۱۳۹۵/۰۱/۱۲
–
۱۰۲ بازدید
کریس هجز
ظهور فاشیسم آمریکایی
جنبش های فاشیستی بنیاد خود را نه بر فعال بودن سیاسی بلکه بر غیر فعال بودن از نظر سیاسی بنا کرده اند، «بازندگانی» که اغلب به درستی احساس می کنند نه صدایشان شنیده نمی شود و نه نقشی در تشکیلات سیاسی ایفا می کنند.
ظهور فاشیسم آمریکایی
جنبش های فاشیستی بنیاد خود را نه بر فعال بودن سیاسی بلکه بر غیر فعال بودن از نظر سیاسی بنا کرده اند، «بازندگانی» که اغلب به درستی احساس می کنند نه صدایشان شنیده نمی شود و نه نقشی در تشکیلات سیاسی ایفا می کنند.
نخبگان تحصیل کرده که به نفع شرکت ها، یورش نئولیبرالی سبعانه ای را به طبقات کارگری سازمان داده اند، اکنون در حال پرداخت تاوان آن هستند. دو رویی آنها – که در ذات سیاست پیشگانی چون بیل و هیلاری کلینتون و باراک اوباما عجین است – چندین دهه است که با موفقیت کار خود را پیش برده است. این نخبگان که بسیاری از آنها از مدارس ایوی لیگ ساحل شرقی می آیند، به زبان ارزش ها سخن می گویند – مدنیت، همگان شمولی، محکومیت نژادپرستی ، نگرانی نسبت به طبقه متوسط- در حالی که به خاطر اربابان شرکتی شان، از پشت به طبقات فرودست خنجر می زنند. این بازی به آخر رسیده است.
ده ها میلیون آمریکایی به خصوص سفیدپوستان طبقات فرودست هستند که به خاطر آنچه که بر سر آنها، خانواده ها و اجتماعاتشان آمده خشمگین هستند. آنها به مخالفت با سیاست های نئولیبرال برخاسته اند که نخبگان تحصیل کرده از هر دو حزب سیاسی بر آنها تحمیل کرده اند: سفیدپوستان طبقات فرودست در حال پذیرش یک فاشیسم آمریکایی اند.
این آمریکاییان خواهان شکلی خاص از آزادی هستند؛ آزادی نفرت ورزیدن. آنها آزادی را برای استفاده از کلماتی چون «کاکاسیاه»، «جهود»، «سیاه سوخته»، «چاک»، «ملخ خور» و «اتول سوار» می خواهند. آزادی را برای تحقق آرمان فرهنگ خشونت و اسلحه می خواهند. آزادی را برای دشمن داشتن می خواهند، برای حمله فیزیکی به مسلمانان، کارگران بدون اوراق قانونی، آفریقایی-آمریکاییان و هر کسی که به خود جرات بدهد و از فاشیسم پروری آنها انتقاد کند. آنها آزادی را برای تکریم جنبش ها و چهره های تاریخی ای می خواهند که نخبگان تحصیل کرده آنها را محکوم می کنند، از جمله کوکلوس کلان و کنفدراسیون. آنها آزادی را برای تمسخر و مردود شمردن روشنفکران، آرا و اندیشه ها، علم و فرهنگ می خواهند. آزادی را برای لذت بردن از ابرمردانگی نمایی، نژادپرستی، جنسیتی کردن و برتری سفیدها می خواهند. این ها انزجارورزی های هسته ای فاشیسم هستند. این انزجارها را فروپاشی دولت نئولیبرال پدید می آورد.
دمکرات ها با مطرح کردن هیلاری کلینتون به عنوان نامزد اصلی ریاست جمهوری خود در حال انجام یک بازی بسیار خطرناک هستند. هیلاری مظهر تزویر و دو رویی نخبگان تحصیل کرده است، کسانی که با زبان «رنج هایتان را احساس می کنیم» مردان و زنان معمولی سخن می گویند، در حالی که فقرا و طبقات کارگری را به قدرت شرکتی می فروشند.
جمهوریخواهان که نسخه واقعی آمریکایی «ایل دوس» یعنی دونالد ترامپ به آنها انرژی تازه ای داده، در حال جلب رای دهندگان، به خصوص آرای جدید به سوی خود هستند، در حالی که دمکرات ها کاملا پایین تر از ترکیب آرای سال 2007 قرار دارند. این ارقام عملا برعکس سال 2008 هستند که هشت میلیون و 200 هزار رای برای دمکرات ها و حدود 5 میلیون تا برای جمهوریخواهان بود.
ریچارد روتی در آخرین کتابش «رسیدن به کشور خودمان» که در سال 1998 نوشت، دقیقا دیده بود که ملت پسا صنعتی ما رو به کجا می رود: «بسیاری از نویسندگان حوزه سیاستگذاری های سیاسی اجتماعی هشدار داده اند که دمکراسی های صنعتی شده قدیمی به سوی یک دوره وایمار مانند در حرکتند، دوره ای که در آن جنبش های پوپولیستی احتمالا دولت های مبتنی بر قانون اساسی را ساقط می کنند.» مثلا ادوارد لوتواک گفته است که احتمال دارد فاشیسم، آینده آمریکا باشد. نکته اصلی کتاب او «به مخاطره افتادن رؤیای آمریکایی» این است که اعضای اتحادیه های کارگری و کارگران غیرماهر فاقد سازماندهی، دیر یا زود متوجه می شوند که دولتشان حتی برای جلوگیری از آب رفتن دستمزدهایشان یا جلوگیری از صدور مشاغل به خارج از کشور نیز تلاشی نمی کند. تقریبا در همین زمان آنها متوجه خواهند شد که کارکنان اداری شهری- که خودشان نومیدانه از کم شدن جمعیت شان هراسانند- نمی خواهند اجازه دهند مالیاتی از آنها گرفته شود تا با کمک آن مزایای اجتماعی برای بقیه افراد تامین شود.
در این مقطع چیزی در هم خواهد شکست. رای دهندگان غیر شهری به این نتیجه خواهند رسید که سیستم فشل شده و اندک اندک در پی یک مرد قدرتمند می گردند تا به او رای دهند؛ کسی که به آنها دلگرمی بدهد که وقتی انتخاب شد، دیگر دنیا به کام بروکرات های از خود راضی، وکلای حقه باز، فروشندگان فربه وثیقه، استادان پست مدرنیستی نخواهد بود. چون زمانی که یک مرد قدرتمند به قدرت رسید، هیچ کس نمی تواند پش بینی کند که چه اتفاقی خواهد افتاد. در سال 1932 بیشتر پیش بینی هایی که در مورد اتفاقات پس از انتخاب هیتلر به عنوان صدر اعظم از سوی هیندربرگ شد، به شدت خوشبینانه بودند.
اتفاقی که بسیار محتمل است اتفاق بیفتد این است که امتیازاتی که سیاهپوستان و رنگین پوستان آمریکایی در طول چهل سال گذشته کسب کرده اند، به کلی از بین برود. بار دیگر کلمات «کاکا سیاه» و «سیاه سوخته» در کوی برزن شنیده خواهد شد. تمام انزجاری که آمریکاییان کم تحصیل کرده نسبت به شیوه هایی که تحصیل کردگان به آنها دیکته کرده اند در آنها به وجود آمده، راهی برای بروز پیدا خواهد کرد.»
جنبش های فاشیستی بنیاد خود را نه بر فعال بودن سیاسی بلکه بر غیر فعال بودن از نظر سیاسی بنا کرده اند، «بازندگانی» که اغلب به درستی احساس می کنند نه صدایشان شنیده نمی شود و نه نقشی در تشکیلات سیاسی ایفا می کنند. در فاشیسم کسانی که تشکیلات آنها را فاقد قدرت و دخالت کرده و نادیده گرفته، صدا و احساس قدرتمندی را در خود کشف می کنند.
بی تفاوتی کسانی که یک تشکیلات لیبرال ورشکسته کوشیده است آنها را بفریبد و به آنها دروغ بگوید، به فاشیسم کمک می کند وبه پیشرفت آن یاری می رساند. کسانی که تنها دلیل رای دادنشان به یک سیاستمدار یا حمایت از یک حزب سیاسی، انتخاب کسی است که کمتر بد است. انتخاب بین بد و بدتر.
فاشیسم چیزی است مربوط به یک رهبر الهام بخش و به ظاهر قدرتمند که وعده احیای اخلاقی، شکوه و افتخار دوباره و انتقام می دهد. همانطور که والتر بنجامین فیلسوف و منتقد فرهنگی می گوید، زیبایی شناسی غایی برای فاشیست ها، جنگ است.
به نوشته رابرت پاکستون در «کالبد شکافی فاشیسم»: «فاشیسم نه بر حقیقت دکترین خود، بلکه بر اتحاد رمزآلود رهبر با سرنوشت تاریخی ملت خود مبتنی است. رهبر فاشیست می خواهد مردمش را به یک قلمرو متعالی تر در حوزه سیاست برساند که به طرز لذتناکی آن را تجربه خواهند کرد: گرمای تعلق به یک نژاد اکنون کاملا آگاه از هویت، سرنوشت تاریخی و قدرت خود؛ هیجان مشارکت در موجی از احساسات مشترک، موجی از فداکردن دغدغه های شخصی به پای دغدغه های گروهی و هیجان سلطه یافتن.»
تنها یک راه برای کاستن از اشتیاق نسبت به پیوستن به فاشیسم شکل گرفته در پیرامون ترامپ باقی مانده است. این راه، برساختن هر چه سریع تر جنبش ها یا احزابی است که به قدرت شرکتی اعلان جنگ بدهند، اقدامات مستمر نافرمانی مدنی را در پیش بگیرند و در پی وارد کردن دوباره محرومان –همان «بازندگان»- به بدنه حیات اقتصادی و سیاسی کشور باشند. چنین جنبشی هرگز از دل حزب دمکرات بیرون نخواهد آمد. اگر کلینتون در انتخابات اصلی غالب شود، شاید ترامپ ناپدید شود، اما انزجارهای فاشیستی همچنان گسترش خواهند یافت. سیستم سیاسی متعفن ما ترامپ دیگری حتی شاید شرورتر از او بالا بیاورد. ما برای حیات سیاسی مان در جنگیم. قدرت شرکتی و نخبگان تحصیل کرده صدمات سنگینی به دمکراسی ما وارد کرده اند. هر چه نخبگانی که درمقابل به خدمت شرکت ها در آمدن کشور سکوت کرده اند بیشتر بر سر کار بمانند، وضعیتی بدتر از پیش رو به رویمان خواهد بود.
*کریس هجز
ترجمه: محمود سبزواری
منبع:
http://www.truthdig.com/report/item/the_revenge_of_the_lower_classes_and_the_rise_of_american_fascism_20160302
*Chris Hedgesروزنامه نگار پر سابقه آمریکایی که به مدت دو دهه در حوزه آمریکای مرکزی، خاورمیانه، آفریقا و بالکان با نشریات متعدد همکاری داشته است.