مدعیان مهدویت در زمان امام کاظم(علیه السلام)
۱۳۹۴/۰۸/۲۷
–
۱۰۷ بازدید
مدعیان مهدویت در زمان امام کاظم(علیه السلام)
پس از شهادت امام صادق(علیه السلام) جز آن دسته از اصحاب و بزرگان شیعه که امامت حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) را پذیرفتند و در حلقه معتقدان به امامت اثنا عشری در آمدند دیگر انشعاب های شیعی به چند گروه و دیدگاه تقسیم شد
پس از شهادت امام صادق(علیه السلام) جز آن دسته از اصحاب و بزرگان شیعه که امامت حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) را پذیرفتند و در حلقه معتقدان به امامت اثنا عشری در آمدند دیگر انشعاب های شیعی به چند گروه و دیدگاه تقسیم شد
ادیان نیوز: امام کاظم(علیه السلام) پس از شهادت پدر در سال148ه.ق رهبری شیعیان را بر عهده گرفت و عمر شریف خود را در مدینه و بغداد گذراند. در میان شخصیت های علمی موجود در عصر آن حضرت کسی را توان برابری با وی نبود و ازنظر علم، تقوا، زهد و عبادت سر آمد روزگار خویش به شمار می آمد. آن حضرت به علت عبادت و اجتهادش، ((عبد صالح)) خوانده می شد. محدثان شیعه و سنی از آن حضرت به خوبی یاد و توصیف کرده اند.[1]
با این وجود در عین این که مقام علمی و شخصیت معنوی امام کاظم(علیه السلام) نزد همگان معلوم بود در اثر فضای حاکم بر جامعه مشکلاتی درباره امامت در زمان آن حضرت به وجود آمد.
از آن جایی که امام صادق(علیه السلام) در حیات خود عظمت زیادی میان مردم داشت حکومت عباسیان در اواخر عمر آن حضرت او را شدیدا زیر نظر گرفت و تحت فشار سیاسی قرار داد. این فشار سبب شد تا سردرگمی خاصی میان شیعیان درباره امامت در زمان امام کاظم پدید آید اختلافاتی که معمولا میان شیعیان به وجود می آمد ناشی از تعیین امام بعدی بود. از طرفی بعضی از فرزندان امام ششم که ادعای امامت داشتند مزید بر علت شدند. گروهی نیز داعیه مهدویت امام صادق(علیه السلام) را سر دادند که آن حضرت زنده است و غیبت نموده و روزی ظهور خواهد کرد.
پراکندگی شیعیان خود مشکل دیگری بود زیر آن ها در شهرهای دور و نزدیک زندگی می کردند و کسب اطمینان درباره امام واقعی برای آنان دشوار بود.
فشارهای سیاسی اواخر عمر امام صادق(علیه السلام) نیز سبب شد که آن حضرت جز با افرادی خاص درباره امام بعد از خود سخن نگویند. این عوامل دست به دست هم داد تا انشعاب هایی پس از شهادت امام صادق(علیه السلام) ایجاد شود تا جایی که یکی از اصحاب امام کاظم(علیه السلام) گفته است: ذهب الناس بعد ابی عبدالله یمینا وشمالا.[2]
بنابراین پس از شهادت امام صادق(علیه السلام) جز آن دسته از اصحاب و بزرگان شیعه که امامت حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) را پذیرفتند و در حلقه معتقدان به امامت اثنا عشری در آمدند دیگر انشعاب های شیعی به چند گروه و دیدگاه تقسیم شد که در اینجا به طور خلاصه اشاره می شود:
