۱۳۹۴/۰۸/۰۹
–
۳۷۰ بازدید
راه کمال انسان چیست؟
دوست گرامی. راه رسیدن به کمال برای انسان عبودیت خدا است. عرفان و فلسفه و شریعت هر یک سعی می کنند که در این مسیر به انسان کمک کنند. ولی بهترین راه همان دین توحیدی و ولایت معصومین است. در ا دامه مطلبی را در باره عبودیت راه کمال انسان از آیت الله مصباح یزدی برایتان درج کرده ایم که بسیار مفید است. «عبودیت»، راز کمال انسان
تعلق کامل، نهایت تکامل!
بحث ما در باب تزکیه نفس به این جا رسید که گفتیم، براساس تعالیم اسلام، روح انسان، هم براى تکامل استعداد دارد و هم براى سقوط و تنزل: وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها.1 تکامل انسان در «قرب الهى» است. هرچه انسان در مراتب قرب بالاتر رود به همان نسبت نیز روحش متکاملتر مىگردد. بالاترین مرتبه قرب این است که انسان به جایى برسد که بین خود و خدا هیچ حایلى نبیند، بلکه اصلاً «خود»ى نبیند؛ مقامى که در مناجات شعبانیه در وصف آن چنین مىفرماید: اِلهى هَبْ لى کَمالَ الْاِنْقِطاعِ اِلَیْکَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْکَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قَدْسِکَ. این مقامى است که امیرالمؤمنین و ائمه هدى(علیه السلام) در مناجات شعبانیه از خدا درخواست مىکنند: اِلهى وَ اَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّکَ الْاَبْهَجِ فَاَکونَ لَکَ عارِفاً و عَنْ سِواکَ مُنْحَرِفاً؛ جایى که انسان به نور الهى ملحق مىشود و توجهش از هرچه غیر او است منقطع مىگردد و جز او هیچ چیز و هیچ کس، حتى خود را نمىبیند. این همان مقامى است که عرفا از آن به «مقام فنا» تعبیر مىکنند. درک حقیقت این مقام براى امثال ما آسان نیست. آنچه مىتوان گفت این است که انسان هیچ استقلالى براى خود نمىبیند و وابستگىاش را به خدا با تمام وجود، حس مىکند. درک مىکند که هستى حقیقى از آنِ او است، و ذلت وجودى خود را در برابر خدا مىیابد؛ اینکه خودْ فقیر و بلکه عین فقر
________________________________________
1. شمس (91)، 7ـ10.
﴿ صفحه 60﴾
است و غنىّ بالذات و مطلق فقط او است و هر چیز بدون اراده او هیچ است: عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْء؛1 بندهاى زرخرید که هیچ کارى از او بر نمىآید.
درک اینکه چگونه این مرتبه، عالى ترین مراتب «وجود» انسان است و در عین حال مرتبه «فنا» و «محو» کامل انسان در خدا است کمى پیچیده است و در ابتدا متناقض به نظر مىرسد. اگر نخواهیم تعبیر «فنا» را هم که اصطلاح عرفا است به کار بگیریم، تعبیر مناجات شعبانیه هم این است که عالى ترین مرتبه وجودى انسان این است که «عین تعلق» بشود: تَصْیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعزِّ قُدْسِکَ. شدیدترین و قوى ترین مرتبه وجود انسان زمانى است که درک کند هیچ استقلالى ندارد و کاملاً متعلّق و وابسته است. درک نهایت وابستگى، رسیدن به نهایت کمال انسانى است! اگر چنین معرفتى براى انسان حاصل شود که نیازمندى مطلقش به ذات اقدس احدیت را کاملاً لمس کند؛ آن گاه به عالى ترین مراتب کمال خود نایل گشته است؛ و البته چنین معرفتى جز با علم حضورى حاصل نمىشود.
عبودیت، راه نیل به مقام تعلق
در هر حال آنچه در این میان مهم است راه رسیدن به چنین مقام و مرتبهاى است. چگونه انسان مىتواند به جایى برسد که «مُعَلَّقَةً بِعزِّ قُدْسِکَ» بشود و به عالى ترین مراتب «تقرب الى اللّه» دست یابد؟
براساس آنچه از آیات و روایات استفاده مىشود، یگانه راه رسیدن به چنین کمالى «عبودیت» است: ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛2 جن و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا عبادت کنند. اگر خدا را عبادت کنیم به هدف نهایى خلقت انسان، که مد نظر خداوند بوده است، دست یافته ایم. جز این هم راهى وجود ندارد؛ تعبیر «ما… الاّ…» در آیه این مطلب را مىرساند. در ادبیات عرب مىگویند اگر استثنا (در این جا الاّ) بعد از نفى (در این جا ما) بیاید افاده «حصر» مىکند. با توجه به این قاعده، از این آیه شریفه استفاده مىشود که تنها راه رسیدن به هدفى که خداوند از خلقت ما منظور داشته است «عبادت» و «عبودیت» است. البته
________________________________________
1. نحل (16)، 75.
2. ذاریات (51)، 56.
﴿ صفحه 61﴾
باید توجه داشت که کلمه «عبادت» در این جا غیر از آن اصطلاحى است که در فقه به کار مىرود. عبادت یعنى انسان همه کارها و رفتارهاى اختیارى خود را به انگیزه اطاعت خداوند، براى رضاى او و «قربةً الى اللّه» انجام دهد. تنها راه این است و هر راهى جز آن، راه شیطان است: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ. وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ؛1اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید، زیرا وى دشمن شما است؟ و اینکه مرا بپرستید، این است راه راست! «صراط مستقیم» و راه راستى که انسان را به کمال برساند یک راه بیشتر نیست و آن هم «اَنِ اعْبُدونى» است. اگر جایى و راهى عبادت خدا نشد حتماً عبادت شیطان است.
بنابراین نمىتوان گفت، عبادت «یک» هدف است و اهداف نهایى دیگرى هم در کار است و مثلاً، تکامل هم هدفى دیگر است. تعبیر «ما» و «الاّ» در آیه مىگوید، یک هدف بیشتر نیست و آن هم «عبودیت» است. اگر مىخواهید براى دریافت بالاترین فیض وجود، شایستگى پیدا کنید تنها راهش این است که فقط گوش به فرمان خدا باشید و براساس میل و اراده او حرکت کنید.
خداوند، نیازمند عبادت انسان؟!
این که مىگوییم، خدا انسان را خلق کرد تا به عبادت و بندگى خدا بپردازد، به چه معنا است؟ آیا به این معنا است که خدا به عبادت نیاز داشته و تشنه آن بوده که کسى در مقابلش خضوع و خشوع کند و انسان را آفریده که این کار را براى او انجام دهد؟! آیا اگر ما خدا را عبادت نکنیم خداوند عصبانى مىشود که چرا به هدف او از خلقت خود بى اعتنایى کرده ایم؟! همانگونه که انسان دوست دارد دیگران به او احترام بگذارند، آیا در مورد خدا هم این «نیاز احترام» بود که سبب شد انسان را خلق کند و خدا نیز دوست دارد کسانى در مقابل او به خاک بیفتند و به این طریق حسّ احترام خواهى خدا را ارضا کند؟!
چنین تصوراتى در مورد خداى متعال بسیار خام و جاهلانه است. خداوند کامل مطلق است و واژه «نیاز» براى او بى معنى است. او «نیاز»ى ندارد که بخواهد با خلقت انسان آن را رفع کند! در اثر فعل خداوند، نه چیزى از او کم مىشود، نه چیزى به او اضافه مىشود و نه لذت
________________________________________
1. یس (36)، 60ـ61.
﴿ صفحه 62﴾
و بهجتى به او دست مىدهد! خدا از تنهایى و نبود مونس و هم دم رنج نمىبرد که انسان را خلق کند تا انیس تنهایى او باشد! اِبْتَدَعْتَهُ… لا لِوَحْشَة دَخَلَتْ عَلَیْکَ… وَ لا حاجَة بَدَتْ لَکَ فى تَکْوینِهِ؛1 انسان را آفریدى،… نه بدان سبب که وحشتى بر تو مستولى شده بود… و نه در پیدایش انسان نیازى از تو رفع مىشد. خدا به عبادت ما نیازى نداشت و از عبادت نکردن ما آسیبى به او نمىرسد: فَاِنَّ اللّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ غَنِیّاً عَنْ طاعَتِهِمْ امِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ؛2 خداوند مخلوقات را آفرید در حالى که از اطاعتشان بى نیاز و از نافرمانى آنها در امان بود.
خداوند نه آن گاه که ما او را عبادت کنیم، لذتى برایش حاصل مىشود و نه آن گاه که به جنگ با خدا برویم و بر علیه او تظاهرات کنیم (!) بر دامن کبریاش نشیند گردى! اگر هم در آیات و روایات و برخى متون دیگر، چنین تعبیراتى آمده است؛ باید مانند سایر موارد، پس از الغاى جهات نقص این مفاهیم، آنها را به خدا نسبت دهیم. در مباحث خداشناسى و بحث مربوط به صفات خدا این نکته را یادآور مىشوند؛ مثلاً اگر مىگوییم، خدا «عالم» یا «قادر» است، نباید تصور کنیم که علم و قدرت خدا هم مثل علم و قدرت ما انسان ها است. علم ما حصولى و زاید بر ذات است، اما علم خدا حضورى و عین ذات است. «قدرت» در ما به معناى داشتن زور بازو و اعصاب حسّى و حرکتى و… است، اما آیا خدا هم دست و بازو و رشته هاى عصبى دارد؟! از این رو مىگوییم، علم خدا مثل علم ما نیست (عالِمٌ لا کَعِلْمِنا)، و همین طور در مورد سایر مفاهیمى که به خداى متعال نسبت مىدهیم.
هم چنین است تعبیر «رضایت»، «غضب» و نظایر آنها که در مورد خداوند به کار مىبریم. اگر مىگوییم، فلان کار موجب رضایت و خشنودى خدا مىشود، نه به این معنا است که حالت بهجت و سرور در خدا پدید مىآید! در دعاى عرفه مىخوانیم: اِلهى تَقَدَّسَ رِضاکَ اَنْ یَکُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْکَ فَکَیْفَ یَکُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنّى؛ خدایا رضایت تو بالاتر از این است که علتى از طرف خودت داشته باشد؛ چنان نیست که ابتدا رضایت نداشته باشى و سپس خودت آن را در خود خلق کنى، تا چه رسد به اینکه من موجب رضایت تو شوم. یا اگر مىگوییم، چیزى خشم و غضب الهى را بر مىانگیزد، یا خدا بر فلان کس یا فلان قوم غضب کرد، به این معنا نیست که
________________________________________
1. بحار الانوار، ج 102، باب 8، روایت 6.
2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 184.
﴿ صفحه 63﴾
خداوند عصبانى مىشود و حالتش تغییر مىکند! خدا اصلاً حالت ندارد که بخواهد تغییر کند. انسان و هر موجود دیگرى عاجزتر از این است که بخواهد چیزى را براى خدا ایجاد کند و تأثیرى بر ذات او داشته باشد! این گونه تصورات ما از آن قبیل است که امام باقر(علیه السلام) درباره آن مىفرماید، شاید مورچه خیال مىکند که خداى او دو شاخک دارد؛ چرا که مورچه شاخک را براى خودش کمال مىبیند!1 بسیارى از نسبت هایى هم که ما به خدا مىدهیم و تصوراتى که از خدا داریم، واهى و از باب قیاس به نفس است.
راه وصول به مقام «عبودیت»
تا این جا روشن شد که کمال نهایى انسان قرب هرچه بیشتر به خداى متعال است و راه تقرب به خدا نیز عبادت و عبودیت است. حقیقت عبودیت، همانگونه که از خود این کلمه نیز برمى آید، «عبد» بودن است. عبد به همان معنا که خدا در قرآن مىفرماید: عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْء؛2 بندهاى زر خرید که هیچ کارى از او بر نمىآید. حقیقت وجود ما همین است که ما چنان موجودى هستیم که واقعاً از ما هیچ نمىآید. کمال ما هم به این است که به این حقیقت برسیم و آن را با علم حضورى و شهودى کامل و آگاهانه درک کنیم؛ و آن زمانى است که: تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ وَ تَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ؛ آن گاه که هیچ حجابى حتى حجاب هاى نورانى باقى نماند و هیچ چیز بین خدا و بنده فاصله نباشد. در چنین حالى است که بنده مىبیند از خودش هیچ ندارد و هرچه هست از «او» است. این همان «عبودیت محض» و حقیقت عبودیت است. جایى که بنده تعلّق و ربط بودن خود به خدا را نه با چشم سر و دلیل عقل، که با چشم دل و نور باطن مىبیند و مىیابد. در این حال مشاهده مىکند که حقیقتاً هیچ اراده و تأثیرى و هیچ حرکت و سکونى جز به وجود خداوند موجود نیست.
براى رسیدن به چنین مقامى اولین گام این است که ما سعى کنیم هرچه بیشتر اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهیم. انسان هاى عادى براى خود اراده مستقل قایلند. کسى که مىگوید، خدا این را خواسته و من هم آن چیز دیگر را مىخواهم، خود را مستقل از خدا مىبیند. اصلاً
________________________________________
1. بحار الانوار، ج 69، باب 37، روایت 23.
