خانه » همه » مذهبی » سیره شخصی امیرالمؤمنین(علیه السلام)

سیره شخصی امیرالمؤمنین(علیه السلام)


سیره شخصی امیرالمؤمنین(علیه السلام)

۱۳۹۴/۱۱/۱۹


۶۲۸ بازدید

زندگی شخصی امام علی(علیه السلام) در دوران خلافت به خصوص در دوره ای که در کوفه اقامت داشتند چگونه بود؟

در منابع معتبر شیعه و سنی به زوایای مختلف زندگی امیرمؤمنان(علیه السلام) اشاره شده است که در پاسخ از گزارش یک منبع به نام «الغارات» یاد می شود. این کتاب یکی از کهن ترین آثار تاریخی شیعه درباره شیوه و آداب کشورداری علی(علیه السلام) است و نویسنده آن، ابواسحاق ابراهیم ثقفی (ح 200-283 ق)[ نویسنده در آغاز زیدی مذهب بود و سپس به مذهب شیعه امامی گروید. (رجال النجاشی، ص 17).] به تناسب موضوع کتاب یعنی لشکرکشی ها و غارت های کارگزاران معاویه به قلمرو حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام)، نام الغارات را بر اثر خویش نهاده است[ شاید این نام را از این عبارت مشهور علی(علیه السلام) گرفته باشد که فرمود: «شنّت علیکم الغارات؛ از هر سو بر شما تاختن آوردند». (نهج البلاغه، خطبه 27).]. در بخشی از این کتاب، مطالب مهم و نکات دقیق و ارزنده فراوانی درباره سیره شخصی امیرمؤمنان(علیه السلام) در دوران خلافت به خصوص در دوره حضور در عراق وجود دارد[ ثقفی، الغارات، ترجمه آیتی، ص41.] که درنگ و توجه در آن برای همه پیروان امام درس آموز است. در پاسخ؛ هفت نما از زندگی شخصی حضرت ارائه می شود: چون علی(علیه السلام) میان دو کار که در هر دو رضای خدا بود قرار می گرفت، همواره آن کار را بر می گزید که سخت تر از دیگری بود. علی(علیه السلام) همیشه از دسترنج خود می خورد و آن را برای او از مدینه می آوردند.
علی(علیه السلام) در کوفه به مردم نان و گوشت می خورانید و خود طعامی دیگر داشت. کسی دیگری را گفت: کاش می توانستیم طعام امیرالمؤمنین را ببینیم که چیست. روزی به هنگام طعام خوردنش بیامدند و طعامش روغن زیتون بود که نان در آن ترید کرده بود و بر روی آن خرمای عجوه. این خرما را برای او از مدینه می آوردند.
سوید بن غفله گوید: بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) داخل شدم و او در کوفه در قصر امارت بود و در مقابلش کاسه ای شیر که بوی ترشیدگی آن به مشامم خورد. قرص نان جوینی در دست داشت که هنوز خرده پوست های جو بر روی آن پیدا بود. علی(علیه السلام) از آن نان می شکست و گاه گاهی برای شکستن از سر زانوی خود مدد می گرفت. خادمه اش فضّه بالای سرش ایستاده بود. او را گفتم: آیا از خدا نمی ترسید که برای این پیرمرد چنین طعامی می آورید. چه می شد اقلاً آرد نان را غربال می کردید. فضّه گفت: ما می ترسیم که مخالفتش کنیم و گناهکار شویم. از ما قول گرفته که تا با او هستیم، آردش را غربال نکنیم. علی(علیه السلام) پرسید: چه می گوید؟ فضّه گفت: خود از او بپرس. آنچه به فضّه گفته بودم به او گفتم که: کاش بفرمایید آردتان را غربال کنند. علی(علیه السلام) گریست و گفت: پدر و مادرم فدای کسی [یعنی رسول اللّه ] باد که هرگز سه روز پی درپی خود را از نان گندم سیر نکرد تا رخت از این جهان بر بست و آرد خود را هرگز غربال نفرمود.
صالح گوید که جده ام نزد علی(علیه السلام) رفت. علی خرما به دوش می کشید. جده ام سلام کرد و گفت: این خرما را بدهید من برایتان بیاورم. علی گفت: آنکه صاحب زن و فرزند است به حمل آن سزاوارتر است.
ابو اسحاق سبیعی گوید: در روز جمعه ای بر دوش پدرم بودم و علی(علیه السلام) برای مردم ادای خطبه می کرد و خود را به آستینش باد می زد. گفتم: پدر، امیرالمؤمنین گرمش شده است. گفت: نه، نه سردش شده است و نه گرمش. جامه اش را شسته است و هنوز تر است و جامه دیگر هم ندارد، بادش می دهد تا خشک شود. پدرم مرا بلند کرد علی(علیه السلام) را دیدم موی سر و ریشش سفید بود و سینه اش فراخ.
علی(علیه السلام) مردم را در یک سال سه بار عطا داد. سپس خراج اصفهان رسید. علی(علیه السلام) ندا در داد که ای مردم فردا بیایید و عطای خود بستانید. به خدا سوگند من نمی توانم خزانه دار شما بشوم. آن گاه فرمان داد بیت المال را جاروب کنند و آب بپاشند. پس دو رکعت نماز گزارد و گفت: ای دنیا، دیگری جز مرا بفریب و از بیت‌المال بیرون آمد.
مردی از مردم بصره به نام ابومطر گوید: من در مسجد کوفه می خوابیدم و برای قضای حاجت به رحبه می رفتم و از بقال نان می گرفتم. روزی به قصد بازار بیرون آمدم کسی مرا صدا زد که ای مرد، دامن فراچین تا هم جامه ات پاکیزه تر ماند و هم برای پروردگارت پرهیزکاری کرده باشی. پرسیدم: این مرد کیست؟ گفتند: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) است. از پی او رفتم. به بازار شترفروشان می رفت. چون به بازار رسید، ایستاد و گفت: ای جماعت فروشندگان از سوگند دروغ بپرهیزید، که سوگند خوردن اگر کالا را به فروش برساند، برکت را از میان می برد. آنگاه به بازار کرباس فروشان رفت. بر دکانی مردی نشسته بود خوش روی، علی(علیه السلام) او را گفت: دو جامه می خواهم که به پنج درهم بیرزد. مرد به ناگاه از جا بر جست و گفت: فرمانبردارم یا امیرالمؤمنین. چون فروشنده او را شناخته بود، از او چیزی نخرید و به جای دیگر رفت… به پسری رسید. گفت: ای پسر دو جامه می خواهم به پنج درهم. پسر گفت: دو جامه دارم آن که بهتر از دیگری است، به سه درهم می دهم و آن دیگر را دو درهم. علی(علیه السلام) گفت: آنها را بیاور و قنبر را گفت: آن که به سه درهم می ارزد از آن تو. گفت: برای شما مناسب تر است که به منبر می روید و برای مردم سخن می گویید. علی(علیه السلام) گفت: نه، تو جوانی و در تو شور جوانی است. من از پروردگارم شرم دارم که خود را بر تو برتری دهم، که از رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده ام که: «زیردستان را همان پوشانید که خود می پوشید و همان خورانید که خود می خورید».

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد