۱۳۹۴/۱۱/۱۹
–
۸۷۳ بازدید
آیا مالک اشتر نخعی از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به شمار می رفت؛ از چه زمانی در زمره یاران امیرمؤمنان(علیه السلام) قرار گرفت و تاریخ درباره موقعیت ممتاز او چه روایت می کند؟
مالک فرزند حارث نخعی از تابعان به شمار می رفت و او را از صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نمی شمارند. او در کوفه می زیست. نخستین حضور ثبت شده او، جنگ یرموک و فتح دمشق است. در این نبرد، تیری گوشه چشم وی[ همان، ص 144.] را مجروح ساخت و از آن پس «اشتر» شهرت یافت.[ ابن عساکر: تاریخ مدینه دمشق، ج 56، ص 380.] او قامتی بلند، سینه ای فراخ و زبانی گویا داشت و از هیبت، ابهت، حیا و مزایای اخلاقی بسیار بهره می برد.[ نصربن مزاحم منقری: وقعة صفین، ص 255؛ شمس الدین ذهبی: تاریخ الاسلام، ج 3، ص 594.]مالک در دوران خلافت عثمان، در برابر گزافهگویی ها و فزونخواهی های سعید بن عاص، حاکم کوفه، برآشفت و چنین گفت: تو را نرسد که عراق را بوستان خویش سازی. سعید بی درنگ به عثمان چنین نگاشت: با حضور مالک اشتر، در کوفه کاری پیش نمی رود. خلیفه مالک را به شام تبعید کرد. مالک همچنین به دستور معاویه مدتی در حبس به سر برد.[ ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 339 – 335.] او با این که در قیام علیه عثمان رهبری کوفیان معترض را به عهده داشت[ یوسف المزّی: تهذیب الکمال، ج 27، ص 127؛ احمد بن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 6، ص 219.] امّا، به فرمان امام(علیه السلام)، کوشید عثمان را از محاصره نجات دهد، ولی توفیق نیافت.[ ابن شبه: تاریخ المدینه المنوره، ج 3، ص 1313.]
درباره ابعاد شخصیتی مالک در دوران خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) نکات ذیل ارائه می شود:
مالک پس از قتل عثمان، مردم را به بیعت با علی(علیه السلام) دعوت کرد و گفت: ای مردم، او وصی اوصیا و وارث علم انبیا است.[ احمد بن محمد یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 179.] آن گاه تمام توان خود را در خدمت امام(علیه السلام) قرار داد.
امام مالک را بسیار دوست می داشت؛ دیدگاه هایش را محترم می شمرد و حتی به توصیه او، ابوموسی اشعری را بر حکومت کوفه ابقا کرد.[ همان.]
هنگام بسیج مردم برای شرکت در جنگ جمل، چون ماجرای سستی و کارشکنی اشعری به گوش مالک رسید، بی درنگ به کوفه شتافت؛ مرکز حکومت را تصرف کرد و ابوموسی را از آن جا برون راند.[ محمد بن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 4، ص 487؛ شیخ مفید: الجمل، ص 253.] فرزند حارث در جنگ جمل دلاوری های بسیار نشان داد. نقش وی چنان بود که وقتی با عبداللّه بن زبیر درگیر شد و او را تا مرز هلاکت پیش برد، عبداللّه به دوستانش گفت: ما را با هم بکشید.[ ابوحنیفه دینوری: اخبار الطوال، ص 150.]پس از پایان جنگ جمل، مالک به دستور امام به جزیره[ شامل موصل، نصیبین، دارا، سنجار، آمد، هیت و انات. ر.ک: رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 279.] رفت و با ضحاک بن قیس، حاکم منصوب از سوی معاویه، درگیر شد و بر این منطقه چیرگی یافت.[ نصر بن مزاحم منقری: وقعة صفین، ص 13.]
