عبدالله بن ابی و روزنامه های دوران اصلاحات؟
۱۳۹۴/۰۴/۰۱
–
۱۹۹ بازدید
با سلام و احترام خدمت شما ، متأسفانه در دوران اصلاحات ، روزنامه های زنجیره ای و وابسته به جریان اصلاحات با تشویش افکار عمومی و ایجاد تفرقه و اختلاف و تخریب باورها و ارزش های اسلامی در عمل به پایگاه دشمنان نظام تبدیل شدند و اهدافی که آنان از بیرون دنبال می کردند ، این روزنامه ها در داخل کشور در پوشش آزادی مطبو عات پیگیری می کردند و جریان نفاق در کشور محسوب می شدند . مقام معظم رهبری در برخورد با این جریان مخرب ، ماهیت کردانندگان این روزنامه ها و افکار و جریانی که دنبال می کردند را برای آگاه سازی افراد جامعه تبیین نمودند .
با سلام و احترام خدمت شما ، متأسفانه در دوران اصلاحات ، روزنامه های زنجیره ای و وابسته به جریان اصلاحات با تشویش افکار عمومی و ایجاد تفرقه و اختلاف و تخریب باورها و ارزش های اسلامی در عمل به پایگاه دشمنان نظام تبدیل شدند و اهدافی که آنان از بیرون دنبال می کردند ، این روزنامه ها در داخل کشور در پوشش آزادی مطبو عات پیگیری می کردند و جریان نفاق در کشور محسوب می شدند . مقام معظم رهبری در برخورد با این جریان مخرب ، ماهیت کردانندگان این روزنامه ها و افکار و جریانی که دنبال می کردند را برای آگاه سازی افراد جامعه تبیین نمودند . ایشان در این باره فرمودند: «متأسّفانه امروز مىبینم همان دشمنى که بهوسیله تبلیغات خود، همّتش این بود که افکار عمومى یک کشور را به سمتى متوجّه کند، بهجاى رادیوها آمده در داخل کشور ما پایگاه زده است! بعضى از این مطبوعاتى که امروز هستند، پایگاههاى دشمنند؛ همان کارى را مىکنند که رادیو و تلویزیونهاى بى.بى.سى و امریکا و رژیم صهیونیستى مىخواهند بکنند! من نه با آزادى مطبوعات مخالفم، نه با تنوّع مطبوعات. اگر بهجاى بیست عنوان روزنامه، دویست عنوان روزنامه در این کشور در بیاید، بنده خوشحالتر هم خواهم بود و از اینکه روزنامههاى کشور زیاد شوند، هیچ احساس بدى ندارم. اگر مطبوعات، آنطورى که در قانون اساسى هست، مایهى روشنگرى باشند؛ مصالح کشور را رعایت کنند، به نفع مردم قلم بزنند، به نفع دین قلم بزنند، هرچه بیشتر باشند، بهتر است. اما امروز مطبوعاتى پیدا مىشوند که همه همّتشان، تشویش افکار عمومى و ایجاد اختلاف و بدبینى در مردم و خوانندگانشان نسبت نظام است! ده عنوان، پانزده عنوانروزنامه، گویا از یک مرکز هدایت مىشوند؛ با تیترهاى شبیه به هم در قضایاى مختلف. قضایاى کوچک را بزرگ مىکنند و تیترهایى مىزنند که هرکس این تیترها را مىبیند، خیال مىکند که همه چیز در کشور از دست رفته است! اینها امید را در جوانان مىمیرانند؛ روح اعتماد به مسؤولان را در آحاد مردم کشور تضعیف مىکنند و نهادهاى اصلى کشور را مورد اهانت و توهین قرار مىدهند! من نمىدانم مدل اینها کجاست و کیست!؟ مطبوعات غربى هم اینطور نیستند! این یک نوع شارلاتانیزم مطبوعاتى است که امروز بعضى از مطبوعات در پیش گرفتهاند! در دنیایى که براى بعضى از روزنامههاى ما مدل روزنامهنگارى است، اگر مسؤولى، وزیرى، حتى رئیس جمهورى دزدى کند، مىنویسند و افشا مىکنند؛ اگر جنایت کند، افشا مىکنند؛ اگر رشوهخوارى کند، تیتر مىزنند و مىگویند؛ اما به قانون اساسى کشور حمله نمىکنند؛ به مجلس قانونگذارى حمله نمىکنند. ممکن است از قوانین مصوّب انتقاد کنند، تحلیل کنند؛ اما در قبال یک قانون، هوچى بازى راه نمىاندازند. اینها از صاحبان اصلى این روشها هم قدم جلوتر گذاشتهاند! قانون اساسى، مورد اهانت؛ سیاستهاى اصلى کشور، مورد اهانت؛ قضایاى کوچک، درشتنمایى شده! در هر حادثهاى، جوّ تهمت فضا را پر مىکند! ترورى اتّفاق مىافتد. هنوز هیچ اطّلاعى در دست نیست؛ هنوز از اینکه این حادثه را چه کسى انجام داده، هیچکس سرنخى ندارد؛ اما مىبینید که در روزنامه تیتر مىزنند؛ سپاه را متهم مىکنند؛ بسیج را متهم مىکنند؛ روحانیت را متهم مىکنند! هدف از این کارها چیست؟! چرا با بسیج اینقدر بدند؟! … جوان سرشار از انرژى است؛ جوان هیجانطلب است. روزى که کشور دچار یک جنگ مسلّحانه باشد، جوانان با میل و رغبت به میدان مىروند. وقتى که کشور در آرامش و صلح است، براى ارضاى سالمِ هیجان طلبى جوانان، چه چیزى بهتر از بسیج؟ این ابتکار امام بود. روح هیجان طلب جوان، اگر بنا باشد در راه سازنده، در راه ایمانى، در راه سالم، در راهى که مىتواند براى کشور مفید واقع شود، بهکار بیفتد، چه سازمانى مهمتر و مطمئنتر از سازمان بسیج است؟ چرا اینقدر با بسیج دشمنى مىکنند؟! با چه دشمنند؟! چرا اینقدر بسیج را زیر سؤال مىبرند؟! اینهاست که آن انگیزههاى باطنى را برملا مىکند. من مىدانم که در بسیارى از این مطبوعات، آدمهاى خوب و مؤمنى مشغول کارند – چه کسانى که قلم مىزنند، چه کسانى که اداره مىکنند – اما در لابلاى همینها اثرِ انگشت «عبداللَّهبنابىها» را مىبینم: تفرقهافکنیها، اختلافافکنیها، تشنج آفرینیها، تشویش افکار عمومى، ناامید کردنها، یأس پراکنیها، چهرهسازى عناصر وابسته و مرید دشمن، از نظر انداختن عناصر مفید و مؤمن و مخلص و دلسوز! البته این کارها به جایى هم نخواهد رسید؛ خداى متعال رسوا مىکند. من البته مایل نبودم با این صراحت و تفصیل درباره بعضى از مطبوعات حرف بزنم. در واقع ناگزیر شدم. من با مسؤولان صحبت کردم. رئیس جمهور محترممان هم مثل من از این مطبوعات ناراحت است؛ من با ایشان هم صحبت کردهام. شنیدم ایشان بعضى از اینها را جمع کردهاند، نصیحت کردهاند و به آنها حرفهایى زدهاند. من نمىدانم آیا کار با نصیحت پیش مىرود یا نه؟ بعید مىدانم! وقتى که دشمن براى اثرگذارى برروى اذهان عمومى و ایجاد مسأله روز برنامهریزى کرده، فرصت نمىدهند که مردم نفس بکشند. اگر مردم در جایى یک شادى هم پیدا کنند، بلافاصله مسألهاى را عَلَم مىکنند و دائم کشمکش راه مىاندازند! من بارها به مسؤولان دولتى تذکّر دادهام و بهطور جدّى از آنها خواستهام که جلوِ این وضعیت را بگیرند. این اسمش محدود کردن مطبوعات نیست. این اسمش جلوگیرى از انتقال آزاد اطّلاعات نیست – انتقال