۱۳۹۴/۱۱/۱۹
–
۱۰۲۷ بازدید
چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای گرفتن خلافتش کمک و پیشنهاد ابوسفیان را رد کرد؟
به روایت شیخ مفید، ابوسفیان با بلندترین صدای خود، بنی هاشم و بنی عبدمناف را مخاطب قرار داد و گفت: «سوگند به خدا که اگر بخواهید من شهر مدینه را برای دفع ایشان از سواره نظام و پیاده نظام پر می کنم؛ در این حال امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را از دور صدا زدند که: برگرد ای ابوسفیان! سوگند به خداوند که تو در این گفتارت، خدا را مدّ نظر نداشته ای! و همیشه در صدد کید و مکر برای اسلام و اهل اسلام بوده ای! و ما اینک به تجهیز جنازه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) اشتغال داریم! و هر مردی که هر عملی به جا آورد بر عهده خود اوست، و خود ضامن و نگهبان گناهانی است که مرتکب می شود»[ الإرشاد، ج 1، ص 190.]. درباره این پرسش، با توجه به گزارش های مندرج در سایر متون حدیثی و تاریخی، نکات ذیل بیان می گردد:
1. امام در سخن خود، نفاق و عدم صداقت ابوسفیان را عیان کرد؛ بدیهی است تکیه بر وعده کسی که پیشتر دشمن اول اسلام و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود، خلاف دوراندیشی بود. ازاین رو امیرمؤمنان(علیه السلام) ضمن اشاره به پیشینه او و تأکید بر فتنه گری وی، با پیشنهاد وی مخالفت کردند و فرمودند:
«و ما احتیاج به خیرخواهی تو نداریم».[ الطبری، تاریخ الطبری، ج 2، ص 237.]گذر ایام، پرده از چهره واقعی ابوسفیان برداشت زیرا همو به هنگام انتقال خلافت به بنی امیه و بنی مروان با وقاحت تمام چنین می گفت: «هان ای بنی امیه! بکوشید و گوی زمامداری را از میدان بربایید (و به یکدیگر پاس دهید) سوگند به آنچه من به آن سوگند یاد می کنم! بهشت و دوزخی در کار نیست»[ تاریخ الطبری، ج10، ص 58؛ شرح نهج البلاغه، ج9، ص 53؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج6، ص 529.] .
2. با درنگ دوباره به راز سکوت امیرمؤمنان(علیه السلام) و بیعت ایشان با خلیفه نخست، این نکته مبرهن است که قیام و خیزش در آن شرایط جامعه اسلامی، برای اساس اسلام زیان بار بود و به نفع امیرمؤمنان(علیه السلام) نیز تمام نمی شد؛ امام برای حیات دین و جلوگیری از شکستن صف مسلمانان سکوت کرد و بدیهی است پیشنهاد ابوسفیان مورد پذیرش حضرت نبود.
به گزارش ابن ابی الحدید، امام(علیه السلام) به ابوسفیان فرمود:
«إنک ترید أمرا لسنا من أصحابه و قد عهد إلی رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) عهدا فأنا علیه؛ تو در پی انجام کاری هستی که ما اهل آن نیستیم. پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با من عهدی نموده است که من بدان پایبندم.»[ شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج 6، ص 18.]
1. امام در سخن خود، نفاق و عدم صداقت ابوسفیان را عیان کرد؛ بدیهی است تکیه بر وعده کسی که پیشتر دشمن اول اسلام و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود، خلاف دوراندیشی بود. ازاین رو امیرمؤمنان(علیه السلام) ضمن اشاره به پیشینه او و تأکید بر فتنه گری وی، با پیشنهاد وی مخالفت کردند و فرمودند:
«و ما احتیاج به خیرخواهی تو نداریم».[ الطبری، تاریخ الطبری، ج 2، ص 237.]گذر ایام، پرده از چهره واقعی ابوسفیان برداشت زیرا همو به هنگام انتقال خلافت به بنی امیه و بنی مروان با وقاحت تمام چنین می گفت: «هان ای بنی امیه! بکوشید و گوی زمامداری را از میدان بربایید (و به یکدیگر پاس دهید) سوگند به آنچه من به آن سوگند یاد می کنم! بهشت و دوزخی در کار نیست»[ تاریخ الطبری، ج10، ص 58؛ شرح نهج البلاغه، ج9، ص 53؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج6، ص 529.] .
2. با درنگ دوباره به راز سکوت امیرمؤمنان(علیه السلام) و بیعت ایشان با خلیفه نخست، این نکته مبرهن است که قیام و خیزش در آن شرایط جامعه اسلامی، برای اساس اسلام زیان بار بود و به نفع امیرمؤمنان(علیه السلام) نیز تمام نمی شد؛ امام برای حیات دین و جلوگیری از شکستن صف مسلمانان سکوت کرد و بدیهی است پیشنهاد ابوسفیان مورد پذیرش حضرت نبود.
به گزارش ابن ابی الحدید، امام(علیه السلام) به ابوسفیان فرمود:
«إنک ترید أمرا لسنا من أصحابه و قد عهد إلی رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) عهدا فأنا علیه؛ تو در پی انجام کاری هستی که ما اهل آن نیستیم. پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با من عهدی نموده است که من بدان پایبندم.»[ شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج 6، ص 18.]