نظریه برگزیده آیت الله جوادی آملی
۱۳۹۴/۱۱/۱۹
–
۷۳۶ بازدید
نظریه برگزیده آیت الله جوادی آملی در مورد اسلامی بودن علوم و خاستگاه فراعقلی علم دینی چیست؟
علم و معرفت علمی، خارج از حوزه معرفت دینی نیست و بخشی از آن محسوب میشود.
عقل و نقل (کتاب و سنت قطعی معتبر) همزمان و در کنار یکدیگر پردهدار حریم معرفت دینیاند و نه تنها از یکدیگر پردهدری نمیکنند که از یکدیگر حمایت مفهومی نیز به عمل میآورند.
عقل در برابر نقل است؛ نه در برابر دین. یعنی هنگامی که میخواهیم منابع فهم دینی را دسته بندی کنیم، آن منابع را به دو دسته عقلی و نقلی تقسیم میکنیم.
نقل معتبر «ما أنزل الله» است و عقل برهانی نیز «ما ألهمه الله» است و هر دو، منبع معرفت دینی و هر کدام بال وصول بشر به شناخت حقایق دینیاند.
بنابراین فلسفه الاهی و عرفان ناب از کتاب و سنت (علوم نقلی) تفکیک نمیشوند و در کنار هم به توصیف حقیقت میپردازند.
عقل، حجت دینی است و حکم دین را میرساند.
محصولات عقلی (علوم طبیعی، انسانی، ریاضی و فلسفه) حکم دین را میرسانند.
عقل غیرتجریدی (شناخت تجربی طبیعت) حکایت از«فعل خداوند» دارد.
نباید تصور کرد علم اسلامی؛ یعنی فیزیک و شیمی اسلامی تافتهای جدابافته از علوم طبیعی رایج است.
نتیجه: علم?? غیردینی نداریم.
تقریر نظریه[ این بخش بر اساس تقریر محققانه مقاله ذیل با مقداری تلخیص و ویرایش به انجام رسیده است. ر.ک: علم دینی از منظر آیت الله جوادی آملی، حسین سوزنچی مجله: «فلسفه، کلام و عرفان»، ش 4، اسراء، تابستان 1389، و نیز سایت شخصی مؤلف: «SOUZANCHI.IR» و نیز سایت علم دینی «cihs.ir» گروه علم دینی مجمع عالی حکمت اسلامی.
البته در اینجا باید یادآوری کرد که تقریرهای دیگر و البته متفاوتی نیز از نظریه ایشان میتوان داشت که این کتاب تقریر موجود را برگزیده است.]
آیت الله جوادی آملی، اگرچه حقیقت علم را کشف حقیقت میداند و در این مقام، همه علوم را اسلامی میشمرد، چه صاحبش مسلمان باشد چه غیرمسلمان؛ اما از تأثیر فرهنگ الحادی غرب در تحولات علم مدرن غفلت نکرده، بهطور اساسی برای رفع معضلات ناشی از این فرهنگ بر علم جدید، بحث «علم دینی» را بهعنوان یک راهکار مطرح میسازد. بر این اساس، دیدگاه ایشان را میتوان در سه محور تقریر کرد: اسلامی بودن علم بما هو علم، چرایی و چگونگی انحراف علم در فرهنگ جدید، و ارایه راهکاری برای اصلاح علم از طریق تبیین ماهیت علم دینی.
یک. اسلامی بودن علم بما هو علم
علم بما هو علم که کشف حقیقت و واقعیت است، اسلامی است. ایشان توضیح میدهند که:
علم اگر علم باشد، نه وهم و خیال و فرضیه محض، هرگز غیراسلامی نمیشود. [و اگر علم تفسیر و فقه از این جهت که به بررسی متن کلام الاهی و کتاب تشریع میپردازد، یک علم اسلامی است،] علمی [هم] که اوراق کتاب تکوین الاهی را ورق میزند و پرده از اسرار و رموز آن برمیدا?رد، به ناچار اسلامی و دینی است و معنا ندارد که آن را به دینی و غیردینی، و اسلامی و غیراسلامی تقسیم کنیم. بر این اساس، علم فیزیک در شرایطی که مفید یقین یا طمأنینه عقلی است و در مرز فرضیه و وهم و گمان به سر نمیبرد، به یقین اسلامی است، هر چند شخص فیزیک دان ملحد و یا شاک باشد. این که او به سبب اعوجاج و الحادش ارتباط عالم طبیعت با خدا را قطع کرده و خلقت را باور ندارد، موجب آن نیست که فهم او از طبیعت، در صورتی که در حقیقت علم یا کشف اطمینانآور باشد، فاقد حجیت و اعتبار شرعی تلقی گردد و تفسیر فعل خدا قلمداد نشود. همانگونه که اگر کسی ملحدانه ارتباط قرآن با خداوند را قطع کرد و با این حال به بررسی و تفسیر قرآن پرداخت و جهات ادبی و لطایف و فصاحت و بلاغت آن را بررسی نمود و…، نمیتوان به استناد الحادش، فهم و تفسیر او را ـ گرچه با رعایت شرایط کامل فهم و ادراک معتبر و مضبوط صورت گرفته باشد ـ مخدوش و ناموجه اعلام کرد؛ زیرا تفسیر قول خداوند سبحان، اگر وهم و حدس نباشد و تفسیر صحیح و فهم درست باشد،[ البته ایشان در مباحث خود تأکید میکنند که اگرچه ایمان و کفر عالم و مفسر در اصل فهم کتاب تکوین و اصل علم به کتاب تشریع تأثیر نمیگذارد، و علم به عالَم، و فهم قرآن را اسلامی و غیراسلامی نمیکند، اما در رشد فهم و درستتر و عمیقتر فهمیدن مؤثر است. ????(عبدالله جوادی آملی، منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، قم: اسراء، 1386، ص 146)] به اسلامی و غیراسلامی تقسیم نمیشود، هرچند صاحب این فهم به مسلمان و غیرمسلمان تقسیم شود.[ شاهد مهمی که ایشان بر این مدعا میآورند، این است که قرآن کریم کفار و مشرکان را نیز مخاطب قرار داده است و اگر قرار باشد فهم آنان از این آیات، مطابق اسلام نباشد و فهم برحسب مفسر به اسلامی و غیراسلامی تقسیم شود، ابلاغ رسالت معنا ندارد. پس برای فهم قرآن، اسلامِ مخاطب شرط نیست. (همان، ص 144 و 146)] … به همین قیاس ما هرگز فیزیک و شیمی غیراسلامی نداریم. علم اگر علم است نمیتواند غیراسلامی باشد؛ زیرا علم صایب، تفسیر خلقت و فعل الاهی است و تبیین کار خدا به حتم اسلامی است، گرچه فهمنده این حقیقت را درنیابد و خلقت خدا را طبیعت بپندارد. اینان [= کفار] بخشی از حقیقت را میگیرند و بخشی از آن یعنی ارتباط طبیعت با خداوند و مبدأ تعالی را انکار میکنند. کنار گذاشتن بخشی از حقیقت، مانع از آن نیست که بخش مثمر و مثبتِ آن، که علمِ صایب و مطابق با واقع است، مطرود شود. آنچه علم صحیح و ثمربخش است قطعاً اسلامی و حجت شرعی است و آن دسته از محتوای علوم که وهم است و خیال، در واقع جهل مرکب است و علم نیست تا سخن از اسلامی بودن یا ???غیراسلامی بودن علوم شامل حال آن شود.[ همان، ص 143 ـ 144.]
حال اگر چنین است، پس محل نزاع کجا است و چرا بر اسلامی کردن علوم اصرار میشود؟ آیا اسلامی کردن علوم با این توضیح فقط در همین حد نمیشود که پارههایی از علوم موجود را بگیریم و با جهانبینی خود تلفیق کنیم؟[ همان، ص 143.]
باید گفت که اگر چه موضع ایشان نوعی اصلاح در علوم رایج است، نه تولید محتوایی کاملاً متفاوت با این علوم. این اصلاح، تنها یک کار مکانیکی نیست که با حذف و افزودن عبارات و مطالبی به علوم کنونی حاصل شود. برای این که مراد ایشان از این اصلاح بهتر معلوم شود، لازم است ابتدا تصویر ایشان از چگونگی انحراف علوم جدید – که این انحراف، ما را ملزم به بحث از ضرورت علم دینی کرده است – و مهمترین معضلاتی که در دل علوم جدید نهفته است، ترسیم شود؛ آن گاه به سراغ مفهوم جایگزین این علوم، یعنی مفهوم علم دینی از منظر ایشان برویم.
دو. چرایی و چگونگی انحراف علم در فرهنگ جدید
علم، به ویژه در سنت اسلامی، پیوند وثیقی با دین دارد؛ تا حدی که دوره شکوفایی تمدن اسلامی، علم و دین هر دو رونق داشتند و در دوره انحطاط این تمدن، هم علمآموزی و هم دین داری دچار انحطاط گردید.
در محیطهای اسلامی سخن گفتن از علم دینی ضرورت چندانی ندارد؛ چرا که علم و دین در همکاری با هم رشد میکنند. اما در دوره جدید همیشه این دو جدا از هم و در مقابل هم تصویر میشوند، و این مسئله موجب شده که بحث علم دینی موضوعیت خاص بیابد. اگر بخواهیم ریشههای تلقی جدیدی که در جدا دانستن علم از دین پیدا شده، بررسی کنیم، باید مطلب را از تحریفات دین مسیحیت آغاز کنیم:
«تحریفات مکرری که در مسیحیت رخ داد و غالباً مخالفِ اصول برهانی و قواعد عقلی بود، موجب شد تا [با رشد علوم جدید]، صاحبان علوم حسی و تجربی به انکار جهانشناسی عقلی و فلسفه الاهی پرداخته و به جدایی دین از عقل حکم دهند. رشد علوم حسی و پیشرفت تجربهها و فرضیههای علمی در قرون اخیر، و مغایرت رهآورد این علوم با تحریفات و یا تفسیرهای خرافی آنها منجر به قبول جدایی دین از علم نیز گردید. محدود کردن دامنه دیانت – که در واقع، دستبرد به مرزهای دین و حقایق آن است – سادهترین راهی بود که متولیان شریعت مسیحیت در معامله با حریفان و رقیبان خود به آن مبادرت ورزیدند…[ ??عبدالله جوادی آملی، شریعت در آینه معرفت، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1377ش (ص 154).] آنان پنداشتند که با این معامله میتوانند دین را لااقل در محدوده خاص برای خود محفوظ نگه دارند؛ غافل از این که رقیبان قدرت مند به این مقدار عقبنشینی کفایت نمیکنند…[ همان، ص 155.] کشیشان دین را از علم جدا دانسته و قلمرو علم و دین را بیگانه از یکدیگر خواندند؛ لیکن [صاحبان] علوم حسی و فرضیههای علمی، بیرحمانه به داوری درباره دین پرداخته و به پنداری و خرافی بودن دین و یا ذهنی بودن و عینی نبودن آن حکم کردند… ابتدا با این فرضیه که هرچه به چشم نیاید و با حس اثباتپذیر و یا ابطالپذیر نباشد، ذهنی و بیمعنا است، به پوچ بودن مفاهیم و معانی دینی نظر دادند و سپس با فرضیههایی از این قبیل که هر آنچه در ذهن هست مانند خود انسان موجودی محسوس و گذرا و در تغییر است، معرفت دین و شریعت را امری متغیر و متحول دانستند و از آن پس با تحلیل عوامل فردی و اجتماعیای که – در قالب مدلهای مشهود و فرضیههای مقبول آنان – در تشکیل ذهنیت انسان دخیل هستند، پندار دیانت را نیز رهاورد جبری شرایط روانی، اجتماعی و یا اقتصادی خاص معرفی کردند. هم چنان که ملاحظه میشود، در حالی که دینِ کلیسا فریاد برمیآورد که من را با علم کاری نیست، علم با صبوری تمام خود را به آن نزدیک کرده و از هیچ تحقیر و تضعیفی نسبت به آن دریغ نمیورزید. در بخش فلسفه و هستیشناسی نیز وقتی کلیسا پیوند خود را با استدلال و اقامه برهان عقلی و هستیشناسی الاهی قطع میکند، فلسفههای مادی و جهانشناسیهای حسی و غیرالاهی حمله خود را نسبت به مبانی و اصول دین بهطور مستقیم آغاز مینمایند.»[ همان، ص 156 ـ 153.]
ورود تحریفات از جهات دیگری نیز به رابطه علم و دین ضربه زد: قبول تقدس و ثبات دینی برای گزارههای تحریف شده این متون، که با تجربیات و مشاهدات عینی بشر آشکارا تناقض داشت، تا مقطعی از تاریخ، مانع از رشد علوم تجربی و طبیعی، و از آن پس موجب انکار ارزش علمی گزارههای طبیعی و تاریخی متون دینی گردید. بدینترتیب، نه تنها میزان و فرقان بودن حقایق دینی برای علوم مختلف مورد انکار قرار گرفت، بلکه به تدریج این روند به نفی جایگاه معرفتی گزارههای متون دینی در تمامی عرصههای اندیشه انجامید.[ همان، ص 163ـ 162.]
از طرف دیگر، پس از رشد حسگرایی و کنار نهادن علوم عقلی، علوم قدرت قضاوت و داوری خود را درباره قضایای ارزشی از دست دادند، و ارزشها بهطور کلی از مقوله گرایشات و خواستههای بشری قلمداد شد که علم توان بحث معرفتی درباره آنها ندارد و ازاینرو در عمل گرایشات و خواستههای افراد، بدون این که هیچ ضابط??ه معرفتی داشته باشند، حاکم بر علم میگردند و علم تنها ابزار دست قدرتمندان میگردد.[ همان، ص 229ـ 228.] این نگرش در جوامع دینی نیز رسوخ کرد؛ تا آنجا که برخی دینی کردن علوم را فقط در حکومت دادن ارزشهای دینی بر علوم میدانند؛ یعنی بررسی ارزشها را کاری در خارج از علم میپندارند و چون حوزه دین را به امور ارزشی محدود میکنند و ارزشها را هم خارج از علم میدانند، توصیه میکنند که برای تلفیق علم و دین، مباحث علمی را بگیرید و نظام ارزشی خود را – که قابل اثبات عقلی و علمی نیست – بر آن حاکم کنید.[ همان، ص229ـ 226.]
بدینترتیب این نوع جدایی دین از علم و کنار گذاشتن مباحث عقلی از هر دو، همراه تخصصی شدن دانشها، ارتباط منطقی و معرفتی بین دانشها را – که چون در گذشته مبادی تصوری و تصدیقی هر دانشی در دانش فوق آن بررسی میشد، شبکه معرفتی منسجمی بین علوم وجود داشت – قطع، و اخلاق را بهطور کامل از عرصه علم خارج کرد و در مجموع تصویری مبهم و نامتجانس و عیبناک از عالم و آدم ارایه داد.[ منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، ص 135 و ص 137.]
حاصل آن که:
1. نگاه طبیعتزده حسگرا برای «علوم» مبدأ و هدف قایل نیست. ازاینرو از «خلقت» به «طبیعت» یاد میکند.
2. برای «عالِم»، یعنی خود شخصِ طبیعتگرا، آغاز و انجامی معتقد نیست.
3. برای «علم» مبدأ و هدف قایل نیست، بلکه خیالپردازی او را به این وادی میکشاند که بخشی از علم را کوشش خود، و بخش دیگر را شانس، تصادف، رخدادهای اتفاقی و… به عهده دارد… و تفکر قارونی[ «مشکل قارون آن بود که ثروت و توفیق خویش را تنها مرهون تلاش و زحمت و دانش و تعقل خود میدانست و نقشی برای خداوند قایل نبود و توحید افعالی را باور نداشت و میگفت: «این را فقط با علمِ خودم به دست آوردهام.» (قصص(28)، آیه 78). و این تفکر منحصر به قارون نیست و در دیگر دنیازدگان و غافلان نیز یافت میشود. (ر.ک: زمر(39)، آیه 49).» (همان، ص 138)] بر او چیره میشود که معلم واقعی را نمیبیند و علم را یکسره مرهون تلاش و کوشش و استعداد فردی خویش میشمرد.[ همان، ص 137 ـ 138.]
سه. ارایه راهکاری برای اصلاح علم از طریق تبیین ماهیت علم دینی
اکنون برای تحقق علم دینی و درک صحیح آن، دو کار لازم است: یکی تصحیح نگاه ما به دین و دیگری اصلاح نگاه ما به علم. به تعبیر دیگر، با اتخاذ دو مبنای خاص دینشناختی و علمشناختی است که «علم دینی» به معنای صحیح خود نمودار میشود:
الف. اصلاح دینشناختی
یکی از ریشههای مشکل فوق در غرب، قطع پیوند دین با مبادی عقلی و هستیشناسی الاهی بود. بنابراین اولین گام در اصلاح، بازگرداندن دین به دامن «هستیشناسی الاهی» است. «زیرا این فلسفه با اثبات جهان غیب، فطرت ثابت انسان و خلقت سُنَن غیرقابل تغییر خداوند سبحان، علاوه بر ابطال فلسفههای مادی، راه را بر روی فرضیههای متکی بر آن فلسفهها نیز مسدود مینماید. … با اثبات دین به عنوان مجموعه قوانین و مقررات ثابتی که مبین انسان و جهان و پیوند میان آن دو است، نقش دین نسبت به جمیع معارف و علوم آشکار میگردد. بر این مبنا دین نه تنها مخالف با عقل نیست، بلکه مدلول اصول و قوانین مبرهن عقلی است … و دین نه تنها مغایر با علم نیست، بلکه میزان اساسی برای توزین قوانین علمی است؛ زیرا معارف دینی همان قوانین ثابت الاهی هستند که توسط انسانهای پاکی آشکار شدهاند که پروردگار متعال آنها را در محرمخانه خود پذیرفته و با ذات عقل آنها سخن گفته[ اشاره است به حدیث «ناجاهم فی فکرهم و کلّمهم فی ذات عقولهم.» (نهجالبلاغه، خطبه 222)]؛ پس آنچه را که آنها یافتهاند با عقل مشوب و عقل رنگ گرفته از وهم و خیال نیست … به همین دلیل آدمیان [پس از این که با براهین عقلی، اصل نبوت و امامت، و عصمت انبیا و امامان را اثبات کردند] موظفند القائات ایشان را که همان وحی ناطقاند به عنوان اصول ثابت و مستحکم حرکتهای علمی و عملی خود در نظر گرفته و کاوش و جستجوی خود را پیرامون آن اصول شکل دهند، چه این که آنان خود فرمودهاند: «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع[ «بر ماست که اصول را به شما نشان دهیم و بگوییم و بر شماست که فروع آن را برداشت و استخراج کنید.» (بحارالانوار??، ج2، ص245)]».[ شریعت در آینه معرفت، ص 156 ـ 157.]
گام دوم در حوزه دینشناسی، تصحیح نگرشی است که دین را در متون دینی منحصر میکند و عقل را خارج و گاه در مقابل دین مینشاند؛ در حالی که در یک نگاه عمیق، همه دستاوردهای عقلی بشر، به نوعی شایسته عنوان «دینی بودن» است. در این منطق، عقل امری بیرون از دین و معارض با دین نیست. این حقیقت، نه فقط سخن آیت الله جوادی آملی، بلکه امری است که مورد پذیرش تمامی علمای اصولی شیعه بوده است.[ از آنجا که از زمان ائمه اطهار(علیهم السلام)، اصل عدل یکی از اصول تفکر شیعی معرفی شد و به اقتضای این اصل، شیعه معتقد به حسن و قبح عقلی است، از طرفی مصالح و مفاسد واقعی برای احکام شریعت قایل است و از طرف دیگر، عقل را در شناخت کلیات حقایق عالم و اصول کلی شریعت معتبر میداند. بنابراین، تفکر اصولی که این حق را به رسمیت میشناسد، تفکر اصیل شیعی است و اخباریگری به نوعی خروج از تفکر اصیل شیعی قلمداد میشود. معتزله از اهلسنت نیز اصل عدل و مسأله حسن و قبح عقلی را پذیرفته است که از این جهت این مبنا در این گروه از اهل سنت نیز میتواند مورد استفاده قرار گیرد.]
در علم اصول فقه، توضیح داده میشود که نه فقط کتاب – قرآن و سنت – حدیث، بلکه عقل نیز یکی از منابع مقبول اسلام است[ منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، ص 153.] و علاوه بر استفاده از آن در درک و کشف و فهم محتوای کتاب و سنت، به عنوان منبعی برای دریافت احکام شرعی نیز مورد استفاده قرار میگیرد و از این جهت همچون کتاب و سنت معتبر است.[ همان، ص 206.]