سالم اطّلاعات مورد تأیید ماست. این معنایش جلوگیرى از نفوذ دشمن است. جلوگیرى از به ثمر رسیدن توطئه تبلیغاتى دشمن است. من وجود این جریان تبلیغاتى و مطبوعاتى را به حال کشور، به حال جوانان، به حال آینده، به حال انقلاب و به حال ایمان مردم مضر مىدانم. این جریان، دائم درصدد قداست شکنى از مسائل اساسى اسلامى است. مباحث اسلامى را زیر سؤال مىبرند؛ انقلاب را زیر سؤال مىبرند؛ نه با بیان منطقى، با روشهاى بسیار غلط که جز در مطبوعات ناسالم در دورههایى که بوده، انسان نمىتواند نظیر و شبیهش را پیدا کند! (بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با جوانان در مصلّاى بزرگ تهران، 1/2/79) مقام معظم رهبری عملکرد روزنامه های زنجیره ای را در تفرقهافکنی ، اختلافافکنی، تشنج آفرینی، تشویش افکار عمومى، ناامید کردن، یأس پراکنی، چهرهسازى عناصر وابسته و مرید دشمن، از نظر انداختن عناصر مفید و مؤمن و مخلص و دلسوز به جریان نفاق در اسلام و عبد الله بن ابی به رهبر جریان نفاق در مدینه تشبیه کردند . جریان نفاق تلاش نموده است که با ایجاد تفرقه و اختلاف ، شایعه پراکنی و دروغ ، اتهام زنی ، تشویش افکار عمومی و ایجاد یأس و ناامیدی مسلمانان را از همراهی با پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله باز دارد و در برپایی اسلام خلل ایجاد نماید . در اینجا مناسب است نگاهی به جریان نفاق در مدینه و شخص عبد الله بن ابی داشته باشیم . « دوره نفاق پس از دروغ پراکنی» ورود و استقرار رسول اکرم در مدینه، به معنای قدرت گرفتن و استقلال سیاسی و جغرافیایی اسلام و مسلمانان بود؛ زیرا حضرت رسول در شهر و منطقه ای استقرار یافته بود که اکثر آنان طریق مسلمانی گزیده و متعهد به حمایت از رسول خدا شده بودند. علاوه بر این، هجرت مسلمانان مکه به مدینه، عامل دیگری در افزایش قدرت مسلمانان محسوب می شد. بنابراین، در جایی که اسلام قدرت داشت و هر روز هم بر قدرت آن افزوده می شد، دروغ سازی علیه رسول اکرم نمی توانست به آن شکلی که در مکه بود، استمرار داشته باشد. تجربه مکه هم نشان داده بود که گرچه دروغ سازی مانعی بزرگ و پر زحمت بر سر راه دعوت به حساب می آمد، ولی نتیجه موفقت آمیزی برای سران کفر و شرک نداشت. همه این مسائل سبب شد در مدینه از ابزار «نفاق» که شکل دیگری از ابزار «دروغ» است، استفاده شود. با این توضیح که چون رسول اکرم در مدینه مستقر شد، در این شهر نیز افرادی بودند که نسبت به پیامبر خدا، همان دیدگاه سران قریش را داشتند، ولی به دلیل کثرت و قدرت مسلمانان، توان وجرأتی برای ابراز دشمنی و دروغ سازی آشکار نداشتند. بنابراین، تصمیم گرفتند در ظاهر، اظهار اسلام و مسلمانی کنند، ولی در باطن و در پنهان، دشمن بمانند و هرگاه مجالی یافتند، تحت نام مسلمانی و با نام اسلام، با پیامبر اسلام ستیز کنند و موانع بزرگ و کوچکی بر سر راه پیروزی مسلمانان ایجاد نمایند. بدین ترتیب، در مدینه جریان جدیدی به نام «نفاق» شکل گرفت که این جریان، چندان