۱۳۹۴/۱۱/۲۰
–
۳۸۲۱ بازدید
سلام خدمت دوستان من دوست دارم مسیحی شوم باید چه کار هایی انجام بدهم؟ توی شهر ما کلیسا نیست که بپرسم لطفا کمک کنید. ممنون
چرا شما می خواهید مسیحی شوید؟ آیا حقیقتاً مسیحیّت را حقّ یافته یا بنا به غرضی مسیحیّت را قبول کرده اید؟ چون بسیاری را سراغ داریم که نه از سر حقیقت جویی، بلکه برای اغراضی تغییر دین می دهند. مثلاً برخی ها برای اینکه با شخص مورد علاقه ی خود ازدواج کنند، به دین او در می آیند. یا برای اینکه بتوانند آزادانه و بدون احساس گناه به برخی اعمال غیر اخلاقی مثل شراب خواری یا نظر به نامحرم یا … دست بزنند، از دین اسلام خارج می شوند. حتّی برخی ها می خواهند از همسرشان جدا شوند، ولی از راه قانونی امکانش را ندارند؛ لذا از اسلام خارج می شوند تا به خیال خودشان میانبر بزنند. مثلاً زنی می خواهد طلاق بگیرد ولی شوهرش او را طلاق نمی دهد، لذا کافر می شود تا خود به خود بر شوهرش حرام شود؛ و شوهرش او را رها کند. یا مردی می خواهد از زنش جدا شود ولی می بیند که در دادگاه، بهانه ی دادگاه پسندی ندارد؛ یا می خواهد مهریّه ندهد یا …؛ لذا از اسلام خارج می شود تا عقد ازدواجشان بطور خودکار لغو شود و زن خودش کناره گیری کند.ما بنا را بر این می گذاریم که شما واقعاً مسیحیّت را حقّ می دانید. لذا با این مبنا مطالبی درباره ی مسیحیّت برایتان ارسال می کنیم. چون می دانیم که مسیحیان برای فریب دادن مسلمانها، بسیاری از حقایق دین خودشان را پنهان می کنند.در این باره بهتر است خودتان هم کتابهایی چون «آشنایی با ادیان بزرگ» تألیف حسین توفیقی را مطالعه فرمایید.
ـ مسیحیّت در آیینه ی نقد
ـ عقیده به تثلیث (پدر، پسر، روح القدس)
عقیده ی ثلیث اساسی ترین عقیده ی مسیحیان است.
عقیده ی ثلیث می گوید: خدا در عین یکی بودن، سه تاست؛ و در عین سه تا بودن، یکی است. حقیقتاً سه تاست و حقیقتاً یکی است. این از بنیانهای آیین مسیحیّت است. لذا اگر کسی این اصل را نپذیرد، از نظر آیین مسیحیّت، کافر محسوب می شود. لذا هر کس می خواهد مسیحی باشد، باید به این اصل ایمان داشته باشد. البته مسیحیان در تبلیغات خودشان و برای جذب مسلمین، این عقیده را باز نمی کنند. چون عقل به وضوح در می یابد که این اصل، یک تناقض آشکار است. لذا برخی از مسیحیان پیشین، مِثل اسقف آریوس به فکر افتادند که این اصل را به گونه ای تفسیر نمایند که تناقض نباشد. اینها گفتند: خدا یکی است لکن در سه صورت مختلف تجلّی نموده است. اینها با این بیان، خود را از تناقض رها ساختند. بر سر این تفسیر، بین علمای مسیحیّت، اختلاف بالا گرفت؛ لذا قسطنتین، نخستین قیصر مسیحی، در شهر نیقیّه به سال 325 میلادی شورایی تشکیل دارد مرکّب از حدود 300 اسقف مسیحی، تا قضیّه را حلّ و فصل نمایند. این شورا با اکثریّت قاطع تصویب نمود که عیسی مسیح حقیقتاً خداست و نظر آریوس را کفر اعلام نمود. در قطعنامه شورای نیقیّه چنین می خوانیم.
« عیسی مسیح پسر خدا، مولود از پدر، یگانه مولود از ذات پدر است. خدا از خدا، نور از نور، خداى حقیقى از خداى حقیقى، که مولود است نه مخلوق، از یک ذات با پدر، … او به خاطر ما آدمیان و براى نجات ما نزول کرد و مجسّم شده، انسان گردید… لعنت باد بر کسانى که مى گویند زمانى بود که او وجود نداشت و یا اینکه پیش از آنکه وجود یابد نبود، یا آنکه از نیستى به وجود آمد و بر کسانى که اقرار مى کنند وى از ذات یا جنس دیگرى است و یا آنکه پسر خدا خلق شده، یا قابل تغییر و تبدیل است» (تاریخ کلیسای قدیم در امپراتوری روم و ایران، و.م. میلر، مترجم: علی نخستین، ص244)
خلاصه آنکه:
اگر کسی می خواهد مسیحی شود، باید تثلیث را بپذیرد. و برای پذیرش تثلیث، حتماً باید تناقض ( یک بودن سه و سه بودن یک) را بدون هیچ توجیه و تفسیری بپذیرد. و نمی توان این تناقض را پذیرفت مگر با کنار نهادن عقل. لذا مسیحیان می گویند: « ایمان بیاور و بفهم» بر عکس اسلام که می گوید: « بفهم و ایمان بیاور».
ـ گناه ذاتی بشر
البته تثلیث، تنها مشکل عقلانی عقائد مسیحیّت نیست. بلکه اصول دیگر مسیحیّت نیز به همین اندازه خلاف عقل می باشند. برای مثال، عقیده به گناه ذاتی بشر و عقیده به فدا.
خدا و مسیح و انجیل مسیحیان را بهتر بشناسیم.
خدای مسیحیّت موجودی است در آسمانها که جهان را خلق نموده و می تواند به صورت انسان در آید. او آدم را آفرید و او را از نزدیک شدن به درخت معرفت و دانایی منع نمود؛ امّا آدم گناه نمود و از آن درخت خورد و دانا شد؛ پس خدا ناراحت شد و دانست که آدم دیگر دانا شده و نمی توان او را در بهشت نگه داشت؛ پس او را به زمین تبعید کرد. از آن پس تمام فرزندان آدم گناهکار به دنیا می آیند؛ یعنی گناه پدرشان را به ارث می برند؛ که مسیحیان این گناه را گناه ذاتی گویند. این گناه چنان بزرگ و ریشه دار است که با هیچ چیزی پاک شدنی نیست مگر با یک قربانی بزرگ. به چه بزرگی؟ آیا قربانی شدن انبیاء کفایت می کند؟ نه. چرا؟ چون خودشان هم آن گناه ذاتی را دارند. پس این بشر چه خاکی بر سرش کند؟ اینجاست که خدای مهربان مسیحیان محبّتش گل می کند. به صورت روح القدس در می آید و در رحم زنی پاکدامن به نام مریم(س) جای می گیرد و به صورت نوزادی از او زاده می شود؛ و نامش عیسی مسیح می گردد. در این حالت او را خدای پسر یا پسر خدا می گویند. خدای پسر بزرگ می شود و در راه بشریّت رنجهای فراوان تحمّل می نماید و در نهایت، خود را فدای بشریّت کرده چنان می کند که او را به سلیب بکشند تا گناه ذاتی بشریّت پاک شود. آنگاه دفن می شود و سه روز بعد رستاخیز می نماید؛ یعنی از قبر بیرون آمده به صورت روح القدس، سالیان درازی در زمین می گردد و مردم را هدایت می کند. در این مرحله، او خود را برای چهار نفر با نامهای متّی، مرقس، لوقا و یوحنّا ظاهر می گرداند، و مطالبی را به صورت معنا ـ نه لفظ ـ به آنها القاء می نماید. آنگاه این چهار تن، آن معانی را با الفاظ خودشان می نویسند؛ و به این صورت انجیلهای چهارگانه پدیدار می شوند.
این است خدای توهّمی مسیحیّت و این است نگاه مسیحیان به عیسی و انجیلهای چهارگانه. عیسی را خدا می دانند نه پیغمبر؛ عیسی همان خداست که به صورت انسان، مجسّم شده است. خدا را قابل تجسّم و مردن و زنده شدن می دانند. بشر را ذاتاً گناهکار می دانند. انجیلها را هم کتابهایی می دانند که به دست چهار تن نوشته شده اند؛ و آن چهار تن را هم نه پیغمبر می دانند نه وصیّ پیغمبر و نه معصوم. چهار نفر ادّعا نموده اند که خدا یا همان مسیح را دیده اند و او به آنها انجیل را آموخته است؛ آن هم معنای انجیلهای چهارگانه را نه الفاظش را. حال چقدر باید کسی احمق باشد که ادّعای اینها را بدون هیچ دلیل موجّهی بپذیرد. آیا این چهار تن معصوم بودند؟ خیر. آیا معجزه داشتند؟ خیر. پس چرا و طبق چه منطق عقلی باید حرفشان را باور کنیم؟! مسیحیان می گویند: عقل را بینداز دور، ایمان بیاور تا بفهمی. عجبا! به نظر شما آیا این کار منطقی است؟ اگر بنا شود که بدون تأیید عقل، چیزی را قبول نماییم، هر چیز نادرستی را می توان پذیرفت. آیا عجیب نیست که تمام ادیان تحریف شده مخالف عقل هستند؟! روشن است که آن همه تحریفات کتاب مثلاً مقدّس را نمی توان بر صاحبان عقل تحمیل نمود. پس ابتدا عقل را انکار کرد.
حقیقتاً کدام آدم عاقلی تن به این اراجیف می دهد؟
کدام عاقل می پذیرد که خدای حکیم، آدم را از معرفت و دانایی منع نماید؟
کدام عاقل می پذیرد که خدای عادل، به خاطر گناه آدم (ع) تمام فرزندان او را گناهکار تلقّی کند؟
کدام عاقل می پذیرد که خدای قادر، نتواند بدون قربانی بندگانش را پاک نماید؟
کدام عاقل می پذیرد که خدا، به صورت انسان در آید و بمیرد؟ خدا یعنی وجود نامحدود؛ و صورت انسانی، یقیناً محدود است. پس تجسّم خدا به صورت عیسی(ع) یعنی محدود شدن نامحدود که تناقض است. چون محال است یک چیز در عین نامحدود بودن، محدود هم باشد.
پس چاره چیست؟ چاره آن است که مسیحیان، عقل را کنار بگذارند. لذا در آیین مسیحیّت، عاقل بودن یک فضیلت نیست؛ بلکه یک رذیلت محسوب می شود. لذا این آیین را می توان آیین ضد عقل نام نهاد. برای همین بود که عاقل های هر دوره با این آیین مشکل داشتند. جوردانو برونو، دانشمند و فیلسوف بزرگ، با این گونه عقائد ضدّ عقل به مبارزه برخاست، و توسّط کشیشها در آتش سوزانده شد. گالیله بر خلاف اعتقادات مسیحی ـ که معتقد بودند زمین مرکز عالم است ـ سخن گفت، و محاکمه گردید؛ و اگر توبه نکرده بود، او نیز سوزانده می شد. لئوناردو داوینچی به خاطر اینکه گفته بود انسان می تواند با وسائلی پرواز نماید، تهدید به محاکمه شد؛ لذا سخن خود را پس گرفت. و … . اینکه غرب بعد از رشد علمی از مسیحیّت روی گردان شد، دقیقاً دلیلش همین ضدّ عقل و علم بودن مسیحیّت بود.
ـ عیسی مسیح در تاریخ
بدون اعتقاد به قرآن، پذیرفتن وجود عیسی مسیح، غیر عقلی است.
اگر قرآن کریم به وجود عیسی مسیح شهادت نداده بود، ما مسلمین حتّی وجود خارجی داشتن عیسی مسیح را هم باور نمی کردیم کجا رسد نبوّتش را. چون از حیث تاریخی هیچ سند معتبری مبنی بر وجود شخصی به نام عیسی مسیح در جهان وجود ندارد. کما اینکه در تاریخ از حضرت موسی(ع) نیز هیچ نام و نشانی نیست؛ کجا رسد که در مورد نبوّت اینها سند تاریخی وجود داشته باشد. تاریخ مصر را بخوانید، تاریخ فراعنه مو به مو بیان شده است؛ امّا کوچکترین اشاره ای به جریان حضرت موسی(ع) نکرده اند. تاریخ روم را بخوانید، مو به مو تاریخ را ثبت نموده اند؛ امّا اثری از عیسی مسیح در این تواریخ نیست. حضرت یوسف(ع) در مصر موقعیّت بالای سیاسی داشته است؛ امّا هیچ نامی از او در تاریخ مصر نیست؛ بلی می دانیم که یکی از فراعنه به نام آخن آتن به صورت مرموزی موحّد شده و با بت پرستی مبارزه نموده است؛ امّا اینکه او تحت تعلیم یوسف(ع) بوده است، در تاریخ نیست. بسیاری دیگر از انبیاء هم همینطور. البته عجیب هم نیست. چون تاریخ را شاهان نوشته اند و کتب تاریخ در دربار شاهان نگهداری و نسخه برداری شده است. لذا طبیعی است که آنها بخواهند نام انبیاء را از صفحه ی تاریخ محو نمایند. ولی به هر حال، هیچ سند تاریخی بر وجود این اشخاص وجود ندارد. نسخه های قدیمی تورات کنونی نیز هیچکدام به زمان حضرت موسی(ع) نمی رسند، این تورات، سندی مثل سند آیات قرآن و احادیث اسلامی هم ندارد. حتّی اناجیل چهارگانه هم با هیچ سندی به آن چهار نویسنده ختم نمی شوند. طبق اعتقاد خود یهودیان و مسیحیان، عهد عتیق ـ که کتاب یهود و قسمتی از کتاب مسیحیان است ـ پانصد سال گم شد و در این پانصد سال اثری از آن نبود، تا در زمان کورش هخامنشی کسی ادّعا نمود که عهد عتیق را یافته است. از آن پس همان کتابی که این شخص آورد، به عنوان عهد عتیق اصلی پذیرفته شد. آیا خریّت از این بالاتر که کسی ادّعا می کند کتاب گمشده ی یهود را یافته و دیگران هم بی هیچ مدرکی آن را قبول می کنند؟!
پس دقّت شود! ما اگر وجود این انبیاء را می پذیریم فقط و فقط به خاطر شهادت قرآن است نه به خاطر حرف یهودیان و مسیحیان. ما رسالت رسول الله(ص) را با معجزاتش می پذیریم و قرآن نیز با اسناد قطعی به آن حضرت می رسد. آنگاه از راه خبر قرآن، به وجود انبیای سابق اعتقاد پیدا می کنیم. لذا اگر قرآن نگفته بود، وجود این بزرگواران از راه تاریخی غیر قابل اثبات بود.
ـ دین ناقص افتخار ندارد
آیین مسیحیّت، آیینی است بدون احکام شرعی. در این آیین، گناه شرعی معنا ندارد؛ بلکه فقط به گناه اخلاقی اعتقاد دارند. در حالی که آیین یهود، احکام داشت. مسیحیان دین خودشان را برتر می دانند به این سبب که احکام ندارد. عجبا، اینها دینی را که برای بشر، برنامه ی زندگی ندارد، برتر از دینی می دانند که برای بشر، برنامه ی زندگی دارد. البته ما می دانیم که مسیحیّت نیز در حقیقت احکام داشته، و با تحریف از بین برده اند. البته نه اینکه همه اش را از بین برده باشند؛ بلکه کتاب مقدّس مسیحیان در بخش عهد عتیق، پر از احکام شرعی است. امّا اینها می گویند: عمل به آن احکام لازم نیست. اینها می گویند: آن احکام مربوط می شوند به قبل از عیسی(ع)؛ و این در حالی است که طبق اناجیل فعلی، خود عیسی(ع) تأکید نموده که احکام موسی(ع) همچنان بر اعتبار خود باقی است؛ و پیروان عیسی(ع) باید آنها را مراعات نمایند.
مسیحیان طبق آیه 17 باب 5 انجیل متّی باید از تورات تبعیت کنند چرا که در آنجا آمده است :
« عیسی فرمود : گمان مبرید که آمده ام تا تورات یا صحف انبیاء را باطل نمایم؛ بلکه آمده ام تمام کنم؛ زیرا هر آینه به شما میگویم: تا آسمان و زمین زائل نشود، همزه یا نقطه ای از تورات زائل نخواهد شد تا همه ی تورات واقع شود.»
