خانه » همه » مذهبی » بستن دستان حضرت علی (ع)

بستن دستان حضرت علی (ع)


بستن دستان حضرت علی (ع)

۱۳۹۴/۰۱/۱۶


۸۵۸۶ بازدید

آیا قضیه بستن دستان حضرت علی (ع) و حمله به خانه حضرت زهرا (س) صحت دارد؟

در پاسخ به سوال اول شما باید گفت: قضیه بسته بودن دستان امیرالمومنین علی علیه السلام و به زور بردن و توسل به خشونت و کشان کشان بردن حضرت علی از قضایایی است که هم در منابع شیعی و هم در منابع اهل تسنن بدان اشاره شده است هر چند علمای اهل سنت سعی کرده اند از بیان بسیاری از جزییات این عمل و حمله وقیحانه خودداری کنند اما به یقین آنچه در کتب تاریخی آنها باقی مانده گویای حوادث رخ داده می باشد. بلاذری در انساب الاشراف ج1 ص 587 می نویسد: چون علی(ع) از بیعت با ابوبکر سرپیچی نمود ابوبکر به عمر دستور داد که برود و علی را با خشونت هر چه تمامتر بیاورد. ابن قتیبه نیز در کتاب الامه و السیاسه ج1 ص 13 و همچنین عمر رضا کحاله در اعلام النساء، ج4 ص 115 این گونه آورده اند: چون مردم صدای فاطمه(س) و گریه او را شنیدندگریان بازگشتند بگونه ای که نزدیک بود دلها پاره و جگرها سوراخ گردد. اما عمر و عده ای دیگر همراه او ماندند.علی(ع) را بیرون کشیده و می دواندند تا به نزد ابوبکر آوردند. ابوبکر جوهری در ج 6 ص 115 کتاب السقیفه با ذکر سند به طور روشن تری به بسته بودن دستان حضرت اشاره کرده و آورده است: سپس عمر داخل خانه آمد و به علی(ع) گفت: برخیز و بیعت کن. علی(ع) سرپیچی کرد وخودداری نمود عمر دست او را کشید و گفت: برخیز اما علی(ع) از برخاستین خودداری می کرد. آن گاه بر او حمله کردند و به سختی و زور همان گونه که با زبیر رفتار کردند او را نیز بیرون آورده، خالد بن ولید (دست) آنها را بست و عمر و همراهانش آندو را باخشونت کشان کشان می بردند. در کوچه ها ازدحام جمعیت شده و مردم برای تماشا جمع شده بودند. فاطمه(س) تا درب خانه آمد و فریاد زد: ای ابابکر! چه زود برخاندان رسول خدا(ص) هجوم آوردید، به خدا سوگند که تاهنگام مرگ با عمر سخن نخواهم گفت.این تنها نمونه هایی بود از مطالبی که اهل سنت بدان اعتراف کرده اند.
در پایان به دو نمونه از نقل قولهای علمای شیعه هم اشاره می کنیم:
از سلیمان بن قیس هلالی نقل شده است: عمر آتش خواست، و بر در آتش افکند و آن را سوزاند و شکست، فاطمه(ع) جلوی او را گرفت و فریاد زد: پدرجان یا رسول الله.
عمر شمشیر را با غلاف آن بالا برد و بر پهلوی او کوفت، فاطمه(ع) ناله کرد، عمر تازیانه بر بازوی او زد، فاطمه فریاد زد: پدرجان.
در این هنگام علی علیه السلام برجست و گریبان عمر را گرفت و او را فرو کشید و بر زمین کوفت و بینی و گردن او را رنجه کرد، و می خواست او را بکشد اما گفتار رسول خدا(ص) که او را به صبر و طاعت وصیت فرموده بود به یاد آورد، و فرمود:
«به خدایی که محمّد را به پیامبری مکّرم داشت ای پسر صهّاک اگر تقدیر و فرمان الهی از قبل نبود هر آینه در می یافتی که نمی توانی به خانه ی من داخل شوی»
عمر کمک طلبید، و گروهی آمدند و به خانه وارد شدند و بر علی(ع) ازدحام کرده او را گرفتند و ریسمانی به گردن او افکندند و او را کشان کشان می بردند، فاطمه(ع) جلوی منزل میان آنان و علی (ع) حائل شد و مانع آن گردید که علی علیه السلام را ببرند. قنفذ به او حمله کرد و با تازیانه چنان فاطمه(ع) را مضروب ساخت که هنگام وفات هنوز اثر تازیانه بر بازوی زهرا(ع) همچون دستبندی آشکار بود، و نیز زهرا(ع) را میان در و دیوار قرار داده فشرد به طوری که یک دنده ی او شکست و جنینش سقط شد و به همین جهت همواره بیمار و بستری بود تا به شهادت رسید، صلّی الله علیها.( کتاب سقیفه تألیف سلیم بن قیس هلالی، ص 82-85 و 249-250)
علّامه فیض کاشانی نیز می گوید: سپس دومی گروهی از آزادشدگان و منافقان را جمع کرد و به منزل امیرمؤمنان علیه السلام آورد، با در بسته مواجه شدند، صدا زدند: ای علی، در را باز کن که خلیفه رسول خدا تو را می خواند. آن حضرت در را باز نکرد، آنان هیزم آورده جلو در خانه نهادند و آتش آوردند تا آتش زنند .
دومی فریاد زد: به خدا اگر در را باز نکنید آن را آتش می زنیم.
فاطمه – علیها السلام – که دید آنها منزل را آتش می زنند برخاست و در را گشود و پیش از آنکه خود را پنهان کند آن گروه حمله کردند و او را کنار زدند، فاطمه – علیها السلام – میان در و دیوار پنهان شد، آنان بر امیرمؤمنان علیه السلام که روی فراش خود نشسته بود حمله بردند و به یاری هم حضرتش را کشان کشان از خانه بیرون بردند و گریبان او را گرفته و به سوی مسجد می کشاندند. فاطمه – علیها السلام – مانع شد و فرمود: به خدا سوگند که نمی گذارم پسر عمویم را به ستم (به مسجد) کشانید، شما چه زود به خدا و رسول درباره ما خاندان خیانت کردید در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شما را به پیروی و دوستی و چنگ زدن به دامان ما سفارش کرده بود…( علم الیقین،ج 2 /ص 686، مقصد سوم، فصل 20)
اما در پاسخ به قسمت دوم سوال شما باید گفت:
واقعیت این است که تحلیل برخی حوادث تاریخی بسیار مشکل است و هضم برخی رفتارها بسیار سنگین است.
موضوع حمله به خانه حضرت زهرا از جمله وقایع تاریخى است که افزون بر منابع شیعى در بسیارى از منابع تاریخى اهل سنت نیز آمده است. (ر.ک: تاریخ الطبرى، ج 2، ص 444 – 443، وقایع سال یازدهم هجرى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت؛ عقدالفرید، ابن عبدربه الاندلسى، ج 4، ص 242، دار الکتاب العربى، بیروت؛ انساب الاشراف، بلاذرى، ج 1، ص 586، نشر دارالمعارف، مصر؛ الامامه و السیاسة، ابن قتیبه، ج 1، ص 13 – 12، منشورات الشریف الرضى، قم).
اما این که چرا حضرت على(ع) در این باره صبر کرد و با آن همه شجاعت دست به شمشیر نبرد و از حضرت زهرا دفاع نکرد؟ یا بعدها انتقام آن حضرت را نگرفت؟ باید گفت گاهى ممکن است چنین برداشتى صورت گیرد که تنها راه رسیدن به حق، استفاده از شمشیر و زور است و تنها مى توان با توسل به نیروى قهریه، بدون در نظر گرفتن شرایط و پیامدهایى که ممکن است به دنبال داشته باشد، حق را ستاند؛ اما سیره پیامبران و به ویژه پیامبر گرامى اسلام(ص) نشان مى دهد که آن بزرگوار نیز هرگز با توسل به زور به دنبال انجام رسالت و تبلیغ دین نبوده اند و حتى در بسیارى از اوقات ستم ها و ظلم هاى روا شده بر خود و پیروانشان را تحمل کرده اند تا بتوانند به مصالحى که آن را براى پیروانشان لازمتر مى دانسته اند، دست یابند.
پیامبر گرامى اسلام که اسوه حسنه ما مى باشد، همواره براى دستیابى به حق خود و پیروانشان تا آن زمان که مجبور نمى شده اند، دست به شمشیر نمى برده اند. و گاه مى شد که آن حضرت انجام عملى را تا موعد مقرر آن به تأخیر مى انداخت و یا به خاطر مصالح مسلمانان به پذیرش پیمان هاى ظالمانه اى تن مى داد.
مثلاً تمامى مفسران درباره آیه «وَ أَنذِر عَشیِرَتَکَ الأَقرَبینَ» سوره شعرا، آیه 214. اتفاق نظر دارند که این آیه در سال سوم بعثت نازل شده است و تا آن زمان هیچ یک از اقوام و خویشان پیامبر دعوت آن حضرت را از زبانشان نشنیده بودند و این تأخیر سه ساله به علت شرایط زمانى و مکانى ویژه بوده است. مثال دیگر این که در حدود سال ششم هجرت هنگامى که پیامبر با کفار قریش پیمان صلحى را منعقد کرد، هنگام نگارش پیمان نامه آن حضرت، على(ع) را فرا خواند و فرمود: بنویس به نام خداوند بخشنده مهربان! سهیل بن عمرو، نماینده کفار قریش، گفت: این خدایى را که تو مى گویى، من نمى شناسم و تنها بنویس به نام خدا! پیامبر فرمود: همین را بنویس! پس پیامبر(ص) به على(ع) فرمود: بنویس این قرارداد صلحى است بین رسول خدا و سهیل بن عمرو! سهیل گفت: اگر بر پیامبرى تو شهادت مى دادیم که با تو نمى جنگیدیم؛ تنها نام خودت و پدرت را بنویس!
در مفاد این قرارداد چنین آمده بود که به مدت ده سال بین مسلمانان و کفار جنگى در نگیرد. و هر شخصى از کفار به پیامبر پناهنده شود، بازگردانیده شود؛ اما اگر از افراد پیامبر کسى به قریش پناهنده شد، بازگشت داده نخواهد شد.
مفاد این پیمان نامه هر چند به نظر برخی از صحابه ظالمانه و غیر قابل پذیرش بود، اما پیامبر براى حفظ مصالح امت اسلامى و اهدافى بسیار ژرف تر از انعقادِ یک پیمان صلح آن را پذیرفت.
حضرت على(ع) نیز با ملاحظه خطرهایى که در صورت قیام او، جامعه اسلامى را تهدید مى کرد از قیام و اقدام مسلحانه و گرفتن انتقام از ظالمان به حضرت زهرا خوددارى کرد، و با دشمنان خویش سازش نمود تا اصل اسلام محفوظ بماند. در این جا به چند نمونه از خطرهاى جدى که در آن دوران اسلام و مسلمانان را تهدید مى کرد، اشاره مى کنیم:
1. خطر مرتدین
بسیارى از گروه ها و قبایلى که در سال هاى آخر عمر پیامبر مسلمان شده بودند، هنوز آموزش هاى لازم اسلامى را ندیده بودند و نور ایمان کاملاً در دل آنها نفوذ نکرده بود. از این رو هنگامى که خبر درگذشت پیامبر اسلام در میان آنان منتشر گردید، گروهى از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت پرستى را برافراشتند و عملاً با حکومت اسلام در مدینه مخالفت کرده، حاضر به پرداخت مالیات اسلامى نشدند. اینان با گردآورى نیروى نظامى، نظام نوپاى اسلامى را به شدت مورد تهدید قرار دادند. به همین جهت نخستین کارى که حکومت جدید انجام داد، نبرد با مرتدان بود. در چنین موقعیتى که دشمنان ارتجاعى اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته و حکومت اسلامى را تهدید مى کردند، هرگز صحیح نبود که امام(ع) پرچم دیگرى به دست گیرد و قیام نماید.
حضرت على(ع) در یکى از نامه هاى خود به مردم مصر، به این نکته اشاره مى کند و مى فرماید: «آن گاه که پیامبر(ص) به سوى خدا رفت، مسلمانان پس از وى در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا، نه در فکرم مى گذشت و نه در خاطرم مى آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا(ص) از اهل بیت او بگرداند، یا مرا پس از وى از عهده دار شدن حکومت باز دارند. تنها چیزى که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص (ابوبکر) بود. من دست باز کشیدم تا آن جا که دیدم گروهى از اسلام بازگشته، مى خواهند دین محمد(ص) را نابود سازند. پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارنش را یارى نکنم (و دست به قیام بزنم)، رخنه اى در آن بینم یا شاهد نابودى آن باشم، که مصیبت آن بر من سخت تر از رها کردن حکومت برشماست، که حکومت کالاى چند روزه دنیاست…
2. خطر مدعیان دروغین نبوت
علاوه بر خطر مرتدین، مدعیان نبوت و پیمبرانى دروغین مانند «مسیلمه»، «طلیحه»، «سجاح» نیز در صحنه ظاهر شده، هر کدام طرفداران و نیروهایى دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدینه را داشتند که با همکارى و اتحاد مسلمانان پس از زحماتى فراوان نیروهاى آنان شکست خوردند.
