طلسمات

خانه » همه » مذهبی » تصوف

تصوف


تصوف

۱۳۹۴/۰۵/۰۶


۸۷۸ بازدید

تصوف چیست و چگونه شکل گرفته است؟

تصوف به عنوان یک گرایش خاص، در اواسط قرن دوّم هجرى آغاز شد و در نیمه دوّم قرن چهارم، به صورت یک مکتب مطرح گردید؛ امّا بسیارى از اصول و مسائل آن، در قرن ششم و هفتم تبلور یافت و تازه همین اصول هم داراى ابهام بود.پژوهشى در نسبت دین و عرفان، صص 41 – 43. از این رو برخورد امامان«علیهم السلام» به طور عمده با رفتارها و کردارهایى بود که با روح اصیل اسلام منافات داشت و این قبیل رفتار و اعمال را نباید به پاى گرایشى خاص چون عرفان و تصوف راستین و حقیقى گذاشت.در احادیث مستند و موثق،نگا: سفینةالبحار، ج 2، صص 65-64. روایتى وجود ندارد که به طور مستقیم این مشرب فکرى را با همین عنوان مطرح و تخطئه کند؛ چرا که اصلاً این گرایش در جهان اسلام به تدریج شکل گرفت. امّا در عین حال برخى از کسانى که با روح و جامعیت اسلام چندان آشنایى نداشتند، دست به اعمالى مى زنند که در اسلام تخطئه شده است. «اسلام» دین عملى، حقیقت بین و معتدلى است که پیروان خویش را به «میانه روى» و «اعتدال» توصیه مى کند؛ یعنى دستور مى دهد که مسلمانان به نعمت هاى این دنیا به حد اعتدال متنعم شوند؛ ولى آخرت را هم فراموش نکنند و جامعه مسلمین بر اساس احکام الهى اداره شود. به هر روى، منظور نظر اسلام سعادت دنیوى و اخروى است: «ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا …»؛ قصص (28)، آیه 77. «و با آنچه خدایت داده، سراى آخرت را بجوى و سهم خود را از دنیا فراموش مکن».و نیز:«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِى الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ»؛ اعراف (7)، آیه 32.؛ «[ اى پیامبر! ]بگو: «زیورهایى را که خدا براى بندگانش پدید آورده، و [ نیز ]روزی هاى پاکیزه را چه کسى حرام گردانیده است؟ «بگو» این [ نعمت ها] در زندگى دنیا براى کسانى است که ایمان آورده اند و روز قیامت [ نیز ]خاص آنان می باشد» این گونه آیات [ خود ]را براى گروهى که می دانند به روشنى بیان میکنیم».بر این اساس احادیث فراوانى که دلالت مى کند بر اینکه پیامبر«صلى الله علیه وآله» و امامان معصوم«علیهم السلام» از افراط و مبالغه در زهد و ریاضات سخت و عبادات به حد افراط – که با روح عرفان و تصوف راستین منافات دارد – جلوگیرى می کردند؛ به عنوان مثال وقتى عثمان بن مظعون به تقلید برخى از زهّاد مسیحى، میخواست خود را اخصا نموده و زنش را طلاق دهد و سر به بیابان ها بگذارد؛ پیامبر«صلى الله علیه وآله» مانع کار او شد و او را به اعتدال دعوت فرمود. یا وقتى ابن عمر روزه هاى طولانى می گرفت و تمام شب را به مناجات می گذرانید، آن حضرت «صلى الله علیه وآله» او را از افراط نهى کرد.نگا: تاریخ تصوف در اسلام، صص 10 و 11.امام صادق«علیه السلام» نیز روزى سراغ یکى از صوفیان افراطى را گرفت که در جواب گفتند: «وى گفته است: در خانه می نشینم، روزه میگیرم و عبادت خداى میکنم روزى من خواهد آمد!! امام فرمود: این از کسانى است که دعایشان مستجاب نمى شود»امام صادق و تصوف اسلامى، صائب عبدالحمید، ترجمه عبدالله امینى؛ نگا: روزنامه جام جم، صفحه اندیشه شماره 871.. همچنین به حضرت گفتند: فلانى نیازمند شده، فرمود: اینک چه می کند؟ گفتند: در خانه اش مانده، خدا را عبادت می کند. پرسید: غذا و خوراک از کجا می آورد؟ گفتند: یکى از دوستانش به او می دهد. فرمود: به خدا سوگند! آن که غذا می دهد، از او عابدتر است»همان..
