت به خیری خود امیدوار نگردند و از این که درمسیر ولایت درحرکت اند به خود مغرور نگردند، اما شاید مسأله مهم تر در این امر نقطه انحراف ابن ملجم باشد، چه امری موجب شد او که خود را دوستدار علی علیه السلام می دانست و در رکاب او شمشیر زده بود، به جایی برسد که شمشیر زهرآگین بر سر حضرتش فرود آورد و به این امر افتخار کند؟
براساس روایات مختلف تاریخی به نظر می رسد که نقطه انحراف او نیز می تواند متفاوت باشد، اما اگر این روایت را معتبر بدانیم (که بسیاری ازعلما نیز بر این روایت تأکید دارند.) که ابن ملجم حتی در واقعه خروج خوارج برامیرالمؤمنین وجنگ صفین نیز از یاران او بود، باید بدانیم که نقطه انحراف می تواند خیلی پیچیده تر ازآنچه می اندیشیم و فکرمی کنیم باشد، چنانکه کسی فتنه های بزرگی را پشت سرگذارد و در همه امور همراه و همدم حضرت علی باشد، حتی درفتنه خطرناک خوارج که به بیان حضرت امیر حق را باطل آمیخته بودند و حقیقتا امر بر بسیاری مشتبه شده بود وی درمسیربود و پس ازجنگ حتی بشارت دهنده پیروزی علی علیه السلام بود، چطور شیطان می تواند براین فرد غلبه کند و نقطه ضعف او را دریابد، براین اساس به نظر می رسد احساسات وعواطف وی از ناراحتی وعزاداری کشته شدگان خوارج توانست امر را بر او مشتبه کند و در طی زمان او را چنان عوض کند که به مقابله با حضرت علی به پا خیزد.
آیت الله بهجت در ذیل این واقعه فرمودند: «همیشه از خدا بخواهیم که عاقبت ما را ختم به خیر کند.»
ایشان میفرماید که یک کسی یک عمری پروانۀ امامش میشود آخر سر امامش را میکُشد، این است که ابن ملجم مثل پروانه بود برای امیرالمؤمنین، به راستی این کدام عیب پنهان است که یک روزی رو میآید، این کدام ضعف ایمان است که یک روزی خودش را نشان میدهد، این کدام گناه استغفار نشده است که یک روزی پدر صاحب بچه را در میآورد، این کدام خوبی غرور یافته است؟