این آیه از انجیل متّی ثابت می کند که عیسی علیه السلام تمام کننده ی تورات بوده و باید مسیحیان هم به تمام آیات تورات عمل کنند . بنا بر این ، به مسیحیان می گوییم : چرا گوشت خوک می خورید ؟؟ در تورات در آیه 7 باب 11 سفر لاویان مگر گوشت خوک را نوعی سمّ معرفی نکرده و سخن از نجاست آن به میان نیاورده است؟؟ پس چرا گوشت خوک می خورید؟؟ چرا شراب می خورید ؟؟ در حبقوق باب 2 آیه 5 مگر شراب را فریبنده معرفی نکرده و استعمال آن را باعث خرابی آرامش و ایجاد غرور در آدمی معرفی نکرده است؟؟ پس چرا شراب می خورید؟؟
عدّه ای نیز می گویند: نه تنها دین بدون احکام، دین بهتری است؛ بلکه دین بدون احکام، اگر سیاست هم نداشته باشد، باز هم بهتر است. اینها یک درجه از خود مسیحیان هم احمقترند. احمقتر از اینها کسانی هستند که می گویند: اگر دینی، آخرت هم نداشته باشد، باز هم بهتر است. احمقتر از اینها آنهایی هستند که می گویند: اگر دینی خدا هم نداشته باشد، باز هم بهتر است. احمقتر از اینها نیز کسانی هستند که می گویند: اگر دینی خدایش شیطان باشد و دعوت به زشتی ها کند، باز هم بهتر است.
امّا عقل چه می گوید؟
عقل می گوید: هر چه یک دین برنامه های ریزتری داشته باشد و در جزئی ترین امور زندگی انسان، راه و روش ارائه دهد، آن دین، سودمندتر می باشد. چون اگر خدا برای امور بشر برنامه ندهد، دیگران در آن امور برای ما برنامه خواهند ریخت. حال کدام بهتر است؟ اینکه خدای علیم و حکیم و عادل به ما برنامه دهد یا بشری دیگری مثل خودمان؟!
ـ چرا باید دین داشت و معیار درستی یک دین چیست؟
در این که انسان نسبت به حیوانات موجودی است ویژه با راه تکاملی خاصّ شکّی نیست. حیوانات پاسخ نیازهای ذاتی خود را به صورت غریزه در درون خود دارا هستند لذا نیازی به هدایت بیرونی ندارند. امّا انسان ، تنها بخشی از پاسخ به نیازهای ذاتی خود را به صورت درونی داراست که عمدتاً نیازهای اوّلیّه هستند. این پاسخهای درونی ابتدایی ولی بنیادی را در بُعد مادّی ، غریزه و در بُعد معنوی و فوق مادّی ، فطرت می نامند. امّا این مقدار آگاهی درونی کافی برای تمام نیازهای مادّی و معنوی انسان نیست. از اینرو انسان دائماً در پی آن است که پاسخ بسیاری از نیازهای خود را از بیرون ذات خود به دست آورد. ضرورت وجود دین و هدایت الهی و نیاز انسان به چنین هدایتی از برون ذاتش نیز دقیقاً از همین امر ناشی می شود. یعنی انسان در می یابد که با قوای موجود خود ، مثل غریزه ، فطرت ، خیال و عقل قادر به پاسخ دادن به برخی از نیازهای مادّی و معنوی خود نیست ؛ لذا عقل حکم می کند که خداوند متعال باید پاسخ این نیازها را با ارسال وحی در اختیار انسان قرار دهد. چرا که خدا حکیم است و محال است حکیم نیازی بی پاسخ در وجود موجودات قرار دهد. چون لازمه چنین امری انجام فعل عبث است که از ساحت حکیم به دور می باشد. بنا بر این ، دین چیزی نیست جز پاسخ برخی از نیازهای مادّی و معنوی انسان که پاسخ آنها به طور طبیعی در وجود انسان نیست. بر این اساس ، تا استناد دینی به خدا اثبات نشده تبعیّت از آن ، عقلاً جایز نخواهد بود . از اینرو انبیاء(ع) برای اثبات اینکه دینشان از سوی خداست معجزه می آوردند تا ثابت کنند که با خدا در ارتباطند و متّصل به قدرت خدا هستند که بدون رقیب است ؛ به عبارت دیگر معجزه ، امضای خدا بر پای دین حقّ و نبی صادق است ؛ امضایی که هیچکس قادر به جعل آن نیست.
پس ما انسانها دین می خواهیم چون قادر نیستیم پاسخ تمام نیازهای خود را از قوای موجود خود استخراج کنیم ؛ بنا بر این ، نمی دانیم پاسخ نیازهای ما چه چیزهایی هستند ؛ و می دانیم که تنها خدا می داند که این پاسخها چیستند.پس ما نمی توانیم برای خدا تکلیف تعیین کنیم که چه احکامی بفرستد یا نفرستد ؛ بلکه چون به حکم عقل ، حکمت او برای ما ثابت است ، یقین داریم که هر چه او حکم کند یقیناً تأمین کننده ی سعادت حقیقی ماست. پس وظیفه ما انسانها این نیست که از راه شکل احکام و دستورات دین ، درباره درستی یا نادرستی آن قضاوت کنیم ؛ بلکه وظیفه ما این است که ابتدا درستی دین را اثبات کنیم بعد به احکام آن عمل کنیم. خیلی ها در طول تاریخ به نام خدا حرفها زده و بسیاری از احکام خدا را تبدیل نموده اند ، که خیلی از این سخنان جعلی یا تحریف شده ممکن است خوشایند و باب میل نفس ما باشد ، امّا آیا به صرف مورد پسند بودن می توان آنها را از جانب خدا و ضامن سعادت بشر دانست؟ حتّی ممکن است برخی از این حرفها فی حدّ نفسه درست باشند ولی تمام حقیقت و تمام فرمول سعادت نباشند ؛ بلکه امکان دارد بخشی از نقشه ی راه سعادت باشند. و روشن است که انسان با یک نقشه ناقص به هیچ جا نمی رسد.
حال باید پرسید که: در میان ادیان موجود ، کدامیک قادر به اثبات حقّانیّت خود هستند. یعنی کدام دین قادر است با اسناد و شواهد قطعی ، استناد خود به خدا را اثبات کند. آیا دین زرتشت یا یهود یا مسیحیّت قادر است اثبات کند که اوّلاً زرتشت و موسی و عیسی وجود خارجی داشته اند؟ ثانیاً به فرض وجود داشتن ، آیا قادر است اثبات کند که وی پیامبر بوده است؟ ثالثاً به فرض پیامبر بودن ، قادر است اثبات نماید که کتاب فعلی آنها عیناً همان کتاب آسمانی خود آنهاست؟ رابعاً به فرض اثبات این مطلب آیا قادر است اثبات کند که این کتاب کلّ آن کتاب است و نه قسمتی از آن؟ چون نقشه ی ناقص به درد نمی خورد. خامساً آیا این ادیان قادرند اثبات کنند که بعد از پیامبران آنها پیامبری نیامده و دین آنها را نسخ ننموده است؟
برای اینکه ما این ادیان را به عنوان فرمول سعادت و پاسخ تمام نیازهای بشر امروز بدانیم باید تمام این سوالات ـ که ملاک و معیار درستی یک دین هستند ـ جواب مثبت داشته باشند. در حالی که حتّی یکی از این سوالات هم توسّط پیروان این ادیان قابل اثبات نیستند ، کجا رسد همه ی آنها.
بودیسم که اساساً خودش ادّعای الهی بودن ندارد ؛ و بودا را هم پیامبر نمی دانند. وجود زرتشت و موسی و عیسی هم از نظر تاریخی به شدّت مورد تردید دانشمندان تاریخ می باشد ؛ و جز ادّعای خود زرتشتیان و یهودیان و مسیحیان هیچ سند تاریخی انکار ناپذیر وجود ندارد که وجود تاریخی آنها را اثبات کند. نبوّت آنها نیز برای خود آن پیروان ، با هیچ دلیل عقلی و نقلی یا معجزه قابل اثبات نیست. استناد کتاب اوستا به زرتشت و تورات به موسی نیز از حیث تاریخی مخدوش است. انجیل را هم که خود مسیحیان کتاب عیسی نمی دانند. خود زرتشتیان معترفند که اوستا سالها سینه به سینه منتقل می شده است و صدها سال بعد از زرتشت مکتوب شده است. بنا بر این ، خدا می داند در این مدّت که اوستا مکتوب نبوده چه بر سر این مطالب آمده است. خود زرتشتیان و پژوهشگران معتقدند که اوستا در اصل بسیار بزرگ بوده و بر روی دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بوده است. اوستای کنونی هشتاد و سه هزار کلمه است ؛ امّا احتمالاً اصل آن سیصد و چهل و پنج هزار و هفتصد کلمه بوده است ؛ یعنی چهار برابر اوستای کنونی. بنا بر این بر فرض اینکه این کتاب ، کتاب آسمانی باشد حجّیّت نخواهد داشت ؛ چون نقشه ای ناقص است که نمی توان به آن عمل نمود. چه بسا در بخش حذف شده مطالبی بوده که تفسیر کننده یا تخصیص و تقیید کننده مطالب موجود بوده است. پس با حذف آنها مطالب موجود نیز فاقد اعتبار می شوند. تورات نیز بعد از موسی (ع) حدود پانصد سال گم شد و بعد از آن کسی ادّعا نمود که آن را پیدا کرده است. حال از کجا باید دانست که این تورات فعلی همان تورات موسی (ع) است.
همچنین هیچکدام این ادیان قادر نیستند ثابت کنند که بعد از پیامبر آنها پیامبری نیامده است. چون هیچکدامشان در متن دینشان نیست که دین آنها دین خاتم است. پس این ادیان موجود ، در عصر حاضر تنها توده ای از ادّعاهای غیر قابل اثباتند ؛ لذا عقلاً کسی نمی تواند تابع آنها باشد ؛ و اگر تابع آنها شد ، نزد خدا حجّتی نخواهد داشت.
پس جز اسلام هیچ دینی وجود ندارد که بتواند از عهده اثبات پنج سوال فوق برآید. حال بگذریم که پاره ای از آموزه های بنیادی این ادیان نیز خلاف براهین عقلی می باشند.
تنها اسلام است که وجود تاریخی پیامبرش یقینی است ؛ و معجزات او را تاریخ قطعی نقل کرده است و افزون بر آنها معجزه ی او همچنان باقی است و با صدای رسا مبارز می طلبد. قرآن کریم هزار و چهار صد سال است که مبارز می جوید ولی تا به امروز کسی یارای هماوردی با آن را نداشته است.« وَ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ . ــــ و اگر در باره آنچه بر بنده خود نازل کرده ایم شک و تردید دارید،( دست کم) یک سوره همانند آن بیاورید ؛ و گواهان خود را ــ غیر خدا ــ براى این کار، فرا خوانید اگر راست مى گویید. » (البقرة:23)
خلاصه آنکه:
برای پی بردن به حقّانیّت ادیان کنونی، باید در بنیانهای آنها کاوش نمود نه در سر شاخه ها؛ و وقتی به بنیانها می رویم می بینیم که جز اسلام هیچ دینی بنیان قابل اعتماد ندارد.
ـ آیا ممکن است دین حقّی در جهان نباشد؟
به حکم برهانی که در سطور قبل بیان داشتیم ، محال است خدا انسان نیازمند به برنامه ی سعادت را بدون برنامه ی درست رها سازد. لذا در هر زمانی یقیناً برنامه ی درست و تحریف نشده از سوی خدا وجود دارد. در غیر این صورت لازم می آید که خدا موجودی مکلّف و نیازمند به برنامه ی خودسازی را آفریده باشد ولی برنامه ای درست در اختیارش نگذارد. چنین چیزی نیز محال است ؛ چون چنین آفرینشی لغو و غیر حکیمانه است ؛ و از خدای حکیم چنین کار لغو غیرحکیمانه ای سر نمی زند. پس یقیناً در بین ادیان موجود ، یکی از آنها درست می باشد. و چون غیر از اسلام هیچ دین دیگری نیست که بتواند از عده ی سوالات مطرح در سطور قبل برآید ، لذا شکّی نمی ماند که همه ی آنها در عصر کنونی باطلند و از اصل خود جدا افتاده اند. پس اگر لازم است که حتماً دینی درست در میان مردم باشد ، آن دین نمی تواند باشد مگر اسلام ؛ چون گزینه ی دیگری در کار نیست.
حال بعد از این استدلال هر شبهه ای نیز در سرشاخه های دین اسلام مطرح شود قادر نخواهد بود اصل اسلام را زیر سوال ببرد. چون اساس یک دین به اصول آن است. وقتی کسی ثابت نمود که اصول یک دین درست می باشد و اصول دیگر ادیان باطل می باشند، دیگر منطقاً هیچ بهانه ای برای توقّف ندارد ؛ و منطقاً باید وارد آن دین شود. بلی ممکن است در مسائل متأخر از اصول آن دین باز دچار شبهاتی شود ؛ امّا این شبهات منطقاً دلیل نمی شوند که او عقبگرد نماید.
حاصل آنکه:
اگر پذیرفتید که خدا وجود دارد؛ و انسان محتاج دین است؛ و در میان ادیان موجود، تنها اسلام است که بنیانهای آن قابل دفاع می باشد؛ منطقاً چاره ای جز آن نخواهید داشت که آن را بپذیرید.
بعد از اینکه شخص اسلام را به عنوان دین حقّ پذیرفت، آنگاه باید تعیین کند که کدام مذهب اسلامی حقّ خالص است.
ـ تناقضات کتاب مقدّس مسیحیان
کتاب مقدّس مسیحان دارای تناقضات واضحی است که هیچ راه توجیهی ندارند؛ و نشان از غیر الهی بودن این کتاب دارند. به نمونه ای از این تناقضات اشاره می کنیم.
ـ یهوه یاکین در چه روزى از زندان آزاد شد(بیست و هفتم ماه یا بیست و پنجم ماه)؟
یهوه یاکین یکى از پادشاهان یهودا بود و وى مدتى در اسارت بود و در روز آزادى وى در کتاب مقدس اختلاف است. یک کتاب مى گوید وى در در روز 27 ماه دوازدهم از زندان آزاد شد و در کتاب دیگر مى گوید وى در 25 ماه دوازدهم از زندان آزاد شد. هر کدام باشد اهمیتى در این مورد ندارد فقط مى تواند ما را به یک نکته برساند که نویسنده کتاب از خود رد پاهایى جا گذاشته است.
دقّت شود که کتاب مقدّس مسیحیان، دو بخش دارد؛ عهد عتیق و عهد جدید. عهد جدید خودش از چهار انجیل تشکیل شده که چهار نفر به نامهای متّی، مرقس، لوقا و یوحنّا آنها را نوشته اند. عهد عتیق نیز مرکّب از 39 کتاب است؛ تورات بخشی از آن محسوب می شود؛ برخی کتابهای دیگر عبارتند از: کتاب اول سموئیل، کتاب دوم سموئیل، کتاب روت، کتاب اوّل پادشاهان، کتاب دوم پادشاهان، کتاب عزرا، کتاب نحما، کتاب استر و … . عهد عتیق همان کتاب مقدّس یهودی هاست که یهودی ها آن تَنَخ می گویند. لذا وقتی می گوییم در یک کتاب چنین و در کتاب دیگر چنان، مقصودمان دو قسمت از کتاب مقدّس یهودیان یا مسیحیان است.
پس دقّت شود که کتاب مقدّس یهودیان، فقط تورات نیست؛ بلکه تورات بخشی از کتاب مقدّس ایشان است. کما اینکه مسیحیان، اصلاً عقیده ای به اینکه عیسی(ع) پیغمبر باشد و کتاب داشته باشد ندارند. آنها عیسی(ع) را خدای مجسّم می دانند و چهار انجیل را هم از چهار شخص دیگر می دانند. لذا انجیل کنونی انجیل تحریف شده نیست؛ بلکه فقط در اسم با انجیل مورد نظر قرآن یکی است.
ضمن توجّه شود که خود مسیحیان، کلمات اناجیل اربعه را از جانب خدا نمی دانند؛ بلکه می گویند عیسی(ع) معانی را به آن چهار نفر القاء نمود و خود آنها کلمات را برای بیان آن معانی انتخاب نمودند. یهودیان نیز اغلب کتب خود را وحی نمی دانند. نیز معتقدند که تنخ حقیقی پانصد سال گم شد و بعد از پانصد سال کسی ان را پیدا کرد.
1 – وقتى اویل مرودک پادشاه بابل شد، یهوه یاکین، پادشاه یهودا را از زندان آزاد ساخت و این مصادف بود با بیست و هفتمین روز از ماه دوازدهم سى و هفتمین سال اسارت یهوه یاکین. (دوم پادشاهان 25 / 27)
2 – در روز بیست و پنجم ماه دوازدهم از سى و هفتمین سال اسیرى یهوه یاکین، پادشاه یهودا، اویل مرودک به پادشاهى بابل رسید و یهوه یاکین را مورد لطف خود قرار داد و او را از زندان بیرون آورد. (ارمیا 52 / 31)
ـ داود چند سرباز دشمن به اسیرى گرفت؟
در یکى از جنگهایى که داود با دشمنانش کرد، کتاب مقدس آمارى از غنائمى که توسط داود گرفته شده است ارائه مى دهد. این آمار در همه ی موارد یکسان است و فقط در قسمتى که مربوط به تعداد سربازان سواره است، اختلاف دارد. در یک جا سخن از هزار و هفتصد و در جاى دیگر سخن از هفت هزار است!!!
1 – در این جنگ داود هزار و هفتصد سواره و دویست هزار پیاده را به اسیرى گرفت. (دوم سموئیل 8 / 4)
2 – در این جنگ داود هزار عرابه، هفت هزار سرباز سواره و بیست هزار سرباز پیاده را به اسیرى گرفت. (اول تواریخ 18 / 4)
ـ تعداد مردان جنگى مملکت اسراییل و یهودا چند نفر بود؟!
داود پادشاه زمانى تصمیم مى گیرد از تمام لشگریانش سر شمارى کند. به یواب فرمانده لشگرش دستور مى دهد از تمامى لشگریانش که از دو طیف یهودا و اسرائیل بودند سر شمارى کند. در گزارش پایانى که یواب خدمت داود مىدهد در تعداد سربازان طایفه یهودا دو نقل متفاوت وجود دارد. در یک جا سخن از پانصد هزار و در جاى دیگر سخن از چهار صد هزار سرباز است.
1 – یوآب گزارش کار را تقدیم پادشاه کرد. تعداد مردان جنگى اسرائیل هشتصد هزار و مردان جنگى یهود پانصد هزار نفر بودند . (دوم سموئیل 24 / 9)
2 – او گزارش کار را تقدیم پادشاه کرد. تعداد مردان جنگى در تمام اسرائیل یک میلیون و صدهزار نفر بود که از این عده چهارصد هزار نفر از یهودا بودند. (اول تواریخ 21 / 5)
ـ چند سال قحطى (سه سال یا هفت سال)؟
سرشمارى داود نوعى بى اعتمادى به خداوند محسوب شد و خدا به خاطر این بى اعتمادى داود به وى تصمیم به تنبیه داود گرفت، و به این خاطر جاد نبى را نزد داود فرستاد که بین یکى از سه گزینه یکى را براى عقوبت خویش برگزیند. سه گزینه عبارت بودند از: سه ماه فرار از دشمن یا سه روز مرض مهلک در کشور و یا چند سال قحطى. در اینکه رقم مورد نظر خداوند سه سال بوده یا هفت سال در کتاب مقدس اختلاف وجود دارد.
1 – پس جاد نزد داود آمده، پیغام خداوند را به او رساند و گفت: «بین این سه، یکى را انتخاب کن، هفت سال قحطى در کشور، سه ماه فرار از دست دشمنانت یا سه روز مرض مهلک در سرزمینت؟» (دوم سموئیل 24 / 13)
2 – جاد پیش داود آمد و پیغام خداوند را به او رسانده، گفت: «بین این سه، یکى را انتخاب کن: سه سال قحطى، یا سه ماه فرار از دست دشمنت یا سه روز مرض مهلک و کشتار به وسیله فرشته خداوند». (اول تواریخ 21 / 11)
ـ تعداد سرپرست کارگران حکومت سلیمان(550 یا 250)؟
کتاب مقدس حجمى در حدود هفت برابر قرآن دارد، ولى از نظر محتوایى عمده مطالب آن تاریخ و جزئیات تاریخى قوم بنى اسرائیل است. از جمله شرح مبسوطى درباره چگونگى ساخت معبد سلیمان دارد و جزئیات آن را ذکر کردهاست. مثلا تعداد کارگران و تعداد سرکارگران و حتى تعداد آخورهایى که براى اسب ها نیاز بوده را ذکر کرده و بیشتر این مطالب در دو کتاب مجزا هم تکرار شدهاست. از جمله این مسائل، بحثى بر سر تعداد سر کارگران ساخت معبد سلیمان است.
در کتاب اول پادشاهان مى گوید 550 سر کارگر داشته و در کتاب دوم تواریخ الایام تعداد آنها را 250 نفر ذکر کرده است .
1 – پانصد و پنجاه نفر به عنوان سرپرست بر گرده هاى کارگران گمارده شده بودند. (اول پادشاهان 9 / 23)
2- دویست و پنجاه نفر نیز به عنوان سرپرست کارگران سلیمان گمارده شده بودند. (دوم تاریخ 8 / 10)
البته تعداد هر مقدار باشد اهمیتى در این مورد ندارد ولى این اندازه مى رساند که کتابى است که در آن تناقض دارد و تناقض کار خدا نیست و رد پایى است که نویسنده کتاب از خود به جا گذارده که فرمود:( و لو کان من غیر عند الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا)
ـ گنجایش حوض خانه خدا چه قدر بود:(4000لیتر یا 6000 لیتر)؟
وقتى سلیمان هیکل و معبد مخصوصش را ساخت طبق دستور خداوند حوضى در وسط آن گماشت که در مقدار گنجایش آن حوض اختلاف است.
1 – ضخامت دیواره حوض به پهناى کف دست بود. لبه آن به شکل جام بود و مانند گلبرگ سوسن به طرف بیرون باز مى شد. گنجایش آن بیش از چهل هزار لیتر بود. (اول پادشاهان 7 / 26)
2- ضخامت دیواره حوض به پهناى کف دست بود. لبه آن به شکل جام بود و مانند گلبرگ سوسن به طرف بیرون باز مى شد. گنجایش آن بیش از شصت هزار لیتر بود. (دوم تواریخ 4 / 5)
این اشتباهات از جانب خداوند است یا از جانب نسخه نویسان کتاب مقدس ؟
ـ افتضاحات کتاب مقدّس مسیحیان
مطالب بسیار زیادی در کتاب مقدّس مسیحیان وجود دارند که نشان می دهند، این کتاب ساخته و پرداخته ی افرادی شیطان صفت بوده است. مطالبی که محال است از طرف خدا یا پیغمبری بوده باشد. برای مثال، در این کتاب، انبیاء هر کار زشتی که به نظرتان بیاید می کنند؛ کارهایی که اگر یک عوام مسلمان انجام دهد در نظر ما به شدّت قبیح جلوه می کند. به نمونه ای از این گونه مطالب با ذکر سند اشاره می کنیم.
اتّهام شرب خمر و زنا به حضرت لوط(ع)
30 و لوط از صوغر برآمد و با دو دختر خود در کوه ساکن شد زیرا ترسید که در صوغر بماند. پس با دو دختر خود در مغاره سکنی گرفت. 31 و دختر بزرگ به کوچک گفت: “پدر ما پیر شده و مردی بر روی زمین نیست که بر حسب عادت کل جهان به ما درآید. 32 بیا تا پدر خود را شراب بنوشانیم و با او همبستر شویم تا نسلی از پدر خود نگاه داریم.” 33 پس در همان شب پدر خود را شراب نوشانیدند و دختر بزرگ آمده با پدر خویش همخواب شد و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد. 34 و واقع شد که روز دیگر بزرگ به کوچک گفت: “اینک دوش با پدرم همخواب شدم امشب نیز او را شراب بنوشانیم و تو بیا و با وی همخواب شو تا نسلی از پدر خود نگاه داریم.” 35 آن شب نیز پدر خود را شراب نوشانیدند و دختر کوچک همخواب وی شد و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد. 36 پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند. 37 و آن بزرگ پسری زاییده او را موآب نام نهاد و او تا امروز پدر موآبیان است. 38 و کوچک نیز پسری بزاد و او را بن عمی نام نهاد. وی تا بحال پدر بنی عمون است (تورات، سفر پیدایش: فصل 19 / آیه 30ـ 38)
لوط مطرح در این داستان مزخرف، چنان خنگ است که به او شراب می نوشانند، آن هم در حدّ زیاد و او متوجّه نمی شود. آخر کدام عاقلی چنین مزخرفی را باور می کند؟ مگر می شود که کسی شراب بخورد و از مزّه و بوی آن متوجّه نشود که چه می خورد؟ آن هم یک پیغمبر که متّصل به فرشتگان است. خدای این کتاب چقدر بی عرضه است که اجازه می دهد دو تا دختر هرزه به پیغمبر او شراب بخورانند.
تندی موسی(ع) با خدا
1کتاب مقدس حضرت موسی علیه السلام آن پیامبر بزرگ الهی را چنین معرفی می کند:
و قوم شکایتکنان در گوش یَهُوَه بد گفتند و یَهُوَه اینرا شنیده غضبش افروخته شد و آتش یَهُوَه در میان ایشان مشتعل شده در اطراف اردو بسوخت.
10 و موسی قوم را شنید که با اهل خانة خود هر یک به خیمة خویش میگریستند و خشم یَهُوَه به شدت افروخته شد و در نظر موسی نیز قبیح آمد. 11 و موسی به یَهُوَه گفت: “چرا به بندة خود بدی نمودی؟ و چرا در نظر تو التفات نیافتم که بار جمیع این قوم را بر من نهادی؟ 12 آیا من به تمامی این قوم حامله شده یا من ایشان را زاییدهام که به من میگویی ایشان را در آغوش خود بردار به زمینی که برای پدران ایشان قسم خوردی مثل لالا که طفل شیرخواره را برمیدارد؟ 13 گوشت از کجا پیدا کنم تا به همة این قوم بدهم؟ زیرا نزد من گریان شده می گویند ما را گوشت بده تا بخوریم. 14 من به تنهایی نمیتوانم تحمل تمامی این قوم را بنمایم زیرا بر من زیاد سنگین است. 15 و اگر با من چنین رفتار نمایی پس هرگاه در نظر تو التفات یافتم مرا کشته نابود ساز تا بدبختی خود را نبینم.”
(اعداد : 11 / 11 ـ 14)
سلیمان در کتاب مقدّس:
1 و سلیمان پادشاه سوای دختر فرعون زنان غریب بسیاری را از موآبیان و عمونیان و ادومیان و صیدونیان و حِتّیان دوست میداشت. 2 از امتهایی که یَهُوَه درباره ایشان بنیاسرائیل را فرموده بود که شما به ایشان در نیایید و ایشان به شما در نیایند مبادا دل شما را به پیروی خدایان خود مایل گردانند. و سلیمان با اینها به محبت ملصق شد. 3 و او را هفتصد زن بانو و سیصد متعه بود و زنانش دل او را برگردانیدند. 4 و در وقت پیری سلیمان واقع شد که زنانش دل او را به پیروی خدایان غریب مایل ساختند و دل او مثل دل پدرش داود با یَهُوَهخدایش کامل نبود. 5 پس سلیمان در عقب عشتورَت خدای صیدونیان و در عقب مِلکوم رِجسِ عمونیان رفت. 6 و سلیمان در نظر یَهُوَه شرارت ورزیده مثل پدر خود داود یَهُوَه را پیروی کامل ننمود. 7 آنگاه سلیمان در کوهی که روبروی اورشلیم است مکانی بلند به جهت کَموش که رِجسِ موآبیان است و به جهت مولَک رِجسِ بنیعمون بنا کرد. 8 و همچنین به جهت همة زنان غریب خود که برای خدایان خویش بخور میسوزانیدند و قربانیها میگذرانیدند عمل نمود.
(عهد عتیق کتاب اول پادشاهان : فصل 11 / آیه 1 – 8)
متّهم نمودن یعقوب(ع) به خیانت و دروغ و …
1 و چون اسحاق پیر شد و چشمانش از دیدن تار گشته بود پسر بزرگ خود عیسو را طلبیده به وی گفت: “ای پسر من!” گفت: “لبیک.” 2 گفت: “اینک پیر شده ام و وقت اجل خود را نمیدانم. 3 پس اکنون سلاح خود یعنی ترکش و کمان خویش را گرفته به صحرا برو و نخجیری برای من بگیر 4 و خورشی برای من چنانکه دوست میدارم ساخته نزد من حاضر کن تا بخورم و جانم قبل از مردنم تو را برکت دهد.” 5 و چون اسحاق به پسر خود عیسو سخن میگفت رفقه بشنید و عیسو به صحرا رفت تا نَخجیری صید کرده بیاورد. 6 آنگاه رفقه پسر خود یعقوب را خوانده گفت: “اینک پدر تو را شنیدم که برادرت عیسو را خطاب کرده میگفت: 7 “ برای من شکاری آورده خورشی بساز تا آن را بخورم و قبل از مردنم تو را در حضور یَهُوَه برکت دهم.” 8 پس ای پسر من الآن سخن مرا بشنو در آنچه من به تو امر میکنم 9 بسوی گله بشتاب و دو بزغالة خوب از بزها نزد من بیاور تا از آنها غذایی برای پدرت بطوری که دوست میدارد بسازم. 10 و آن را نزد پدرت ببر تا بخورد و تو را قبل از وفاتش برکت دهد.” 11 یعقوب به مادر خود رفقه گفت: “اینک برادرم عیسو مردی مویدار است و من مردی بی موی هستم 12 شاید که پدرم مرا لمس نماید و در نظرش مثل مسخره ای بشوم و لعنت به عوض برکت بر خود آورم.” 13 مادرش به وی گفت: “ای پسر من لعنت تو بر من باد! فقط سخن مرا بشنو و رفته آنرا برای من بگیر.” 14 پس رفت و گرفته نزد مادر خود آورد. و مادرش خورشی ساخت بطوری که پدرش دوست میداشت. 15 و رفقه جامه فاخر پسر بزرگ خود عیسو را که نزد او در خانه بود گرفته به پسر کهتر خود یعقوب پوشانید 16 و پوست بزغاله ها را بر دستها و نرمه گردن او بست. 17 و خورش و نانی که ساخته بود به دست پسر خود یعقوب سپرد.
18 پس نزد پدر خود آمده گفت: “ای پدر من!” گفت: “لبیک تو کیستی ای پسر من؟” 19 یعقوب به پدر خود گفت: “من نخستزاده تو عیسو هستم. آنچه به من فرمودی کردم الآن برخیز بنشین و از شکار من بخور تا جانت مرا برکت دهد.” 20 اسحاق به پسر خود گفت: “ای پسر من! چگونه بدین زودی یافتی؟” گفت: “یَهُوَه خدای تو به من رسانید.” 21 اسحاق به یعقوب گفت: “ای پسر من نزدیک بیا تا تو را لمس کنم که آیا تو پسر من عیسو هستی یا نه.” 22 پس یعقوب نزد پدر خود اسحاق آمد و او را لمس کرده گفت: “آواز آواز یعقوب است لیکن دستها دستهای عیسوست.” 23 و او را نشناخت زیرا که دستهایش مثل دستهای برادرش عیسو موی دار بود. پس او را برکت داد. 24 و گفت: “آیا تو همان پسر من عیسو هستی؟” گفت: “من هستم.” 25 پس گفت: “نزدیک بیاور تا از شکار پسر خود بخورم و جانم تو را برکت دهد.” پس نزد وی آورد و بخورد و شراب برایش آورد و نوشید. 26 و پدرشاسحاق به وی گفت: “ای پسر من نزدیک بیا و مرا ببوس.” 27 پس نزدیک آمده او را بوسید و رایحة لباس او را بوییده او را برکت داد و گفت: “همانا رایحه پسر من مانند رایحه صحرایی است که یَهُوَه آن را برکت داده باشد. 28 پس خدا تو را از شبنم آسمان و از فربهی زمین و از فراوانی غله و شیره عطا فرماید. 29 قومها تو را بندگی نمایند و طوایف تو را تعظیم کنند بر برادران خود آقا شوی و پسران مادرت تو را تعظیم نمایند. ملعون باد هر که تو را لعنت کند و هر که تو را مبارک خواند مبارک باد.”
30 و واقع شد چون اسحاق از برکت دادن به یعقوب فارغ شد به مجرد بیرون رفتنِ یعقوب از حضور پدر خود اسحاق که برادرش عیسو از شکار باز آمد. 31 و او نیز خورشی ساخت و نزد پدر خود آورده به پدر خود گفت: “پدر من برخیزد و از شکار پسر خود بخورد تا جانت مرا برکت دهد.” 32 پدرش اسحاق به وی گفت: “تو کیستی؟” گفت: “من پسر نخستین تو عیسو هستم.” 33 آنگاه لرزه ای شدید بر اسحاق مستولی شده گفت: “پس آن که بود که نخجیری صید کرده برایم آورد و قبل از آمدن تو از همه خوردم و او را برکت دادم و فی الواقع او مبارک خواهد بود؟” 34 عیسو چون سخنان پدر خود را شنید نعره ای عظیم و بینهایت تلخ برآورده به پدر خود گفت: “ای پدرم به من به من نیز برکت بده!” 35 گفت: “برادرت به حیله آمد و برکت تو را گرفت.” 36 گفت: “نام او را یعقوب بخوبی نهادند زیرا که دو مرتبه مرا از پا در آورد. اول نخستزادگی مرا گرفت و اکنون برکت مرا گرفته است.” پس گفت: “آیا برای من نیز برکتی نگاه نداشتی؟” 37 اسحاق در جواب عیسو گفت: “اینک او را بر تو آقا ساختم و همه برادرانش را غلامان او گردانیدم و غله و شیره را رزق او دادم. پس الآن ای پسر من برای تو چه کنم؟” 38 عیسو به پدر خود گفت: “ای پدر من آیا همین یک برکت را داشتی؟ به من به من نیز ای پدرم برکت بده!” و عیسو به آواز بلند بگریست. 39 پدرش اسحاق در جواب او گفت: “اینک مسکن تو (دور) از فربهی زمین و از شبنم آسمان از بالا خواهد بود. 40 و به شمشیرت خواهی زیست و برادر خود را بندگی خواهی کرد و واقع خواهد شد که چون سر باز زدی یوغ او را از گردن خود خواهی انداخت.”
(تورات، سفر پیدایش : فصل 27 / آیه 1 ـ 40)
شما را به خدا! عقل خود را به کار گیرید! کجای این داستان مسخره به سخن خدا شباهت دارد؟! کجای این موجودات مزخرف به انبیاء شباهت دارد؟ اسحاق این داستان، یک موجود نفهم و بی شهور است که حتّی از تشخیص دادن فرزندان خودش هم عاجز است. نبوّت این داستان هم نبوّت نیست؛ بلکه سلطنت است؛ که نه از طرف خدا بلکه با دعای اسحاق به یعقوب می رسد. یعقوب این داستان هم بیشتر شبیه یک افسر حقّه باز اسرائیلی است تا یک فرد عادی، کجا رسد که پیغمبر خدا هم باشد.
ابراهیم زنش را برای همبستر شدن به فرعون می دهد
چون نزدیک به ورود مصر شد به زن خود سارای گفت: “اینک میدانم که تو زن نیکو منظر هستی. 12 همانا چون اهل مصر تو را بینند گویند: “این زوجه اوست.“ پس مرا بکشند و تو را زنده نگاه دارند. 13 پس بگو که تو خواهر من هستی تا به خاطر تو برای من خیریت شود و جانم بسبب تو زنده ماند.” 14 و به مجرد ورود ابرام به مصر اهل مصر آن زن را دیدند که بسیار خوش منظر است. 15 و امرای فرعون او را دیدند و او را در حضور فرعون ستودند. پس وی را به خانه فرعون در آوردند. 16 و بخاطر وی(ساره) با ابرام احسان نمود و او صاحب میشها و گاوان و حماران و غلامان و کنیزان و ماده الاغان و شتران شد. 17 و یَهُوَه فرعون و اهل خانه او را به سبب سارای زوجه ابرام به بلایای سخت مبتلا ساخت. 18 و فرعون ابرام را خوانده گفت: “این چیست که به من کردی؟ چرا مرا خبر ندادی که او زوجه توست؟ 19 چرا گفتی: او خواهر من است که او را به زنی گرفتم؟ و الآن اینک زوجه تو. او را برداشته روانه شو!” 20 آنگاه فرعون در خصوص وی کسان خود را امر فرمود تا او را با زوجه اش و تمام مایملکش روانه نمودند.
(پیدایش 12:12-20)
در طول تاریخ بشریت رادمردانی از ادیان مختلف بوده اند که در دفاع از ناموس خود یا کشور خود، غیرتمندانه کشته شده اند یا خسارت جانی و مالی بسیاری دیده اند و بر این جان باختن یا آسیب دیدن افتخار غرور آمیز داشته اند و حال آنکه اغلب، مردمی عادی بوده اند ولی ما می بینیم ابراهیم پدر و افتخار تمام انبیا بنی اسراییل برای حفظ جانش همسرش ساره که زنی زیبا روی بوده را به فرعونی از فراعنه ی مصر تقدیم می کند و در عوض گاو وگوسفند و غلام و کنیز هدیه می گیرد.
شما را به خدا! کدام احمقی چنین موجود کثیفی را به نبوّت قبول می کند؟ ابراهیم قرآن کجا و ابراهیم کتاب مقدّس مسیحیان کجا؟
هارون(ع) برای بنی اسرائیل گوساله طلایی ساخت
هارون بدیشان گفت: “گوشواره های طلا را که در گوش زنان و پسران و دختران شماست بیرون کرده نزد من بیاورید.” 3 پس تمامی قوم گوشواره های زرین را که در گوشهای ایشان بود بیرون کرده نزد هارون آوردند. 4 و آنها را از دست ایشان گرفته آنرا با قلم نقش کرد و از آن گوساله ریخته شده ساخت و ایشان گفتند: “ای اسرائیل این خدایان تو میباشند که تو را از زمین مصر بیرون آوردند.” 5 و چون هارون این را بدید مذبحی پیش آن بنا کرد و هارون ندا در داده گفت: “فردا عید یَهُوَه میباشد.” 6 و بامدادان برخاسته قربانیهای سوختنی گذرانیدند و هدایای سلامتی آوردند و قوم برای خوردن و نوشیدن نشستند و به جهت لعب برپا شدند….
21 و موسی به هارون گفت: “این قوم به تو چه کرده بودند که گناه عظیمی بر ایشان آوردی؟” 22 هارون گفت: “خشم آقایم افروخته نشود تو این قوم را می شناسی که مایل به بدی می باشند. 23 و به من گفتند برای ما خدایان بساز که پیش روی ما بخرامند زیرا که این مرد موسی که ما را از زمین مصر بیرون آورده است نمیدانیم او را چه شده. 24 بدیشان گفتم هر که را طلا باشد آنرا بیرون کند پس به من دادند و آنرا در آتش انداختم و این گوساله بیرون آمد.”
تورات، سفر(خروج : فصل33 / آیات 2-6 و 21-24)
خدا پیغمبر می فرستد که توحید را ترویج کند و او گوساله پرستی راه می اندازد. در عجبم که اینها چگونه چنین گفته های نادرستی را به عنوان کتاب آسمانی باور دارند؛ و شگفت تر آنکه با برای ردّ اسلام و قران به مطالب این کتاب استدلال می کنند.
خدای مسیحیان و یهودیان عجب موجودی است!!!
و واقع شد در بین راه که خداوند در منزل بدو برخورده، قصد قتل وی نمود. آنگاه صفوره سنگی تیز گرفته، غلفه پسر خود را ختنه کرد و نزد پای وی انداخته، گفت: «تو مرا شوهر خون هستی.» پس او وی را رها کرد. آنگاه (صفوره) گفت: «شوهر خون هستی.» به سبب ختنه.
تورات سفر (خروج : فصل 5 / آیه 24ـ 26)
آدم نمی داند از این سخنان گریه کند یا بخندد. خداوند در راه بازگشت موسی (ع) به مصر قصد قتل موسی را میکند و راه بر ایشان میبندد و قصد کشتن موسی را میکند ولی صفوره همسر فداکار حضرت موسی بلافاصله پسرش را ختنه میکند و غلفه فرزندش را جلوی پای خدا میاندازد و می گوید: « تو مرا شوهر خون هستی.» اینگونه خداوند از قتل موسی صرف نظر میکند. اگر نویسنده ی این مثلاً کتاب آسمانی در یکی از مجلّات فکاهی طنز و فکاهی می نوشت، عجب در آمد خوبی کشب می نمود. اینجوری لا اقلّ گرفتار لعنت خدا هم نمی شد. خدای تعالی فرموده است: « فَوَیْلٌ لِلَّذینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ ــــــ پس واى بر آنها که نوشته اى با دست خود مى نویسند، سپس مى گویند: «این، از طرف خداست.» تا آن را به بهاى کمى بفروشند. پس واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند؛ و واى بر آنان از آنچه از این راه به دست مى آورند! » (البقرة:79)
داود(ع) با زن اوریا حتی زنا می کند
2 و واقع شد در وقت عصر که داود از بسترش برخاسته بر پشتبام خانه پادشاه گردش کرد و از پشت بام زنی را دید که خویشتن را شستشو میکند و آن زن بسیار نیکو منظر بود. 3 پس داود فرستاده درباره ی زن استفسار نمود و او را گفتند که “آیا این بتشَبع دختر اَلِیعام زن اُوریای حِتِّی نیست؟” 4 و داود قاصدان فرستاده او را گرفت و او نزد وی آمده داود با او همبستر شد و او از نجاست خود طاهر شده به خانه خود برگشت. 5 و آن زن حامله شد و فرستاده داود را مخبر ساخت و گفت که من حامله هستم.
6 پس داود نزد یوآب فرستاد که اوریای حِتِّی را نزد من بفرست و یوآب اُوریا را نزد داود فرستاد. 7 و چون اوریا نزد وی رسید داود از سلامتی یوآب و از سلامتی قوم و از سلامتی جنگ پرسید. 8 و داود به اوریا گفت: “به خانهات برو و پایهای خود را بشو.” پس اوریا از خانه پادشاه رفت و از عقبش خوانی از پادشاه فرستاده شد. 9 اما اُوریا نزد در خانه پادشاه با سایر بندگان آقایش خوابیده به خانه خود نرفت. 10 و داود را خبر داده گفتند که “اُوریا به خانه خود نرفته است.” پس داود به اُوریا گفت: “آیا تو از سفر نیامدهای پس چرا به خانه خود نرفتهای؟”
11 اُوریا به داود عرض کرد که “تابوت و اسرائیل و یهودا در خیمهها ساکنند و آقایم یوآب و بندگان آقایم بر روی بیابان خیمه نشینند و آیا من به خانه خود بروم تا اکل و شرب بنمایم و با زن خود بخوابم؟ به حیات تو و به حیات جان تو قسم که این کار را نخواهم کرد.”
شگفتا از این کتاب مثلاً مقدّس، پیامبری را این گونه کثیف و پست جلوه می دهد و زیر دست او را این گونه بزرگوار و دارای اخلاق متعالی. داود قرآن کجا با آن همه عظمت و عصمت و داود این کتاب کجا؟
پیامبران زنا زاده!
یکی از انبیا بنی اسراییل در دوران داوران (دو قرن سرگردانی پس از یوشع) یفتاح جلعادی میباشد که سر پرستی و نبوت بنی اسراییل را بر دوش داشت و وی از نظر کتاب مقدّس مسیحیان و یهویان زنا زاده بود.
1 و یفتاح جِلعادی مردی زورآور شجاع و پسر فاحشهای بود و جِلعاد یفتاح را تولید نمود. (داوران : 11 / 1)
29 و روح یَهُوَه بر یفتاح آمد و او از جِلعاد و منسی گذشت و از مِصفَهِ جِلعاد عبور کرد و از مِصفَهِ جِلعاد بسوی بنیعمون گذشت. (داوران :12 / 29)
جالب است؛ طبق کتاب مقدّس مسیحیان، کاهن نباید زنا زاده باشد. حال وقتی که در کتاب مقدس میگوید یک کاهن نباید زنا زاده باشد، آیا ممکن است پیامبری زنا زاده باشد؟
پیامبر دروغگویی که به خدا افترا می بندد
تمام ادیان و فرق هر گناهی را که بتوانند به انبیا الهی نسبت دهند دیگر افترا به خدا را نمی توانند نسبت دهند؛ زیرا به اذعان همه، پیامبر الهی باید در دریافت و ابلاغ پیام خدا معصوم و مصون از اشتباه باشند. زیرا اگر پیامبری بتواند به خداوند دروغ ببندد دیگر چگونه باید به آیاتی که ادعا میکند از طرف خدا آورده اعتماد کرد آیات زیر را از کتاب مقدّس بخوانید:
11 و نبی سالخوردهای در بیتئیل ساکن میبود و پسرانش آمده او را از هر کاری که آن مرد خدا آنروز در بیتئیل کرده بود مخبر ساختند و نیز سخنانی را که به پادشاه گفته بود برای پدر خود بیان کردند. 12 و پدر ایشان به ایشان گفت: “به کدام راه رفته است؟” و پسرانش دیده بودند که آن مرد خدا که از یهودا آمده بود به کدام راه رفت. 13 پس به پسران خود گفت: “الاغ را برای من بیارایید.” و الاغ را برایش آراستند و بر آن سوار شد. 14 و از عقب مرد خدا رفته او را زیر درخت بلوط نشسته یافت. پس او را گفت: “آیا تو آن مرد خدا هستی که از یهودا آمدهای؟” گفت: “من هستم.” 15 وی را گفت: “همراه من به خانه بیا و غذا بخور.” 16 او در جواب گفت که “همراه تو نمیتوانم برگردم و با تو داخل شوم و در اینجا با تو نه نان میخورم و نه آب مینوشم. 17 زیرا که به فرمان یَهُوَه به من گفته شده است که در آنجا نان مخور و آب منوش و از راهی که آمدهای مراجعت منما.” 18 او وی را گفت: “من نیز مثل تو نبی هستم و فرشتهای به فرمان یَهُوَه با من متکلم شدهگفت او را با خود به خانهات برگردان تا نان بخورد و آب بنوشد.” اما وی را دروغ گفت. 19 پس همراه وی در خانهاش برگشتهغذا خورد و آب نوشید.
20 و هنگامی که ایشان بر سفره نشسته بودند کلام یَهُوَه به آن نبی که او را برگردانیده بود آمد 21 و به آن مرد خدا که از یهودا آمده بود ندا کرده گفت: “یَهُوَه چنین میگوید: چونکه از فرمان یَهُوَه تمرد نمودهحکمی را که یَهُوَه خدایت به تو امر فرموده بود نگاه نداشتی 22 و برگشته در جایی که به تو گفته شده بود غذا مخور و آب منوش غذا خوردی و آب نوشیدی لهذا جسد تو به قبر پدرانت داخل نخواهد شد.” 23 پس بعد از اینکه او غذا خورد و آب نوشید الاغ را برایش بیاراست یعنی به جهت نبی که برگردانیده بود. 24 و چون رفت شیری او را در راه یافته کُشت و جسد او در راه انداخته شد و الاغ به پهلویش ایستاده و شیر نیز نزد لاش ایستاده بود. 25 و اینک بعضی راه گذران جسد را در راه انداخته شده و شیر را نزد جسد ایستاده دیدند پس آمدند و در شهری که آن نبی پیر در آن ساکن میبود خبر دادند.
26 و چون نبی که او را از راه برگردانیده بود شنید گفت: “این آن مرد خداست که از حکم یَهُوَه تمرّد نمود لهذا یَهُوَه او را به شیر داده که او را دریده و کشته است موافق کلامی که یَهُوَه به او گفته بود. (پادشاهان : 13 / 11 ـ 24 و 26)
عجبا! پیامبری به پیامبری دیگر دروغ می گوید آن هم از قول خدا. یکی می گوید: خدا به من امر نموده که در این مکان داخل نشو و چیزی نخور، و دیگری می گوید: خدا به من امر نموده که تو را در این مکان داخل کنم و به تو چیزی بخورانم. این پیغمبر به خدا دروغ می بندد و آن یکی پیغمبر هم چنان خنگ است که نمی گوید: چگونه ممکن است خدا امر به چیزی کند که از آن نهی نموده است؟
به طور خلاصه پیامبرانی که کتاب مقدس مسیحیان معرفی می کند اینچنین هستند:
شراب می نوشند ، با محارم ازدواج نامشروع می کنند ، با خدا به تندی سخن می گویند ، ستمگرانه مردم را می کشند ، دروغ می گویند ، بت می پرستند ، بتکده می سازند ، با عروس خود زنا می کنند ، با همسر کارگزاران و زیر دستان خود زنا می کنند ، و سپس به کارگزاران خود خیانت کرده و آنها را می کشند ، زنازاده و فرزندان فاحشه اند ، زنان باکره را برای خود نگه می دارند و غیر باکره ها را با مردان و کودکانشان قتل و عام می کنند ، از شدت شراب خواری مست می شوند و کشف عورت می کنند ، برای پیامبر شدن خیانت کرده ، نیرنگ زده و پیامبری را به زور از خداوند می گیرند ، با دروغ خود سبب مرگ پیامبری دیگر می شوند ، جانشینانشان گوساله طلایی می سازند ، خدا را تصدیق نمی کنند ، خدا می خواهد آنان را بکشد ، در جنگ حتی زنان و کودکان را قتل عام می کنند ، و … .
بعد پیروان چنین کتابی قرآن شریف و منزّه از این گونه سخنان ناروا را متّهم می کنند به ساخته ی دست بشر بودن و عجیبتر آنکه برای اثبات این اتّهام، به کتاب سراسر کذب خودشان هم استدلال می نمایند.
برای آشنایی بیشتر با مسیحیّت، به منابع زیر مراجعه فرمایید.
ـ آشنایی با ادیان بزرگ ، حسین توفیقی ، چاپ هفتم ، ص169 الی173
ـ تاریخ ادیان ، علی اصغر حکمت
ـ تاریخ ادیان (3ـ 1) ، مبلغى آبادانى
ـ تاریخ جامع ادیان ، جان بی ناس ، ترجمه علی اصغر حکمت
ـ ادیان آسیایی ، مهرداد بهار
ـ ادیان زنده ی جهان ، رابرت ای هیوم ، ترجمه علی اصغر حکمت و ترجمه ی دیگر از عبدالرحیم گواهی
ـ دین شناسی تطبیقی ، کدارناث تیواری
ـ تاریخ اصلاحات کلیسا ، جان الدار
ـ مسیحیّت و ادیان جهان ، آرنولد توینبی ، ترجمه حسین توفیقی
ـ در آمدی بر تاریخ و کلام مسیحیّت ، محمّدرضا زیبایی نژاد
ـ مفهوم طومارهاى بحرالمیت ، نوشته یک روحانى آزاد اندیش مسیحى به نام « اى . پاول دیویس»
ـ ریشه های مسیحیت در اسناد بحرالمیت ، اثر ژان دانیلو ، ترجمه علی مهدی زاده
ـ مقاله ی طومارهای بحرالمیت ، نجف دریابندری، در مجموعه به عبارت دیگر، تهران، پیک، 1363، ص 121ـ 128
ـ مقاله ی « کشفی که تاریخ مسیحیت را دگرگون کرد» ، نصرالله پورجوادی، در مجموعه نگاهی دیگر، تهران، روزبهان، 1367، ص 178ـ .190 ، این مقاله پیشتر در نشر دانش، سال پنجم، شماره چهارم، خرداد و تیر 1364، به چاپ رسیده بوده.
ـ پرسشها و پاسخهای دانشجویی: دفتر دوازدهم (ادیان و مذاهب)، حمیدرضا شاکرین، ناشر: دفتر نشر معارف (وابسته به نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها) – 30 شهریور، 1387
ـ شناخت ادیان، در دو جلد، مؤلّف: واحد تدوین کتب درسی ، ناشر: سازمان حوزه ها و مدارس علمیه خارج از کشور
ـ مسیحیّت در آیینه ی نقد
ـ عقیده به تثلیث (پدر، پسر، روح القدس)
عقیده ی ثلیث اساسی ترین عقیده ی مسیحیان است.
عقیده ی ثلیث می گوید: خدا در عین یکی بودن، سه تاست؛ و در عین سه تا بودن، یکی است. حقیقتاً سه تاست و حقیقتاً یکی است. این از بنیانهای آیین مسیحیّت است. لذا اگر کسی این اصل را نپذیرد، از نظر آیین مسیحیّت، کافر محسوب می شود. لذا هر کس می خواهد مسیحی باشد، باید به این اصل ایمان داشته باشد. البته مسیحیان در تبلیغات خودشان و برای جذب مسلمین، این عقیده را باز نمی کنند. چون عقل به وضوح در می یابد که این اصل، یک تناقض آشکار است. لذا برخی از مسیحیان پیشین، مِثل اسقف آریوس به فکر افتادند که این اصل را به گونه ای تفسیر نمایند که تناقض نباشد. اینها گفتند: خدا یکی است لکن در سه صورت مختلف تجلّی نموده است. اینها با این بیان، خود را از تناقض رها ساختند. بر سر این تفسیر، بین علمای مسیحیّت، اختلاف بالا گرفت؛ لذا قسطنتین، نخستین قیصر مسیحی، در شهر نیقیّه به سال 325 میلادی شورایی تشکیل دارد مرکّب از حدود 300 اسقف مسیحی، تا قضیّه را حلّ و فصل نمایند. این شورا با اکثریّت قاطع تصویب نمود که عیسی مسیح حقیقتاً خداست و نظر آریوس را کفر اعلام نمود. در قطعنامه شورای نیقیّه چنین می خوانیم.
« عیسی مسیح پسر خدا، مولود از پدر، یگانه مولود از ذات پدر است. خدا از خدا، نور از نور، خداى حقیقى از خداى حقیقى، که مولود است نه مخلوق، از یک ذات با پدر، … او به خاطر ما آدمیان و براى نجات ما نزول کرد و مجسّم شده، انسان گردید… لعنت باد بر کسانى که مى گویند زمانى بود که او وجود نداشت و یا اینکه پیش از آنکه وجود یابد نبود، یا آنکه از نیستى به وجود آمد و بر کسانى که اقرار مى کنند وى از ذات یا جنس دیگرى است و یا آنکه پسر خدا خلق شده، یا قابل تغییر و تبدیل است» (تاریخ کلیسای قدیم در امپراتوری روم و ایران، و.م. میلر، مترجم: علی نخستین، ص244)
خلاصه آنکه:
اگر کسی می خواهد مسیحی شود، باید تثلیث را بپذیرد. و برای پذیرش تثلیث، حتماً باید تناقض ( یک بودن سه و سه بودن یک) را بدون هیچ توجیه و تفسیری بپذیرد. و نمی توان این تناقض را پذیرفت مگر با کنار نهادن عقل. لذا مسیحیان می گویند: « ایمان بیاور و بفهم» بر عکس اسلام که می گوید: « بفهم و ایمان بیاور».
ـ گناه ذاتی بشر
البته تثلیث، تنها مشکل عقلانی عقائد مسیحیّت نیست. بلکه اصول دیگر مسیحیّت نیز به همین اندازه خلاف عقل می باشند. برای مثال، عقیده به گناه ذاتی بشر و عقیده به فدا.
خدا و مسیح و انجیل مسیحیان را بهتر بشناسیم.
خدای مسیحیّت موجودی است در آسمانها که جهان را خلق نموده و می تواند به صورت انسان در آید. او آدم را آفرید و او را از نزدیک شدن به درخت معرفت و دانایی منع نمود؛ امّا آدم گناه نمود و از آن درخت خورد و دانا شد؛ پس خدا ناراحت شد و دانست که آدم دیگر دانا شده و نمی توان او را در بهشت نگه داشت؛ پس او را به زمین تبعید کرد. از آن پس تمام فرزندان آدم گناهکار به دنیا می آیند؛ یعنی گناه پدرشان را به ارث می برند؛ که مسیحیان این گناه را گناه ذاتی گویند. این گناه چنان بزرگ و ریشه دار است که با هیچ چیزی پاک شدنی نیست مگر با یک قربانی بزرگ. به چه بزرگی؟ آیا قربانی شدن انبیاء کفایت می کند؟ نه. چرا؟ چون خودشان هم آن گناه ذاتی را دارند. پس این بشر چه خاکی بر سرش کند؟ اینجاست که خدای مهربان مسیحیان محبّتش گل می کند. به صورت روح القدس در می آید و در رحم زنی پاکدامن به نام مریم(س) جای می گیرد و به صورت نوزادی از او زاده می شود؛ و نامش عیسی مسیح می گردد. در این حالت او را خدای پسر یا پسر خدا می گویند. خدای پسر بزرگ می شود و در راه بشریّت رنجهای فراوان تحمّل می نماید و در نهایت، خود را فدای بشریّت کرده چنان می کند که او را به سلیب بکشند تا گناه ذاتی بشریّت پاک شود. آنگاه دفن می شود و سه روز بعد رستاخیز می نماید؛ یعنی از قبر بیرون آمده به صورت روح القدس، سالیان درازی در زمین می گردد و مردم را هدایت می کند. در این مرحله، او خود را برای چهار نفر با نامهای متّی، مرقس، لوقا و یوحنّا ظاهر می گرداند، و مطالبی را به صورت معنا ـ نه لفظ ـ به آنها القاء می نماید. آنگاه این چهار تن، آن معانی را با الفاظ خودشان می نویسند؛ و به این صورت انجیلهای چهارگانه پدیدار می شوند.
این است خدای توهّمی مسیحیّت و این است نگاه مسیحیان به عیسی و انجیلهای چهارگانه. عیسی را خدا می دانند نه پیغمبر؛ عیسی همان خداست که به صورت انسان، مجسّم شده است. خدا را قابل تجسّم و مردن و زنده شدن می دانند. بشر را ذاتاً گناهکار می دانند. انجیلها را هم کتابهایی می دانند که به دست چهار تن نوشته شده اند؛ و آن چهار تن را هم نه پیغمبر می دانند نه وصیّ پیغمبر و نه معصوم. چهار نفر ادّعا نموده اند که خدا یا همان مسیح را دیده اند و او به آنها انجیل را آموخته است؛ آن هم معنای انجیلهای چهارگانه را نه الفاظش را. حال چقدر باید کسی احمق باشد که ادّعای اینها را بدون هیچ دلیل موجّهی بپذیرد. آیا این چهار تن معصوم بودند؟ خیر. آیا معجزه داشتند؟ خیر. پس چرا و طبق چه منطق عقلی باید حرفشان را باور کنیم؟! مسیحیان می گویند: عقل را بینداز دور، ایمان بیاور تا بفهمی. عجبا! به نظر شما آیا این کار منطقی است؟ اگر بنا شود که بدون تأیید عقل، چیزی را قبول نماییم، هر چیز نادرستی را می توان پذیرفت. آیا عجیب نیست که تمام ادیان تحریف شده مخالف عقل هستند؟! روشن است که آن همه تحریفات کتاب مثلاً مقدّس را نمی توان بر صاحبان عقل تحمیل نمود. پس ابتدا عقل را انکار کرد.
حقیقتاً کدام آدم عاقلی تن به این اراجیف می دهد؟
کدام عاقل می پذیرد که خدای حکیم، آدم را از معرفت و دانایی منع نماید؟
کدام عاقل می پذیرد که خدای عادل، به خاطر گناه آدم (ع) تمام فرزندان او را گناهکار تلقّی کند؟
کدام عاقل می پذیرد که خدای قادر، نتواند بدون قربانی بندگانش را پاک نماید؟
کدام عاقل می پذیرد که خدا، به صورت انسان در آید و بمیرد؟ خدا یعنی وجود نامحدود؛ و صورت انسانی، یقیناً محدود است. پس تجسّم خدا به صورت عیسی(ع) یعنی محدود شدن نامحدود که تناقض است. چون محال است یک چیز در عین نامحدود بودن، محدود هم باشد.
پس چاره چیست؟ چاره آن است که مسیحیان، عقل را کنار بگذارند. لذا در آیین مسیحیّت، عاقل بودن یک فضیلت نیست؛ بلکه یک رذیلت محسوب می شود. لذا این آیین را می توان آیین ضد عقل نام نهاد. برای همین بود که عاقل های هر دوره با این آیین مشکل داشتند. جوردانو برونو، دانشمند و فیلسوف بزرگ، با این گونه عقائد ضدّ عقل به مبارزه برخاست، و توسّط کشیشها در آتش سوزانده شد. گالیله بر خلاف اعتقادات مسیحی ـ که معتقد بودند زمین مرکز عالم است ـ سخن گفت، و محاکمه گردید؛ و اگر توبه نکرده بود، او نیز سوزانده می شد. لئوناردو داوینچی به خاطر اینکه گفته بود انسان می تواند با وسائلی پرواز نماید، تهدید به محاکمه شد؛ لذا سخن خود را پس گرفت. و … . اینکه غرب بعد از رشد علمی از مسیحیّت روی گردان شد، دقیقاً دلیلش همین ضدّ عقل و علم بودن مسیحیّت بود.
ـ عیسی مسیح در تاریخ
بدون اعتقاد به قرآن، پذیرفتن وجود عیسی مسیح، غیر عقلی است.
اگر قرآن کریم به وجود عیسی مسیح شهادت نداده بود، ما مسلمین حتّی وجود خارجی داشتن عیسی مسیح را هم باور نمی کردیم کجا رسد نبوّتش را. چون از حیث تاریخی هیچ سند معتبری مبنی بر وجود شخصی به نام عیسی مسیح در جهان وجود ندارد. کما اینکه در تاریخ از حضرت موسی(ع) نیز هیچ نام و نشانی نیست؛ کجا رسد که در مورد نبوّت اینها سند تاریخی وجود داشته باشد. تاریخ مصر را بخوانید، تاریخ فراعنه مو به مو بیان شده است؛ امّا کوچکترین اشاره ای به جریان حضرت موسی(ع) نکرده اند. تاریخ روم را بخوانید، مو به مو تاریخ را ثبت نموده اند؛ امّا اثری از عیسی مسیح در این تواریخ نیست. حضرت یوسف(ع) در مصر موقعیّت بالای سیاسی داشته است؛ امّا هیچ نامی از او در تاریخ مصر نیست؛ بلی می دانیم که یکی از فراعنه به نام آخن آتن به صورت مرموزی موحّد شده و با بت پرستی مبارزه نموده است؛ امّا اینکه او تحت تعلیم یوسف(ع) بوده است، در تاریخ نیست. بسیاری دیگر از انبیاء هم همینطور. البته عجیب هم نیست. چون تاریخ را شاهان نوشته اند و کتب تاریخ در دربار شاهان نگهداری و نسخه برداری شده است. لذا طبیعی است که آنها بخواهند نام انبیاء را از صفحه ی تاریخ محو نمایند. ولی به هر حال، هیچ سند تاریخی بر وجود این اشخاص وجود ندارد. نسخه های قدیمی تورات کنونی نیز هیچکدام به زمان حضرت موسی(ع) نمی رسند، این تورات، سندی مثل سند آیات قرآن و احادیث اسلامی هم ندارد. حتّی اناجیل چهارگانه هم با هیچ سندی به آن چهار نویسنده ختم نمی شوند. طبق اعتقاد خود یهودیان و مسیحیان، عهد عتیق ـ که کتاب یهود و قسمتی از کتاب مسیحیان است ـ پانصد سال گم شد و در این پانصد سال اثری از آن نبود، تا در زمان کورش هخامنشی کسی ادّعا نمود که عهد عتیق را یافته است. از آن پس همان کتابی که این شخص آورد، به عنوان عهد عتیق اصلی پذیرفته شد. آیا خریّت از این بالاتر که کسی ادّعا می کند کتاب گمشده ی یهود را یافته و دیگران هم بی هیچ مدرکی آن را قبول می کنند؟!
پس دقّت شود! ما اگر وجود این انبیاء را می پذیریم فقط و فقط به خاطر شهادت قرآن است نه به خاطر حرف یهودیان و مسیحیان. ما رسالت رسول الله(ص) را با معجزاتش می پذیریم و قرآن نیز با اسناد قطعی به آن حضرت می رسد. آنگاه از راه خبر قرآن، به وجود انبیای سابق اعتقاد پیدا می کنیم. لذا اگر قرآن نگفته بود، وجود این بزرگواران از راه تاریخی غیر قابل اثبات بود.
ـ دین ناقص افتخار ندارد
آیین مسیحیّت، آیینی است بدون احکام شرعی. در این آیین، گناه شرعی معنا ندارد؛ بلکه فقط به گناه اخلاقی اعتقاد دارند. در حالی که آیین یهود، احکام داشت. مسیحیان دین خودشان را برتر می دانند به این سبب که احکام ندارد. عجبا، اینها دینی را که برای بشر، برنامه ی زندگی ندارد، برتر از دینی می دانند که برای بشر، برنامه ی زندگی دارد. البته ما می دانیم که مسیحیّت نیز در حقیقت احکام داشته، و با تحریف از بین برده اند. البته نه اینکه همه اش را از بین برده باشند؛ بلکه کتاب مقدّس مسیحیان در بخش عهد عتیق، پر از احکام شرعی است. امّا اینها می گویند: عمل به آن احکام لازم نیست. اینها می گویند: آن احکام مربوط می شوند به قبل از عیسی(ع)؛ و این در حالی است که طبق اناجیل فعلی، خود عیسی(ع) تأکید نموده که احکام موسی(ع) همچنان بر اعتبار خود باقی است؛ و پیروان عیسی(ع) باید آنها را مراعات نمایند.
مسیحیان طبق آیه 17 باب 5 انجیل متّی باید از تورات تبعیت کنند چرا که در آنجا آمده است :
« عیسی فرمود : گمان مبرید که آمده ام تا تورات یا صحف انبیاء را باطل نمایم؛ بلکه آمده ام تمام کنم؛ زیرا هر آینه به شما میگویم: تا آسمان و زمین زائل نشود، همزه یا نقطه ای از تورات زائل نخواهد شد تا همه ی تورات واقع شود.»
این آیه از انجیل متّی ثابت می کند که عیسی علیه السلام تمام کننده ی تورات بوده و باید مسیحیان هم به تمام آیات تورات عمل کنند . بنا بر این ، به مسیحیان می گوییم : چرا گوشت خوک می خورید ؟؟ در تورات در آیه 7 باب 11 سفر لاویان مگر گوشت خوک را نوعی سمّ معرفی نکرده و سخن از نجاست آن به میان نیاورده است؟؟ پس چرا گوشت خوک می خورید؟؟ چرا شراب می خورید ؟؟ در حبقوق باب 2 آیه 5 مگر شراب را فریبنده معرفی نکرده و استعمال آن را باعث خرابی آرامش و ایجاد غرور در آدمی معرفی نکرده است؟؟ پس چرا شراب می خورید؟؟
عدّه ای نیز می گویند: نه تنها دین بدون احکام، دین بهتری است؛ بلکه دین بدون احکام، اگر سیاست هم نداشته باشد، باز هم بهتر است. اینها یک درجه از خود مسیحیان هم احمقترند. احمقتر از اینها کسانی هستند که می گویند: اگر دینی، آخرت هم نداشته باشد، باز هم بهتر است. احمقتر از اینها آنهایی هستند که می گویند: اگر دینی خدا هم نداشته باشد، باز هم بهتر است. احمقتر از اینها نیز کسانی هستند که می گویند: اگر دینی خدایش شیطان باشد و دعوت به زشتی ها کند، باز هم بهتر است.
امّا عقل چه می گوید؟
عقل می گوید: هر چه یک دین برنامه های ریزتری داشته باشد و در جزئی ترین امور زندگی انسان، راه و روش ارائه دهد، آن دین، سودمندتر می باشد. چون اگر خدا برای امور بشر برنامه ندهد، دیگران در آن امور برای ما برنامه خواهند ریخت. حال کدام بهتر است؟ اینکه خدای علیم و حکیم و عادل به ما برنامه دهد یا بشری دیگری مثل خودمان؟!
ـ چرا باید دین داشت و معیار درستی یک دین چیست؟
در این که انسان نسبت به حیوانات موجودی است ویژه با راه تکاملی خاصّ شکّی نیست. حیوانات پاسخ نیازهای ذاتی خود را به صورت غریزه در درون خود دارا هستند لذا نیازی به هدایت بیرونی ندارند. امّا انسان ، تنها بخشی از پاسخ به نیازهای ذاتی خود را به صورت درونی داراست که عمدتاً نیازهای اوّلیّه هستند. این پاسخهای درونی ابتدایی ولی بنیادی را در بُعد مادّی ، غریزه و در بُعد معنوی و فوق مادّی ، فطرت می نامند. امّا این مقدار آگاهی درونی کافی برای تمام نیازهای مادّی و معنوی انسان نیست. از اینرو انسان دائماً در پی آن است که پاسخ بسیاری از نیازهای خود را از بیرون ذات خود به دست آورد. ضرورت وجود دین و هدایت الهی و نیاز انسان به چنین هدایتی از برون ذاتش نیز دقیقاً از همین امر ناشی می شود. یعنی انسان در می یابد که با قوای موجود خود ، مثل غریزه ، فطرت ، خیال و عقل قادر به پاسخ دادن به برخی از نیازهای مادّی و معنوی خود نیست ؛ لذا عقل حکم می کند که خداوند متعال باید پاسخ این نیازها را با ارسال وحی در اختیار انسان قرار دهد. چرا که خدا حکیم است و محال است حکیم نیازی بی پاسخ در وجود موجودات قرار دهد. چون لازمه چنین امری انجام فعل عبث است که از ساحت حکیم به دور می باشد. بنا بر این ، دین چیزی نیست جز پاسخ برخی از نیازهای مادّی و معنوی انسان که پاسخ آنها به طور طبیعی در وجود انسان نیست. بر این اساس ، تا استناد دینی به خدا اثبات نشده تبعیّت از آن ، عقلاً جایز نخواهد بود . از اینرو انبیاء(ع) برای اثبات اینکه دینشان از سوی خداست معجزه می آوردند تا ثابت کنند که با خدا در ارتباطند و متّصل به قدرت خدا هستند که بدون رقیب است ؛ به عبارت دیگر معجزه ، امضای خدا بر پای دین حقّ و نبی صادق است ؛ امضایی که هیچکس قادر به جعل آن نیست.
پس ما انسانها دین می خواهیم چون قادر نیستیم پاسخ تمام نیازهای خود را از قوای موجود خود استخراج کنیم ؛ بنا بر این ، نمی دانیم پاسخ نیازهای ما چه چیزهایی هستند ؛ و می دانیم که تنها خدا می داند که این پاسخها چیستند.پس ما نمی توانیم برای خدا تکلیف تعیین کنیم که چه احکامی بفرستد یا نفرستد ؛ بلکه چون به حکم عقل ، حکمت او برای ما ثابت است ، یقین داریم که هر چه او حکم کند یقیناً تأمین کننده ی سعادت حقیقی ماست. پس وظیفه ما انسانها این نیست که از راه شکل احکام و دستورات دین ، درباره درستی یا نادرستی آن قضاوت کنیم ؛ بلکه وظیفه ما این است که ابتدا درستی دین را اثبات کنیم بعد به احکام آن عمل کنیم. خیلی ها در طول تاریخ به نام خدا حرفها زده و بسیاری از احکام خدا را تبدیل نموده اند ، که خیلی از این سخنان جعلی یا تحریف شده ممکن است خوشایند و باب میل نفس ما باشد ، امّا آیا به صرف مورد پسند بودن می توان آنها را از جانب خدا و ضامن سعادت بشر دانست؟ حتّی ممکن است برخی از این حرفها فی حدّ نفسه درست باشند ولی تمام حقیقت و تمام فرمول سعادت نباشند ؛ بلکه امکان دارد بخشی از نقشه ی راه سعادت باشند. و روشن است که انسان با یک نقشه ناقص به هیچ جا نمی رسد.
حال باید پرسید که: در میان ادیان موجود ، کدامیک قادر به اثبات حقّانیّت خود هستند. یعنی کدام دین قادر است با اسناد و شواهد قطعی ، استناد خود به خدا را اثبات کند. آیا دین زرتشت یا یهود یا مسیحیّت قادر است اثبات کند که اوّلاً زرتشت و موسی و عیسی وجود خارجی داشته اند؟ ثانیاً به فرض وجود داشتن ، آیا قادر است اثبات کند که وی پیامبر بوده است؟ ثالثاً به فرض پیامبر بودن ، قادر است اثبات نماید که کتاب فعلی آنها عیناً همان کتاب آسمانی خود آنهاست؟ رابعاً به فرض اثبات این مطلب آیا قادر است اثبات کند که این کتاب کلّ آن کتاب است و نه قسمتی از آن؟ چون نقشه ی ناقص به درد نمی خورد. خامساً آیا این ادیان قادرند اثبات کنند که بعد از پیامبران آنها پیامبری نیامده و دین آنها را نسخ ننموده است؟
برای اینکه ما این ادیان را به عنوان فرمول سعادت و پاسخ تمام نیازهای بشر امروز بدانیم باید تمام این سوالات ـ که ملاک و معیار درستی یک دین هستند ـ جواب مثبت داشته باشند. در حالی که حتّی یکی از این سوالات هم توسّط پیروان این ادیان قابل اثبات نیستند ، کجا رسد همه ی آنها.
بودیسم که اساساً خودش ادّعای الهی بودن ندارد ؛ و بودا را هم پیامبر نمی دانند. وجود زرتشت و موسی و عیسی هم از نظر تاریخی به شدّت مورد تردید دانشمندان تاریخ می باشد ؛ و جز ادّعای خود زرتشتیان و یهودیان و مسیحیان هیچ سند تاریخی انکار ناپذیر وجود ندارد که وجود تاریخی آنها را اثبات کند. نبوّت آنها نیز برای خود آن پیروان ، با هیچ دلیل عقلی و نقلی یا معجزه قابل اثبات نیست. استناد کتاب اوستا به زرتشت و تورات به موسی نیز از حیث تاریخی مخدوش است. انجیل را هم که خود مسیحیان کتاب عیسی نمی دانند. خود زرتشتیان معترفند که اوستا سالها سینه به سینه منتقل می شده است و صدها سال بعد از زرتشت مکتوب شده است. بنا بر این ، خدا می داند در این مدّت که اوستا مکتوب نبوده چه بر سر این مطالب آمده است. خود زرتشتیان و پژوهشگران معتقدند که اوستا در اصل بسیار بزرگ بوده و بر روی دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بوده است. اوستای کنونی هشتاد و سه هزار کلمه است ؛ امّا احتمالاً اصل آن سیصد و چهل و پنج هزار و هفتصد کلمه بوده است ؛ یعنی چهار برابر اوستای کنونی. بنا بر این بر فرض اینکه این کتاب ، کتاب آسمانی باشد حجّیّت نخواهد داشت ؛ چون نقشه ای ناقص است که نمی توان به آن عمل نمود. چه بسا در بخش حذف شده مطالبی بوده که تفسیر کننده یا تخصیص و تقیید کننده مطالب موجود بوده است. پس با حذف آنها مطالب موجود نیز فاقد اعتبار می شوند. تورات نیز بعد از موسی (ع) حدود پانصد سال گم شد و بعد از آن کسی ادّعا نمود که آن را پیدا کرده است. حال از کجا باید دانست که این تورات فعلی همان تورات موسی (ع) است.
همچنین هیچکدام این ادیان قادر نیستند ثابت کنند که بعد از پیامبر آنها پیامبری نیامده است. چون هیچکدامشان در متن دینشان نیست که دین آنها دین خاتم است. پس این ادیان موجود ، در عصر حاضر تنها توده ای از ادّعاهای غیر قابل اثباتند ؛ لذا عقلاً کسی نمی تواند تابع آنها باشد ؛ و اگر تابع آنها شد ، نزد خدا حجّتی نخواهد داشت.
پس جز اسلام هیچ دینی وجود ندارد که بتواند از عهده اثبات پنج سوال فوق برآید. حال بگذریم که پاره ای از آموزه های بنیادی این ادیان نیز خلاف براهین عقلی می باشند.
تنها اسلام است که وجود تاریخی پیامبرش یقینی است ؛ و معجزات او را تاریخ قطعی نقل کرده است و افزون بر آنها معجزه ی او همچنان باقی است و با صدای رسا مبارز می طلبد. قرآن کریم هزار و چهار صد سال است که مبارز می جوید ولی تا به امروز کسی یارای هماوردی با آن را نداشته است.« وَ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ . ــــ و اگر در باره آنچه بر بنده خود نازل کرده ایم شک و تردید دارید،( دست کم) یک سوره همانند آن بیاورید ؛ و گواهان خود را ــ غیر خدا ــ براى این کار، فرا خوانید اگر راست مى گویید. » (البقرة:23)
خلاصه آنکه:
برای پی بردن به حقّانیّت ادیان کنونی، باید در بنیانهای آنها کاوش نمود نه در سر شاخه ها؛ و وقتی به بنیانها می رویم می بینیم که جز اسلام هیچ دینی بنیان قابل اعتماد ندارد.
ـ آیا ممکن است دین حقّی در جهان نباشد؟
به حکم برهانی که در سطور قبل بیان داشتیم ، محال است خدا انسان نیازمند به برنامه ی سعادت را بدون برنامه ی درست رها سازد. لذا در هر زمانی یقیناً برنامه ی درست و تحریف نشده از سوی خدا وجود دارد. در غیر این صورت لازم می آید که خدا موجودی مکلّف و نیازمند به برنامه ی خودسازی را آفریده باشد ولی برنامه ای درست در اختیارش نگذارد. چنین چیزی نیز محال است ؛ چون چنین آفرینشی لغو و غیر حکیمانه است ؛ و از خدای حکیم چنین کار لغو غیرحکیمانه ای سر نمی زند. پس یقیناً در بین ادیان موجود ، یکی از آنها درست می باشد. و چون غیر از اسلام هیچ دین دیگری نیست که بتواند از عده ی سوالات مطرح در سطور قبل برآید ، لذا شکّی نمی ماند که همه ی آنها در عصر کنونی باطلند و از اصل خود جدا افتاده اند. پس اگر لازم است که حتماً دینی درست در میان مردم باشد ، آن دین نمی تواند باشد مگر اسلام ؛ چون گزینه ی دیگری در کار نیست.
حال بعد از این استدلال هر شبهه ای نیز در سرشاخه های دین اسلام مطرح شود قادر نخواهد بود اصل اسلام را زیر سوال ببرد. چون اساس یک دین به اصول آن است. وقتی کسی ثابت نمود که اصول یک دین درست می باشد و اصول دیگر ادیان باطل می باشند، دیگر منطقاً هیچ بهانه ای برای توقّف ندارد ؛ و منطقاً باید وارد آن دین شود. بلی ممکن است در مسائل متأخر از اصول آن دین باز دچار شبهاتی شود ؛ امّا این شبهات منطقاً دلیل نمی شوند که او عقبگرد نماید.
حاصل آنکه:
اگر پذیرفتید که خدا وجود دارد؛ و انسان محتاج دین است؛ و در میان ادیان موجود، تنها اسلام است که بنیانهای آن قابل دفاع می باشد؛ منطقاً چاره ای جز آن نخواهید داشت که آن را بپذیرید.
بعد از اینکه شخص اسلام را به عنوان دین حقّ پذیرفت، آنگاه باید تعیین کند که کدام مذهب اسلامی حقّ خالص است.
ـ تناقضات کتاب مقدّس مسیحیان
کتاب مقدّس مسیحان دارای تناقضات واضحی است که هیچ راه توجیهی ندارند؛ و نشان از غیر الهی بودن این کتاب دارند. به نمونه ای از این تناقضات اشاره می کنیم.
ـ یهوه یاکین در چه روزى از زندان آزاد شد(بیست و هفتم ماه یا بیست و پنجم ماه)؟
یهوه یاکین یکى از پادشاهان یهودا بود و وى مدتى در اسارت بود و در روز آزادى وى در کتاب مقدس اختلاف است. یک کتاب مى گوید وى در در روز 27 ماه دوازدهم از زندان آزاد شد و در کتاب دیگر مى گوید وى در 25 ماه دوازدهم از زندان آزاد شد. هر کدام باشد اهمیتى در این مورد ندارد فقط مى تواند ما را به یک نکته برساند که نویسنده کتاب از خود رد پاهایى جا گذاشته است.
دقّت شود که کتاب مقدّس مسیحیان، دو بخش دارد؛ عهد عتیق و عهد جدید. عهد جدید خودش از چهار انجیل تشکیل شده که چهار نفر به نامهای متّی، مرقس، لوقا و یوحنّا آنها را نوشته اند. عهد عتیق نیز مرکّب از 39 کتاب است؛ تورات بخشی از آن محسوب می شود؛ برخی کتابهای دیگر عبارتند از: کتاب اول سموئیل، کتاب دوم سموئیل، کتاب روت، کتاب اوّل پادشاهان، کتاب دوم پادشاهان، کتاب عزرا، کتاب نحما، کتاب استر و … . عهد عتیق همان کتاب مقدّس یهودی هاست که یهودی ها آن تَنَخ می گویند. لذا وقتی می گوییم در یک کتاب چنین و در کتاب دیگر چنان، مقصودمان دو قسمت از کتاب مقدّس یهودیان یا مسیحیان است.
پس دقّت شود که کتاب مقدّس یهودیان، فقط تورات نیست؛ بلکه تورات بخشی از کتاب مقدّس ایشان است. کما اینکه مسیحیان، اصلاً عقیده ای به اینکه عیسی(ع) پیغمبر باشد و کتاب داشته باشد ندارند. آنها عیسی(ع) را خدای مجسّم می دانند و چهار انجیل را هم از چهار شخص دیگر می دانند. لذا انجیل کنونی انجیل تحریف شده نیست؛ بلکه فقط در اسم با انجیل مورد نظر قرآن یکی است.
ضمن توجّه شود که خود مسیحیان، کلمات اناجیل اربعه را از جانب خدا نمی دانند؛ بلکه می گویند عیسی(ع) معانی را به آن چهار نفر القاء نمود و خود آنها کلمات را برای بیان آن معانی انتخاب نمودند. یهودیان نیز اغلب کتب خود را وحی نمی دانند. نیز معتقدند که تنخ حقیقی پانصد سال گم شد و بعد از پانصد سال کسی ان را پیدا کرد.
1 – وقتى اویل مرودک پادشاه بابل شد، یهوه یاکین، پادشاه یهودا را از زندان آزاد ساخت و این مصادف بود با بیست و هفتمین روز از ماه دوازدهم سى و هفتمین سال اسارت یهوه یاکین. (دوم پادشاهان 25 / 27)
2 – در روز بیست و پنجم ماه دوازدهم از سى و هفتمین سال اسیرى یهوه یاکین، پادشاه یهودا، اویل مرودک به پادشاهى بابل رسید و یهوه یاکین را مورد لطف خود قرار داد و او را از زندان بیرون آورد. (ارمیا 52 / 31)
ـ داود چند سرباز دشمن به اسیرى گرفت؟
در یکى از جنگهایى که داود با دشمنانش کرد، کتاب مقدس آمارى از غنائمى که توسط داود گرفته شده است ارائه مى دهد. این آمار در همه ی موارد یکسان است و فقط در قسمتى که مربوط به تعداد سربازان سواره است، اختلاف دارد. در یک جا سخن از هزار و هفتصد و در جاى دیگر سخن از هفت هزار است!!!
1 – در این جنگ داود هزار و هفتصد سواره و دویست هزار پیاده را به اسیرى گرفت. (دوم سموئیل 8 / 4)
2 – در این جنگ داود هزار عرابه، هفت هزار سرباز سواره و بیست هزار سرباز پیاده را به اسیرى گرفت. (اول تواریخ 18 / 4)
ـ تعداد مردان جنگى مملکت اسراییل و یهودا چند نفر بود؟!
داود پادشاه زمانى تصمیم مى گیرد از تمام لشگریانش سر شمارى کند. به یواب فرمانده لشگرش دستور مى دهد از تمامى لشگریانش که از دو طیف یهودا و اسرائیل بودند سر شمارى کند. در گزارش پایانى که یواب خدمت داود مىدهد در تعداد سربازان طایفه یهودا دو نقل متفاوت وجود دارد. در یک جا سخن از پانصد هزار و در جاى دیگر سخن از چهار صد هزار سرباز است.