2. نحل (16)، 75.
﴿ صفحه 64﴾
همین که ما «دو اراده» مىبینیم، اراده خدا و اراده خود، دالّ بر این است که استقلال وجودى براى خود قایلیم. این نیز درجهاى از همان نداى «اَنَا رَبُّکُم»1 است که فرعون سر مىداد و در مقابل خداى متعال ادعاى خدایى مىکرد. او هم اشکال کارش در این بود که در عرض و در کنار خدا براى خود فاعلیت و تأثیر مىدید؛ البته تفاوتش با امثال ما این بود که در این جهت به افراطى ترین درجات آن رسیده بود.
استقلال یعنى اینکه من به خواست خدا کار ندارم؛ خدا خواستى دارد و من نیز خواستى؛ و این دقیقاً مقابل «عبودیت» است. عبودیت این است که من از خودم اراده و خواستى ندارم، فقط یک اراده جارى است و باید جارى باشد، آن هم اراده خداى متعال است. بنابراین استقلال با عبودیت نمىسازد. انسان هرچه در عبودیت کاملتر شود، استقلالى که براى خود قایل است کمتر مىشود؛ تا جایى که به «عبودیت محض» مىرسد و «بنده کامل» مىشود؛ در آن مرحله ذرهاى استقلال نمىبیند، به هر که و هرچه مىنگرد جز جلوه خدا و شعاع نور وجود او چیزى به چشمش نمىآید.
از این رو اگر بخواهیم در مسیر بنده شدن گام برداریم اولین کار این است که باید دل و خواسته هاى آن را کنار بگذاریم و خواسته خدا را محور اعمال و رفتارمان قرار دهیم. تشریع واجبات و محرمات در شریعت به همین منظور صورت گرفته است. انجام واجبات و ترک محرمات تمرینى است براى اینکه ما کم کم بتوانیم همه کارهایمان را براساس خواست خدا انجام دهیم و جز به اراده او توجهى نداشته باشیم.
عبودیت، امرى ذومراتب
از نظر تعالیم اسلامى امر «عبودیت» دایر مدار صفر یا صد نیست؛ یعنى این طور نیست که خداوند فقط وقتى ما را به بندگى مىپذیرد که ما در اعمال و رفتارمان هیچ نظرى جز به خود ذات اقدس الهى نداشته باشیم؛ و در غیر این صورت هیچ حظّى از «عبودیت» براى ما قایل نباشد. عبودیت داراى مراتب بى شمارى است و همه مراتب آن مطلوب است. یکى از مشهورترین تقسیماتى که براى اقسام و مراتب عبودیت وجود دارد، همان فرمایش معروف
________________________________________
1. نازعات (79)، 24.
﴿ صفحه 65﴾
امیرالمؤمنین(علیه السلام) است که عبادت بندگان را به «عبادت بردگان»، «عبادت تاجران» و «عبادت آزادگان» تقسیم فرموده است: اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبادَةُ الْعَبیدِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبادَةُ الاَْحرارِ؛1 گروهى خدا را به رغبت و طمع بهشت عبادت مىکنند؛ عبادت اینان عبادت تجارت پیشگان است. گروهى خدا را از ترس جهنم و عذابش عبادت مىکنند؛ این عبادت بردگان است. گروهى نیز خدا را از سر سپاس عبادت مىکنند؛ این عبادت آزادگان است.
اسلام هیچ یک از این سه نوع عبادت را رد نمىکند؛ چون به هرحال مرتبهاى از مقصود حاصل است، زیرا مقصود این است که عبد اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهد؛ این تبعیت گاهى به طمع بهشت درست مىشود، گاهى از ترس جهنم و زمانى نیز عبد چون خدا را سزاوار پرستش یافته، تن به عبادت او مىدهد. البته تا به «عبادت احرار» نرسد هنوز بنده خالص نشده است. آن گاه بنده خالص خواهد شد که بگوید: ما عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نارِکَ وَ لا طَمَعاً فى جَنَّتَکَ لکِنْ وَجَدْتُکَ اَهلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُکَ،2 تو را از ترس آتشت و به طمع رسیدن به بهشتت عبادت نکردم، و لیکن تو را شایسته پرستش یافتم، پس تو را عبادت کردم. چنین بنده اى، از عبادت به دنبال نفع و ضرر نیست، او عاشق است؛ این، معرفت و محبّت است که او را به دنبال خدا مىکشاند، نه بهشت و جهنم. اگر بنده به این مرحله رسید، هر زمان که یک قدم به سوى خدا مىرود، خداوند ده گام به طرف او برمى دارد. این بندهاى است که نه او با خدا، که خدا با او مناجات مىکند: وَ اُناجِیهِ فى ظُلَمِ اللَّیْلِ وَ نُورِ النَّهارِ؛3 در تاریکى شب و روشنى روز، خدا با او نجوا مىکند.
مراتب عبودیت
در هر حال تنها راهى که ما را به هدف از خلقت انسان مىرساند بندگى است و راهى جز این نیست. آن مقامى که همه ائمه معصومین(علیهم السلام) در مناجات شعبانیه درخواست مىکردند جز عبودیت راهى ندارد؛ آنان عرضه مىداشتند: اِلهِى هَبْ لِى کَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَیْکَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ
________________________________________
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، کلمات قصار، ش 229.
2. بحار الانوار، ج 70، باب 53، روایت 1.
3. همان، ج 77، باب 2، روایت 6.
﴿ صفحه 66﴾
قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْکَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّور فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ. اگر مىخواهیم به مقامى برسیم که آویخته به عزّ قدس او باشیم، باید این روحیه تعلق و وابستگى را در خودمان تقویت کنیم. البته حقیقت وجود ما جز وابستگى به خدا چیز دیگرى نیست، ولى مشکل این جا است که ما این وابستگى را درک نمىکنیم. آنچه مهم است درک این وابستگى و تعلق است. درکى که باید با علم حضورى حاصل شود. الآن چون چنین درکى نداریم، خودمان را مستقل مىبینیم. الآن کارمان برعکس است؛ به همه چیز و همه کس امیدواریم و دل بستهایم که گرهى از کارمان باز کنند. اگر آن ادراک حاصل شود انسان از همه جا منقطع مىگردد و به عیان مىبیند که اصل وجود از خدا است و هر جمال و کمالى از او است و غیر از خدا و فعل و تأثیر او چیزى وجود ندارد. این جا است که اصلاً غیر از خدا کسى را نمىبیند که بخواهد به دامان او چنگ زند و پناه برد.
مرتبه دیگرى از عبودیت این است که ما خدا را عبادت کنیم و اراده خود را تابع اراده او قرار دهیم چون معتقدیم او مصلحت واقعى ما را بهتر از خودمان و بهتر از هر کسى مىداند. اگر به چنین انگیزهاى هم خدا را عبادت کنیم، قابل قبول است. تردیدى نیست که از یک سو خدا مصلحت بنده را بهتر از هرکسى مىداند، و از سوى دیگر، با این امر و نهى ها هدفى جز استیفاى آن مصالح براى عبد ندارد. چون چنین است، ممکن است کسى براى رسیدن به مصالح واقعى خود، اعمال و رفتارش را براساس امر و نهى خدا تنظیم کند. اما باید توجه داشت که چنین عبادتى نیز آن عبادت احرار که امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود، نیست. این عبادت با آن عبادتى که «وجدتک اهلا للعبادة» فرق مىکند. این جا من دنبال مصلحت خودم هستم، منتها تشخیص دادهام براى آنکه به آن مصلحت دست یابم بهترین راه این است که اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهم و دنبال امر و نهى او حرکت کنم. این گونه عبادت کردن مثل عمل کردن به نسخه پزشک است. بیمار اگر به دستورات پزشک و نسخه او عمل مىکند، نه از روى علاقه به پزشک، بلکه به دلیل علاقه به خود و سلامتى خویش است که این کار را مىکند. کسى هم که براى رسیدن به مصالح خودش دنبال اراده خدا حرکت مىکند، البته عبادت او مردود نیست، اما در هر حال این عبادت، «عبادت احرار» نیست. در این نوع عبادت یک نوع «خودپرستى» نهفته است؛ و خودپرستى غیر از خداپرستى است. اینچنین عبادتى شبیه همان «عبادت تجّار» است.
﴿ صفحه 67﴾
عبادت احرار آن است که به مصلحت خودش کار ندارد؛ بلکه مىگوید: وَجَدْتُکَ اَهلا لِلْعِبادَةِ. برایش مهم نیست مصلحت خودش چه مىشود، مهم این است که سر به آستان معشوق بساید. البته این سخنان شاید در ما مصداقى نداشته باشد، ولى لااقل یقین داریم که امیرالمؤمنین و انوار طیبه معصومین(علیهم السلام) اینچنین بودهاند؛ همان طور که خود فرمودهاند: وَجَدْتُکَ اَهلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُکَ؛ اگر عبادتت مىکنم براى آن است که تو را شایسته پرستش یافته ام. در دعاهاى امام زین العابدین(علیه السلام) هست که آن حضرت مىفرماید: خدایا اگر بارها مرا به جهنم ببرى و بسوزانى دست از محبت تو بر نمىدارم. شبیه همین مضمون در دعاهاى دیگر نیز وجود دارد. این معرفت را مقایسه کنید با معرفت امثال ما که اگر روزگار کمى بر وفق مرادمان نچرخد و خدا آن طور که ما مىخواهیم پیش نیاورد، از خدا دل خور مىشویم و سر ناسازگارى بر مىداریم! بین آن بنده و این بنده چقدر تفاوت است؟! آن گوهر بندگى که خدا استعدادش را در نهاد انسان قرار داده تا در پرتو آن خلعت خلیفة اللهى را به او ببخشد، همان است که امام سجاد و امیرالمؤمنین(علیهما السلام) از آن سخن مىگویند؛ بندهاى که محبت خدا تمام وجود او را پر کرده و چیزى جز آن نمىبیند و نمىخواهد!
من و شما هم اگر همت کنیم، رسیدن به چنین مقام هایى غیرممکن نیست. باید از مراتب پایین شروع کنیم و قدم به قدم به پیش رویم. اگر مىبینیم در جایى نهى الهى وجود دارد از آن اجتناب کنیم و آن جا که مرضىّ خدا است حاضر باشیم. خلاصه، همان طور که اشاره کردیم، قدم اول این است که اراده خود را تابع اراده خدا کنیم. ببینیم خدا چه مىخواهد، همان را انجام دهیم. سپس به تدریج رضایت خود را تابع رضایت خدا کنیم. در مقابل خدا میل و اراده و هوسى نداشته باشیم. براى رسیدن به قله «مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ» باید تمرین تعلّق و عدم استقلال داشته باشیم. استقلال یعنى اینکه ببینم خودم چه مىخواهم، و عدم استقلال یعنى ببینم محبوب چه مىخواهد. استقلال یعنى دنبال رشته دل و هوس خویش رفتن، و تعلّق یعنى خود را به رشته دل و رضاى محبوب بستن. اگر تمرین تعلّق کردیم، به تدریج به جایى مىرسیم که در همه حال فقط خدا را مىبینیم و رضایت اورا طلب مىکنیم. آن گاه خدا نیز تدبیر امور چنین بندهاى را به عهده مىگیرد، با او مناجات مىکند و ذکر خود را دمادم بر قلب و جان او جارى مىکند و به مقام «تُلْهِمَنى ذِکْرَک و توزِعَنى شُکْرَک»1 مىرساند؛ مقامى که خدا خود یاد
________________________________________
1. مفاتیح الجنان، دعاى کمیل.
﴿ صفحه 68﴾
خویش را بر دل بنده الهام مىکند. امام معصوم(علیه السلام) از خداوند چنین مقامى را طلب مىنماید. «عِبادَ اللّهِ الُْمخْلَصِینَ»1 که در قرآن آمده، چنین بندگانى هستند؛ کسانى که جز خدا نمىبینند و نمىخواهند و حرکت و سکونى جز با اراده و رضایت او ندارند. اینان وجودشان خالص براى خدا است. اگر مىگویند، براى خدا است و اگر لب فرو مىبندند آن نیز براى خدا است. اگر مىنشینند، برمى خیزند و مىخوابند همه براى خدا است. این جا است که سراسر زندگى انسان عبادت مىشود؛ چرا که تمام حرکات و سکناتش تابع اراده الهى است، و حقیقت بندگى و عبودیت چیزى جز این نیست. عبادت فقط نماز و روزه نیست. آنها هم اگر عبادتند به این لحاظ است که اراده خدا به آنها تعلق گرفته است. آرى، بنده مىتواند به آن جا برسد که نه فقط نماز و روزه اش، که تمام افعالش، تمام هستى و وجودش تابع اراده خدا گردد. این است آن بندهاى که ذرهاى شرک و غیر خدا در وجودش نیست و همه بت هاى برون و درون را شکسته و از خودپرستى، دیگر پرستى، هوا پرستى و هرچه غیر خداپرستى است بریده و به خدا پرستى خالص رسیده است. این جا است که با خداى خود چنین مناجات مىکند: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ؛2 من از روى اخلاص، پاک دلانه روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمان ها و زمین را پدید آورده است؛ و من از مشرکان نیستم. چنین بندهاى است که مىتواند بگوید: إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ؛3 بگو: «در حقیقت، نماز من و [سایر] عبادات من و زندگى و مرگ من، براى خدا، پروردگار جهانیان است.»
