آیا قرار بود قرآن بر عمر نازل شود؟
۱۳۹۵/۰۲/۲۲
–
۴۲۶ بازدید
یک حدیثی شنیده بودم از منابع سنی که قرار بود قرآن بر عمر نازل شود ولی اشتباهاً بر پیامبر(ص) نازل شد! درست است؟
دوست عزیز! علاوه بر این ادعا که هرگز سندی برای اثبات آن ارائه نشد، ادعاهای دیگر در مورد برخی آیات نیز بیان شده است که در کتاب « الحدیث بین الروایه و الدرایه» آیت الله سبحانی به تفصیل به آنها پاسخ داده شده است.
ادعای موافقات عمر بر نزول آیات قرآن در راستای فضیلت تراشی برای وی بوده و هیچ سند و مدرکی ندارد. مراد از عنوان موافقات عمر این است که در مواردى، خداوند به موافقت آنچه که عمر گفت: آیه اى نازل کرد و این را از مهمترین مناقب عمر شمرده اند.
عمر خود مى گوید: من در سه مورد با پروردگارم موافقت کردم (این جمله محترمانه نقل شده و إلاّ باید مى گفت: پروردگارم با من در سه مورد موافقت کرد)
الف – در مقام ابراهیم ب – درحجاب ج – در اسیران بدر.
در پاورقى صحیح مسلم، در ذیل این قول عمر، آمده است: این از بالاترین مناقب و فضائل عمر است، و خود، (محمد فؤاد عبد الباقى) سه منقبت دیگر بدان مى افزاید و آنها عبارتند از موافقت در مورد غیرت زنها و موافقت در مورد نماز بر منافق و تحریم خمر.
ما به خواست خدا درباره این موافقتها یعنى مهمترین فضیلت عمر بحث مى کنیم:
دوست عزیز! توجه داشته باشید کتبی که روایات را از آنها نقل میکنیم همگی منابع اهل سنت میباشند. این روایات بیانگر تناقض گویی در مطالب ایشان است)
صحیح مسلم، ج 4 ص 1865، کتاب فضائل الصحابه، باب 2، ح 24.
(البته بخارى قول عمر را با این اختلاف نقل مى کند که به جاى اسیران بدر، اجتماع زنها در غیرت را مى آورد).
الف – موافقت در مورد مقام إبراهیم
عمر مى گوید: به رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) گفتم: «لو اتخذنا من مقام ابراهیم مصلى» یعنى کاش ما مقام ابراهیم را مصلى قرار مى دادیم. آنگاه آیه نازل شد که: وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلّى آیه 125 از سوره بقره. یعنى مقام ابراهیم را مکان نماز قرار دهید.
اى کاش صاحبان صحاح توجه داشتند و روایات خلاف آن را نقل نمى کردند.چون:
چون پیامبر صلى الله علیه و آله داخل (مسجد الحرام) شد هفت بار طواف (کعبه) نمود و پشت مقام دو رکعت نماز گزارد سپس به طرف صفا رفت…(صحیح بخارى، ج 2 ص 189، کتاب الحج، باب من صلى رکعتى الطواف خلف المقام، وص 195، باب ما جاء فی السعى بین الصفا والمروة، و ص 206، باب من ساق البدن معه.سنن ابن ماجه، ج 2 ص 986، کتاب المناسک، باب 33 ح 2959.سنن أبی داود، ج 2 ص 175، کتاب المناسک، باب فی رفع الیدین إذا رأى البیت، ح 1871.)
عن جابر بن عبد اللّه قال: رسول خدا صلى الله علیه و آله بعد از طواف، آیه فوق را قراءت کردند و سپس پشت مقام نماز خواندند
(سنن ترمذى، ج 5 ص 193، کتاب تفسیر القرآن، باب 3، ح 2967.سنن ابن ماجه، ج 2 ص 1033، کتاب المناسک، باب 84، ح 3074.این حدیث طولانى و بیش از 5 صفحه مى باشد و عبارت متن در صفحه دوم قرار داد.سنن أبی داود، ج 2 ص 183، کتاب المناسک، باب صفة حجة النبى صلى الله علیه و سلم ، ح 1905 (در ضمن حدیثى طولانى).سنن نسائى، ج 5 ص 235، به بعد بابهاى 149 و 163 و 164 و 172 ح 2936 و 2958 و 2959 و 2960 و 2971.)
این دسته روایات نیز به خوبى نشان مى دهد که آیه مزبور قبلا نازل شده بود
تردیدى نیست که قبل از حجة الوداع آن حضرت اعمال حج و عمره به جا آوردند و قطعا -چنانچه از روایات آتى برمى آید- نماز طواف به جا مى آوردند و دستور خواندن آن نماز در پشت مقام نازل شده بود، نه آنکه در حجة الوداع عمر پیشنهاد کرده و آیه فوق نازل شده باشد. به این روایات نیز توجه فرمائید:
قال ابوذر:… فجاء النبى صلى الله علیه و سلم فطاف بالبیت وصلى رکعتین خلف المقام
صحیح مسلم، ج 4 ص 1923، کتاب فضائل الصحابة، باب 28 (در فضائل ابوذر)، ح 132.
ابو ذر در ابتداى اسلامش در مکه مى گوید که رسول خدا (صلى الله علیه و آله) بعد از طواف، پشت مقام نماز خواند. آیا باز هم شکى باقى مى ماند که موضوع نماز پشت مقام سابقه طولانى دارد؟
عن جابر انّه قال: لما فرغ رسول اللّه صلى الله علیه و سلم من طواف البیت، اتى مقام ابراهیم. فقال عمر: یا رسول اللّه! هذا مقام ابینا ابراهیم الذى قال اللّه: وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلّى.
یعنى رسول خدا صلى الله علیه و آله بعد از طواف نزد مقام آمد. عمر گفت: یا رسول اللّه! این همان مقام پدرمان ابراهیم است که خداوند فرمود: وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلّى.
سنن ابن ماجه، ج 1 ص 322، کتاب اقامة الصلاة والسنة فیها، باب 56 (باب القبله)، ح 1008.
این روایت به خوبى نشان مى دهد که این آیه قبلا نازل شده بود و عمر از آن مطلع بود. جالب است که جاعلان حدیث موافقت خدا با عمر، ناشیانه آیه قرآن را با تغییرى جزئى به عمر نسبت مى دهند. آیا مى توان باور کرد که او در درجه اى از فصاحت بود که بتواند جمله اى شبیه قرآن بیاورد؟ کارى که نه رسول خدا صلى الله علیه و آله و نه احدى از فصحاى عرب قدرت آن را نداشتند.
ب – موافقت در مورد حجاب
افتخار دیگرى که براى عمر نقل کردند این است که عمر پیشنهاد حجاب را ارائه داد و سپس آیه حجاب نازل شد:
. عایشه مى گوید: همسران پیامبر صلى الله علیه و آله شبها براى قضاى حاجت به بیابان مى رفتند. عمر به پیامبر صلى الله علیه و آله مى گفت: زنهایت را در حجاب کن ولى رسول خدا صلى الله علیه و آله چنین نمى کرد (گوش به حرف عمر نمى داد!). شبى از شبها سودة دختر زمعه، همسر پیامبر صلى الله علیه و آله که زنى بلند قد بود بیرون رفت. عمر فریاد زد: اى سوده ترا شناختیم – به جهت حرصى که براى نزول آیه حجاب داشت (این کار را کرد). آنگاه آیه حجاب نازل شد.(صحیح بخارى، ج 1 ص 49، کتاب الوضوء، باب خروج النساء إلى البراز، و مشابه آن در ج 8 ص 66، کتاب الاستئذان، باب آیة الحجاب.صحیح مسلم، ج 4 ص 1709، کتاب السلام، باب 7، ح 18.)
ما از برادران و خواهران منصف و با غیرت اهل سنت تقاضا داریم یکبار دیگر روایت فوق را که در صحیحترین کتابهاى روائى آنان آمده با دقت بخوانند و خود قضاوت کنند که آیا عملى که عمر انجام داد -با هر قصد و نیتى که باشد- کار صحیحى بوده است؟
انس مى گوید: عمر گفت: گفتم یا رسول اللّه! انسانهاى نیک و بد بر تو وارد مى شوند کاش همسرانت را دستور به حجاب مى دادى. پس خداوند آیه حجاب را نازل کرد. (صحیح بخارى، ج 6 ص 148، تفسیر سوره احزاب)
عایشه مى گوید: بعد از نزول آیه حجاب، سودة ـ که زنى چاق بود (و البته در بعض روایات او را زنى بلند قد معرفی کردند نه چاق) و بر کسى که او را مى شناخت مخفى نبود ـ جهت حاجت خویش بیرون رفت. عمر او را دید و گفت: اى سودة به خدا قسم بر ما پوشیده نیستى بنگر که چگونه خارج مى شوى. او برگشت و شکایت نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله – که در بیت من بود – آورد. حضرت فرمود: که براى خروج جهت حاجاتتان مجازید.
(صحیح بخارى، ج 6 ص 150، تفسیر سوره احزاب و با حذف جمله «بعد ما ضرب علیها الحجاب» ج 7 ص 49، کتاب النکاح، باب خروج النساء لحوائجهن.)
صحیح مسلم، ج 4 ص 1709، کتاب السلام، باب 7، ح 17.)
معلوم نیست که جریان سودة و برخورد نامناسب عمر با او یکبار واقع شد یا دو بار،اگر یکبار بود که دو دسته روایات با هم در تعارض آشکارند زیرا دسته اول مى گوید که عمر این کار را به جهت حرصى که بر نزول حجاب داشت انجام داد و دسته دوم مى گوید که خروج سودة بعد از نزول آیه حجاب بود و قطعا یکى از دو دسته روایات دروغ است؛ و اگر دو واقعه بود که اولى به خاطر نزول حجاب و دومى بعد از آن واقع شد که باید گفت: آقاى عمر! اگر ما عمل اولت را بتوانیم توجیه کنیم که به خاطر حرصت جهت نزول آیه حجاب بود چرا بار دیگر با سوده آن برخورد را کردى که شکایت ترا نزد پیامبر صلى الله علیه و آله ببرد؟
حال چه این و چه آن، اگر زنى جهت قضاى حاجت به بیرون از شهر برود (که این مطلب از کلمه «صعیدا فیح»
برمى آید که به معناى فضاى باز است چه آنکه در شهر فضاى باز وسیع وجود نداشت) -آن زن هر که باشد- چرا باید مردى که با او محرم نیست چنان خطابى به او بکند؟ آیا این از ادب و اخلاق اسلامى است؟ اینان که مى گویند عمر همیشه با پیامبر صلى الله علیه و آله بود، آیا اخلاق رسول خدا صلى الله علیه و آله در او تأثیر نکرد؟ آیا این عمل عمر براى او افتخارى است که آن را در صحیحین نقل کردند؟ آیا خداوند تحت تأثیر رفتار غیر صحیح یک مسلمان قرار گرفته و حکمى را تشریع مى کند؟ آیا واقعا چنین است و ما این دسته روایات را بپذیریم یا آنچه را که هم صحیحین و هم ترمذى ونسائى آن را نقل نموده اند:
انس مى گوید من داناترین مردم به آیه حجاب مى باشم در شبى که رسول خدا صلى الله علیه و آله با زینب ازدواج کرد غذائى درست کرد مردم پس از خوردن غذا نشسته و صحبت مى کردند خداوند آیه حجاب را نازل کرد (آیه 53 از سوره احزاب). آیا باز هم تردیدى باقى مى ماند که نزول آیه حجاب ربطى به پیشنهاد عمر و یا عمل غیر صحیح او ندارد؟
این روایت را با عبارات مختلف، بخارى 9 بار و مسلم 5 بار تکرار کردند:
(صحیح بخارى، ج 6 ص 50 – 148، تفسیر سوره احزاب، و ج 7 ص 30، کتاب النکاح، باب ما یقول الرجل إذا أتى اهله، و ص 108، آخر کتاب الاطعمه، و ج 8 ص 65، کتاب الاستئذان، باب آیة الحجاب، و ج 9 ص 152، کتاب التوحید، باب وکان عرشه على الماء.صحیح مسلم، ج 2 ص 52 – 1046، کتاب النکاح، بابهاى 14 و 15، ح 95 – 87.توضیح آنکه باب 15 فقط در مورد ازدواج زینب و اکثر روایات آن مربوط به نزول آیه حجاب است.سنن ترمذى، ج 5 ص 333، کتاب تفسیر القرآن، باب 34 (ومن سورة الاحزاب)، ح 3218 و 3219. توضیح آنکه در حدیث اول داستان مزبور را بسیار طولانى نقل کرده و در هیچکدام از دو روایت نام زینب را نمى آورد.سنن نسائى، ج 6 ص 79، کتاب النکاح، باب 26، ح 3249 (بسیار خلاصه)توضیح آنکه روایت متن یکى از 9 روایت صحیح بخارى مى باشد.)
ج – اسراى بدر
سومین مورد از موافقات عمر مربوط به اسیران بدر است. ما که هر چه صحاح سته را زیر و رو کردیم در مورد این فضیلت بزرگ -بلکه مهمترین فضیلت- چیزى نیافتیم که عمر درباره اسراى بدر پیشنهادى کرده باشد و خداوند به
موافقت او آیه اى نازل کرده باشد. فقط بعض از مفسرین مى گویند که آیات 67 و 68 از سوره انفال به موافقت قول عمر نازل شده است. در حالى که این دو آیه نسبت به آنچه که از عمرنقل شده بسیار بیگانه است، چه آنکه اینان مى گویند عمر پیشنهاد کرد تا اسراى بدر را بکشند و آیه مى گوید شما نباید اسیر مى گرفتید نه اینکه وقتى اسیر گرفتید آنها را بکشید. حال ناچاریم جهت روشن شدن اذهان خوانندگانى که از جریان مذکور اطلاع ندارند آیات مربوطه را نوشته و درباره آن اندکى بحث کنیم:
مَا کَانَ لِنَبِىٍّ أَن یَکُونَ لَهُوآ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِى الأَْرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللَّهُ یُرِیدُ الاْءَخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ * لَّوْلاَ کِتَـبٌ مِّنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمَآ أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ الانفال / 67 و 68.
ترجمه: هیچ پیامبرى حق ندارد که (در جنگها) اسیر بگیرد مگر آنکه (دشمن را که قصد کشتن او و مؤمنین را دارد) کشتار کند. شما (با گرفتن اسیر و پولى به عنوان فدیه در ازاى آزادى آنها از دشمنان گرفتن) دنیا را مى جوئید و خدا (برایتان) آخرت مى خواهد و خدا عزیز و حکیم است. اگر نبود آنچه که از کتاب گذشت (که عذاب عمومى در این امت نخواهد بود) به خاطر این اسیر گرفتن عذابى بزرگ شما را فرا مى گرفت.
شاید مراد آیه که مى فرماید: «لولا کتاب من اللّه سبق» اشاره به آیه 33 از همین سوره باشد که فرموده: تا تو (اى پیامبر!) در میان اینان هستى خداوند عذابشان نمى کند… .
مى گویند که رسول خدا صلى الله علیه و آله با اصحاب درباره اسیران بدر مشورت کرد. عمر گفت: آنها را بکش. ابو بکر گفت: آنها را آزاد کن.
مستدرک حاکم، ج 2 ص 359، کتاب التفسیر، شماره 387، مسلسل 3270.))
روایت فوق از ابن عمراست. در دنباله آن مى گوید که رسول خدا صلى الله علیه و آله آنها را آزاد کرد (البته با فدیه) بعد از آن آیه مذکور نازل شد و چون پیامبر صلى الله علیه و آله عمر را دید گفت: «کاد أن یصیبنا فی خلافک بلاء» یعنى نزدیک بود که به خاطر مخالفت با تو بلائى بر ما نازل شود.
اگر واقعا این آیه به موافقت قول عمر نازل شد و پیشنهاد او نیز دائر بر قتل اسیران بود چرا رسول خدا صلى الله علیه و آله به موافقت قول عمر و آیه اى که نازل شد آنان را نکشت؟ آیا اهل سنت مى گویند که رسول خدا صلى الله علیه و آله با دستور خدا مخالفت کرد؟ اگر بگویند که آیه فوق بعد از آن نازل شد که اسرا آزاد شده بودند، آیا مى توان پذیرفت که خداوند دستورى در مورد خاصى نازل کند که دیگر محلى براى اجراى آن باقى نمانده باشد؟
حقیقت این است که اینان مى خواهند فضیلت تراشى کنند و إلاّ آیات قرآن از آنچه که بافتند بیگانه است بلکه اصحابى که به تعبیر قرآن دنبال منافع دنیایى بودند سعى کردند که اسیر بگیرند تا به ازاى آزادى آنها به متاع دنیا برسند ولذا مى بینیم على علیه السلام -که به اقرار بعض از دانشمندان اهل سنت، نزدیک به نصف از کشته شدگان بدر به دست مبارک آن حضرت به قتل رسیدند- حتى یک اسیر هم نگرفت.
از همه اینها گذشته از جمله اسراى بدر -که باید به دستور و پیشنهاد عمر کشته مى شدند- عباس، عموى گرامى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بوده است. احمد در مسند خویش از ابو رافع -غلام عباس- نقل مى کند که او قبلا اسلام آورده بود ولکن از ترس قومش آن را پنهان مى کرد.
وکان العباس قد اسلم ولکنه کان یهاب قومه وکان یکتم اسلامه (مسند احمد ج 9 ، ص 229، شماره 23925.) همین عباس بود که در زمان عمر وقتى مردم به قحطى دچار شدند عمر او را واسطه بین خود و خدا قرار داد و طلب باران کرد و مردم از قحطى نجات یافتند. (صحیح بخارى، ج 2 ص 34، باب الاستسقاء، باب سؤال الناس الامام الاستسقاء إذا قحطوا، و ج 5 ص 25، باب فضائل اصحاب النبى صلى الله علیه و سلم ، ذکر العباس بن عبد المطلب.)
اللهم انا کنا نتوسل الیک بنبینا فتسقینا وانّا نتوسل الیک بعم نبینا فاسقنا قال: فیسقون )متن دعاى عمر از بخارى)
رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره او فرمود: هر که عمویم را بیازارد مرا آزرده است.
من آذى عمى فقد آذانى فانما عم الرجل صنو أبیه( سنن ترمذى، ج 5 ص 610، کتاب المناقب، باب 29، ح 3758.)
ترمذى در حدیثى دیگر که بعد از آن ذکر مى کند مى نویسد که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: عباس از من است و من از او.
با توجّه به آنچه که گذشت معلوم شد که:
أوّلاً – خداوند به خاطر وجود پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله عذاب را از امت برداشته است.
ثانیا – اگر قرار باشد عذابى نازل شود به خاطر مخالفت مردم از دستورات خدا و رسولش مى باشد نه به خاطر مخالفت رسول خدا صلى الله علیه و آله از پیشنهاد یکى از پیروانش! و این مطلب به خوبى از آیات قرآن فهمیده مى شود.
ثالثا – آیات سوره انفال از اسیر گرفتن نهى مى کند نه به کشتن اسیر دستور مى دهد.
رابعا – دستور عمر به قتل اسیران اگر اجرا مى شد لازم بود عموى گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله نیز -که حضرتش از او تعریف کرده و ایذاء او را ایذاء به خود دانسته است- به قتل مى رسید، با آنکه مطابق حدیث مسند، او قبلا اسلام آورده بود.
د – نماز بر جنازه منافق
صاحبان صحاح -غیر از ابو داود- درباره نماز پیامبر صلى الله علیه و آله بر جنازه منافق، روایاتى نقل کردند. در میان آنها مسلم یکى از دو روایت را در باب فضائل عمر آورده است و این مى رساند که یکى از فضائل عمر این بود که رسول خدا صلى الله علیه و آله را از نماز بر منافق نهى کرده و سپس مى نویسد که قرآن هم بعد از آن به آنچه که عمر گفت: موافقت کرده است. لذا ما روایت مسلم را نقل کرده و متعرض اختلاف آن با بخارى خواهیم شد و در بررسى آن متوجه خواهیم شد که اصل مسأله بدینصورت که اینان متعرض شدند -با توجه به تضادى که در روایات است- نمى تواند صحیح باشد.
«پسر عمر، عبد اللّه مى گوید: چون عبد اللّه بن أُبَی (سر دسته منافقین) پسر سلول (ابى نام پدر عبد اللّه و سلول نام مادرش بود) مرد، پسرش عبد اللّه (نام پسر عبد اللّه نیز عبد اللّه بود) نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و از حضرتش خواست که پیراهن خود را بدهد تا پدرش را در آن کفن کند. حضرت به او داد. سپس تقاضا کرد که بر او نماز بخواند. حضرت جهت نماز بر او حاضر شد. عمر برخاست و لباس رسول خدا صلى الله علیه و آله را گرفت (و در بعض روایات آن را کشید) و گفت: یا رسول اللّه! آیا بر او نماز مى خوانى در حالیکه خداوند ترا از نماز خواندن بر او نهى کرده است؟ رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند مرا مخیر کرده است و فرمود: چه براى آنها(منافقین) طلب آمرزش بکنى چه نکنى، اگر براى آنها 70 بار هم استغفار کنى. (دنباله آیه چنین است: «فَلَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ…» یعنى هرگز خداوند آنان را نمى آمرزد) و من بر آن مى افزایم (یعنى بیش از 70 بار استغفار مى کنم). (عمر) گفت: او منافق است. (سرانجام) رسول خدا صلى الله علیه و آله (حرف عمر را گوش نکرد! و) بر او نماز خواند و (بعد از آن) خداوند (این آیه را) نازل کرد: «بر هیچیک از آنها (منافقین) بعد از مرگشان نماز نخوان و بر قبر او نیز نایست.
صحیح بخارى، ج 2 ص 96، باب الجنائز، باب الکفن فی القمیص الذى…، و ج 6 ص 85، تفسیر سوره توبه، و ج 7 ص 185، کتاب اللباس، باب لبس القمیص و….صحیح مسلم، ج 4 ص 1865، کتاب فضائل الصحابة، باب 2 ح 25، و ص 2141، ابتداى کتاب صفات المنافقین واحکامهم ح3 سنن ترمذى، ج 5 ص 261، کتاب تفسیر القرآن، ومن سورة التوبة، ح 3098.سنن ابن ماجه، ج 1 ص 487، کتاب الجنائز، باب 31 ح 1523، (به طور خلاصه).سنن نسائى، ج 4 ص 38، کتاب الجنائز، باب 40، ح 1896.
توضیح آنکه روایات فوق تماما از عبد اللّه بن عمر بوده که با مختصر تفاوتى در کتابهاى فوق الذکر آمده است و روایات معارض با آنها را به زودى متذکر خواهیم شد.
توجه به نکات زیر لازم به نظر مى رسد تا در بررسى روایات معارض با آن بهتر بتوانیم نتیجه گیرى کنیم و نیز براى فهم همین روایت و اشکالات وارد بر آن لازم است دقت بیشترى نمائیم:
1-رسول خدا صلى الله علیه و آله به تقاضاى پسر ابن أبی پیراهن خود را به او داد و قطعا او نیز پدرش را در آن پیراهن کفن کرد.
2- این عمل قبل از آن انجام شد که عبد اللّه بن أبی را دفن کنند.
3- عمر به پیامبر صلى الله علیه و آله مى گوید: آیا خدا ترا از نماز بر او نهى نکرده است؟ معناى آن این است که خداوند قبلا آیه نهى از نماز بر منافق را نازل کرده بود ولى رسول خدا صلى الله علیه و آله بر خلاف نهى خداوند بر جنازه منافقى -آن هم سردسته منافقین- نماز خواند.
4- آیه نهى بعد از نماز خواندن نازل شد که همین جا تضادى آشکار بین صدر و ذیل روایت مشاهده مى شود که بعض از شارحین نیز بدان توجه نمودند.
5- رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند مرا مخیر کرد بین استغفار کردن و نکردن که راستى باید گفت: جاعل حدیث آنقدر نفهمیده است که آیه مورد استشهاد، هرگز تخییر را نمى رساند بلکه مى گوید: چه براى آنها استغفار کنى و چه نکنى خداوند آنها را نمى آمرزد. بنابراین مسأله اى به نام مخیر بودن پیامبر صلى الله علیه و آله براى استغفار و عدم آن مطرح نبوده است.
6-پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: من بر 70 مى افزایم در حالى که همه مى دانیم که عدد هفتاد در اصطلاح عرب براى کثرت است. یعنى هر مقدار هم برایشان استغفار کنى سودى ندارد. دلیل آن هم دنباله آیه است که با کلمه «لن» که نفى ابد مى کند، خداوند فرموده است تا ابد و به قول ما «هرگز» خدا آنها را نمى آمرزد. نه اینکه مثلا 71 بار استغفار کنى خدا مى بخشد! و این واضح تر از آن است که بخواهیم بیشتر توضیح دهیم.
حال نوبت آن رسیده است که به روایات دیگر همین جریان سرى بزنیم:
جابر مى گوید: چون عبد اللّه بن أبی دفن شد رسول خدا صلى الله علیه و آله سر قبرش آمده و او را از قبر بیرون آورد و از آب دهانش بر او پاشید و لباسش را بر او پوشانید.
صحیح بخارى، ج 2 ص 97، (باب الکفن فی القمیص که در پاورقى قبل گفته شد)، وص 116، باب هل یخرج المیت من القبر واللحد لعلة، و ج 7 ص 185، کتاب اللباس، باب لبس القمیص و… .سنن نسائى، ج 4 ص 39 و 86، کتاب الجنائز، باب 40 و 92، ح 1897 و 2015 و 2016.
به نکاتى که در این روایت دیده مى شود که در تعارضى آشکار با روایت قبل است دقت کنیم:
1-پسر عبد اللّه از رسول خدا صلى الله علیه و آله تقاضا نکرد که لباسش را کفن پدرش قرار دهد بلکه پیامبر صلى الله علیه و آله خود این کار را انجام داد:
2-پوشیدن لباس قبل از دفن نبود بلکه بعد از آنکه او را دفن کردند از قبر بیرون آورده شد.
3- از آنجا که یکى از واجبات، خواندن نماز بر جنازه میت است قطعا کسى غیر از رسول خدا صلى الله علیه و آله بر او نماز خواند. چه آنکه اگر حضرت خود بر جنازه حاضر مى شد بعد از دفن یادش نمى آمد که لباسش را بر او بپوشاند بلکه همان وقت اینکار را مى کرد.
4- آیا اهل سنت مى پذیرند که رسول خدا صلى الله علیه و آله به خاطر اینکه لباسش را بر او بپوشاند نبش قبر کرده؟ در حالیکه همه فرق اسلامى -از شیعه و سنى- نبش قبر را حرام مى دانند.
5- نتیجه آنکه یا باید روایت ابن عمر را پذیرفت و حدیث جابر را مردود دانست و یا باید گفت: که جابر درست گفته و ابن عمر بر خطا بوده است. در حالیکه هر دو دسته روایت در صحاح، (مخصوصا صحیح بخارى) موجود است!
حال ببینیم عمر خود این جریان را چگونه تعریف مى کند:
«عمر مى گوید: چون عبد اللّه بن أبی مرد از رسول خدا صلى الله علیه و آله خواسته شد که بر او نماز بخواند. چون حضرتش به نماز ایستاد من به سویش پریدم و گفتم: یا رسول اللّه! آیا بر پسر أبی نماز مى خوانى در حالى که او در فلان روز و فلان روز، فلان حرف و فلان حرف را زد -حرفهاى او را شمردم- حضرت تبسمى کرد و گفت: از من دور شو اى عمر -من چون زیاد پافشارى کردم گفت: من مخیر شدم (که استغفار بکنم یا نکنم) و (استغفار کردن را) اختیار کردم و اگر بدانم که اگر بر 70 بیفزایم آمرزیده مى شود بر آن مى افزایم. (سرانجام) نماز خواند و از او جدا شد. فاصله اى نشد که دو آیه سوره توبه نازل شد: «اگر یکى از منافقین مرد بر او نماز نخوان… تا آخر آیه. عمر گفت: بعدا من از جرأتم بر رسول خدا صلى الله علیه و آله تعجب کردم».(صحیح بخارى، ج 2 ص 121، باب ما یکره من الصلاة على المنافقین، (از ابواب الجنائز)، و ج 6 ص 85، تفسیر سوره توبه.سنن ترمذى، ج 5 ص 260، تفسیر سوره توبه، ح 3097.سنن نسائى، ج 4 ص 69، کتاب الجنائز، باب 69، ح 1962.)
نکاتى که در این روایت قابل توجه است از این قرار است:
1-رسول خدا صلى الله علیه و آله به عمر دستور مى دهد که از من دور شو و او به جاى اطاعت کردن، بر حرفهاى قبلى خود پافشارى مى کند.
2- رسول خدا صلى الله علیه و آله مى گوید: من مخیر شدم که… و چنانچه گذشت آیه فوق هرگز تخییر را نمى رساند.
3- عدد 70 در آیه -چنانچه گذشت- براى کثرت است نه آنکه اگر زیادتر شود باعث آمرزش خواهد بود.
4- عمر مى گوید من از جرأتم بر رسول خدا صلى الله علیه و آله تعجب کردم. تعجب ما این است که چرا از جرأتش بر رسول خدا صلى الله علیه و آله در موارد دیگر -که مهمترین آنها جریان توهین او به حضرتش و نسبت هذیان دادن به آن بزرگوار بود- تعجب نکرد؟ آیا اهل سنت هم از اینگونه جرأتها تعجب مى کنند؟
ه – موافقت دیگر عمر در مورد تحریم خمر است
ولى ما که نفهمیدیم کدام آیه به موافقت عمر نازل شد!
او که تا نزول آیه 91 از سوره مائده یعنى لااقل تا سال هشتم هجرى -به اقرار صاحبان صحاح، چنانچه بحثش گذشت – شراب مى خورد! آیا او قبلا شراب را بر خود حرام کرده و از پیامبر صلى الله علیه و آله مى خواست که آن را حرام کند که آیه تحریم به موافقت قول او نازل شده باشد؟ «ما لکم کیف تحکمون!؟
و – موافقت در مورد غیرت زنها مى گویند زنهاى پیامبر صلى الله علیه و آله ، رسول خدا صلى الله علیه و آله را آزردند عمر به آنها خطاب کرد که اگر پیامبر صلى الله علیه و آله شما را طلاق دهد خداوند بهتر از شما را همسر او مى گرداند.
بخارى در صحیح خود از قول عمر مى نویسد که گفت: من در 3 مورد با پروردگارم موافقت کردم که دو مورد آن – یعنى در مقام ابراهیم و حجاب – تفصیلا شرح داده شد و مورد سوم را چنین بیان مى کند: «… زنان پیامبر صلى الله علیه و آله در غیرت علیه او اجتماع کردند من گفتم: امید است که پروردگارش -بعد از آنکه پیامبر صلى الله علیه و آله شما را طلاق داد- بهتر از شما را همسرانش بگرداند. همین آیه (یعنى آیه 5 از سوره تحریم، البته با همین عبارت و با اختلافى جزئى) نازل شد»
ج 1 ص 111، کتاب الصلاة، باب ما جاء فی القبلة، و ج 6 ص 24، تفسیر سوره بقرة.
در یکى از دو روایت بخارى آمده است که بعض زنها به او اعتراض کردند که مگر رسول خدا صلى الله علیه و آله نیست که زنهایش را موعظه کند که تو آمدى و آنها را اندرز مى دهى؟این روایت اگر صحیح باشد باید مسأله مقام ابراهیم و حجاب نیز صحیح باشد و چون آن دو -چنانچه شرح آن گذشت- درست نیست پس این یک نیز دروغ است. ممکن است گفته شود که اگر صدر روایت درست نبود چرا ذیل آن غلط باشد؟
گوئیم: صدر آن مى گوید من در 3 مورد با پروردگارم موافقت کردم و اگر این درست نباشد و ذیل آن درست باشد روایت فقط مى گوید که زنهاى پیامبر صلى الله علیه و آله علیه او توطئه کردند و من به آنها چنان خطابى کردم و بعض از آنها به من اعتراض کردند. بعدها خداوند همان را فرمود که من گفته بودم و این نشان از مخالفت همسران پیامبر صلى الله علیه و آله با آن حضرت و قهر کردن او از آنها، آن هم به مدت یک ماه، و مطلع نبودن عمر در این مدت از محل حضرتش دارد. ممکن است بپذیریم که عمر به آنها و یا لااقل به دخترش اعتراضاتى کرده باشد اما از آنجا که قولى که از عمر نقل شده تقریبا همان است که قرآن مى گوید، نمى توان پذیرفت که درجه فصاحت عمر تقریبا در ردیف قرآن بود! و بحث آن نیز در مسأله مقام ابراهیم گذشت.( منبع:سایت ولی عصر(عج))
ادعای موافقات عمر بر نزول آیات قرآن در راستای فضیلت تراشی برای وی بوده و هیچ سند و مدرکی ندارد. مراد از عنوان موافقات عمر این است که در مواردى، خداوند به موافقت آنچه که عمر گفت: آیه اى نازل کرد و این را از مهمترین مناقب عمر شمرده اند.
