من که نه؛ اما شما انشاءالله امام زمان(عج) را میبینید
۱۳۹۴/۰۵/۱۲
–
۸۰ بازدید
من که نه؛ اما شما انشاءالله امام زمان(عج) را میبینید
قاری و معلم قرآن بود، در نهایت ادب ساعتها دوزانو در محضر قرآن مینشست، سال آخر دبیرستان درس را رها کرد و راهی جبههها شد، برای نجات یک دوست اقدام کرد اما خودش به شهادت رسید و پیکرش هم بازنگشت، خواهرش درخواب رجعت این پیکر به آسمان را دیده بود اما خانواده هنوز چشم انتظار بازگشت هستند.
به گزارش جهان به نقل از فارس، جامعه قرآنی در پانزدهمین دیدار با خانواده شهدا در سال ۹۴، خدمت خانواده شهید محمد رسولی رسیدند.
قاری و معلم قرآن بود، در نهایت ادب ساعتها دوزانو در محضر قرآن مینشست، سال آخر دبیرستان درس را رها کرد و راهی جبههها شد، برای نجات یک دوست اقدام کرد اما خودش به شهادت رسید و پیکرش هم بازنگشت، خواهرش درخواب رجعت این پیکر به آسمان را دیده بود اما خانواده هنوز چشم انتظار بازگشت هستند.
به گزارش جهان به نقل از فارس، جامعه قرآنی در پانزدهمین دیدار با خانواده شهدا در سال ۹۴، خدمت خانواده شهید محمد رسولی رسیدند.
در ابتدای این دیدار پدر شهید ضمن عرض خیرمقدم به حاضران گفت: محمد متولد ۱۳۴۵ در اصفهان است. ما سالها پیش به تهران مهاجرت کردیم و دوران کودکی و نوجوانی محمد در محله مهرآباد سپری شد.
محمد از کودکی با مسجد مأنوس بود و در جلسات قرآن شرکت میکرد. در همان دوران نوجوانی در دو مسجد برای بچهها و بزرگسالان جلسه قرآن برپا میکرد. به یاد دارم در همان دوران او نماز ظهر و عصر را با فاصله میخواند. من نمیدانستم این کار مستحب است، به مسجد رفتم و به روحانی گفتم که پسرم این گونه نماز میخواند. وی گفت: درست همین است که فرزندت نماز میخواند و بهتر است ما هم به همین شکل نماز بخوانیم.
ممکن است دیر شود
سال آخر دبیرستان بود که قصد رفتن به جبهه را کرد. به او گفتم ابتدا دیپلمت را بگیر و بعد به جبهه برو، گفت: ممکن است دیر شود و باید بروم. رفت و در همان اعزام دیگر بازنگشت، همرزمانش به ما گفتند: که وی بر اثر اصابت گلوله شهید شد و ما نتوانستیم پیکرش را بازگردانیم.
روزهداری پیش از تکلیف
در ادامه این دیدار مادر شهید به بیان اوصاف فرزندش پرداخت و گفت: محمد از کودکی اهل نماز و روزه بود و قبل از مکلّف شدن روزههایش را میگرفت. جوانی بسیار آرام، ساکت و مظلوم بود و زیاد صحبت نمیکرد، به ما خیلی احترام میگذاشت و هیچ وقت از او بدی ندیدم.
شهیدی از نسل قرآنیان
برادر شهید یکی دیگر از حاضران این دیدار بود که درباره این شهید جاویدالاثر گفت: اجداد ما همه قاری قرآن بودند، پدربزرگ پدرم ملاعبدالرسول نام داشت و اهل قرآن و پیشنماز مسجد محل بود. یک قرآن خطی هم از وی برای ما یادگار مانده است. پدرم هم سواد قرآنی دارد و از پدرش آموخته و ما هم مانند اجدادمان گام در این راه گذاشتیم و هماکنون برادر بزرگم در مسجد محل جلسه قرآن دارد.
محمد هم مانند دیگر اعضای خانواده قرآن را از پدرمان آموخت و به دیگران هم یاد میداد، البته در کنار برپایی جلسه قرآن فعالیّتهای دیگری مانند اجرای تئاتر و سرود هم از دیگر کارهای فرهنگی او بود.
اعزامی بیبازگشت با ۳۲ سال چشم انتظاری
برادرم آبانماه ۱۳۶۲ در ۱۷ سالگی مفقودالاثر شد و ما تا چند ماه هیچ خبری از وی نداشتیم تا اینکه چند ماه بعد یکی از همرزمانش را پیدا کردیم که به ما گفت: من زخمی شده بودم که محمد به بالای سرم آمد و گفت: باید بروم باند و چسب و وسایل کمکهای اولیه بیاورم. او رفت و دقایقی خبری از او نشد. بلند شدم و مسیر را نگاه کردم، دیدم محمد افتاده است. او بر اثر اصابت گلوله به سر به شهادت رسیده بود. متأسفانه رزمندگان نتوانستند پیکرش را از منطقه پنجوین عراق خارج کنند. از این رو پیکر برادرم هیچگاه به میهن بازنگشت و ما پس از گذشت ۳۲ سال هنوز چشم انتظاریم.
این شهید عزیز بسیار ساکت، آرام و صبور بود و با کسی مجادله نمیکرد. همیشه ناملایمتها را تحمل میکرد و از همه ما بیشتر به پدر و مادر احترام میگذاشت.
آقای کاملی یکی از همرزمان شهید است که به بیان اوصاف شهید پرداخت و گفت: من از سال ۵۹ افتخار شاگردی این شهید عزیز را داشتم. آشنایی من با وی از همین جلسات قرآن بود و بعدها در کارهای دیگر فرهنگی هم با هم همکاری داشتیم.
تواضع و ادبی که شهید را ساعتها دوزانو در محضر قرآن مینشاند
محمد احترام بسیار زیادی برای قرآن کریم قائل بود. قبل از شروع جلسه همه بچهها را موظف میکرد که وضو بگیرند. هنگام شروع جلسه درنهایت تواضع و احترام دو زانو در محضر قرآن کریم ساعتها مینشست و با اخلاق و رفتار خوش بچهها را جذب جلسه کرده بود.
یکی دیگر از دوستان شهید هم در جلسه حاضر بود که دقایقی کوتاه خاطراتی از شهید بیان کرد و گفت: من افتخار شاگردی این شهید عزیز را داشتم. ادب و احترام به قرآن و قرآنآموزان از خصوصیات وی بود. همیشه در اول جلسه برای حاضران حدیث میخواند و به همه حاضران از کودک ۵ ساله تا پیرمرد ۷۰ ساله احترام میگذاشت. همیشه برای من باعث تعجب بود که رفتار این معلم قرآن با معلم مدرسه چقدر متفاوت است.
من که نه؛ اما شما انشاءالله امام زمان(عج) را میبینید
همواره درباره ظهور امام زمان(عج) نکات و احادیث گوناگونی برای ما نقل میکرد. اغلب اوقات آخر صحبتهایش میگفت: من که نیستم تا ظهور حضرت را ببینم، اما شماها انشاءالله امام زمان(عج) را میبینید.
خواب خواهر شهید و دیدن رجعت پیکر برادر به آسمان
خواهر شهید آخرین فردی بود که درباره برادرش لب به سخن گشود و در این خصوص اظهار داشت: برادرم بسیار با ایمان بود. همیشه به ما میگفت: مال دنیا ارزش ندارد که ما غصه آن را بخوریم. هنگامی که وی شهید شد من در مشهد بودم و خبر نداشتم. آن شب در خواب دیدم که تعدادی فرشته پیکرش را به بالا میبرند. همان شب دوباره خواب دیدم که شمشیر در دست دارد و میگفت: اگر هر صد بار دیگر کشته و زنده شوم از امام حسین(ع) دست برنمیدارم. همان طور که گفتم من در مشهد بودم و هنگامی که بازگشتم، خبر شهادتش را از خانواده شنیدم.