۱۳۹۴/۰۵/۲۵
–
۱۴۵۹ بازدید
در خصوص اصحاب عقبه توضیح دهید؟
عَقَبه در لغت به معنای راه دشوار و سختگذر در کوه است[1]که در فارسی گردنه و گریوَه نامیده میشود.[2]اصطلاح «اصحاب عقبه» یادآور دو رخداد مهم در دوران رسالت است. این مقال فارغ از آن چه با عنوان اصحاب عقبه اول و دوم مربوط به بیعت عقبه اول[3]و عقبه دوم[4]یاد میشود[5]، به بررسی اصحاب عقبه در مسیر تبوک میپردازد. به گفته تاریخنگاران، گروهی از منافقان پس از غزوه تبوک٭ با سوء قصد به جان پیامبر(صلی الله علیه و آله) قصد کشتن ایشان را داشتند که توطئه آنان نافرجام ماند.[6]تاریخنگاران[7]و مفسران[8]اصحاب عقبه را کسانی دانستهاند که چون از اقدامهای خود بر ضد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هنگام عزیمت پیامبر به تبوک در سال نهم ق. نتیجه نگرفتند در بازگشت، توطئهای را تدارک دیدند تا ایشان را شبانگاهان به قتل برسانند. هنگامی که شتر ایشان از گردنهای در آن حوالی میگذشت، توطئهگران که صورتهایشان را پوشانده بودند[9]، تصمیم گرفتند تا مرکب پیامبر را رم دهند و ایشان را از گردنه پرتاب کنند. پیش از عملی شدن نقشه آنها، در حالی که آنان خود را به شتر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نزدیک کرده بودند، ایشان از توطئه آنها آگاه شد و به حذیفة بن یمان که شتر ایشان را می راند، فرمود تا ایشان را دور کرده، به آنها بگوید که اگر کنار نروند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) آنان را با نامهای پدران و قبیله هاشان بانگ خواهد داد.[10]منافقان که از نقشه خود طرفی نبسته بودند، با اقدام حذیفه، گریختند و خود را میان سپاه پنهان ساختند. به گزارش حُذیفه، وی نامهای ایشان و پدران و قبیله های آنان را میشناخته[11]و از همین رو، به «صاحب سرّ پیامبر» شهرت یافته است.[12]از آنجا که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حذیفه را از افشای نام منافقان پرهیز داده بود، وی از افشای نام آنها خودداری میکرد.[13]به گزارش واقدی، افزون بر حذیفه، پیامبر(صلی الله علیه و آله) عمّار را نیز که در آن شب زمام شتر ایشان را در دست داشت، از نام منافقان آگاهی بخشید.[14]بر پایه خبری، رسول خدا در پاسخ اُسید بن حُضَیر اَوسی که در بامداد آن شب از ایشان سبب نکشتن آنها را پرسید یا رخصت قتل آنان را خواست، فرمود: کشتن آنها به مصلحت نیست و نمیپسندم که مردم بگویند محمد هنگامی که قدرت یافت، یاران خود را کشت.[15]بر پایه گزارشی دیگر، پیامبر در نشستی خصوصی توطئهگران را احضار نمود و آگاهی خود را از تصمیم شوم ایشان بازگفت. اما منافقان سوگند یاد کردند که قصد چنین توطئهای را نداشتند. آنگاه، این آیه نیت آنان را آشکار کرد: {یَحلِفُونَ بِاللهِ مَا قَالُوا وَلَقَد قَالُوا کَلِمَةَ الکُفرِ وَکَفَرُوا بَعدَ إِسلامِهِم وَهَمُّوا بِمَا لَم یَنَالُوا…}؛ «به خدا سوگند یاد می کنند که [در غیاب پیامبر، سخنان نادرست ] نگفته اند؛ اما بیتردید سخنان کفرآمیز گفته و پس از اسلام آوردنشان کافر شدهاند و به کاری [خطرناک ] تصمیم گرفتهاند که به آن نرسیدند.» (توبه/9، 74)[16]در منابع شیعی اشاره شده که منافقان همزمان قصد ترور امام علی(علیه السلام) را نیز داشتند که در آن هنگام به فرمان پیامبر در مدینه جانشین ایشان بود.[17]طبرسی ماجرای اصحاب عقبه را افزون بر آیه 74 توبه/9 ذیل آیات 64 ـ 65 توبه/9 آورده است: {یَحذَرُ المُنافِقونَ ان تُنَزَّلَ عَلَیهِم سورَةٌ تُنَبّئُهُم بِما فی قُلوبِهِم…}: منافقان می ترسند که سوره ای بر [ضدّ ] آنان فرود آید که آنها را به آن چه در دلهایشان دارند، آگاهی سازد… .» وی نزول این آیات را بر اساس گزارشی در باره این گروه دانسته است.[18]به روایت از امام رضا(علیه السلام) مقصود از {… انَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّیطانُ بِبَعضِ ما کَسَبوا…}؛«همانا شیطان آنان را به سبب برخی از کارهاشان لغزانید.» (آل عمران/3، 155) اصحاب عقبه هستند.[19]برخی سوء قصد به جان پیامبر(صلی الله علیه و آله) را نه در این عقبه، بلکه در عقبهای دیگر دانسته اند.[20]گویا چند بار نقشهای از سوی منافقان برای کشتن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ریخته شده بود. به گزارش علی بن ابراهیم قمی، 14 تن از منافقان پس از حجة الوداع به سال دهم ق. همدست شدند تا پیامبر را در مسیر مکه به مدینه در عقبه هرشی، میان جحفه و ابواء، بکشند. هفت تن از سوی راست عقبه و هفت تن نیز از سوی چپ به قصد رماندن شتر ایشان پیش آمدند. رسول خدا با گزارش جبرئیل از توطئه آنها آگاه شد و چون نامهای ایشان را بر زبان جاری ساخت، فرار کردند و پنهان شدند. در پی کتمان آنان، آیه 74 توبه/9 نازل شد.[21]منابع اهل سنت در شمار و نامهای منافقان سوء قصدکننده به جان پیامبر اختلاف دارند. شماره آنها هفت[22]، 12[23]، 14 و 15 نفر[24]دانسته شده است. حذیفة بن یمان که خود شاهد رویداد بوده، شمار ایشان را 14 تن یاد کرده است.[25]این منابع فهرستی از اسامی منافقان ارائه داده و در نام آنان اختلاف کردهاند. طبرانی نام 12 تن را چنین یاد کرده است: ودیعة بن ثابت، اوس بن قیظی، جُلاس بن سُوید، سعد بن زراره، قیس بن قَهْد، قیس بن عمرو، سلامة بن حمام، حارث بن یزید طائی، سوید، داعِسْ، جَدِّ بن عبدالله، و مُعْتَب بن قُشیر.[26]بیهقی و سیوطی نیز نامهای ایشان را چنین آورده اند: عبدالله بن سعد بن ابی سرح برادر رضاعی عثمان، ابوحاضر/ حاصر أعرابی، عامر، ابوعامر، جُلاس بن سوید، مجمع بن حارثه، مَلیح تیمی، حُصین بن نمیر، طُعْمَة بن ابیرَق، عبداللّه بن عُیَیْنَه، و مُرَّة بن ربیع. گویا رئیس ایشان ابوعامر بوده است.[27]ابن قتیبه نیز بدون ذکر سند، نام 10 تن را آورده که در میان آنها نام عبدالله بن ابیبه چشم میخورد.[28]اما در منابع دیگر و گزارش مشهور، به غیبت او در غزوه تبوک تصریح شده است.[29]نیز از ابوعامر راهب (فاسق)، پدر حنظله غسیل الملائکه، به عنوان یکی از اصحاب عقبه یاد شده؛ اما مشهور است که وی پس از نبرد احد به سال سوم ق. از مدینه گریخت و نزد پادشاه روم رفت.[30]نیز گفته شده: وی رئیس مسجد ضرار بوده و در تبوک حضور نداشته است.[31]نتیجه آن که در این فهرستها کسانی هستند که نفاق خود را در عرصهها و مراحل دیگر غزوه تبوک نشان دادند و مردم از نفاق آنان بیخبر نبودند. از پارهای گزارشهای اهل سنت برمیآید که ابوموسی اشعری از اصحاب عقبه بوده است.[32]بیشتر منابع شیعی، شمار اصحاب عقبه را بیش از 12 تن گزارش کردهاند. از امام باقر(علیه السلام) گزارش شده که شمار آنها 12 نفر، هشت تن از قریش و چهار تن از دیگر صحابه، بوده است.[33]شیخ صدوق بر پایه روایتی 12 تن از اصحاب عقبه را از بنی امیه و پنج تن را از دیگران دانسته است.[34]علامه مجلسی شمار ایشان را 24 تن دانسته است.[35]گفتهاند: فردی از مهاجران در آن شب همدستانش را تشویق میکرد.[36]برخی منابع نامهای دیگری را یاد کرده و بیشتر این افراد را از صحابه سرشناس و نیز برخی از کسانی دانسته اند که پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) عهده دار حکومت بوده اند.[37]شاید این اختلاف نیز مانند بسیاری از اختلافهای دیگر، برخاسته از پیشامدهای سیاسی پس از رحلت رسول خدا باشد که سبب شده نام برخی را از فهرست اصحاب عقبه حذف و نام اشخاص ناشناخته یا بیگناهی را به جای آنان ثبت کنند.[38]پی نوشت:
[1]. مفردات، ص576، «عقب»؛ مراصد الاطلاع، ج2، ص948.
[2]. لغتنامه، ج10، ص14098، «عقبه»؛ فرهنگ فارسی، ج3، ص3297، «گریوه».
[3]. الطبقات، ج1، ص170-171.
[4]. المنتظم، ج3، ص34.
[5]. تاریخ یعقوبی، ج2، ص38.
[6]. المغازی، ج3، ص1042؛ دلائل النبوه، ج5، ص256.
[7]. تاریخ یعقوبی، ج2، ص68.
[8]. مجمع البیان، ج5، ص81.
[9]. الکشاف، ج2، ص291؛ مجمع البیان، ج5، ص79.
[10]. تاریخ یعقوبی، ج2، ص68؛ دلائل النبوه، ج5، ص256.
[11]. تاریخ یعقوبی، ج2، ص68.
[12]. السیرة النبویه، ج3، ص231؛ الاستیعاب، ج1، ص394؛ اسد الغابه، ج1، ص468.
[13]. المغازی، ج3، ص1045؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص68.
[14]. المغازی، ج3، ص1044؛ التبیان، ج5، ص261.
[15]. المغازی، ج3، ص1040.
[16]. روض الجنان، ج9، ص298؛ الدر المنثور، ج4، ص242-243.
[17]. المناقب، ج2، ص30؛ الاحتجاج، ج1، ص59؛ بحار الانوار، ج21، ص223.
[18]. مجمع البیان، ج5، ص70-71.
[19]. تفسیر عیاشی، ج1، ص201؛ الصافی، ج1، ص394.
[20]. تفسیر قمی، ج1، ص300.
[21]. تفسیر قمی، ج1، ص174-176؛ بحار الانوار، ج37، ص115-116.
[22]. المعجم الاوسط، ج3، ص49.
[23]. صحیح مسلم، ج8، ص123؛دلائل النبوه، ج5، ص261.
[24]. مسند احمد، ج5، ص390-391؛دلائل النبوه، ج5، ص262.