عمر خود مى گوید: من در سه مورد با پروردگارم موافقت کردم (این جمله محترمانه نقل شده و إلاّ باید مى گفت: پروردگارم با من در سه مورد موافقت کرد)
الف – در مقام ابراهیم ب – درحجاب ج – در اسیران بدر.
در پاورقى صحیح مسلم، در ذیل این قول عمر، آمده است: این از بالاترین مناقب و فضائل عمر است، و خود، (محمد فؤاد عبد الباقى) سه منقبت دیگر بدان مى افزاید و آنها عبارتند از موافقت در مورد غیرت زنها و موافقت در مورد نماز بر منافق و تحریم خمر.
ما به خواست خدا درباره این موافقتها یعنى مهمترین فضیلت عمر بحث مى کنیم:
دوست عزیز! توجه داشته باشید کتبی که روایات را از آنها نقل میکنیم همگی منابع اهل سنت میباشند. این روایات بیانگر تناقض گویی در مطالب ایشان است)
صحیح مسلم، ج 4 ص 1865، کتاب فضائل الصحابه، باب 2، ح 24.
(البته بخارى قول عمر را با این اختلاف نقل مى کند که به جاى اسیران بدر، اجتماع زنها در غیرت را مى آورد).
الف – موافقت در مورد مقام إبراهیم
عمر مى گوید: به رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) گفتم: «لو اتخذنا من مقام ابراهیم مصلى» یعنى کاش ما مقام ابراهیم را مصلى قرار مى دادیم. آنگاه آیه نازل شد که: وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلّى آیه 125 از سوره بقره. یعنى مقام ابراهیم را مکان نماز قرار دهید.
اى کاش صاحبان صحاح توجه داشتند و روایات خلاف آن را نقل نمى کردند.چون:
چون پیامبر صلى الله علیه و آله داخل (مسجد الحرام) شد هفت بار طواف (کعبه) نمود و پشت مقام دو رکعت نماز گزارد سپس به طرف صفا رفت…(صحیح بخارى، ج 2 ص 189، کتاب الحج، باب من صلى رکعتى الطواف خلف المقام، وص 195، باب ما جاء فی السعى بین الصفا والمروة، و ص 206، باب من ساق البدن معه.سنن ابن ماجه، ج 2 ص 986، کتاب المناسک، باب 33 ح 2959.سنن أبی داود، ج 2 ص 175، کتاب المناسک، باب فی رفع الیدین إذا رأى البیت، ح 1871.)
عن جابر بن عبد اللّه قال: رسول خدا صلى الله علیه و آله بعد از طواف، آیه فوق را قراءت کردند و سپس پشت مقام نماز خواندند
(سنن ترمذى، ج 5 ص 193، کتاب تفسیر القرآن، باب 3، ح 2967.سنن ابن ماجه، ج 2 ص 1033، کتاب المناسک، باب 84، ح 3074.این حدیث طولانى و بیش از 5 صفحه مى باشد و عبارت متن در صفحه دوم قرار داد.سنن أبی داود، ج 2 ص 183، کتاب المناسک، باب صفة حجة النبى صلى الله علیه و سلم ، ح 1905 (در ضمن حدیثى طولانى).سنن نسائى، ج 5 ص 235، به بعد بابهاى 149 و 163 و 164 و 172 ح 2936 و 2958 و 2959 و 2960 و 2971.)
این دسته روایات نیز به خوبى نشان مى دهد که آیه مزبور قبلا نازل شده بود
تردیدى نیست که قبل از حجة الوداع آن حضرت اعمال حج و عمره به جا آوردند و قطعا -چنانچه از روایات آتى برمى آید- نماز طواف به جا مى آوردند و دستور خواندن آن نماز در پشت مقام نازل شده بود، نه آنکه در حجة الوداع عمر پیشنهاد کرده و آیه فوق نازل شده باشد. به این روایات نیز توجه فرمائید:
قال ابوذر:… فجاء النبى صلى الله علیه و سلم فطاف بالبیت وصلى رکعتین خلف المقام
صحیح مسلم، ج 4 ص 1923، کتاب فضائل الصحابة، باب 28 (در فضائل ابوذر)، ح 132.
ابو ذر در ابتداى اسلامش در مکه مى گوید که رسول خدا (صلى الله علیه و آله) بعد از طواف، پشت مقام نماز خواند. آیا باز هم شکى باقى مى ماند که موضوع نماز پشت مقام سابقه طولانى دارد؟
عن جابر انّه قال: لما فرغ رسول اللّه صلى الله علیه و سلم من طواف البیت، اتى مقام ابراهیم. فقال عمر: یا رسول اللّه! هذا مقام ابینا ابراهیم الذى قال اللّه: وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلّى.
یعنى رسول خدا صلى الله علیه و آله بعد از طواف نزد مقام آمد. عمر گفت: یا رسول اللّه! این همان مقام پدرمان ابراهیم است که خداوند فرمود: وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلّى.
سنن ابن ماجه، ج 1 ص 322، کتاب اقامة الصلاة والسنة فیها، باب 56 (باب القبله)، ح 1008.
این روایت به خوبى نشان مى دهد که این آیه قبلا نازل شده بود و عمر از آن مطلع بود. جالب است که جاعلان حدیث موافقت خدا با عمر، ناشیانه آیه قرآن را با تغییرى جزئى به عمر نسبت مى دهند. آیا مى توان باور کرد که او در درجه اى از فصاحت بود که بتواند جمله اى شبیه قرآن بیاورد؟ کارى که نه رسول خدا صلى الله علیه و آله و نه احدى از فصحاى عرب قدرت آن را نداشتند.
ب – موافقت در مورد حجاب
افتخار دیگرى که براى عمر نقل کردند این است که عمر پیشنهاد حجاب را ارائه داد و سپس آیه حجاب نازل شد:
. عایشه مى گوید: همسران پیامبر صلى الله علیه و آله شبها براى قضاى حاجت به بیابان مى رفتند. عمر به پیامبر صلى الله علیه و آله مى گفت: زنهایت را در حجاب کن ولى رسول خدا صلى الله علیه و آله چنین نمى کرد (گوش به حرف عمر نمى داد!). شبى از شبها سودة دختر زمعه، همسر پیامبر صلى الله علیه و آله که زنى بلند قد بود بیرون رفت. عمر فریاد زد: اى سوده ترا شناختیم – به جهت حرصى که براى نزول آیه حجاب داشت (این کار را کرد). آنگاه آیه حجاب نازل شد.(صحیح بخارى، ج 1 ص 49، کتاب الوضوء، باب خروج النساء إلى البراز، و مشابه آن در ج 8 ص 66، کتاب الاستئذان، باب آیة الحجاب.صحیح مسلم، ج 4 ص 1709، کتاب السلام، باب 7، ح 18.)
ما از برادران و خواهران منصف و با غیرت اهل سنت تقاضا داریم یکبار دیگر روایت فوق را که در صحیحترین کتابهاى روائى آنان آمده با دقت بخوانند و خود قضاوت کنند که آیا عملى که عمر انجام داد -با هر قصد و نیتى که باشد- کار صحیحى بوده است؟
انس مى گوید: عمر گفت: گفتم یا رسول اللّه! انسانهاى نیک و بد بر تو وارد مى شوند کاش همسرانت را دستور به حجاب مى دادى. پس خداوند آیه حجاب را نازل کرد. (صحیح بخارى، ج 6 ص 148، تفسیر سوره احزاب)
عایشه مى گوید: بعد از نزول آیه حجاب، سودة ـ که زنى چاق بود (و البته در بعض روایات او را زنى بلند قد معرفی کردند نه چاق) و بر کسى که او را مى شناخت مخفى نبود ـ جهت حاجت خویش بیرون رفت. عمر او را دید و گفت: اى سودة به خدا قسم بر ما پوشیده نیستى بنگر که چگونه خارج مى شوى. او برگشت و شکایت نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله – که در بیت من بود – آورد. حضرت فرمود: که براى خروج جهت حاجاتتان مجازید.