به هر حال، تخطئه چنین روش هایى از سوى معصومین«علیهم السلام» براى این بود که مردم از راه هدایت و صراط مستقیم خارج نشوند و به دنبال افرادى که اسلام را در تمام ابعاد آن مطرح نکرده و برداشت درستى از آن نداشته اند، نروند و راهبران اصلى را – که همان ائمه«علیهم السلام» بودند – فراموش نکننددر این خصوص نگا: تصوف و تشیع، صص 548 – 550.. چنان که بعدها در تاریخ ،تصوف دروغین رشد نموده و عده اى مردم را از روح اصلى آموزه هاى دینى و اسلامى دور نگه داشتند.نگا: تاریخ ایران اسلامى، ج 2، صص 208، 213، 234 و 237. البته این شیوه برخورد نباید به صورت عام و فراگیر نسبت به عرفان راستین و تصوف حقیقى مطرح شود؛ چراکه بسیارى از آموزه هاى اصیل عرفانى، ریشه در گفتار و کردار ائمه و معصومین«علیهم السلام» دارد.
بنابر گزارش هاى تاریخى، امورى چون پرهیز از لذایذ دنیوى، کشف و شهود، وحدت وجود، اتحاد با حقیقت و فناى در روح کلى – که ارکان عمده عرفان و تصوف را تشکیل می دهد – داراى سابقه دیرین بوده و هزاران سال از پیدایش آن می گذرد. تصوف هندى، چینى و یونانى از جمله مکاتب عرفانى قبل از اسلام است.نگا: التصوف الاسلامى، صص 24 – 69؛ عرفان نظرى، صص 71 – 111.
گفتنى است عرفان و تصوف حقیقى در اسلام، مراحلى را پشت سر گذاشته است: مرحله نخست آن در زمان پیامبر«صلى الله علیه وآله» بود که با بهره گیرى از برخى آموزه هاى اسلام – مانند ترجیح آخرت بر دنیا، مبارزه با نفس و هواهاى نفسانى و اخلاق و توکل – شکل گرفت و مرحله دیگر پس از رحلت رسول گرامى اسلام«صلى الله علیه وآله» یعنى، زمان امام على«علیه السلام» است. آن حضرت نخستین کسى بود که در توسعه عرفان و تصوف اسلامى، نقش مهمى ایفا کرد و به همین دلیل، تمامى عرفا و صوفیان حقیقى، سرسلسله خود را به ایشان می رسانند و خود را وامدار و شاگرد او تلقى میکنند.ابن ابى الحدید، تفسیر نهج البلاغة، ج 1، ص 17.
مرحله دیگر، دوران پس از امام على«علیه السلام» است که می توان آن را به «عصر اهل صفه» نام نهاد؛ با وجود عارفانى چون: ابن عباس، سلمان فارسى، ابوذر، بلال، اویس قرنى، حسن بصرى، سعید بن جبیر و … .
گرایش و بینش عرفانى در اسلام، مراحل جوانى خود را با شخصیت هایى چون رابعه عدویه (م 135 ق)، پشت سر گذاشت و با عارفانى چون بایزید بسطامى (م بین 261 و 264 ق)، مرحله رشد و رواج خود را طى کرد و با صوفیان چون ابن فارض (م 632 ق) و ابن عربى (م 638 ق) مرحله نظم و کمال خود را به انتها رساند.نگا: عرفان نظرى، صص 121 – 123 و 183؛ تصوف در اسلام، صص 60 – 61.
از قرن دهم به بعد، عرفان و تصوف در اسلام شکل دیگرى می یابد و همه یا اغلب اقطاب صوفیه، آن برجستگى علمى و فرهنگى پیشینیان را ندارند. تصوف رسمى، از این به بعد غرق در آداب و ظواهر و احیاناً بدعت هاى گوناگون میشود. از سوى دیگر عده اى که داخل در هیچ یک از سلسله هاى تصوف و عرفان نیستند، در عرفان نظرى محى الدین ابن عربى متخصص میشوند؛ مانند: صدرالمتألهین شیرازى (م 1050ق)، ملامحسن فیض کاشانى (م 1091ق)، قاضى سعید قمى (م 1103ق) و …عرفان نظرى، ص 193؛ خدمات متقابل اسلام و ایران، صص 664 – 665..

تصوف دروغین

تصوف حقیقى در آغاز کار، روش کسانى بود که مسجد و مدرسه، آتش طلبِ ایشان را فرو نمى نشاند و سیراب شان نمى کرد. آنان بیرون از رسومِ متداول در صفوف نماز و حلقه هاى تدریس، راهى به سوى حقیقت مى جستند و گروهى بودند که خوشى هاى این جهانى – مانند ریاست و حکومت و نشستن بر مسند قضا، فصل دعاوى و منبر و کرسى تدریس، داشتنِ مال فراوان و زنان زیبا رو – دام بر سرِ راهشان نمى گسترد.
آنان داراى همتى بلند بوده و تنها در سر، سرّ سویداى دوست داشتند. بدین جهت عده اى از ایشان مى رمیدند و دنیاداران از دیدارشان دورى مى گزیدند! امّا هنگامى که این طریقت رواج یافت و مردم از علماى بدون عمل سرخورده شدند، مشمولان و صاحبان قدرت به تصوّف و صوفیان روى آوردند و به سبب نفرت از علماى ظاهربین و رهایى از جور حاکمان، به طرف صوفیان دست دراز نموده و خواسته ها و تقاضایشان را با آنان طرح کردند.
این روى آورى و اهمیت یافتن تصوف، موجب شد عده اى سودجو خرقه درویشى به تن کنند و با حیله و فریب کارى، بر مسند ارشاد و تعلیم و تربیت بنشینند.شرحى بر مقامات اربعین، صص 283 – 284. از این رو از آغاز قرن چهارم هجرى، این دگرگونى در تصوف حقیقى راه یافت و به تدریج بالا گرفت.
از سوى دیگر در قرن هفتم هجرى، تصوّر خاصى در میان عده اى از تصوف به وجود آمد. این گروه فرد را بر جمع برترى داده، او را از جمع جدا مى کردند و به خود مشغول مى داشتند! مى گفتند: شخص به اطراف خویش نگاه نکند؛ چون تمرکزش را از اندیشه درباره خدا از دست مى دهد.
این گروه با برداشت افراطى از آیات «مذّمت دنیا» و نیز آیاتى که دعوت بر زهد و تقوا مى کند؛ بخش عمده اى از فقه اسلامى را – که دانش اجتماعى زیستن اسلام است – بى اعتبار ساختند! بریدن از خلق خدا، گریز از مسؤولیت هاى اجتماعى، فاصله گرفتن از قدرت سیاسى جامعه و فرو رفتن در خود با غفلت از اطراف، کمترین آموزه هایى بود که این طیف بر آن پاى مى فشردند. این دو جریان بستر را براى پدید آمدن «تصوف دروغین» و «خانقاه سازى» و فاصله گرفتن از مسجد فراهم ساختند.نگا: مقالات تاریخى، ج 1، صص 260 – 272.
برخى از این گروه ها، پیامبر«صلى الله علیه وآله» و مردم عصر بعثت را چنان نشان داده اند که گویى آن حضرت درویشى بوده است که در خانقاهى در مکه مى نشست و براى درویش هاى دیگر درس تصوف مى داد! تصویرى که اینان از قرآن و شخصیت پیامبر«صلى الله علیه وآله» و امام على«علیه السلام» عرضه کرده اند، تحریف عمدى در تعلیمات اسلامى نبود؛ بلکه ریشه در نگرش یکسویه به دین و آموزه هاى آن داشت. چنین نگاهى به دین، بى اعتنایى مطلق به دنیا و به فکر خود بودن را تقویت مى کرد و بى اعتنایى توأم با ترحم را نسبت به مردم افتاده در چاه طبیعت، به دنبال مى آورد!
البته متصوفان حقیقى، با هر دو رویکرد معارضه کرده اند؛ مثلاً ابوالقاسم قشیرى در آغاز کتاب معروف خود (رساله قشیریه) از این نابسامانى (رویکرد اوّل) شکایت مى کند و ناصر خسرو (م 481ق) از تظاهر به صوفى گرى انتقاد مى کند و در قصیده اى، صوفى را به صفاى باطن مى داند؛ نه به ظاهر صوفیانه:
فوطه بپوشى تا عامه گفت «شاید بودن کاین صوفیستى»
گرت به فوطه شرفى نو شدى فوطه فروشِ تو بهشتیستى
دیوان ناصر خسرو، صص 248 – 249، قصیده 115.
در خصوص معارضه برخى از عارفان با شریعت گریزى (رویکرد دوم) در پاسخ به پرسش هاى دیگر همین مجموعه، به تفصیل سخن خواهیم گفت.
آموزه هاى اسلامى، با تصوف دروغین – با رویکردى که در قسمت هاى اخیر بیان شد – به شدّت مخالف است؛ ولى با عرفان و تصوف حقیقى، کاملاً موافق است. علامه طباطبایى«رحمه الله» در این خصوص مى نویسد:
«از سوى دیگر مى بینیم قرآن کریم با بیانى جالب، روشن مى سازد که همه معارف حقیقى، از توحید و خداشناسى واقعى سرچشمه مى گیرد و استنتاج مى شود؛ و کمالِ خداشناسى از آنِ کسانى است که خداوند آنان را از هر جاى جمع آورى کرده و براى خود اختصاص داده است. آنان هستند که خود را از همه کنار کشیده و همه چیز را فراموش کرده اند و در اثر اخلاص و بندگى، همه قواى خود را متوجه عالم بالا ساخته، دیده به نور پروردگار پاک روشن ساخته اند و با چشم واقع بین، حقایق اشیاء و ملکوت آسمان و زمین را دیده اند؛ زیرا در اثر اخلاص و بندگى به یقین رسیده اند و در اثر یقین، ملکوت آسمان و زمین و زندگى جاودانى جهان ابدیت، برایشان مکشوف شده است».شیعه در اسلام، ص 33.

تدوین عرفان نظرى و عملى

تصوف با آنکه با استدلال و عقل رابطه خوبى نداشت؛ امّا بر اثر جدال ها و مناظره هاى علمى و کشمکش هاى فرقه اى، به تدریج به استدلالى کردن آرا و نظریات خویش روى آورد.
قوت القلوب از ابوطالب مکى و اللمع از ابونصر سراج طوسى در قرن چهارم، اسرار التوحید (در خصوص حالات ابوسعید ابوالخیر) در قرن پنجم، کشف المحجوب اثر ابواسحاق هجویرى در همان قرن، الرسالة القشیریة از ابوالقاسم قشیرى و منازل السائرین نوشته خواجه عبدالله انصارى در قرن پنجم، تمهیدات اثر عین القضاة همدانى و شرح شطحیات روزبهان بقلى شیرازى در قرن ششم، مرصادالعباد نوشته شیخ نجم الدین رازى و عوارف المعارف اثر شهاب الدین سهروردى در قرن هفتم، سیر تدوین، تبویب تصوف و عرفان اسلامى است. این حرکت با ظهور محى الدین ابن عربى در قرن هفتم به اوج رسیده و تصوف کاملاً مبانى نظرى پویایى یافت.

نفوذ عرفان اسلامى

عرفان اسلامى آن چنان جذاب و نیروبخش است که دیگر سرزمین هاى اسلامى را تحت نفوذ خویش قرار داده است. هند، مالى، نیجر، کنیا، غنا، سنگال، چاد، سودان، لیبى، تونس، مراکش، الجزایر و مصر سرزمین هایى هستند که اسلام با عرفان آنها را فتح کرد و در آن مناطق پایگاه هاى قدرت مندى براى اسلام به وجود آورد.تاریخ تصوف اسلامى، صص 46 – 48. این نفوذ تا حدى است که اندیشمندان غربى را از 700 سال پیش تاکنون، واداشته تا تلاش هاى خویش را براى آشنایى با عرفان و تصوف اسلامى مضاعف سازند.ابعاد عرفانى اسلام، صص 42 – 48.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد