اراده خداوند و انحراف گناه کاران
۱۳۹۴/۰۵/۲۲
–
۱۸۸۹ بازدید
– خداوند متعال هرگز شیطان یا کسی دیگری را مأمور گمراه نمودن انسانها قرار نداده است. او مامورانی برای هدایت دارد اما برای گمراهی هرگز , هر چند شیطان با محدودیتهایی در این امر آزادیهایی یافته است. از آیه ۲۱ سوره سباء نیز نه تنها چنین مطلبی استفاده نمی شود بلکه عکس آن نیز قابل استفاده است ؛ چون در این آیه شریفه تصریح شده که:« وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ .
– خداوند متعال هرگز شیطان یا کسی دیگری را مأمور گمراه نمودن انسانها قرار نداده است. او مامورانی برای هدایت دارد اما برای گمراهی هرگز , هر چند شیطان با محدودیتهایی در این امر آزادیهایی یافته است. از آیه 21 سوره سباء نیز نه تنها چنین مطلبی استفاده نمی شود بلکه عکس آن نیز قابل استفاده است ؛ چون در این آیه شریفه تصریح شده که:« وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ . ــــ او (ابلیس) سلطه ای بر آنان نداشت» در آیات دیگر نیز خداوند متعال تصریح می کند که شیطان قادر به گمراه کردن هیچ کس نیست ؛ کار شیطان فقط ترساندن و تشویق نمودن است ؛ و انسان موجود مختاری است که می تواند تحت تأثیر کار شیطان قرار بگیرد یا نگیرد.
آیات ناظر به میزان سلطه شیطان:
1) « إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوین.
همانا تو را بر بندگان من تسلّطی نیست ؛ مگر گمراهانى که از تو پیروى مى کنند.»( الحجر:42)
2) « إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ
همانا چنین است که او (شیطان) ، بر کسانى که ایمان دارند و به پروردگارشان توکّل مى کنند، تسلّطى ندارد.»( النحل:99)
3) « إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُون
تسلّط او (شیطان) فقط و فقط بر کسانى است که او را به سرپرستى خود برگزیده اند، و بر آنها که نسبت به او (خدا) شرک مى ورزند.»( النحل:100)
از این سه آیه شریفه به وضوح استفاده می شود که اگر کسی با اختیار خود ، مهار خود را به دست شیطان ندهد ، شیطان هیچ تسلّطی بر او ندارد. اعتراف خود شیطان نیز در روز قیامت شنیدنی است ؛ خداوند متعال می فرماید:« وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ
و شیطان، هنگامى که کار تمام مى شود(بعد از حساب رسی آخرت ) ، مى گوید:خداوند به شما وعده حق داد؛ و من به شما وعده دادم، و تخلّف کردم. من بر شما تسلّطى نداشتم ، جز اینکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید.بنا بر این ، مرا سرزنش نکنید؛ خود را سرزنش کنید! نه من فریادرس شما هستم، و نه شما فریادرس من. … »( إبراهیم:22)
2. خدا نه تنها شیطان را مأمور گمراه نمودن مردم قرار نداده بلکه به او اجازه گمراه نمودن هم نداده است. اگر شیطان مردم را وسوسه می کند به اجازه و موافقت خدا نیست بلکه از سر عصیان است همانطور که دیگر کفّار و فاسدان مردم را از روی عصیان ، به تباهی دعوت می کنند. لذا آنگاه که شیطان با اختیار خود تصمیم به وسوسه مردم گرفت خداوند متعال او را تهدید نمود که اگر چنین کنی در جهنّم معذّب خواهی شد و نیز هر که از تو اطاعت کند با تو در جهنّم خواهد بود.خداوند متعال همانطور که انسان را مختار آفریده است ابلیس را هم ، که یکی از افراد جنّ است ، مختار آفریده ؛ و او به اختیار خود کافر شده است و به اختیار خود ، دست به وسوسه دیگران می زند ؛ همانطور که انسانهای کافر و مشرک و فاسد نیز با اختیار خود گمراه شده اند و با اختیار خود دیگران را وسوسه می کنند. اگر بنا بود که خدا جلوی کار شیطان را بگیرد پس باید جلوی کار کفّار و مشرکان و فاسقان و ظالمان و فاسدان را هم می گرفت ؛ که در آن صورت دیگر اختیار معنایی نداشت.
برخی چنین پنداشته اند که شیطان علّت تامّه معصیت است و اگر شیطان نبود کسی گمراه نمی شد ؛ در حالی که چنین نیست ، شیطان تنها وسوسه کننده است ؛ اگر شیطان نبود باز عدّه ای گمراه می شدند و دیگران را وسوسه می نمودند ؛ همانطور که خود شیطان را کسی گمراه نکرد بلکه خودش از سر حسادت نسبت به آدم(ع) راه طغیان پیش گرفت. و خداوند متعال او را از صف ملائک بیرون نمود ؛ و او در مقابل سالها عبادتش از خدا طلب عمر طولانی نمود و خداوند متعال که منبع کرم است خواسته او را اجابت نمود ؛ چرا که خدا اجر هیچ کس را ضایع نمی کند اگرچه کافر باشد. امّا شیطان از این عمر طولانی سوء استفاده کرده و از سر دشمنی با خدا و آدم ، اظهار داشت که بنی آدم را فریب خواهد داد و خدا او را تهدید به جهنّم نمود همانگونه که همه موجودات مختار فساد پیشه را تهدید به جهنّم کرده است.
« قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیمٌ (34)وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى یَوْمِ الدِّینِ (35)قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (36)قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ (37)إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (38)قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ (39)إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ (40)قالَ هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقیمٌ (41)إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوینَ (42)وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعین
فرمود: از صف آنها[ فرشتگان ] بیرون رو، که رانده شده اى(از درگاه ما!). (34) و لعنت(و دورى از رحمت حق) تا روز قیامت بر تو خواهد بود! (35) گفت: پروردگارا! مرا تا روز رستاخیز مهلت ده(و زنده بگذار!)» (36) فرمود:تو از مهلت یافتگانى! (37) تا روز وقت معیّنى(نه تا روز رستاخیز) (38) گفت: پروردگارا! چون مرا گمراه ساختى، من(نعمتهاى مادّى را) در زمین در نظر آنها زینت مى دهم، و همگى را گمراه خواهم ساخت، (39) مگر بندگان مخلصت را. (40) فرمود: این راه مستقیمى است که بر عهده من است (41) همانا تو بر بندگانم تسلّط نخواهى یافت؛ مگر گمراهانى که از تو پیروى مى کنند؛ (42) و دوزخ، میعادگاه همه آنهاست.»(الحجر)
بنا بر این ، وجود شیطان نمی تواند توجیه کننده گناهان مردم شود ؛ همانطور که وجود قاچاقچیان موادّ مخدّر و وجود سایتهای اینترنتی مبتذل و وجود اسلحه موجب نمی شود که ما اعتیاد و ابتذال و جنایت برخی افراد را توجیه کرده آنها را بی تقصیر بدانیم. اگر وجود ابلیس کافی برای گمراه شدن انسانها بود در آن صورت همه انسانها باید گمراه می شدند. اینکه برخی انسانها گمراهند و برخی دیگر گمراه نیستند دلیل روشنی است بر اینکه وجود شیطان علّت تامّه برای گمراهی نیست.
3. در مورد عملکرد حضرت آدم و حوّا(ع) در خوردن از درخت ممنوعه ، در نامه دیگر حضرت عالی ، عرض شد که اوّلاً آن دو بزرگوار گناهی شرعی مرتکب نشدند چرا که جایگاه آنها جایگاه تکلیف نبود.درست است که قرآن کریم در مورد کار آن دو بزرگوار از کلمه عصیان استفاده نموده است ولی واژه عصیان در زبان عربی تنها به معنی گناه شرعی نیست بلکه به کوتاهی کردن و از حدّ خود فراتر رفتن هم عصیان گفته می شود ، اگرچه از سر جهل یا اشتباه باشد. ثانیاً نه تنها فرزندان آدم تاوان کار حضرت آدم را نداند بلکه بر عکس فرزندان آدم از این جهت مدیون حضرت آدمند. چون اگر حضرت آدم (ع) به زمین نمی آمد صاحب اولاد هم نمی شد ؛ در نتیجه فرزندان او از نعمت وجود محروم می شدند. امّا اینکه برخی گفته اند گناه حضرت آدم(ع) به اولاد او منتقل شده است یک فکر خرافی مسیحی است که نه در قرآن کریم وجود دارد نه در روایات اهل بیت(ع).
4. خدا فاعل مطلق و انسان موجودی ذاتاً مختار است.
انسان موجودی است مختار ؛ امّا نه به این معنی که اختیار صفتی زائد بر ذاتش باشد ؛ بلکه اختیار وصف ذاتی انسان است. فرض انسان بدون اختیار مثل فرض مربع سه گوش است. یعنی همانطور که چهار گوش بودن وصف ذاتی مربع است ، اختیار نیز وصف ذاتی انسان است. لذا وجود انسان بدون اختیار عقلاً محال است. کما اینکه تحقق فعل ارادی نیز بدون اختیار محال است.
انسان موجودی است که کمالات همه موجودات مادّی را داراست. یعنی هم طبیعت جمادات و نباتات در او هست ، هم خصوصیّت حیوانات ؛البته افزون بر اینها ، ویژگیهای خاصّ انسانی هم دارد که در هیچکدام از موجودات مادّی موجود نیست. بر این اساس ، انسان دارای دو گونه فعل است ، افعال ارادی و افعال غیر ارادی. افعال غیر ارادی او ناشی از جنبه جمادی و نباتی اوست ؛ مثل رشد و نموّ و حرکات طبیعی اعضاء بدن مثل حرکت قلب ، کلیه ، خون ، تحرکات درون سلولی و … که مشابه آنها در نباتات نیز موجود است. امّا افعال ارادی انسان دو گونه است ؛ برخی از افعال او ، افعال ارادی حیوانی هستند مثل راه رفتن ، غذا خوردن و… و برخی دیگر افعال خاصّ انسانی هستند مثل ایثار ، راستگویی و دروغگویی ، تفکّر و… دو قسم اخیر ، افعالی هستند که با اختیار از انسان سر می زنند ؛ و محال است انسان بتواند این افعال را بدون اختیار انجام دهد. حتّی اگر انسان در زیر فشار و زور دیگران ، اقدام به این افعال کند باز همراه با اختیار خواهد بود. برای مثال آنجا که شخص از ترس مرگ دست به کاری می زند باز کارش از روی اختیار است . در چنین حالتی شخص مضطرّ است امّا مجبور نیست. در چنین حالتی هم ،شخص می تواند مرگ را اختیار نموده و کار را انجام ندهد ؛ کما اینکه برخی انسانها در چنین حالتی مرگ را ترجیح داده و کار خلاف را نمی کنند.
بنا بر این ، خداوند متعال «انسان منهای اختیار » نیافریده است
از طرف دیگر خدا فاعل مطلق است و همه افعال ، فعل او هستند و موجودات همگی مجرای فاعلیّت اویند. انسان نیز در افعال اختیاری خود واسطه فیض خداست. و نقش واسطه فیض ، محدود نمودن فیض است ، یعنی وجود واسطه باعث حدّ برداشتن فیض می شود ، فیضِ وجود ، یکی بیش نیست ؛ از خدا فیضهای گوناگون صادر نمی شود بلکه فیض او یکی ، آن هم ازلی و ابدی است که دائماً در فیضان و ظهور است ؛ فیض وجود که از خدا صادر می شود مثل نوری است که به هرچه برخورد کند متناسب با آن شیء از آن منعکس می شود. نور خورشید وقتی به آیینه ی مقعّر برخورد می کند به صورت متمرکز شده منعکس می شود و زمانی که به آیینه محدّب اصابت می کند به صورت منتشر شده منعکس می شود ؛ همچنین اگر به شیء آبی رنگ برخورد کند بازتاب آن آبی رنگ خواهد بود و اگر به شیء قرمز رنگ برخورد نماید نور بازتابی قرمز رنگ خواهد شد ؛ اصل نور که به همه چیز یکسان می تابد ، از خورشید است ، امّا متمرکز شدن و منتشر شدن یا آبی و قرمز شدن آن ناشی از منعکس کننده هاست ؛ فیض الهی نیز یکی و نسبت به همه موجودات یکسان است ، این فیض اگر از راه اختیار خیر انسان ظهور کند به صورت فعل خیر نمایان خواهد شد و اگر از راه اختیار شرّ او ظهور یابد به صورت فعل شرّ پدیدار می شود. لذا اصل و وجود فعل مستند به خدا می شود ولی خیر و شرّ بودن آن به انسان استناد می یابد. این فیض واحد وقتی از واسطه ای ظهور می یابد ، به سبب آن واسطه حدّ بر می دارد و به واسطه آن حدّ ، عنوان پیدا می کند. فیض وجودی که به سخن دروغ می رسد با فیض وجودی که به سخن راست می رسد هیچ تفاوتی ندارد ، لکن خصوصیّات و حدود وجود سخن دروغ و راست که ناشی از واسطه(اختیار انسان)است با هم متفاوتند لذا اصل وجود دادن به سخن ، مستند به خداست ، ولی دروغ و راست بودن آن مربوط به انسان است.
بنا بر این ، از خالقیّت مطلق خدا ، و خالق افعال نبودن انسان ، جبری لازم نمی آید
. از خالقیّت مطلق خدا ، زمانی جبر لازم می آمد که یا انسان ، اختیاری نمی داشت و یا اختیار او هیچ نقشی در ظهور فیض الهی نداشت ؛ در حالی که هم انسان موجودی ذاتاً مختار است ، هم اختیار او در نحوه ظهور فعل خدا نقش دارد.
بهشت و جهنّم نیز هر دو فیض خدا هستند. نعمات بهشت و عذاب جهنّم هر دو ظهور فعل اختیاری خود شخص هستند. لذا اگر مومن داخل جهنّم شود ذرّه در وجود او اثر نمی کند چون ربط وجودی بین او و جهنّم وجود ندارد. اهل جهنّم نیز هر کجا باشند از عذاب جهنّم خلاصی ندارند چون عذاب معلول اعتقاد و خلقیّات و اعمال خود آنهاست که در زندگی دنیایی با جان آنها یکی شده است. اینها معتاد به دنیا و امور غیر حقیقی هستند ؛ لذا وقتی به آخرت منتقل شدند از این دنیا و امور اعتباری آن کنده می شوند و خود را محتاج می یابند ولی چیزی را نمی یابند که نیاز آنها را برآورده کند ؛ از اینرو عذاب می کشند. مانند معتادی که او را به ندامتگاه برده اند و دستش از موادّ مخدّر بریده شده است. چنین شخصی را کسی عذاب نمی کند. عذاب در وجود خود او لانه کرده است. عذاب او ناشی از نیاز کاذبی است که او برای خود ساخته بود. او باید آنقدر در این عذاب خودساخته رنج بکشد تا از هرچه موادّ مخدّر است متنفّر شود. اهل جهنّم نیز آنقدر در عذاب خود رنج می برند تا از اعتقادات و خلقیّات خود متنفّر شده به فطرت الهی خود برگردند. به محض اینکه چنین حالتی در یکی از اهل جهنّم ایجاد شد ، آن شخص به ناگاه خود را در بهشت می یابد ؛ چون فطرت الهی انسان عین بهشت است.
5. تقدیر خدا عبارت است از سنّتها و قوانین حاکم بر عالم هستی که به هیچ وجه تخلّف بردار نیست. « وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدیلاً . ـــ و برای قوانین و سنّتهای خدا تبدیلی نمی یابی»(لأحزاب :62) اختیار انسان نیز یکی از این سنّتهاست ؛ یعنی خداوند متعال چنین اراده کرده که انسان مختار آفریده شود پس محال است بتوان اختیار را از انسان سلب نمود. به عبارت ساده تر ، قضا و قدر خدا به این معنی است که خدا به هر چیزی و هر امری همراه با علل و خصوصیّات آنها ، قبل از ایجاد آنها ، علم دارد ؛ و اراده کرده است که هر گاه علّت تامّه ی چیزی در عالم تکوین ، تحقق یافت ، خود آن چیز نیز با خصوصیّات ویژه ای که ناشی از علّت تامّه آن است ، تحقق یابد. و چون علّت العلل همه موجودات خداست ، لذا هر آنچه اقتضاء وجود خداست با همان خصوصیّاتی که در علم خداست تحقق خواهد یافت ؛ و یکی از اموری که طبق قضا و قدر الهی پدید آمدن آن ضرورت یافته است ، اختیار انسان و افعال اختیاری اوست. در علم خدا ، تحقق برخی امور مشروط به اختیار و اراده انسان است ؛ و خدا اراده کرده است که برخی امور با خواست و اراده انسان پدید آیند . بنا بر این ، تا زمانی که انسان این گونه امور را اراده نکرده است ، تحقق آنها محال است ؛ چون خدا اراده کرده است که این امور بدون خواست و اراده انسان پدید نیایند. و اراده خدا تخلّف ناپذیر است.
پس اگر در علم خدا چنین هست که فلان شخص با اختیار خود ، نماز خواهد خواند ، محال است که او با اختیار خود نماز نخواند ؛ یعنی نماز خواندن او با اختیار خودش ضروری و حتمی است. امّا لازمه ی این ضرورت ، جبر نیست ؛ چون در بطن این ضرورت ، اختیار خود شخص نیز حضور دارد. بلی انسان در مختار بودن خود ، مجبور است ؛ و نمی تواند که مختار نباشد . امّا این جبر ، جبر در مقابل اختیار نیست ؛ بلکه مؤیّد و مؤکّد اختیار است. لذا لازمه اعتقاد به قضا و قدر نه تنها نفی اختیار انسان نیست بلکه مؤیّد و تأکید کننده آن است. پس باید مواظب بود که اعتقاد به قضا و قدر الهی ما را هم مثل برخی از برادران اهل سنّت ، در دام جبر نیندازد. متأسفانه عدّه ی زیادی از مسلمین گرفتار این دام شده و به نام قسمت و قضا و قدر، اختیار انسان را زیر پا گذاشته ؛ و از زیر بار نتایج سوء اختیار نادرست خود فرار می کنند. و به جای این که در راستای قضا و قدر الهی اختیار خود را به کار گیرند و مشکلات را حلّ نمایند ، مشکلات خودشان را بر دوش خدا گذاشته و خدا را محترمانه متّهم به مشکل آفرینی می کنند. این گونه افراد مثل شاگردی هستند که درس نخوانده سر امتحان حاضر می شود ؛ و آنگاه که نمره مردودی می گیرد ، معلّم را متّهم می کند که سوالاتی خارج از کتاب داده بود. در حالی که خداوند متعال می فرماید:« آنان که امکانات وسیعى دارند، باید از امکانات وسیع خود انفاق کنند و آنها که تنگدستند، از آنچه که خدا به آنها داده انفاق نمایند؛ خداوند هیچ کس را جز به مقدار توانایى که به او داده تکلیف نمى کند ؛ خداوند به زودى بعد از سختیها آسانى قرار مى دهد.»( الطلاق/ 7 ) و فرموده است: « وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى ــ و اینکه براى انسان بهره اى نیست جز آنچه خود کوشیده است .»( النجم/39)
حاصل مطلب این که ، اختیار انسان نیز جزء قضا و قدر الهی است لذا خدا اراده کرده است که خواست اختیاری انسان با فراهم بودن دیگر اسباب و علل ، تحقق یابد ؛ پس محال است که خواست اختیاری انسان با فراهم بودن دیگر اسباب و علل تحقق نیابد.
6. اموری نیز هستند که خارج از اختیار انسانند ولی اختیار انسان به گونه ای با آنها در ارتباط است ؛ برای مثال اینکه شخصی به طور اتّفاقی با یک صحنه گناه مواجه می شود در اختیار خود شخص نیست ولی اینکه چگونه با آن وضعیّت پیش آمده برخورد نماید در اختیار اوست. در این گونه حالات ، قرار گرفتن انسان در آن وضعیّت به خواست و تقدیر الهی است ؛ امّا روشن است که این گونه تقدیرات منافاتی با مختار بودن انسان ندارند بلکه برعکس مؤیّد اختیار انسان هستند. این گونه تقدیرات الهی را امتحان الهی می نامند. در این گونه تقدیرات خود حادثه در لوح محفوظ ثبت است. مثل سوال امتحانی که معلّم کاملاً از آن مطلع است ولی شاگرد آن را به اجمال می داند. یعنی فقط در همین اندزه می داند که سوال از کتاب است ؛ انسان نیز می داند که مفادّ امتحان الهی از امکانات داده شده به خود اوست و می داند که خداوند متعال جواب آن سوالات را در دین خود بیان کرده است. امّا اینکه بنده در مواجهه با آن سوال امتحانی چه جوابی خواهد داد در لوح محفوظ به نحو مشروط ثبت است. مثلاً اینکه فلان شخص در فلان روز و ساعت با فلان نامحرم برخورد خواهد نمود در لوح محفوظ ثبت است امّا جواب آن به این صورت در لوح اعمال ثبت است که: « اگر آن بنده اختیار خیر نمود نگاه نمی کند و اگر اختیار شرّ نمود نگاه می کند.» حال این شخص هر کدام این دو را اختیار کند خدا همان را تحقق خواهد بخشید ؛ و دیگری را محو خواهد نمود چون علّت آن دیگری محقق نشده است.« یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ . ــــ خداوند هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مى کند؛ و«امّ الکتاب» نزد اوست»(الرعد: 39) و یکی از خواستهای خدا این است که خواست اختیاری انسان ، منشاء اثر باشد. پس هر گاه انسان یکی از دو طرف خیر و شرّ را برگزید خدا آن را اثبات و طرف دیگر را محو می کند.
آیات ناظر به میزان سلطه شیطان:
1) « إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوین.
همانا تو را بر بندگان من تسلّطی نیست ؛ مگر گمراهانى که از تو پیروى مى کنند.»( الحجر:42)
2) « إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ
همانا چنین است که او (شیطان) ، بر کسانى که ایمان دارند و به پروردگارشان توکّل مى کنند، تسلّطى ندارد.»( النحل:99)
3) « إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُون
تسلّط او (شیطان) فقط و فقط بر کسانى است که او را به سرپرستى خود برگزیده اند، و بر آنها که نسبت به او (خدا) شرک مى ورزند.»( النحل:100)
از این سه آیه شریفه به وضوح استفاده می شود که اگر کسی با اختیار خود ، مهار خود را به دست شیطان ندهد ، شیطان هیچ تسلّطی بر او ندارد. اعتراف خود شیطان نیز در روز قیامت شنیدنی است ؛ خداوند متعال می فرماید:« وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ
و شیطان، هنگامى که کار تمام مى شود(بعد از حساب رسی آخرت ) ، مى گوید:خداوند به شما وعده حق داد؛ و من به شما وعده دادم، و تخلّف کردم. من بر شما تسلّطى نداشتم ، جز اینکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید.بنا بر این ، مرا سرزنش نکنید؛ خود را سرزنش کنید! نه من فریادرس شما هستم، و نه شما فریادرس من. … »( إبراهیم:22)
2. خدا نه تنها شیطان را مأمور گمراه نمودن مردم قرار نداده بلکه به او اجازه گمراه نمودن هم نداده است. اگر شیطان مردم را وسوسه می کند به اجازه و موافقت خدا نیست بلکه از سر عصیان است همانطور که دیگر کفّار و فاسدان مردم را از روی عصیان ، به تباهی دعوت می کنند. لذا آنگاه که شیطان با اختیار خود تصمیم به وسوسه مردم گرفت خداوند متعال او را تهدید نمود که اگر چنین کنی در جهنّم معذّب خواهی شد و نیز هر که از تو اطاعت کند با تو در جهنّم خواهد بود.خداوند متعال همانطور که انسان را مختار آفریده است ابلیس را هم ، که یکی از افراد جنّ است ، مختار آفریده ؛ و او به اختیار خود کافر شده است و به اختیار خود ، دست به وسوسه دیگران می زند ؛ همانطور که انسانهای کافر و مشرک و فاسد نیز با اختیار خود گمراه شده اند و با اختیار خود دیگران را وسوسه می کنند. اگر بنا بود که خدا جلوی کار شیطان را بگیرد پس باید جلوی کار کفّار و مشرکان و فاسقان و ظالمان و فاسدان را هم می گرفت ؛ که در آن صورت دیگر اختیار معنایی نداشت.
برخی چنین پنداشته اند که شیطان علّت تامّه معصیت است و اگر شیطان نبود کسی گمراه نمی شد ؛ در حالی که چنین نیست ، شیطان تنها وسوسه کننده است ؛ اگر شیطان نبود باز عدّه ای گمراه می شدند و دیگران را وسوسه می نمودند ؛ همانطور که خود شیطان را کسی گمراه نکرد بلکه خودش از سر حسادت نسبت به آدم(ع) راه طغیان پیش گرفت. و خداوند متعال او را از صف ملائک بیرون نمود ؛ و او در مقابل سالها عبادتش از خدا طلب عمر طولانی نمود و خداوند متعال که منبع کرم است خواسته او را اجابت نمود ؛ چرا که خدا اجر هیچ کس را ضایع نمی کند اگرچه کافر باشد. امّا شیطان از این عمر طولانی سوء استفاده کرده و از سر دشمنی با خدا و آدم ، اظهار داشت که بنی آدم را فریب خواهد داد و خدا او را تهدید به جهنّم نمود همانگونه که همه موجودات مختار فساد پیشه را تهدید به جهنّم کرده است.
« قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیمٌ (34)وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى یَوْمِ الدِّینِ (35)قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (36)قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ (37)إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (38)قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ (39)إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ (40)قالَ هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقیمٌ (41)إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوینَ (42)وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعین
فرمود: از صف آنها[ فرشتگان ] بیرون رو، که رانده شده اى(از درگاه ما!). (34) و لعنت(و دورى از رحمت حق) تا روز قیامت بر تو خواهد بود! (35) گفت: پروردگارا! مرا تا روز رستاخیز مهلت ده(و زنده بگذار!)» (36) فرمود:تو از مهلت یافتگانى! (37) تا روز وقت معیّنى(نه تا روز رستاخیز) (38) گفت: پروردگارا! چون مرا گمراه ساختى، من(نعمتهاى مادّى را) در زمین در نظر آنها زینت مى دهم، و همگى را گمراه خواهم ساخت، (39) مگر بندگان مخلصت را. (40) فرمود: این راه مستقیمى است که بر عهده من است (41) همانا تو بر بندگانم تسلّط نخواهى یافت؛ مگر گمراهانى که از تو پیروى مى کنند؛ (42) و دوزخ، میعادگاه همه آنهاست.»(الحجر)
بنا بر این ، وجود شیطان نمی تواند توجیه کننده گناهان مردم شود ؛ همانطور که وجود قاچاقچیان موادّ مخدّر و وجود سایتهای اینترنتی مبتذل و وجود اسلحه موجب نمی شود که ما اعتیاد و ابتذال و جنایت برخی افراد را توجیه کرده آنها را بی تقصیر بدانیم. اگر وجود ابلیس کافی برای گمراه شدن انسانها بود در آن صورت همه انسانها باید گمراه می شدند. اینکه برخی انسانها گمراهند و برخی دیگر گمراه نیستند دلیل روشنی است بر اینکه وجود شیطان علّت تامّه برای گمراهی نیست.
3. در مورد عملکرد حضرت آدم و حوّا(ع) در خوردن از درخت ممنوعه ، در نامه دیگر حضرت عالی ، عرض شد که اوّلاً آن دو بزرگوار گناهی شرعی مرتکب نشدند چرا که جایگاه آنها جایگاه تکلیف نبود.درست است که قرآن کریم در مورد کار آن دو بزرگوار از کلمه عصیان استفاده نموده است ولی واژه عصیان در زبان عربی تنها به معنی گناه شرعی نیست بلکه به کوتاهی کردن و از حدّ خود فراتر رفتن هم عصیان گفته می شود ، اگرچه از سر جهل یا اشتباه باشد. ثانیاً نه تنها فرزندان آدم تاوان کار حضرت آدم را نداند بلکه بر عکس فرزندان آدم از این جهت مدیون حضرت آدمند. چون اگر حضرت آدم (ع) به زمین نمی آمد صاحب اولاد هم نمی شد ؛ در نتیجه فرزندان او از نعمت وجود محروم می شدند. امّا اینکه برخی گفته اند گناه حضرت آدم(ع) به اولاد او منتقل شده است یک فکر خرافی مسیحی است که نه در قرآن کریم وجود دارد نه در روایات اهل بیت(ع).
4. خدا فاعل مطلق و انسان موجودی ذاتاً مختار است.
انسان موجودی است مختار ؛ امّا نه به این معنی که اختیار صفتی زائد بر ذاتش باشد ؛ بلکه اختیار وصف ذاتی انسان است. فرض انسان بدون اختیار مثل فرض مربع سه گوش است. یعنی همانطور که چهار گوش بودن وصف ذاتی مربع است ، اختیار نیز وصف ذاتی انسان است. لذا وجود انسان بدون اختیار عقلاً محال است. کما اینکه تحقق فعل ارادی نیز بدون اختیار محال است.
انسان موجودی است که کمالات همه موجودات مادّی را داراست. یعنی هم طبیعت جمادات و نباتات در او هست ، هم خصوصیّت حیوانات ؛البته افزون بر اینها ، ویژگیهای خاصّ انسانی هم دارد که در هیچکدام از موجودات مادّی موجود نیست. بر این اساس ، انسان دارای دو گونه فعل است ، افعال ارادی و افعال غیر ارادی. افعال غیر ارادی او ناشی از جنبه جمادی و نباتی اوست ؛ مثل رشد و نموّ و حرکات طبیعی اعضاء بدن مثل حرکت قلب ، کلیه ، خون ، تحرکات درون سلولی و … که مشابه آنها در نباتات نیز موجود است. امّا افعال ارادی انسان دو گونه است ؛ برخی از افعال او ، افعال ارادی حیوانی هستند مثل راه رفتن ، غذا خوردن و… و برخی دیگر افعال خاصّ انسانی هستند مثل ایثار ، راستگویی و دروغگویی ، تفکّر و… دو قسم اخیر ، افعالی هستند که با اختیار از انسان سر می زنند ؛ و محال است انسان بتواند این افعال را بدون اختیار انجام دهد. حتّی اگر انسان در زیر فشار و زور دیگران ، اقدام به این افعال کند باز همراه با اختیار خواهد بود. برای مثال آنجا که شخص از ترس مرگ دست به کاری می زند باز کارش از روی اختیار است . در چنین حالتی شخص مضطرّ است امّا مجبور نیست. در چنین حالتی هم ،شخص می تواند مرگ را اختیار نموده و کار را انجام ندهد ؛ کما اینکه برخی انسانها در چنین حالتی مرگ را ترجیح داده و کار خلاف را نمی کنند.
بنا بر این ، خداوند متعال «انسان منهای اختیار » نیافریده است
از طرف دیگر خدا فاعل مطلق است و همه افعال ، فعل او هستند و موجودات همگی مجرای فاعلیّت اویند. انسان نیز در افعال اختیاری خود واسطه فیض خداست. و نقش واسطه فیض ، محدود نمودن فیض است ، یعنی وجود واسطه باعث حدّ برداشتن فیض می شود ، فیضِ وجود ، یکی بیش نیست ؛ از خدا فیضهای گوناگون صادر نمی شود بلکه فیض او یکی ، آن هم ازلی و ابدی است که دائماً در فیضان و ظهور است ؛ فیض وجود که از خدا صادر می شود مثل نوری است که به هرچه برخورد کند متناسب با آن شیء از آن منعکس می شود. نور خورشید وقتی به آیینه ی مقعّر برخورد می کند به صورت متمرکز شده منعکس می شود و زمانی که به آیینه محدّب اصابت می کند به صورت منتشر شده منعکس می شود ؛ همچنین اگر به شیء آبی رنگ برخورد کند بازتاب آن آبی رنگ خواهد بود و اگر به شیء قرمز رنگ برخورد نماید نور بازتابی قرمز رنگ خواهد شد ؛ اصل نور که به همه چیز یکسان می تابد ، از خورشید است ، امّا متمرکز شدن و منتشر شدن یا آبی و قرمز شدن آن ناشی از منعکس کننده هاست ؛ فیض الهی نیز یکی و نسبت به همه موجودات یکسان است ، این فیض اگر از راه اختیار خیر انسان ظهور کند به صورت فعل خیر نمایان خواهد شد و اگر از راه اختیار شرّ او ظهور یابد به صورت فعل شرّ پدیدار می شود. لذا اصل و وجود فعل مستند به خدا می شود ولی خیر و شرّ بودن آن به انسان استناد می یابد. این فیض واحد وقتی از واسطه ای ظهور می یابد ، به سبب آن واسطه حدّ بر می دارد و به واسطه آن حدّ ، عنوان پیدا می کند. فیض وجودی که به سخن دروغ می رسد با فیض وجودی که به سخن راست می رسد هیچ تفاوتی ندارد ، لکن خصوصیّات و حدود وجود سخن دروغ و راست که ناشی از واسطه(اختیار انسان)است با هم متفاوتند لذا اصل وجود دادن به سخن ، مستند به خداست ، ولی دروغ و راست بودن آن مربوط به انسان است.
بنا بر این ، از خالقیّت مطلق خدا ، و خالق افعال نبودن انسان ، جبری لازم نمی آید
. از خالقیّت مطلق خدا ، زمانی جبر لازم می آمد که یا انسان ، اختیاری نمی داشت و یا اختیار او هیچ نقشی در ظهور فیض الهی نداشت ؛ در حالی که هم انسان موجودی ذاتاً مختار است ، هم اختیار او در نحوه ظهور فعل خدا نقش دارد.
بهشت و جهنّم نیز هر دو فیض خدا هستند. نعمات بهشت و عذاب جهنّم هر دو ظهور فعل اختیاری خود شخص هستند. لذا اگر مومن داخل جهنّم شود ذرّه در وجود او اثر نمی کند چون ربط وجودی بین او و جهنّم وجود ندارد. اهل جهنّم نیز هر کجا باشند از عذاب جهنّم خلاصی ندارند چون عذاب معلول اعتقاد و خلقیّات و اعمال خود آنهاست که در زندگی دنیایی با جان آنها یکی شده است. اینها معتاد به دنیا و امور غیر حقیقی هستند ؛ لذا وقتی به آخرت منتقل شدند از این دنیا و امور اعتباری آن کنده می شوند و خود را محتاج می یابند ولی چیزی را نمی یابند که نیاز آنها را برآورده کند ؛ از اینرو عذاب می کشند. مانند معتادی که او را به ندامتگاه برده اند و دستش از موادّ مخدّر بریده شده است. چنین شخصی را کسی عذاب نمی کند. عذاب در وجود خود او لانه کرده است. عذاب او ناشی از نیاز کاذبی است که او برای خود ساخته بود. او باید آنقدر در این عذاب خودساخته رنج بکشد تا از هرچه موادّ مخدّر است متنفّر شود. اهل جهنّم نیز آنقدر در عذاب خود رنج می برند تا از اعتقادات و خلقیّات خود متنفّر شده به فطرت الهی خود برگردند. به محض اینکه چنین حالتی در یکی از اهل جهنّم ایجاد شد ، آن شخص به ناگاه خود را در بهشت می یابد ؛ چون فطرت الهی انسان عین بهشت است.
5. تقدیر خدا عبارت است از سنّتها و قوانین حاکم بر عالم هستی که به هیچ وجه تخلّف بردار نیست. « وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدیلاً . ـــ و برای قوانین و سنّتهای خدا تبدیلی نمی یابی»(لأحزاب :62) اختیار انسان نیز یکی از این سنّتهاست ؛ یعنی خداوند متعال چنین اراده کرده که انسان مختار آفریده شود پس محال است بتوان اختیار را از انسان سلب نمود. به عبارت ساده تر ، قضا و قدر خدا به این معنی است که خدا به هر چیزی و هر امری همراه با علل و خصوصیّات آنها ، قبل از ایجاد آنها ، علم دارد ؛ و اراده کرده است که هر گاه علّت تامّه ی چیزی در عالم تکوین ، تحقق یافت ، خود آن چیز نیز با خصوصیّات ویژه ای که ناشی از علّت تامّه آن است ، تحقق یابد. و چون علّت العلل همه موجودات خداست ، لذا هر آنچه اقتضاء وجود خداست با همان خصوصیّاتی که در علم خداست تحقق خواهد یافت ؛ و یکی از اموری که طبق قضا و قدر الهی پدید آمدن آن ضرورت یافته است ، اختیار انسان و افعال اختیاری اوست. در علم خدا ، تحقق برخی امور مشروط به اختیار و اراده انسان است ؛ و خدا اراده کرده است که برخی امور با خواست و اراده انسان پدید آیند . بنا بر این ، تا زمانی که انسان این گونه امور را اراده نکرده است ، تحقق آنها محال است ؛ چون خدا اراده کرده است که این امور بدون خواست و اراده انسان پدید نیایند. و اراده خدا تخلّف ناپذیر است.
پس اگر در علم خدا چنین هست که فلان شخص با اختیار خود ، نماز خواهد خواند ، محال است که او با اختیار خود نماز نخواند ؛ یعنی نماز خواندن او با اختیار خودش ضروری و حتمی است. امّا لازمه ی این ضرورت ، جبر نیست ؛ چون در بطن این ضرورت ، اختیار خود شخص نیز حضور دارد. بلی انسان در مختار بودن خود ، مجبور است ؛ و نمی تواند که مختار نباشد . امّا این جبر ، جبر در مقابل اختیار نیست ؛ بلکه مؤیّد و مؤکّد اختیار است. لذا لازمه اعتقاد به قضا و قدر نه تنها نفی اختیار انسان نیست بلکه مؤیّد و تأکید کننده آن است. پس باید مواظب بود که اعتقاد به قضا و قدر الهی ما را هم مثل برخی از برادران اهل سنّت ، در دام جبر نیندازد. متأسفانه عدّه ی زیادی از مسلمین گرفتار این دام شده و به نام قسمت و قضا و قدر، اختیار انسان را زیر پا گذاشته ؛ و از زیر بار نتایج سوء اختیار نادرست خود فرار می کنند. و به جای این که در راستای قضا و قدر الهی اختیار خود را به کار گیرند و مشکلات را حلّ نمایند ، مشکلات خودشان را بر دوش خدا گذاشته و خدا را محترمانه متّهم به مشکل آفرینی می کنند. این گونه افراد مثل شاگردی هستند که درس نخوانده سر امتحان حاضر می شود ؛ و آنگاه که نمره مردودی می گیرد ، معلّم را متّهم می کند که سوالاتی خارج از کتاب داده بود. در حالی که خداوند متعال می فرماید:« آنان که امکانات وسیعى دارند، باید از امکانات وسیع خود انفاق کنند و آنها که تنگدستند، از آنچه که خدا به آنها داده انفاق نمایند؛ خداوند هیچ کس را جز به مقدار توانایى که به او داده تکلیف نمى کند ؛ خداوند به زودى بعد از سختیها آسانى قرار مى دهد.»( الطلاق/ 7 ) و فرموده است: « وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى ــ و اینکه براى انسان بهره اى نیست جز آنچه خود کوشیده است .»( النجم/39)
حاصل مطلب این که ، اختیار انسان نیز جزء قضا و قدر الهی است لذا خدا اراده کرده است که خواست اختیاری انسان با فراهم بودن دیگر اسباب و علل ، تحقق یابد ؛ پس محال است که خواست اختیاری انسان با فراهم بودن دیگر اسباب و علل تحقق نیابد.
6. اموری نیز هستند که خارج از اختیار انسانند ولی اختیار انسان به گونه ای با آنها در ارتباط است ؛ برای مثال اینکه شخصی به طور اتّفاقی با یک صحنه گناه مواجه می شود در اختیار خود شخص نیست ولی اینکه چگونه با آن وضعیّت پیش آمده برخورد نماید در اختیار اوست. در این گونه حالات ، قرار گرفتن انسان در آن وضعیّت به خواست و تقدیر الهی است ؛ امّا روشن است که این گونه تقدیرات منافاتی با مختار بودن انسان ندارند بلکه برعکس مؤیّد اختیار انسان هستند. این گونه تقدیرات الهی را امتحان الهی می نامند. در این گونه تقدیرات خود حادثه در لوح محفوظ ثبت است. مثل سوال امتحانی که معلّم کاملاً از آن مطلع است ولی شاگرد آن را به اجمال می داند. یعنی فقط در همین اندزه می داند که سوال از کتاب است ؛ انسان نیز می داند که مفادّ امتحان الهی از امکانات داده شده به خود اوست و می داند که خداوند متعال جواب آن سوالات را در دین خود بیان کرده است. امّا اینکه بنده در مواجهه با آن سوال امتحانی چه جوابی خواهد داد در لوح محفوظ به نحو مشروط ثبت است. مثلاً اینکه فلان شخص در فلان روز و ساعت با فلان نامحرم برخورد خواهد نمود در لوح محفوظ ثبت است امّا جواب آن به این صورت در لوح اعمال ثبت است که: « اگر آن بنده اختیار خیر نمود نگاه نمی کند و اگر اختیار شرّ نمود نگاه می کند.» حال این شخص هر کدام این دو را اختیار کند خدا همان را تحقق خواهد بخشید ؛ و دیگری را محو خواهد نمود چون علّت آن دیگری محقق نشده است.« یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ . ــــ خداوند هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مى کند؛ و«امّ الکتاب» نزد اوست»(الرعد: 39) و یکی از خواستهای خدا این است که خواست اختیاری انسان ، منشاء اثر باشد. پس هر گاه انسان یکی از دو طرف خیر و شرّ را برگزید خدا آن را اثبات و طرف دیگر را محو می کند.