(صحیح بخارى، ج 6 ص 150، تفسیر سوره احزاب و با حذف جمله «بعد ما ضرب علیها الحجاب» ج 7 ص 49، کتاب النکاح، باب خروج النساء لحوائجهن.)
صحیح مسلم، ج 4 ص 1709، کتاب السلام، باب 7، ح 17.)
معلوم نیست که جریان سودة و برخورد نامناسب عمر با او یکبار واقع شد یا دو بار،اگر یکبار بود که دو دسته روایات با هم در تعارض آشکارند زیرا دسته اول مى گوید که عمر این کار را به جهت حرصى که بر نزول حجاب داشت انجام داد و دسته دوم مى گوید که خروج سودة بعد از نزول آیه حجاب بود و قطعا یکى از دو دسته روایات دروغ است؛ و اگر دو واقعه بود که اولى به خاطر نزول حجاب و دومى بعد از آن واقع شد که باید گفت: آقاى عمر! اگر ما عمل اولت را بتوانیم توجیه کنیم که به خاطر حرصت جهت نزول آیه حجاب بود چرا بار دیگر با سوده آن برخورد را کردى که شکایت ترا نزد پیامبر صلى الله علیه و آله ببرد؟
حال چه این و چه آن، اگر زنى جهت قضاى حاجت به بیرون از شهر برود (که این مطلب از کلمه «صعیدا فیح»
برمى آید که به معناى فضاى باز است چه آنکه در شهر فضاى باز وسیع وجود نداشت) -آن زن هر که باشد- چرا باید مردى که با او محرم نیست چنان خطابى به او بکند؟ آیا این از ادب و اخلاق اسلامى است؟ اینان که مى گویند عمر همیشه با پیامبر صلى الله علیه و آله بود، آیا اخلاق رسول خدا صلى الله علیه و آله در او تأثیر نکرد؟ آیا این عمل عمر براى او افتخارى است که آن را در صحیحین نقل کردند؟ آیا خداوند تحت تأثیر رفتار غیر صحیح یک مسلمان قرار گرفته و حکمى را تشریع مى کند؟ آیا واقعا چنین است و ما این دسته روایات را بپذیریم یا آنچه را که هم صحیحین و هم ترمذى ونسائى آن را نقل نموده اند:
انس مى گوید من داناترین مردم به آیه حجاب مى باشم در شبى که رسول خدا صلى الله علیه و آله با زینب ازدواج کرد غذائى درست کرد مردم پس از خوردن غذا نشسته و صحبت مى کردند خداوند آیه حجاب را نازل کرد (آیه 53 از سوره احزاب). آیا باز هم تردیدى باقى مى ماند که نزول آیه حجاب ربطى به پیشنهاد عمر و یا عمل غیر صحیح او ندارد؟
این روایت را با عبارات مختلف، بخارى 9 بار و مسلم 5 بار تکرار کردند:
(صحیح بخارى، ج 6 ص 50 – 148، تفسیر سوره احزاب، و ج 7 ص 30، کتاب النکاح، باب ما یقول الرجل إذا أتى اهله، و ص 108، آخر کتاب الاطعمه، و ج 8 ص 65، کتاب الاستئذان، باب آیة الحجاب، و ج 9 ص 152، کتاب التوحید، باب وکان عرشه على الماء.صحیح مسلم، ج 2 ص 52 – 1046، کتاب النکاح، بابهاى 14 و 15، ح 95 – 87.توضیح آنکه باب 15 فقط در مورد ازدواج زینب و اکثر روایات آن مربوط به نزول آیه حجاب است.سنن ترمذى، ج 5 ص 333، کتاب تفسیر القرآن، باب 34 (ومن سورة الاحزاب)، ح 3218 و 3219. توضیح آنکه در حدیث اول داستان مزبور را بسیار طولانى نقل کرده و در هیچکدام از دو روایت نام زینب را نمى آورد.سنن نسائى، ج 6 ص 79، کتاب النکاح، باب 26، ح 3249 (بسیار خلاصه)توضیح آنکه روایت متن یکى از 9 روایت صحیح بخارى مى باشد.)
ج – اسراى بدر
سومین مورد از موافقات عمر مربوط به اسیران بدر است. ما که هر چه صحاح سته را زیر و رو کردیم در مورد این فضیلت بزرگ -بلکه مهمترین فضیلت- چیزى نیافتیم که عمر درباره اسراى بدر پیشنهادى کرده باشد و خداوند به
موافقت او آیه اى نازل کرده باشد. فقط بعض از مفسرین مى گویند که آیات 67 و 68 از سوره انفال به موافقت قول عمر نازل شده است. در حالى که این دو آیه نسبت به آنچه که از عمرنقل شده بسیار بیگانه است، چه آنکه اینان مى گویند عمر پیشنهاد کرد تا اسراى بدر را بکشند و آیه مى گوید شما نباید اسیر مى گرفتید نه اینکه وقتى اسیر گرفتید آنها را بکشید. حال ناچاریم جهت روشن شدن اذهان خوانندگانى که از جریان مذکور اطلاع ندارند آیات مربوطه را نوشته و درباره آن اندکى بحث کنیم:
مَا کَانَ لِنَبِىٍّ أَن یَکُونَ لَهُوآ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِى الأَْرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللَّهُ یُرِیدُ الاْءَخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ * لَّوْلاَ کِتَـبٌ مِّنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمَآ أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ الانفال / 67 و 68.
ترجمه: هیچ پیامبرى حق ندارد که (در جنگها) اسیر بگیرد مگر آنکه (دشمن را که قصد کشتن او و مؤمنین را دارد) کشتار کند. شما (با گرفتن اسیر و پولى به عنوان فدیه در ازاى آزادى آنها از دشمنان گرفتن) دنیا را مى جوئید و خدا (برایتان) آخرت مى خواهد و خدا عزیز و حکیم است. اگر نبود آنچه که از کتاب گذشت (که عذاب عمومى در این امت نخواهد بود) به خاطر این اسیر گرفتن عذابى بزرگ شما را فرا مى گرفت.
شاید مراد آیه که مى فرماید: «لولا کتاب من اللّه سبق» اشاره به آیه 33 از همین سوره باشد که فرموده: تا تو (اى پیامبر!) در میان اینان هستى خداوند عذابشان نمى کند… .
مى گویند که رسول خدا صلى الله علیه و آله با اصحاب درباره اسیران بدر مشورت کرد. عمر گفت: آنها را بکش. ابو بکر گفت: آنها را آزاد کن.
مستدرک حاکم، ج 2 ص 359، کتاب التفسیر، شماره 387، مسلسل 3270.))
روایت فوق از ابن عمراست. در دنباله آن مى گوید که رسول خدا صلى الله علیه و آله آنها را آزاد کرد (البته با فدیه) بعد از آن آیه مذکور نازل شد و چون پیامبر صلى الله علیه و آله عمر را دید گفت: «کاد أن یصیبنا فی خلافک بلاء» یعنى نزدیک بود که به خاطر مخالفت با تو بلائى بر ما نازل شود.
اگر واقعا این آیه به موافقت قول عمر نازل شد و پیشنهاد او نیز دائر بر قتل اسیران بود چرا رسول خدا صلى الله علیه و آله به موافقت قول عمر و آیه اى که نازل شد آنان را نکشت؟ آیا اهل سنت مى گویند که رسول خدا صلى الله علیه و آله با دستور خدا مخالفت کرد؟ اگر بگویند که آیه فوق بعد از آن نازل شد که اسرا آزاد شده بودند، آیا مى توان پذیرفت که خداوند دستورى در مورد خاصى نازل کند که دیگر محلى براى اجراى آن باقى نمانده باشد؟
حقیقت این است که اینان مى خواهند فضیلت تراشى کنند و إلاّ آیات قرآن از آنچه که بافتند بیگانه است بلکه اصحابى که به تعبیر قرآن دنبال منافع دنیایى بودند سعى کردند که اسیر بگیرند تا به ازاى آزادى آنها به متاع دنیا برسند ولذا مى بینیم على علیه السلام -که به اقرار بعض از دانشمندان اهل سنت، نزدیک به نصف از کشته شدگان بدر به دست مبارک آن حضرت به قتل رسیدند- حتى یک اسیر هم نگرفت.
از همه اینها گذشته از جمله اسراى بدر -که باید به دستور و پیشنهاد عمر کشته مى شدند- عباس، عموى گرامى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بوده است. احمد در مسند خویش از ابو رافع -غلام عباس- نقل مى کند که او قبلا اسلام آورده بود ولکن از ترس قومش آن را پنهان مى کرد.
وکان العباس قد اسلم ولکنه کان یهاب قومه وکان یکتم اسلامه (مسند احمد ج 9 ، ص 229، شماره 23925.) همین عباس بود که در زمان عمر وقتى مردم به قحطى دچار شدند عمر او را واسطه بین خود و خدا قرار داد و طلب باران کرد و مردم از قحطى نجات یافتند. (صحیح بخارى، ج 2 ص 34، باب الاستسقاء، باب سؤال الناس الامام الاستسقاء إذا قحطوا، و ج 5 ص 25، باب فضائل اصحاب النبى صلى الله علیه و سلم ، ذکر العباس بن عبد المطلب.)
اللهم انا کنا نتوسل الیک بنبینا فتسقینا وانّا نتوسل الیک بعم نبینا فاسقنا قال: فیسقون )متن دعاى عمر از بخارى)
رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره او فرمود: هر که عمویم را بیازارد مرا آزرده است.
من آذى عمى فقد آذانى فانما عم الرجل صنو أبیه( سنن ترمذى، ج 5 ص 610، کتاب المناقب، باب 29، ح 3758.)
ترمذى در حدیثى دیگر که بعد از آن ذکر مى کند مى نویسد که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: عباس از من است و من از او.
با توجّه به آنچه که گذشت معلوم شد که:
أوّلاً – خداوند به خاطر وجود پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله عذاب را از امت برداشته است.
ثانیا – اگر قرار باشد عذابى نازل شود به خاطر مخالفت مردم از دستورات خدا و رسولش مى باشد نه به خاطر مخالفت رسول خدا صلى الله علیه و آله از پیشنهاد یکى از پیروانش! و این مطلب به خوبى از آیات قرآن فهمیده مى شود.
ثالثا – آیات سوره انفال از اسیر گرفتن نهى مى کند نه به کشتن اسیر دستور مى دهد.
رابعا – دستور عمر به قتل اسیران اگر اجرا مى شد لازم بود عموى گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله نیز -که حضرتش از او تعریف کرده و ایذاء او را ایذاء به خود دانسته است- به قتل مى رسید، با آنکه مطابق حدیث مسند، او قبلا اسلام آورده بود.
د – نماز بر جنازه منافق
صاحبان صحاح -غیر از ابو داود- درباره نماز پیامبر صلى الله علیه و آله بر جنازه منافق، روایاتى نقل کردند. در میان آنها مسلم یکى از دو روایت را در باب فضائل عمر آورده است و این مى رساند که یکى از فضائل عمر این بود که رسول خدا صلى الله علیه و آله را از نماز بر منافق نهى کرده و سپس مى نویسد که قرآن هم بعد از آن به آنچه که عمر گفت: موافقت کرده است. لذا ما روایت مسلم را نقل کرده و متعرض اختلاف آن با بخارى خواهیم شد و در بررسى آن متوجه خواهیم شد که اصل مسأله بدینصورت که اینان متعرض شدند -با توجه به تضادى که در روایات است- نمى تواند صحیح باشد.
«پسر عمر، عبد اللّه مى گوید: چون عبد اللّه بن أُبَی (سر دسته منافقین) پسر سلول (ابى نام پدر عبد اللّه و سلول نام مادرش بود) مرد، پسرش عبد اللّه (نام پسر عبد اللّه نیز عبد اللّه بود) نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و از حضرتش خواست که پیراهن خود را بدهد تا پدرش را در آن کفن کند. حضرت به او داد. سپس تقاضا کرد که بر او نماز بخواند. حضرت جهت نماز بر او حاضر شد. عمر برخاست و لباس رسول خدا صلى الله علیه و آله را گرفت (و در بعض روایات آن را کشید) و گفت: یا رسول اللّه! آیا بر او نماز مى خوانى در حالیکه خداوند ترا از نماز خواندن بر او نهى کرده است؟ رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند مرا مخیر کرده است و فرمود: چه براى آنها(منافقین) طلب آمرزش بکنى چه نکنى، اگر براى آنها 70 بار هم استغفار کنى. (دنباله آیه چنین است: «فَلَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ…» یعنى هرگز خداوند آنان را نمى آمرزد) و من بر آن مى افزایم (یعنى بیش از 70 بار استغفار مى کنم). (عمر) گفت: او منافق است. (سرانجام) رسول خدا صلى الله علیه و آله (حرف عمر را گوش نکرد! و) بر او نماز خواند و (بعد از آن) خداوند (این آیه را) نازل کرد: «بر هیچیک از آنها (منافقین) بعد از مرگشان نماز نخوان و بر قبر او نیز نایست.
صحیح بخارى، ج 2 ص 96، باب الجنائز، باب الکفن فی القمیص الذى…، و ج 6 ص 85، تفسیر سوره توبه، و ج 7 ص 185، کتاب اللباس، باب لبس القمیص و….صحیح مسلم، ج 4 ص 1865، کتاب فضائل الصحابة، باب 2 ح 25، و ص 2141، ابتداى کتاب صفات المنافقین واحکامهم ح3 سنن ترمذى، ج 5 ص 261، کتاب تفسیر القرآن، ومن سورة التوبة، ح 3098.سنن ابن ماجه، ج 1 ص 487، کتاب الجنائز، باب 31 ح 1523، (به طور خلاصه).سنن نسائى، ج 4 ص 38، کتاب الجنائز، باب 40، ح 1896.
توضیح آنکه روایات فوق تماما از عبد اللّه بن عمر بوده که با مختصر تفاوتى در کتابهاى فوق الذکر آمده است و روایات معارض با آنها را به زودى متذکر خواهیم شد.
توجه به نکات زیر لازم به نظر مى رسد تا در بررسى روایات معارض با آن بهتر بتوانیم نتیجه گیرى کنیم و نیز براى فهم همین روایت و اشکالات وارد بر آن لازم است دقت بیشترى نمائیم:
1-رسول خدا صلى الله علیه و آله به تقاضاى پسر ابن أبی پیراهن خود را به او داد و قطعا او نیز پدرش را در آن پیراهن کفن کرد.
2- این عمل قبل از آن انجام شد که عبد اللّه بن أبی را دفن کنند.
3- عمر به پیامبر صلى الله علیه و آله مى گوید: آیا خدا ترا از نماز بر او نهى نکرده است؟ معناى آن این است که خداوند قبلا آیه نهى از نماز بر منافق را نازل کرده بود ولى رسول خدا صلى الله علیه و آله بر خلاف نهى خداوند بر جنازه منافقى -آن هم سردسته منافقین- نماز خواند.
4- آیه نهى بعد از نماز خواندن نازل شد که همین جا تضادى آشکار بین صدر و ذیل روایت مشاهده مى شود که بعض از شارحین نیز بدان توجه نمودند.
5- رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند مرا مخیر کرد بین استغفار کردن و نکردن که راستى باید گفت: جاعل حدیث آنقدر نفهمیده است که آیه مورد استشهاد، هرگز تخییر را نمى رساند بلکه مى گوید: چه براى آنها استغفار کنى و چه نکنى خداوند آنها را نمى آمرزد. بنابراین مسأله اى به نام مخیر بودن پیامبر صلى الله علیه و آله براى استغفار و عدم آن مطرح نبوده است.
6-پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: من بر 70 مى افزایم در حالى که همه مى دانیم که عدد هفتاد در اصطلاح عرب براى کثرت است. یعنى هر مقدار هم برایشان استغفار کنى سودى ندارد. دلیل آن هم دنباله آیه است که با کلمه «لن» که نفى ابد مى کند، خداوند فرموده است تا ابد و به قول ما «هرگز» خدا آنها را نمى آمرزد. نه اینکه مثلا 71 بار استغفار کنى خدا مى بخشد! و این واضح تر از آن است که بخواهیم بیشتر توضیح دهیم.
حال نوبت آن رسیده است که به روایات دیگر همین جریان سرى بزنیم:
جابر مى گوید: چون عبد اللّه بن أبی دفن شد رسول خدا صلى الله علیه و آله سر قبرش آمده و او را از قبر بیرون آورد و از آب دهانش بر او پاشید و لباسش را بر او پوشانید.
صحیح بخارى، ج 2 ص 97، (باب الکفن فی القمیص که در پاورقى قبل گفته شد)، وص 116، باب هل یخرج المیت من القبر واللحد لعلة، و ج 7 ص 185، کتاب اللباس، باب لبس القمیص و… .سنن نسائى، ج 4 ص 39 و 86، کتاب الجنائز، باب 40 و 92، ح 1897 و 2015 و 2016.
به نکاتى که در این روایت دیده مى شود که در تعارضى آشکار با روایت قبل است دقت کنیم:
1-پسر عبد اللّه از رسول خدا صلى الله علیه و آله تقاضا نکرد که لباسش را کفن پدرش قرار دهد بلکه پیامبر صلى الله علیه و آله خود این کار را انجام داد:
2-پوشیدن لباس قبل از دفن نبود بلکه بعد از آنکه او را دفن کردند از قبر بیرون آورده شد.
3- از آنجا که یکى از واجبات، خواندن نماز بر جنازه میت است قطعا کسى غیر از رسول خدا صلى الله علیه و آله بر او نماز خواند. چه آنکه اگر حضرت خود بر جنازه حاضر مى شد بعد از دفن یادش نمى آمد که لباسش را بر او بپوشاند بلکه همان وقت اینکار را مى کرد.
4- آیا اهل سنت مى پذیرند که رسول خدا صلى الله علیه و آله به خاطر اینکه لباسش را بر او بپوشاند نبش قبر کرده؟ در حالیکه همه فرق اسلامى -از شیعه و سنى- نبش قبر را حرام مى دانند.
5- نتیجه آنکه یا باید روایت ابن عمر را پذیرفت و حدیث جابر را مردود دانست و یا باید گفت: که جابر درست گفته و ابن عمر بر خطا بوده است. در حالیکه هر دو دسته روایت در صحاح، (مخصوصا صحیح بخارى) موجود است!
حال ببینیم عمر خود این جریان را چگونه تعریف مى کند:
«عمر مى گوید: چون عبد اللّه بن أبی مرد از رسول خدا صلى الله علیه و آله خواسته شد که بر او نماز بخواند. چون حضرتش به نماز ایستاد من به سویش پریدم و گفتم: یا رسول اللّه! آیا بر پسر أبی نماز مى خوانى در حالى که او در فلان روز و فلان روز، فلان حرف و فلان حرف را زد -حرفهاى او را شمردم- حضرت تبسمى کرد و گفت: از من دور شو اى عمر -من چون زیاد پافشارى کردم گفت: من مخیر شدم (که استغفار بکنم یا نکنم) و (استغفار کردن را) اختیار کردم و اگر بدانم که اگر بر 70 بیفزایم آمرزیده مى شود بر آن مى افزایم. (سرانجام) نماز خواند و از او جدا شد. فاصله اى نشد که دو آیه سوره توبه نازل شد: «اگر یکى از منافقین مرد بر او نماز نخوان… تا آخر آیه. عمر گفت: بعدا من از جرأتم بر رسول خدا صلى الله علیه و آله تعجب کردم».(صحیح بخارى، ج 2 ص 121، باب ما یکره من الصلاة على المنافقین، (از ابواب الجنائز)، و ج 6 ص 85، تفسیر سوره توبه.سنن ترمذى، ج 5 ص 260، تفسیر سوره توبه، ح 3097.سنن نسائى، ج 4 ص 69، کتاب الجنائز، باب 69، ح 1962.)
نکاتى که در این روایت قابل توجه است از این قرار است:
1-رسول خدا صلى الله علیه و آله به عمر دستور مى دهد که از من دور شو و او به جاى اطاعت کردن، بر حرفهاى قبلى خود پافشارى مى کند.
2- رسول خدا صلى الله علیه و آله مى گوید: من مخیر شدم که… و چنانچه گذشت آیه فوق هرگز تخییر را نمى رساند.
3- عدد 70 در آیه -چنانچه گذشت- براى کثرت است نه آنکه اگر زیادتر شود باعث آمرزش خواهد بود.
4- عمر مى گوید من از جرأتم بر رسول خدا صلى الله علیه و آله تعجب کردم. تعجب ما این است که چرا از جرأتش بر رسول خدا صلى الله علیه و آله در موارد دیگر -که مهمترین آنها جریان توهین او به حضرتش و نسبت هذیان دادن به آن بزرگوار بود- تعجب نکرد؟ آیا اهل سنت هم از اینگونه جرأتها تعجب مى کنند؟
ه – موافقت دیگر عمر در مورد تحریم خمر است
ولى ما که نفهمیدیم کدام آیه به موافقت عمر نازل شد!
او که تا نزول آیه 91 از سوره مائده یعنى لااقل تا سال هشتم هجرى -به اقرار صاحبان صحاح، چنانچه بحثش گذشت – شراب مى خورد! آیا او قبلا شراب را بر خود حرام کرده و از پیامبر صلى الله علیه و آله مى خواست که آن را حرام کند که آیه تحریم به موافقت قول او نازل شده باشد؟ «ما لکم کیف تحکمون!؟
و – موافقت در مورد غیرت زنها مى گویند زنهاى پیامبر صلى الله علیه و آله ، رسول خدا صلى الله علیه و آله را آزردند عمر به آنها خطاب کرد که اگر پیامبر صلى الله علیه و آله شما را طلاق دهد خداوند بهتر از شما را همسر او مى گرداند.
بخارى در صحیح خود از قول عمر مى نویسد که گفت: من در 3 مورد با پروردگارم موافقت کردم که دو مورد آن – یعنى در مقام ابراهیم و حجاب – تفصیلا شرح داده شد و مورد سوم را چنین بیان مى کند: «… زنان پیامبر صلى الله علیه و آله در غیرت علیه او اجتماع کردند من گفتم: امید است که پروردگارش -بعد از آنکه پیامبر صلى الله علیه و آله شما را طلاق داد- بهتر از شما را همسرانش بگرداند. همین آیه (یعنى آیه 5 از سوره تحریم، البته با همین عبارت و با اختلافى جزئى) نازل شد»
ج 1 ص 111، کتاب الصلاة، باب ما جاء فی القبلة، و ج 6 ص 24، تفسیر سوره بقرة.
در یکى از دو روایت بخارى آمده است که بعض زنها به او اعتراض کردند که مگر رسول خدا صلى الله علیه و آله نیست که زنهایش را موعظه کند که تو آمدى و آنها را اندرز مى دهى؟این روایت اگر صحیح باشد باید مسأله مقام ابراهیم و حجاب نیز صحیح باشد و چون آن دو -چنانچه شرح آن گذشت- درست نیست پس این یک نیز دروغ است. ممکن است گفته شود که اگر صدر روایت درست نبود چرا ذیل آن غلط باشد؟
گوئیم: صدر آن مى گوید من در 3 مورد با پروردگارم موافقت کردم و اگر این درست نباشد و ذیل آن درست باشد روایت فقط مى گوید که زنهاى پیامبر صلى الله علیه و آله علیه او توطئه کردند و من به آنها چنان خطابى کردم و بعض از آنها به من اعتراض کردند. بعدها خداوند همان را فرمود که من گفته بودم و این نشان از مخالفت همسران پیامبر صلى الله علیه و آله با آن حضرت و قهر کردن او از آنها، آن هم به مدت یک ماه، و مطلع نبودن عمر در این مدت از محل حضرتش دارد. ممکن است بپذیریم که عمر به آنها و یا لااقل به دخترش اعتراضاتى کرده باشد اما از آنجا که قولى که از عمر نقل شده تقریبا همان است که قرآن مى گوید، نمى توان پذیرفت که درجه فصاحت عمر تقریبا در ردیف قرآن بود! و بحث آن نیز در مسأله مقام ابراهیم گذشت.( منبع:سایت ولی عصر(عج))