هم کوچک نبود و برای رسول خدا مشکلات و زحماتی به وجود آورد. در مکه، جریانی به نام «نفاق» نبود، اگر هم بود، چندان قابل اعتنا و بحث نیست؛ زیرا در آن جا، طرف مقابل رسول اکرم، قدرت زیاد داشت و دشمنی پنهانی هم بی معنا بود ولزومی نداشت که مخالفان رسول اکرم در ظاهر خود را مسلمان معرفی کنند، ولی در باطن روش دشمنانه در پیش بگیرند. در مدینه، کار بر عکس شد؛ یعنی این که رسول خدا و مسلمانان قدرت گرفتند و دشمنان ضعیف شدند و راه نفاق و دو رویی برگزیدند. اساساً، نفاق از ضعف بر می خیزد و وقتی فرد و یا جریانی، در فضایی که زندگی می کند، خود را در برابر طرف مقابل ضعیف ببیند، به نفاق روی می آورد تا آنچه در ظاهر و به طور آشکار نمی تواند انجام بدهد، به طور نهانی انجام دهد. البته لزومی ندارد این ضعف، ضعفی باشد که در ظاهر برای انسان قدرت می آورد مثل زور جسمانی، زور نظامی و تجهیزاتی، زور برخاسته از کثرت نفرات و یاران و … بلکه بعضی مواقع، ضعف روانی، فرهنگی، مالی، علمی، اعتقادی، اجتماعی و … نیز می تواند زمینه ی نفاق را پدید آورد. اساساً نفاق همان دروغ است و کسی که نفاق می کند؛ یعنی خود را غیر از آنچه که هست، نشان می دهد. بنابراین، معنای منافق و دروغگو یکی است وبا هم تفاوت ریشه ای چندانی ندارد. شاید تفاوت منافق و دروغگو در این باشد که دروغگو کسی است که فعل او (سخن او) دروغ است، ولی منافق کسی است که خودش هم دروغ است و ماهیتش همان چیزی نیست که می نمایاند. « عبدالله ابن ابی، محور وحدت منافقان و منفعت طلبان » یکی از شاخص ترین دروغ سازان و منافقان دوره استقرار رسول اکرم در مدینه، فردی به نام عبدالله بن ابی بن سلول بود که برای رسول اکرم و دولت اسلامی مدینه زحمات و مشکلات پدید می آوردند. گرچه بتدریج از قدرت تأثیرگذاری و فتنه آفرینی عبدالله بن ابی کاسته شد، ولی همواره عده ای از دشمنان به ظاهر مسلمان رسول خدا، عده ای از منفعت طلبان و عده ای از ساده لوحانی را که زمینه فریب خوردن و ابزار شدن در وجودشان بود، متأثر از دیدگاهها و توطئه های این منافقان بزرگ می شدند. علاوه بر این، گاهی نیز افرادی پیدا می شدند که در اثر برخی عارضه های روحی و روانی مثل عافیت طلبی و …، رفتار و افکار عبدالله بن ابی را بهانه ی خوبی برای گریز از آنچه به آن تمایل نداشتند، به حساب می آوردند. پیش از هجرت رسول اکرم به مدینه، عبدالله بن ابی جایگاه مهمی در این شهر داشت و بزرگ آن جا محسوب می شد. جایگاه عبدالله بن ابی چنان بود که اهل مدینه از او حرف شنوی زیادی داشتند و می خواستند برایش تاج و تختی بسازند و مثل شاهان ایران، وی را بر تخت بنشانند و تاج بر سرش نهند. حتی نقل شده است که عبدالله بن ابی برای خود تاجی نیز ساخته و آماده ی پادشاهی شده بود. به عبارت دیگر، در آستانه ی هجرت رسول اکرم به مدینه، بسیاری از مقدمات فراهم شده بود تا عبدالله ابن ابی، ملک عبدالله شود. اما با ورود رسول خدا به آن جا، همه آنچه عبدالله بن ابی در ذهن داشت، به یک رؤیا تبدیل شد. به همین دلیل بود که عبدالله بن ابی از رسول خدا کینه شدید در دل گرفت و احساس کرد با هجرت رسول اکرم به مدینه، همه آرزوهای او به باد رفته است. « تضعیف روحیه مسلمانان در هنگامه جنگ» عبدالله بن ابی یکی از مهمترین ضربه ها را در سال سوم هجرت و به هنگام آغاز جنگ احد بر مسلمانان زد. وی که در آن زمان به ظاهر مسلمان شده بود، حدود یک سوم سپاه مدینه را از جنگ با کفار قریش منع کرد. چه بسا اگر عبدالله بن ابی، مردم مدینه را از جنگ و حضور در میدان نبرد باز نمی داشت، سرنوشت جنگ چیزی غیر از آن می شد که اتفاق افتاد. در سال سوم هجرت، بعد از آن که کفار قریش به منظور هجوم به مدینه و جمع کردن بساط مسلمانی به نزدیک شهر رسیدند، رسول اکرم با هزار نفر رهسپار جنگ با کفار شدند. هنوز سپاه اسلام از مدینه دور نشده بود که عبدالله بن ابی به بهانه هایی از رفتن به میدان جنگ خودداری کرد و از کسان دیگر نیز خواست چنین کنند. به نقل مورخان، با این تصمیم عبدالله بن ابی، سیصد نفر از سپاه مدینه – که همگی از منافقان و فریب خوردگان بودند و عبدالله بن ابی را رئیس خود می دانستند – بازگشتند. این امر، نه تنها تعداد نیروهای مدینه را از 1000 به 700 نفر رساند، بلکه در روحیه بعضی افراد نیز تأثیر منفی گذاشت. در گرماگرم جنگ نیز بعضی افراد ساده لوح که متأثر از تبلیغات منافقان بودند و با این که خود نفاق داشتند، به منظور بزرگ و مهم نمایاندن عبدالله بن ابی و تحقیر مسلمانان، و یا از روی جهالت، به مسلمانان پیشنهاد کردند از عبدالله بن ابی خواهش شود که از ابوسفیان (از بزرگان سپاه کفر) برای مسلمانان امان بگیرد. به هر حال، عبدالله بن ابی در جنگ احد نقش کاملاً مخرب و منفی داشت و اقدامات او به نفع دشمن مسلمان تمام شد. به نظر می رسد که او عمداً مانع حضور 300 نفر در جنگ شد تا به کفار قریش کمک کند. عبدالله بن ابی کسی است که از اوّلین گروه پیمان شکن (یهودیان مدینه) حمایت سرسختانه کرد. بنابراین، می توان او را اوّلین حامی نخستین گروه پیمان شکن دانست. از سوی دیگر، می توانیم بگوییم عبدالله بن ابی اوّلین کسی است که در جامه مسلمانی و تحت عنوان یک مسلمان، به حمایت از مخالفان اسلام، به حمایت از پیروان یک دین دیگر و به حمایت از یهودیانی که دشمن اسلام بودند، برخاست و متعصبانه از آنها دفاع کرد. بنابراین، کسانی هم که در عصر ما تحت لوای مسلمانی از یهودیان (صهیونیستها که با اسلام ستیز و دشمنی دارند، نه همه یهودیان) به طور مستقیم و غیرمستقیم و به صورت منافقانه دفاع می نمایند، اقتدا به عبدالله بن ابی می کنند. به دلیل خدمتی که عبدالله بن ابی به یهودیان مخالف اسلام کرد، این جماعت (یهودیان اسلام ستیز) هرگز نمی توانند به او و امثال او نگاه مثبت و ستایش انگیز نداشته باشند. حمایت عبدالله بن ابی از یهودیان مخالف اسلام، در جریان غزوه «بنی قینقاع» آشکار شد. این غزوه در حدود یک سال پیش از نبرد احد به وقوع پیوست. بنی قینقاع یکی از سه گروه یهودیان مدینه بودند که رسول اکرم با آنها نیز مثل دو گروه دیگر یهودی (بنی نضیر و بنی قریظه)، پیمان صلح و عدم توطئه علیه یکدیگر را منعقد کرد. بنی قینقاع اوّلین گروه از یهودیان مدینه بودند که پیمان با رسول خدا را شکستند و با این کار به استقبال جنگ با مسلمانان رفتند. عبدالله بن ابی در تحریک بنی قینقاع به پیمان شکنی و جنگ با مسلمانان نقش زیادی داشته است. عبدالله بن ابی که از قبل با بنی قینقاع همپیمان بود، از یک سو تظاهر به مسلمانی می نمود و از سوی دیگر، پنهانی با بنی قینقاع رابطه داشت و آنها را علیه مسلمانان تحریک می کرد و وعده کمک هم می داد. عبدالله بن ابی، در غزوه بنی نضیر نیز نفاق و دشمنی با رسول اکرم را آشکار کرد. بنی نضیر همچون بنی قینقاع از یهودیان مستقر در مدینه بودند. بنی نضیر که ثروت و قدرت قابل توجهی داشتند، با ورود رسول اکرم به مدینه، با آن حضرت پیمان صلح و عدم تعرض بستند. با این حال، در سال چهارم هجری، نه تنها پیمان با پیامبر را شکستند، بلکه درصدد برآمدند با نیرنگ، رسول اکرم را به قتل برسانند. هنگامی که سپاه اسلام به فرمان اسلام، دژ بنی نضیر را محاصره کردند، آنها ابتدا قصد داشتند تسلیم شوند، ولی عبدالله بن ابی و برخی منافقان دیگری که با او بودند، پنهانی به سران بنی نضیر چنین پیغام دادند: مبادا تسلیم محمّد شوید، ما با دو هزار رزمنده به کمک شما خواهیم شتافت و با هم، بر محمّد غلبه پیدا خواهیم کرد. بدانید که اگر شما جنگ کنید، ما هم با تمام توان و تا آخرین ساعت، همراه شما نبرد می کنیم؛ اگر از مدینه خارج شوید، ما نیز همراه شما خارج می شویم. پس نترسید و استوار بایستید. چون پیغام عبدالله بن ابی و سایر منافقان به سران بنی نضیر رسید، آنها به طور جدی آماده ی مقابله با سپاه اسلام شدند. اما هر قدر صبر کردند کمکی از منافقان نرسید. بعد از آن که بنی نضیر از کمک منافقان خبری نیافتند، تسلیم شدند و ماجرا پایان پذیرفت. در سال ششم هجری و در جریان غزوه بنی مصطلق، بار دیگر نفاق و دشمنی بزرگی از عبدالله بن ابی ظاهر شد. خلاصه ماجرا چنین است که بعد از پیروزی سپاه اسلام در این غزوه و هنگام بازگشت رسول خدا به مدینه، بین یکی از انصار، بر سر آب نزاعی درگرفت و فوراً هم با میانجیگری عقلای انصار و مهاجران پایان یافت. با این حال، عبدالله بن ابی این واقعه ی کوچک را بهانه قرار داد تا فتنه ی بزرگی پدید آورد. عبدالله بن ابی خطاب به انصار (مسلمانان مدینه) گفت: کار به جایی رسیده است که اینان (مهاجران) می خواهند در سرزمین خود ما و در شهر خود ما به ما زور بگویند و برتری جویند. تقصیر خود شما است که آنها را به شهر خود راه دادید و از پوشاک و مسکن و غذا، چیزی از آنها دریغ نکردند و هرچه داشتند در اختیارشان گذاشتید. اگر به مدینه بازگردیم، معلوم خواهیم کرد که ما عزیز و بزرگواریم و آنها زبون و بیچاره اند. گرچه این ماجرا با تدبیر رسول اکرم حل شد، ولی بسیاری از مسلمانان نتوانستند فتنه گری و نفاق عبدالله بن ابی را تحمل کنند. بعضی نیز از رسول اکرم خواستند فرمان قتل عبدالله بن ابی را صادر کند و اجازه ندهد بیش از این وی فتنه گری نماید. بعضی نیز خواستار تبعید عبدالله بن ابی از مدینه شدند؛ حتی پسر عبدالله بن ابی با پدرش درشتی کرد و به رسول اکرم گفت: اگر قرار است فرمان قتل پدرم صادر شود، اجازه دهید تا خود من او را بکشم! رسول اکرم هیچ یک از این پیشنهادهای تند و خونین را نپذیرفتند و فرمودند: با او مدارا خواهیم کرد و تا زمانی که در میان ما بماند، با وی به نیکی رفتار خواهیم نمود. بعد از این واقعه، هرگاه عبدالله بن ابی نفاق و فتنه گری می کرد، پیش از آن که دیگران به او تذکر دهند، بسیاری از افراد قبیله اش به کارهای ناصواب وی اعتراض می کردند. با این حال، عبدالله بن ابی تا پایان عمر از نفاق و فتنه گری دست برنداشت. او حتی در آخرین سال عمر خود، به همراه جمعی از منافقان دیگر، در برابر سیاستهای نظامی و غیر نظامی رسول اکرم ایستاد. به عنوان مثال، در سال نهم هجری (آخرین سال حیات عبدالله بن ابی) که رسول اکرم عازم جنگ با رومیان به نام غزوه تبوک شدند، عبدالله بن ابی و تعدادی از منافقان دیگر، تبلیغات گسترده ای به راه انداختند تا مانع شرکت مردم در جنگ شوند. شدّت تبلیغات و توطئه گری بعضی از منافقان چنان شدید و گسترده بود که رسول اکرم دستور دادند محل تجمع و توطئه آنها به آتش کشیده و تخریب شود. عبدالله بن ابی در گرماگرم عزیمت مسلمانان به جنگ تبوک، تحرکات قابل تأمل و عجیبی داشت. او در آن زمان، نه تنها از میزان نفاق خود نکاست، بلکه در این زمینه موج تازه ای به وجود آورد. در همان زمان که رسول خدا و یاران راستین ایشان و به تجهیز قوا و تشویق مردم برای شرکت در غزوه تبوک مشغول بودند، عبدالله بن ابی از یک سو منافقان دیگر را به تبلیغ علیه جنگ تشویق می کرد و از سوی دیگر، خود او نیز وارد میدان شده بود تا مردم را از همراهی رسول خدا در غزوه تبوک باز دارد. علاوه بر این، عبدالله بن ابی یاران و هواداران خود را جمع کرد تا به اصطلاح همراه رسول خدا به جنگ بروند! البته روشن بود که نیّت باطنی او، به رخ کشیدن میزان قوا و طرفدارانش بود؛ زیرا بعد از آن که قوایش را آماده کرد، داخل سپاه رسول اکرم نشد، بلکه با فاصله های حساب شده از سپاه مسلمانان، حرکت می کرد. سرانجام نیز در حالی که هنوز مسافت زیادی از شهر دور نشده بودند، در رأس قوای خود به مدینه بازگشت؛ یعنی دقیقاً همان کاری را که در جنگ احد کرده بود، تکرار نمود. عبدالله بن ابی حدود سه ماه پس از این ماجرا، در ذیقعده سال نهم هجرت فوت کرد و فرصت نفاق و فتنه تا ابد از او گرفته شد. (www.rasekhoon.net/article/print/903219) جهت مطالعه بیشتر به منابع زیر مراجعه شود: دروغ پردازی و دجال گری علیه دولت نبوی و علوی(از هیاهوی ملحدانه در شرق مکه تا غوغای منافقانه در غرب رقه)، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، 1390 نفاق و منافق ، سید مرتضی حسینی اصفهانی ، قم: فرهنگ قرآن ، 1380