تعلق کامل، نهایت تکامل!
بحث ما در باب تزکیه نفس به این جا رسید که گفتیم، براساس تعالیم اسلام، روح انسان، هم براى تکامل استعداد دارد و هم براى سقوط و تنزل: وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها.1 تکامل انسان در «قرب الهى» است. هرچه انسان در مراتب قرب بالاتر رود به همان نسبت نیز روحش متکاملتر مىگردد. بالاترین مرتبه قرب این است که انسان به جایى برسد که بین خود و خدا هیچ حایلى نبیند، بلکه اصلاً «خود»ى نبیند؛ مقامى که در مناجات شعبانیه در وصف آن چنین مىفرماید: اِلهى هَبْ لى کَمالَ الْاِنْقِطاعِ اِلَیْکَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْکَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قَدْسِکَ. این مقامى است که امیرالمؤمنین و ائمه هدى(علیه السلام) در مناجات شعبانیه از خدا درخواست مىکنند: اِلهى وَ اَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّکَ الْاَبْهَجِ فَاَکونَ لَکَ عارِفاً و عَنْ سِواکَ مُنْحَرِفاً؛ جایى که انسان به نور الهى ملحق مىشود و توجهش از هرچه غیر او است منقطع مىگردد و جز او هیچ چیز و هیچ کس، حتى خود را نمىبیند. این همان مقامى است که عرفا از آن به «مقام فنا» تعبیر مىکنند. درک حقیقت این مقام براى امثال ما آسان نیست. آنچه مىتوان گفت این است که انسان هیچ استقلالى براى خود نمىبیند و وابستگىاش را به خدا با تمام وجود، حس مىکند. درک مىکند که هستى حقیقى از آنِ او است، و ذلت وجودى خود را در برابر خدا مىیابد؛ اینکه خودْ فقیر و بلکه عین فقر
________________________________________
1. شمس (91)، 7ـ10.
﴿ صفحه 60﴾
است و غنىّ بالذات و مطلق فقط او است و هر چیز بدون اراده او هیچ است: عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْء؛1 بندهاى زرخرید که هیچ کارى از او بر نمىآید.
درک اینکه چگونه این مرتبه، عالى ترین مراتب «وجود» انسان است و در عین حال مرتبه «فنا» و «محو» کامل انسان در خدا است کمى پیچیده است و در ابتدا متناقض به نظر مىرسد. اگر نخواهیم تعبیر «فنا» را هم که اصطلاح عرفا است به کار بگیریم، تعبیر مناجات شعبانیه هم این است که عالى ترین مرتبه وجودى انسان این است که «عین تعلق» بشود: تَصْیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعزِّ قُدْسِکَ. شدیدترین و قوى ترین مرتبه وجود انسان زمانى است که درک کند هیچ استقلالى ندارد و کاملاً متعلّق و وابسته است. درک نهایت وابستگى، رسیدن به نهایت کمال انسانى است! اگر چنین معرفتى براى انسان حاصل شود که نیازمندى مطلقش به ذات اقدس احدیت را کاملاً لمس کند؛ آن گاه به عالى ترین مراتب کمال خود نایل گشته است؛ و البته چنین معرفتى جز با علم حضورى حاصل نمىشود.
عبودیت، راه نیل به مقام تعلق
در هر حال آنچه در این میان مهم است راه رسیدن به چنین مقام و مرتبهاى است. چگونه انسان مىتواند به جایى برسد که «مُعَلَّقَةً بِعزِّ قُدْسِکَ» بشود و به عالى ترین مراتب «تقرب الى اللّه» دست یابد؟
براساس آنچه از آیات و روایات استفاده مىشود، یگانه راه رسیدن به چنین کمالى «عبودیت» است: ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛2 جن و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا عبادت کنند. اگر خدا را عبادت کنیم به هدف نهایى خلقت انسان، که مد نظر خداوند بوده است، دست یافته ایم. جز این هم راهى وجود ندارد؛ تعبیر «ما… الاّ…» در آیه این مطلب را مىرساند. در ادبیات عرب مىگویند اگر استثنا (در این جا الاّ) بعد از نفى (در این جا ما) بیاید افاده «حصر» مىکند. با توجه به این قاعده، از این آیه شریفه استفاده مىشود که تنها راه رسیدن به هدفى که خداوند از خلقت ما منظور داشته است «عبادت» و «عبودیت» است. البته
________________________________________
1. نحل (16)، 75.
2. ذاریات (51)، 56.
﴿ صفحه 61﴾
باید توجه داشت که کلمه «عبادت» در این جا غیر از آن اصطلاحى است که در فقه به کار مىرود. عبادت یعنى انسان همه کارها و رفتارهاى اختیارى خود را به انگیزه اطاعت خداوند، براى رضاى او و «قربةً الى اللّه» انجام دهد. تنها راه این است و هر راهى جز آن، راه شیطان است: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ. وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ؛1اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید، زیرا وى دشمن شما است؟ و اینکه مرا بپرستید، این است راه راست! «صراط مستقیم» و راه راستى که انسان را به کمال برساند یک راه بیشتر نیست و آن هم «اَنِ اعْبُدونى» است. اگر جایى و راهى عبادت خدا نشد حتماً عبادت شیطان است.
بنابراین نمىتوان گفت، عبادت «یک» هدف است و اهداف نهایى دیگرى هم در کار است و مثلاً، تکامل هم هدفى دیگر است. تعبیر «ما» و «الاّ» در آیه مىگوید، یک هدف بیشتر نیست و آن هم «عبودیت» است. اگر مىخواهید براى دریافت بالاترین فیض وجود، شایستگى پیدا کنید تنها راهش این است که فقط گوش به فرمان خدا باشید و براساس میل و اراده او حرکت کنید.
خداوند، نیازمند عبادت انسان؟!
این که مىگوییم، خدا انسان را خلق کرد تا به عبادت و بندگى خدا بپردازد، به چه معنا است؟ آیا به این معنا است که خدا به عبادت نیاز داشته و تشنه آن بوده که کسى در مقابلش خضوع و خشوع کند و انسان را آفریده که این کار را براى او انجام دهد؟! آیا اگر ما خدا را عبادت نکنیم خداوند عصبانى مىشود که چرا به هدف او از خلقت خود بى اعتنایى کرده ایم؟! همانگونه که انسان دوست دارد دیگران به او احترام بگذارند، آیا در مورد خدا هم این «نیاز احترام» بود که سبب شد انسان را خلق کند و خدا نیز دوست دارد کسانى در مقابل او به خاک بیفتند و به این طریق حسّ احترام خواهى خدا را ارضا کند؟!
چنین تصوراتى در مورد خداى متعال بسیار خام و جاهلانه است. خداوند کامل مطلق است و واژه «نیاز» براى او بى معنى است. او «نیاز»ى ندارد که بخواهد با خلقت انسان آن را رفع کند! در اثر فعل خداوند، نه چیزى از او کم مىشود، نه چیزى به او اضافه مىشود و نه لذت
________________________________________
1. یس (36)، 60ـ61.
﴿ صفحه 62﴾
و بهجتى به او دست مىدهد! خدا از تنهایى و نبود مونس و هم دم رنج نمىبرد که انسان را خلق کند تا انیس تنهایى او باشد! اِبْتَدَعْتَهُ… لا لِوَحْشَة دَخَلَتْ عَلَیْکَ… وَ لا حاجَة بَدَتْ لَکَ فى تَکْوینِهِ؛1 انسان را آفریدى،… نه بدان سبب که وحشتى بر تو مستولى شده بود… و نه در پیدایش انسان نیازى از تو رفع مىشد. خدا به عبادت ما نیازى نداشت و از عبادت نکردن ما آسیبى به او نمىرسد: فَاِنَّ اللّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ غَنِیّاً عَنْ طاعَتِهِمْ امِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ؛2 خداوند مخلوقات را آفرید در حالى که از اطاعتشان بى نیاز و از نافرمانى آنها در امان بود.
خداوند نه آن گاه که ما او را عبادت کنیم، لذتى برایش حاصل مىشود و نه آن گاه که به جنگ با خدا برویم و بر علیه او تظاهرات کنیم (!) بر دامن کبریاش نشیند گردى! اگر هم در آیات و روایات و برخى متون دیگر، چنین تعبیراتى آمده است؛ باید مانند سایر موارد، پس از الغاى جهات نقص این مفاهیم، آنها را به خدا نسبت دهیم. در مباحث خداشناسى و بحث مربوط به صفات خدا این نکته را یادآور مىشوند؛ مثلاً اگر مىگوییم، خدا «عالم» یا «قادر» است، نباید تصور کنیم که علم و قدرت خدا هم مثل علم و قدرت ما انسان ها است. علم ما حصولى و زاید بر ذات است، اما علم خدا حضورى و عین ذات است. «قدرت» در ما به معناى داشتن زور بازو و اعصاب حسّى و حرکتى و… است، اما آیا خدا هم دست و بازو و رشته هاى عصبى دارد؟! از این رو مىگوییم، علم خدا مثل علم ما نیست (عالِمٌ لا کَعِلْمِنا)، و همین طور در مورد سایر مفاهیمى که به خداى متعال نسبت مىدهیم.
هم چنین است تعبیر «رضایت»، «غضب» و نظایر آنها که در مورد خداوند به کار مىبریم. اگر مىگوییم، فلان کار موجب رضایت و خشنودى خدا مىشود، نه به این معنا است که حالت بهجت و سرور در خدا پدید مىآید! در دعاى عرفه مىخوانیم: اِلهى تَقَدَّسَ رِضاکَ اَنْ یَکُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْکَ فَکَیْفَ یَکُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنّى؛ خدایا رضایت تو بالاتر از این است که علتى از طرف خودت داشته باشد؛ چنان نیست که ابتدا رضایت نداشته باشى و سپس خودت آن را در خود خلق کنى، تا چه رسد به اینکه من موجب رضایت تو شوم. یا اگر مىگوییم، چیزى خشم و غضب الهى را بر مىانگیزد، یا خدا بر فلان کس یا فلان قوم غضب کرد، به این معنا نیست که
________________________________________
1. بحار الانوار، ج 102، باب 8، روایت 6.
2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 184.
﴿ صفحه 63﴾
خداوند عصبانى مىشود و حالتش تغییر مىکند! خدا اصلاً حالت ندارد که بخواهد تغییر کند. انسان و هر موجود دیگرى عاجزتر از این است که بخواهد چیزى را براى خدا ایجاد کند و تأثیرى بر ذات او داشته باشد! این گونه تصورات ما از آن قبیل است که امام باقر(علیه السلام) درباره آن مىفرماید، شاید مورچه خیال مىکند که خداى او دو شاخک دارد؛ چرا که مورچه شاخک را براى خودش کمال مىبیند!1 بسیارى از نسبت هایى هم که ما به خدا مىدهیم و تصوراتى که از خدا داریم، واهى و از باب قیاس به نفس است.
راه وصول به مقام «عبودیت»
تا این جا روشن شد که کمال نهایى انسان قرب هرچه بیشتر به خداى متعال است و راه تقرب به خدا نیز عبادت و عبودیت است. حقیقت عبودیت، همانگونه که از خود این کلمه نیز برمى آید، «عبد» بودن است. عبد به همان معنا که خدا در قرآن مىفرماید: عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْء؛2 بندهاى زر خرید که هیچ کارى از او بر نمىآید. حقیقت وجود ما همین است که ما چنان موجودى هستیم که واقعاً از ما هیچ نمىآید. کمال ما هم به این است که به این حقیقت برسیم و آن را با علم حضورى و شهودى کامل و آگاهانه درک کنیم؛ و آن زمانى است که: تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ وَ تَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ؛ آن گاه که هیچ حجابى حتى حجاب هاى نورانى باقى نماند و هیچ چیز بین خدا و بنده فاصله نباشد. در چنین حالى است که بنده مىبیند از خودش هیچ ندارد و هرچه هست از «او» است. این همان «عبودیت محض» و حقیقت عبودیت است. جایى که بنده تعلّق و ربط بودن خود به خدا را نه با چشم سر و دلیل عقل، که با چشم دل و نور باطن مىبیند و مىیابد. در این حال مشاهده مىکند که حقیقتاً هیچ اراده و تأثیرى و هیچ حرکت و سکونى جز به وجود خداوند موجود نیست.
براى رسیدن به چنین مقامى اولین گام این است که ما سعى کنیم هرچه بیشتر اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهیم. انسان هاى عادى براى خود اراده مستقل قایلند. کسى که مىگوید، خدا این را خواسته و من هم آن چیز دیگر را مىخواهم، خود را مستقل از خدا مىبیند. اصلاً
________________________________________
1. بحار الانوار، ج 69، باب 37، روایت 23.
2. نحل (16)، 75.
﴿ صفحه 64﴾
همین که ما «دو اراده» مىبینیم، اراده خدا و اراده خود، دالّ بر این است که استقلال وجودى براى خود قایلیم. این نیز درجهاى از همان نداى «اَنَا رَبُّکُم»1 است که فرعون سر مىداد و در مقابل خداى متعال ادعاى خدایى مىکرد. او هم اشکال کارش در این بود که در عرض و در کنار خدا براى خود فاعلیت و تأثیر مىدید؛ البته تفاوتش با امثال ما این بود که در این جهت به افراطى ترین درجات آن رسیده بود.
استقلال یعنى اینکه من به خواست خدا کار ندارم؛ خدا خواستى دارد و من نیز خواستى؛ و این دقیقاً مقابل «عبودیت» است. عبودیت این است که من از خودم اراده و خواستى ندارم، فقط یک اراده جارى است و باید جارى باشد، آن هم اراده خداى متعال است. بنابراین استقلال با عبودیت نمىسازد. انسان هرچه در عبودیت کاملتر شود، استقلالى که براى خود قایل است کمتر مىشود؛ تا جایى که به «عبودیت محض» مىرسد و «بنده کامل» مىشود؛ در آن مرحله ذرهاى استقلال نمىبیند، به هر که و هرچه مىنگرد جز جلوه خدا و شعاع نور وجود او چیزى به چشمش نمىآید.
از این رو اگر بخواهیم در مسیر بنده شدن گام برداریم اولین کار این است که باید دل و خواسته هاى آن را کنار بگذاریم و خواسته خدا را محور اعمال و رفتارمان قرار دهیم. تشریع واجبات و محرمات در شریعت به همین منظور صورت گرفته است. انجام واجبات و ترک محرمات تمرینى است براى اینکه ما کم کم بتوانیم همه کارهایمان را براساس خواست خدا انجام دهیم و جز به اراده او توجهى نداشته باشیم.
عبودیت، امرى ذومراتب
از نظر تعالیم اسلامى امر «عبودیت» دایر مدار صفر یا صد نیست؛ یعنى این طور نیست که خداوند فقط وقتى ما را به بندگى مىپذیرد که ما در اعمال و رفتارمان هیچ نظرى جز به خود ذات اقدس الهى نداشته باشیم؛ و در غیر این صورت هیچ حظّى از «عبودیت» براى ما قایل نباشد. عبودیت داراى مراتب بى شمارى است و همه مراتب آن مطلوب است. یکى از مشهورترین تقسیماتى که براى اقسام و مراتب عبودیت وجود دارد، همان فرمایش معروف
________________________________________
1. نازعات (79)، 24.
﴿ صفحه 65﴾
امیرالمؤمنین(علیه السلام) است که عبادت بندگان را به «عبادت بردگان»، «عبادت تاجران» و «عبادت آزادگان» تقسیم فرموده است: اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبادَةُ الْعَبیدِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبادَةُ الاَْحرارِ؛1 گروهى خدا را به رغبت و طمع بهشت عبادت مىکنند؛ عبادت اینان عبادت تجارت پیشگان است. گروهى خدا را از ترس جهنم و عذابش عبادت مىکنند؛ این عبادت بردگان است. گروهى نیز خدا را از سر سپاس عبادت مىکنند؛ این عبادت آزادگان است.
اسلام هیچ یک از این سه نوع عبادت را رد نمىکند؛ چون به هرحال مرتبهاى از مقصود حاصل است، زیرا مقصود این است که عبد اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهد؛ این تبعیت گاهى به طمع بهشت درست مىشود، گاهى از ترس جهنم و زمانى نیز عبد چون خدا را سزاوار پرستش یافته، تن به عبادت او مىدهد. البته تا به «عبادت احرار» نرسد هنوز بنده خالص نشده است. آن گاه بنده خالص خواهد شد که بگوید: ما عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نارِکَ وَ لا طَمَعاً فى جَنَّتَکَ لکِنْ وَجَدْتُکَ اَهلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُکَ،2 تو را از ترس آتشت و به طمع رسیدن به بهشتت عبادت نکردم، و لیکن تو را شایسته پرستش یافتم، پس تو را عبادت کردم. چنین بنده اى، از عبادت به دنبال نفع و ضرر نیست، او عاشق است؛ این، معرفت و محبّت است که او را به دنبال خدا مىکشاند، نه بهشت و جهنم. اگر بنده به این مرحله رسید، هر زمان که یک قدم به سوى خدا مىرود، خداوند ده گام به طرف او برمى دارد. این بندهاى است که نه او با خدا، که خدا با او مناجات مىکند: وَ اُناجِیهِ فى ظُلَمِ اللَّیْلِ وَ نُورِ النَّهارِ؛3 در تاریکى شب و روشنى روز، خدا با او نجوا مىکند.
مراتب عبودیت
در هر حال تنها راهى که ما را به هدف از خلقت انسان مىرساند بندگى است و راهى جز این نیست. آن مقامى که همه ائمه معصومین(علیهم السلام) در مناجات شعبانیه درخواست مىکردند جز عبودیت راهى ندارد؛ آنان عرضه مىداشتند: اِلهِى هَبْ لِى کَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَیْکَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ
________________________________________
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، کلمات قصار، ش 229.
2. بحار الانوار، ج 70، باب 53، روایت 1.
3. همان، ج 77، باب 2، روایت 6.
﴿ صفحه 66﴾
قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْکَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّور فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ. اگر مىخواهیم به مقامى برسیم که آویخته به عزّ قدس او باشیم، باید این روحیه تعلق و وابستگى را در خودمان تقویت کنیم. البته حقیقت وجود ما جز وابستگى به خدا چیز دیگرى نیست، ولى مشکل این جا است که ما این وابستگى را درک نمىکنیم. آنچه مهم است درک این وابستگى و تعلق است. درکى که باید با علم حضورى حاصل شود. الآن چون چنین درکى نداریم، خودمان را مستقل مىبینیم. الآن کارمان برعکس است؛ به همه چیز و همه کس امیدواریم و دل بستهایم که گرهى از کارمان باز کنند. اگر آن ادراک حاصل شود انسان از همه جا منقطع مىگردد و به عیان مىبیند که اصل وجود از خدا است و هر جمال و کمالى از او است و غیر از خدا و فعل و تأثیر او چیزى وجود ندارد. این جا است که اصلاً غیر از خدا کسى را نمىبیند که بخواهد به دامان او چنگ زند و پناه برد.
