۱۳۹۴/۰۷/۰۱
–
۱۶۰۶ بازدید
خالق خدا !
پرسش.
مگر نمىگویند که هر چیزى آفریدگارى دارد، پس خالق خدا کیست؟
ابتدا باید دید این گفته که: «هر چیز و هر کسى خالق و علت پدید
آورندهاى دارد»، قاعدهاى، بدون ملاک است یا با ملاک؟ از سوى دیگر آیا خداوند
متعال این ملاک را دارد تا شامل این قاعده گردد یا خیر؟
یکم. این قاعده که: «هر موجود و معلولى، علت مىخواهد»، با ملاک
است، نه بدون ملاک؛ چنان که حکیمان اسلامى، بابى را در این خصوص مطرح و آن را به
«ملاک احتیاج به علت» نامیدهاند. تحلیل این مسئله به طور فشرده آن است که : اگر
موضوع اصل علیت موجود به طور مطلق باشد، معنایش این است که موجود -از آن جهت که
موجود است – نیاز به علت دارد و لازمهاش این است که هر موجودى، نیازمند به علت
باشد؛ ولى چنین مطلبى نه تنها بدیهى نیست؛ بلکه دلیلى هم ندارد و بالاتر آنکه برهان
بر خلاف آن هست؛ زیرا بر اساس براهینى که وجود خداى متعال را اثبات مىکند، موجود
بىنیاز از علت هم وجود دارد. بنابراین موضوع این قاعده -که هر موجودى نیازمند به
علت است – مقیّد است، نه مطلق؛ امّا قید این موضوع چیست؟
حکماى اسلامى، معتقدند: قید موضوع قضیه مزبور «ممکن» است؛ یعنى،
هر موجودى که ذاتآ امکان عدم داشته باشد و فرض نبودن آن محال نباشد، نیازمند به علت
خواهد بود و حال آنکه خداوند متعال «واجب الوجود» است،
نه «ممکن الوجود»؛ یعنى، فرض نبود آن محال است و وجود برایش
ضرورت دارد و عدم براى او محال است. آنچه که نیازمند به علت است، موجودى است که بود
و نبود آن مساوى است و علت مىآید و یک طرف را برطرف دیگر غالب ساخته، آن چیز را
-مثل- موجود مىکند. چرا که آن شىء به خودى خود،
نه مىتواند موجود شود، نه معدوم. امّا خداوند متعال «واجب
الوجود» است و وجود براى او ضرورى و حتمى است. بنابراین، اینکه گفته مىشود: هر
چیزى نیازمند به علت است؛ مقصود هر چیز «ممکن الوجود» است؛ نه هر وجودى تا شامل
خداوند متعال -که واجب الوجود است – نیز شود.[1]
علاوه بر آنکه اگر فرض شود خداوند -که واجب الوجود است – باز
علتى دارد که او را به وجود آورده است، دچار تسلسلى باطل مىشویم؛ زیرا اگر یک
سلسله از علل و معلولات خالق و مخلوقات را فرض کنیم -که در میان آنها واجب الوجودى
بالذات نباشد که دیگر او علت و خالقى نداشته باشد- آن سلسله به طور مجموع و هیچیک
از آحاد آن، جداگانه وجوب پیدا نخواهد کرد و چون وجوب و ضرورت پیدا نمىکند، وجود
نیز نخواهد یافت؛ زیرا هر معلولى آنگاه وجوب و سپس -بر حسب مرتبه – وجود پیدا
مىکند که امکان عدم به هیچ وجه در وى نباشد. اگر فرض کنیم وجود آن شىء هزار و یک
شرط دارد و اگر با نبودن هر یک از سلسله، مىبینیم وجوب وجود ندارد؛ زیرا بدیهى است
که خود آن واحد -به دلیل آنکه ممکن بالذات است – نمىتواند ایجاب کننده خود باشد؛
علتش نیز چنین است.
پس تمام سلسله در مرحله امکان است، نه در مرحله وجوب و حال آنکه
تا به مرحله وجوب نرسد، وجود نمىیابد. تنها با وجود واجب الوجود بالذات در سلسله
است که تمام امکانات عدم سدّ مىشود. امّا چون نظام هستى، موجود است، پس واجب است و
چون واجب است، پس واجب الوجود در رأس این نظام قرار گرفته و از ذات او است که وجوب
وجود بر همه ممکنات فائض شده است.[2]