به تعبیر دیگر، اگر معیار «دینی» بودن یک گزاره، استناد آن به یکی از منابع معرفتی مورد قبول اسلام باشد، آنگاه نه تنها گزارههای حاصل از کتاب و سنت، بلکه گزارههای حاصل از عقل نیز شایسته عنوان «دینی»اند و حصر گزارههای دینی به گزارههای نقلی[ تعبیر «نقل» در ادبیات دینی بهطور معمول به معنای «مطالب برگرفته از کتاب و سنت» است. ایشان تذکر میدهند آن چیزی که در مقابل عقل واقع میشود، «نقل» (درک ما از وحی) است، نه خود «وحی» (حقیقت کلام الاهی) و یا «حدیث» (کلام معصوم در ذهن شخص معصوم). بنابراین سخن گفتن از نسبت وحی و فلسفه، یا وحی و عرفان نظری، به کلی ناروا است؛ زیرا هیچ دانشمندی به عین وحی دسترسی ندارد. (همان، ص 34)] توجیهی نخواهد داشت. اگر چه امروزه تمایلی در میان اکثر نویسندگان مشاهده میشود که «دینی» بودن را در حد «نقلی» بودن تقلیل دهند؛ یعنی تنها مطالبی را «دینی» تلقی کنند که برگرفته از کتاب و سنت باشد؛ در حالی که هیچ دلیلی بر این کار ارایه نمیشود. به نظر میرسد این مسئله بیشتر تحت تأثیر رویکرد مسیحی به دین است که در میان دینپژوهان معاصر غربی بسیار شایع است و ادبیات برخی از نویسندگان ما را نیز تحتالشعاع قرار داده است؛ رویکردی که مسیر عقل را غیر از مسیر ایمان میشمرد و اگر -همچون برخی از متکلمان مسیحی، مانند کرکگور – صریحاً نگوید که «چون عقلم نمیپذیرد، بدان ایمان میآورم.»[ ر.ک: مایکل پترسون و …، عقل و اعتقاد دینی، درآمدی بر فلسفه دین، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، تهران: طرح نو، 1389ش، چ هفتم، ص 80.] لااقل عقل را جزء منابع دین نمیشمرد.
ثمره مهم این که عقل در کنار نقل به عنوان یکی از منابع دین جدی گرفته شود، آن است که «در استناد یک مطلب به دین و دینی دانستن آن به اصلی مهم عنایت شود و آن این است که گاهی یک مطلب با همه مشخصات و ویژگیهای ریز و درشتش در متن دین میآید؛ مانند عبادتهای توقیفی که همه واجبات و مستحبات و بلکه آداب و گاهی اسرار آنها بهصورت صریح یا ضمنی یا التزامی در کتاب و سنت معصومی آمده است. و گاهی بهصورت یک اصل کلی و جامع که مبین قاعدهای علمی و اصل تجربی، فلسفی و مانند آن است، بدون آن که حدود و قیود و شرایط و اجزای آن بیان شده باشد؛ مانند بسیاری از مسایل علم اصول فقه و بعضی از مسایل مربوط به معاملات در فقه»[ شریعت در آینه معرفت، ص 79 ـ 78.]. بدینترتیب، دیگر «استنباطی بودن اینگونه فروع، مانع از دینی بودن آنها نیست. بنابراین فروعی که از طریق آن اصول استنباط میشوند، همگی در حوزه معارف دین جای دارند و معیار دینی بودن، ذکر تفصیلی آنها در متون دینی نیست».[ همان، ص 159.]
ب. تصحیح علمشناختی
مطلب دیگری که به عنوان مقدمهای برای درک معنای صحیح علم دینی لازم است، تصحیح تلقی ما از علم است. اگر علم امروزی میکوشد پیوند خود را با دین و با مبادی هستیشناسی الاهی قطع کند، در واقع یک مبادی هستیشناختی دیگری را جایگزین کرده و اگر ارزشها را از بررسی علمی خارج میداند، در واقع در دل یک تلقی خاصی از نسبیتگرایی در حوزه ارزشها غلتیده است.
اگر توجه کنیم که هر علمی فلسفه علم خاص خود را دارد (فلسفه مضاف) و هر فلسفه علمی، برخاسته از نگرش خاص فلسفی است (فلسفه مطلق) به این نتیجه میرسیم که چیزی به نام علم خنثی و بیطرف نداریم؛ بلکه علم از دو حال خارج نیست: یا الاهی است یا الحادی. البته ممکن است خود دانشمند به این نکات توجه نداشته باشد و غفلت بورزد که فلسفه مطلق ـ که اساس فلسفه علم و در نتیجه ریشه خود علم است ـ دایرمدارِ نفی و اثبات خدا است؛ اما این جهل و غفلت شخصِ دانشمند، واقعِ امر دانش را تغییر نمیدهد. پس علم بیطرف نداریم؛ گرچه عالم بیطرف داشته باشیم که بگوید: من به این مسایل کار ندارم. من فیزیک میخوانم و به تحقیقات فیزیکی مشغولم.[ ر.ک: منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، ص 127 ـ 130.] بنابراین اگر قرار باشد علم حسی و تجربی کنونی به جایگاه صحیح خود برگردد و تلقی صحیحی بر علم حاکم شود، علم حسی «باید حد خود را بشناسد و درصدد ارایه جهانبینی برنیاید؛ بلکه منابع معرفتی دیگر یعنی وحی، و به تبع آن نقل معتبر و عقل تجریدی (فلسفه)، عهدهدار ارایه جهانبینی باشند.»[ همان، ص 140.]
چهار. راهحل نهایی
راهحل نهایی آیت الله جوادی آملی برای تحقق علم دینی، دو مرحله دارد:
الف. تعیین جایگاه واقعی علم در هندسه معرفت دینی
«اگر خواستیم علوم تجربی و متون درسی دانشگاهها اسلامی گردد باید اولاً، عنوان «طبیعت» برداشته شود و به جای آن عنوان «خلقت» قرار گیرد؛ یعنی اگر عالِمی بحث میکند که فلان اثر در فلان ماده معدنی هست، یا فلانگونه گیاهی چنین خواص و آثاری دارد، با تغییر عنوان یاد شده اینگونه میاندیشد و آن را تبیین میکند که این پدیدهها و موجودات چنین آفریده شدهاند. ثانیاً، عنوان خالق که مبدأ فاعلی است، ملحوظ باشد؛ یعنی آفریدگارِ حکیم صحنه خلقت را چنین قرار داده است که دارای آثار و خواص ویژهای باشند. ثالثاً، هدف خلقت که پرستش خدا و گسترش عدل و داد است، به عنوان مبدأ غایی منظور شود. رابعاً، محور بحث دلیل معتبر عقلی [اعم از تجربی یا تجریدی] یا نقلی – مانند آیه قرآن یا حدیث صحیح – قرار گیرد. خامساً، از تأییدهای نقلی یا تعلیلهای آن استمداد شود. سادساً، در هیچ موردی دعوای «حسبُنا العقل» نباشد؛ چنان که ادعای «حسبُنا النقل» مسموع نشود. سابعاً، تفسیر هر جزیی از خلقت با در نظر گرفتن تفسیر جزء دیگر آن باشد تا از سنخ تفسیر تکوین به تکوین به شمار آید؛ نظیر تفسیر تدوین به تدوین. زیرا هر موجودی از موجودهای نظام آفرینش آیه، کلمه و سطری از آیات، کلمات و سطور کتاب جامع تکوین الاهی است. در این صورت ارتباط موضوع دانش عالمانِ علم طبیعی با خالق هستیبخش، هم به لحاظ مبدأ آفرینش و هم به لحاظ مقصد و منتهای آن و هم به جهت صراط مستقیم، محفوظ میماند.»[ همان، ص 141.]
ب. درک نسبت صحیح علم و عالم
«انسان برای خود علم، مبدأ و هدف قایل باشد و گمان نکند که علم صرفاً حاصل کوششهای شخصی او و یا حاصل شانس و اتفاق و تصادف است و تفکر قارونی را کنار بگذارد و بداند علم از آن رو که علم است، الهام الاهی است و از جانب او افاضه میشود: (((عَلَّمَ الاِنسانَ ما لَم یعلَم)))[ «به انسان آنچه را که او نمی دانست، آموخت.» (علق(96)، آیه 5)] و کار بشر فراهم کردن شرایط و زمینه برای حصول این تعلیم و افاضه است و لذا عالیترین علم، آن است که مستقیماً از نزد خدا حاصل شود؛ یعنی همان علم لدنی و جایگاه و مرتبه چنین علمی بسیار بیشتر است.»[ منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، ص 145 و 139ـ 137.]