1 – یوآب گزارش کار را تقدیم پادشاه کرد. تعداد مردان جنگى اسرائیل هشتصد هزار و مردان جنگى یهود پانصد هزار نفر بودند . (دوم سموئیل 24 / 9)
2 – او گزارش کار را تقدیم پادشاه کرد. تعداد مردان جنگى در تمام اسرائیل یک میلیون و صدهزار نفر بود که از این عده چهارصد هزار نفر از یهودا بودند. (اول تواریخ 21 / 5)
ـ چند سال قحطى (سه سال یا هفت سال)؟
سرشمارى داود نوعى بى اعتمادى به خداوند محسوب شد و خدا به خاطر این بى اعتمادى داود به وى تصمیم به تنبیه داود گرفت، و به این خاطر جاد نبى را نزد داود فرستاد که بین یکى از سه گزینه یکى را براى عقوبت خویش برگزیند. سه گزینه عبارت بودند از: سه ماه فرار از دشمن یا سه روز مرض مهلک در کشور و یا چند سال قحطى. در اینکه رقم مورد نظر خداوند سه سال بوده یا هفت سال در کتاب مقدس اختلاف وجود دارد.
1 – پس جاد نزد داود آمده، پیغام خداوند را به او رساند و گفت: «بین این سه، یکى را انتخاب کن، هفت سال قحطى در کشور، سه ماه فرار از دست دشمنانت یا سه روز مرض مهلک در سرزمینت؟» (دوم سموئیل 24 / 13)
2 – جاد پیش داود آمد و پیغام خداوند را به او رسانده، گفت: «بین این سه، یکى را انتخاب کن: سه سال قحطى، یا سه ماه فرار از دست دشمنت یا سه روز مرض مهلک و کشتار به وسیله فرشته خداوند». (اول تواریخ 21 / 11)
ـ تعداد سرپرست کارگران حکومت سلیمان(550 یا 250)؟
کتاب مقدس حجمى در حدود هفت برابر قرآن دارد، ولى از نظر محتوایى عمده مطالب آن تاریخ و جزئیات تاریخى قوم بنى اسرائیل است. از جمله شرح مبسوطى درباره چگونگى ساخت معبد سلیمان دارد و جزئیات آن را ذکر کردهاست. مثلا تعداد کارگران و تعداد سرکارگران و حتى تعداد آخورهایى که براى اسب ها نیاز بوده را ذکر کرده و بیشتر این مطالب در دو کتاب مجزا هم تکرار شدهاست. از جمله این مسائل، بحثى بر سر تعداد سر کارگران ساخت معبد سلیمان است.
در کتاب اول پادشاهان مى گوید 550 سر کارگر داشته و در کتاب دوم تواریخ الایام تعداد آنها را 250 نفر ذکر کرده است .
1 – پانصد و پنجاه نفر به عنوان سرپرست بر گرده هاى کارگران گمارده شده بودند. (اول پادشاهان 9 / 23)
2- دویست و پنجاه نفر نیز به عنوان سرپرست کارگران سلیمان گمارده شده بودند. (دوم تاریخ 8 / 10)
البته تعداد هر مقدار باشد اهمیتى در این مورد ندارد ولى این اندازه مى رساند که کتابى است که در آن تناقض دارد و تناقض کار خدا نیست و رد پایى است که نویسنده کتاب از خود به جا گذارده که فرمود:( و لو کان من غیر عند الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا)
ـ گنجایش حوض خانه خدا چه قدر بود:(4000لیتر یا 6000 لیتر)؟
وقتى سلیمان هیکل و معبد مخصوصش را ساخت طبق دستور خداوند حوضى در وسط آن گماشت که در مقدار گنجایش آن حوض اختلاف است.
1 – ضخامت دیواره حوض به پهناى کف دست بود. لبه آن به شکل جام بود و مانند گلبرگ سوسن به طرف بیرون باز مى شد. گنجایش آن بیش از چهل هزار لیتر بود. (اول پادشاهان 7 / 26)
2- ضخامت دیواره حوض به پهناى کف دست بود. لبه آن به شکل جام بود و مانند گلبرگ سوسن به طرف بیرون باز مى شد. گنجایش آن بیش از شصت هزار لیتر بود. (دوم تواریخ 4 / 5)
این اشتباهات از جانب خداوند است یا از جانب نسخه نویسان کتاب مقدس ؟
ـ افتضاحات کتاب مقدّس مسیحیان
مطالب بسیار زیادی در کتاب مقدّس مسیحیان وجود دارند که نشان می دهند، این کتاب ساخته و پرداخته ی افرادی شیطان صفت بوده است. مطالبی که محال است از طرف خدا یا پیغمبری بوده باشد. برای مثال، در این کتاب، انبیاء هر کار زشتی که به نظرتان بیاید می کنند؛ کارهایی که اگر یک عوام مسلمان انجام دهد در نظر ما به شدّت قبیح جلوه می کند. به نمونه ای از این گونه مطالب با ذکر سند اشاره می کنیم.
اتّهام شرب خمر و زنا به حضرت لوط(ع)
30 و لوط از صوغر برآمد و با دو دختر خود در کوه ساکن شد زیرا ترسید که در صوغر بماند. پس با دو دختر خود در مغاره سکنی گرفت. 31 و دختر بزرگ به کوچک گفت: “پدر ما پیر شده و مردی بر روی زمین نیست که بر حسب عادت کل جهان به ما درآید. 32 بیا تا پدر خود را شراب بنوشانیم و با او همبستر شویم تا نسلی از پدر خود نگاه داریم.” 33 پس در همان شب پدر خود را شراب نوشانیدند و دختر بزرگ آمده با پدر خویش همخواب شد و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد. 34 و واقع شد که روز دیگر بزرگ به کوچک گفت: “اینک دوش با پدرم همخواب شدم امشب نیز او را شراب بنوشانیم و تو بیا و با وی همخواب شو تا نسلی از پدر خود نگاه داریم.” 35 آن شب نیز پدر خود را شراب نوشانیدند و دختر کوچک همخواب وی شد و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد. 36 پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند. 37 و آن بزرگ پسری زاییده او را موآب نام نهاد و او تا امروز پدر موآبیان است. 38 و کوچک نیز پسری بزاد و او را بن عمی نام نهاد. وی تا بحال پدر بنی عمون است (تورات، سفر پیدایش: فصل 19 / آیه 30ـ 38)
لوط مطرح در این داستان مزخرف، چنان خنگ است که به او شراب می نوشانند، آن هم در حدّ زیاد و او متوجّه نمی شود. آخر کدام عاقلی چنین مزخرفی را باور می کند؟ مگر می شود که کسی شراب بخورد و از مزّه و بوی آن متوجّه نشود که چه می خورد؟ آن هم یک پیغمبر که متّصل به فرشتگان است. خدای این کتاب چقدر بی عرضه است که اجازه می دهد دو تا دختر هرزه به پیغمبر او شراب بخورانند.
تندی موسی(ع) با خدا
1کتاب مقدس حضرت موسی علیه السلام آن پیامبر بزرگ الهی را چنین معرفی می کند:
و قوم شکایتکنان در گوش یَهُوَه بد گفتند و یَهُوَه اینرا شنیده غضبش افروخته شد و آتش یَهُوَه در میان ایشان مشتعل شده در اطراف اردو بسوخت.
10 و موسی قوم را شنید که با اهل خانة خود هر یک به خیمة خویش میگریستند و خشم یَهُوَه به شدت افروخته شد و در نظر موسی نیز قبیح آمد. 11 و موسی به یَهُوَه گفت: “چرا به بندة خود بدی نمودی؟ و چرا در نظر تو التفات نیافتم که بار جمیع این قوم را بر من نهادی؟ 12 آیا من به تمامی این قوم حامله شده یا من ایشان را زاییدهام که به من میگویی ایشان را در آغوش خود بردار به زمینی که برای پدران ایشان قسم خوردی مثل لالا که طفل شیرخواره را برمیدارد؟ 13 گوشت از کجا پیدا کنم تا به همة این قوم بدهم؟ زیرا نزد من گریان شده می گویند ما را گوشت بده تا بخوریم. 14 من به تنهایی نمیتوانم تحمل تمامی این قوم را بنمایم زیرا بر من زیاد سنگین است. 15 و اگر با من چنین رفتار نمایی پس هرگاه در نظر تو التفات یافتم مرا کشته نابود ساز تا بدبختی خود را نبینم.”
(اعداد : 11 / 11 ـ 14)
سلیمان در کتاب مقدّس:
1 و سلیمان پادشاه سوای دختر فرعون زنان غریب بسیاری را از موآبیان و عمونیان و ادومیان و صیدونیان و حِتّیان دوست میداشت. 2 از امتهایی که یَهُوَه درباره ایشان بنیاسرائیل را فرموده بود که شما به ایشان در نیایید و ایشان به شما در نیایند مبادا دل شما را به پیروی خدایان خود مایل گردانند. و سلیمان با اینها به محبت ملصق شد. 3 و او را هفتصد زن بانو و سیصد متعه بود و زنانش دل او را برگردانیدند. 4 و در وقت پیری سلیمان واقع شد که زنانش دل او را به پیروی خدایان غریب مایل ساختند و دل او مثل دل پدرش داود با یَهُوَهخدایش کامل نبود. 5 پس سلیمان در عقب عشتورَت خدای صیدونیان و در عقب مِلکوم رِجسِ عمونیان رفت. 6 و سلیمان در نظر یَهُوَه شرارت ورزیده مثل پدر خود داود یَهُوَه را پیروی کامل ننمود. 7 آنگاه سلیمان در کوهی که روبروی اورشلیم است مکانی بلند به جهت کَموش که رِجسِ موآبیان است و به جهت مولَک رِجسِ بنیعمون بنا کرد. 8 و همچنین به جهت همة زنان غریب خود که برای خدایان خویش بخور میسوزانیدند و قربانیها میگذرانیدند عمل نمود.
(عهد عتیق کتاب اول پادشاهان : فصل 11 / آیه 1 – 8)
متّهم نمودن یعقوب(ع) به خیانت و دروغ و …
1 و چون اسحاق پیر شد و چشمانش از دیدن تار گشته بود پسر بزرگ خود عیسو را طلبیده به وی گفت: “ای پسر من!” گفت: “لبیک.” 2 گفت: “اینک پیر شده ام و وقت اجل خود را نمیدانم. 3 پس اکنون سلاح خود یعنی ترکش و کمان خویش را گرفته به صحرا برو و نخجیری برای من بگیر 4 و خورشی برای من چنانکه دوست میدارم ساخته نزد من حاضر کن تا بخورم و جانم قبل از مردنم تو را برکت دهد.” 5 و چون اسحاق به پسر خود عیسو سخن میگفت رفقه بشنید و عیسو به صحرا رفت تا نَخجیری صید کرده بیاورد. 6 آنگاه رفقه پسر خود یعقوب را خوانده گفت: “اینک پدر تو را شنیدم که برادرت عیسو را خطاب کرده میگفت: 7 “ برای من شکاری آورده خورشی بساز تا آن را بخورم و قبل از مردنم تو را در حضور یَهُوَه برکت دهم.” 8 پس ای پسر من الآن سخن مرا بشنو در آنچه من به تو امر میکنم 9 بسوی گله بشتاب و دو بزغالة خوب از بزها نزد من بیاور تا از آنها غذایی برای پدرت بطوری که دوست میدارد بسازم. 10 و آن را نزد پدرت ببر تا بخورد و تو را قبل از وفاتش برکت دهد.” 11 یعقوب به مادر خود رفقه گفت: “اینک برادرم عیسو مردی مویدار است و من مردی بی موی هستم 12 شاید که پدرم مرا لمس نماید و در نظرش مثل مسخره ای بشوم و لعنت به عوض برکت بر خود آورم.” 13 مادرش به وی گفت: “ای پسر من لعنت تو بر من باد! فقط سخن مرا بشنو و رفته آنرا برای من بگیر.” 14 پس رفت و گرفته نزد مادر خود آورد. و مادرش خورشی ساخت بطوری که پدرش دوست میداشت. 15 و رفقه جامه فاخر پسر بزرگ خود عیسو را که نزد او در خانه بود گرفته به پسر کهتر خود یعقوب پوشانید 16 و پوست بزغاله ها را بر دستها و نرمه گردن او بست. 17 و خورش و نانی که ساخته بود به دست پسر خود یعقوب سپرد.
18 پس نزد پدر خود آمده گفت: “ای پدر من!” گفت: “لبیک تو کیستی ای پسر من؟” 19 یعقوب به پدر خود گفت: “من نخستزاده تو عیسو هستم. آنچه به من فرمودی کردم الآن برخیز بنشین و از شکار من بخور تا جانت مرا برکت دهد.” 20 اسحاق به پسر خود گفت: “ای پسر من! چگونه بدین زودی یافتی؟” گفت: “یَهُوَه خدای تو به من رسانید.” 21 اسحاق به یعقوب گفت: “ای پسر من نزدیک بیا تا تو را لمس کنم که آیا تو پسر من عیسو هستی یا نه.” 22 پس یعقوب نزد پدر خود اسحاق آمد و او را لمس کرده گفت: “آواز آواز یعقوب است لیکن دستها دستهای عیسوست.” 23 و او را نشناخت زیرا که دستهایش مثل دستهای برادرش عیسو موی دار بود. پس او را برکت داد. 24 و گفت: “آیا تو همان پسر من عیسو هستی؟” گفت: “من هستم.” 25 پس گفت: “نزدیک بیاور تا از شکار پسر خود بخورم و جانم تو را برکت دهد.” پس نزد وی آورد و بخورد و شراب برایش آورد و نوشید. 26 و پدرشاسحاق به وی گفت: “ای پسر من نزدیک بیا و مرا ببوس.” 27 پس نزدیک آمده او را بوسید و رایحة لباس او را بوییده او را برکت داد و گفت: “همانا رایحه پسر من مانند رایحه صحرایی است که یَهُوَه آن را برکت داده باشد. 28 پس خدا تو را از شبنم آسمان و از فربهی زمین و از فراوانی غله و شیره عطا فرماید. 29 قومها تو را بندگی نمایند و طوایف تو را تعظیم کنند بر برادران خود آقا شوی و پسران مادرت تو را تعظیم نمایند. ملعون باد هر که تو را لعنت کند و هر که تو را مبارک خواند مبارک باد.”
30 و واقع شد چون اسحاق از برکت دادن به یعقوب فارغ شد به مجرد بیرون رفتنِ یعقوب از حضور پدر خود اسحاق که برادرش عیسو از شکار باز آمد. 31 و او نیز خورشی ساخت و نزد پدر خود آورده به پدر خود گفت: “پدر من برخیزد و از شکار پسر خود بخورد تا جانت مرا برکت دهد.” 32 پدرش اسحاق به وی گفت: “تو کیستی؟” گفت: “من پسر نخستین تو عیسو هستم.” 33 آنگاه لرزه ای شدید بر اسحاق مستولی شده گفت: “پس آن که بود که نخجیری صید کرده برایم آورد و قبل از آمدن تو از همه خوردم و او را برکت دادم و فی الواقع او مبارک خواهد بود؟” 34 عیسو چون سخنان پدر خود را شنید نعره ای عظیم و بینهایت تلخ برآورده به پدر خود گفت: “ای پدرم به من به من نیز برکت بده!” 35 گفت: “برادرت به حیله آمد و برکت تو را گرفت.” 36 گفت: “نام او را یعقوب بخوبی نهادند زیرا که دو مرتبه مرا از پا در آورد. اول نخستزادگی مرا گرفت و اکنون برکت مرا گرفته است.” پس گفت: “آیا برای من نیز برکتی نگاه نداشتی؟” 37 اسحاق در جواب عیسو گفت: “اینک او را بر تو آقا ساختم و همه برادرانش را غلامان او گردانیدم و غله و شیره را رزق او دادم. پس الآن ای پسر من برای تو چه کنم؟” 38 عیسو به پدر خود گفت: “ای پدر من آیا همین یک برکت را داشتی؟ به من به من نیز ای پدرم برکت بده!” و عیسو به آواز بلند بگریست. 39 پدرش اسحاق در جواب او گفت: “اینک مسکن تو (دور) از فربهی زمین و از شبنم آسمان از بالا خواهد بود. 40 و به شمشیرت خواهی زیست و برادر خود را بندگی خواهی کرد و واقع خواهد شد که چون سر باز زدی یوغ او را از گردن خود خواهی انداخت.”
(تورات، سفر پیدایش : فصل 27 / آیه 1 ـ 40)
شما را به خدا! عقل خود را به کار گیرید! کجای این داستان مسخره به سخن خدا شباهت دارد؟! کجای این موجودات مزخرف به انبیاء شباهت دارد؟ اسحاق این داستان، یک موجود نفهم و بی شهور است که حتّی از تشخیص دادن فرزندان خودش هم عاجز است. نبوّت این داستان هم نبوّت نیست؛ بلکه سلطنت است؛ که نه از طرف خدا بلکه با دعای اسحاق به یعقوب می رسد. یعقوب این داستان هم بیشتر شبیه یک افسر حقّه باز اسرائیلی است تا یک فرد عادی، کجا رسد که پیغمبر خدا هم باشد.
ابراهیم زنش را برای همبستر شدن به فرعون می دهد
چون نزدیک به ورود مصر شد به زن خود سارای گفت: “اینک میدانم که تو زن نیکو منظر هستی. 12 همانا چون اهل مصر تو را بینند گویند: “این زوجه اوست.“ پس مرا بکشند و تو را زنده نگاه دارند. 13 پس بگو که تو خواهر من هستی تا به خاطر تو برای من خیریت شود و جانم بسبب تو زنده ماند.” 14 و به مجرد ورود ابرام به مصر اهل مصر آن زن را دیدند که بسیار خوش منظر است. 15 و امرای فرعون او را دیدند و او را در حضور فرعون ستودند. پس وی را به خانه فرعون در آوردند. 16 و بخاطر وی(ساره) با ابرام احسان نمود و او صاحب میشها و گاوان و حماران و غلامان و کنیزان و ماده الاغان و شتران شد. 17 و یَهُوَه فرعون و اهل خانه او را به سبب سارای زوجه ابرام به بلایای سخت مبتلا ساخت. 18 و فرعون ابرام را خوانده گفت: “این چیست که به من کردی؟ چرا مرا خبر ندادی که او زوجه توست؟ 19 چرا گفتی: او خواهر من است که او را به زنی گرفتم؟ و الآن اینک زوجه تو. او را برداشته روانه شو!” 20 آنگاه فرعون در خصوص وی کسان خود را امر فرمود تا او را با زوجه اش و تمام مایملکش روانه نمودند.
(پیدایش 12:12-20)
در طول تاریخ بشریت رادمردانی از ادیان مختلف بوده اند که در دفاع از ناموس خود یا کشور خود، غیرتمندانه کشته شده اند یا خسارت جانی و مالی بسیاری دیده اند و بر این جان باختن یا آسیب دیدن افتخار غرور آمیز داشته اند و حال آنکه اغلب، مردمی عادی بوده اند ولی ما می بینیم ابراهیم پدر و افتخار تمام انبیا بنی اسراییل برای حفظ جانش همسرش ساره که زنی زیبا روی بوده را به فرعونی از فراعنه ی مصر تقدیم می کند و در عوض گاو وگوسفند و غلام و کنیز هدیه می گیرد.
شما را به خدا! کدام احمقی چنین موجود کثیفی را به نبوّت قبول می کند؟ ابراهیم قرآن کجا و ابراهیم کتاب مقدّس مسیحیان کجا؟
هارون(ع) برای بنی اسرائیل گوساله طلایی ساخت
هارون بدیشان گفت: “گوشواره های طلا را که در گوش زنان و پسران و دختران شماست بیرون کرده نزد من بیاورید.” 3 پس تمامی قوم گوشواره های زرین را که در گوشهای ایشان بود بیرون کرده نزد هارون آوردند. 4 و آنها را از دست ایشان گرفته آنرا با قلم نقش کرد و از آن گوساله ریخته شده ساخت و ایشان گفتند: “ای اسرائیل این خدایان تو میباشند که تو را از زمین مصر بیرون آوردند.” 5 و چون هارون این را بدید مذبحی پیش آن بنا کرد و هارون ندا در داده گفت: “فردا عید یَهُوَه میباشد.” 6 و بامدادان برخاسته قربانیهای سوختنی گذرانیدند و هدایای سلامتی آوردند و قوم برای خوردن و نوشیدن نشستند و به جهت لعب برپا شدند….
21 و موسی به هارون گفت: “این قوم به تو چه کرده بودند که گناه عظیمی بر ایشان آوردی؟” 22 هارون گفت: “خشم آقایم افروخته نشود تو این قوم را می شناسی که مایل به بدی می باشند. 23 و به من گفتند برای ما خدایان بساز که پیش روی ما بخرامند زیرا که این مرد موسی که ما را از زمین مصر بیرون آورده است نمیدانیم او را چه شده. 24 بدیشان گفتم هر که را طلا باشد آنرا بیرون کند پس به من دادند و آنرا در آتش انداختم و این گوساله بیرون آمد.”
تورات، سفر(خروج : فصل33 / آیات 2-6 و 21-24)
خدا پیغمبر می فرستد که توحید را ترویج کند و او گوساله پرستی راه می اندازد. در عجبم که اینها چگونه چنین گفته های نادرستی را به عنوان کتاب آسمانی باور دارند؛ و شگفت تر آنکه با برای ردّ اسلام و قران به مطالب این کتاب استدلال می کنند.
خدای مسیحیان و یهودیان عجب موجودی است!!!
و واقع شد در بین راه که خداوند در منزل بدو برخورده، قصد قتل وی نمود. آنگاه صفوره سنگی تیز گرفته، غلفه پسر خود را ختنه کرد و نزد پای وی انداخته، گفت: «تو مرا شوهر خون هستی.» پس او وی را رها کرد. آنگاه (صفوره) گفت: «شوهر خون هستی.» به سبب ختنه.
تورات سفر (خروج : فصل 5 / آیه 24ـ 26)
آدم نمی داند از این سخنان گریه کند یا بخندد. خداوند در راه بازگشت موسی (ع) به مصر قصد قتل موسی را میکند و راه بر ایشان میبندد و قصد کشتن موسی را میکند ولی صفوره همسر فداکار حضرت موسی بلافاصله پسرش را ختنه میکند و غلفه فرزندش را جلوی پای خدا میاندازد و می گوید: « تو مرا شوهر خون هستی.» اینگونه خداوند از قتل موسی صرف نظر میکند. اگر نویسنده ی این مثلاً کتاب آسمانی در یکی از مجلّات فکاهی طنز و فکاهی می نوشت، عجب در آمد خوبی کشب می نمود. اینجوری لا اقلّ گرفتار لعنت خدا هم نمی شد. خدای تعالی فرموده است: « فَوَیْلٌ لِلَّذینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ ــــــ پس واى بر آنها که نوشته اى با دست خود مى نویسند، سپس مى گویند: «این، از طرف خداست.» تا آن را به بهاى کمى بفروشند. پس واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند؛ و واى بر آنان از آنچه از این راه به دست مى آورند! » (البقرة:79)
داود(ع) با زن اوریا حتی زنا می کند
2 و واقع شد در وقت عصر که داود از بسترش برخاسته بر پشتبام خانه پادشاه گردش کرد و از پشت بام زنی را دید که خویشتن را شستشو میکند و آن زن بسیار نیکو منظر بود. 3 پس داود فرستاده درباره ی زن استفسار نمود و او را گفتند که “آیا این بتشَبع دختر اَلِیعام زن اُوریای حِتِّی نیست؟” 4 و داود قاصدان فرستاده او را گرفت و او نزد وی آمده داود با او همبستر شد و او از نجاست خود طاهر شده به خانه خود برگشت. 5 و آن زن حامله شد و فرستاده داود را مخبر ساخت و گفت که من حامله هستم.
6 پس داود نزد یوآب فرستاد که اوریای حِتِّی را نزد من بفرست و یوآب اُوریا را نزد داود فرستاد. 7 و چون اوریا نزد وی رسید داود از سلامتی یوآب و از سلامتی قوم و از سلامتی جنگ پرسید. 8 و داود به اوریا گفت: “به خانهات برو و پایهای خود را بشو.” پس اوریا از خانه پادشاه رفت و از عقبش خوانی از پادشاه فرستاده شد. 9 اما اُوریا نزد در خانه پادشاه با سایر بندگان آقایش خوابیده به خانه خود نرفت. 10 و داود را خبر داده گفتند که “اُوریا به خانه خود نرفته است.” پس داود به اُوریا گفت: “آیا تو از سفر نیامدهای پس چرا به خانه خود نرفتهای؟”
11 اُوریا به داود عرض کرد که “تابوت و اسرائیل و یهودا در خیمهها ساکنند و آقایم یوآب و بندگان آقایم بر روی بیابان خیمه نشینند و آیا من به خانه خود بروم تا اکل و شرب بنمایم و با زن خود بخوابم؟ به حیات تو و به حیات جان تو قسم که این کار را نخواهم کرد.”
شگفتا از این کتاب مثلاً مقدّس، پیامبری را این گونه کثیف و پست جلوه می دهد و زیر دست او را این گونه بزرگوار و دارای اخلاق متعالی. داود قرآن کجا با آن همه عظمت و عصمت و داود این کتاب کجا؟
پیامبران زنا زاده!
یکی از انبیا بنی اسراییل در دوران داوران (دو قرن سرگردانی پس از یوشع) یفتاح جلعادی میباشد که سر پرستی و نبوت بنی اسراییل را بر دوش داشت و وی از نظر کتاب مقدّس مسیحیان و یهویان زنا زاده بود.
1 و یفتاح جِلعادی مردی زورآور شجاع و پسر فاحشهای بود و جِلعاد یفتاح را تولید نمود. (داوران : 11 / 1)
29 و روح یَهُوَه بر یفتاح آمد و او از جِلعاد و منسی گذشت و از مِصفَهِ جِلعاد عبور کرد و از مِصفَهِ جِلعاد بسوی بنیعمون گذشت. (داوران :12 / 29)
جالب است؛ طبق کتاب مقدّس مسیحیان، کاهن نباید زنا زاده باشد. حال وقتی که در کتاب مقدس میگوید یک کاهن نباید زنا زاده باشد، آیا ممکن است پیامبری زنا زاده باشد؟
پیامبر دروغگویی که به خدا افترا می بندد
تمام ادیان و فرق هر گناهی را که بتوانند به انبیا الهی نسبت دهند دیگر افترا به خدا را نمی توانند نسبت دهند؛ زیرا به اذعان همه، پیامبر الهی باید در دریافت و ابلاغ پیام خدا معصوم و مصون از اشتباه باشند. زیرا اگر پیامبری بتواند به خداوند دروغ ببندد دیگر چگونه باید به آیاتی که ادعا میکند از طرف خدا آورده اعتماد کرد آیات زیر را از کتاب مقدّس بخوانید:
11 و نبی سالخوردهای در بیتئیل ساکن میبود و پسرانش آمده او را از هر کاری که آن مرد خدا آنروز در بیتئیل کرده بود مخبر ساختند و نیز سخنانی را که به پادشاه گفته بود برای پدر خود بیان کردند. 12 و پدر ایشان به ایشان گفت: “به کدام راه رفته است؟” و پسرانش دیده بودند که آن مرد خدا که از یهودا آمده بود به کدام راه رفت. 13 پس به پسران خود گفت: “الاغ را برای من بیارایید.” و الاغ را برایش آراستند و بر آن سوار شد. 14 و از عقب مرد خدا رفته او را زیر درخت بلوط نشسته یافت. پس او را گفت: “آیا تو آن مرد خدا هستی که از یهودا آمدهای؟” گفت: “من هستم.” 15 وی را گفت: “همراه من به خانه بیا و غذا بخور.” 16 او در جواب گفت که “همراه تو نمیتوانم برگردم و با تو داخل شوم و در اینجا با تو نه نان میخورم و نه آب مینوشم. 17 زیرا که به فرمان یَهُوَه به من گفته شده است که در آنجا نان مخور و آب منوش و از راهی که آمدهای مراجعت منما.” 18 او وی را گفت: “من نیز مثل تو نبی هستم و فرشتهای به فرمان یَهُوَه با من متکلم شدهگفت او را با خود به خانهات برگردان تا نان بخورد و آب بنوشد.” اما وی را دروغ گفت. 19 پس همراه وی در خانهاش برگشتهغذا خورد و آب نوشید.
20 و هنگامی که ایشان بر سفره نشسته بودند کلام یَهُوَه به آن نبی که او را برگردانیده بود آمد 21 و به آن مرد خدا که از یهودا آمده بود ندا کرده گفت: “یَهُوَه چنین میگوید: چونکه از فرمان یَهُوَه تمرد نمودهحکمی را که یَهُوَه خدایت به تو امر فرموده بود نگاه نداشتی 22 و برگشته در جایی که به تو گفته شده بود غذا مخور و آب منوش غذا خوردی و آب نوشیدی لهذا جسد تو به قبر پدرانت داخل نخواهد شد.” 23 پس بعد از اینکه او غذا خورد و آب نوشید الاغ را برایش بیاراست یعنی به جهت نبی که برگردانیده بود. 24 و چون رفت شیری او را در راه یافته کُشت و جسد او در راه انداخته شد و الاغ به پهلویش ایستاده و شیر نیز نزد لاش ایستاده بود. 25 و اینک بعضی راه گذران جسد را در راه انداخته شده و شیر را نزد جسد ایستاده دیدند پس آمدند و در شهری که آن نبی پیر در آن ساکن میبود خبر دادند.
26 و چون نبی که او را از راه برگردانیده بود شنید گفت: “این آن مرد خداست که از حکم یَهُوَه تمرّد نمود لهذا یَهُوَه او را به شیر داده که او را دریده و کشته است موافق کلامی که یَهُوَه به او گفته بود. (پادشاهان : 13 / 11 ـ 24 و 26)
عجبا! پیامبری به پیامبری دیگر دروغ می گوید آن هم از قول خدا. یکی می گوید: خدا به من امر نموده که در این مکان داخل نشو و چیزی نخور، و دیگری می گوید: خدا به من امر نموده که تو را در این مکان داخل کنم و به تو چیزی بخورانم. این پیغمبر به خدا دروغ می بندد و آن یکی پیغمبر هم چنان خنگ است که نمی گوید: چگونه ممکن است خدا امر به چیزی کند که از آن نهی نموده است؟
به طور خلاصه پیامبرانی که کتاب مقدس مسیحیان معرفی می کند اینچنین هستند:
شراب می نوشند ، با محارم ازدواج نامشروع می کنند ، با خدا به تندی سخن می گویند ، ستمگرانه مردم را می کشند ، دروغ می گویند ، بت می پرستند ، بتکده می سازند ، با عروس خود زنا می کنند ، با همسر کارگزاران و زیر دستان خود زنا می کنند ، و سپس به کارگزاران خود خیانت کرده و آنها را می کشند ، زنازاده و فرزندان فاحشه اند ، زنان باکره را برای خود نگه می دارند و غیر باکره ها را با مردان و کودکانشان قتل و عام می کنند ، از شدت شراب خواری مست می شوند و کشف عورت می کنند ، برای پیامبر شدن خیانت کرده ، نیرنگ زده و پیامبری را به زور از خداوند می گیرند ، با دروغ خود سبب مرگ پیامبری دیگر می شوند ، جانشینانشان گوساله طلایی می سازند ، خدا را تصدیق نمی کنند ، خدا می خواهد آنان را بکشد ، در جنگ حتی زنان و کودکان را قتل عام می کنند ، و … .
بعد پیروان چنین کتابی قرآن شریف و منزّه از این گونه سخنان ناروا را متّهم می کنند به ساخته ی دست بشر بودن و عجیبتر آنکه برای اثبات این اتّهام، به کتاب سراسر کذب خودشان هم استدلال می نمایند.
برای آشنایی بیشتر با مسیحیّت، به منابع زیر مراجعه فرمایید.
ـ آشنایی با ادیان بزرگ ، حسین توفیقی ، چاپ هفتم ، ص169 الی173
ـ تاریخ ادیان ، علی اصغر حکمت
ـ تاریخ ادیان (3ـ 1) ، مبلغى آبادانى
ـ تاریخ جامع ادیان ، جان بی ناس ، ترجمه علی اصغر حکمت
ـ ادیان آسیایی ، مهرداد بهار
ـ ادیان زنده ی جهان ، رابرت ای هیوم ، ترجمه علی اصغر حکمت و ترجمه ی دیگر از عبدالرحیم گواهی
ـ دین شناسی تطبیقی ، کدارناث تیواری
ـ تاریخ اصلاحات کلیسا ، جان الدار
ـ مسیحیّت و ادیان جهان ، آرنولد توینبی ، ترجمه حسین توفیقی
ـ در آمدی بر تاریخ و کلام مسیحیّت ، محمّدرضا زیبایی نژاد
ـ مفهوم طومارهاى بحرالمیت ، نوشته یک روحانى آزاد اندیش مسیحى به نام « اى . پاول دیویس»
ـ ریشه های مسیحیت در اسناد بحرالمیت ، اثر ژان دانیلو ، ترجمه علی مهدی زاده
ـ مقاله ی طومارهای بحرالمیت ، نجف دریابندری، در مجموعه به عبارت دیگر، تهران، پیک، 1363، ص 121ـ 128
ـ مقاله ی « کشفی که تاریخ مسیحیت را دگرگون کرد» ، نصرالله پورجوادی، در مجموعه نگاهی دیگر، تهران، روزبهان، 1367، ص 178ـ .190 ، این مقاله پیشتر در نشر دانش، سال پنجم، شماره چهارم، خرداد و تیر 1364، به چاپ رسیده بوده.
ـ پرسشها و پاسخهای دانشجویی: دفتر دوازدهم (ادیان و مذاهب)، حمیدرضا شاکرین، ناشر: دفتر نشر معارف (وابسته به نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها) – 30 شهریور، 1387
ـ شناخت ادیان، در دو جلد، مؤلّف: واحد تدوین کتب درسی ، ناشر: سازمان حوزه ها و مدارس علمیه خارج از کشور