[25]. المحلی، ج11، ص221.
[26]. المعجم الکبیر، ج3، ص166-167.
[27]. دلائل النبوه، ج5، ص259؛ الدر المنثور، ج4، ص243.
[28]. المعارف، ص343.
[29]. المغازی، ج3، ص995؛ الطبقات، ج1، ص462؛ سبل الهدی، ج5، ص442.
[30]. الاستیعاب، ج1، ص380.
[31]. المغازی، ج3، ص1046؛ المعارف، ص343.
[32]. شرح نهج البلاغه، ج13، ص315.
[33]. التبیان، ج5، ص261؛مجمع البیان، ج5، ص79.
[34]. الخصال، ج2، ص398.
[35]. حیاة القلوب، ج4، ص1250.
[36]. اعیان الشیعه، ج4، ص601.
[37]. الخصال، ج2، ص499.
[38]. تاریخ پیامبر اسلام، ص633-634.
[1]. مفردات، ص576، «عقب»؛ مراصد الاطلاع، ج2، ص948.
[2]. لغتنامه، ج10، ص14098، «عقبه»؛ فرهنگ فارسی، ج3، ص3297، «گریوه».
[3]. الطبقات، ج1، ص170-171.
[4]. المنتظم، ج3، ص34.
[5]. تاریخ یعقوبی، ج2، ص38.
[6]. المغازی، ج3، ص1042؛ دلائل النبوه، ج5، ص256.
[7]. تاریخ یعقوبی، ج2، ص68.
[8]. مجمع البیان، ج5، ص81.
[9]. الکشاف، ج2، ص291؛ مجمع البیان، ج5، ص79.
[10]. تاریخ یعقوبی، ج2، ص68؛ دلائل النبوه، ج5، ص256.
[11]. تاریخ یعقوبی، ج2، ص68.
[12]. السیرة النبویه، ج3، ص231؛ الاستیعاب، ج1، ص394؛ اسد الغابه، ج1، ص468.
[13]. المغازی، ج3، ص1045؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص68.
[14]. المغازی، ج3، ص1044؛ التبیان، ج5، ص261.
[15]. المغازی، ج3، ص1040.
[16]. روض الجنان، ج9، ص298؛ الدر المنثور، ج4، ص242-243.
[17]. المناقب، ج2، ص30؛ الاحتجاج، ج1، ص59؛ بحار الانوار، ج21، ص223.
[18]. مجمع البیان، ج5، ص70-71.
[19]. تفسیر عیاشی، ج1، ص201؛ الصافی، ج1، ص394.
[20]. تفسیر قمی، ج1، ص300.
[21]. تفسیر قمی، ج1، ص174-176؛ بحار الانوار، ج37، ص115-116.
[22]. المعجم الاوسط، ج3، ص49.
[23]. صحیح مسلم، ج8، ص123؛دلائل النبوه، ج5، ص261.
[24]. مسند احمد، ج5، ص390-391؛دلائل النبوه، ج5، ص262.
[25]. المحلی، ج11، ص221.
[26]. المعجم الکبیر، ج3، ص166-167.
[27]. دلائل النبوه، ج5، ص259؛ الدر المنثور، ج4، ص243.
[28]. المعارف، ص343.
[29]. المغازی، ج3، ص995؛ الطبقات، ج1، ص462؛ سبل الهدی، ج5، ص442.
[30]. الاستیعاب، ج1، ص380.
[31]. المغازی، ج3، ص1046؛ المعارف، ص343.
[32]. شرح نهج البلاغه، ج13، ص315.
[33]. التبیان، ج5، ص261؛مجمع البیان، ج5، ص79.
[34]. الخصال، ج2، ص398.
[35]. حیاة القلوب، ج4، ص1250.
[36]. اعیان الشیعه، ج4، ص601.
[37]. الخصال، ج2، ص499.
[38]. تاریخ پیامبر اسلام، ص633-634.