مرتبه دیگرى از عبودیت این است که ما خدا را عبادت کنیم و اراده خود را تابع اراده او قرار دهیم چون معتقدیم او مصلحت واقعى ما را بهتر از خودمان و بهتر از هر کسى مىداند. اگر به چنین انگیزهاى هم خدا را عبادت کنیم، قابل قبول است. تردیدى نیست که از یک سو خدا مصلحت بنده را بهتر از هرکسى مىداند، و از سوى دیگر، با این امر و نهى ها هدفى جز استیفاى آن مصالح براى عبد ندارد. چون چنین است، ممکن است کسى براى رسیدن به مصالح واقعى خود، اعمال و رفتارش را براساس امر و نهى خدا تنظیم کند. اما باید توجه داشت که چنین عبادتى نیز آن عبادت احرار که امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود، نیست. این عبادت با آن عبادتى که «وجدتک اهلا للعبادة» فرق مىکند. این جا من دنبال مصلحت خودم هستم، منتها تشخیص دادهام براى آنکه به آن مصلحت دست یابم بهترین راه این است که اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهم و دنبال امر و نهى او حرکت کنم. این گونه عبادت کردن مثل عمل کردن به نسخه پزشک است. بیمار اگر به دستورات پزشک و نسخه او عمل مىکند، نه از روى علاقه به پزشک، بلکه به دلیل علاقه به خود و سلامتى خویش است که این کار را مىکند. کسى هم که براى رسیدن به مصالح خودش دنبال اراده خدا حرکت مىکند، البته عبادت او مردود نیست، اما در هر حال این عبادت، «عبادت احرار» نیست. در این نوع عبادت یک نوع «خودپرستى» نهفته است؛ و خودپرستى غیر از خداپرستى است. اینچنین عبادتى شبیه همان «عبادت تجّار» است.
﴿ صفحه 67﴾
عبادت احرار آن است که به مصلحت خودش کار ندارد؛ بلکه مىگوید: وَجَدْتُکَ اَهلا لِلْعِبادَةِ. برایش مهم نیست مصلحت خودش چه مىشود، مهم این است که سر به آستان معشوق بساید. البته این سخنان شاید در ما مصداقى نداشته باشد، ولى لااقل یقین داریم که امیرالمؤمنین و انوار طیبه معصومین(علیهم السلام) اینچنین بودهاند؛ همان طور که خود فرمودهاند: وَجَدْتُکَ اَهلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُکَ؛ اگر عبادتت مىکنم براى آن است که تو را شایسته پرستش یافته ام. در دعاهاى امام زین العابدین(علیه السلام) هست که آن حضرت مىفرماید: خدایا اگر بارها مرا به جهنم ببرى و بسوزانى دست از محبت تو بر نمىدارم. شبیه همین مضمون در دعاهاى دیگر نیز وجود دارد. این معرفت را مقایسه کنید با معرفت امثال ما که اگر روزگار کمى بر وفق مرادمان نچرخد و خدا آن طور که ما مىخواهیم پیش نیاورد، از خدا دل خور مىشویم و سر ناسازگارى بر مىداریم! بین آن بنده و این بنده چقدر تفاوت است؟! آن گوهر بندگى که خدا استعدادش را در نهاد انسان قرار داده تا در پرتو آن خلعت خلیفة اللهى را به او ببخشد، همان است که امام سجاد و امیرالمؤمنین(علیهما السلام) از آن سخن مىگویند؛ بندهاى که محبت خدا تمام وجود او را پر کرده و چیزى جز آن نمىبیند و نمىخواهد!
من و شما هم اگر همت کنیم، رسیدن به چنین مقام هایى غیرممکن نیست. باید از مراتب پایین شروع کنیم و قدم به قدم به پیش رویم. اگر مىبینیم در جایى نهى الهى وجود دارد از آن اجتناب کنیم و آن جا که مرضىّ خدا است حاضر باشیم. خلاصه، همان طور که اشاره کردیم، قدم اول این است که اراده خود را تابع اراده خدا کنیم. ببینیم خدا چه مىخواهد، همان را انجام دهیم. سپس به تدریج رضایت خود را تابع رضایت خدا کنیم. در مقابل خدا میل و اراده و هوسى نداشته باشیم. براى رسیدن به قله «مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ» باید تمرین تعلّق و عدم استقلال داشته باشیم. استقلال یعنى اینکه ببینم خودم چه مىخواهم، و عدم استقلال یعنى ببینم محبوب چه مىخواهد. استقلال یعنى دنبال رشته دل و هوس خویش رفتن، و تعلّق یعنى خود را به رشته دل و رضاى محبوب بستن. اگر تمرین تعلّق کردیم، به تدریج به جایى مىرسیم که در همه حال فقط خدا را مىبینیم و رضایت اورا طلب مىکنیم. آن گاه خدا نیز تدبیر امور چنین بندهاى را به عهده مىگیرد، با او مناجات مىکند و ذکر خود را دمادم بر قلب و جان او جارى مىکند و به مقام «تُلْهِمَنى ذِکْرَک و توزِعَنى شُکْرَک»1 مىرساند؛ مقامى که خدا خود یاد
________________________________________
1. مفاتیح الجنان، دعاى کمیل.
﴿ صفحه 68﴾
خویش را بر دل بنده الهام مىکند. امام معصوم(علیه السلام) از خداوند چنین مقامى را طلب مىنماید. «عِبادَ اللّهِ الُْمخْلَصِینَ»1 که در قرآن آمده، چنین بندگانى هستند؛ کسانى که جز خدا نمىبینند و نمىخواهند و حرکت و سکونى جز با اراده و رضایت او ندارند. اینان وجودشان خالص براى خدا است. اگر مىگویند، براى خدا است و اگر لب فرو مىبندند آن نیز براى خدا است. اگر مىنشینند، برمى خیزند و مىخوابند همه براى خدا است. این جا است که سراسر زندگى انسان عبادت مىشود؛ چرا که تمام حرکات و سکناتش تابع اراده الهى است، و حقیقت بندگى و عبودیت چیزى جز این نیست. عبادت فقط نماز و روزه نیست. آنها هم اگر عبادتند به این لحاظ است که اراده خدا به آنها تعلق گرفته است. آرى، بنده مىتواند به آن جا برسد که نه فقط نماز و روزه اش، که تمام افعالش، تمام هستى و وجودش تابع اراده خدا گردد. این است آن بندهاى که ذرهاى شرک و غیر خدا در وجودش نیست و همه بت هاى برون و درون را شکسته و از خودپرستى، دیگر پرستى، هوا پرستى و هرچه غیر خداپرستى است بریده و به خدا پرستى خالص رسیده است. این جا است که با خداى خود چنین مناجات مىکند: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ؛2 من از روى اخلاص، پاک دلانه روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمان ها و زمین را پدید آورده است؛ و من از مشرکان نیستم. چنین بندهاى است که مىتواند بگوید: إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ؛3 بگو: «در حقیقت، نماز من و [سایر] عبادات من و زندگى و مرگ من، براى خدا، پروردگار جهانیان است.»