۱۳۹۵/۰۲/۰۳
–
۶۷ بازدید
کریس هجز
انسداد فکری مرگبار
خبرگزاری فارس: انسداد فکری مرگبار
ما در محاصره قضاوت بر اساس پیش داوری قرار گرفته ایم . از ظرفیت عظیم خود برای خشونت ورزی در گوشه و کنار جهان و نیز در خیابان های جوامع فقیر خودمان لجام برداشته ایم، همچون هیولایی نابینا و فاقد هر گونه قوه تشخیص.
انسداد فکری مرگبار
خبرگزاری فارس: انسداد فکری مرگبار
ما در محاصره قضاوت بر اساس پیش داوری قرار گرفته ایم . از ظرفیت عظیم خود برای خشونت ورزی در گوشه و کنار جهان و نیز در خیابان های جوامع فقیر خودمان لجام برداشته ایم، همچون هیولایی نابینا و فاقد هر گونه قوه تشخیص. امتناع آمریکا از تامین بودجه لازم و حفظ میراث روشنفکری و فرهنگی اش، به این معناست که این کشور ارتباط خود را با گذشته اش از دست داده، درک خود نسبت به گذشته را از ذهن زدوده، ظرفیت تغییر شکل خود را از طریق خود اندیشگی و خود انتقادی از دست داده و به ورطه یک انسداد فکری مرگبار سقوط کرده است. غفلت و بی سوادی ارزش پیدا کرده است. پرستش چاپلوسانه فناوری، لذت گرایی و قدرت ارزش پیدا کرده است. اولویت عواطف و ظواهر، بر خرد و منطق ارزش پیدا کرده است. اتفاقی که ما در حال پرداخت بهای آن هستیم.
یورش چندین دهه ای به هنر، علوم انسانی، روزنامه نگاری و سواد مدنی از بسیاری جهات تکمیل شده است. تمام رشته هایی که زمانی به ما کمک می کرد تفسیر کنیم به عنوان یک ملت و قوم چه هستیم و چه جایگاهی در جهان داریم- تاریخ، تئاتر، مطالعه زبان های خارجی، موسیقی، روزنامه نگاری، فلسفه، ادبیات، مذهب و هنر- به تباهی کشیده شده یا به حاشیه رانده شده اند. ما در محاصره قضاوت بر اساس پیش داوری قرار گرفته ایم. ما جهانی دو دویی از خیر و شر را پدید آورده ایم. و از ظرفیت عظیم خود برای خشونت ورزی در گوشه و کنار جهان و نیز در خیابان های جوامع فقیر خودمان لجام برداشته ایم، همچون هیولایی نابینا و فاقد هر گونه قوه تشخیص. وصلت غفلت و زور، همیشه شرّی فهم ناپذیر را پدید می آورد، شرّی که برای مرتکبانش که حماقت و نابینایی خودشان را با معصومیت اشتباه می گیرند، نادیدنی است.
آن معدود افرادی که عمق دمکراسی ما، رنج و محنت غیرضروری که به اسم ریاضت اقتصادی بر فقرا و طبقه کارگری ما تحمیل می شود و جنایات امپراتوری را تشخیص می دهند – در یک کلام کسانی که واقعیت حال و گذشته ما را می شناسند – از سپهر اجتماعی بیرون رانده شده اند. اگر در برابر قصه خیالی دولت دمکراتیک و «فضایل» فرضی ملت، از جمله حق آن برای راه اندازی جنگ های امپریالیستی بی پایان کرنش کنید، وجوه کلان، کرسی استادی، جایگاهی تلویزیونی، قراردادهای انتشار کتاب یا ساخت فیلم یا ضبط موسیقی، کمک های مالی و جوایز، سرمایه گذار برای پروژه تئاتری تان یا تحسین و تمجید از شما به عنوان یک صاحبنظر، هنرمند یا روشنفکر شناخته شده به دست خواهید آورد. این شبه سیاست پیشگان، شبه روشنفکران، شبه هنرمندان می دانند که چه بگویند و چه نگویند. آنها پوششی از انتقادگری را عرضه می کنند- کمدینی هایی همچون استفن کولبرت این کار را می کند – بدون نام بردن از دلیل ناخوشی و رخوت ما. آنها از سوی نخبگان مورد استفاده قرار می گیرند و همچون سگانی برای بی اعتبار و نابود کردن مخالفان واقعی حمله می آورند. همان گونه که جیمز مدیسون هشدار داده، این پیش درآمدی بر یک کمدی یا یک تراژدی نیست، ما هم در کمدی زندگی می کنیم و هم در تراژدی.
در میانه اختلاف عظیم بین واقعیت و واقعیتی که حاکمیت شرکتی در پی ترسیم آن است، حماقت و دروغگویی نخبگان و دنباله هایشان مسخره تر نیز می شود. نهادهایی که جامعه را آموزش داده اند و خیر همگانی را تقویت می کنند حتی شدیدتر مورد حمله قرار گرفته اند، از بودجه آنها کاسته شده و از رمق افتاده اند. ارزان فروشی کشور تسریع هم شده است؛ اتفاقی که فلج کردن فضاهای امنی که در آنها ایده ها، انتقادها و خلاقیتها می تواند ظهور یابد و ساختارها و فرض ها مورد سئوال قرار گیرد، آن را تغذیه کرده است.
دونالد ترامپ نامزد انتخابات ریاست جمهوری شاید بی نزاکت، خودشیفته، احمق، نژادپرست و نخبه گرا باشد، اما حیله گری غیراخلاقی و زیرجلکی هیلاری کلینتون را ندارد. این هیلاری و یک تشکیلات لیبرال از نظر اخلاقی ورشکسته بودند که با چاپیدن شهروندان به نفع شرکت ها و تحمیل پروژه نئولیبرال، زمینه مساعد لازم را برای ترامپ فراهم آوردند. اگر کلینتون انتخاب شود، شاید ترامپ ناپدید شود، اما فاضلاب فرهنگی و سیاسی ما، یک چهره ترامپ گونه دیگر، احتمالا حتی مخوف تر از او را بالا خواهد آورد.
ترامپ و کلینتون به همراه نامزد هم حزبی اش برنی سندرز، از پذیرش آنچه که می دانستند امتناع کردند: اینکه حقوق مدنی و سیاسی اساسی ما از ما گرفته شده است، که الیگارشی شرکتی همچنان در سنگر قدرت باقی خواهد ماند، فارغ از اینکه چه کسی برنده انتخابات ریاست جمهوری شود، که انتخابات یک کارناوال سیاسی است. مارپیچ رو به پایین از دست رفتن مشاغل و تنزل درآمدها، نابود شدن آزادی های مدنی، جنگ های بی پایان، تا وقتی که ما از مکانیسم های سنتی اصلاحات از جمله انتخابات استفاده می کنیم تا بر تهدیدی که متوجه موجودیت ماست غلبه کنیم، توقف ناپذیر هستند. یک رای برای کلینتون در جوهر خود رای به ترامپ یا کسی به بدی ترامپ است. پوپولیسم دست راستی چه در آمریکا و چه اروپا، نه محصول یک فرد بلکه محصول محرومیت، نابرخورداری، خشم و یاسی است که از لطمات ناشی از جهانی سازی ریشه می گیرد. و تا وقتی که ما کنترل سرنوشتمان را از قدرت خردکننده شرکتی پس نگیریم، عوام فریبانی همچون ترامپ و همتایان اشمئزاز آور او در اروپا، تولید و تکثیر خواهند شد.
نهادهایی که خرد، دانش، خودانتقادی و تعالی را امکان پذیر می کنند، ویران شده اند. رادیو و تلویزیون ملی که وظیفه آنان دادن تریبون به کسانی است که مرهون نخبگان شرکتی نیستند، اکنون به اتاق های پژواکی برای برخورداران و قدرتمندان تبدیل شده است. هنرها مثل خبرپراکنی دولتی که قربانی کاهش شدید بودجه از سوی دولت هستند، به نازل ترین جایگاه خود تنزل یافته اند. تماشاگران با حضور در سالن های برادوی و سینماها، در اشکال بسیار گران قیمت واقعیت گریزی مشارکت می کنند که در هسته خود، قدرت و خودشیفتگی آمریکایی را تقدیس می کنند.