1-فرقه ناووسیه
فرقه ناووسیه گروهی هستند که شهادت امام صادق(علیه السلام) را انکار و ادعای مهدویت وی را مطرح کردند و هیچ کسی را بعد از آن حضرت امام ندانستند. به این دسته که به نام پیشوایشان عجلان بن ناووس منسوبند((ناووسیه)) گفته شده است.[3]
2-فرقه فطحیه(افطحیه)
گروهی دیگر که شامل بخشی از شیعیان بودند به امامت عبدالله معروف به ابطح بزرگ ترین فرزند بازمانده پس از امام صادق معتقد شدند. گرچه او بیشتر از هفتاد روز پس از پدرش زنده نماند. دلیل آنها این بود که جانشین امام باید فرزند ارشد او باشد. گزارش دیگر این است که چون سردسته این گروه عبدالله بن افطح بود از این جهت معروف به افطحیه شدند.[4]
3- فرقه سمطیه
این فرقه به امامت فرزند دیگر امام صادق(علیه السلام) به نان محمد معروف به دیباج روی آوردند چون سردسته اینها یحیی بن ابی سمیط بود از آن جهت به آنان((سمطیه)) می گویند. از آن جایی که محمد خود چنین ادعایی نداشت این فرقه به زودی منقرض شد.[5]
4-فرقه اسماعیلیه
چهارمین فرقه و مهم ترین فرقه انشعابی دوران امام کاظم(علیه السلام) همان هواداران و معتقدان اسماعیل فرزند امام صادق(علیه السلام) بودند. طرفداران این فرقه اعتقاد دارند که اسماعیل فوت نکرده و از باب تقیه مرگ را به او نسبت داده اند و او مهدی موعود است که روزی پس از غیبت ظهور خواهد کرد. برای این که به او آسیبی نرسد امام صادق(علیه السلام) او را از دید مردم پنهان کرد.[6]
فرقه نگاران سه انشعاب های نخست را فرقه های منقرض شده به شمار آورده اند. از میان فرقه های انشعابی زمان امام کاظم(علیه السلام) تنها فرقه ای که توانست به هر دلیلی به حیات خود ادامه دهد اسماعیلیه بود.
شکل گیری اسماعیلیه
آغاز انشعاب این فرقه از زمان امام صادق(علیه السلام) بود. بسیاری از مورخان و فرقه شناسان نوع شکل گیری این عقیده را رابطه پنهانی آن ها با برخی از غالیان شیعه می دانند که آن هم مربوط به جریان سیاسی بوده است. ابوالخطاب که از اصحاب امام صادق( علیه السلام) بود پس از بی اعتمادی امام به او طرد شد و جزء غالیان قرار گرفت. او می خواست با دسیسه سیاسی و با مطرح کردن امامت اسماعیل فرزند امام صادق(علیه السلام) خدشه ای در امامت شیعه به وجود آورد تا عده ای را منحرف کرده آنان را معتقد به امامت اسماعیل کند.[7]
گزارش دیگری از جریان اسماعیلیه حاکی از آن است که آنان قبل از انشعاب مذهبی یک جنبش سیاسی بودند که مقاصد سیاسی و اجتماعی خود را در دین جست جو می کردند و در نظر گرفتن معانی باطنی برای آیات قرآن نیز ابزاری بود برای تفسیر دلخواه از قرآن در خدمت مقاصد سیاسی و اجتماعی خود.
آغاز تفکر باطنی آن ها نیز همان زمان امام صادق(علیه السلام) بوده که به وسیله غلات شیعه رهبری می شدند. ابوالخطاب که نسبت رهبری به آن دارد در مواردی از سوی امام صادق(علیه السلام) لعن شده است.
از این جهت است که به فرقه اسماعیلیه((خطابیه)) نیز گفته شده است. برخی از محققان دیگر همانند((لوئی مانسیون)) و ((هانری کربن)) نیز ((خطابیه)) و ((اسماعیلیه)) را یک گروه دانسته اند که از طریق ((ابوالخطاب)) رهبری می شد.[8]
نتیجه این که ظهور اسماعیلیه بی ارتباط با غالیان و سیاست بازانی در پوشش غلو و باطن گرایی و یا غالیانی با لباس سیاست بوده اند. همچنین ظهور و رشد کلامی آنان ریشه در رقابت سیاسی ای بود که با دولت عباسیان داشتند و ابو الخطاب نیز در آن نقش داشته است.[9]
برخورد امام کاظم(علیه السلام) با ابوالخطاب
چنان که پیش تر اشاره شد بسیاری از فرقه شناسان برآنند که ابوالخطاب با دسیسه های سیاسی در شکل گیری آغازین فرقه اسماعیلیه نقش داشته است.((عیسی شلقان)) که از اصحاب امام کاظم است برخورد آن حضرت را با ابوالخطاب چنین نقل کرده است:
بر عبد صالح موسی بن جعفر وارد شدم نشسته بود و می نوشت. پیش از آن که چیزی بگویم و یا بپرسم فرمود: ای عیسی خداوند از انبیا میثاق و پیمانی گرفته که هیچ گاه قابل تغییر نیست و همیشگی است. و از اوصیا نیز پیمان گرفته که آن نیز جاودانه است و تغییری ندارد. در روزگار، قومی ایمانشان عاریه است وسپس آن هم گرفته می شود، ابوالخطاب از کسانی است که ایمان عاریه داشته و خداوند آن را هم از او گرفته است. سپس به من نزدیک شد در این هنگام میان چشمان او را بوسیدم و فرمود: « ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیم » امام علیه السلام با این کلام مبارکش به من فهماند که در حقیقت ذریه واقعی امامت من هستم که خداوند در این گفتار شنوا و داناست.[10]
پیام دیگر این کلام امام آن است که آن هایی که با نص امامتشان ثابت می شود و دلیلی بر اثبات آن دارند در برابر کسانی قرار گرفته اند که مدعی ایمان دروغین اند و خداوند آن را نیز از آنها می گیرد در برابر امامت قیام کرده و می خواهند نور آن را خاموش کنند و مردم را از آن منحرف نمایند. آگاه باشید که امامت اساس و بنیان محکمی دارد که خدا در این جهت از همه داناتر است.
مفضل می گوید:
زمانی که امام صادق(علیه السلام) به شهادت رسید امام کاظم وصی او بود. روزی آن حضرت برادرش عبدالله را که معروف به ابطح بود دعوت کرد. سپس آن حضرت دستور داد که هیزم جمع کنند هیزم زیادی فراهم شد. وقتی که عبدالله آمد جمعی نیز در جهت مسئله امامت نزد آن حضرت بودند. عبدالله کنار امام نشست. امام دستور داد هیزم ها را آتش بزنند آتش زدند تا اینکه آتش به صورت حرارت بدون شعله در آمد. امام کاظم بلند شد وبا لباس هایش وسط آن نشست و رو به مردم کرده حدیث فرمود. بعد از ساعتی بلند شد ولباس هایش را تکان داده از آن بیرون آمد و به سوی مجلس ـمد. در این هنگام برادرش عبدالله را مخاطب قرار داد و فرمود: اگر گمان می کنی که بعد از پدرت امام هستی در حضور این جمع این عمل را انجام بده. دیدم رنگ عبدالله تغییر کرد بلند شد و از مجلس بیرون رفت.[11]
گفتنی است که بسیاری از فرقه شناسان و محققان بر این باورند که عبدالله فرزند بزرگ امام صادق(علیه السلام) پس از شهادت آن حضرت دعوی امامت و جانشینی پدر می کرد. عده ای به آن گرویدند و گروه دیگری به جهت ناتوانی در پاسخ به پرسش های فقهی و علمی که کرده بود از او روی گردان شدند.[12] از این گزارش ها چنین معلوم می شود که برخورد امام کاظم(علیه السلام) با عبدالله بر اساس یک واقعیت بوده که او مدعی شده است.
پی نوشت:
[1] . رسول جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه ج1 ص375