امیرمؤمنان(علیه السلام)، در آستانه جنگ صفین، فرمان امیری به مالک داد و به دو تن از فرماندهان سپاهش چنین نگاشت:
«من، مالک اشتر پسر حارث را بر شما و سپاهیانی که در فرمان شماست، امیر کردم. گفته او را بشنوید و از وی فرمان برید. او را چون زره و سپر نگهبان خود کنید که مالک را نه سستی است و نه لغزش؛ و نه کندی کند آن جا که شتاب باید و نه شتاب گیرد آن جا که کندی شاید».[ نهج البلاغه، نامه 13.]فرزند حارث، محور جنگجویان صفین بود و نبردش روح حماسه در سپاهیان می دمید.[ نصر بن مزاحم منقری: وقعة صفین، ص 196 و 430.] نقش او در تشویق و ترغیب سپاه استثنایی بود. چون سپاه معاویه قرآن ها را بر نیزه ها آویختند و فریب خوردگان با تهدید از امام خواستند اشتر را بازخواند، مالک که نزدیک خیمه فرماندهی معاویه شمشیر می زد، به فرستاده امام گفت: آثار فتح پدید آمده، همین لحظه ظفر خواهیم یافت، توقف فرمای و مرا باز مخوان. سرانجام به وی چنان خبر دادند که امنیت جانی امیرمؤمنان(علیه السلام) به خطر افتاده است. مالک شمشیر افکند و گفت: «واللّه که من همه جهان در زیر فرمان خویش نخواهم، چون امیرالمؤمنین(علیه السلام) را نخواهم دید». آن گاه بازگشت و به اشعث و هوادارانش که خیمه امام را محاصره کرده بودند، گفت: «افسوس که شما را بفریفتند و شما فریفته شدید. شما را در کار این جنگ به حق در غلط انداختند و شما را موافق افتاد ترک جنگ گفتن! ما پنداشتیم که آثار سجود بر پیشانی شما آثار زهادت است در دنیا و شما را بدین شرفی خواهد بود در آخرت و موجب رضای باری تعالی خواهد بود؛ لیکن امروز چون آفتاب معلوم گشت که شما طالبان دنیایید و در دست شهوت گرفتار. لعنت بر شما باد که میان ما و شما دوری افتاد».[ ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 675 – 677.]پس از طغیان جمعی از سپاه برای پذیرش حکمیت، مالک همراه گروهی از یاران اعلام وفاداری کرد و به امام چنین گفت: «جایی که تو باشی، ما را نرسد که رأیی بزنیم و مصلحتی بیندیشیم. اگر این قضیه را که می گویند قبول می کنی، تو امامی رشید و خلیفه ای بزرگوار؛ حُکم تو را است و اگر آن را کراهیت می داری، شمشیر می زنیم و از خدای مدد و معاونت می خواهیم و با ایشان جنگ می کنیم و می نگریم تا حکم باری تعالی چه باشد.»[ همان، ص 692.]مالک، پس از بازگشت از صفین، دیگر بار به حکومت جزیره گماشته شد. چون کار بر محمد بن ابی بکر در مصر تنگ شد، امام مالک را فراخواند:
«تو از کسانی هستی که من به کمک آنان دین را به پای می دارم و نخوت سرکشان را قلع و قمع می کنم و خلأهای هولناک را پر می کنم. هر چه زودتر خود را به ما برسان تا آنچه را که باید انجام گیرد، بررسی کنیم؛ و فرد مورد اعتمادی را جانشین خود قرار ده».[ جعفر سبحانی: فروغ ولایت، ص 679.]با آمدن فرزند اشتر، امیرمؤمنان(علیه السلام) بی درنگ فرمان معروف «عهدنامه مالک» را به او داد و وی را به حکومت مصر منصوب کرد. افزون بر این، حضرت به مردم مصر چنین نوشت:
«من بنده ای از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم که در روزهای بیم نخوابد و در ساعت های ترس از دشمن روی برنتابد. بر بدکاران، تندتر بود از آتش سوزان. او مالک پسر حارث مَذْحجی است. آن را که حق بود سخن او را بشنوید و او را فرمان برید که او شمشیری از شمشیرهای خداست. نه تیزی آن کند شود و نه ضربت آن بی اثر بود. اگر شما را فرمان کوچیدن دهد، کوچ کنید و اگر گوید بایستید، بر جای مانید که او نه بر کاری دلیری کند و نه باز ایستد و نه پس آید و نه پیش رود، جز که من او را فرمایم. در فرستادن او، من شما را بر خود برگزیدم چه او را خیرخواه شما دیدم و سرسختی او را برابر دشمنانتان پسندیدم».[ نهج البلاغه، نامه 38.]چون معاویه از خبر انتصاب مالک آگاه شد، به مسؤول خراج ناحیه قلزم نوشت مالک را از میان بردارد و در برابر، باقی مانده خراج را نپردازد. او نیز مالک را به وسیله عسل مسموم ساخت.[ علی بن حسین مسعودی: مروج الذهب، ج 2، ص 420.] وقتی خبر شهادت مالک به کوفه رسید، حضرت بسیار اندوهناک شد؛ با صدای بلند گریست و تا چند روز آثار غم بر چهره اش نمایان بود:
«خداوند چه نیکی ها که به مالک داده بود! مالک، چه مالکی! اگر کوه می بود، کوهی عظیم بود؛ اگر سنگ می بود، سنگی سخت بود. آری، به خدا سوگند ای مالک! مرگ تو بسیاری را لرزانید و بسیاری را خوشدل کرد. گریندگان باید بر چونان تویی بگریند. اینَ مثلُ مالک؟ آیا مردی چونان مالک هرگز توان یافت؟»[ ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی: الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج 1، ص 265.]امیرمؤمنان(علیه السلام)، بر فراز منبر، از مصیبت بزرگ شهادت مالک چنین یاد کرد:
«انّا للّه و انّا الیه راجعون؛ ستایش خداوندی را سزا است که پروردگار جهانیان است. خدایا، من مصیبت اشتر را در راه تو حساب می کنم؛ زیرا مرگ او از مصائب بزرگ روزگار است. رحمت خدا بر مالک باد. او به پیمان خود وفا کرد و عمر خود را به پایان رساند و پروردگار خود را ملاقات کرد. با این که پس از پیامبر خود را آماده ساخته بودیم بر هر مصیبتی صبر کنیم، با این حال می گوییم مصیبت مالک از بزرگ ترین مصیبت ها است».[ ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 77.]امام از مالک خشنود بود و می فرمود:
«خدایش بیامرزد، روزگارش را به سر آورد و با مرگ خود دیدار کرد و ما از او خشنودیم. خدا خشنودی خود را نصیب او کند و پاداشش را دو چندان گرداند».[ نهج البلاغه، نامه 34.]معاویه پس از شنیدن خبر قتل مالک گفت: علی دو دست داشت. یکی را در صفین قطع کردیم که عمّار بود و دیگری مالک که اینک قطع شد.[ ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی: الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج 1، ص 264.]
درباره ابعاد شخصیتی مالک در دوران خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) نکات ذیل ارائه می شود:
مالک پس از قتل عثمان، مردم را به بیعت با علی(علیه السلام) دعوت کرد و گفت: ای مردم، او وصی اوصیا و وارث علم انبیا است.[ احمد بن محمد یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 179.] آن گاه تمام توان خود را در خدمت امام(علیه السلام) قرار داد.
امام مالک را بسیار دوست می داشت؛ دیدگاه هایش را محترم می شمرد و حتی به توصیه او، ابوموسی اشعری را بر حکومت کوفه ابقا کرد.[ همان.]
هنگام بسیج مردم برای شرکت در جنگ جمل، چون ماجرای سستی و کارشکنی اشعری به گوش مالک رسید، بی درنگ به کوفه شتافت؛ مرکز حکومت را تصرف کرد و ابوموسی را از آن جا برون راند.[ محمد بن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 4، ص 487؛ شیخ مفید: الجمل، ص 253.] فرزند حارث در جنگ جمل دلاوری های بسیار نشان داد. نقش وی چنان بود که وقتی با عبداللّه بن زبیر درگیر شد و او را تا مرز هلاکت پیش برد، عبداللّه به دوستانش گفت: ما را با هم بکشید.[ ابوحنیفه دینوری: اخبار الطوال، ص 150.]پس از پایان جنگ جمل، مالک به دستور امام به جزیره[ شامل موصل، نصیبین، دارا، سنجار، آمد، هیت و انات. ر.ک: رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 279.] رفت و با ضحاک بن قیس، حاکم منصوب از سوی معاویه، درگیر شد و بر این منطقه چیرگی یافت.[ نصر بن مزاحم منقری: وقعة صفین، ص 13.]
امیرمؤمنان(علیه السلام)، در آستانه جنگ صفین، فرمان امیری به مالک داد و به دو تن از فرماندهان سپاهش چنین نگاشت:
«من، مالک اشتر پسر حارث را بر شما و سپاهیانی که در فرمان شماست، امیر کردم. گفته او را بشنوید و از وی فرمان برید. او را چون زره و سپر نگهبان خود کنید که مالک را نه سستی است و نه لغزش؛ و نه کندی کند آن جا که شتاب باید و نه شتاب گیرد آن جا که کندی شاید».[ نهج البلاغه، نامه 13.]فرزند حارث، محور جنگجویان صفین بود و نبردش روح حماسه در سپاهیان می دمید.[ نصر بن مزاحم منقری: وقعة صفین، ص 196 و 430.] نقش او در تشویق و ترغیب سپاه استثنایی بود. چون سپاه معاویه قرآن ها را بر نیزه ها آویختند و فریب خوردگان با تهدید از امام خواستند اشتر را بازخواند، مالک که نزدیک خیمه فرماندهی معاویه شمشیر می زد، به فرستاده امام گفت: آثار فتح پدید آمده، همین لحظه ظفر خواهیم یافت، توقف فرمای و مرا باز مخوان. سرانجام به وی چنان خبر دادند که امنیت جانی امیرمؤمنان(علیه السلام) به خطر افتاده است. مالک شمشیر افکند و گفت: «واللّه که من همه جهان در زیر فرمان خویش نخواهم، چون امیرالمؤمنین(علیه السلام) را نخواهم دید». آن گاه بازگشت و به اشعث و هوادارانش که خیمه امام را محاصره کرده بودند، گفت: «افسوس که شما را بفریفتند و شما فریفته شدید. شما را در کار این جنگ به حق در غلط انداختند و شما را موافق افتاد ترک جنگ گفتن! ما پنداشتیم که آثار سجود بر پیشانی شما آثار زهادت است در دنیا و شما را بدین شرفی خواهد بود در آخرت و موجب رضای باری تعالی خواهد بود؛ لیکن امروز چون آفتاب معلوم گشت که شما طالبان دنیایید و در دست شهوت گرفتار. لعنت بر شما باد که میان ما و شما دوری افتاد».[ ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 675 – 677.]پس از طغیان جمعی از سپاه برای پذیرش حکمیت، مالک همراه گروهی از یاران اعلام وفاداری کرد و به امام چنین گفت: «جایی که تو باشی، ما را نرسد که رأیی بزنیم و مصلحتی بیندیشیم. اگر این قضیه را که می گویند قبول می کنی، تو امامی رشید و خلیفه ای بزرگوار؛ حُکم تو را است و اگر آن را کراهیت می داری، شمشیر می زنیم و از خدای مدد و معاونت می خواهیم و با ایشان جنگ می کنیم و می نگریم تا حکم باری تعالی چه باشد.»[ همان، ص 692.]مالک، پس از بازگشت از صفین، دیگر بار به حکومت جزیره گماشته شد. چون کار بر محمد بن ابی بکر در مصر تنگ شد، امام مالک را فراخواند:
«تو از کسانی هستی که من به کمک آنان دین را به پای می دارم و نخوت سرکشان را قلع و قمع می کنم و خلأهای هولناک را پر می کنم. هر چه زودتر خود را به ما برسان تا آنچه را که باید انجام گیرد، بررسی کنیم؛ و فرد مورد اعتمادی را جانشین خود قرار ده».[ جعفر سبحانی: فروغ ولایت، ص 679.]با آمدن فرزند اشتر، امیرمؤمنان(علیه السلام) بی درنگ فرمان معروف «عهدنامه مالک» را به او داد و وی را به حکومت مصر منصوب کرد. افزون بر این، حضرت به مردم مصر چنین نوشت:
«من بنده ای از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم که در روزهای بیم نخوابد و در ساعت های ترس از دشمن روی برنتابد. بر بدکاران، تندتر بود از آتش سوزان. او مالک پسر حارث مَذْحجی است. آن را که حق بود سخن او را بشنوید و او را فرمان برید که او شمشیری از شمشیرهای خداست. نه تیزی آن کند شود و نه ضربت آن بی اثر بود. اگر شما را فرمان کوچیدن دهد، کوچ کنید و اگر گوید بایستید، بر جای مانید که او نه بر کاری دلیری کند و نه باز ایستد و نه پس آید و نه پیش رود، جز که من او را فرمایم. در فرستادن او، من شما را بر خود برگزیدم چه او را خیرخواه شما دیدم و سرسختی او را برابر دشمنانتان پسندیدم».[ نهج البلاغه، نامه 38.]چون معاویه از خبر انتصاب مالک آگاه شد، به مسؤول خراج ناحیه قلزم نوشت مالک را از میان بردارد و در برابر، باقی مانده خراج را نپردازد. او نیز مالک را به وسیله عسل مسموم ساخت.[ علی بن حسین مسعودی: مروج الذهب، ج 2، ص 420.] وقتی خبر شهادت مالک به کوفه رسید، حضرت بسیار اندوهناک شد؛ با صدای بلند گریست و تا چند روز آثار غم بر چهره اش نمایان بود:
«خداوند چه نیکی ها که به مالک داده بود! مالک، چه مالکی! اگر کوه می بود، کوهی عظیم بود؛ اگر سنگ می بود، سنگی سخت بود. آری، به خدا سوگند ای مالک! مرگ تو بسیاری را لرزانید و بسیاری را خوشدل کرد. گریندگان باید بر چونان تویی بگریند. اینَ مثلُ مالک؟ آیا مردی چونان مالک هرگز توان یافت؟»[ ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی: الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج 1، ص 265.]امیرمؤمنان(علیه السلام)، بر فراز منبر، از مصیبت بزرگ شهادت مالک چنین یاد کرد:
«انّا للّه و انّا الیه راجعون؛ ستایش خداوندی را سزا است که پروردگار جهانیان است. خدایا، من مصیبت اشتر را در راه تو حساب می کنم؛ زیرا مرگ او از مصائب بزرگ روزگار است. رحمت خدا بر مالک باد. او به پیمان خود وفا کرد و عمر خود را به پایان رساند و پروردگار خود را ملاقات کرد. با این که پس از پیامبر خود را آماده ساخته بودیم بر هر مصیبتی صبر کنیم، با این حال می گوییم مصیبت مالک از بزرگ ترین مصیبت ها است».[ ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 77.]امام از مالک خشنود بود و می فرمود:
«خدایش بیامرزد، روزگارش را به سر آورد و با مرگ خود دیدار کرد و ما از او خشنودیم. خدا خشنودی خود را نصیب او کند و پاداشش را دو چندان گرداند».[ نهج البلاغه، نامه 34.]معاویه پس از شنیدن خبر قتل مالک گفت: علی دو دست داشت. یکی را در صفین قطع کردیم که عمّار بود و دیگری مالک که اینک قطع شد.[ ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی: الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج 1، ص 264.]