روزگاری بود، تا همین چند دهه پیش که به کار و اندیشه روشنفکران و هنرمندان ارزش داده می شد. نویسندگان و منتقدان اجتماعی همچون میلز، دوایت مک دونالد، جیمز بالدوین، مارتین لوترکینگ، مالکوم ایکس، نوآم چامسکی، سوزان سونتاگ، مری مک کارتی، رالف نیدر، هوارد زین و جین جاکوبز برای شمار زیادی از مخاطبان می نوشتند و سخن می گفتند. نویسندگانی همچون ویلیام فالکنر، اسکات فیتزجرالد، ریچارد رایت، رالف الیسون، فلانری اوکانر، گور وایدال، تونی موریسون، کن کسی، راسل بنکز و نورمن میلر به همراه نمایشنامه نویسانی چون یوجین اونیل، آرتور میلر، لورین هانسبری، تنسی ویلیامز، آگوست ویلسون، دیوید مامت، نتوزاک شانگ، سم شپارد، مارشا نورمن، ادوارد آلبی و تونی کاشنر، آینه ای را مقابل ملت می گرفتند و تصویر انعکاس یافته در این آینه چیزی نبود که خیلی از افراد خواهان دیدنش بودند. اورسون ولز و استنلی کوبریک در سینما، آلن گینزبرگ و امیری باراکا در شعر، باب دیلون، کورتیس میفیلد، بروس اسپرینگستون و پتی اسمیت در موسیقی، چشم انداز اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را به تکان در می آوردند.
این هنرمندان و روشنفکران با اینکه مخاطبان عام نداشتند، در سطح ملی چهره های شناخته شده ای بودند. آنها بینش ما را تغییر می دادند. جدی گرفته می شدند. جرقه بحث و گفتگوهایی مجادله انگیز را دامن می زدند و نخبگان می کوشیدند کارهای آنها را سانسور کنند که برخی مواقع موفق نیز می شدند. اینطور نیست که فکرهای درخشان و خلاق و مستقل جدیدی در جامعه وجود نداشته باشد، ماجرا این است که تقریبا تمامی آنها- توپاک شکور و لوپ فیاسکو دو استثنا در این میان بوده اند- منزوی شده اند و این قلمرو هنری، فرهنگی و روشنفکری ما را به یک سرزمین هرز تجاری شده تبدیل کرده است. من شک دارم که یک بروس اسپرینگستین یا یک پتی اسمیت جوان یا حتی یک چامسکی جوان که همگی کیفیتی نادر را از غیرقابل خرید بودن و مقاومت دربرابر به حاشیه رانده شدن از خود نشان داده اند، امروز می توانستند حصار هنر شرکتی شده یا دانشگاه شرکتی شده فعلی را در هم بشکنند. میزان فروش، برند سازی و بازاریابی حتی در حوزه آکادمیک، بر محتوا غلبه پیدا کرده و حرف اول را می زند.
تی اس الیوت چندین دهه پیش نسبت به پیدایش شرایطی هشدار داد که اکنون در حال له کردن ماست. او در سخنرانی «یک کلاسیک چیست» خود در انجمن ویرجیل در سال 1944 گفت تمدنی که ارتباطش با بزرگ ترین هنرمندان و سنت های روشنفکری اش قطع شود، که میراث هنری و روشنفکری اش را پاس ندارد و آن را تغذیه نکند، مرتکب انتحار شده است.
الیوت در این سخنرانی گفت: «در عصر ما که به نظر می رسد انسان ها بیشتر از همیشه خرد را با دانش و دانش را با اطلاعات با هم خلط می کنند و می کوشند مشکلات زندگی را از طریق مهندسی حل کنند، نوع جدیدی از انسداد فکری نه در فضا، بلکه در زمان حاکم می شود: یک انسداد فکری که در آن تاریخ صرفا وقایع نگاری از وسیله های انسانی است که به نوبت سودشان را رسانده اند و زدوده شده اند؛ یک انسداد فکری که در آن جهان منحصرا یک دارایی برای زندگی کردن است، یک دارایی که مردگان هیچ سهمی از آن ندارند. تهدید این نوع از انسداد فکری این است که همه ما، همه ما مردمان جهان می توانیم نسبت به یکدیگر انسداد فکری داشته باشیم، و کسانی که از این انسداد فکری رضایت ندارند، فقط می توانند گوشه عزلت اختیار کنند.»
منبع:
http://www.truthdig.com/report/item/the_great_forgetting_20160110
*Chris Hedges
قریب دو دهه به عنوان گزارشگر خارجی در آمریکای مرکزی، خاورمیانه، آفریقا و بالکان کار کرده است. او در بیشتر از 50 کشور فعالیت داشته و با کریستین ساینس مانیتور، نشنال پابلیک رادیو، دالاس مورنینگ نیوز همکاری داشته و به مدت 15 سال خبرنگار خارجی نیویورک تایمز بوده است.
*ترجمه:محمود سبزواری