لزوم تشکیل حکومت واحد جهانی چیست؟
۱۳۹۴/۰۶/۲۲
–
۷۱ بازدید
موضوع تأسیس حکومت واحد جهانی یکی از دغدغههای مهم ادیان الهی، حتی فیلسوفان سیاسی بوده است. برخی از فلاسفه هریک از منظر خود به تبیین الگویی برای تشکیل حکومت واحد جهانی پرداختهاند، اما هیچیک از آن ایدهها منجر به تشکیل چنین ضرورتی نشده است. اسلام بر پایه نیاز فطری بشر و استدلال حکیمانه، بر این باور است که تنها راه عملی حل مشکل بشریت و دستیابی به صلح و امنیت پایدار ، همچنین تعالی و رشد انسانیت در فروپاشی مرزهای ساختگی و اعتباری ملی، نژادی ، ایجاد حکومت واحد جهانی، تحت حاکمیت قانون آسمانی اسلام است. جهان شمولی اسلام از دو جهت بینظیر است؛ نخست اینکه جهان شمولی اسلامی از جنبه نظری،زاییده یک جهان بینی دقیق و منظم الهی است، دیگر آنکه اسلام تنها مکتبی است دستور العملی فراگیر و منسجم در تمامی ابعاد فردی، اجتماعی دنیوی دارد و پیوند استواری بین ارکان مختلف حیات بشری برقرار نموده است.
•پاسخ تفصیلی
حکومت یکی از جنبههای زندگی اجتماعی بشر است که قدمتی به بلندای تاریخ دارد. امروزه حکومتها بسیار پیچیده شده و اهمیت زیادی یافتهاند؛ زیرا هر چه بر مشکلات و گرفتاری بشر، پیچیدگی روند زندگی، تنوع نیازها، پیشرفت تکنولوژی و توسعه روابط افزوده میشود، اهمیت و ضرورت روز افزون حکومت و برجستگی نقش آن در تنظیم روابط و مناسبات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی نیز بیشتر آشکار میگردد. با وجود گستردگی و پیشرفت تمدنها، بشر جنگهای ویرانگر و خانمانبراندازی را سازمان میدهد و هزینههای هنگفتی را صرف آن مینماید، و بدین وسیله ناامنی، فقر و نابرابری و نابودی را برای بشریت به ارمغان میآورد. در حالیکه قدرتی که بتواند جلوی این حرکتهای ظالمانه را بگیرد و اجازه ندهد عدهای زورگو و جنایتکار با قدرت علمی و توان مالی، ویرانگری را به ارمغان آورند، وجود ندارد. اینجا است که بسیاری از فیلسوفان سیاسی، ایدههای مختلفی از جمله حکومت واحد جهانی را مطرح کردهاند. شاید طرح موضوع حکومت واحد جهانی در نگاه اول، سؤال برانگیز و غیر عملی جلوه کند؛ اما با مطالعه تاریخ بشری درمییابیم که انسانها در طول حیات خود، بر اساس فطرت آرامش خواهی که دور هم جمع شدهاند تا اولین جوامع را تشکیل دهند، به ضرورت همبستگی و حاکمیت قانون مشترک و واحد پی بردهاند. با نگاهی اجمالی به افکار و اندیشههای بزرگ درمییابیم که دنیای ایده آل اندیشمندان، مصلحان و مکاتب فکری، دنیایی بوده است که در آن تمام انسانها بتوانند فارغ از هرگونه مرزبندیهای جعلی و اعتباری، در کنار هم و تحت حکومت و قانونی واحد زندگی توأم با آرامش داشته باشند. مدینه فاضله (افلاطون) شاید الگوی چنین تفکری باشد. همانگونه که (ارسطو)، تعاون و هم بستگی و وحدت را مطرح مینماید و (رواقیون) برابری همه انسانها و اندیشه جهان وطنی را ابراز میدارند. در میان نظریهپردازان مسیحی، «اگوستین قدیس» مسئله حکومت جهانی را در قالب یک جامعه مذهبی که به آن «کشور خدا» یا مدینه متعالی لقب داده جستوجو میکند، و با اشاره به آئین دو شهر (یک شهر خاکی یا دولت روی زمین و دیگر شهر آسمانی یا قلمرو سلطنت خدا) موضوع تشکیل جامعه واحد جهانی را به ذهن متبادر میسازد.[۱]
پرفسور «آرنولد توین بی» فیلسوف و مورخ بزرگ انگلیسی، ضمن نطقی در کنفرانس نیویورک می گوید: «تنها راه حفظ صلح و نجات بشر تشکیل یک حکومت جهانی و جلوگیری از گسترش سلاحهای اتمی است».[۲] گاستول بوتول از کارشناسان نظریه جنگ و صلح در کتاب جامعه شناسی جنگ، می نویسد: جنگ نتیجه مستقیم فرمانروایی دولت هاست، تا زمانی که دولتهای مستقل و حاکم کوچک یا بزرگ وجود داشته باشد، رقابتها، جاه طلبیها، کینه توزیها و در نتیجه جنگ باقی خواهد ماند، بنابر این حاکم واحد، عدالت و صلح را در دنیا، همچون ایالتهای یک امپراتوری بزرگ که رهبریاش را به عهده دارد، برقرار خواهد کرد.[۳]
برای ایجاد حکومت واحد جهانی عدهای از اندیشمندان بر پایههای تفکر و مبانی غربی از لزوم التزام جهانیان به دموکراسی غربی به عنوان یک ایدئولوژی سخن میگویند «فرانسیس فوکویاما»در کتاب پایان تاریخ و آخرین انسان، تصویری خوش بینانه از برابری ایدئولوژیک لیبرال دموکراسی غرب بر نظام جهانی ارائه داده و مدعی است که تحول تاریخی به نقطه اوج خود رسیده است و لذا ارزشهای ارائه شده از سوی لیبرال دموکراسی جهان شمول بودهاند و لازم است تا همه بازیگران نسبت به رعایت آنها، التزام جهانی پیدا کنند ولی مهمترین مؤلفهای که نباید نقش آن نادیده انگاشته شود، «ایدئولوژی» است که میتوان از طریق یکسان سازی آن و نیل به اجماعی جهانی، زمینه حل همه مسائل دیگر و بنای جهانی ایمن را فراهم ساخت. در این میان لیبرال دموکراسی تنها ایدئولوژی است که میتواند جهان را به یک پارچگی برساند و حکومت جهانی تنها بر پایه همین تفکر امکان تحقق مییابد.[۴]
عدهای نیز از نظر فوق فراتر رفته و ایده برخورد تمدنها را بیان کردهاند «ساموئل هانتینگتون» در مقام نقد و اصلاح نظریه فوکویاما، اقدام به ارائه نظریه «برخورد تمدنها» کرده است که به زعم وی واقع بینانهتر بوده است و در ترسیم ساختار نظام جهانی، کارآمدتر میباشد. او معتقد است «ساختار نظام بین الملل»، بیش از آنکه مبتنی بر «همگرایی ارزشی ـ فرهنگی» باشد، شاهد «واگرایی ارزشی» است؛ و در نتیجه «یکسانی» امری غیر قابل تحقق ارزیابی میشود و به جای آن باید به دنبال کسب «برتری»، در جهانی با ایدئولوژیها و ارزشهای متکثر بود. بدین ترتیب نظم جهانی در آینده متأثر از نقش برتر تمدن غربی و برخورد آن با تمدنهای پیش از خود است؛ چرا که بر همه تمدنهایی که از ۱۵۰۰ میلادی به این سو میزیستهاند، تأثیر شگرفی گذارده است.
اما ابطال این نظریات در زمان حیات نویسندگانش به اثبات رسیده است. پر واضح است چنین ایدهای که مبتنی بر برتری کشوری بر ملتهای دیگر است نمیتواند برای انسانهای دردمند که در فضائی ناامن زندگی میکنند صلح، امنیت و آرامش را به ارمغان بیاورد.
اسلام با تأکید و ترسیم مبانی نظری و حتی تدوین راهبردهای حکومت واحد جهانی، به این ضرورت بشر به زیبائی و خردمندی بینظیری پرداخته است. دستورات اسلامی در اداره جامعه بیش از هر الگویی با جهان شمولی آمیخته و بر مبنای حاکمیت جهانی پایه ریزی شده است، الگویی که از معایب و کاستیها پیراسته است. اسلام برای اولین بار در تاریخ بشریت، چارچوب و نظریه جهان شمولی را پایهریزی نمود که حاکمیت قانون، حق، صلح و ثبات و امنیت دست آورد عملی آن است:
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یعْبُدُونَنی لا یشْرِکُونَ بی شَیئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ»؛ خدا به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند، وعده داده است که حتماً آنان را در این سرزمین جانشین [خود] قرار دهد همان گونه که کسانى را که پیش از آنان بودند جانشین [خود] قرار داد، و آن دینى را که برایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند، و بیمشان را به ایمنى مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت کنند و چیزى را با من شریک نگردانند، و هر کس پس از آن به کفر گراید آنانند که نافرمانند.
به طور کلی میتوان گفت جهان شمولی اسلام از دو جهت بینظیر است، نخست اینکه جهان شمولی اسلامی از جنبه نظری، مکتبی و تئوریک زاییده یک جهان بینی دقیق و منظم الهی است و عدالت محوری و صلحمداری ارکان اصلی آن در راستای رسیدن به تکامل و سعادت بشر باشد. در حالی که نظریهپردازان بشری، نه تنها کاروان تمدن بشری را از حرکت به سوی قلههای رفیع انسانیت و کمال و سعادت بازداشتهاند، بلکه جهان را به وضعی رساندهاند که امروز کمتر ملتی در جهان احساس رضایت، امنیت و آرامش میکند. و سازمانهای جهانی که با هدف حفظ صلح و امنیت بین المللی تأسیس شده در واقع نتیجهای جز حضور برتر قدرتهای بزرگ و برخورداری آنها از حقوق و امتیازات ویژه نداشتهاند. نمونه بارز آن حق وتوی پنج قدرت بزرگ در رکن رکین سازمان، یعنی شورای امنیت میباشد؛ دیگر آنکه اسلام تنها مکتبی است که با فکری فراگیر و منسجم به تمامی ابعاد فردی، اجتماعی دنیوی خود نظر دارد و پیوند استواری بین ارکان مختلف حیات بشری برقرار نموده است، در حالیکه در بعد علمی و نظری، نظریهها و دیدگاههایی که عرضه شدهاند؛ نظیر ناسیونالیسم، انترناسیونالیسم، سوسیالیسم، کاپیتالیسم، پلورالیسم و غیره، هیچکدام از جامعیت و شمولیت کافی برخوردار نبوده و از زیر بنای فکری و جهانبینی عادلانه و عالمانه بهرهای نداشتند. عدم توفیق مکاتب سیاسی مدعی ایجاد صلح و نجات بشر از جنگ و تبعیض حقوق انسانی، دلیل روشنی بر ناتوانی عقل محض در ارائه یک نظریه و جهانبینی صحیح و شامل برای اداره جامعه جهانی میباشد. یک نظریه پرداز سیاست بین الملل در آمریکا میگوید: خود این واقعیت که انبوهی از تئوریهای متعارض در یک زمان ارائه میشود، آشکارا نشان میدهد که هیچ یک از آنها به تنهایی درست نیستند.برای فراهم آوردن یک مدل پویا، پایه تئوریک استواری که گذشته را با حال و آینده درآمیزد، وجود ندارد، و به رغم کوششهای عالی برای پرداختن به مدلهای جهانی، این پایه تئوریک از ظرفیت ذهنی بشر فراتراست.[۵]
به نظر میرسد بشریت برای فرار از جنگ و کشمکش روز افزون و ناامنی و کاهش تعارضات راهی جز تشکیل حکومت واحد جهانی ندارد. اما الگوی دانشمندان برای حکومت واحد جهانی نمیتواند بریده از مبانی دینی باشد؛ زیرا هر دانشمندی از منظر خود ایده پردازی میکند و این خود کشمکشها را افزایش میدهد و در اینجا نیاز عمیقی به آموزههای دینی حس میشود. اسلام بر پایه نیازهای فطری انسان، موضوع تأسیس حکومت واحد جهانی را پیش بینی نموده است و این مسئلهای نیست که بشر بتواند خود و به تنهایی آنرا حل کند، بلکه باید الگو سازی آن بر پایه مبانی وحیانی و منبع بدون تردیدی چون قرآن استوار باشد.
——————————————————————————–
[۱]. باسپرس، کارل، اگوستین، ترجمه، لطفی، محمد حسن، ص ۱۵۷، خوارزمی، تهران، ۱۳۶۳ش. [۲]. ولایی، عیسی، مبانی سیاست در اسلام، ص ۹۶، وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامی، بیجا، ۱۳۷۷ش. [۳]. گاستول، بوتول، جامعه شناسی جنگ، ترجمه، فرخجسته، هوشنگ، ص ۱۰۲، علمی فرهنگی، تهران، چاپ اول، ۱۳۶۸ش. [۴]. فرانسیس فوکویاما، فرجام تاریخ و آخرین انسان، ترجمه، طیب، علی رضا، مجله سیاست خارجی، انتشارات دفتر مطالعات سیاسی، ش۲و۳، تهران،۱۳۷۲٫ [۵]. فرانکل جوزف، روابط بین الملل در جهان متغیر، ترجمه، عالم، عبدالرحمن، ص ۶و۷، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، تهران، ۱۳۷۰، به نقل از نجفی، موسی، تأملات سیاسی در تاریخ تفکرات اسلامی، ج ۴، ص ۲۴۴، پژوهشگاه علوم انسانی ومطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۴ش.