۱۳۹۳/۱۱/۱۹
–
۲۲۴ بازدید
کتابی در باره انسان شناسی داریم؟
موضوع: عقاید
تهیه کننده: مرکز تحقیقات اسلامی
نمایندگی ولی فقیه در سپاه
تاریخ انتشار: زمستان 1378
فهرست عناوین
انسان شناسى از نظر اسلام 2
آفرینش انسان 5
روح از دیدگاه قرآن 7
تجرّد روح 9
اصالت روح 12
گرایشهاى درونى انسان (1) 14
منزلت انسان 22
انسان در قرآن 24
کرامت تکوینى 27
کرامت اختیارى 29
هدف آفرینش 32
بندگى راز آفرینش انسان 34
چگونگى بندگى خدا 37
آثار باطنى و ظاهرى بندگى (1) 40
آثار باطنى و ظاهرى بندگى (2) 43
( فهرست منابع ) 45
——————————————————————————–
2
انسان شناسى از نظر اسلام
انـسـان از جـمـله موجودات شگفت انگیز عالم هستى است که داراى جنبه هاى مختلفى مى باشد و با توجّه به هر جنبه اى ، موضوع علمى از علوم بشرى قرار مى گیرد.
مـحـور و اسـاس مـسـائل اسلام نیز انسان مى باشد، لکن نه اینکه وجود او را از هر جهت بررسى کـنـد، بـلکـه بـر بیان حقیقت و ابعاد و حالتها و هدف از وجودش و راه رسیدن به هدف تکیه مى کند.
بـا کمى درنگ و تاءمل درمى یابیم که قابلیتها و استعدادهایى در انسان وجود دارد که در دیگر جانداران به چشم نمى خورد و علاوه بر پیچیدگى و عظمتى که در خلقت مادى وى به کار رفته و وجـه مشترکى از این جهت با دیگر جانداران دارد، ویژگیهاى روحى منحصر به فردى دارد که سـبـب امـتـیاز او از سایر موجودات شده است ، مانند خلاّقیّت ، کرامت ، مسؤ ولیت و هدفمندى که در آیـات و روایـات تـوجـه زیـادى به آنها شده است . مباحث انسان شناسى متعهد است تا به کلیه سؤ الاتى که درباره منزلت و موقعیت انسان و رابطه او با خالق و دیگر موجودات مطرح است ، پاسخ دهد.
موضوع و تعریف
در انسان شناسى ، انسان از نظر حقیقت و خصوصیات وجودى و اینکه انسانیت انسان و اصالت او به چیست و هدف و سرانجام وجود او چگونه است ، مورد بحث قرار مى گیرد.
اسلام اگرچه درباره جنبه مادى و مبداء وجودى انسان بحث به میان آورده و احکامى را نیز بر این جـنـبـه بـار کرده است ، لکن بحث از حقیقت انسان و اینکه اصالت او به روح و نفس است و با چه قـالب ، شـکل و گرایشهایى به وجود آمده و به چه مراحلى مى تواند راه یابد، اساس بحث را تشکیل مى دهد و دستورات تکلیفى و اخلاقى نیز با توجّه به این امور تعیین شده است .
اهمیّت انسان شناسى
اسلام بر خلاف مکتبها و ادیان دیگر به شناخت انسان اهمیّت بسیار زیادى داده است ، زیرا اساس مـسـائل حـقـوقـى ، سـیـاسـى ، اقـتـصـادى ، تـربـیـتـى و سـایـر امـور دیـگـر را انـسـان تشکیل مى دهد، از این رو وى را به شناخت خودش سفارش کرده است تا بتواند در مسیر زندگى ، راه صحیح که مطابق با ساختمان وجودى اش باشد، انتخاب کند.
قرآن کریم مى فرماید:
(یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ اَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ اِذَااهْتَدَیْتُمْ…)(1)
اى کسانى که ایمان آورده اید، مراقب خودتان باشید، زمانى که هدایت یافتید گمراهان به شما ضررى نمى رسانند.
با دقّت در این آیه شریفه ، ترغیب قرآن به شناخت نفس و اهمیّت زیاد آن فهمیده مى شود، زیرا در صـورت شـنـاخـت صحیح نفس و مراقبت از آن ، گمراهى گمراهان در انسان اثر نخواهد داشت و نـیـز فـهـمـیده مى شود که گمراهى آنان به سبب عدم شناخت صحیح نفس خودشان و مراقبت از آن است .(2)
در آیه دیگر مى فرماید:
(وَ فى اءَنْفُسِکُمْ اءفَلا تُبْصِرُونَ)(3)
و در نفس خویش آیا نمى بینید (تاءمّل نمى کنید).
در ایـن آیـه نـیز همه افراد مؤ من و کافر را به تفکّر و شناخت وجودخویش سفارش و تحریک مى کند.
در روایت زیادى امامان (ع ) به شناخت نفس سفارش کرده و انسانها را از غفلت از آن برحذر داشته اند. حضرت على (ع ) فرمود:
(اءَفْضَلُ الْمَعْرِفَةِ، مَعْرِفَةُ الا نْسانِ نَفْسَهُ)(4)
برترین شناختها شناخت انسان به نفس خویش مى باشد.
و نیز مى فرماید:
(مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدِ انْتَهى اِلى غایَةِ کُلِّ مَعْرِفَةٍ وَ عِلْمٍ)(5)
کسى که خود را بشناسد، به نهایت هر شناخت و علمى رسیده است .
همچنین در نکوهش عدم شناخت نفس و اهمال نسبت به آن فرمود:
(اءَعْظَمُ الْجَهْلِ، جَهْلُ الاِْنْسانِ اَمْرَ نَفْسِهِ)(6)
بزرگترین نادانیها نادانى انسان نسبت به امر خویش مى باشد.
و نیز مى فرماید:
(مَنْ لَمْ یَعْرِفْ نَفْسَهُ بَعُدَ عَنْ سَبیلِ النَّجاةِ وَ خَبَطَ فِى الضَّلالِ وَالْجَهالاتِ)(7)
کسى که خویشتن را نشناسد، از راه نجات دور شده و در گمراهیها ونادانیها وارد مى شود.
——————————————————————————–
3
انـسـان شناسى با مسائل علوم انسانى ارتباط عمیقى دارد، از این رو ارتباطهاى مهم شناخت انسان با سایر مسائل را بیان مى کنیم .
ارتباط انسان شناسى با خداشناسى
خـداشـنـاسـى ، دو راه اسـاسـى دارد: اول شـنـاخـت ذات و صـفـات جـمـال و جـلال خـداونـد از راه تـفـکـّر و تـعـقـّل در آثـار و افـعـال او. ایـن راه بـه وسـیـله تـرتـیب مقدّمات و نتیجه گیرى عقلى به دست مى آید. این مقدّمات گـاهـى حـسـّى است و گاهى عقلى . مقدّمات حسّى گاهى از پى بردن به نظمها و شگفتیهاى جهان طبیعت به دست مى آید، و گاهى از پى بردن به شگفتیهاى خصوصیّات جسمانى و روحى انسان . این شناخت را در اصطلاح ، (علم حصولى ) مى نامند.
دوّم : شناخت خداوند متعال بگونه مشاهده قلبى به اندازه ظرفیّت وجودى خود، یعنى اگر انسان در راه بـنـدگـى حـقـیـقـى و خـالصـانه خداوند قدم بردارد و با نفس خویش مجاهده کند و او را در تـمـامـى امـور بـه خشنودى خداوند متوجّه گرداند، کم کم پرده هایى که بین او و خدا وجود دارد، بـرداشـتـه مـى شـود، و بـه انـدازه ظـرفـیـّت وجـودى خود، شناخت قلبى و حضورى به خداوند متعال پیدا مى کند. به این شناخت (علم حضورى ) گفته مى شود.
قرآن کریم در آیاتى به این راه ، اشاره کرده که از همه آنها مهمتر آیه شریفه (یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ اءَنْفُسَکُمْ…)(8)
مى باشد.
عـلاّمـه طباطبایى (ره ) در بیان آیه مزبور مى فرماید: ترغیب خداوند مؤ منان را به ملازم بودن بـر خـویشتن که همان حفظ کردن راه هدایت است ، مى فهماند راهى که لازم است انسانها بپیمایند، راه خویشتن است که ایشان را به خداوند و سعادت حقیقى مى رساند.
و نیز مى فرماید: شناختن نفس بهترین شناختهاست ، زیرا اگر چه شناخت آیات آفاقى و انفسى هـر دو ما را به شناخت خداوند و اسماء و صفاتش راهنمایى مى کنند و در نتیجه ما را به چنگ زدن بـه دیـن حـق و اصـلاح نـفس و اتّصاف به فضایل اخلاقى ، هدایت مى نماید، لکن شناخت نفس و قـواى روحـى و بـدنـى و حـالات گـونـاگـون آن و شـناخت ملکه هاى فاضله و رذیله و سعادت و شـقـاوت آن ، جـداى از شـنـاخـت مـرضـهـا و دواهـاى آن نـیست ، و با این شناختها انسان بطور عادى مشغول اصلاح نفس و رسیدن به سعادت حقیقى مى شود و این راه نزدیکتر است ، زیرا این مقدّمات در خود انسان موجود است .(9) از این رو، حضرت علىّ(ع ) فرمود:
(مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ، عَرَفَ رَبَّهُ)(10)
کسى که خود را بشناسد، خدا را شناخته است .
و نیز فرمود:
(اَلْمَعْرِفَةُ بِالنَّفْسِ اءَنْفَعُ الْمَعْرِفَتَیْنِ)(11)
شناخت خود پرسودترین دو معرفت است .
در ظـاهـر، ایـن دو مـعـرفـت ، شـنـاخـت آیـات آفـاقـى و انـفـسـى مـى بـاشـد کـه درسوره فصّلت (12) و ذاریات (13) به آن تصریح شده است و در این رابطه روایتهاى زیادى موجود است ، اما به همین مقدار بسنده مى کنیم .(14)
ارتباط انسان شناسى با راهنماشناسى
اعـتـقـاد بـه ایـنـکه در میان انسانها باید افرادى باشند تا با عالم غیب تماس داشته و به مقام نـبـوّت و رسـالت رسـیده باشند، با شناخت انسان ارتباط دارد، زیرا هنگامى که در وجود انسان دقـّت کـنـیـم ، مـى یـابـیـم کـه او مـوجـودى بـا اخـتـیـار اسـت کـه بـه سـوى کمال و سعادت مى رود و رسیدن به کمال واقعى جدا از پیمودن راه سعادت امکان ندارد، و شناخت دقیق راه سعادت جز از طریق ارتباط با عالم غیب امکان ندارد و گرنه در میان متفکّران در این مورد اخـتـلافـى نبود؛ پس به یک راه دقیق و مطمئن نیاز است که او را به سعادت حقیقى برساند و آن جز با گرفتن وحى از عالم غیب به واسطه انسانى شایسته امکان ندارد.
ارتباط انسان شناسى با معادشناسى
اگر انسان را داراى روحى بدانیم که مى تواند بعد از نابودى بدن باقى بماند، مى توانیم مـعـاد را کـه بـرگـشـت روح بـه بـدن اسـت ، بـراى رسـیـدن بـه جـزا و پـاداش اعـمـال نیک و بد و نیر رسیدن به کمال مطلق بپذیریم ، لیکن اگر او را به جسم محدود کردیم کـه بـعـد از مـدتـى نـابـود و فـانى مى گردد، نمى توانیم معاد را اثبات کنیم پس اثبات معاد رابطه مستقیم با شناخت نفس و ابعاد وجودى او دارد.
——————————————————————————–
4
ارتباط انسان شناسى با مسائل اخلاقى
شـنـاخـت صـفـات پـسـنـدیـده و لایـق انـسـان و اتـّصـاف او بـه آنـهـا و در مـقـابل ، شناسایى اخلاق نکوهیده و ناپسند، و تهذیب و پاک کردن نفس از آنها درصورتى امکان پـذیـر اسـت کـه انـسـان را بـا هـمـه ابـعـاد وجـودى او بـشـنـاسـیـم . بـر هـمین اساس بعضى از نـویـسـنـدگـان کـتـابـهـاى اخـلاقـى ، بـخـشـى از کـتـاب خـود را بـه ایـن امـر اخـتـصـاص داده انـد.(15) بـعـضـى از آنـهـا گـفـتـه انـد: شـنـاخـت خـود مـوجـب شـوق تـحـصـیـل کـمـالات و تـهـذیـب اخـلاق و بـاعـث سـعـى در رفـع رذایل مى گردد… .(16)
ارتباط انسان شناسى با مسائل اجتماعى
بـشـر بـه تـنـهـایـى نـمـى تـوانـد زنـدگـى کـنـد و بـه کمال حقیقى خود نایل شود، مگر در پرتو اجتماع تا هر فرد و گروهى نیازى از نیازهاى اجتماع را بـرآورده سـازد. بـرپـایـى اجـتـماع صالح در پرتو وجود قوانینى است که با اجراى آن هر فـردى به حق خود دست پیدا کند و وضع احکام و قوانین و نیز شناخت حکمت آنها ارتباط مستقیم با شـنـاخـت انـسـان در هـمـه ابـعـادش دارد. هـر انـدازه کـه انـسـان بـر اثـر تـحـلیـل وجـود خود، خویشتن را بهتر بشناسد، قوانین اجتماعى دقیقترى را براساس واقعیّات مى تواند وضع کند.
بـنـابراین ، شناخت دقیق انسان ارتباط اساسى با بینشها و گرایشهاى او دارد.(17) از این رو، بحث را در شناخت ابعاد وجودى او در درسهاى آینده ادامه مى دهیم .
——————————————————————————–
5
آفرینش انسان
چگونگى آفرینش انسان از دیدگاه قرآن
قـرآن کـریـم درباره آفرینش انسان ، مطالب مختلفى بیان داشته است . گاهى راجع به انسان اولى و گـاهـى دربـاره هـمـه انـسـانـهـا، بـحـث بـه مـیـان آورده ، گـاهـى مـبـداء شـکـل گـیـرى و ایـجـاد او را زمـیـن مـى شـمـارد، گـاهـى خـاک ، گـاهـى گـِل و در بـعـضـى مـوارد مـنـشـاء را نـطـفـه و مـنـى ، و در چـنـد جـا مراحل خلقت انسان را به ترتیب بیان کرده است براى روشن شدن مطلب ، آیات شریفه قرآن را به چند قسمت تقسیم مى کنیم :
الف ـ آیاتى که مبداء پیدایش همه انسانها را زمین ذکر کرده و مى فرماید:
(مَنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیِدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً اءُخْرى )(18)
شـمـا را از زمـیـن آفـریـدیم و دوباره بدان باز مى گردانیم و بار دیگر شما را ازآن خارج مى کنیم .
از ایـن آیـه و آیـات دیـگـر اسـتـفـاده مـى شـود کـه انـسان از زمین خلق شده است ، هم اوّلین انسان (حـضـرت آدم (ع ) و هـم ذریـّه او کـه از نطفه خلق شده اند. این تعبیر کنایه اى مى باشد، یعنى هـمـان طـور کـه گـیاه از زمین مى روید و رشد مى کند و حیات مى یابد، شما نیز از همین موادّ به وجود آمده اى و خدا به شما حیات بخشیده است .
ب ـ آیاتى که منشاء پیدایش انسان را خاک مى داند که آن نیز بخشى از زمین است مانند:
(وَمِنْ آیاتِهِ اءَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ)(19)
از نشانه هاى او این است که شما را از خاک آفرید.
ج ـ آیـات دیـگـر دلالت مـى کـنـد کـه خـدا انـسـان را از گِل چسبنده و خشک شده مانند سفال آفریده است :
(هُوَ الّذى خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ)(20)
خداوند کسى است که شما را از گِل آفرید.
(إ نّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طینٍ لازِب )(21)
همانا انسانها را از گل چسبنده آفریدیم .
(خَلَقَ الْاءِنْسانِ مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخّارَ)(22)
خدا انسان را از گل خشکى مانند سفال آفرید.
د ـ آیـاتى که دلالت مى کند، بشر (جز حضرت آدم (ع ) و حوا وحضرت عیسى (ع ) از آب و نطفه آفریده شده است ، مانند:
(ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مَن ماءٍ مَهینٍ)(23)
سپس نسل آدم را از آبى صاف که مایعى پست و ضعیف است ، آفرید.
ه ـ آیاتى که مراحل خلقت انسان را بیان مى کند، مانند:
نَ مـِنْ سـُلا لَةٍ مـِنْ طـیـنٍ ثـُمَّ جـَعـَلْن اهُ نـُطْفَةً فى قَر ارٍمَکینٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعـَلَقـَةَ مـُضـْغـَةً فـَخـَلَقـْنـَا الْمـُضـْغَةَ عِظ اما فَکَسَوْنَا الْعِظ امَ لَحْما ثُمَّ اءَنْشَاْن اهُ خَلْقا آ خَرَ ….)(24)
هـمـانـا که انسان را از گلى صاف آفریدیم ، سپس او را به صورت نطفه دررَحِم مستقر کرده و بـعـد نـطـفـه را بـه صـورت خـون بـسـتـه شـده و خـون بـسـتـه شـده را بـه شـکـل گـوشـت جـویـده شـده و بـعـد آن را اسـتـخـوانـدار (یـا تـبـدیـل بـه اسـتـخـوان ) کـرده ، سپس بر روى استخوان گوشت رویانیدیم (و خلقتش را به حدّ کمال رساندیم ) آن گاه او را به شکل دیگر ایجاد کردیم ….
مبداء شکل گیرى انسان و نظریه (تطوّر انواع )
در ایـنـجـا ایـن سـؤ ال مـطـرح اسـت کـه آیـا آفـریـنـش آدم بـدون واسـطـه از خـاک و گـِل بـوده یـا آنـکـه انـواع دیـگـرى از مـوجـودات واسـطـه بـوده انـد؟ در این مورد، نظریّه هاى گـونـاگـونى ارائه شده و بعضى از آنها مربوط به افرادى است که به اسلام و قرآن عقیده ندارند و بیشتر آنها بطور فرضیّه و تخمین مى باشد، مانند داروین که به وجود آمدن انسان از مـیـمون معتقد شده است و بعضى از آنها گفته اند: نژادهاى گوناگون بشر همچون سفید، سیاه ، سرخ و زرد بر اثر گوناگون بودن خونها و نسلها مى باشد و به یک پدر و مادر ـ آدم و حوا ـ ختم نمى شود.
مـتـاءسـفـانـه بـعـضـى از افـرادى کـه بـه اسـلام و قـرآن اعـتـقـاد دارنـد، ایـن فـرضـیـه هـا را قـبـول و تـا آنـجـا پـیـش رفـته اند که آیات شریفه قرآن مجید را بر بعضى از این نظریه ها تطبیق کرده اند.
——————————————————————————–
6
نقد نظریه (تطور انواع )
ایـن گـونـه نـظـریـه هـا در حـدّ فـرضـیـّة بـوده ، گـمـان آور اسـت و عـلم آور نـیـسـت و دلایـل ارائه شـده تـنـهـا امـکـان ایـن گـونـه نـظریّه ها را ثابت مى کند، نه وقوع آن را و در عین حـال بـه حـکـم عقل ، مردود است . مرحوم علاّمه طباطبایى مى گوید: این دلیلها نمى تواند اثبات کند که نوع انسان از تطور دیگر موجودات تولد یافته است .(25)
به معتقدان اسلام و قرآن نیز مى گوییم : ظواهر آیات قرآن که نزدیک به صراحت است ، دلالت بر منتهى شدن نسل کنونى (26) انسان به یک مرد و زن دارد و مى توان این مطلب را از ضروریات قرآن به شمار آورد.(27) از جمله قرآن مى فرماید:
(یا اءَیُّها النّاسُ إ تَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذى خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَمِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجا لاً کَثیرا و نِساءا…)(28)
اى مـردم تـقـواى پـروردگـارتان را پیشه کنید، آن خدایى که شما را از یک نفس آفرید و از آن زوجش را آفرید و مردان زیاد و زنان را از آن دو تکثیر کرد.(29)
——————————————————————————–
7
روح از دیدگاه قرآن
از دیـربـاز ایـن مـسـاءله مـطـرح بـوده کـه آیـا انـسـان غـیـر از بـُعـد مـادى و عناصر فیزیکى و فعل و انفعالات فیزیکى و شیمیایى ، جنبه دیگرى نیز دارد یا خیر؟ در صورت مثبت بودن ، کدام جنبه مساوى با حقیقت انسان است ؟
قـرآن کـریـم آفـریـنـش انـسـان را عـلاوه بـر ایـنـکـه از خـالک و گل یا نطفه و مراحل تکاملى آن مى داند، براى او حقیقت دیگرى نیز معتقد است که گاهى از آن به روح و گاهى به خلق دیگر تعبیر مى کند.
(… ثُمَّ اءَنْشَاْناهُ خَلْقا آخَرَ ….)(30)
سپس آن را به شکل دیگرى ایجاد کردیم .
(ثُمَّ سَوّاهُ و نَفَخَ فیه مِنْ رُوحِهِ)(31)
سپس در او بعد از آنکه وى را از گِل آفرید و به نیکویى و تناسب آراست ، روح دمید.
در دو مورد دیگر درباره نفخ روح به حضرت آدم (ع ) سخنى به میان آورده است :
(فِإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحى …)(32)
هنگامى که کار آن را به پایان رساندم و از روح خود در او دمیدم .
با تاءمل در این آیات به دست مى آید که وجود روح از نظر قرآن امرى مسلم است . علاوه بر این آن را غـیـر از جـنـبـه فـیـزیـکـى و مـادى اشـیـاء دانـسـتـه اسـت ؛ هـر چـنـد کـه ایـجـادش هـمـراه کـامـل شـدن جـنـبـه مـادّى بـدن مـى بـاشـد، البـتـه نـه آن گـونـه کـه مـادیـّهـا مـعـتـقـدنـد که آن محصول فعل و انفعالات مکانیکى مادى است .
دلایل اثبات روح
مـا در تـمـام عـمـر، از خـود بـا کـلمه (من ) تعبیر مى کنیم ، با اینکه تغییرات و دگرگونیهایى بـراى بـدن مـا پـیـش مى آید لیکن آن چیز که حقیقت ما به او است ، هیچ کاستى و افزایشى مانند آنـچـه بـر بـدن وارد مـى شـود پـیـدا نـمـى کـنـد. بـطـور مـثـال اگـر انـسـان بـر اثـر کـمبود مواد غذایى ، بیمارى ، پرکارى ، پیرى ، یا سرما و گرما نـاتـوان و لاغر شود، این کاهش و ضعف تنها در بدن او احساس مى شود، ولى از حقیقت انسانى او چـیـزى کـاسـتـه نـخـواهـد شـد و مـا او را هـمـان انـسان قبلى مى دانیم ، همچنین بر اثر رسیدگى کامل به وضع غذایى بدن ، انسانیّت او رشد و قوّت پیدا نخواهد کرد. از این رو، در مى یابیم کـه آنچه حقیقت انسان به اوست ، جز روح یا نفس چیز دیگرى نیست و آن موجود غیر از بدن است ؛ حـتـى اگـر جزیى از حسّاسترین عضو بدن انسان را که مغز است و مادیگراها نسبت به آن توجه بـیـشترى نشان مى دهند، به وسیله عمل جرّاحى بردارند باز او را همان انسان قبلى مى دانیم و از حـقـیـقـت او چـیـزى کـاسته نمى شود، اگر چه مقدارى از معلومات خود را به واسطه از بین رفتن ابزار از دست بدهد. در مورد سایر اعضاى بدن انسان نیز چنین است .(33)
از نـظـر عـلمـى هـمـه سـلولهـاى بـدن انـسـان در طـول هـفـت یـا هـشـت سـال بـتـدریـج از کـار افـتـاده ، جاى خود را به سلولهاى جدید مى سپارند، حتى سلولهاى مغز اگـر چـه از نـظـر تـعـداد هـمـیـشـه ثـابـتـنـد، لیـکـن ایـن تـبـدیـل در آنـهـا هـم وجـود دارد، ولى در عـیـن حال با این همه تغییرات ، انسان امروز خود را همان انـسان ده سال قبل مى داند و هرگز این حقیقت را انکار نمى کند اگر چه در دادگاهى در مورد جرم ده سـال قـبـل مـحاکمه شود. از اینجا ثابت مى شود که حقیقت دیگرى در انسان غیر از بدنش وجود دارد که همیشه ثابت است و تغییرپذیر نیست و آن همان روح است .(34)
مـا تـمـامـى افـعال و انفعالات گوناگون بدن را به خود نسبت داده ، مى گوییم : من خوردم ، با چشمم دیدم ، با پایم رفتم ، و با زبانم سخن گفتم ، و با گوشم شنیدم و با مغزم اندیشیدم . در تـمـام این تعبیرات ، افعال گوناگون راب ه یک واحد نسبت مى دهیم ، این واحد چیست ؟ آیا خود ایـن اعـضـا بـا هم جهت واحدى دارند؟ بى شک مى دانیم که کار هر یک از آنها به خود آنها مربوط اسـت و کـار هـر عـضـوى را نـمـى تـوان بـه عضو دیگرى واگذار کرد و یا نسبت داد، به وسیله گوش نمى توان دید، به وسیله زبان نمى توان شنید. به وسیله گوش نمى توان تکلّم کرد یـا غـذایى خورد و …. هر یک از این اعضا مستقل از یکدیگرند و از هر یک کارى مخصوص به خود سـاخـتـه است . باید حقیقت واحد دیگرى که غیر از بدن است ، وجود داشته باشد که بتوان تمام این امور مختلف را به یک سیاق به آن نسبت داد و ما آن حقیقت را روح مى دانیم .(35)
——————————————————————————–
8
وجود این حقیقت واحد که از آن با کلمه (من ) تعبیر مى کنیم ، در نزد هر شخصى آن چنان معلوم و پـذیـرفـتـه شـده است که گاه تمام افعال بدن را بدون واسطه قرار دادن عضو مخصوص به (مـن ) نـسـبـت داده و مـى گـویـد: مـن خـوردم ، مـن دیـدم و … حـتـى اگـر از بـدن و اعـضـا افـعـال آن هـم غـافـل شـویـم ، از نـفـس خـود غـافـل نـخـواهـیـم شـد و معلوم است آنچه را که از آن غـافـل مـى شـویـم ، غـیـر از چـیـزى اسـت کـه بـه آن تـوجـه داریـم و از آن غافل نمى شویم .(36)
——————————————————————————–
9
تجرّد روح
بـعـد از اثبات اینکه انسان حقیقت دیگرى غیر از این بدن دارد، باید دید که آن نیز مادى بوده و حـالات مـادى دارد؟ یـا امرى است که از خواص مادّه و آثار جسم مبراست ؟(37) فیلسوفان مـادى و الهـى و مـتـکـلمـان در این باره دیدگاههایى دارند که با یکدیگر متفاوت است . برخى از مـتـکـلمـان مـعـتـقـدنـد کـه روح ، جـسـم است ، ولى نه مانند دیگر محسوسات ، بلکه جسمى لطیف و نـورانى است ، موجودى زنده و متحرک است که در جمیع اجزاى بدن نفوذ دارد، همان گونه که آب در بـرگـهـاى گـُل و روغن در دانه هاى زیتون راه دارد و به حرکت در مى آید و این روح است که بـه جـسـم و بـدن حـیـات و حـرکـت مـى بـخـشـد و پـس از فـسـاد بـدن بـه عـالم ارواح قـدم مـى گـذارد.(38) ایـن قـول را فـخـر رازى نـیـکـو شـمرده و آن را قوى و موافق با کتابهاى آسمانى دانسته است .(39)
گـروه دیـگـرى بـه نـام مـادیـگـراهـا بـه جسمانى بودن روح معتقد هستند و در مورد نظریه خود سـرسـختانه پافشارى مى کنند. آنان درباره حقیقت روح مى گویند: (غرض از روح خواصّ معین از تشکّل مخصوص ماده است .)(40) ارانى با توضیح بیشتر در جاى دیگر مى گوید؛ (اگـر اجزاى ماده رابطه زمانى و مکانى مخصوص نسبت به هم پیدا کنند، صاحب روح مى شوند و روح عبارت از همان رابطه اجزاء مادّه صاحب روح است .)(41)
فـیـلسـوفـان الهـى و جـمـعـى از متکلمان به تجرد روح و نفس معتقدند که حق با ایشان بوده ، و دلایلى چند از قرآن و عقل به آن دلالت مى کند.
تجرّد ادراک
مـا مـى دانـیـم کـه در امـور مـادى اگر بخواهیم چیزى را به ظرف چیز دیگر قرار دهیم ، لازم است ظـرف از مـظروف خود بزرگتر یا مساوى آن باشد تا بتواند مظروف را در خود جاى دهد، زیرا هـرگـز نـمـى تـوان شـئ بـزرگـتـر را در شـئ کـوچـکـتـر جـاى داد. فـرض کـنـیـد کـه در مقابل منظره زیبایى ایستاده اید، درختان سر به فلک کشیده و گلهاى رنگارنگ چشم شما را خیره کرده ، صفحه آسمان نیلگون ، زیبایى دیگرى به محیط بخشیده و استخر بزرگى که ماهیهاى خـوش نـقـش و نـگـارى در آن شـنـاورنـد، در کـنار شما جاى گرفته است و ما این همه موجودات را تصور مى کنیم ، صورت آنها در کجاى مغز ما جاى مى گیرد؟!
بـا ایـنـکـه مـجموع مغز و سلولهاى آن و سلسله اعصاب مربوط به آن بمراتب از تصاویر درک شده کوچکتر است و اگر این صورتها در سلولهاى مغز جایگزین شده باشد، انطباق بزرگ در کـوچـک لازم مـى آیـد و ایـن مـحـال اسـت ، پـس آن صـورت ادارکـى کـه بـه هـمـان شکل درک مى شود، یک حقیقت مجردى دارد که در مغز مادى جاى نمى گیرد و آن را حقیقت انسانى به واسطه مغز درک مى کند و او باید مجرد باشد.
اشـکـال : مـغـز مـا تـصـاویـر کـوچـکـى مانند تصویرهاى میکرو فیلم مى گیرد و سپس به وسیله فعل و انفعالات شیمیایى ، آنها را بزرگ مى کند و نیازى به روح و تجرد آن نیست .
پـاسـخ : مـا فعل و انفعالات مغز و وسیله بودن آن را هرگز منکر نیستیم ، اما کلام در این است که بـعد از این فعل و انفعالات ، آن صورت بزرگ چگونه تصوّر مى شود و در کجا جا گرفته و مـنـعـکـس مـى گـردد؟ اگـر بـگـویـیـم ایـن تـصور در مغز انسان مى باشد.در این صورت باید تـصـویـرى بـزرگ در سـلولهـاى مـغـز جاى گیرد که همان انطباق بزرگ بر کوچک مى باشد یـعـنـى صـورت ادراکـى در عـیـن حـال کـه بـزرگ اسـت در جـاى کـوچـک جـاى گـیـرد و ایـن امـر مـحـال اسـت . بنابر این باید بگوییم : صورت ادراکى که خصوصیت ماده را ندارد و امرى مجرد است ، به وسیله روح مجرّد درک شده است .
——————————————————————————–
10
یادآورى و بازشناسى
یـکـى از ویـژگـیـهـاى نفسانى ما این است که پس از آنکه با پدیده اى رو به رو شدیم ، آن را درک کـرده ، سـپـس به خزانه نفس و حافظه مى سپاریم ، لیکن مى توانیم پس از گذشت زمان ، همان را به یاد آورده و بطور کامل تشخیص دهیم که آنچه به یاد آورده ایم ، همان ادراک گذشته مـاسـت ، بـدون آنـکـه احـسـاسـى جـدیـد لازم داشـته باشیم و این مساءله یکى از اسرارآمیزترین مـسائل روحى است . اگر آن چیزى که قبل از این درک کرده ایم با آنچه را که یادآورى مى کنیم ، یـکـى نـباشد، تمام پایه هاى فعالیتهاى اجتماعى و حقوقى و علمى که همگى مبتنى بر ادراکات اسـت ، در هـم فـرو ریـخته و مختل مى گردد. هنگامى مى توانیم حکم کنیم که درک شده ما درهر دو حـال یکى است که معتقد باشیم ادراکات و نگهدارى و یادآورى آنها، همه کار روح و نفس است و از آن جـهـت کـه روح مجرد است ، صورتهاى ادراکى را در حالات مختلف حفظ کرده و مقایسه مى کند و حـکـم وحـدت آنـهـا را صادر مى کند. اما اگر بگوییم : صورتهاى ادراکى را با جاى گرفتن در سلولهاى مغز درک مى کنیم ، با توجه به اینکه سلولهاى مغز، مادّى و محکوم ویژگیهاى عمومى مـادّه مـى باشند که از آن جمله (تغییرپذیرى ) است ، ادارکات نیز نمى توانند ثابت باشند و شخصى که خاطرات پنجاه سال قبل خود را به یاد مى آورد، چگونه مى تواند بگوید: این همان چـیـزى اسـت کـه قـبـل از ایـن درک کرده ام ؟! و حال آنکه در ظرف این مدت اعصاب و مغز او با همه مـحـتـویـات مـادى خـود چـنـدیـن بـار تـا آخـریـن جـزء مـادى و سـلولهـاى آن تـغـیـیـر و تبدیل یافته است .(42)
آیات قرآن
بـه چـنـد نـمـونـه روشـن از آیـاتـى کـه بـه آن بـراى تـجـرد نـفـس و روح استدلال شده ، اشاره مى کنیم :
الف ـ آیات (توفّى ) که به بیان یک نمونه از آنها بسنده مى کنیم :
(وَ قـالوُا ءَ إِذا ضـَلَلْنـا فـىَ الْاءَرْضِ ءَ إِنـّا لَفـى خـَلْقٍ جـَدیـدٍ بـَلْ هـُمْ بـِلِقـاءِرَبِّهـِمـْ کافِرُونَ)(43)
در این آیه شریفه پروردگار شبهه کافران را مطرح مى سازد که گفتند:هنگامى که ما در زمین گم شدیم (بر اثر تجزیه و تفرقه اعضاى بدن ) آیا بار دیگر آفرینش جدیدى خواهیم داشت ؟! اینها به ملاقات با پروردگارشان کافرند. بعد به پیامبرش چنین امر مى کند:
(قُلْ یَتَوفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذى وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ اِلى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ)(44)
در پـاسـخ آنـهـا بگو ملک الموت که بر شما گماشته شده ، شما رامى گیرد و بعد به سوى پروردگارتان بازگردانیده مى شوید.
پـیـداسـت کـه مـنـکـران مـعـاد یـا کـسـانـى کـه قـرآن کـلام آنـهـا را نقل مى کند، معتقد بودند که انسان همین بدن مادّى است و وقتى مى میرد و بدنش متلاشى مى شود، گم شده و از بین رفته و قابل بازگشت نیست .
خـداونـد مـتعال در جواب این شبهه مى فرماید: شما هرگز گم نمى شوید، زیرا شما بدن مادى نـیـسـتـیـد، بـدن مادى قابلیت انقسام و تجزیه و تفرقه دارد، ولى شما را (روح شما را) ملائکه مـاءمـور در امـر مـرگ شـمـا، گـرفـتـه و نـگـه مـى دارنـد و چـون روح قـابـل تـجـزیـه و تـفـرقـه نـیست ، از بین نخواهد رفت و گم نخواهد شد و سپس شما به سوى پروردگارتان باز مى گردید.(45)
ب ـ خـداونـد حـکـیـم در سـوره مـؤ مـنـون پـس از تـشـریح مراتب خلقت انسان به مرحله ایجاد روح پرداخته و فرموده است :
(… ثُمَّ اَنْشَاءْناهُ خَلْقا آخَرَ)(46)
سپس او را آفرینشى دیگر دادیم .
مـنـظور این است به انسان بفهماند که تا این مرحله تو تنها جسم و ماده بودى ، ولى از این به بـعـد موجود دیگرى هستى و اصالت تو به موجودى غیر مادى مى باشد که همان روح است ، به هـمـیـن خـاطـر، ایـن تـعـبـیـر در مـراحـل قـبـل بـه کـار نـرفـتـه اسـت بـا آنـکـه هـر یـک از مراحل قبل نیز خلقى غیر از مرحله قبل خود بوده است .(47)
——————————————————————————–
11
ج ـ آیه اى که روح را از عالم امر معرفى کرده است :
(وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ، قُلِ الرُّوحُ مِنْ اءَمْرِ رَبّى …)(48)
از تو درباره روح مى پرسند، بگو: روح از (عالم ) امر الهى است !
یعنى روح موجودى است از عالم دیگر غیر از ماده و خلق مادى و ازسنخ موجودات مادى نیست تا زمان بردار بوده و متوقّف بر مادّه و مادیّات باشد.(49)
——————————————————————————–
12
اصالت روح
بعد از اثبات اینکه انسان داراى دو بعد جسم و روح بود. و روح امر مجردى است ، این بحث مطرح مـى شـود کـه انـسـانـیـت انـسـان بـه کـدام یـک مـى بـاشـد، یـعـنـى اعـمال و صفات انسانى به کدام یک نسبت واقعى دارد. آیا اصالت انسان به جسم و بدن اوست ، یـا بـه روح اوسـت یـا هـر دو بـُعـد او بـا هـم ، شـخـصـیـت انـسـان را تشکیل مى دهند و به او اصالت مى بخشد؟
جـواب اصـالت انـسـان بـه دلایـل عـقـلى و نـقـلى بـه روح اوسـت . ایـنـکـه شـرح دلایل :
دلیل عقلى بر اصالت روح
آنـچـه کـه در درس سـوم تـحـت عـنـوان دلایـل اثـبـات روح ذکـر شـد، هـمـه دلایل عقلى اصالت روح نیز هست که دیگر تکرار نمى شود.
عـالم خـواب نیز مى تواند تاءیید خوبى بر اصالت روح باشد. در آن هنگام ، تعلق روح به بدن بطور کلى قطع نمى شود، از این رو بدن با تعلّق ضعیف روح به آن از فعالیت ضعیفى برخوردار است ، اما خود نفس در عالم خواب با قدرتى که دارد و تا حدودى از ماده به درآمده و از مـحدودیت ماده خود را رهانده است ، گاهى کارهایى انجام مى دهد که در عالم بیدارى هرگز براى او مـمـکـن نـیـسـت ، اطلاعاتى که مى تواند در خواب از گذشته و آینده کسب کند، گاه چنان حیرت انگیز است که راه هر گونه انکار را نسبت به اصالت روح سد مى کند.(50)
دلیل نقلى بر اصالت روح
از آیـات و روایـات بـسـیـارى بـه صراحت یا اشاره مى توان این حقیقت را دریافت که شخصیت و حـقـیـقـت انـسان به بُعد روحانى و نفسانى اوست ، نه جنبه جسمانى و بدن او. براى نمونه به تعدادى از آنها اشاره مى کنیم :
1ـ (وَ لا تَکوُنُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللّ هَ فَاءَنْسی هُمُ اءَنْفُسهُمْ)(51)
و مانند کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند، پس خدا هم خودشان رااز یادشان برد.
مـا مـى دانـیم که کافران مسائلى از قبیل خوراک و پوشاک و رسیدگى به لذّت هاى مربوط به بدن خود را فراموش نکرده بودند، بلکه تمام همّت خود را در این بُعد به کار مى بردند، پس آنچه مورد غفلت و فراموشى قرار گرفته بود، جنبه معنوى و روحى بوده است . در این آیه نیز حقیقت انسان به جنبه روحى او معرّفى شده است .
2ـ (و نـَفْسٍ وَ ما سَوّاها # فَاءَلْهَمَها فُجُورَها و تَقْویها # قَدْ اءَفْلَحَ مَنْ زَکّیها # وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّیها)(52)
قـسـم بـه نـفـس انـسـان و آن خدایى که او را بطور کامل آفرید پس پلیدیها وخوبیها را به او الهـام کـرد، بـتـحـقیق رستگار شد انسانى که نفس خویش را تزکیه نمود و بدبخت شد کسى که نفس خود را تزکیه نکرد.
این آیات ، سعادت و رستگارى را با یازده سوگند براى اصلاح نفس مى داند، نه براى بدن ، همان طور که شقاوت و بدبختى را براى نفس به حساب مى آورد.
3ـ (یا اءیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اءَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ)(53)
اى مؤ منان مراقب خود باشید که وقتى هدایت یافتید گمراهان به شماآسیبى نمى رسانند.
روشـن اسـت کـه گمراهى و راهنمایى هیچ ارتباطى به بدن انسان ندارد. گمراهان ، بدنشان را گـمـراه نـکـرده انـد و گـاهى از نظر بدنى و حالات جسمى خیلى هدایت یافته تر از دیگران مى باشند. گمراهان گاهى ضرر و زیان بدنى به هدایت یافتگان مى زنند، لیکن ایشان تا وقتى کـه در راه هدایت باشند گمراهان ضررى به نقس و روح آنها نمى توانند، بزنند. پس ، از این آیات استفاده مى شود که اصالت با نفس انسانى است .
4ـ از امام صادق علیه السلام نقل شده که امیر مؤ منان (ع ) فرمود:
(اءِصْلُ الْاِنْسانِ لُبُّهُ و عَقْلُهُ دینُهُ)(54)
اصالت انسان به خرد اوست و عقل او دینش است .
5ـ امیر مؤ منان علیه السلام فرمود:
(اءَعْجَبُ ما فىِ الْاِنْسانِ قَلْبُهُ وَ لَهُ مَوادُّ مِنَ الْحِکْمة …)(55)
——————————————————————————–
13
عجیب ترین چیز در انسان قلب (روح ) اوست و براى آن عناصرى ازحکمت است .
رابطه روح با بدن
از آنـجـا کـه نـفـس پـس از مـوجـودیت بدن ایجاد مى شود بنابر گفته مشهور حکماى الهى علوم و معارف از ذاتیات وجود او نیست .(56) پس در کسبِ معارف و علوم احتیاج به وسیله و ابزار دارد تـا بـتـوانـد بـه کمال مطلق برسد و وسیله او بدن مى باشد. به بیان روشنتر، روح با تـعـلقـش بـه بـدن و بـا به کار بردن قواى مادّى آن و از راه محسوساتى که به وسیله حواس پـنـجـگـانـه بـیـنـایـى ، شـنـوایـى ، بـویـایـى ، چشایى و لامسه ، ادراک و احساس مى کند، به مـجـهـولاتـى پـى مـى برد که قبل از آن به آنها آگاه نبود. این معنى با قطع ارتباط حواس با جهان خارج و جدایى روح از بدن (بعد از مرگ ) بخوبى روشن مى شود.
از روایات پیرامون معاد استفاده مى شود که بعد از جدائى روح از بدن ، دیگر استکمالى براى انـسـان نـخـواهـد بـود، مـگـر بـراى افـرادى کـه در دنـیـا تـخـم بـعـضـى از اعمال نیک را افشانده باشند و در عالم برزخ از آن بهره مند شوند.
در عـیـن حـال کـه روح بـا رابـطـه اش بـه بـدن بـه کـمـال و رشـد مـى رسـد، بـدن را نـیـز تـدبیر مى کند و او را مورد تربیت و رشد قرار مى دهد. گـمـان نـشـود کـه روح داخل در بدن و یا خارج از آن است ، زیرا زمان و مکان براى موجود مجرّد، مـعـنى ندارد، بلکه رابطه اش رابطه تعلقى است که احاطه به بدن دارد، یعنى در هر عضوى در عـیـن حال که آن عضو است ، روح نیز موجود است ، لیکن وجود روح ، محدود به آن عضو نیست و روح در عین اینکه بالاست ، پایین نیز مى باشد، همچنان که امام صادق (ع ) فرمود:
(إ نَّ الْاءَرْواحَ لا تُمازِجُ الْبَدَنَ وَ لا تُواکِلُهُ وَ إِنَّم ا هِىَ کِلَلٌ لِلْبَدَنِمُحیطَةٌ بِهِ)(57)
هـمـانـا روحها با بدن آمیخته و مخروج بوده و متکى بر آن نیستند، بلکه بربدن تسلط و احاطه دارند.
——————————————————————————–
14
گرایشهاى درونى انسان (1)
فطرت
یـکـى از بـحـثـهاى مورد توجه فیلسوفان و روان شناسان این است که آیا اعمالى که از انسان صـادر مـى شـود، فـقـط بـا انـتـخـاب و اراده اوسـت یا امور دیگرى نیز در آن مؤ ثر است ؟ و آیا تمامى معلومات و اطلاعات او اکتسابى است یا غیر اکتسابى نیز مى باشد؟
قـرآن ایـن نکته را اثبات مى کند که علوم او اکتسابى بوده و اختیار و اراده در افعالش و از جمله کسب علوم مؤ ثر است .
انـسـان در ابـتـداى تـولد هـیـچ عـلمـى نـداشـتـه و خـداونـد فـقـط ابـزارى بـراى تـحـصـیـل عـلم در او قـرار داده اسـت ، لیـکـن آنـچه اساس بحث در شناخت نفس انسانى است ، وجود قـابلیتها و تواناییهاى ذاتى در نفس انسان است که در تمامى حرکتهاى او تاءثیر داشته و مى تواند بعد از تولد معارف را کسب کند و اعمال حیاتى خاصى انجام دهد بگونه اى که اگر این قابلیتها در انسان وجود نداشت ، هیچ علمى براى او امکان پذیر نبود.
معناى لغوى و اصطلاحى فطرت
فـطرت از ماده فَطَر مى باشد و در همه جا مفهوم این کلمه ابداع و خلق کردن است و به یک معنى آن را آفـریـنـش بـدون سـابـقـه مـى دانـنـد.(58) بـه طـور مثال گفته مى شود: (اءَنا فَطَرْتُ الْبِئْرَ) یعنى من چاه را براى اولین بار حفر کردم .
فـطـرت با این وزن (فِعْلهْ) فقط در یک آیه آمده و آن هم در مورد انسان است . قرآن در این زمینه مى فرماید:
(فـَاءَقـِمْ وَجـْهـَکَ لِلّذیـنِ حـَنـیـفـا فـِطـْرَةَ اللّهِ الَّتـى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّ هِ)(59)
رو بـه جـانـب آیـیـن پـاک آور، آن فـطـرت خـدایـى کـه مردم را بر آن آفرید،دگرگونه براى آفرینش او نیست .
ایـن آیـه گویاى آن است که آفرینش انسان بگونه خاصى بوده و ویژگى منحصر به فردى در او قـرار گـرفـتـه اسـت کـه مـى تواند به واسطه آن به رشد و بالندگى برسد و امکان نـدارد بـا تـعـلیـم و تـربـیـت آن خـصـوصـیـات را بـه دسـت آورده بـاشـد. بـه عـنـوان مثال ، حقیقت خواهى یا کمال خواهى (60) امرى نیست که ضرورتهاى اجتماعى براى انسان بـه وجـود آورده باشد، بلکه او حقیقت خواه آفریده شده است و این حس در نهاد و سرشت او ریشه دارد، بـگـونه اى که مى توان به واسطه آن ، قوانینى کلى درباره همه انسانها و برنامه هاى تـربـیـتـى کـلى بـراى هـمـه انـسـانـهـا تـنـظـیـم کـرد. اصـالت انـسـان و انـسـانـیـت در گـرو قبول بعضى از فطریات است . آن دسته از اندیشمندان غربى نیز که اصالت را به انسان مى دهند، اما هر گرایش فطرى را نفى مى کنند، در حقیقت انسان را با دیگر جانداران ، مساوى دانسته و ارزشهاى او را نفى کرده اند.
حال باید امور فطرى و نظر دانشمندان در این مورد را بررسى کرد تا دیدگاه حق روشن شود.
نظر متفکران درباره شناخت فطرى (61)
درباره شناخت فطرى ، نظرات متفاوتى ارائه شده است که با نظر قرآن در این باره ، تفاوت فاحشى دارد. در اینجا به بعضى از آنها اشاره مى کنیم :
الف ـ نطر افلاطون
وى مـعـتـقـد اسـت کـه انـسـان قـبـل از تـولد، بـه هـمـه امـور، عـلم پـیـدا کـرده اسـت ،زیـرا روح قـبـل از تـعلق به بدن در عالم دیگر (عالم مُثُل ) که حقیقت او در آنجا قرار دارد، علم پیدا کرده اسـت و عـالم مـاده و جسم بین او و معلوماتش عجاب است بنابر این ، با تعلیم و تعلم ، آنچه که مى دانسته ، به یادش مى آید.(62)
ب ـ نظر تجربه گرایان :
تـجـربـه گـرایـان غـربى همچون (لاک ) و (هیوم ) معتقدند که همه ادراکات و معلومات انسان اکـتـسـابـى اسـت و در ابتداى خلقت ، انسان همچون لوح نانوشته اى است که هیچ امرى بر آن حک نشده است و فقط با حواس پنجگانه مى توان به شناخت و معلومات رسید.(63)
ج ـ نظر کانت و دکارت :
کـانـت مـعـتـقـد اسـت که انسان بعضى از معلومات را در خود دارد. وآنهارا ازحس و تجربه دریافت نـکـرده اسـت ، بـلکـه قبل از تجربه حاصل بوده است . این معلومات ، لازمه ساختمان ذهن است که به واسطه آن مى توان درباره قضایا حکم داد.
——————————————————————————–
15
دکـارت نـیـز، مـعـتـقـد است که انسانها داراى تصوراتى هستند که بالفطرة در آنها نهاده شده و تـجـربـه و حـس نـیـز در ایـن بـاره بـه انـسـان کـمـکـى نـکـرده اسـت . او حـس را عـامـل خـطـاى فـکـر انـسـان مـى دانـد و مـعـتـقـد اسـت کـه تـصـور خـدا، کمال و قضایاى ریاضى و همه معلومات انسان ، فطرى است . در اینجا على رغم اختلافى که در روش کـانـت و دکـارت ، از نـظـر اعـتـقـاد بـه فطرت وجود دارد، مى توان هر دو را از معتقدان به تصورات فطرى دانست .(64)
د ـ دیدگاه قرآن :
قرآن اعلام مى کند که انسان در ابتداى تولد، هیچ معلوم ذهنى ندارد و قوّه محض است (این بخش از سخن تجربه گرایان ، صادق است ) و قرآن مى فرماید:
(وَ اللّهُ اَخـْرَجـَکـُمْ مـِنْ بـُطـُونِ اُمَّهـاتـِکـُمْ لا تـَعـْلَمـُونَ شَیْئا وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْاَبْص ارَ وَ الْاَفْئِدَة )(65)
یـعـنـى هـنـگـام تولد هیچ امرى را نمى دانستید، لیکن خداوند قابلیتها و استعدادهایى را در وجود انـسـان قـرار داده کـه مـى تـوانـد بـه وسـیـله حواس خود به معلوماتى برسد که براى دیگر جـانـداران امـکـان پذیر نیست . بنابر این ، انسان با استفاده از تجربه حسى و قدرت فطرى ، دست به شناخت عالم مى زند.
از ایـن رو، نـه سـخـن افـلاطـون و دکارت و کانت درست است که فقط شناخت را فطرى و مقدم بر تـجـربه مى دانند، و نه سخن آنان که ریشه همه معلومات را در تجربه مى بینند، بلکه قرآن هـر دو را در خـاسـتـگـاه خـود مـى پـذیرد، بدین گونه که معلومات فطرى از راه حس و تجربه ظـهـور مـى کـنـد.(66) و در انـسـان مـتـبـلور مـى شـود. بـه عـنـوان مـثـال ؛ بـچـه در کـودکـى قـبـل از داشـتـن تـصـورى از جـزء و کـل نـمـى تـوانـد حـکـم کـنـد کـه کـل از جـزء بـزرگـتـر اسـت ولى هـمـیـنـقـدر کـه تـصـورى از کـل و جـزء را بـا حـس و تـجـربـه پـیـدا کـرد، بـطـور فـطـرى حـکـم مـى کـنـد کـه کل از جزء بزرگتر است .
امور فطرى
در انـسـان مـجـموعه اى از امور فطرى وجود دارد که شهید مطهرى از آنها به خواسته هاى روحى تعبیر کرده است در مقابل ، خواسته هاى جسمى است که از ویژگیهاى غریزه و مشترک بین تمامى جانداران مى باشد سپس خواسته هاى روحى را به پنج نوع تقسیم کرده است .
الف ـ حقیقت جویى :
هـر فـردى در صـدد اسـت تـا بـه واقـعـیـت نایل شود و هر چه بیشتر درباره خود و عالم خارج ، معرفت پیدا کند. تاریخ علم و اندیشه گویاى شخصیتهایى است که تمامى عمر خویش را در راه این امر خطیر صرف کردند و به علم ، حکمت و فلسفه دست یازیدند. اگر این گرایش در انسان نـبـود، ایـن هـمـه خـلاقـیـتـهـا در زمـینه هاى متفاوت به مَنَصه ظهور نمى رسید هر فردى از دوره طـفـولیت تا پیرى ، در صدد پاسخ یابى براى سؤ الات گوناگونى است که برایش مطرح شـده و بـا پـرداخـتـن بـه ایـن سـؤ الات عـلوم بـشـرى را تکامل بخشیده است .
ب ـ خیر اخلاقى :
هـر فـردى در درون خـویـش تـوجـهى به فضیلتها مى بیند، صداقت را امر مطلوبى مى شمارد، جـزاى احـسـان و محبت را احسان مى داند، از خودگذشتگى در راه هدف را تحسین مى کند و گرایش بـه بـسـیـارى از فـضـیلتهاى اخلاقى که بدون تعلیم و تربیت آن را یافته در درون خود مى یـابـد و آموزش و تربیت فقط در تقویت یا تضعیف آنها مؤ ثر است ، نه اینکه آن حالت درونى را ایجاد کرده باشد.
ج ـ زیبا پسندى :
هـر فـردى در درون خـویـش کـشـش و جاذبه اى نسبت به اشیاى زیبا که داراى تناسب و ویژگى فـرح انـگـیـز بـاشـنـد، مـى بـیـند. در مورد اینکه یک شئ زیبا چه خصوصیاتى را باید داشته بـاشـد، بین اندیشمندان اختلاف است ، لیکن در اصل وجود احساس زیبایى در انسان کسى تردید نـدارد، حـتـى ایـن حـس ، حـاکـم و جـهـت دهـنـده دیـگـر تـمـایلات و غرایز انسانى است . به عنوان مـثال ، هر انسانى علاوه بر ارضاى غریزه گرسنگى بگونه اى در انتخاب غذا و خوراک از حس زیـبـایـى خـویـش کـمـک مى گیرد و همچنین در خانه سازى بر خلاف حیوانها که کیفیت غذا و خانه سازى آنها غریزى بوده و همواره یکنواخت مى باشد، از این حس بهره مند مى گردد.
——————————————————————————–
16
د ـ خلاقیت و ابداع :
نـوآورى یـکـى دیگر از تمایلات ذاتى بشر است که بى رابطه با حسّ حقیقت جویى وى نیست . تاریخ علوم ، گویاى فرضیه ها و تلاشهاى بى پایان افراد زیادى است که در صدد بودند کـاروان عـلم و انـدیـشـه را بـا سـرعـت بیشترى به پیش ببرند. این احساس بدون آموزش در هر فـردى متبلور است و چه بسا شخصى در گوشه اى جدا از اجتماع و مردم براى ادامه حیات خویش دست به خلاقیت و آفرینش مى زند.
ه ـ عشق و پرستش
یـکـى از تمایلات قوّى انسان ، احساس عشق و علاقه به موجود برتر است ؛ علاقه و محبتى که گـاهـى خـویـشـتـن را از یـاد بـرده و فـقـط مـعـشـوق نـزد او جـلوه گـرى مـى کـنـد. حال ، ملاک این برتر دیدن ، گاهى غیر واقعى و موهوم است و به آن عشق مجازى گفته مى شود و ویـژگـى آن ایـن گـونـه اسـت کـه پـس از رسـیـدن عـاشـق بـه مـعـشـوق و ارضـاى امـیـال خـود تـمـایـلى در او بـاقـى نـمـى مـانـد، بـلکـه حـتـى تـبدیل به تنفر مى شود و گاهى واقعى و حقیقى است که به آن عشق حقیقى گفته مى شود و هر چـه فـرد بـه معشوق خود نزدیک شود اشتیاق و علاقه شدیدترى نسبت به او پیدا مى کند. عشق عارفان حقیقى به خدا از این نمونه است .
پرستش به دنبال عشق ظهور مى کند و هر عاشقى نسبت به معشوق خود با دیده تقدس مى نگرد و اطـاعـت و خـضـوع محضى نسبت به او و خواسته هایش دارد، حتى در عشق مجازى چنین است به عنوان مثال ، لیلى در همه چیز، معشوق خود مجنون را مى بیند و چیزى غیر از او را مشاهده نمى کند و حتى با نام او خود را تسلّى مى دهد.(67)
غرایز
هـمـان طـور که در درس پیشین اشاره شد، شناخت انسان و بیان جهت گیریهاى او به این بستگى دارد کـه از تـمـامى اجزا و نیروهاى تشکیل دهنده جسم و نفس او آگاهى داشته باشیم و بسیارى از حـقـایـق وجـودى او هـنـگـامـى بـر مـا آشـکـار مـى شـود کـه بـدانـیـم خـداونـد بـراى حـرکـت در راه کمال چه قابلیتها و توانمندیهایى را در انسان به امانت گذاشته است . با این شناخت ، فلسفه بـسـیـارى از انـتـظـارهـا و اهـداف دیـنـى روشـن مـى شـود و بـه آسـانـى مى توانیم ، هماهنگى و سازگارى دین با حیات بشرى را دریابیم .
وجود غرایز در کنار امور فطرى ، و گرایشان دیگر گویاى چند بُعدى بودن انسان و بیانگر اسـتـعـدادهـایـى اسـت کـه خـداونـد بـه مـنـظـور تکامل و هدایت به بشر داده است . قرآن کریم مى فرماید:
(اءَلَّذى اءَعْطى کُلَّ شَئٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى )(68)
خداوند خلقت همه چیز را عطا کرد، سپس (آن را) هدایت نمود.
عـلامـه طـباطبایى در ذیل این آیه مى نویسد: این هدایت ، هدایتى است مربوط به تمامى موجودات یـعـنـى هـر موجودى را به سوى کمال مخصوص به خودش هدایت کرده و او را براى حفظ و بقاى نـسـلش بـه اعـمـال مـخـصـوص بـه خـودش سـوق داده ، چـه آن مـوجـود داراى شـعـور باشد و چه نباشد.(69)
فرق فطرت با طبیعت و غریزه
هـر یـک از ایـن سـه واژه ، بر مفهومى دلالت مى کند که اگر از یکدیگر جدا نشوند، موجب اشتباه خـواهـد شـد. فرق فطرت با طبیعت این است که طبیعت یا طبع در مورد بى جانها و یا ویژگیهاى وجـودى جـانـداران بـه کـار بـرده مـى شود، بطور مثال مى گوییم : طبیعت آتش سوزاندن است ، طـبـیـعت آب رطوبت است و یا در مورد جانداران مى گوییم طبیعت شیره درندگى و طبیعت گوسفند، رام بـودن اسـت . در فـلسـفـه قـدیـم ، لفظ طبیعت براى نشان دادن خاصیت اشیاء و امتیاز آنها از یکدیگر، به کار برده مى شد از این رو براى هر جسم یا جاندارى ویژگیهایى ذکر مى شد تا قابل شناخت باشد.
امـّا غریزه از الفاظى است که رابطه نزدیکى با فطرت دارد و در کتابهاى مختلف ، تعبیرهاى مـتـفـاوت یـا مـشترک با فطرت پیدا کرده است . بعضى همچون شهید مطهرى ، معتقدند که غریزه هـنوز ماهیتش روشن نیست ، یعنى هنوز کسى نتوانسته آن را درست توضیح دهد؛ همین قدر مى توان گـفـت : غـریـزه بیشتر در مورد حیوانات به کار مى رود و کمتر درباره انسان استفاده مى شود و گویاى ویژگیهاى درونى حیوانات مى باشد که راهنماى زندگى آنهاست .
——————————————————————————–
17
بـه مـوجـب ایـن حـالت غـیر اکتسابى که نیمه آگاهانه است ، مى توانند مسیر خویش را تشخیص دهـنـد، مـانـنـد بـسیارى از حیوانات که بعد از تولد مى توانند کارهایى را انجام دهند که بدون آمـوزش و یـادگیرى براى بسیارى از دیگر موجودات امکان پذیر نیست ، مانند اردکى که پس از تولد براحتى شنا مى کند و یا دنبال مادرش به راه مى افتد.(70)
بـنـابـر ایـن ، غریزه آن حال ریشه دار و ثابتى است که به صورت نیاز و خواسته در ضمیر جـانـداران اعم از انسان و حیوان آشکار مى شود و نیازمند معلم نیست و موجود را به سوى هدفهاى خـاص مـى کـشـاند، مانند گرسنگى و تشنگى که موجودات را به طرف بقا و حفظ جسم خود مى کشاند.
در اینجا باید اشاره کرد که فطرت و غریزه دو امر تکوینى غیر اکتسابى است ؛ با این تفاوت کـه فـطـرت از غـریـزه ، آگاهانه تر و ویژه انسان مى باشد، اما غریزه در محدوده امور مادى و حـیـوانـى کـلیـه جـانـداران قـرار دارد و نـاظـر بـه جـنـبـه هـایـى اسـت کـه کمال انسان به آن مربوط نمى شود.
متفکران اسلامى ، فطرت را پایه و اساس روان شناسى اسلامى دانسته اند. آنها فرق اندیشه هـاى روان شـنـاسـى غـرب با روان شناسى اسلامى را اعتقاد و عدم اعتقاد به فطرت مى دانند هر چـنـد عـده اى مـحـدود در غـرب بـعـضـى از امور فطرى را پذیرفته اند، اما بسیارى از تجربه گـرایـان مـخـالف آن مـى باشند.(71) عده اى معتقدند که فطرت به اجزایى تقسیم مى شـود و غـرایـز و عواطف را از اقسام آن مى دانند. بنابر این ، غرایز را از امور فطرى تلقى مى کنند. شهید مطهرى در رابطه با این بحث مى گوید:
(… مـا هیچ ابایى نداریم که همه این مسائل فطرى را کسى غریزه نیز بنامد. بحث سر ماهیت آن امـر غـریـزى و آن امر فطرى است . حالا اسمش را مى خواهید بگذارید غریزه یا فطرت …. بحث سر این است که آیا در آنچه که به نام انسانیت نامیده مى شود، در چیزهایى که ملاکهاى انسانى شـنـاخـتـه مـى شـود آیـا آن مـلاکـهـا اکـتـسابى است یا غیر اکتسابى آیا اینها از خارج بر انسان تـحمیل مى شود یا از ذات انسان مى جوشد؟ اینکه وقتى مى گوییم این ملاکها فطرى است یعنى از ذات انسان مى جوشد.)(72)
بـه هـر صـورت باید در رابطه غریزه با فطرت ، خاطرنشان سازیم که چه غریزه را امرى فـطـرى بـدانـیـم و چـه مـسـتقل از آن بشماریم ، به آن امورى اطلاق مى شود که غیر اکتسابى و مـشـتـرک بـیـن هـمـه حـیـوانات مى باشد، اما فطرت به امورى که غیر اکتسابى و انسانى است ، گفته مى شود.
انواع غرایز
بـراى غـریزه مصداقهایى شمرده شده است مانند کنجکاوى ، خودپسندى یا حب ذات ، گرسنگى و تـشـنـگـى ، غـریـزه جـنـسـى ، فـرزنـد خـواهـى ، بـرتـرى جـویـى و امـثـال آن . اگر دقت کنیم ؛ مى بینیم هر یک از این غرایز به واسطه خداوند در جانداران بگونه اى قـرار گـرفـتـه است که بتوانند در مراحل مختلف حیات خویش ، زیستى طبیعى داشته باشند. بـعـضـى از ایـن غـرایـز از ابـتداى تولّد مورد نیاز است ، مانند احساس تشنگى و گرسنگى که نـوزاد بـدون اراده ؛ بـه آن نـیـاز دارد یـا بـعـضـى از آنـهـا مـانـنـد نـیروى جسمى در زمانى به شـکـوفـایـى و جـوشـش مـى رسـد کـه جـانـدار بـتـوانـد از خـود و خـانـواده خـویـش حـمایت کند و قـبـل از ایـن مرحله براى او امکان این مسؤ ولیت وجود نداشت . همچنین غریزه خود دوستى به عنوان نیروى محرک یا بازدارنده ، رفتار جاندار را تعدیل مى کند و حدود روابط او با دیگر موجودات اطرافش را تعیین مى نماید.
باید به این نکته اشاره کرد که چون غریزه بگونه اى طبیعى و غیر ارادى در انسان وجود دارد بـایـد بـراى جـلوگـیـرى از طـغـیـان آن ، حـدود و ضـوابـطـى مـشخص شود. این امر در اسلام با دستوراتى تعدیل شده است و سبب لزوم تربیت دینى و نیاز به مربى شده است .
——————————————————————————–
18
غریزه انسان فقط گویاى این است که باید نیازهاى او ارضا شود و بدون نظارت و هدایت دین هیچ مانع مستحکمى براى جلوگیرى از افراط و خطاى آن وجود ندارد.
عواطف و مشخصات آن
انسان موجودى است که هم از نیروهاى درونى خود متاءثر است و هم از نیروهاى بیرونى .
روان شـنـاسـان آن نـیروى درونى را که در ارتباط با پدیده هاى خارجى در انسان به وجود مى آیـد، نـیـروى عـاطفى مى نامند. عوامل خارجى در ایجاد این نیرو مؤ ثر مى باشند به بیان دیگر آنـهـا عـواطـف را بـازتـاب مـحـیـط در روان انـسـان تـعـریـف کـرده انـد.بـه عـنـوان مـثال ، وقتى که فردى به شخص دیگر ظلم مى کند، بطور حتم در آن شخص حالت نفرت ایجاد مـى کـنـد یـا اگـر بـه شـخـص مـحـبـت بـکـنـد، در او مـیـل و رغـبـت بـه وجـود مـى آورد. ایـن میل یا نفرت را حالات عاطفى مى گویند که محرک انسان در انجام امور مى باشد.
نـیـروى عـاطـفـى از یـک طـرف مـتـاءثـر و مـعـلول عـوامـل خـارجى است ، مانند محبت به شخص که عامل ایجاد عشق در او مى شود و از طرف دیگر علت فـعـالیـتـهـاى فـرد مـى بـاشـد، مانند نیروى عاطفى کینه که موجب دست زدن به انتقامجویى مى گردد.
بـعضى از روان شناسان علاوه بر میل و نفرت موارد دیگرى براى عواطف برشمرده اند، از جمله تـرس ، نـگـرانـى ، وحـشـت ، شـادى و غـم ، غـصـّه و آرزو. البته مى توان اینها را از مصداقهاى میل و نفرت دانست و بعضى مانند غزالى از نفرت و مصداقهاى آن به انفعالات تعبیر کرده و آن را در مقابل عواطف قرار مى دهند.(73)
از مهمترین ویژگیهاى عواطف سه مورد زیر است :
1ـ شدت
2ـ دوام
3ـ تغییرات داخلى
عواطف سبب ایجاد نیروى شدید در انسان مى شود و وقتى در انسان ظهور مى کند نیروى بیشترى در او بـه وجـود مـى آیـد. همچنین با وجود اینکه عوامل محیطى و وراثتى در شدت و ضعف عواطف مؤ ثر است ، اما تا آخر عمر در انسان وجود دارد و از بین نمى رود.
ویـژگـى دیـگـر عـواطـف را تـغـیـیـرات داخلى بر شمرده اند، به این صورت که عواطف شدید، تـغـییرات زیادى در وضع دستگاه گردش خون ، دستگاه تنفس ، غده هاى داخلى و ماهیچه ها ایجاد مـى کـنـد.(74) بـدیـن تـرتـیـب بـایـد عـواطـف را هـمـچـون دیـگـر اجـزاى تشکیل دهنده شخصیت انسان دانست که رابطه تنگاتنگى با انسان شناسى دینى دارد. بسیارى از روایـات در رابـطـه بـا تـعـدیـل بـخشیدن به این نیروهاى عاطفى است . پافشارى روایات بر جـلوگـیـرى از خشم ، دورى از کینه و انتقام و پیروى نکردن از آرزوهاى دراز گویاى اهمیتى است کـه عـواطـف در پـیـشـبـرد و کـمال روح دارد. باید متوجه بود که سازندگى و مخرب بودن امور عاطفى همچون نفرت ، عشق و اضطراب وابسته به استفاده اى است که از آن مى شود، مانند عشق و نفرتى که در راه دوستى خدا یا در راه باطل صرف مى شود.
احساسات
احـسـاس ، حـالت و کیفیتى درونى درباره نگرش و دید روانى فرد نسبت به دیگران (یا اشیاء) بـوده و عـامـل دورى یـا نـزدیـکى وى با آنان است . بهترین راه شناخت احساس ، مراجعه به نفس خـویـش اسـت ، زیرا هر شخصى مى تواند در خود، تصورى از احساس داشته باشد. روح انسان بـه واسـطـه احـسـاس ، تـمـایـل و رغـبـت و یـا نـفـرت بـه امـور پـیـدا مـى کـنـد. احـسـاسـات عـوامـل روانـى هـسـتـنـد کـه فـرد آنـهـا را پـذیـرفـته و در باطن ، خود را با آنها وفق داده است و اعـمـال او مـتـاءثـر از آنهاست به عنوان مثال ، کودک نسبت به مادر یا هر فردى نسبت به دوست ، پـدر و مادر و همکاران خویش احساسى دارد. این احساس ممکن است بگونه هاى متفاوتى تجلّى کند؛ گـاهـى بـه شـکـل وطـن دوسـتـى ، تـجـلیـل و سـتـایـش از دیـگـران و گـاهـى بـه شکل تعجب و ترحم .
——————————————————————————–
19
بـا تـوجـه بـه ایـن ویـژگـى ، هـدف تـعـلیـم و تـربـیـت روانى ، اخلاقى و مذهبى باید ایجاد احـسـاسـات صـحـیح و تمایلاتى باشد که آدمى را به مقاصد و منظور صحیح ، رهبرى و هدایت کـنـد. بـا تـوجه به توضیحات یاد شده ، ویژگیهاى احساسات را مى توان به صورت زیر برشمرد:
1 ـ احساسات عواملى هستند که آنها را در خود مى یابیم و جزء شخصیت ما هستند.
2 ـ هـر فـردى نـسـبـت بـه اشـیـاء و اشـخـاص ، داراى احـسـاسـى بـد یـا خـوب اسـت و آن در عمل و کیفیت رویارویى با آنها مؤ ثر است .
احساس مذهبى
در بـررسـى احـساسات همان طور که اشاره شد، دو واکنش و بازتاب روانى را مى توان مشاهده کـرد؛ نـخـسـت تـمـایـلى کـه از احـسـاس مـثـبـت نـسـبـت بـه یـک امـر حاصل مى شود و دیگرى انزجار و عقده اى که از احساس منفى نسبت به آن امر، پدیدار مى گردد. یـکـى از اهـداف تـربـیـت اسلامى ، ایجاد احساسات دینى در اشخاص مى باشد. تحریک و زمینه سـازى ایـن احـسـاسـات در سـنـیـنـى کـه انـسـان بـیـش از عـقـل تـابـع احـسـاس مـى بـاشـد، در پـذیـرش روحـى و عـقـلانـى فـرد در مـراحـل دیـگـر زنـدگـى او تـاءثـیـر بـسـزایـى خـواهـد داشـت . بـه عـنـوان مـثال ، براى مؤ منان نظافت ، معطّر بودن ، خوش اخلاقى و هر امر اخلاقى دیگرى که برازنده احـسـاس مـثـبت در افراد دیگر مى باشد، مورد توجه قرار گرفته است و بتحقیق ، مى توان ادعا کـرد کـه بـسـیـارى از جـاذبـه هـاى دیـنـى در رابـطـه بـا ایـن نـوع ابـزار تـبلیغى مى تواند دربـرانگیختن احساس مذهبى قوى مؤ ثر باشد. ستایشها و نکوهشهاى قرآن و روایات درباره مؤ مـنـان و کافران و نسبت به اعمال خوب یا بد، بطور ناخودآگاها رغبت یا بیزارى را در هر فرد مـؤ مـن و معتقدى ایجاد مى کند که از آن به احساس مذهبى تعبیر مى نماییم . بنابراین ، در جامعه دیـنى باید هر امرى ، براساس جایگاهى که در دین دارد، نمایانده شود تا احساسى مخالف با واقعیت پدیدار نگردد.
انفعالات
مـنـظور از انفعالات آن واکنش و حالت درونى مى باشد که بر اثر تاءثیرپذیرى از یک محرّک خـارجـى یـا پـیـش بـیـنـى وقـوع یـک حـادثـه یـا ضـرر در آیـنـده ، بـراى انـسـان حاصل مى شود و مصادیق آن را مى توان ترس و غضب نام برد.
هـمـان طـور که در بحث عواطف ذکر شد، بعضى از روان شناسان انفعالات را از مصادیق عواطف مى دانـنـد(75) و عـواطـف را بـه مـیـلهـا و نفرتها تقسیم مى کنند که نفرت بحث کنونى ما را تشکیل مى دهد. با این حال ، بدون آنکه این دوگانگى یا وحدت به بررسى موضوع ، لطمه اى بزند، درصدد تبیین مساءله برمى آییم .
تـوصـیـف انـفـعـال و تـفـسـیـر آن به اضطراب و اختلال و دگرگونیهاى ناخوشایند و نامطبوع جـسـمـانـى و روانـى ، تـوصـیفى است که با نظر اغلب روان شناسان تناسب دارد. غزالى ، که تـرس و غـضب را از مهمترین انفعالات انسان مى داند، مى گوید: غضب مانند سنگ برافروخته اى که در زیر خاکستر قرار مى گیرد، در لابلاى دل آدمى جایى براى خود مى یابد.(76)
عناصر انفعال
اجزاى به وجود آورنده انفعالات انسان عبارتند از:
الف ـ انگیزه
مـنـظـور از انـگـیـزه عـامـلى اسـت کـه انـفـعـال و تـاءثـیـر را در انـسـان ایـجاد مى کند و ممکن است عـامـل بـیـرونـى بـاشد، مانند دیدن یک حیوان درنده یا درونى باشد، مانند نگرانى و توهم به وقـوع پـیـوسـتـن حـادثـه اى در آیـنـده . ایـن دو انـگـیـزه مـوجـب پـدیـدار گـشـتـن انفعال و آثار آن مى شود.
ب ـ پاسخهاى ادراکى و رفتارى موجود زنده
انـفـعـال عـبـارت است از واکنش و اضطرابى که داراى ریشه روانى است و گاهى مانند گریه و تاءثر زیاد، داراى شدت مى باشد، از این رو، تاءثیراتى در سیستم بدن و روح انسان به جا مى گذارد که به برخى از آنها اشاره مى شود:
# دگـرگـونـى رنـگ بـدن و انـدام ، لرزش شدید پلکهاى چشم و از هم گسیختگى در حرکات و سخنان فرد.
——————————————————————————–
20
# ایجاد اختلالات درونى همچون ترشح غده ها، سرعت گردش خون ، تند شدن ضربان قلب .
# ضعف شدید جسمى و کاسته شدن فعالیت ذهنى و ادراکى .
# تـحـت الشـعـاع قرار گرفتن اختیار و اراده انسانى به گونه اى که انسان در حالت غضب یا ترس ، دچار اعمالى مى شود که غیر طبیعى و دور از واقع مى باشد.
محیط و وراثت
دو عـامـل مـهـم که نقش بسزایى در شخصیت انسان دارد، محیط و وراثت است . روان شناسان معتقدند کـه بـسـیارى از ویژگیهاى روانى ، حاصل کنش متقابل بین آن دو است . البته بعد از این خواهیم گـفـت ، در عـین حال که تاءثیر این دو عامل در اعمال و رفتار انسانى از جانب دین پذیرفته شده اسـت ، لیـکـن عـامـل سـومـى بـه نـام اخـتـیـار در جنب آن دو قرار دارد و این گونه نیست که تمامى رفـتـارهـاى انسانى بگونه اى جبرى برخاسته از محیط و وراثت باشد و انسان هیچ اراده اى در تـصـمیم گیرى و ا عمال خویش نداشته باشد. بسیارى از حوادث تاریخى مؤ ید این مطلب است کـه اراده و اخـتـیـار انـسـان بـرخـلاف جـریـان مـحیط عمل کرده است ؛ ایمان بسیارى از مؤ منان که بـرخـلاف جـوّ حـاکـم بـر مـحـیـط آنـان عـمـل کـرده انـد، از ایـن قبیل مى باشد و خروج اصحاب کهف از زادگاه کفرآلودشان گواهى روشنى بر این مدعاست .
الف ـ محیط
یـکـى از عوامل مهمّ بهسازى یا انحراف شخصیت ، محیط است . درتعریف آن مى توان گفت : تمامى افراد و فضاهایى که انسان از دوره جنینى تا مرگ ، با آنها در ارتباط مى باشد و به گونه اى بـا او پـیـونـد دارد، محیط شخص محسوب مى شود. بسیارى از خلق و خویها، رفتارها، آداب و سـنـتها، هنجارها و ناهنجاریها برخاسته از تاءثیر محیط بر شخصیت فرد مى باشد. هر فردى بـه تناسب رشد جسمانى و روحى با نوعى محیط خاص در ارتباط است که از جنین شروع شده ، سپس به ترتیب در خانواده ، محله ، مدرسه ، محل کار و اجتماع ادامه مى یابد و هر یک از آنها به گـونـه اى در روحـیـه و رفـتـار حـتـى در ایـمـان او تـاءثـیر مى گذارد، بویژه محیط خانواده و دوستان .
بـخـش عـمـده تاءکیدان اسلام در رابطه با تعدیل و جهت دادن به ارتباطاتى است که مى تواند به گونه اى در هدایت یا گمراهى او مؤ ثر واقع شود، زیرا بدیهى است که زندگى فرد با مـنـافـع و حـیات دیگران در پیوند مى باشد و از طرف دیگر انزواطلبى ، مطرود شمرده شده و انـسـان نـیز چاره اى جز گزینش محیطهاى مختلف زندگى ندارد. در این راستا، روایات زیادى از امامان معصوم (ع ) درباره گزینش دوست خوب ، همنشینى با مؤ منان ، پرهیز از مجالس لهو و بى فایده و پرهیز از رقابت با انسانهاى فاخر و شرور، رسیده است یا در مورد تربیت فرزندان بـه پـدر و مادر توصیه شده که اخلاق خود را نیکو سازند تا فرزندان در محیط پاک و سالم پـرورش یـابـند، چرا که مصونیت از گناه در محیطى که انسان را به فساد دعوت مى کند بسى مشکل است .
ب ـ وراثت
وراثـت نـیـز مى تواند در ساختن ویژگیهاى شخصیتى و ساختارى فرد تاءثیر داشته باشد و در تـعـریـف آن مـى گـویـنـد: خـصـوصـیـات و صفاتى است که فرزندان از پدر و مادر خود مى گیرند و آن یا در ویژگیهاى بدنى مانند قد، ساختار استخوانى ، رنگ مو و چشم یا در جنبه هاى روانى نظیر توانایى ذهنى ، خلق و خو و استوارى هیجانى مى باشد.(77) البته باید خـاطـرنـشـان سـاخـت کـه صـفـات اکـتـسـابـى پـدر و مـادر قابل انتقال نبوده و این گونه نیست که اگر پدر داراى حرفه یا علم خاصى باشد، بطور حتم فرزندان وى نیز چنین باشند.
دیدگاه قرآن درباره عوامل درونى شخصیت انسان
——————————————————————————–
21
در قرآن مجید آمده است :
(کُلُّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِه )(78)
هر فردى براساس شکل و ساختار خویش عمل مى کند.
علامه طباطبایى در ذیل این آیه مى نویسد: به تجربه و پژوهشهاى علمى ، اثبات شده که بین ملکه ها و حالتهاى روانى فرد با اعمال او رابطه خاصى برقرار است و در یک حالت دهشت زا، برخورد یک فرد شجاع و یک فرد ترسو متفاوت مى باشد یا در موقعیت بخشش و احسان ، انسان بـخـشـنـده بـگـونه اى عمل مى کند که فرد بخیل نمى تواند آن گونه باشد. همه این تفاوتها بـرخـاسـتـه از ویـژگـیهاى غریزى و عوامل خارجى و محیطى سازنده شخصیت و هویّت فرد است .(79)
بـنـابـرایـن ، هـمـان طور که اراده و اختیار فرد در رفتار او مى تواند مؤ ثر باشد، عواملى که تـحـت عـنـوانهاى غرایز، محیط و وراثت بحث شد، مى تواند پایه هاى رفتارى و روانى فرد را استحکام بخشد.
——————————————————————————–
22
منزلت انسان
ارتباط انسان شناسى با شناخت گرایشات درونى او
انـسان دوگونه گرایش دارد، یکى گرایشهایى که تمامى حیوانات نیز از آن بهره مند هستند و دیـگـرى گـرایـشـهایى که مخصوص انسان است . در بحث انسان شناسى بیشتر با گرایشهاى خـاص انـسـان کـه سـبـب تـحـقـق انـسـانـیـّتـش مى باشد، سر و کار داریم . در جنبه انسانى او، ویژگیها و خصوصیاتى وجود دارد که در دیگر موجودات دیده نمى شود. او ارزشجو، آرمانخواه ، هـدفـدار و داراى کـرامـت وجـودى اسـت ، هدف و کمال برایش برتر از همه ارزشهاى مادى است و فعالیتهایش در رفع نیازهاى جسمانى در راستاى اعتلاى اخلاقى و انسانى اوست .
بـراى شـنـاخـت انـسـان بـایـد گـرایـشـهـاى مـخـتـلف وجـودى او را شـنـاخـت و آنـهـا را تحلیل کرد تا روشن شود که کدام یک اصیل و مرتبط با انسانیت اوست و کدام یک مشترک بین او و سایر حیوانات است تا جهتگیرى او در زندگى ، صحیح باشد.
آیا انسانیت انسان روبناست ؟
بـا تـوجـه بـه ایـنـکـه انـسـان داراى دو جـنـبـه حـیـوانـى و مـعـنـوى اسـت ، ایـن سـؤ ال مـطـرح مـى شود که کداما یک زیربنا و اصل و کدام یک فرع آن مى باشد؟ هر چند این بحث از جـنـبه جامعه شناسانه مى باشد، لیکن از نظر دینى ، روان شناسى و فلسفى هم مى توان به آن نگریست . در طول تاریخ و میان اقوام مختلف ، دو پاسخ به این پرسش داده شده است . هر یک از این دو نظر داراى لوازم و پیامدهایى است که بطور قطع از یکدیگر تفکیک ناپذیر است .
لازمـه نـظـر اوّل (زیـربـنـا بـودن جـنـبـه حـیـوانـى ) عـدم تـمایز اساسى بین انسان و حیوان و اصالت دادن به گـرایـشهاى انسانى است ، از طرف دیگر واقع گرایى انسان درباره جهان نفى مى شود، زیرا طبق این بینش ، هیچ دید و نگرشى نمى تواند بى طرفانه باشد و هر دیدى یک گرایش خاص مادى را منعکس مى کند.
در کـشـورهـاى غـربـى کـه در حـال حـاضـر تـفـکـر اومـانـیـسـتـى یـا اصـالت انـسـان در حـال رشد است ، مشهور شده که وقتى شخصى با فرد دیگر صحبت مى کند، نخست مى سنجد که این صحبت چقدر از جهت مالى براى او نفع دارد و على رغم آنچه که در دفاع از اصالت دادن به انسان سخن مى رانند، جنبه مادى بشر را اساس بینش خود قرار داده اند و این تناقض است .
براساس نگرش دوّم (اصالت معنویت )، سیر تکامل انـسـان از حـیـوانـیّت آغاز و به سوى انسانیّت کمال مى یابد و پرورش روحى زیربنا بوده و گـرایـشـهـاى انـسـانـى نـفـى نـمـى شـود؛ هـر کـسـى مـى تـوانـد بـطـور کامل بر جنبه حیوانى خود چیره شود و ایمان و اعتقاد دینى پیدا کند و توسط انبیا از جانب خداوند پـرورش مـى یـابـد. در ایـن نـگـرش ، انـسـان داراى تـکـلیـف ، مـسـؤ ولیـت ، تکامل ، استقلال و اختیار مى باشد و نسبت به هر پدیده اى ، در مسیر هدفدار خویش ، نمى تواند بـى تـفاوت باشد.(80) او مانند حیوانى نیست که گرسنگى ، درد و رنج دیگران او را نـیـازارد یـا نـسـبـت بـه سرنوشت خود و دیگران بى تفاوت باشد، بلکه در راه اهداف معنوى ، تلاش ، جوشش ، حرکت و یا حدّاقل احساس تاءسف و درد دارد.
نگرشى جامع به کرامت انسان از دیدگاه علوم
یـکى از نکات قابل توجهى که در زمینه منزلت تکوینى انسان مؤ ثر است ، بررسى انسان از زوایاى متفاوت است که هر اندیشمند و متفکرى برحسب تخصص و معرفت خویش ، مطرح مى سازد و گویاى ارزشهاى متفاوتى است که در بشر نهفته است . فیلسوفان انسان را حیوان یا جاندارى عـاقل و اندیشمند و عرفا انسان را حیوانى عاشق و محبت ورز مى دانند و هر یک مى تواند گویاى وجود سرچشمه هاى بزرگ در روح انسانى باشد. همچنین دانشمندان تجربى در بین عظمت انسان ، او را مـوجـودى نـاشـناخته و پیچیده مى دانند که داراى شخصیّت ناگشوده و مبهم است ، درحالى کـه امـامان معصوم (ع ) فرموده اند: هر فردى مى تواند با روشهایى که عرضه شده ، در مسیر شناخت خویش گام بردارد و خودشناسى را مستلزم ، خداشناسى یا عین آن دانسته اند.
——————————————————————————–
23
فـیـزیـولوژیـسـتـها نیز از دیدگاه فیزیک و طبیعى ، جزایى و حقوقى و جامعه شناسها از جنبه اجـتـمـاعـى ، انـسـان را سـنجیده و حاصل تلاش و معرفت خویش را در دسترس بشر قرار داده اند. بـدیـهـى اسـت کـه اگـر بـه انـسـان از زوایـاى مـخـتـلف نـگـاه شـود، هـر یـک از عـلوم و مـعـارف مـکـمـّل یـکـدیـگـر خـواهـد بـود و هـیـچ یـک بـه تـنـهـایـى آن شـنـاخـتـى را کـه از جـنـبـه دیـگـر حـاصـل مـى شـود، تـاءمین نمى کند و هر زوایه اى یک روزنه براى معرفت جدید مى باشد و با جـمـع شـدن همه آنها معلومات کاملى ایجاد مى شود که ترسیم کننده تصویرى عمیق از انسان مى باشد. در زمینه تبیین کرامت انسان ، این راه جامعترین و کاملترین طریق ممکن شمرده شده است .
مولوى تمثیلى را در رابطه با عده اى که در تاریکى ، اعضاى فیلى را لمس مى کردند بیان مى کـنـد. آنـکـه پـاى فـیـل را لمـس مـى کـرد، آن را بـه شـکـل سـتـون مـى دانـسـت و آن کـه گـوش فـیـل را لمـس مـى کـرد، فـیـل را بـه شـکـل بـادبـزن و آن کـه پـشـتـش را لمـس مـى کـرد فـیـل را بـه شـکـل تـخـت مـى پـنـداشـت . امـا وقـتـى کـه چراغ روشن شد و او را دیدند هیچ یک در فیل بودن آن شکى روا نداشتندد. این تمثیل بهترین شاهد بر اثبات مدّعاى ماست که بدون شناخت تـمامى جوانب یک امر نمى توان تصویرى کامل و تحلیلى صحیح از آن ارائه داد. شناخت واقعى مـنـوط بـه ایـن اسـت کـه هـیـچ زاویـه اى بـر مـا پـوشـیـده نـبـاشـد و جهل و به هر بخش قضیه ، موجب خطا و اشتباه در کلّ معرفت خواهد شد.
انسان شناسى از دیدگاه عرفاى اسلامى
یـکى از زیباترین نگرشها به حقیقت انسان ، گاهى است که عرفا به وى دارند. آنان انسان را داراى عمق و ژرفاى بى نهایت مى دانند که از ظاهر او، فهمیده نمى شود، بلکه با تلاش و دقت در باطنش مى توان به آن حقایق پى برد. در عرفان بر خودشناسى بسیار تکیه شده و آن را مـنـشـاء اصـلى خـداشـنـاسـى دانـسـتـه انـد. در ایـن عـلم ، اوضـاع و احوال درون ، قواى نیک و بد، تمایلات خیر و شرّ، کششها و جذبه هاى مختلف به دقت بررسى مـى شـود. آنـهـا مـعـتـقـدنـد کـه اگـر انـسان هزاران علم و فن بیاموزد، اما خود را نشناخته باشد، ارزشى ندارد.
انـسـان در نـزد عـرفـاى اسـلامـى ، مـوجـود گـرانـقـدر و عـظـیـمـى اسـت کـه بـه سـوى تـکـامـل و ترقى پیش مى رود، بگونه اى که مى تواند فردى ممتاز و از هر جهت مورد رضایت و پـذیرش الهى قرار گیرد. یکى از امورى که در عرفان اسلامى و عرفان تمامى مکتبهاى شرق و غرب قابل قبول است و هر اندیشه و نظام عرفانى نظر خویش را به آن معطوف داشته و به صـورت یـک آرمـان به آن پرداخته (انسان کامل است ؛) حتى آن عده از مکتبهایى که به دروغ از مـعرفت و عرفان سخن مى گویند، ادّعا مى کنند که مى توانند افراد را با وفادارى به مکتبشان بـه کـمـال انـسـانـى (انـسـان کـامل ) سوق دهند. بحث انسان شناسى در تاریخ عرفان اسلامى ، اولین بار در آثار محى الدین عربى مطرح شد و پس از او دیگر عرفا درباره او سخن گفتند.
——————————————————————————–
24
انسان در قرآن
قرآن به عنوان کاملترین کتاب آسمانى که قوانین حاکم بر نظام هستى و واقعیتهاى مربوط به انـسان و جهان را بین کرده ، و حقایق را آن چنان که هست بازگو مى کند، درباره انسان به عنوان گـل سـرسـبـد جـهـان آفـریـنـش و اشـرف مـخـلوقـات بـه بـهـتـریـن شـکـل سـخـن گفته و از حقایق مربوط به او پرده برداشته است . با توجه به ویژگیهاى این کـتـاب آسـمـانـى مى توان گفت آن گونه که قرآن درباره انسان سخن گفته هیچ کتاب آسمانى سخن نگفته است .
قـرآن مـى خـواهـد شالوده جامعه اى نوین با الهام از وحى الهى و قوانین مترقى و حیاتبخش تحت رهـبـریـهـاى پـیـشـوایـان مـعـصـوم (ع ) پـى ریـزى کـنـد کـه انـسـان تـنـهـا عـنـصـر تشکیل دهنده آن است .
قرآن کریم بر پایه واقعیتهاى مربوط به انسان از یکسو از وى ستایش کرده و از سوى دیگر نـکـوهـش عـالیـتـریـن سـتـایـشـها و بزرگترین نکوهشهاى قرآن مربوط به انسان است ؛ برخى انـسـانـهـا را از همه موجودات زمینى و آسمانى ، حتى از فرشته برتر دانسته ، و بعضى را از دیو چارپایان پست تر شمرده است . از نظر قرآن ، انسان موجودى است که توانایى دارد جهان را مسخّر خویش سازد، و فرشتگان را به خدمت گمارد(81) و نیز مى تواند راه انحطاط و پـسـتـى را پـیـمـوده ، از هـمـه ارزشها تهى شود، و به پایین ترین درجه ممکن ، و به تعبیر قـرآن بـه (اَسـْفَل السّافلین )(82) سقوط کند. این انسان است که باید درباره خود تصمیم بگیرد، و سرنوشت نهایى خویش را تعیین کند.(83)
در ایـنـجا آن قسمت از آیات قرآن کریم را که ارزشهاى والا و ممتاز انسان را بیان مى کند، و به تعبیر جامعتر، انسان را آن گونه که هست و یا بگونه اى که باید باشد تعریف کرده است ، مى آوریـم . ارزشهاى بسیار والا و منزلتهاى ممتاز انسان که به او شخصیت برتر از فرشته داده است ، عبارتند از:
جانشینى خدا در زمین
قـرآن در عـالیـتـرین تعبیر خود درباره انسان ، او را به عنوان جانشین خدا در زمین (خلیفة الله ) معرفى کرده است :
ِنِّی جـَاعـِلٌ فـِی الاَرْضِ خـَلِیـفـَةً قـَالُوا اءتـَجـْعـَلُفـِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نـُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی اءَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ # وَعَلَّمَ اَّدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عـَلَى# قـَالُوا سـُبـْحـَانـَکَ لاَ عـِلْمَ لَنـَا إِلا مـَا عـَلَّمـْتَنَا إِنَّکَ اءَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ # قَالَ یَا اَّدَمُ اءَنـْبـِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا اءَنْبَاءَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قَالَ اءَلَمْ اءَقُلْ لَّکُمْ إِنِّی اءَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاءَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ)(84)
هـنـگـامـى کـه پـروردگـار تـو بـه فـرشتگان گفت : من در روى زمین ، جانشینى قرار خواهم داد. فـرشـتـگـان گـفـتـند (پروردگارا) آیا کسى را در زمین قرار مى دهى که فساد و خونریزى کند (اگـر هـدف از آفـریـنـش انـسـان عـبادت و بندگى و تسبیح و تقدس توست ) ما تو را عبادت و بـنـدگى کرده ، و به تقدس تو مى پردازیم . پروردگار فرمود: من حقایقى مى دانم که شما نمى دانید. سپس علم اسماء (موجودات زنده عقلانى در عالم غیب ،(85) یا کلید فهم و درک هـمـه چـیزها(86)، یا نام همه موجودات حتى کوهها و ظرفها و یا نامهاى چهارده معصوم (ع )،(87) یا علم اسرار آفرینش و نامگذارى موجودات (88)) را همگى به آدم آموخت . سـپـس آنـهـا را بـه فـرشـتـگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى گویید، اسامى اینها را بـرشـمارید. فرشتگان عرض کردند: منزهى تو، ما چیزى جز آنچه به ما تعلیم داده اى ، نمى دانیم (و در حقیقت استعداد این علوم در ما نیست ، و معترفیم که آدم موجودى است شایسته تر از ما، و اعـتـراف مـى کـنیم ) تو توانا و حکیمى . (خداوند) فرمود: اى آدم آنها را از اسامى (و اسرار) این مـوجـودات آگاه کن . هنگامى که آنها را آگاه ساخت ، (خداوند) فرمود: نگفتم من غیب آسمانها و زمین را مى دانم ، و نیز آنچه را که شما آشکار مى کنید یا پنهان مى داشتید، مى دانم .
——————————————————————————–
25
با دقت در معنا و مفهوم بلند خلافت در آیه مزبور به جایگاه بلندانسان نزد خدا و عظمت وجود او پـى مـى بـریـم . درباره معناى خلافت گفته اند: خلافت ، جایگزینى چیزى دیگر را گویند، و خـلافـت و جـایـگزینى تمام نمى شود، مگر اینکه خلیفه در جمیع شؤ ون وجود مستخلف و آثار و احـکـام و تـدابـیـر او جـانـشین گردد.(89) به همین خاطر خلافت در اینجا (با توجه به دلایلى که علما و مفسران ذکر کرده اند) جز جانشینى خدا در زمین نبوده است .
نکته دیگر اینکه ، گر چه تمام خلافت الهى براى انسان نخستین ، یعنى حضرت آدم (ع ) ثابت شـده اسـت ، امـا مـنـحـصـر بـه ایـشـان نـبـوده و عـمـومـیـت دارد، و شـامـل انـسـانهاى بعد از او نیز مى شود. در این صورت معناى تعلیم اسماء به دیگران این مى شـود کـه خداى تعالى استعداد فراگیرى این علم را در انسانها به ودیعه سپرده ، بطورى که آثار آن بتدریج و پیوسته در آنها ظاهر مى شود؛ البته به شرط اینکه خودشان شرایط لازم را کسب کنند.
گواه بر این عمومیت آیه دیگرى است که مى فرماید:
(وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الاَرْضِ)(90)
و شما را جانشینان در زمین قرار مى دهد.
دربـاره ایـنـکه چه کسانى از فرزندان آدم توانسته و یا مى توانند به این مقام برسند؟ باید گفت : کسانى از فرزندان آدم توانسته اند (و یا مى توانند) به مقام والاى خلافت و ولایت مطلق تـکـویـنـى الهـى بـرسـنـد، کـه (عـلم اسـمـاء) را بـه تـمـام و کـمـال دارا بـوده و بـه ایـن صـفـت مـتـصـف شـده بـاشـنـد و آنـهـا طـبـق دلایـل و شـواهد آشکار، پیامبران الهى (با مراتب درجات )، و در راءس آنان پیامبر خاتم (ص ) و امـامـان مـعـصـوم (ع ) از جـانـشـیـنـان بـحـق او مـى بـاشـنـد کـه بـطـور کامل ازاین علوم برخوردار بوده و داراى مقام خلافت و ولایت تکوینى مطلق الهى بوده و بر جان و جهان حکومت کرده و مى کنند.(91)
دمیده شدن روح خدا در انسان
یـکى از ویژگیهاى انسان که به او شرافت و عظمت خاصى بخشیده این است که خداوند او را در نیکوترین وجه و زیباترین ترکیب آفریده ، و در او از روح خود دمیده است :
(اَلَّذى اَحْسَنَ کُلَّ شَىْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَاَ خَلْقَ الاْ نْسانِ مِنْ طینٍ ثُمَّجَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلا لَةٍ مِنْ م اءٍ مَهینٍ ثُمَّ سَوّ اهُ وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ …)(92)
او کـسـى اسـت ه هـر چـه را آفـریـد نـیـکـو آفـریـد و آغـاز آفـریـنـش انـسـان را از گل قرار داد، سپس نسل او را از عصاره اى از آب ناچیز و بى قدر خلق کرده بعد اندام او را موزون ساخت ، و از روح خویش در وى دمید.
در بـاره ایـنـکه حقیقت روح چیست ، باید گفت : همان طور که در قرآن تصریح شده آگاهى بشر نسبت به آن بسیار ناچیز است ،(93) ولى با توجه به آیه هاى مربوط به روح ، که در آنـهـا خـداونـد روح را مـنـسـوب به خود دانسته است ، روشن مى شود که اصافه روح به خدا بـدیـن مـعـنا نیست که روح جزیى از خدا مى باشد، بلکه از نوع (اضافه تشریفى ) است ، و نـشانگر اوج شرافت و قداست این مخلوق خداوند است ؛ یعنى در انسان از یک عنصر بسیار شریف و ارزشـمـنـدى بـه نـام (روح ) دمـیده شد، و آن عنصر از چنان شرافت و قداستى برخوردار مى بـاشـد کـه سـزاوار است روح خدا نامیده شود. مطلب مزبور خود گویاى این واقعیت است که گر چه انسان از نظر (مادى ) از (خاک تیره ) و یا از (آب بى مقدارى ) به وجود آمده لى از نظر (مـعنوى و روحانى ) حامل (روح الهى ) مى باشد بگونه اى که انسانیت و اصالت او وابسته بـه آن است . به عبارت دیگر، همین روح دمیده شده در آدم است که او را سزاوار تقدیس و تکریم فرشتگان گردانید.(94)
——————————————————————————–
26
مسجود فرشتگان
انـسـان ، بـرگـزیـده خـدا در زمین ، شایسته مقام (خلیفة اللهى )، برخوردار از مقام والاى علمى (عـلم اسـماء)، متصف به شرافت ذاتى به نام (روح خدایى ) است که دربردارنده استعدادهاى لازم جـهـت رسـیدن به بالاترین درجه تکامل و قرب الهى است . از این رو سزاوار چنان تعظیم و تقدیسى است که خدایش به فرشتگان فرمان سجده و کرنش در برابرش داد و فرمود:
(وَ اِذْ قـُلْنـا لِلْمـَلا ئِکـَةِ اسـْجـُدُوا لِآ دَمَ فـَسـَجـَدُوا اِلاّ اِبـْلیـسَ اَبـى وَاسْتَکْبَرَ وَ ک انَ مِنَ الْک افِرینَ)(95)
و هـنگامى که به فرشتگان گفتیم بر آدم سجده (و کرنش ) کنید،همگى سجده کردند، جزشیطان که سرباز زد، و تکبّر ورزید (و به خاطر نافرمانى و تکبر) از کافران شد.
چـنـانـچـه از قـرآن بـر مـى آیـد امـر بـه سـجـده فـرشـتـگـان بـر آدم ، بـعـد از تـکـمـیـل آفـرینش انسان و دمیده شدن روح در او صادر شده است (96) و همان طور که در بـالا اشـاره شـد، این دلیل روشنى بر شرافت و بزرگى مقام انسان است ، چون فرشتگان که خود مقربان درگاه ربوبى بودند، همگى موظف شدند که در برابر او سجده کنند، و هنگامى که یـکـى از آنـان یعنى (شیطان )(97) با آن همه سوابق بندگى و منزلتى که نزد خدا داشت ،(98) از فرمان سجده سرپیچى کرد، یکباره از مقام خود سقوط کرده ، و از درگاه الهى براى همیشه رانده شد.(99)
بـا تـوجـه بـه ایـنـکـه مـنـزلتـهـاى بـرشـمـرده بـراى حـضـرت آدم مـنـحـصـر در او نـبـوده و شـامـل همه کسانى که این مقامها را احراز کرده باشند، مى شود. این فضیلت (مسجود فرشتگان ) نیز منحصر به حضرت آدم نبوده ، و هر کس از فرزندان وى که داراى این منزلتها باشند، و یا از طـریـق شـکـوفـا کـردن اسـتـعـدادهـاى خـود بـه ایـن مـقـام والاى (انـسـان کـامـل ) نـایل آید، شامل این فضیلت مى شود. این حقیقت از آیه 11 سوره اعراف بخوبى استفاده مى شود.(100)
——————————————————————————–
27
کرامت تکوینى
از آنـچـه گـذشـت بـدسـت آمـد کـه قـرآن کـریـم بـراى حـضـرت آدم ، بـه عـنـوان نـمونه انسان کـامـل ، امـتـیازها و منزلتهایى در نظر گرفته است . این امتیازها اختصاص به آدم نخستین ندارد، بـلکـه هـر کس از فرزندان او که مقام انسان کامل را کسب کند یا بتواند به مرتبه اى از این مقام نـایل آید، به همان نسبت استحقاق آن امتیازها را خواهد داشت . آیه هاى دیگرى براى نوع بنى آدم امـتـیـازهـا و کمالاتى را ثابت کرده و بر کرامت (تکوینى ) و فضیلت ذاتى او بر بسیارى از مـوجـودات مـادى دیـگـر تـاءکید ورزیده است ؛ همچنین در آیه هاى دیگرى نیز خاطر نشان شده که انـسـان شـایـستگى کرامت و فضیلت افزون بر آن را نیز داراست و مى تواند در سایه تلاش و مـبـارزه پـیـوسـتـه بـا نـفـس امـاره و پـلیـدیـها و شیطان وسوسه گر به مقامى بس والا و حتى بـالاتـریـن درجـه از مـیان همه موجودات جهان آفرینش برسد، و به برترین کرامتها و کمالات روحى و اخلاقى دست یابد.
یکى از آیه هایى که کرامت ذاتى و تکوینى انسانها را بیان مى کند چنین است :
(وَ لَقـَدْ کـَرَّمْنا بَنى آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فىِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلا)(101)
مـا بـنـى آدم را گـرامـى داشـتـیـم و آنـان را در خـشـکـى و دریـا (بـر مـرکـبـهـاى راهوار)حمل کردیم ، و از انواع روزیهاى پاکیزه به آنان روزى دادیم ، و بر بسیارى از آنهایى که آفریدیم ، برترى بخشیدیم .
یـعـنـى ما در سرشت انسانها استعدادها و لیاقتهایى قرار داده ، و به او امکاناتى (نظیر نیروى تفکر و عقل و قدرت تصمیم گیرى و اختیار و مانند آن ) عطا کردیم که در سایه آن بر بسیارى از مـوجـودات مـادى بـرتـرى پـیـدا کـرده اسـت ، هـمـچـنـیـن بـر اثـر اسـتـمـداد از نـیـروى عـقـل و اخـتیار و آزادى ، قدرت یافت تا به سفرهاى دریایى (هوایى و غیر آن )بپردازد و از میان روزیها، پاکیزه ترین و بهترین آن (102) را برگزیند.
تعریف کرامت تکوینى و فرق آن با فضیلت
از گـفـتـار سـابـق اسـتـفـاده مى شود که کرامت تکوینى ، یعنى آن دسته ازشایستگیهاى ذاتى و استعدادهاى انسان که مى تواند در معرض هدایت و تربیت تعالیم آسمانى پیامبران قرار گیرد، و بـاعـث رشـد و صعود انسان به مراتب کمال و مقامات والاى انسانى مى شود و انسان را تا سر حـد فـرشـتـه شـدن بـالاتـر از آن تـعـالى مـى بـخـشـد. بـنـابـر ایـن ، کرامت تکوینى ، یعنى برخوردارى از شرافت وجودى نشاءت گرفته از روح مقدس خدایى .
در مـورد تـفـاوت کـرامـت با فضیلت ، نظرات گوناگونى از سوى مفسّران ارائه شده است . از میان آنها نظر علامه طباطبایى بهتر و به واقع نزدیکتر مى باشد. ایشان پس از بحث پیرامون کرامت و فضیلت مى نویسد:
هـر یـک از دو کـلمـه تفضیل و تکریم ناظر به یک دسته از موهبتهاى الهى است که به انسان داده شـده اسـت ؛ تـکریمش به دادن عقل است که به هیچ موجود دیگرى داده نشد، و انسان به وسیله آن خـیـر را از شـر و نـافـع را از مـضـر و نـیـک را از بـد تـمـیـز مـى دهـد؛ مـوهـبـتـهـاى دیـگـرى از قـبـیـل تـسـلط بـر سـایـر مـوجـودات و اسـتـخـدام و تـسـخـیـر آنـهـا بـراى رسیدن به هدفها، از قـبـیـل نـطـق و خـط و امـثـال آن نـیـز زمـانـى مـحـقـق مـى شـود کـه عقل باشد.
تـفـضـیل انسان بر سایر موجودات به این است که از آنچه که به آنها داده ، سهم بیشترى به انـسـان داده است . اگر حیوان غذا مى خورد، خوراک ساده اش از گوشت و یا میوه و یا گیاهان و یا غـیـر آن اسـت ، ولى انـسـان کـه در این جهت با حیوان شریک است ، همان مواد غذایى را گرفته و انواع طعامهاى پخته و خام را براى خود ابتکار مى کند که نمى توان به شماره اش آورد، همچنین پـوشـیـدنـى و آشـامـیدنى و آمیزش جنسى و طریق مسکن گزیدن در حیوانات و انسان بدین قیاس است .(103)
——————————————————————————–
28
مظاهر کرامت تکوینى
چـنـانـچـه گـفتیم قرآن روح را به عنوان گوهر اصلى وجود انسان به عنوان یک موجود شریف و کـریـم مـعـرفى مى کند و آن را منشاء کرامت و فضیلت بر سایرین مى داند، لیکن این بدین معنا نیست که زیباییهاى جسم و موزون بودن این کالبد خاکى در برترى انسان نقش نداشته باشد. بـایـد گفت : برترى انسان ، محصول روح در قالب جسم زیبا و موزون با ترکیب ویژه اش مى باشد.
بـراى هـمـیـن ، عـلمـا و مـفـسـران در مـورد ایـنـکـه انـسان به چه چیز گرامى داشته شده ، نظرات گـونـاگـونـى ارائه کـرده انـد. بـرخـى کـرامـت و یـا بـهتر بگوییم مظاهر کرامت انسان را قوه عقل و نطق و استعدادهاى مختلف و آزادى اراده او مى دانند. بعضى موهبت انگشتان را که انسان با آن کـارهـاى ظریف و دقیق را مى تواند انجام دهد و نیز قدرت بر نوشتن را معرفى مى کنند. برخى بـرتـرى انسان را به این مى دانند که تقریبا تنها موجودى است که مى تواند غذاى خود را با دسـت بـخـورد و بـرخـى بـه انـدام مـوزون و قامت راست ، و بعضى به خاطر سلطه او بر تمام مـوجـودات روى زمـیـن ، و بـعـضـى دیـگـر بـه خـاطـر شـناخت خدا و قدرت بر طاعت فرمان او مى دانند.(104)
روشن است که همه این امکانات در انسان جمع است و هیچ گونه تضادى با هم ندارند. بنابر این ، گـرامـیداشت خدا نسبت به این مخلوق بزرگ ، به واسطه این مواهب و غیر اینهاست ، که برخى از آنها مختص انسان است ، و برخى مشترک ، ولى انسان از دیگران بیشتر و کاملترش را دارد.
بررسیها نشان مى دهد که بزرگترین ویژگیهاى انسان دو چیز است :
1 ـ عقل
2 ـ اختیار و اراده
عـقـل و قـوه انـدیـشـه بـرخـاسته از روح خدایى است که منشاء کارهاى فوق العاده و ممتاز است و انـسـان مـى تـوانـد در سایه تواناییهاى ذهنى و استعداد فراگیرى به معارف بلند الهى دست یـابـد، و راه سـلطـه بـر جـان و جـهـان را هـموار کرده ، و به اصطلاح مام طبیعت را مسخّر و مطیع خویش گرداند.(105)
هـمـچـنـیـن بـا اسـتـفـاده از اراده و اخـتـیـار و آزادى عـمـل و بـا کـمـک عـقـل مـى تـوانـد راه و روش دلخـواه خـویـش ، بـویـژه راه رشـد و کـمـال را بـرگـزیـنـد و مـراتـب کـمـال را در نـوردد تـا بـه مـقـام والاى انـسـان کامل برسد (مقامى که انبیا و اولیاى الهى بویژه پیامبر عظیم الشاءن اسلام و امامان معصوم (ع ) مـرتـبـه کـامـل آن را دارا بـودنـد). بـنـابـر ایـن ، عـقـل ، و اراده نـشـاءت گـرفـتـه از عـقـل اسـت کـه انـسـان را از سـایـر مـوجـودات بویژه حیوانات ممتاز مى کند، زیرا کارهاى آنها از غرایز سرچشمه مى گیرد، و به هیچ وجه ارادى نیست .(106)
——————————————————————————–
29
کرامت اختیارى
قرآن کریم علاوه بر آیه هایى که در آنها از ویژگیهاى وجودى انسان و امتیازهاى ذاتى او بر سایر موجودات مادى سخن به میان آورده و به اصطلاح (کرامت تکوینى ) انسان را مطرح کرده اسـت ؛ در بـرخـى دیـگر از آیه ها نوعى دیگر از کرامت را خاطر نشان ساخته که به آن (کرامت اخـتـیـارى ) مى گویند.(107)قرآن راه رسیدن به این نوع کرامت را نیز فرا راه انسان قرار داده است . چنانچه در درس گذشته اشاره شد، انسان به خاطر داشتن (روح خدایى ) داراى استعدادهاى سرشار رشدیابنده و متعالى است ، که اگر بخواهد مى تواند تحت تعلیم وتربیت اسلامى به کرامتهاى والاى نفسانى ومنزلتهاى ارزشمند انسانى برسد.
بـه تـصـریـح قـرآن ، هـم راههاى رشد و کمال ، و هم راههاى رکود و انحطاط به نفس آدمى الهام شـده (108) و هـم تـوان لازم بـراى طـى مـسـیـر کـمـال در نـهـاد او قرار داده شده است ؛ علاو بر این هیچ گونه محدودیتى در انتخاب شیوه درست جـهـت رسـیـدن بـه آن کـرامـتـهـا در پـیـش روى او نـیـسـت ، و از آزادى و اخـتـیـار کامل در رفتار و کردار برخوردار است .(109)
در ایـن درس راه یـا راهـهـاى رسـیـدن بـه کـرامـت اخـتـیـارى و بـرخـى مسایل دیگر مربوط به آن را مورد بحث و بررسى قرار مى دهیم .
تقوا و کرامت
در ایـنـجـا دو مـساءله قابل بحث است : یکى اینکه انسان مسافر است و مسافر ره توشه و زاد راه مـى خـواهـد. دیگر اینکه زاد راه انسان که مسافر به سوى خداست ، فقط تقواست ، و اگر کسى اهل تقوا نبود، در بین راه مى ماند.
تـوضـیـح ایـن کـه قرآن کریم انسان را مسافرى معرفى مى کندکه به سمت (الله ) در حرکت است ، و راه درازى در پیش دارد که تواءم با رنج و زحمت است ، و سرانجام خداوند را ملاقات مى کـنـد.(110) انـسـان اگـر بـخـواهـد بـه جـمـال الهـى و رحـمـت خـاص او، و در نتیجه به کـمال مطلوب انسانى برسد، باید این سفر را با زاد و توشه الهى طى کند. و خداوند نیز زاد و توشه این سفر پر رنج همراه با سعادت را معین کرده است :
(تَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوى )(111)
زاد و توشه تهیه کنید که بهترین زاد و توشه ، پرهیزگارى است .
در قـرآن بـجـز تقوا چیز دیگرى به عنوان توشه مسافر به سوى خدامعرفى نشده است . به فرموده قرآن (تقوا) تنها چیزى است که از انسان به خدا مى رسد؛(112) بنابر این ، فقط تقواست که معیار و مدار ارزشهاى اصیل اسلامى ، انسانى و کمالات روحى بوده ، و تنها راه رسیدن به مقام قرب الهى و کرامت نفسانى است .
گواه ما آیه زیر است که پس از خط بطلان کشیدن روى همه امتیازات ناپایدار قومى و نژادى و نظایر آن ، چنین مى فرماید:
(اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ اَتْقیکُمْ)(113)
همانا گرامى ترین شما نزد خدا با تقواترین شماست .
ایـن آیـه بـصـراحـت بـیـان کرده که تنها معیار کرامت نزد خدا (تقوا) است و هر چه تقوا بیشتر بـاشـد کـرامـت انـسـان نـزد خـدا افـزونـتـر اسـت . از ایـن رو، هر چه انسان بکوشد تا از تقواى بیشترى برخوردار شود، به همان نسبت نزد خدا محبوبتر و به لقاى او نزدیکتر است ، چنان که قرآن کریم نیز ضمن فرمان عمومى بدان تصریح کرده و فرمود:
(فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ)(114)
هر چه مى توانید تقوا پیشه کنید.
بـنـابـرایـن ، کـرامـت انـسـان حـدى نـدارد، چـون تـقـوا که پایه واساس کرامت است ، محدود نیست .(115)
مطلب دیگرى که از این آیه به دست مى آید اینکه خداوند کرامت و تقوا را به خودش نسبت داده و از آنـجـا کـه طـبـق گـفـتـه قـرآن هـر چـه کـه نـزد خـداسـت زوال نـاپـذیـر و ثـابـت و حق است ، چون خداثابت و حق و پایداراست ،(116) پس کرامت وتقوا نیز ثابت و حق و پایدار است .
——————————————————————————–
30
آیا انسان از فرشته برتر است ؟
بـعـد از آنکه دانستیم ، انسان بر سایر موجودات مادى برترى دارد، این پرسش مطرح مى شود کـه آیـا انـسـان بـرتـر اسـت یا فرشته ؟ در این رابطه ، متکلمان و مفسّران اسلامى دیدگاههاى متفاوتى ارائه کرده اند.(117)
فشرده سخن اینکه هم انسان و هم فرشتگان داراى ویژگیها و برتریهاى ذاتى هستند که سایر موجودات آن را ندارند.
فـرشـتـگـان بـر حـسـب ذات ، مـوجـودات شـریـف و داراى مـراتـبـى از کـمـال مـعـنـوى مـى بـاشند که از این حیث از سایرین برترند.(118) از جمله اینکه آنها داراى طـیـنـت کـامـلا پـاک و بـى آلایـش بـوده ، و از هـر گـونـه زشـتـى و پـلیـدى بـدور مـى باشند،(119) از مقام خلوص در بندگى برخوردار بوده ، از شرک و ریا و کفر و نفاق ، پـاک هـسـتـنـد؛(120) مـطـیـع مـحـض خـدایـنـد، و دسـتـورات الهـى را بـدون چـون و چـرا عمل مى کنند.(121)
در مقابل ، انسانها نیز داراى منزلتها و کرامتهاى ذاتى هستند که سایر موجودات (حتى فرشتگان در بـرخـى جـهـات ) از آن بى بهره اند. انسان داراى روح مقدس خدایى و استعداد رشد و تعالى بـوده و قـدرت تـرک زشـتـى را دارد، و از آزادى عـمـل و اخـتـیـار کامل در انتخاب نوع عمل نیز برخوردار است .
تـوضـیـح ایـنـکـه ، انـسـان از اسـتـعـدادهـا و نـیـروهاى مختلف مادى و معنوى ، جسمانى و روحانى بـرخـوردار اسـت ، و اسـتـعـداد تکامل و پیشروى نامحدود دارد. به عبارت دیگر انسان موجودى دو بـعـدى اسـت کـه یـکـسـویش به خاک منتهى مى شود، و سوى دیگرش به عرش پروردگار. به اصطلاح (طُرفه معجونى است کز فرشته سرشته و ز حیوان )، به خاطر همین دو بعد، قوس صـعـودى و نـزولى ، تـکـامـل و انـحـطـاط او بـسـیـار وسـیـع اسـت . جـنـبه خاکى و مادى انسان را گـل بدبوى تیره رنگ (لجن ) تشکیل مى دهد(122) که فاقد هر گونه ارزشى است و جـنـبـه مـعـنـوى او چـیـزى بـه نـام (روح ) کـه در حـد اعـلاى قـداسـت و ارزش اسـت . بـه هـمـیـن دلیـل ، قـوس صـعـودى او آن قـدر بالاست که مى تواند به جایى برسد که بجز خدا نبیند، و نیز قوس نزولى او آن مقدار پایین است که از چهارپایان پست تر خواهد شد.(123)
با این بیان نتیجه مى گیریم که فرشتگان از حیث ذات (کرامت ذاتى و تکوینى ) به خاطر دارا بـودن پاکى مطلق و عصمت از گناه و مطیع محض خدا بودن و خلوص نیت ، برتر از انسان هستند کـه ذاتـش آمیخته با هواهاى نفسانى و قواى غضب و شهوانى مى باشد؛ و نیز اعمالش آلوده به شـرک خـفى و جلى و علاقه هاى نفسانى است به عبارت دیگر کمالى که انسان در پى آن است و مـى خـواهـد بـا مبارزه مستمر با نفس اماره و خودسازى ، و استمرار در طاعت و بندگى به آن دست یابد، فرشتگان در آغاز وجودشان بالفعل دارند.
از آنـجـا کـه انـسـان داراى اسـتـعـداد کمال یابى بوده ، و میدان عملش باز است و نیز قدرت بر تعیین مسیر خویش را دارد، مى تواند بر اثر تداوم جهاد با نفس و تصفیه درون و بیرون و طاعت و بـنـدگـى ، و نـیـز فـراگـیـرى مـعـارف الهـى بـه درجـه اى از کـمـال معنوى و طهارت روحى (کرامت اختیارى ) برسد که بسى فراتر از مقام و منزلت فرشته باشد؛ تا جایى که سزاوار تقدیس و تکریم همگان بویژه فرشتگان شود؛ مقامى که بندگان مـخلص خدا از پیامبران ، اوصیا و اولیا، بویژه پیامبر عظیم الشاءن اسلام و امامان معصوم (ع ) دارا بوده اند.(124)
گـواه ایـن سـخـن احـادیـثـى اسـت کـه از پـیـشـوایـان مـعـصـوم (ع ) نقل شده است . از جمله ، حضرت على (ع ) مى فرماید:
(خـداونـد عـَزَّ و جَلَّ در فرشتگان عقل قرار داد بدون شهوت و غضب ، و درحیوانات مجموعه اى از غـضـب و شـهـوت قـرار داد بـدون عـقـل ، و در بـنـى آدم هـر دوى آنـهـا را نـهـاده اسـت ؛ پـس اگـر عقل بر شهوتش پیروز شود، از فرشتگان برتر است ، و اگر شهوتش بر عقلش چیره گردد، از حیوانات شرورتر (و پست تر) مى شود.)(125)
——————————————————————————–
31
تفاوتهاى کرامت اختیارى با کرامت تکوینى
از مـجـمـوع بـحـثهاى پیرامون کرامت تکوینى و کرامت اختیارى به دست مى آید که میان این دو چند تفاوت اساسى وجود دارد:
1 ـ کرامت تکوینى فراگیر است ، اما کرامت اختیارى فراگیر نیست .
2 ـ کـرامـت تـکـویـنـى از ارزش اخـلاقـى بـرخـوردار نـبـوده ، و بـه اصـطـلاح کـمـال انـسـان بـه حـسـاب نـمـى آیـد، امـاکـرامـت اخـتـیـارى یـک ارزش اخـلاقـى بـوده ، و کمال انسان محسوب مى شود.
3 ـ انسان با کرامت اختیارى به مقامى برتر از مقام فرشتگان دست مى یابد، اما کرامت تکوینى موجب برترى انسان بر فرشتگان نمى شود، بلکه نوعى امتیاز ذاتى بر سایر موجودات مادى به شمار مى آید.
4 ـ کـرامـت تـکـویـنـى اسـتـعداد است ، و کرامت اختیارى فعلیت یافتن آن استعدادهاست ؛ به تعبیر روشـنتر، کرامت تکوینى زمینه و مقدمه اى براى رسیدن به کرامت اختیارى است . ازاین رو، کرامت اختیارى اهمیت و ارزشش بسى بالاتر از کرامت تکوینى است .
——————————————————————————–
32
هدف آفرینش
انسان ، موجود پژوهشگر
حـسّ کـنـجـکـاوى و پـژوهـشـگـرى نـهـفـتـه در فـطـرت پـاک و اصـیـل بـشر، وى را به جستجو وپرسش وا مى دارد. این حس در همه افراد انسان کم و بیش وجود دارد.
در مـیـان صـدهـا سـؤ ال انـسـان ، چند پرسش است که از روز نخست پیدایش وى در این کره خاکى براى همه کسانى که از عقل سلیم و قدرت تفکر برخوردار بوده و مى باشند مطرح بوده و هست . از طـرف دیـگـر، انـسـان بـه خـاطـر اهمیّت و حساسیتى که دارد، نمى تواند به آسانى و بى تفاوت از کنار آن بگذرد؛ زیرا پرسشها، پیرامون فلسفه وجودى انسان بوده و پاسخ صحیح به آنها از معماى وجود انسان و راز پیدایش او پرده برداشته و سرنوشت او را رقم مى زند. از این رو، پیوسته در صدد کشف راز پیدایش خویش و جهان هستى بوده و هست .
ایـن پـرسـشـهـا عـبـارتـنـد از: از کـجـا آمـده ایـم ؟ براى چه آمده ایم ؟ به کجا خواهیم رفت ؟ راز خوشبختى ، چیست ؟ و …
حضرت امیر (ع ) در این باره فرمود:
(رَحـِمَ اللّهُ امـْرَءا اَعـَدَّ لِنـَفـْسـِهِ وَ اسـْتـَعـَدَّ لِرَمـْسـِهِ وَ عـَلِمَ مـِنْ اَیـْنَ وَ فـى اَیـْنَ وَ اِلى اَیْنَ)(126)
خـدا رحـمت کند انسانى را که نفس خویش را بارور سازد، و مستعد و مهیاى مرگ گرداند، و بداند که از کجا آمده است ، و در کجا قرار دارد و به کجا مى رود.
تاءثیر مبانى بر شناخت هدف آفرینش
یـکـى از امـورى که در پاسخ (درست یا نادرست ) پرسشهاى یاد شده ، تاءثیر بسزایى دارد، چگونگى نگرش به انسان و جهان است . توضیح اینکه هر کس از جهان بینى خاصى پیروى مى کـنـد و در دیـدگـاهـهـاى فـکـرى و عـقـیـدتـى خـود پـایـبـنـد بـه اصـول آن جـهـان بـیـنـى اسـت و در نـگرش به مسایل و پاسخ به آنها بطور طبیعى از آن جهان بـیـنـى پـیـروى کـرده ، بـر آن اسـاس ، بـه سـؤ الات پـاسخ مى دهد، و به ارزیابى آنها مى پردازد. پس ، پاسخها متفاوت و چه بسا متضاد خواهد بود.
بـه عـنـوان مـثال ، کسى که از جهان بینى مادى پیروى کرده و همه پدیده ها و موجودات ، از جمله انـسـان را بـا عینک مادى و حسى ارزیابى مى کند، نسبت به انسان و هدف آفرینش او نیز در همان چـارچـوب مـادى مـى انـدیـشـد، و بـا ابزار حس و تجربه نظر مى دهد بر عکس کسى که از جهان بـیـنـى تـوحـیـدى پـیـروى مـى کـنـد و بـه ارزشـهـاى الهـى پـایبند است بناچار در نگرش به مسایل و ارزیابى و پاسخگویى سؤ الات از همان دیدگاه توحیدى کمک مى گیرد. بنابر این ، هر پاسخى واقع بینانه نخواهد بود.
روشـن اسـت کـسـى مـى تـوانـد به این پرسشها پاسخ صحیح و منطقى بدهد که از جهان بینى صحیح ومنطقى برخوردار باشد و در دیدگاههاى فکرى ، عقیدتى از آن پیروى کند.
اکنون باید دید چه نوع جهان بینى مى تواند به این سؤ الات ، پاسخ درست و واقعى بدهد؟
خداشناسى و تاءثیر آن بر هدف آفرینش
آن جـهـان بینى اى مى تواند به مسایل انسان ، بویژه هدف از آفرینش او پاسخ درست و منطقى بـدهـد کـه ارزیـابـى درسـتـى از انـسـان و جـهـان داشـتـه بـاشـد و نـیـازهـاى اصیل و فطرى بشر را مورد شناسایى قرار داده ، و در پى برآوردن این گونه نیازها باشد.
چـنـانچه در جاى خود اثبات شده ، این نوع جهان بینى واقع نگر بطور قطع ، به وجود مبدئى بـا شـعـور بـنـام (خـدا) مـعـتـقـد بـوده ، و مـدعـى اسـت کـه راهـیـابى انسان به سوى تعالى و کمال ، بدون تفکر برخاسته از دیدگاه توحیدى میسر نبوده و هدف آفرینش انسان نیز معنا پیدا نمى کند.
بـنـابـر این ، اگر بخواهیم هستى خود و جهان را بدون وجود مبدئى باشعور، ارزیابى و تبیین کـنـیـم ، هیچ گاه نمى توانیم به پاسخ درست هدف آفرینش ، دست یابیم . بطور کلى ، بدون اعـتـقـاد بـه خـدا و جـهـان بینى توحیدى نمى توان هدفى را براى جهان هستى در نظر گرفت ، زیـرا هـسـتـى بدون مبداء هستى بخش ، پوچ و بیهوده خواهد بود. این تنها اندیشه توحیدى است که براى آفرینش انسان و جهان هدفى در نظر گرفته آفرینش آنها را عبث و بیهوده نمى داند.
——————————————————————————–
33
قرآن کریم با اشاره به همین مطلب مى فرماید:
(وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَّ وَ الاَْرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لا عِبینَ)(127)
ما آسمان و زمین و آنچه را که میان این دو قرار دارد به بازیچه نیافریدیم .
خداوند متعال درآیه دیگرى خطاب به انسان چنین مى فرماید:
(اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثا وَ اَنَّکُمْ اِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ)(128)
آیـا چـنین پنداشتید که ما شما را عبث و بیهوده آفریدیم و (پس از مرگ )هرگز به سوى ما باز نخواهید گشت ؟
براستى ، اگر انسانهاى هدفدار و کمالجو در پیرامون آفرینش آسمانها و زمین و موجودات آنها به تحقیق و تفکر بپردازند، به این حقیقت غیر قابل انکار یعنى هدفدارى آفرینش هستى و انسان پـى خـواهـنـد بـرد، آن گـاه خود زبان به اعتراف گشوده و به این حقیقت گواهى مى دهند. قرآن کریم در این زمینه مى فرماید:
(اَلَّذینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیاما وَ قُعُودا وَ عَلى جُنُوبِهِم وَ یَتَفَکَّرُونَ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلا سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ)(129)
آنـان کـه در حـالت ایـسـتاده و نشسته و خوابیده بر پهلو، خدا را یاد مى کنند وپیوسته درباره خلقت آسمانها و زمین اندیشه مى کنند و مى گویند: پروردگارا این دستگاه با عظمت را بیهوده و باطل نیافریده اى ، پاک و منزهى ، ما را (به لطف خود) از عذاب آتش نگاه دار.
چـنانچه ملاحظه کردیم ، خداوند در این آیات ، هر گونه پندار پوچى و بیهودگى در آفرینش جـهـان هـسـتى و هدفدارى نظام خلقت را نفى و تصریح مى کند که همه موجودات جهان هر چند به ظـاهـر نـاچـیز و بى مقدار به حساب آیند، ولى در نظام متقن و هدفدار آفرینش روى محاسبه دقیق علمى و عقلى آفریده شده و هدفى را تعقیب مى کنند.
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار!
در قـرآن کـریـم به آیات بسیارى بر مى خوریم که در آنها عبارت (سَخَّرَ لَکُمْ) یعنى براى شـمـا رام و مـسخّر گردانید، به چشم مى خورد.(130) از آنجا که بحث و تحقیق پیرامون واژه (تـسـخـیر) ما را در پاسخ به پرسش هدف آفرینش موجودات ، یارى مى دهد، به شرح و تفسیر آن مى پردازیم . قرآن کریم مى فرماید:
(اَلَمْ تـَرَوْا اَنَّ اللّهَ سـَخَّر لَکـُمْ مـا فـىِ السَّمواتِ وَ ما فىِ الاَْرْضِ وَاَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً و باطِنَةً)(131)
آیـا نـمـى بـینید که خداوند آنچه را در آسمانها و زمین است ، مسخر شما کرده و نعمتهاى ظاهرى و باطنى اش را بر شما گسترده است .
واژه (تـسـخـیـر) بـه مـعـنـاى وادار کـردن فـاعـل بـه فـعـلش مـى بـاشـد، بـطـورى کـه فـاعـل فعل خود را به اراده اش انجام ندهد، بلکه به اراده تسخیر کننده انجام دهد. همان طور که نویسنده قلم را وادار مى کند تا به اراده او بنویسد، و مولا خدمتگزارش را وادار مى کند تا مطابق دسـتـور او کار را انجام دهد. اسباب مؤ ثر در عالم نیز چنین هستند و آن کارى را انجام مى دهند که خدا مى خواهد.
از آنـچـه گـذشـت مـعـلوم مـى شـود کـه (لام ) در کـلمـه (لکـم ) لام تعلیل غایى است و معناى آن (به خاطر شما) است .(132) با این بیان ، معناى آیه چنین مـى شـود: آنـچـه در آسـمانها و زمین است ، به خاطر شما و براى شما آفریده شده است . البته تـسـخـیـر مـوجـودات آسـمـانـى و زمـیـنـى بـراى انـسـان مـفـهـوم وسـیـعـى دارد کـه هـم شـامـل امـورى مـى شـود کـه در قـبـضـه اخـتـیـار اوسـت و بـا مـیـل و اراده اش آنـها را در مسیر منافع خود به کار مى گیرد و هم امورى که در اختیار انسان نیست امـا خـداونـد آنـهـا را مـاءمـور سـاخته که به انسان خدمت کنند، همچون خورشید و ماه و ستارگان . بنابر این ، از مجموع این گونه آیات چند نتیجه مى گیریم :
هـمـه مـوجودات مسخر فرمان خدا در طریق سود انسانها هستند، خواه مسخر فرمان انسان باشند یا نباشند.
انـسان تکامل یافته ترین موجود این جهان است ، و از نظر جهان بینى اسلام آن قدربه او ارزش و مـقـام داده شـده کـه هـمـه مـوجـودات دیـگـر مـسـخـر او هـسـتـند؛ انسانى که (خلیفة الله ) است و برخوردار از کرامت ذاتى !
——————————————————————————–
34
بندگى راز آفرینش انسان
پـس از آنـکـه انـسـان بـه وجـود مبداء هستى بخش بى پایانى به نام (خدا) پى برد، و او را شناخت و نیز با دلایل عقلى و نقلى دریافت که هیچ موجودى در جهان آفرینش بیهوده و عبث آفریده نـشـده و آفـریـنـش (هـمه تسبیح خداوند دل است ) و همه موجودات به اقتضاى غرایز و ذات به ولى نعمت مطلق خویش مشغولند، خود با رغبت ، خداى یکتاى بى همتا را تقدیس کرده و تسبیح مى کند.(133)
انـسـان بـه عـنـوان گـل سـرسـبـد جـهـان آفـرینش ، حسابش از سایر موجودات جداست ، زیرا با بـرخـوردارى از عـقـل و انـدیشه ، مسؤ ولیت بس سنگینى در برابر خداى خویش و نیز تقدیس و تـسـبـیـح او دارد. تـوضـیـح ایـن کـه ، شـناخت خداى یگانه به عنوان کاملترین ذات ، کاملترین صـفـات و منزه از هر گونه نقص و شناخت رابطه او با جهان واکنشى در انسان ایجاد مى کند که از آن بـه (پـرستش ) (چیزى فراتر از تسبیح تکوینى و غریزى دیگر موجودات ) تعبیر مى شـود. هـمـچنین شناخت خداوند به عنوان یگانه مبداء هستى و تنها خداوندگار همه چیز، ایجاب مى کند که هیچ مخلوقى را شریک او نسازیم .(134)
قـرآن کریم ، به عنوان کاملترین کتاب آسمانى و بیان کننده حقایق ، بصراحت هدف از آفرینش انـسـان را (عـبـادت و پـرسـتـش ) خـدا اعلان کرده و تاءکید و اصرار زیاد دارد که عبادت باید مخصوص خدا باشد، و هیچ گناهى مانند شرک به خدا نیست . آیه زیر هدف از آفرینش انسان را خاطر نشان ساخته و مى فرماید:
(وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدُونِ)(135)
جن و انسان را نیافریدم جز اینکه مرا عبادت کنند.
از این آیه چند نکته مهم به دست مى آید:
1 ـ هـدف آفـریـنـش جـن و انـس ، عـبـادت و بندگى خداست ، زیرا اثبات یک چیز با نفى غیر آن ، انحصار مقصود در آن چیز را مى رساند؛ یعنى هدف از آفرینش جن و انس ، تنها عبادت و پرستش خـداسـت و بـس . گـواه بـر آن لام در (لیـعـبـدون ) است که لام غرض مى باشد. علاوه بر این ، خداوند در اینجا هدف از آفرینش انسان را بدون واسطه و با ضمیر متکلم وحده (خَلَقْتُ) آورده ، و آن را بـه خـودش اخـتـصـاص داده اسـت ، بـا ایـنـکـه مى دانیم در جاهاى دیگر هر گاه که قرآن از مـسـایـلى نـظـیـر خـلقـت انـسـان و مـوجـودات ، فـرسـتـادن رسـولان و نـزول عـذاب سـخـن بـه مـیـان مـى آورد، با لفظ جمع و به صورت (خَلَقْنا) و (اَرْسَلْنا) و (اَنـْزَلْنـا)، آورده و وسـایـل و اسـبـاب مـانـنـد فـرشـتـگـان را در افـعال خود دخالت داده است . بدین ترتیب ، معلوم مى شود که هم مساءله غرض از آفرینش امرى مـهـمـتـر از دیـگر مسایل بوده و واسطه پذیر نیست و هم غرض خداوند از خلقت انسان فقط عبادت است ، و غیر از آن نیست .(136)
تعریف عبادت و حقیقت آن
عـبادت ، به معناى خضوع ، طاعت و خود را ذلیل دانستن ، همراه با تقدیس است . واژه هاى عبودیت و عـُبـودت و عـبـادت هـر سـه بـه مـعـناى طاعت است ،(137) لیکن مرحوم راغب اصفهانى در (مفردات ) عبادت را در رساندن معنا رساتر از عبودیت دانسته ، مى گوید:
عـبـودیـت اظـهـار تـذلّل اسـت ، و عـبـادت رسـاتـر از آن اسـت ، زیـرا عـبـادت نـهـایـت تـذلل و کـرنـش اسـت ، و کـسـى اسـتـحـقـاق آن را نـدارد، مـگـر آنـکـه آخـریـن درجـه تـفـضـّل را دارا بـاشد و او فقط خداوند یکتا و بزرگ است ، عبادت بر دو قسم است : عبادت به تـسخیر، (که آن مطلق انقیاد و تذلل موجودات ، اعم از انسان و حیوانات و نباتات است ) و عبادت به اختیار، و آن براى موجود داراى شعور و ادراک است .(138)
بـنـابـر ایـن ، هـمـان گـونـه کـه عـلامـه طـبـاطـبـایـى (ره ) فـرمـود، اعـمـال عـبادى ظاهرى و به بیان دیگر عباداتى که به وسیله اعضا و جوارح ظاهرى انسان انجام مـى شـود، از قبیل قیام و رکوع و سجود، و نظایر آنها، وسیله و غرضى هستند براى رسیدن به غرض بالاتر و مهمتر که آن قرار گرفتن بنده در پیشگاه پروردگار جهان با ذلتِ عبودیت ، و فـقـر بـنـدگـى مـحـض در بـرابـر عـزت و بـزرگى بى نهایت ، و غنا و بى نیازى مطلق است .(139)
——————————————————————————–
35
ایشان درباره حقیقت عبادت مى گوید:
حقیقت عبادت ، یعنى اینکه بنده خودش را در مقام ذلت و عبودیت و توجه دادن خودش به مقام و عظمت پـروردگـار قـرار دهـد؛ پـس حقیقت عبادت که غرض نهایى آفرینش انسان مى باشد این است که بنده از خودش و از هر چیز دیگرى بریده شود و به ذکر پروردگارش بپردازد.(140)
بنابر این ، حقیقت عبودیت با همه مراتب آن ، منتهى درجه تسلیم انسان در برابر ذات پاک الهى و اطـاعـت بـى قـیـد و شـرط از او در هـمـه زمـیـنـه هـاسـت . عـبـادت و بـنـدگـى کامل که موجب قرب انسان به خدا و رسیدنش به آخرین درجه ترقى و تعالى روحى و معنوى مى شـود ایـن اسـت کـه انـسـان جـز بـه مـعـبـود حـقـیـقـى ، یـعـنـى کـمـال مـطلق نیندیشد، و جز او را نپرستد، و هر چه غیر اوست را فراموش کند، حتى خویشتن را، و مـحـبـت و دلبـسـتـگـى بـه هـمـه چـیـز و هـمـه کـس را از صـفـحـه دل بزداید، و چنان غرق در یاد و ذکر حق شود که لذت انس با او سراسر وجودش را فرا گیرد، و حریم دلش فقط حرم خدا گردد.
علل و انگیزه هاى عبادت
پـس از روشـن شـدن فـلسـفـه آفـریـنـش انـسـان و حـقـیـقـت بـنـدگـى بـایـد بـدانـیـم کـه چـه عـلل و انـگـیـزه هـایـى مـوجـب کـرنش و تذلل انسان در برابر خداوند یکتا شده ، و انسان را به بـندگى در پیشگاه معبود یکتا وا مى دارد. عمده ترین انگیزه هایى که انسان را به عبادت خدا وا مى دارد، عبارتند از:
1 ـ طـمع رسیدن به نعمتهاى بهشتى و ترس از دچار شدن به عذاب جهنم . پرستش خدا به این انـگـیـزه هـر چـنـد شیوه بندگان مقرّب و اولیاى خاص الهى نیست ، لیکن از دیدگاه اسلامى هیچ گونه عیب و اشکال شرعى ندارد. امیر مؤ منان على (ع ) بدین شیوه تصریح کرده و فرمود:
(اِنَّ قـَوْمـا عـَبَدُوا اللّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبادَةُ التُجّارِ، وَ اِنَّ قَوْما عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبادَةُ الْعَبیدِ)(141)
گروهى خداوند را به انگیزه رسیدن به پاداش (و دستیابى به نعمتهاى بهشتى ) بندگى مى کنند. این (قسم ) عبادت سوداگران سودجوست . برخى خداوند را از ترس عذاب مى پرستند، این (قسم ) نیز عبادت بردگان است .
2 ـ شکرگزارى در برابر نعمتها. عقل حکم مى کند که انسان در برابر نعمتهاى بى کران الهى شـکـرگـزارى کـنـد، هـر چند به فرموده قرآن ، اندک افرادى به شکرگزارى خداوند موفق مى شـونـد.(142) روشن است که بهترین شیوه شکرگزارى همانا عبادت و بندگى خداوند متعال است .
از مـیـان نـعـمـتـهـاى بـى شـمار خداوندى ، دو نعمت از اهمیت و ارزش بیشترى برخوردار است ، که انگیزه قویترى در انسان براى پرستش خدا ایجاد مى کند: یکى نعمت حیات و آفرینش انسان است ، که خداوند به خاطر آن دستور پرستش داده است .(143) دیگرى نعمت هدایت انسان به صـراط مـسـتـقـیـم الهـى و نـجات از گمراهى است که طبق برخى از روایات برترین نعمتها به شمار مى آید؛ چنانکه حضرت على (ع ) فرمود:
(… وَ اِنَّ قَوْما عَبَدُوا اللّهَ شُکْرا فَتِلْکَ عِبادَةُ الاَْحْرارِ، وَ هِىَاَفْضَلُ الْعِبادَةِ)(144)
هـمـانا کسانى هستند که خداوند را به منظور شکرگزارى (و انجام وظیفه بندگى ) پرستش مى کنند. این عبادت آزادگان است و چنین عبادتى برترین (نوع ) عبادت است .
3 ـ عظمت خداوند و بزرگى مقام بى مثل و مانند او اقتضا مى کند که انسان در برابرش سجده و کرنش کرده و به تنزیه و تسبیح و ذکر او بپردازد.
خـدایـى کـه بـزرگتر از آن است که بتوان وصف کرد. (اَللّهُ اَکْبَرُ مِنْ اَنْ یُوصَفُ) و قدرت و کـبـریـایـى اش بـى انـتـهـاست (فَتَعالَى اللّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ…)(145) و بر هر کارى تواناست .
(وَ هُوَ عَلى کُلِّ شى ءٍ قَدیرٌ)(146)
حضرت على (ع ) فرمود:
(وَ لَوْ فَکَّرُوا فى عَظیمِ الْقُدْرَةِ وَ جَسیمِ النِّعْمَةِ لَرَجَعُوا اِلىَالطَّریقِ)(147)
اگـر مـردم در بـزرگـى قـدرت و کـلانى نعمت (خداوند) مى اندیشیدند، بدون شک به راه راست هدایت (و به طریق مستقیم بندگى خدا) باز مى گشتند.
——————————————————————————–
36
از حـدیث قدسى نیز چنین بر مى آید که عبادت کامل و خداپسندانه آن است که به خاطر عظمت خدا انجام شود:
(یا مُوسى ! لا اَقْبَلُ الصَّلاةَ اِلاّ مِمَّنْ تَواضَعَ لِعَظَمَتى …)(148)
اى موسى ! نماز را نمى پذیرم ، مگر از کسى که براى عظمت من فروتنى کند.
4 ـ بـه نـظـر مـى رسـد کـه بـزرگـتـریـن فـلسـفـه عـبـادت خـدا طـهـارت ضـمـیـرانـسـان و تـکـامـل و رسـیـدن بـه مـقـام قـرب الهـى (149) و نـیـل به مقام خلیفة اللهى باشد، زیرا انسان تنها موجودى است که خداوند او را از میان موجودات مادى برگزیده و راههاى رشد و تکامل و سازندگى را برایش هموار کرده است ، و از روح خویش در او دمیده تا او بتواند از راه بندگى و کسب تقوا و معارف ارزشمند الهى به آن مقام دست یابد و خدا گونه شود. قرآن مى فرماید:
(مـا یـُریدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لکِنْ یُریدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُم لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ)(150)
خـداوند نمى خواهد مشکلى براى شما ایجاد کند بلکه مى خواهد شما راپاک سازد و نعمتش را بر شما تمام کند شاید شکر او را بجا آورید.
5 ـ خـداپـرسـتـى ، گـرایـش فـطرى انسان است . انسان بر حسب فطرت ، طالب پرستش خدا و کـرنـش و خـضـوع و تـسـلیم در برابر اوست . توضیح اینکه در نهاد آدمى حس مذهبى و یا (حس پـرستش ) وجود دارد که انسان بر مبناى آن به خدا گرایش دارد و به او عشق و محبت مى ورزد و چـیـزى جـز رابطه با خدا و پرستش ذات پاکش و اظهار عشق و علاقه به او این احساس را ارضا نـمـى کـنـد. و هـر قـدر کـرنش و تواضع و بندگى انسان نسبت به خدا بیشتر و خالصانه تر بـاشـد، مـحـبـت و عـشـق او بـه خدا بیشتر و شدیدتر مى شود تا آنجا که انسانِ محب مى خواهد در برابر محبوبش فدا شود و فانى در ذاتش گردد.(151)
——————————————————————————–
37
چگونگى بندگى خدا
مظاهر طاعت و بندگى
مظاهر طاعت و بندگى چیست ؟ به عبارت دیگر راههایى که مى شود بندگى خدا را آشکار ساخت کدامند؟
یـکـى از ویـژگـیـهـاى آیین جهانى اسلام فراگیر بودن آن است ، تا حدى که درباره همه ابعاد زنـدگـى انـسـان و شـؤ ون فردى و اجتماعى او دستورات سازنده و قوانین حیات بخش و مترقى آورده اسـت و آنـهـا را بـا مـعـیـارهـا و مفاهیم بلند ارزشى همراه ساخته ، و به آنها قداست خاصى بـخـشـیـده اسـت ، بـه ایـن مـعنا که دستور داده انسانهاى مؤ من علاوه بر آنکه در هر عبادتى قصد قربت داشته باشند، در همه کارهاى روزمره و عادى اعم از گفتار و رفتار و خواب و خوراک و غیر آنـهـا نیز انگیزه خدایى و قصد قربت داشته باشند و به تعبیر قرآن به کارها، رنگ و صبغه الهى بدهند،(152) و به اصطلاح از خلوص نیت برخوردار باشند. در این صورت است کـه تمام آن اعمال و رفتار، عبادت محسوب مى شوند، و داراى ارزش و اعتبار دینى ـ خدایى بوده موجب نزدیکى انسان به خدا و نیل به مقام والاى عبودیت و بندگى مى شوند. چنانچه عکس آن نیز ثـابـت اسـت ، بـه ایـن مـعـنـا کـه اگـر انـسـان نـیـت خـود را در عـبـادات و اعـمـال ، خـالص نـکـنـد، یـا بـه آنـهـا رنـگ خـدایـى و دیـنـى نـدهـد، نـه تـنـهـا آن کـارهـا و اعمال از ارزش دینى برخوردار نبوده و عبادت محسوب نمى شود، بلکه حتى عبادات متعارف دینى او نـیـز از هـر گـونـه ارزش مـعـنـوى و مـطـلوبیت دینى بدور خواهد بود. با این بیان نتیجه مى گـیـریـم کـه راهـهـاى طـاعت و بندگى محدود نبوده و داراى دامنه وسیع و ابعاد گوناگونى مى باشد.
بـا ایـن حـال در مـتـون دیـنـى روى بـرخى از اعمال دینى بخاطر این که راههاى بندگى در آنها ظـهـور وبـروز بـیشترى دارد، تاءکید زیادى شده است که در اینجا به برخى از آنها اشاره مى کنیم :
1 ـ نـمـاز یکى از اعمال دینى است که سفارش زیادى به آن شده و به عنوان ستون دین معرفى گـردیـده اسـت . در صورتى که نماز با تمام شرایط ظاهرى و باطنى اش انجام شود، کارهاى دیـگـر انـسان را تحت تاءثیر قرار مى دهد و در نهایت انسان را به دورى از فحشاء و منکرات و بالاخره به قلّه رفیع تقوا مى رساند. قرآن کریم مى فرماید:
(وَ اَقِمِ الصَّلا ةَ لِذِکْرى )(153)
و نماز را براى یاد من بپا دار.
و در موردى اهمیت دادن به نماز از اوصاف مردان الهى شمرده شده است :
(رِجـالٌ لا تـُلْهـیـهـِمْ تـِج ارَةٌ وَ لا بـَیـْعٌ عـَنْ ذِکـْرِ اللّ هِ وَ اِق امِ الصَّلا ةِ وَایـت اءِ الزَّک اةِ)(154)
مـردانـى کـه هـیـچ تـجـارت و مـعـامـله اى آنـان را از یـاد خـدا و بـرپـاداشـتـن نـمـاز و اداى زکات غافل نمى کند.
(اِنَّ الصَّلا ةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْش اءِ وَ الْمُنْکَرِ)(155)
همانا نماز از زشتیها و گناه باز مى دارد.
2 ـ دعـا: یـکـى از مـظـاهـر بـنـدگـى خـدا، دعـا کـردن و مـناجات به درگاه ربوبى است . خداوند مـتـعال در بسیارى از آیات قرآن با تاءکید دستور به دعا کردن داده است .(156) سیره پـیـشـوایـان مـعـصـوم (ع ) نـیـز از اهـمیت و نقش سازنده آن در انسان حکایت مى کند. در این راستا، رسـول اکـرم (ص ) در حـدیـثـى دعا را (مُخ عبادت )(157) و امیر مؤ منان على (ع ) آن را محبوبترین اعمال نزد خداوند یاد کرده است .(158)
3 ـ تفکر: تفکر و اندیشه درست ، زیر بناى تعالیم آیین آسمانى اسلام مى باشد. اندیشه اى کـه انـسـان را از سـرگـردانـى فـکـرى نجات بخشد، و در تصمیم گیرى درست و انتخاب راه و روش سـعـادت آفـرین یارى دهد. چنین اندیشه اى است که به فرموده پیامبر اسلام (ص ) از یک سـال عبادت ارزشمندتر است ،(159) و به فرموده امام صادق (ع ) برترین عبادت به شمار مى آید.(160)
——————————————————————————–
38
4 ـ انـتظار فرج : انتظار ظهور حضرت مهدى (عج ) یکى از وظایف مهم ایمانى ـ اسلامى در عصر غـیـبـت اسـت ؛ بـه ایـن مـعـنـا کـه هـر مـسـلمـانـى مـوظـف اسـت ضـمـن دعـا بـراى تعجیل فرج آن حضرت ، خود را براى ظهورش آماده سازد، و در حد توانش شرایط را براى آمدن آن بزرگوار مهیا کند.
در روایـات مـعـصـومـیـن (ع ) بـویـژه از رسـول اکـرم (ص ) و امـام عـلى (ع ) روایـت شده است که (انـتـظـار فرج بهترین عبادت خدا و محبوبترین اعمال نزد او مى باشد) و نیز مردن به حالت انتظار فرج ، ثواب شهید را دارد.(161)
5 ـ کـسـب حـلال : در روایـات اسـلامـى ، دربـاره تـحـصـیـل روزى حـلال و تـاءمـین معاش زن و فرزند از راههاى مشروع تاءکید زیاد شده ، تا جایى که امام موسى کـاظـم (ع ) در روایـتـى جـویـنـده رزق حـلال را مـانـنـد مـجـاهـد فـى سبیل الله دانسته است .(162) رسول اکرم (ص ) نیز در این زمینه فرمود:
(اَلْعِبادَةُ سَبْعُونَ جُزْءا، اَفْضَلُها جزءا طَلَبُ الْحَلالِ)(163)
عـبـادت هـفـتـاد جـزء دارد، کـه بـهـتـریـن جـزء آن طـلب روزى حلال است .(164)
موانع رسیدن به بندگى حقیقى
عـوامـل مـثـبـت زیـادى مـوجب رشد وافزایش بندگى در انسان مؤ من مى شود، و در آمادگى او براى بندگى بهتر و عالیتر، مؤ ثر است . و از سوى دیگر مطلق گناهان نیز سد راه بندگى خدایند و عـوامل منفى و (آفات ) بندگى محسوب مى شوند. اگر انسان با آنها مبارزه نکند، و آفات را از مـسـیـر بـنـدگـى دور نسازد، تاءثیر بدى در روح انقیاد و اطاعت او به جا مى گذارد، و موجب کاسته شدن رغبت و اشتیاق باطنى او به عبادت ، و در نتیجه سبب کاهش کمى و کیفى بندگى او مى شود و چه بسا مسیر او را از خدا و پرستش وى تغییر دهد. در اینجا به برخى از آن موانع و آفات مهم بطور فشرده اشاره مى کنیم .
1 ـ تـکـبر: آنچه از آیات و روایات به دست مى آید، غرور یکى از زشت ترین صفات اخلاقى و نـیـز از بـزرگـترین آفات بندگى به شمار مى آید، تا جایى که خداوند بزرگ به کسانى کـه از عـبـادت او تکبر ورزیده و در پیشگاه با عظمت الهى اش پیشانى ذلت و بندگى به خاک نسایند، وعده عذاب داده و فرموده است :
(اِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتى سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ)(165)
کسانى که از عبادت من تکبر مى ورزند، بزودى با ذلت وارد دوزخ خواهند شد.
از جـمـله کـسـانـى که تکبر و غرور ورزیده و آثار زیانبار و جبران ناپذیر آن دامنگیرش شده و بـیـکباره از مقام والاى خود محروم شد، (ابلیس ) بود. وى بر اثر تکبر و خود بزرگ بینى از فرمان الهى سرپیچى کرد و در نتیجه عبادت چند هزار ساله اش از بین رفت ، تا جایى که به گواهى قرآن بر اثر تکبر کافر شده ، و سزاوار عذاب ابدى شده است .(166)
2 ـ ریـا: بـه هـمـان نـسـبـت کـه اخـلاص در عـمـل ، در قـبـولى اعمال و عبادات نزد خداوند نقش تعیین کننده دارد، آفت ریا و خودنمایى نیز در عدم قبولى آن نقش تعیین کننده دارد. همین بس که خداوند ریاکار را کافر معرفى کرده ، و براى همیشه از رستگارى و هـدایـت مـحـروم دانـسته و عبادت ریایى او را به بذرى تشبیه مى کند که روى سنگ سختى که لایـه اى از خاک بر آن باشد پاشیده شود، و بارانى بر آن ببارد و آن را بشوید و محو کند و در نتیجه هیچ حاصلى نصیب صاحبش نشود.(167)
3 ـ دنـیا دوستى : از نظر اسلام دنیاگرایى بطور مطلق نهى نشده ، بلکه اگر دنیا و نعمتهاى آن وسـیـله و ابـزارى براى خدمت به همنوعان و کسب ثواب اخروى و کمالات معنوى باشد، بسیار پـسـنـدیـده و مـطـلوب اسـت ، ولى هـمـیـن دنـیـا و مـظـاهـر آن ، بـویـژه مـال و مـنال و زن و فرزند که قرآن کریم آنها را شاخصهاى دنیا و مظاهر بارز آن معرفى کرده (168) اگـر مـحـبـوب و هدف عالى و نهایى انسان واقع شود، و در نتیجه انسان به آن دلبستگى پیدا کند، مورد نکوهش قرار گرفته است . چنین انسانى در درونش بذر زشتیها و زمینه هـاى گـرایـش بـه هـر کـار خـلافـى فـراهـم شـده ، و نـهـادش محل تاخت و تاز امیال و وسوسه هاى شیطانى قرار مى گیرد.
——————————————————————————–
39
این دنیادوستى در کلام امام چهارم على بن حسین (ع ) چنین معرفى شده است :
(حُبُّ الدُّنْیا رَاءْسُ کُلِّ خَطیئَةٍ)(169)
دوستى دنیا سرآغاز هر خطا و زشتى است .
قـرآن کـریـم چـنین دنیا دوستى را عامل مهم غفلت و فراموشى از یادخدا اعلان داشته ، و نسبت به خطر آن هشدار داده است :
(یـا اَیُّهـَا الَّذیـنَ امـَنـُوا لا تـُلْهـِکـُمْ اَمـْو الُکـُمْ وَ لا اَولا دُکـُمْ عـَنْ ذِکـْرِ اللّ هِ وَ مـَنْ یـَفـْعـَلْ ذ لِکـَ فَاُول ئِکَ هُمُ الخ اسِرُونَ)(170)
اى کـسـانـى کـه ایمان آورده اید، اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا بازندارد، و هر کس چنین کند زیانکار است .
4 ـ حـرامـخـوارى : در اسـلام از مـال حرام و اثرات منفى آن به زشتى یاد شده است . پیامبر اکرم (ص ) نقش مخرّب حرامخوارى در روح انسان را چنین یاد کرده است :
(اَلْعِبادَةُ مَعَ اَکْلِ الْحَرامِ کَالْبِناءِ عَلَى الرَّمْلِ)(171)
عبادت تواءم با خوردن مال حرام ، مانند ساختمان روى شنزار است .
هـمچنین فرمود: اگر کسى مال حرامى به دست آورد، (و با آن صدقه بدهد و بنده آزاد کند، و حج رود،) خـداونـد صـدقـه و بـنـده آزاد کـرن و حـج او را قبول نمى کند.(172)
——————————————————————————–
40
آثار باطنى و ظاهرى بندگى (1)
چـنـانـچـه گذشت بندگى ، راز آفرینش جن و انس و به عنوان مهمترین وظیفه انسان مطرح است . بـر ایـن اسـاس ، خـداوند متعال ، طاعت و عبادت خویش را بر بندگان واجب گردانید و فرمان داد کـه پـیشانى ستایش و کرنش بر خاک بسایند و تنها یگانه معبود حقیقى را پرستش کنند، لیکن این بدین معنا نیست که خداوند به پرستش نیاز دارد و عبادت انسان سودى عاید او مى کند. زیرا پـروردگـار یـکـتـا، بـى نـیاز مطلق و کمال مطلق و هستى بخش مطلق و فیّاض مطلق است . قرآن کریم مى فرماید:
(یا اَیُّهَا النّاسُ اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمیدُ)(173)
اى مردم ! شما (همگى ) نیازمند به خدا هستید، تنها خداوند است که بى نیاز و شایسته هرگونه ستایشى است .
حضرت على (ع ) نیز در این زمینه فرمود:
(غَنِیّا عَنْ طاعَتِهِمْ، آمِنا مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ، لِاَنَّهُ لا تَضُرُّهُ مَعْصِیَةُ مَنْ عَص اهُ وَ لا تَنْفَعُهُ ط اعَةُ مَنْ اَط اعَهُ)(174)
خـداونـد از بندگى شان بى نیاز، و از نافرمانى آنها ایمن است ، زیرا گناه گناهکاران به او زیان نرساند، و طاعت و فرمانبردارى فرمانبرداران سودى عاید او نکند.
بنابر این ، آثار و پیامدهاى سودمند عبادت چه در این دنیا و چه در سراى باقى تنها نصیب خود انـسـان مـى شـود، چـه ایـنـکـه بـه گـواه قـرآن ، آثـار نـیـک و بـد اعمال تنها به انسان بر مى گردد.
(مَنْ عَمِلَ صالِحا فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ اَساءَ فَعَلَیْها)(175)
هـر کس کار شایسته اى انجام دهد، براى خودش مى باشد، و هر کس مرتکب کار زشتى شود، به زیان خودش اقدام کرده است .
با توجه به این مقدمه به بررسى آثار پسندیده و ارزشمند بندگى خدا مى پردازیم .
یقین و معرفت
بدون تردید، بزرگترین اثر و فایده عبادت و تقوا، رسیدن انسان به مقام شامخ (یقین ) با مراتب آن است ، که از آن به (معرفت شهودى ) و یا (بصیرت دینى ) نیز تعبیر مى شود. این مـرتـبـه مـقـامـى بـس والا و ارزشـمـنـد اسـت کـه جـز بـا زحـمـت بـسـیـار حـاصـل نمى شود و مرتبه کامل آن ، همان مرتبه نهایى ایمان است . قرآن کریم در این زمینه مى فرماید:
(وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتّى یَاءْتِیَکَ الْیَقینُ)(176)
پروردگارت را عبادت کن تا یقین برایت حاصل شود.
مـفـسـران دربـاره مـراد از یـقـیـن دو نـظـریـه ارائه کـرده اند، یکى به معناى مرگ ، یعنى خدا را بـنـدگـى کـن تـا ایـن کـه مـرگـت فـرا رسـد.(177) و دیـگـرى بـه مـعـنـاى یـقـیـن قـول دوّم ، شـاهـد گفتار ماست . با این وصف ، معناى آیه چنین مى شود: خدا را پرستش کن تا به یقین برسى .(178)
پـس یـقـیـن ، ثمره مهم واساسى عبادت ، و مرتبه کمال آن به حساب مى آید. ناگفته نماند، این بـدان مـعنا نیست که اگر بنده به مقام یقین رسید، دیگر نیازى به عبادت ندارد، چنانچه برخى از فرقه هاى صوفیه چنین پندار باطلى دارند، بلکه مراد این است که راه رسیدن به یقین ، آن هـم از نـوع یـقین شهودى ، عبادت و تقوا و تزکیه نفس از زشتیهاى اخلاقى است ؛ چه اینکه اگر اتصال و ارتباط انسان با خدا از طریق عبادت ، حتى براى مدت کوتاهى قطع شود، بطور حتم نور ایمان و یقین او کاهش مى یابد.
نـاگـفـتـه نـمـانـد، گـر چـه عـلم حـصـولى یـا یـقـیـن اسـتـدلالى کـه از راه بـرهـان و اسـتـدلال نـصـیـب انـسـان مـى شـود، کـمـال علمى به حساب مى آید، ولى همان گونه که عرفاى اسـلامـى مـى گـویـنـد: (پـاى اسـتـدلالیـان چوبین بود) این علم نسبت به نور یقین (یا معرفت شـهودى و بصیرت دینى حاصل از عبادت و تقوا) مقدمه و وسیله محسوب مى شود.(179) از جمله آیاتى که بصراحت گواهى مى دهد که راه دستیابى به نور یقین و بصیرت دینى تقوا و بندگى خداست ، آیه زیر است :
(یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانا …)(180)
اى کسانى که ایمان آورده اید! اگر تقواى الهى پیشه کنید براى شما فرقان (دیده بصیرت ) قرار مى دهد.
——————————————————————————–
41
مـعـنـایـى کـه در تـفـسـیـر بـراى واژه (فـرقـان ) آمـده (قـدرت تـشـخـیـص مـیـان حـق و بـاطـل و نـیـز روشـن بـیـنـى مـعـنـوى و بـصـیـرت دقـیـق و عـمـیـق دیـنى ، نسبت به کارهاى نیک و بـد)(181) و مـعـناى جامعى که در روایت براى عبادت و تقوا بیان شده ،(182) هـمـگى گویاى این حقیقت است که عبادت و تقوا بهترین و دقیقترین راه رسیدن به معارف دینى و حقایق معنوى ، و نیز آگاهیهاى غیبى است .
محبّت و عشق
یـکـى از آثـار عبادت و یقین ، محبت و عشق به خداست ، زیرا تا انسان به چیزى معرفت پیدا نکند بدان عشق و محبت نمى ورزد، یعنى وقتى که بنده ، محبوب حقیقى را شناخت ، و دریافت که تنها او سـزاوار بـنـدگى و پرستش است ، به عبادتش مى پردازد و به اصطلاح از توحید در ذات به توحید در عبادت مى رسد، چه اینکه بر اثر شناخت ، شوق و رغبت به سوى خدا و نیز پیروى از دسـتـورات او در انسان ایجاد مى گردد، و این موجب اطاعت و بندگى او مى شود، چنانکه قرآن مى فرماید:
(اِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ)(183)
سـخـنـان پـاکـیـزه بـه سـوى او (خـدا) بـالا مـى رود، و عمل صالح را بالا مى برد.
(کـلم الطـیـب ) یـعـنـى اعـتـقـادات حـق و درسـت ، و عـمـل صـالح ، یـعـنـى عـمـل خـالص و عـبـادتـى کـه بـراى خدا و به جهت بندگى او انجام شود. پس معناى آیه چنین مى شـود: (اعـتـقـادات حق و درست (که تصحیح کننده عمل است و) موجب پذیرش آن و نیز باعث قبولى اعمال صالح مى گردد.(184)
انـسـان مـؤ مـن بـر اثر استمرار عبادت و بندگى چنان غرق در محبت و عشق خدا مى گردد، و شعله هـاى سـرکـش عشق الهى درونش را مشتعل مى سازد که از توحید در ذات و عبادت ، به (توحید در محبت ) مى رسد، و در زمره کسانى قرار مى گیرد که خداوند درباره آنها چنین فرمود:
(وَ الَّذینَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبّا لِلّهِ …)(185)
آنان که ایمان آورده اند شدیدترین محبت (و عشق ) را به خدا دارند.
همچنین مصداق بارز این حدیث نبوى (ص ) مى شوند که فرمود:
(اَفـْضـَلُ النـّاسِ مـَنْ عـَشـِقَ الْعـِبـادَةَ فـَعـانـَقـَهـا وَ اَحـَبَّهـا بـِقـَلْبـِهِ وَ باشَرَهابِجَسَدِهِ)(186)
از هـمـه مـردم بـرتـر و بـهـتر در پرستش خدا کسى است که به عبادت خداعشق ورزد، و با آن در آویـزد، و از صـمـیـم دل و عمق جانش آن را دوست بدارد، و با بدن (و اعضاى ظاهرى ) آن را انجام دهد.
اکـسـیـر عـشـق و مـحـبـت از چـنـان اهـمـیـت و ارزشـى بـرخـوردار اسـت ، کـه رسول اکرم (ص ) در دعایش آن را طلب کرده ، فرمود:
(اَللّهُمَّ ارْزُقْنى حُبَّکَ وَ حُبَّ مَنْ یُحِبُّکَ وَ حُبَّ ما یُقَرِّبُنى اِلى حُبِّکَ وَ اجْعَلْ حُبَّکَ اَحَبَّ اِلَىَّ مِنَ الْماءِ الْبارِدِ)(187)
پـروردگـارا! دوسـتـى خـودت و دوسـتـى کـسـى کـه تـو را دوسـت دارد، و دوستى عملى که موجب دستیابى به محبت تو مى شود، روزى من گردان ، و دوستى خود را در نظر و ذائقه من از آب خنک لذیذتر و عزیزتر قرار ده .
نـقـل شده است که شعیب پیامبر (ع ) بر اثر عشق و محبت خدا آن قدر گریست که دیدگانش نابینا شـد؛ خـداى مـتـعال نور چشمانش را باز گرداند، دوباره آن قدر گریست که چشمانش بى فروغ شـد؛ بـاز خـداونـد چـشمانش را بینا ساخت ؛ تا چهار بار این کار تکرار شد. سپس خداوند خطاب به وى فرمود: اى بنده ام شعیب ! تا کى به این کار مى پردازى ؟ اگر از ترس آتش جهنم مى نـالى ، تـو را ایـمـن مـى گـردانـم ، و اگر مشتاق بهشتى آن را به تو ارزانى مى دارم . عرض کـرد: اى آقاى من ! مى دانى که از ترس آتشت نمى نالم و از اشتیاق بهشتت نمى گریم ، بلکه اکـسـیـر مـحـبـت و عـشـقـت دلم را ربـوده و صـبـر و طـاقـتـم را بـرده ، و شکیبایى ندارم ، مگر به وصـال تـو نـایـل آیـم . آن گـاه خـداى مـتـعـال بـدو فـرمـود: اکـنـون کـه بـراى وصال من مى گریى ، موسى بن عمران ، کلیم خود را به خدمت تو مى گمارم !(188)
——————————————————————————–
42
رسیدن به قرب الهى
یـکـى دیـگـر از آثار بندگى ، رسیدن به مقام قرب الهى است ؛ چه اینکه تنها راه رسیدن به قرب خدا، بندگى و پرستش اوست . بنده مؤ من مى تواند از راه عبادت مسیر طولانى رسیدن به قـرب حـق را نـزدیک کرده ، روحش را تا سر کوى دوست به پرواز درآورد و عروج کند و به خدا برسد؛ زیرا به فرموده پیامبر (ص ):
(اَلصَّلا ةُ مِعْر اجُ الْمُؤ مِنِ)(189)
نماز معراج مؤ من است .
و نیز:
(اَلصَّلا ةُ قُرْب انُ کُلِّ تَقىٍ)(190)
نماز نزدیک کننده هر بنده پرهیزگارى به مقام قرب خداست .
انس و لذت معنوى
انـسـانـى کـه در سایه عبادت و بندگى ، به مقام قرب و انس خدا راه یافت و به محبت و عشق او رسـیـد، چـنان در لذت معنوى و سرور روحى غرق مى شود که به هیچ وجه حاضر نیست آن را با چـیـز دیـگـرى عوض کند. هر قدر محبت و انس بیشتر باشد، ثمره آن ، یعنى سرور و لذت معنوى افـزونـتر است ، تا آنجا لذت معنوى در کامش شیرین و گوارا مى شود که همه لذتهاى دنیوى و اخـروى نـزد او بـى اعـتـبـار مـى گردد؛ بحدى که اگر بهشت و نعمتهاى آن را در عوض لذتهاى معنوى و بهجتهاى روحى به او بدهند، نمى پذیرد و به آن خشنود نمى شود.(191)
امام على بن حسین (ع ) در مناجات با خدا مى فرماید:
(پـروردگـارا! کـیست که شیرینى دوستى تو را بچشد و دیگرى را به جاى توبرگزیند؟ و کیست که به قرب تو ماءنوس شود و از تو روى بگرداند؟)(192)
و نیز فرمود:
(پروردگارا! چه بسیار شیرین است خاطرات الهام آمیز یاد تو بر صفحات دلها و چقدر شیرین اسـت سـیـر بـه سـوى تـو به کمک اندیشه در راههاى ناپیدا، و چقدر لذیذ است طعم محبت تو، و چقدر خوشگوار است شراب قرب و وصل تو.)(193)
——————————————————————————–
43
آثار باطنى و ظاهرى بندگى (2)
آرامش روحى
یـکى دیگر از آثار معنوى عبادت خدا، آرامش روحى و اطمینان خاطر است . انسان به وسیله عبادت ، با خدا پیوند و رابطه معنوى برقرار مى کند، و این ارتباط موجب آرامش روان و کاهش فشارهاى روحى و اضطرابهاى درونى انسان مى شود. قرآن کریم در این زمینه مى فرماید:
(اَلَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللّهِ اَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّالْقُلُوبُ)(194)
آنان که ایمان آورده اند و دلهایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام ) است ؛ آگاه باشید با یاد خدادلها آرام مى گیرد!
رسـول خـدا (ص ) بـا تـوجـه بـه نـقـش سـازنـده نـمـاز در تکامل روحى و آرامش باطنى انسان مى فرماید:
(جُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنى فىِ الصَّلا ةِ)(195)
روشنى دیده (و آرامش روان ) من در نماز قرار داده شده است .
آن حـضـرت هـنـگـامـى کـه اوقـات نـمـاز نـزدیـک مـى شـد، بـه بـلال مـى فـرمـود: (اَرْحـِنـا یـا بـِلا لُ)(196) اى بـلال ! (بـا اذان گـفتن ) ما را راحتى بخش ، یعنى اذان بگو تا به اقامه نماز بپردازیم ، و در سـایـه آن آرامـش خـاطر و انبساط روحى پیدا کنیم . شاید به خاطر نقش عبادات (بویژه نماز) در آرامـش انـسـان اسـت کـه هنگام بروز حوادث بزرگ طبیعى مانند زلزله ، آفتاب و ماه گرفتگى ، بـادهـاى شـدیـد و تـرسـناک خواندن دو رکعت نماز (آیات ) واجب شده است ، زیرا انسان در چنین مـواقـعـى دچار اضطراب روحى و ترس و وحشت شدید درونى مى شود، و سپس در سایه خواندن نماز و توجه به خدا، تعادل روحى خویش را به دست مى آورد.
دانـشـمـندان بزرگ دنیا و در راءس آنان روانشناسان و جامعه شناسان مى گویند تنها راه نجات دنـیـاى کـنـونـى بـویـژه جـامعه هاى غربى که بر اثر دورى از خدا و معنویت ، دچار بحرانهاى شـدید روحى و سقوط ارزشهاى اخلاقى شده اند، بازگشت به مذهب و پناه بردن به نیایش خدا در خلوتگاههاست .
بـه عـنـوان نـمـونـه ، دانـشـمـنـد بـزرگ فـرانـسـوى (دکـتـر الکـسـیـس کارل ) مى نویسد:
در سـکـوت ایـن پـنـاهـگاهها انسان مى تواند در حالى که اندیشه به سوى خدا در پرواز است ، عضلات و اعضایش را آرامش بخشد، روحش را سبکبار کند، و نیروى سنجش و تشخیص خویش را جلا دهد و قدرت تحمل زندگى دشوارى که تمدن جدید بر دوش او بار کرده و به زانویش در آورده اسـت ، بـه دسـت آورد. اجـتـمـاعـاتـى کـه احـتـیـاج بـه نـیـایـش را در خـود کـشـتـه انـد، بـطـور معمول از فساد و زوال مصون نخواهند بود.(197)
تجلیات قلبى
هـمـان گـونـه کـه گـناه ، تیرگى و آلودگى و سیاهى است ، و هر گاه انسانى به گناه روى آورد، ظـلمـت و تـاریـکـى ، آیـیـنـه دلش را فـرا مـى گـیـرد، و از یـاد حـق غـافـل مـى شـود، پـرهـیـز از گـنـاه و روى آوردن بـه بـنـدگـى خـدا و تحصیل تقوا، و پرهیزکارى نیز آیینه دل را صاف کرده ، جلا مى بخشد، و پاک و بى آلایش مى کـنـد؛ و مـوجـب مـى شـود تـا حـقـایـق آشـکـار و نـهـان جـهـان در دل بتابد، و حقیقت اسلام و ایمان و نبوت و ولایت و امامت برایش روشن شود؛ در این هنگام ، انسان حـقـیـقـت وجـود خـویـش و عـظـمـت روحـش را درک مـى کـنـد. بـالاتـر از هـمـه ، رخ یـار بـى هـمـتـا و جـمـال دل آراى حـضـرت حـق در دل چـنـین بنده اى جلوه گر و نمایان مى شود، چه اینکه تنها جاى تجلى نور حق ، دلهاى مستعد و منزه از اغیار است .
امیر مؤ منان على (ع ) در این زمینه فرمود:
(خـداونـد یـاد خود را جلاى دلها قرار داد، بدین وسیله دلها از پس کرى شنواو از پس نابینایى بـیـنـا و از پس سرکشى و طغیان ، رام مى گردند. فرشتگان آنان را در میان گرفته اند. آرامش بر دلهایشان فرود آمده است . درهاى ملکوت بر روى آنها گشوده شده است … آن گاه که خداوند را مى خوانند بوى مغفرت و گذشت الهى را استشمام مى کنند و کنار رفتن پرده هاى تاریک گناه را احساس مى کنند.(198)
——————————————————————————–
44
محبوب دلها شدن
ایـمـان و عبادت و تقوا، بنابر آنچه در آیات و روایات آمده است ، موجب محبوبیت انسان نزد خدا و خلق مى شود. قرآن کریم در این باره مى فرماید:
(اِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّا)(199)
کسانى که ایمان آورده و عمل صالح انجام مى دهند، خداوندرحمان ، محبت آنهارا دردلها مى افکند.
ایـمان و عمل صالح ، جاذبه و کشش بسیار زیادى دارد، اعتقاد به یگانگى خدا و دعوت پیامبران و پـایـبـندى عملى به دستورات الهى که بازتابش در روح و فکر و گفتار و کردار انسان به صـورت تـقـوا، پـاکـى و درسـتـى ، امـانـت ، شجاعت ، ایثار و … تجلى مى کند، همچون نیروهاى مغناطیس ، جذب کننده و رباینده است و دلهاى دیگران را به خود جذب مى کند. این در حقیقت نخستین پاداشى است که خداوند به مؤ منان و صالحان مى دهد که دامنه اش از دنیا به سراى دیگر نیز کـشـیـده مـى شـود. در هـمـیـن زمـیـنـه حـدیـث زیـر از پـیـامـبـر گـرامـى اسـلام (ص ) نقل شده است :
(هـنـگـامـى کـه خـداونـد کـسـى از بـنـدگـان خـویـش را دوسـت دارد، بـه فـرشـتـه بـزرگـش جـبـرئیـل مـى گـویـد: مـن فـلان کـس را دوسـت دارم ، او را دوسـت بـدار. جـبـرئیـل او را دوسـت مـى دارد. سـپـس در آسـمـانـهـا نـدا مـى دهـد کـه اى اهـل آسـمـان ! خـداونـد فـلانـى را دوسـت دارد، او را دوسـت بـداریـد و بـه دنـبـال آن هـمـه اهـل آسـمـان او را دوسـت مـى دارنـد. سـپـس پـذیرش این محبت در زمین نیز منعکس مى شود.)(200)
ایـنـکـه در روایـات بـسـیـارى از طـریـق شـیـعـه و سـنـى نـقـل شـده کـه آیـه مـزبـوردربـاره مـحـبـت عـلى و اهـل بـیـت (ع ) او نـازل شـده ،(201) مـنـافـاتـى بـا بـیـان بـالا نـدارد، زیـرا نـزول ایـن آیـه دربـاره آنـان بـه عـنـوان یـک نـمـونـه اتـم و اکمل است ، و مانع تعمیم آن به همه مؤ منان نمى شود.
ظهور کارهاى شگفت انگیز
عـبـادت و تـقـوا و تـهـذیـب نـفس و خودسازى ، علاوه بر آنکه به گواهى آیات و روایات ، موجب سـعـادتـمـنـدى انسان و رسیدن به نعمتهاى بى پایان الهى در سراى باقى و بهشت برین ، و نـیـز نـجـات از عـذاب ابـدى جهنم مى شود، در این دنیا نیز آثار ارزنده اى را در بر دارد، و آن : دسـتـیـابـى مؤ من به قدرت بسیار زیاد روحى و توانایى بر انجام کارهاى شگفت انگیز است ، که از دیگران ساخته نیست . حضرت صادق (ع ) در این زمینه فرمود:
(اَلْعُبُودِیَّةُ جَوْهَرَةٌ کُنْهُهَا الرُّبُوبِیَّةُ)(202)
بـنـدگـى خـدا و پـیمودن راه حق ، گوهرى است که نهایت آن خداوندگارى (وقدرت و توانایى ) است .
مـفـسـّر کـبـیر قرآن علامه طباطبایى (ره ) درباره (معرفت نفس ) و راههاى رسیدن به آن ، و نیز آثار ارزشمندى که بر آن مترتب مى شود، ذیل آیه 105 از سوره مائده مى نوسد:
1 ـ ایـن آیـه مـى رسـاند که تنها راه هدایت و رشد و تعالى ، و دستیابى به سعادت مراقب نفس بـودن ، و کـشیک نفس کشیدن و دور نگه داشتن آن از زشتیها و پلیدیها، و پایبندى به دستورات الهى و انجام آنها، و به تعبیر جامعتر: (عبادت و تقوا) مى باشد.
2 ـ حاصل این ریاضت و مجاهدت و بندگى دستیابى به (معرفت نفس ) و به فعلیت در آوردن اسـتـعـدادهـاى انـسـانـى و تـعـالى بـخـشـیـدن بـه آن ، و در نـتـیـجـه تـقـویـت بـنـیـه مـعـنـوى و تـحـصـیـل قدرت روحى است ، چنانکه شخص بر انجام کارهاى شگفت انگیز توانا مى شود مانند: مـشـاهـده وقـایـع غـیـبـى ، استجابت دعاها، شفاى بیمارانى که درمان آنها از راه عادى میسر نیست و نجات از حوادث و صحنه هاى خطرناک بطور معجزه آسا و نظایر آن .
3 ـ هـمـه مـلتـهـا و مـذاهـب و مـسـلکـهـاى گـونـاگـون بـر ایـن اصل اتفاق دارند که تنها راه تقویت اراده و نفس ، و قدرت یافتن بر انجام کارهاى شگفت انگیز هـمـانـا ریـاضت کشیدن و تحصیل (معرفت نفس ) است ؛ که این هم در رابطه با خدا معنا پیدا مى کـنـد، و تـنـهـا قـدرت لایزال الهى است که چنین آثار بزرگى را براى تهذیب نفس و معرفت آن قـرار داده اسـت . از ایـن رو، گـر چـه انـسانها این راه را به طرق گوناگون طى کرده ، و از آن راهـها به نتایج ریاضت نفس خویش تا حدودى دست مى یابند، ولى همگى خواسته یا ناخواسته در طـلب خـدایـند و آن را از ذات او مى طلبند، چون (گمشده شان نزد خداى سبحان است و بس )؛ جـز ایـنـکـه بـعـضـى از راهـها کوتاه بوده و در آن رشد و رستگارى نهفته است ، و راههاى دیگر طـولانـى بـوده ، و بـه سـعـادت مـنـتـهـى نـمى شود، و بهره شان از این زحمتهاى طاقت فرساى ریـاضت نفس ، همان آثار اندکى است که از آنها بروز مى کند. بنابر این ، در صورتى این راه بـه سـرانـجـام سـعـادتـمـنـدانـه مـنـتـهـى مـى شـود کـه در سایه تعالیم آسمانى اسلام تداوم یابد.(203)
——————————————————————————–
45
ظهور خلافت الهى
هـر گـاه بـنـده مـؤ مـن ، راه بـنـدگـى خـدا را تـداوم بـخـشـیـد و مـراحـل آن را یـکـى پـس از دیگرى پشت سر گذاشته و بخوبى پیمود، و به تعبیر قرآن ، راه (رشد) و کمال را در نوردید، و از این رهگذر استعدادهاى متعالى نهفته در وجود خویش را بارور سـاخـت ، بـه مـقـام والاى انسانیت و شرافت ذاتى نایل مى آید، و داراى اوصاف پسندیده و اخلاق نـیـکو، و به اصطلاح (خداگونه ) مى شود و در نتیجه شایستگى لازم ، مقام (خلیفة اللهى ) را بـه دسـت مى آورد. چنین انسانى بقدر ظرفیت وجودى و استعداد و شایستگى روحى اخلاقى که کـسب کرده از این مقام بسیار ارزشمند الهى برخوردار گشته و مظهر اسماء و صفات الهى و نیز مظهر اراده و قدرت بى همتاى ربوبى در زمین مى شود.
خداوند بزرگ در حدیث قدسى خطاب به انسان مى فرماید:
(اى فـرزنـد آدم ! مـن غـنـى و بـى نـیـاز هـسـتـم تـو هـم بـه دسـتـورات مـن عمل کن ،تا تو را هم غنى کنم که فقیر نشوى ، اى فرزند آدم ! من زنده اى هستم که (هرگز) نمى مـیرم ، تو هم مرا اطاعت کن تا تو را زنده و جاودان کنم ؛ من به هر چیزى بگویم باش موجود مى شـود، تـو هـم مـرا اطـاعـت و بـنـدگـى کـن تـا اراده ات مـانـنـد اراده مـن (تـوانـا و قـوى ) گردد.)(204)
( فهرست منابع )
اسـلام و روان شـنـاسـى ، مـحـمـد آل اسـحـاق ، نـشـر روح ، قـم ، چـاپ اول ، سال 1369
اقـرب المـوارد، سـعـیـد الخـورى الشـرتـونـى ، طـبـع بـیـروت ، سال 1889 م
اسرار عبادت ، عبدالله جوادى آملى ، انتشارات الزهراء، تهران ، پائیز 1369
اسـرار الحـکـم ، هـادى سـبـزوارى ، انـتـشـارات اسـلامـى ، تـهـران سال 1351
الحکمة المتعالیه (اسفار)، محمد صدر الدین (ملا صدرا)، دار احیاء التراث العربى ، بیروت ، 1981
الدر المنثور فى التفسیر بالماءثور، جلال الدین سیوطى ، چاپ دار المعرفة ، بیروت .
المـیـزان فـى تـفـسـیـر القـرآن ، مـحـمـد حـسـیـن طـبـاطـبـایـى ، دفـتـر انـتـشـارات اسلامى ، قم ، سال 1364
المیزان فى تفسیر القرآن ، محمد حسین طباطبایى ، انتشارات جامعه مدرسین قم
اصول کافى ، ابو جعفر کلینى ، ترجمه مصطفوى ، چاپ تهران
المعجم المفهرس ، محمد فؤ اد عبدالباقى ، انتشارات دار الکتب المصریّه ، قاهره ، 1364
انسان کامل ، عزیز الدنى نسفى ، انتشارات انجمن ایران شناسى فرانسه ، تهران ، 1359
اخلاق حسنه ، ملا محسن فیض کاشانى ، ترجمه ساعدى ، انتشارات پیام آزادى ، تهران
بحار الانوار، علامه محمد باقر مجلسى ، چاپ مؤ سسه الوفاء، بیروت ، 1403 ه ق
بـررسـى مـقـدمـات اصـول روان شـنـاسـى اسلامى ، ابوالقاسم حسینى ، انتشارات فردوسى ، 1364
تاریخ فلسفه غرب ، ترجه نجف دریابندرى ، چاپ نشر پرواز، تهران پائیز 1365
تـفـسـیـر نـمونه ، ناصر مکارم شیرازى و جمعى از نویسندگان ، دار الکتب الاسلامیه ، تهران ، خرداد 1364
تفسیر روح المعانى ، آلوسى بغدادى ، دار احیاء التراث العربى ، بیروت
ترجمه قرآن ، عبد المحمد آیتى ، انتشارات سروش ، تهران ، 1371
تفسیر کبیر، فخر الدین رازى ، دار الکتب الاسلامیه
ترجمه نهج البلاغه ، جعفر شهیدى ، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى ، تهران 1368
تفسیر نور الثقلین ، شیخ عبد على بن جمعه ، چاپ حکمت ، قم
تمهیدات ، عبدالله بن محمد، تصحیح عفیف عُسَیران ، انتشارات منوچهرى ، تهران
روان شناسى ازدیدگاه غزالى و دانشمندان اسلامى ، محمدباقرحجتى ، دفترنشر فرهنگ اسلامى ، تهران 1361
روان شناسى انگیزه ها و عواطف ، انتشارات مشعل ، اصفهان ، 1369
روان شناسى و اخلاق ، ترجمه على پریور، چاپ ترجمه و نشر کتاب ، تهران
روش رئالیسم ، مرتضى مطهرى ، دفتر انتشارات اسلامى ، قم
زمینه روان شناسى ، ترجمه محمد براهنى ، انتشارات رشد، تهران ، 1368
شرح مبسوط منظومه سبزوارى ، مرتضى مطهرى ، انتشارات اسلامى ، قم
سیرى در نهج البلاغه ، مرتضى مطهرى ، انتشارات صدرا، قم ، 1354
——————————————————————————–
46
سیر حکمت در اروپا، محمد على فروغى ، کتابفروشى زوّار، تهران ، مهر 1360
شفا، ابن سینا، منشورات مکتبة المرعشى النجفى ، قم ، 1405
علم و دین ، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى ، نشر دانشگاهى ، تهران ، 1361
عرفان اسلامى ، حسین انصاریان ، انتشارات المهدى ، چاپ افست مروى ، تهران
غـرر الحـکـم و درر الکـلم ، آمـدى ، تـصـحـیـح میر جلال الدین اُرموى ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1360
فطرت ، مرتضى مطهرى ، چاپ انجمن اسلامى دانشجویان مدرسه عالى ساختمان ، 1361
فطرت بنیان روان شناسى اسلامى ، على اصغر احمدى ، انتشارات امیرکبیر، تهران ، 1362
فى ظلال القرآن (تفسیر)، سید قطب ، دار احیاء التراث العربى ، بیروت
فرهنگ لغات و اصطلاحات روان شناسى ، انتشارات اسلامى ، تهران ، 1368
فرهنگ علوم عقلى ، جعفر سجادى ، انجمن حکمت و فلسفه ، تهران ، 1361
قاموس قرآن ، على اکبر قرشى ، دار الکتب الاسلامیه ، تهران
قرب الاسناد، عبدالله بن جعفر حمیرى قمى ، چاپ کتابفروشى نینوا، تهران
کرامت در قرآن ، جوادى آملى ، مرکز نشر فرهنگى رجاء، قم
کلیات حدیث قدسى ، شیخ حرّ عاملى ، انتشارات فقیه ، تهران ، زمستان 1364
گفتارهاى معنوى ، مرتضى مطهرى ، انتشارات صدرا، قم
مـبـداء و مـعـاد، صـدر الدیـن شیرازى ، ترجمه حسینى اردکانى ، مرکز نشر دانشگاهى ، تهران ، 1362
مقدمه اى بر جهان بینى اسلامى ، مرتضى مطهرى ، انتشارات صدرا، قم
مجموعه ورام ، ورّام بن ابى فراس ، چاپ دار العصعب ـ دار التعارف ، بیروت
مـجـمـع البـیـان فـى تـفـسـیـر القـرآن ، شـیـخ ابـوعـلى فضل ، طبرسى ، چاپ مکتبة الحیات ، بیروت
معراج السعاده ، ملا احمد نراقى ، انتشارات رشیدى
مفاتیح الجنان ، شیخ عباس قمى ، انتشارات اسلامى ، تهران
مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه ، انتشارات انجمن اسلامى حکمت و فلسفه ، تهران
معارف قرآن ، محمد تقى مصباح ، انتشارات راه حق ، قم
معجم مفردات الفاظ قرآن ، راغب اصفهانى ، المکتبة المترضویه ، تهران
میزان الحکمه ، محمد محمدى رى شهرى ، مرکز النشر الاعلام الاسلامى ، تهران
نهایة الحکمه ، علامه محمد حسین طباطبایى ، انتشارات دار التبلیغ اسلامى ، قم
وسـایـل الشـیـعـه ، شـیـخ حـر عـاملى ، به اهتمام عبدالرحیم ربانى شیرازى ، دار احیاء التراث العربى ، 1403 ق
الفلوک یا کلید اسرار فصوص الحکم ، صدر الدین قونوى ، ترچمه محمد خواجوى ، انتشارات مولى ، تهران سال 1371
مقدّمه …
اینکـه از خـاک و گل را بـه یک
آیات قرآن توضیح دهید.حجاب الدین در راه حق ، قم
المرتضویه
پاورقى
1- مائده ، آیه 05(ره ).
2- المیزان ، ج 2، ص 74(ره ) ـ 80(ره )، اقتباس .
3- ذاریات ، آیه (ره )2.
4- شرح غررالحکم ، ج 7، ص 387.
5- همان .
6- شرح غررالحکم ، ج 7 ، ص 53.
7- همان ، ص 387.
8- مائده ، آیه 05(ره ).
9- ر. ک . المیزان ، ج 6، ص 65(ره ) و 70(ره ).
10- شرح غررالحکم ، ج 7، ص 387.
11- همان ، ص 243.
12- آیه 53.
13- آیه (ره )2.
14- المیزان ، ج 6، ص 82(ره ) ـ 86(ره )، اقتباس .
15- جامع السعادات ، ج (ره )، ص 5 ـ 9 و طهارة الاعراق ، ابن مسکویه ، ص 28 ـ 32.
16- معراج السعادة ، ص 6، انتشارات جاویدان .
17- ر. ک . به معارف قرآن ، محمدتقى مصباح یزدى ، ص (ره )32 ـ 324، انتشارات در راه حق .
18- طه ، آیه 55.
19- روم ، آیه 20.
20- انعام ، آیه 2.
21- صافات ، آیه 11.
22- رحمن ، آیه 14.
23- سجده ، آیه 14. (با استفاده از ترجمه المیزان )
24- مؤ منون ، آیات 12 ـ 14.
25- المیزان ، ج 16، ص 263.
26- مـمـکـن اسـت نـسـلهـاى دیـگـرى از آدمـهـا قـبـل از ایـن نسل بوده باشند. در این باره به روایات ص 156، ج 4، تفسیر المیزان رجوع شود.
27- المیزان ج 16، ص 263.
28- نساء، آیه 2.
29- ر. ک . معارف قرآن ، ص 341 به بعد؛ و المیزان ج 16، ص 256 ـ 257.
——————————————————————————–
47
30- مؤ منون ، آیات 12 ـ 14.
31- سجده ، آیه 9.
32- حج ، آیه 29، ص ، آیه 72.
33- المیزان ، علاّمه طباطبایى ، ج 1، ص 269 ـ 374.
34- جـزوه مـعارف ، محمد تقى مصباح ، درسهاى دانشگاه بخش دوّم انسان شناسى ، درس 31، ص 42.
35- احوال النفس ، ابن سینا، ص 184.
36- نهایة الحکمة ، علامه طباطبایى ، ص 236، انتشارات اسلامى .
37- تـجـرد در لغـت به معناى برهنه بودن است و در اصطلاح فلسفه برکنار بودن شئ از خـواص مـاده مـانـنـد تـقـسـیـم پذیرى و تغییر و تحوّل و مانند آنهاست . ر. ک . معارف قرآن ، ص 456.
38- تفسیر روح المعانى ، آلوسى ج 15، ص 143.
39- التّفسیر الکبیر، ج 21، ص 44.
40- بسیکولوزى ، ارانى ، ص 9.
41- همان مدرک ، ص 31.
42- نـهـایـة الحـکـمـة ، ص 239، و حـاشـیـه ، مـصـبـاح ، ص 354 چـاپ مستقل .
43- سجده ، آیه 10.
44- همان ، آیه 11.
45- معارف قرآن ، ص 451 ـ 450، اقتباس .
46- مؤ منون ، آیه 14.
47- معارف قرآن ، ص 457، اقتباس .
48- اسرا، آیه 85.
49- المیزان ، ج 13، ص 197، اقتباس .
50- ر. ک . مبداء و معاد، صد المتاءلمین ، ص 383 ـ 382؛ و اسفار، ج 9، ص 186.
51- حشر، آیه 19.
52- شمس ، آیات 7 ـ 10.
53- مائده ، آیه 105.
54- بحار الانوار، ج 1، ص 82، چاپ ایران .
55- بحار الانوار، ج 70، ص 52، چاپ ایران .
56- نهایة الحکمة ، ص 213، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم .
57- بحار الانوار، ج 61، ص 40.
58- مفردات الفاظ القرآن ، الراغب الاصفهانى ، ص 382.
59- روم ، آیه 30.
60- فطرت ، شهید مطهرى ، ص 23، نشر انجمن اسلامى مدرسه عالى ساختمان .
61- ر. ک . فطرت ، ص 33 به بعد.
62- ر. ک . سیر حکمت در اروپا، ج 1 ص 28 ـ 33.
63- ر. ک . سیر حکمت در اروپا، ج 2، ص 128.
64- ر. ک . سیر حکمت در اروپا، محمد على فروغى ، ج 1،ص 181.
65- نحل ، آیه 78 (ترجمه آیه در اول درس گذشت ).
66- این بحث بطور دقیق نظر فیلسوفان متاءخر اسلامى درباره معقولات ثانیه فلسفى و معقول اوّل مى باشد. (ر. ک . شرح مبسوط منظومه ، مرتضى مطهرى ).
67- ر. ک . به فطرت ، ص 49 ـ 63.
68- طه ، آیه 50.
69- ترجمه المیزان ، ج 2، ص 174، اقتباس .
70- فطرت ، شهید مطهرى ، ص 20 ـ 30، اقتباس .
71- زمینه روان شناسى ، ریقا انکینسون ، ص 283.
72- فطرت ، مرتضى مطهرى ، ص 28 ـ 29.
73- اسـلام و روانـشـنـاسـى ، بـخـش عـواطـف ، مـحـمـد آل اسـحـق ـ فـطـرت بـنـیـان روان شـنـاسى اسلامى ، على اصغر احمدى ـ روان شناسى انگیزه و عواطف ، على پور مقدس ، اقتباس .
74- روان شناسى انگیزه ها و عواطف ، ص 81.
75- ر. ک . روان شـنـاسـى انـگـیـزه هـا و عـواطـف ، على پورمقدس ، بحث عواطف اسلام و روان شناسى ، محمد آل اسحق .
76- روان شـنـاسـى از دیـدگـاه غـزالى و دانـشـمـنـدان اسلامى ، عبدالکریم عثمان ، ترجمه محمدباقر حجتى ، ج 2، ص 40(ره )، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، اقتباس .
77- زمینه روان شناسى ریتال ، اتکینسون ، ترجمه محمد امینى ، ج (ره )، ص 99، اقتباس .
78- اسراء، آیه 84.
79- المیزان ، ج 3(ره )، ص 203، اقتباس .
80- در این بخش ، از کتاب انسان و ایمان ، شهید مرتضى مطهرى ، استفاده شده است .
81- امـام بـاقـر(ع ) در ایـن زمینه مى فرمود: ما خَلَقَ اللّهُ خَلْقا اَکْرَمَ عَلىَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ مُؤْمِنٍ لَاَنَّ الْمـَلا ئِکـَةَ خـُدّ امُ الْمـُؤْمـِنینَ خداوند مخلوقى شریفتر و بزرگوارتر از مؤ من خلق نکرده است زیـرا فـرشـتگان خدمتگزار مؤ منان هستند (ر. ک . بحار الانوار، ج 69، ص 19. انتشارات المکتبة الاسلامیة )
——————————————————————————–
48
82- تین ، آیه 5.
83- جهان بینى اسلامى ، مرتضى مطهرى ، ص 247، انتشارات صدرا، قم ، اقتباس .
84- بقره ، آیه 30 ـ 33.
85- ر. ک . تفسیر المیزان ، ج 1، ص 116 ـ 118، انتشارات جامعه مدرسین قم .
86- جهان بینى اسلامى ، مرتضى مطهرى ، ص 283.
87- ر. ک . معارف قرآن ، مصباح یزدى ، ص 360، انتشارات موسسه در راه حق ، قم .
88- ر. ک . تفسیر نمونه ، ج 1، ص 121 ـ 122، انتشارات دار الکتب الاسلامیه .
89- تفسیر المیزان ، ج 1، ص 115.
90- نـحـل ،آیـه 62 و آیـه هاى دیگرى نظیر آیه هاى 14 سوره یونس و 69 سوره اعراف و غیر اینها.
91- تفسیر المیزان ، ج 1، ص 116؛ و معارف قرآن ، ص 366، اقتباس .
92- سجده ، آیه 7 ـ 9.
93- اسراء، آیه 85.
94- ر. ک . تـفـسـیـر نـمـونـه ، ج 17، ص 127 ـ 128؛ و مـعـارف قـرآن ، ص 356 ـ 358. ناگفته نماند که روح ، شرط لازم در مسجود واقع شدن انسان است نه شرط کافى ، یعنى اگر روح نبود، انسان شایسته این تقدیس نمى شد، نه اینکه شرط یا شورط دیگرى ندارد.
95- بقره ، آیه 34.
96- حجر، آیه 29 ـ ص ، آیه 72.
97- قرآن کریم (از جمله در آیه 50 سوره کهف ) شیطان را از جنیان معرفى مى کند.
98- حـضـرت عـلى (ع ) در نـهـج البـلاغـه خـطـبـه قـاصـعـه مـى فرماید: شیطان شش هزار سـال خـدا را بـنـدگـى کـرد کـه مـعـلوم نـیـسـت آیـا از سـال دنـیـا اسـت یـا از سال آخرت .
99- دربـاره چـگـونـگى امر به سجده و تمرّد شیطان ، به تفسیر آیه هاى 26 ـ 43 سوره حجر و 71 ـ 85 سوره (ص ) رجوع کنید.
100- ر. ک . تفسیر المیزان ، ج 8، ص 20، انتشارات جامعه مدرسین قم .
101- اسراء ، آیه 70 .
102- قـامـوس قـرآن ، عـلى اکـبر قرشى ، ج 5 ، ص 191 ؛ و المیزان ، ج 13 ، ص 156 ، اقتباس .
103- المیزان ، ج 13 ، ص 158 .
104- ر . ک . تفسیر نمونه ، ج 12 ، ص 198 ؛ و المیزان ، ج 13 ، ص 158 ـ 159 .
105- ر . ک . المیزان ، ج 13 ، ص 156 .
106- ر . ک . معارف قرآن ، ص 378 .
107- کـرامـت اخـتـیـارى ، چـنـانـچـه از نـامـش پـیـداسـت در ارتـبـاط کـامـل بـا اخـتیار و انتخاب انسان مى باشد . مراد از اختیار در اینجا بدین معناست که انسان داراى جاذبه هاى درونى مختلفى است که مى تواند یکى را بر دیگرى ترجیح داده و آن را انتخاب کند و این اختیار ، ملاک تکلیف انسان مى باشد ( ر . ک . معارف قرآن ، ص 374 ـ 392 ) .
108- شمس ، آیه 8 .
109- کهف ، آیه 29 ؛ بقره ، آیه 256 .
110- انشقاق ، آیه 6 .
111- بقره ، آیه 197 .
112- حج ، آیه 37 .
113- حجرات ، آیه 13.
114- تغابن ، آیه 16 .
115- قسمتى از مطالب این بخش از کتاب کرامت در قرآن ، جوادى آملى ، ص 51 ، 65 ، 66 و 228 اقتباس شده است .
116- نحل ، آیه 96 ؛ و حج ، آیه 6 .
117- ر . ک . المیزان ، ج 13 ، ص 160 ـ 163 ، مؤ سسه الاعلمى للمطبوعات ، بیروت .
118- انبیاء ، آیه 26 .
119- تحریم ، آیه 6 .
120- نحل ، آیه 49 ـ 50 ؛ و شورى ، آیه 5 .
121- انبیاء ، آیات 27 ـ 28 .
122- واژه هاى (صَلْصال ) و (حَمَإ مَسْنُون ) در چهار آیه از قرآن ( حجر آیات 26 و 28 و 33 و رحـمـن ، آیـه 14 ) آمـده اسـت و بـه عـنـوان سـنـگ بـنـاى خـلقـت انـسـان مـطـرح شـده اسـت . صـلصـال بـه مـعـنـاى گـِل خشک ، و حَمَإ به معناى گل سیاه بدبو ، و مسنون به معناى آمیخته یا مصور مى باشد ( ر . ک . قاموس قرآن ، على اکبر قرشى ، ج 4 ، ص 146 ، دارالکتب الاسلامیه ) .
——————————————————————————–
49
123- تـفـسـیـر نـمـونه ، ج 11 ، ص 78 و ج 12 ، ص 199 ـ 200 ؛ و ج 17 ، ص 128 ، اقتباس .
124- المیزان ، ج 13 ، ص 164 ـ 165 ، اقتباس .
125- بحارالانوار ، ج 60 ، ص 299 ، اسلامیه .
126- اسفار ، ملا صدرا ، ج 1 ، ص 21 ـ 22 ؛ دار احیاء التراث العربى ، بیروت .
127- انبیاء ، آیه 16 .
128- مؤ منون ، آیه 115.
129- آل عمران ، آیه 191 .
130- بـرخى از آنها عبارتند از حج ، آیه 65 ؛ لقمان ، آیه 20؛ جاثیه ، آیات 12 ـ 13 ؛ ابراهیم ، آیات 32 ـ 33 .
131- لقمان ، آیه 20 .
132- المیزان ، ج 16 ، ص 229 ، مؤ سسه اعلمى للمطبوعات ، بیروت .
133- در قـرآن کریم ، آیه هاى زیادى وجود دارد که در آنها تصریح شده همه موجودات آسمانى و زمـینى خدا را تسبیح و تقدیس مى کنند . از آن جمله آیه هاى زیر است : اسراء ، آیه 44 ؛ انبیاء ، آیـه 79 ؛ نـور ، آیـه 41 ؛ رعـد ، آیـه 15 ؛ و آیـه اوّل سوره هاى حدید، حشر، جمعه ، تغابن و صف و غیر آنها . براى تحقیق بیشتر به تفسیر آیه هاى مزبور رجوع کنید .
134- جهان بینى اسلامى ، مرتضى مطهرى ، ص 82 ـ 83 ، انتشارات صدرا ـ قم ، اقتباس .
135- ذاریات ، آیه 56 .
136- المیزان ، ج 18 ، ص 386 ، مؤ سسه اعلمى للمطبوعات ، بیروت ، اقتباس .
137- قاموس قرآن ، قرشى ، ج 4، ص 279.
138- المفردات فى غریب القرآن ، ص 319 و 223 ، دار المعرفة ، بیروت .
139- المیزان ، ج 18 ، ص 388 ، اقتباس .
140- همان .
141- تحف العقول ، تصحیح على اکبر غفارى ، ص 246 ، انتشارات جامعه مدرسین قم .
142- سباء ، آیه 13 .
143- بقره ، آیه 21 .
144- تحف العقول ، ص 246 .
145- طه ، آیه 114 .
146- تغابن ، آیه 1 .
147- نهج البلاغه ، ترجمه و شرح شهیدى ، خطبه 185 ، نشر سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى .
148- عرفان اسلامى ، حسین انصاریان ، ج 5 ، ص 91 .
149- اسرار عبادات ، جوادى آملى ، ص 39 ؛ گفتارهاى معنوى ، مرتضى مطهرى ، ص 74 .
150- مائده ، آیه 6 .
151- معارف قرآن ، مصباح یزدى ، ص 27، اقتباس .
152- بقره ،آیه 138 .
153- طه ، آیه 14 .
154- نور ، آیه 37 .
155- عنکبوت ، آیه 45 .
156- از جمله آیات 77 سوره فرقان و 60 سوره غافر و 186 سوره بقره و 8 سوره زمر و 12 سوره یونس و 62 سوره نحل مى باشد .
157- بحار الانوار ، ج 93 ، ص 300 ، چاپ المکتبة الاسلامیه ، تهران .
158- اصول کافى ، ج 2 ، ص 339 ، تصحیح آملى و غفارى ، چاپ المکتبة الاسلامیة تهران .
159- ر . ک . بحار الانوار ، ج 68 ، ص 327 ـ 327 ، مؤ سسه الوفاء ، بیروت .
160- ر . ک . اصـول کـافـى ، تـرجـمـه کـمـره اى ، ج 3 ، ص 95 ، کـتـابفروشى اسلامیه تهران .
161- بحارالانوار ، ج 52 ، ص 122 ـ 123 .
162- قرب الاسناد ، ص 146 ، چاپ کتابفروشى نینوا ، تهران .
163- بحار الانوار ، ج 103 ، ص 17 ـ 18 ، انتشارات المکتبة الاسلامیة ، تهران .
164- تـعـبـیـر بـهـتـریـن و بـرترین و نظایر آن در این گونه روایات از باب مبالغه در تعبیر و به معناى برترى نسبى است نه برترى مطلق .
165- مؤ من ، آیه 60 .
166- ر . ک . بقره ، آیه 34 ؛ ص ، آیات 73 ـ 78 .
——————————————————————————–
50
167- بقره ، آیه 264 .
168- کهف ، آیه 46 .
169- ر . ک . اصول کافى ، ترجمه و شرح سید جواد مصطفوى ، ج 3 ، ص 197 .
170- منافقون ، آیه 9.
171- بحار الانوار ، ج 103 ، ص 16 ، المکتبة الاسلامیه ، تهران .
172- همان .
173- فـاطر ، آیه 15.لفظ غنى (بى نیازى ) در بسیارى از آیات تکرار شده است . از آن جـمـله ، آیـات 40 سـوره نـمـل و 38 سـوره مـحـمـد و 6 سـوره عـنـکـبـوت و 9 آل عمران و 8 سوره ابراهیم .
174- نهج البلاغه ، فیض الاسلام ، خطبه 184 ، ص 611 ، انتشارات فقیه ، تهران .
175- فصلت ، آیه 46 .
176- حجر ، آیه 99 .
177- المیزان ، ج 12 ، ص 196 .
178- ر . ک . شـنـاخـت شـنـاسـى در قـرآن ، جـوادى آمـلى ، ص 156 ، چـاپ اهل بیت (ع ) قم ؛ اسرار عبادات ، جوادى آملى ، ص 255 و 271 ، انتشارات الزهرا (س ) ، قم .
179- اسرار عبادت ، ص 10 و 255 و 260 ، اقتباس .
180- انفال ، آیه 29 .
181- المیزان ، ج 9 ، ص 56 .
182- ر . ک . بـحـارالانوار ، ج 77 ، ص 45 . این روایت در درس پانزده مورد استفاده قرار گرفت .
183- فاطر ، آیه 10 .
184- ر . ک . المیزان ، ج 17 ، ص 23 ـ 24 .
185- بقره ، آیه 165 .
186- اصول کافى ، ج 2 ، ص 83 ، چاپ دار الصعب و دار التعارف للمطبوعات ، بیروت .
187- اخـلاق حـسـنـه ، مـلا مـحـسـن فـیـض کـاشانى ، ترجمه محمد باقر ساعدى ، ص 205، انتشارات پیام آزادى ، تهران .
188- همان ، ص 207 ـ 208 .
189- معراج السعاده ، ص 16 .
190- بحارالانوار ، ج 10 ، ص 99 .
191- معراج السعاده ، ص 578 ، اقتباس .
192- مفاتیح الجنان ، شیخ عباس قمى ، مناجات خمس عشره ، مناجات المحبیّن .
193- اخلاق حسنه ، ص 212 .
194- رعد ، آیه 28 .
195- بحار الانوار ، ج 82 ، ص 193 ، چاپ المکتبة الاسلامیه ، تهران .
196- بحارالانوار ، ج 82 ، ص 193 ، چاپ المکتبة الاسلامیه ، تهران .
197- نـیـایـش ، ص 27 و 50 و 57 ، بـه نـقل از عبادت در اسلام ، صادقى اردستانى ، ص 94 و 100 ، انتشارات خزر ، تهران .
198- نـهـج البـلاغـه ، فـیـض الاسـلام ، خـطـبه 213 ، ص 703 ـ 705 ، انتشارات فقیه ، تهران .
199- مریم ، آیه 96 .
200- تـفسیر فى ظلال القرآن ، سید قطب ، ج 5 ، ص 454 ، دار احیاء التراث العربى ، بیروت .
201- ر . ک . تفسیر نمونه ، ج 13 ، ص 147 ـ 149 ، دار الکتب الاسلامیه ، تهران .
202- مـصـبـاح الشـریـعـه و مـفـتـاح الحـقـیـقـة ، تـرجمه و شرح حسن مصطفوى ، ص 453 ، انتشارات انجمن اسلامى حکمت و فلسفه .
203- المیزان ، ج 6 ، ص 162 ـ 163 و 182 ـ 184 و 190 ـ 191 ، اقتباس .
204- کلیات حدیث قدسى ، شیخ حر عاملى ، مترجم کاظمى خلخالى ، انتشارات فقیه کاظمى