3. خطر رومیان
خطر حمله احتمالى رومیان نیز مى توانست مایه نگرانى دیگرى براى جبهه مسلمانان باشد، زیرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با رومیان درگیر شده بودند. از همین روى رومیان مسلمانان را براى خود خطرى جدى تلقى مى کردند و در پى فرصتى بودند که به مرکز اسلام حمله کنند. اگر حضرت على(ع) دست به قیام مسلحانه مى زد، با تضعیف جبهه داخلى مسلمانان، بهترین فرصت به دست رومى ها مى افتاد که از این ضعف استفاده کنند.
لذا در چنین شرایطی سکوت حضرت على(ع) همانند سکوت پیامبر است که گاهى براى مصلحت یا رفع فتنه سکوت مى نمود؛ مانند جریان طلب نمودن کاغذ و قلم در واپسین روزهاى حیات حضرت رسول(ص) که بعضى از حاضران گفتند: «اِنَّ رسول اللَّه(ص) یَهْجر»؛ (صحیح مسلم، ج 5، ص 76، دارالفکر، بیروت). پیامبر هذیان مى گوید، یا به قولى: «قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ»؛ (صحیح مسلم، همان؛ صحیح بخارى، ج 7، ص 9، دارالفکر، بیروت). درد بر او غالب شده است و بیهوده حرف مى زند. تا جایى که حضرت دستور فرمودند همه از خانه بیرون بروند و از نوشتن صرف نظر کردند و سکوت فرمود.
امیر مؤمنان على بن ابى طالب(ع) نیز به خاطر مصالح و رفع فتنه و جلوگیرى از نابود شدن اسلام سکوت کردند. ابو طفیل مى گوید: در روز شورا من در کنار آن خانه – محل شوراى شش نفره برای تعیین جانشین عمر- بودم که سر و صدا از اندرون بلند شد. شنیدم که امام على(ع) مى فرمود: «زمانى مردم با ابوبکر بیعت کردند به خدا قسم که من از او سزاوارتر بودم و حق با من بود؛ اما در عین حال اطاعت کردم تا مبادا مردم کافر شوند و گردن یکدیگر را با شمشیر بزنند. سپس ابوبکر براى عمر بیعت گرفت، در حالى که به خدا قسم من سزاوارتر بودم؛ ولى باز هم اطاعت کردم که مبادا مردم کافر شوند و امروز شما مى خواهید با عثمان بیعت کنید، اما به خدا سوگند، من رضایت نمى دهم و اطاعت نمى کنم».
در نهج البلاغه نیز مى خوانیم که آن حضرت فرمود: «من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپیچیدم و کنار رفتم، در حالى که در این اندیشه فرو رفته بودم که آیا با دست تنها و بدون یاور به پا خیزم و حق خود و مردم را بگیرم و یا در این محیط پر خفقان و ظلمتى که پدید آورده اند، صبر کنم؟ محیطى که پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگى به رنج وا مى دارد. عاقبت دیدم بردبارى و صبر، به عقل و خرد، نزدیک تر است، لذا شکیبایى ورزیدم، ولى به کسى مى ماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود مى دیدم میراثم را به غارت مى برند».( نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 3.)
امام(ع) در جای دیگر می‌فرماید: «خوب مى دانید که من از همه کس به خلافت شایسته ترم. به خدا سوگند، تا هنگامى که اوضاع مسلمین روبه راه باشد و در هم نریزد و به غیر از من به دیگرى ستم نشود، همچنان مدارا خواهم کرد».( نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 74.)
آرى، حضرت على(ع) در برابر ظالمان و غاصبان کاری نکرد، تا زحمت هاى 23 ساله پیامبر و خون شهدایى چون حمزه، جعفر طیار و… به هدر نرود. ایشان به جهت حفظ اسلام از انتقام خودداری کرد تا اصل اسلام باقى بماند.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد