۱۳۹۴/۱۱/۱۹
–
۱۷۹ بازدید
تفاوت معارف تجربی و معارف فلسفی و دینی در چیست؟
2. معرفتهای دینی در اسلام نیز یا عقلی اند یا وحیانی. این معارف با برهانهای عقلی نه تنها مخالفتی ندارند بلکه بهطور اساسی حکم قطعی عقل – نه توهمات افراد – خود جزیی از معارف دین اسلام محسوب میشوند. برخی امور وحیانی نیز قابلیت آن را دارند که بهصورت استدلال عقلی در آیند؛ اما پارهای از آنها نه با عقل قابل فهمند نه با آن منافات دارند؛ بلکه اموری هستند فراعقلی.
معرفتهای دینی گاه با کشفیات تجربی نیز مطابقت دارند و آنها را تأیید مینمایند؛ اما در مواردی نیز در مقابل فرضیات تجربی قرار گرفتهاند. برای مثال، دین در وهله اول فرضیه تکامل داروین را – که فرضیهای تجربی قلمداد میشود- نمیپذیرد. البته در صورت اثبات قطعی پیوستگی نسلی انسان با اجداد حیوانی در زیست شناسی، می توان ظواهر آیات قرآن را تأویل کرد؛ لیکن چنین چیزی در علوم اثبات نشده و حجتی معارض ظواهر قرآن وجود ندارد. بنابراین در حال حاضر دلیلی بر تأویل آیات دلالت کننده بر استقلال نسلی انسان وجود ندارد.
3. اکثر علومی که در دانشگاهها تدریس میشوند، اعم از علوم طبیعی یا انسانی، با پیشفرضهای سکولاریستی پدید آمده و تکامل یافتهاند.
برخی چنین پنداشتهاند که علوم تجربی موجود، خنثی هستند؛ حال آن که چنین نیست و اساس این علوم اکنون، فلسفه پوزیتیویسم و امثال آن است که بر محور انکار ماوراء طبیعت بنیان نهاده شدهاند. ازاینرو گرچه در ظاهر، این علوم بهطور معمول سخنی بر ضد دین گفته نمیشود ولی ساختار و بافتار و درونمایههای این علوم به گونهای شکل گرفتهاند که در نهایت، برخی را که پیریزی محکم اعتقادی و فکری ندارند، دچار بحرانهای دینی میکنند. به ویژه این آسیب رسانی به ساختار عقیدتی افراد در علوم انسانی همچون روان شناسی و جامعهشناسی و فلسفههای جدید بسیار پررنگ تر دیده میشود. از همین روست که آیت الله جوادی آملی این علوم را لاشه علم مینامند؛ چون در این علوم، علت فاعلی و علت غایی امور که آنها را به ماوراء طبیعت و خدا مرتبط میسازد مورد غفلت واقع شدهاند؛ به نحوی که گویی سر این علوم جدا شده است. ازاینرو در دهههای اخیر اندیشمندان مسلمان حوزوی و دانشگاهی بر آن شدهاند که تئوری علوم تجربی دینی را تعریف و تبیین نمایند؛ و البته کتابهایی نیز در این زمینه نگاشته شده است.[ برای کسب اطلاع بیشتر در این زمینه می توانید به منابع زیر مراجعه فرمایید:
– علم دینی، سید حمیدرضا حسنی؛
– هویت علم دینی، خسرو باقری.]
4. علوم تجربی بر خلاف پندار بسیاری از افراد، علومی قطعی و یقینی نیستند؛ بلکه تنها علومی ظنیاند. بنابراین نباید با این نظرات مثل وحی منزل یا براهین عقلی برخورد نمود.
میزان یقینآوری علوم تجربی از نگاه فلسفه علم
الف. نسبت علوم تجربی انسانی با ریاضیات و علوم تجربی طبیعی
علوم تجربی بر دو گونهاند: علوم تجربی طبیعی مثل فیزیک، شیمی و زیستشناسی؛ و علوم تجربی انسانی مثل اقتصاد، جامعهشناسی و روانشناسی. اما شاخههای ریاضیات جزء علوم تجربی نیستند، بلکه از علوم عقلی و برهانی بوده، روش تحقیق آن از سنخ روش تحقیق فلسفی و عقلی است.
باید توجه داشت که قوانین ریاضی مبتنی بر براهین قطعی عقلی بوده، ضروری، ذاتی و زوالناپذیر هستند و قابل نقض نیستند. اما علوم تجربی مبتنی بر فرضیههای غیربرهانی هستند که اگر از طریق شواهد تجربی مورد تأیید واقع شوند، به مقام نظریه تجربی ارتقاء مییابند. اما هیچ گاه بهطور حقیقی به مقام قانون قطعی و زوال ناپذیر نایل نمیشوند؛ چون هر لحظه این احتمال وجود دارد که شاهدی تجربی آن را نقض نماید. در این صورت است که نظریه تجربی سست شده و جای خود را به نظریه بهتر از خود میدهد.[ . برای تفصیل این مقدمات ر.ک: جعفر جوان، و عبدالله عبداللهی، درآمدی بر فلسفه علم و پژوهش در علوم انسانی، 2ج، تهران: چاپار، 1389ش، و نیز: دانالد گیلیس، فلسفه علم در قرن بیستم، ترجمه حسن میانداری، تهران: سازمان مطالعه وتدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها(سمت)، 1381ش، و نیز کتاب طه.]
این حکایتِ تمام شاخههای علوم تجربی است؛ لکن باز تفاوت فاحشی است بین علوم تجربی طبیعی و علوم تجربی انسانی. در علوم طبیعی اغلب – نه همیشه- یک نظریه به عنوان نظریه برتر حاکمیت دارد و دیگر نظریات در بایگانی این علوم به سر میبرند. البته گاهی نیز برخی از همین نظریات بایگانی شده به ناگاه قوت گرفته و جای نظریه حاکم را میگیرند. در علوم طبیعی، نظریه حاکم، مادامی که بیشترین تأییدات تجربی را دارد به دیده اعتبار نگریسته میشود تا اینکه شواهد نقض کننده آن پیدا شوند؛ که در این صورت نظریه دیگری که بتواند آن شاهد نقض را توجیه نماید، جای نظریه قبلی را میگیرد. اما در علوم تجربی انسانی وضع به گونه دیگری است و همواره چندین نظریه در عرض هم در جامعه علمی حضور دارند و چه بسا برخی از این نظریات در تضاد با نظریه دیگر نیز هستند. به عنوان نمونه برخی از مکاتب روان شناسی، پیشفرض فلسفی وجود روح را انکار نموده تمام رفتارها و حالات انسان را ناشی از خواص مغز و بدن میدانند؛ در حالی که برخی مکاتب دیگر وجود روح را میپذیرند.[ . البته باید توجه کرد که وجود و عدم روح بحثی روانشناختی نیست. بهطور معمول این بحث در غرب در فلسفه ذهن دنبال میشود و بهطور اساسی بحثی فلسفی است.]
همچنین برخی مکاتب روانشناسی انسان را موجودی مختار میدانند ولی مکاتب دیگری هم هستند که وجود اختیار را از ریشه انکار کرده، انسان را ماشینی زنده فرض میکنند. ازاینرو چیزی به نام علم روان شناسی نداریم، بلکه مکاتب گوناگون روان شناسی وجود دارند که گاه نیز متضاد با یکدیگرند. این وضع در مورد علم اقتصاد و جامعهشناسی نیز بر قرار است.
پس فرمولهای علوم تجربی انسانی، نه تنها در حد فرمولهای ریاضی نیستند، بلکه حتی به پای فرمولهای علوم تجربی طبیعی مثل فیزیک و شیمی نیز نمیرسند. در حالی که خود فرمولهای علوم تجربی طبیعی نیز یقینآور نبوده هر لحظه در معرض ابطال اند.
ب. ارزش یقینآوری علوم تجربی طبیعی از دیدگاه فلسفه علوم تجربی
بر خلاف نظر اکثر مردم، که علوم تجربی را علومی قطعی و تغییرناپذیر میانگارند، از نظر فیلسوفان علم، که کارشان ارزیابی روش تحقیق علوم است، بهطور اساسی در علوم تجربی چیزی به نام قانون قطعی و یقینی وجود ندارد؛ و هر چه در علوم تجربی است همگی نظریهاند و قوانین آنها تنها ارزش کاربردی دارند و ارزش هستیشناسانه آنها کمتر از آن چیزی است که بهطور معمول گمان میشود. البته دقت شود که علوم حسی غیر از علوم تجربی هستند. علوم حسی، اطلاعاتی جزیی هستند که بهطور مستقیم از راه حواس به دست میآیند و هیچگونه استدلالی در آنها وجود ندارد، تا سخن از درستی یا نادرستی آنها باشد. براین اساس، این که کره ماه گرد است یا سطح آن پوشیده از گودال است یا اینکه فلان حیوان در فلان منطقه زندگی میکند یا این که نور سفید بعد از گذر از منشور، به هفت رنگ تجزیه میشود و…، هیچ کدام جزء مسایل علوم تجربی محسوب نمیشوند؛ بلکه همگی علوم حسیاند. اما این که چرا کره ماه گرد است؟ یا اینکه علت پیدایش چالههای آن چیست؟ یا چرا فلان حیوان در فلان منطقه زندگی میکند و در جای دیگر یافت نمیشود؟ یا این که علت تجزیه شدن نور سفید به طیف هفت رنگ چیست؟ مسایلی هستند که علوم تجربی باید به آنها پاسخ دهند، و اینجاست که پای فرضیهها و مدلهای ذهنی به میان میآیند و همین جاست که استدلال مطرح میشود؛ و همین جاست که علوم تجربی از استدلال غیریقینی استفاده میکنند.
برای روشن شدن مقصود به اجمال، چند نمونه ذکر میشود:
نمونه اول: اولین کسی که نظریه اتم (ذره بنیادی و نشکن) را مطرح ساخت دموکریتوس، فیلسوف یونانی بود. این نظریه در قرون اخیر دوباره مطرح شد تا به وسیله آن برخی مشاهدات ما در عالم فیزیک و شیمی توجیه شوند. ازاینرو اعتراف به وجود اتم نه از راه مشاهده حسی بود و نه از راه برهان عقلی وجودش اثبات شده است. فرض وجود اتم تنها برای این بود که میتوانست برخی از سؤالات ما را پاسخ دهد. بعد از مدتی دانشمندان متوجه شدند که فرضیه اتم به تنهایی نمیتواند همه سؤالات را جواب دهد، ازاینرو این نظریه مطرح شده که شاید اتم هم اجزایی دارد. باز این مسئله نیز نه حسی است نه عقلی؛ و فقط فرضی مفید است که در یافتن پاسخ برخی سؤالات ما، کار آیی دارد. در این زمان تامسون مدل کیک کشمشی را ارایه داد که در آن اجزایی به نام الکترون مثل کشمشهایی در کیک کشمشی پراکندهاند. این مدل بسیاری از سؤالات را جواب داد ولی در برابر برخی سؤالات تازهتر نارساییاش آشکار شد. ازاینرو مدل اتم هستهدار رادرفورد مطرح شد که آن نیز مشکلات باز هم بیشتری را حل نمود؛ ولی باز ناتوانیاش در حل مسایل نوظهور روشن شد. لاجرم مدل سیارهای بور پیشنهاد شد که سالها از پس سؤالات بر آمد ولی بالاخره آن نیز در برابر سؤالات جدیدتر به زانو در آمد؛ و مدل کوانتومی شرودینگر جای آن را گرفت که امروزه بر اذهان اساتید و دانشجویان فیزیک حکومت میکند. اما این آخر ماجرا نیست. چون بر خلاف برخی دانشجویان و اساتید، دانشمندان محقق دیگری، این مدل را هم به چالش کشیدهاند. امروزه حتی خود اتم زیر سؤال است کجا رسد به اجزاء آن. امروز نظریه نوظهور ابَرریسمان است که با مکانیک کوانتوم دست و پنجه نرم میکند.
حاصل مطلب این که امروزه اگر ما وجود اتم، الکترون، پروتون، پوزیترون، نوترون، فتون و امثال آنها را میپذیریم تنها از این جهت است که کارکرد داشته و تجارب و مشاهدات ما را توجیه میکنند و البته کارکرد داشتن یک نظریه به لحاظ منطقی دلیل بر درستی آن نیست. در همین روندی که گفته شد مشاهده میشود که مدلهای گوناگون اتم هر کدام کارکردهایی داشتند. پس آیا همه آنها درستند؟ روشن است که همه درست نیستند. بهطور اساسی کار علوم تجربی همین است که دنبال مدلهایی با کارکردهای هر چه بیشتر است. و هرگاه مدلی قوی تر ارایه شد مدل قبلی بازنشسته میشود.
نمونه دوم: شاهد دیگر، در علم نجوم است. هیأت زمین مرکزی بطلمیوس که نتیجه سالها رصد ستارگان و محاسبات ریاضی بود، سالیان درازی درست مینمود، تا آنجا که با این نظریه حرکت تمام سیارات قابل توجیه بود و بر اساس آن میشد خسوف و کسوف را به دقت پیش بینی نمود. ازاینرو عدهای به خاطر کارکرد داشتن آن و پیش بینیهای درستش گمان میکردند که این نظریه بهطور کامل درست است، تا این که ابوسعید سجزی در قرن چهارم هجری در درستی این نظریه تردید ایجاد نمود و گفت خورشید مرکز عالم است و زمین به گرد خورشید میگردد. ابوریحان بیرونی این نظریه را از ابوسعید سجزی در کتاب خود نقل نموده و گفته است من نیز شک دارم که آیا خورشید مرکز عالم است یا زمین؛ ولی درستی هیچ کدام قابل اثبات نیست چون محاسبات نجومی طبق هر دو نظریه به یک جواب منتهی میشوند.
اما کپرنیک بعد از حدود چهار صد سال از او، باز نظریه وی را مطرح ساخت؛ گالیله آن را تئوریزه نمود و شواهدی تجربی بر درستی آن ارایه نمود. کپلر مدارهای دایرهای سیارات را بیضوی کرد و نیوتن با قانون جاذبهاش این هیأت را محکم ساخت؛ چنان که بعضی ادعا کردند فیزیک به آخر خود رسیده است. در حالی که این نگرش به عالم هستی، حقیقی و قطعی تلقی میشد و براساس آن صدها مسئله بشر حل میشد و به راحتی میشد با این نظریه بر روی کره ماه فرود آمد، ناگهان آلبرت انیشتین با نظریه نسبیت عام و ادوین هابل با نظریه انبساط عالم از راه رسیدند و بساط هیأت نیوتنی را در هم فرو ریختند، و تبیینی متفاوت از عالم و گرانش ارایه دادند.
نظریه نسبیت و انبساط جهان نیز تنها نظریه مطرح در جهان امروز نیست بلکه این ها نیز رقیبانی در عالم علم دارند که ممکن است روزی جای اینها را بگیرند. پس چگونه میتوان این نظریات را قطعی دانست. خود دانشمندان طراز اول علوم تجربی – برخلاف ردههای پایین و مقلد این علوم – هیچ گاه به علوم تجربی به عنوان علم قطعی نظر نمیکنند و الا در پی کشف جدید نمیبودند. این افراد کم اطلاع از ماهیت علوم تجربی هستند که این علوم را یقینی میانگارند.
مفاهیمی چون الکترون، پرتون، نوترون، کوارک، پوزیترون، انحنای فضا، نیرو، فتون و… همگی فرضیههایی هستند برای توجیه مشاهدات حسی انسان، که خودشان هیچ گاه محسوس نیستند. ازاینرو امروزه در نظریه ابر ریسمان، تمام این امور به چالش کشیده شدهاند. اگر کسی با تاریخ علوم تجربی، به خصوص فیزیک نظری، آشنا باشد آن گاه متوجه میشود که این مفاهیم چگونه زاده شدهاند.
در اینجا ذکر چند اعتراف از فیزیکدانان بزرگ نیز خالی از فایده نیست.
هایزنبرگ: «فرمولهای ریاضی جدید دیگر خود طبیعت را توصیف نمیکنند، بلکه بیان گر دانش ما از طبیعت هستند. ما مجبور شدهایم که توصیف طبیعت را که قرنها هدف واضح علوم دقیقه به حساب میآمد کنار بگذاریم. تنها چیزی که فعلاً میتوانیم بگوییم این است که در حوزه فیزیک اتمی جدید، این وضعیت را قبول کردهایم؛ زیرا آن به حد کافی تجارب ما را توضیح میدهد.»[ تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، ص34.]
کمبل: «حوزه کار فیزیک مطالعه یک جهان خارجی نیست؛ بلکه مطالعه بخشی از جهان داخلی تجارب است. و دلیلی وجود ندارد که ساختارهایی نظیر… که ما وارد میکنیم تناظری با واقعیت خارجی داشته باشند.»[ همان.]
هایزنبرگ: «هستیشناسی ماتریالیسم مبنی بر این توهم است که … واقعیت مستقیم دنیای اطراف ما را میتوان به حوزه اتمی تعمیم داد. اما این تعمیم غیرممکن است. اتمها شیء نیستند.»[ همان، ص 42.]
آلبرت اینشتین گفته است: «این فرض که موج و ذره، تنها اشکال ممکن ماده هستند، اختیاری است و چیزی تضمین نمیکند که در آینده صورتهای دیگر ماده کشف نشوند. حداکثر میتوان گفت که تا این زمان نتوانستهایم به بیش از این دست یابیم.»[ همان، ص73.]
اینشتین حتی در مواردی به زبان علوم تجربی نیز انتقاد نموده و زبان ریاضی را برای بیان علوم طبیعی، زبانی ناکارآمد دانسته و گفته است: «احکام ریاضی تا حدی که مربوط به حقیقت است، محقق نیستند؛ و تا حدی که محققاند، با حقیقت سر و کار ندارند. به نظر من وضوح کامل تنها در آن قسمت از ریاضیات است که مبتنی بر روش اصل موضوعی میباشد.»[ آلبرت اینشتین، مقالات علمی اینشتین، ترجمه محمود مصاحب، انتشارات پیروز، انتشارات فرانکلین، بیتا، ص38، 39.]
او در مقایسه ریاضیات و علوم تجربی نیز گفته است: «جهان علم برای ریاضیات ارزشی خاص قایل بوده و آن را بالاتر از سایر رشتههای دانش تلقی کرده است. یکی از علل و موجبات این امر آن است که در ریاضیات صحبت از احکامی است مسلم و قطعی و محقق، حال آن که در مورد رشتههای دیگر علوم، این طور نبوده و احکام آنها کما بیش قابل بحث و انتقاد است؛ و چه بسا آنچه امروز مورد تأیید و توجه است، فردا با کشف واقعیتهایی تازه بیاعتبار میگردد و جای خود را به نظریههایی نوین میسپارد.»[ مقالات علمی اینشتین، ص37.]
نیلس بور، نظریهپرداز یکی از مدلهای اتم، گفته: «این اشتباه است که فکر کنیم وظیفه فیزیک کشف ماهیت طبیعت است. فیزیک مربوط است به آنچه که ما میتوانیم درباره طبیعت بگوییم.»[ تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، ص81.]
گذشته از اعترافات دانشمندان بزرگ علوم طبیعی، تاریخ علوم تجربی نیز گواه صادقی است که نشان میدهد نظریات علوم تجربی بهطور دایمی در حال تحول و ابطال هستند. برای مثال، روزگاری قانون جاذبه نیوتن جزو یقینیات فیزیک شمرده میشود و حتی کسی گمان نمیکرد که روزی ابطال گردد ولی در عمل نظریه نسبیت عام اینشتین، نظریه نیوتن را از اساس باطل و طرحی دیگر در انداخت. باز قانون ترکیب سرعتها در فیزیک نیوتنی از قطعیات فیزیک شمرده میشد و تمام شواهد تجربی نیز آن را تأیید میکردند، ولی نسبیت خاص اینشتین، نشان داد که این قانون نادرست بوده ولی نادرستی آن در سرعتهای معمولی روشن نمیشود. خود نسبیت عام و خاص نیز هم اکنون در معرض نقد جدی دانشمندان قرار دارند و ایرادات فراوانی بر آنها وارد نمودهاند؛ ولی هنوز نظریهای جای آن را نگرفته است. فیزیک دانها حتی نام نظریه جایگزین را هم تعیین نموده، نظریه وحدت نامیدهاند؛ چرا که قرار است آن نظریه فرضی نسبیت و مکانیک کوانتوم را با هم متحد نماید و نارسایی هر دو را برطرف سازد.
همچنین وضع موجود برخی علوم تجربی مثل روان شناسی و جامعه شناسی، خود گواه است که این روش، یقینآور نیست. در عصر کنونی دهها مکتب روان شناسی و جامعهشناسی وجود دارند که برخی از آنها در تضاد کامل با یکدیگر قرار دارند. همه این مکاتب، از روش علوم تجربی استفاده میکنند؛ حال اگر این روش یقین آور است، پس همه این مکاتب باید درست باشند. اما چگونه ممکن است این مکاتب متضاد همه باهم درست باشند؟