رابطه وهابیت عربستان و گروه داعش
۱۳۹۳/۰۹/۲۱
–
۱۴۱ بازدید
رابطه وهابیت عربستان و گروه داعش
«ظهور چشمگیر گروه “دولت اسلامی” (داعش سابق) در عراق، بسیاری را در غرب شوکه کرد. بسیاری از خشونت داعش و جذابیت آن برای جوانان سنی بهت زده و وحشتزدهاند. اما بیش از این، تردید غیرقابل توضیح و مشکلساز عربستان سعودی در مقابل ظهور این گروه این سوال را ایجاد میکند …
رابطه وهابیت عربستان و گروه داعش
«ظهور چشمگیر گروه “دولت اسلامی” (داعش سابق) در عراق، بسیاری را در غرب شوکه کرد. بسیاری از خشونت داعش و جذابیت آن برای جوانان سنی بهت زده و وحشتزدهاند. اما بیش از این، تردید غیرقابل توضیح و مشکلساز عربستان سعودی در مقابل ظهور این گروه این سوال را ایجاد میکند …
«ظهور چشمگیر گروه “دولت اسلامی” (داعش سابق) در عراق، بسیاری را در غرب شوکه کرد. بسیاری از خشونت داعش و جذابیت آن برای جوانان سنی بهت زده و وحشتزدهاند. اما بیش از این، تردید غیرقابل توضیح و مشکلساز عربستان سعودی در مقابل ظهور این گروه این سوال را ایجاد میکند که آیا سعودیها متوجه نیستند که داعش آنها را هم تهدید میکند؟»
به گزارش سایت محاکمه، روزنامه اینترنتی آمریکایی “هافینگتونپست” در گزارشی تحلیلی درباره رابطه وهابیت و گروه داعش آورده است: «حتی اکنون مشخص است که نخبگان حاکم عربستان سعودی دچار دو دستگی شدهاند. برخی مبارزه داعش علیه دولتهای شیعی را تایید کرده و آن را جنگ بین شیعه و سنی میدانند؛ جنگی که طی آن یک دولت سنی جدید در قلب جایی که سنیها آن را میراث تاریخی خود میدانند (عراق)، شکل میگیرد و با ایدئولوژی متعصبانه سلفی داعش اداره میشود.
اما سایر سعودیها نسبت به داعش بیمناکترند و تاریخ شورش اخوانیهای وهابی علیه عبدالعزیز را یادآور میشوند؛ شورشی که نزدیک بود وهابیت و آلسعود را در اواخر دهه 1920 میلادی متلاشی کند.
بسیاری از سعودیها عمیقا درباره تئوری افراطی داعش نگرانند و به تدریج سئوالاتی درباره وجوه خط مشی و گفتمان عربستان سعودی برایشان شکل میگیرد.
دوگانگی سعودیها
اختلافات داخلی سعودیها و تنشها بر سر گروه داعش تنها با فهم دوگانگی ذاتی در مرکز شکلگیری دکترین این پادشاهی و خاستگاه تاریخی آن درک میشود.
یکی از جریانات اصلی درباره هویت سعودیها مستقیما به محمد ابن عبدالوهاب (بنیانگذار وهابیت) و برداشت جامع و افراطی او از دین که توسط ابن سعود به اجرا درآمد، وابسته است.
جریان دوم در این دوگانگی گمراهکننده، دقیقا به تصمیم ملک عبدالعزیز برای شکل دهی به یک کشور در دهه 1920 میلادی مربوط است. او در این مسیر به این اقدامات دست زد: مهار خشونت اخوانیها برای به دست آوردن یک جایگاه دیپلماتیک همانند انگلیس و آمریکا، نهادینه سازی اصول وهابیت و استفاده از فرصتهای به دست آمده از دلارهای نفتی در دهه 1970 برای صادر کردن اخوانیها از داخل به خارج و اشاعه یک “انقلاب فرهنگی” در جهان اسلام به جای یک اقدام خشونت آمیز.
اما این انقلاب فرهنگی یک اصلاحطلبی آرام نبود بلکه انقلابی بر مبنای یکسری نفرتها از فساد و انحرافاتی بود که عبدالوهاب معتقد بود جهان اسلام دچار آن شده و بنابراین وی خواستار پاکسازی اسلام از تمام نهادهای شرک، بتپرستی و الحاد شد.
“شبه مسلمانان”
استیون کول، نویسنده و خبرنگار آمریکایی نوشته است که چگونه عبدالوهاب، مرید سختگیر و متعصب “ابن تیمیه”، آراستگی، هنر، کشیدن سیگار و حشیش، موسیقی و اشرافیگری افرادی را که به مکه سفر میکردند، تحقیر میکرد.
در دیدگاه عبدالوهاب، اینها مسلمان نبودند، آنها دغل بازانی بودند که ادای مسلمانان را در میآوردند؛ در عوض او منش عربهای بدوی را بیشتر میپسندید.
سایر مسلمانان با احترام گذاشتن به اولیا و ائمه دین با ساختن مقبره برای آنها و “خرافاتشان”، عبدالوهاب را عصبانی میکردند. عبدالوهاب، تمام این رفتارها را بدعتهایی میدانست که از جانب خدا ممنوع شدهاند.
عبدالوهاب، مانند ابوتیمیه و اسلافش معتقد بود، دوران حکومت حضرت محمد (ص) در مدینه، جامعه ایدهال مسلمانان است، جامعهای که تمام مسلمانان باید برای دستیابی به آن تلاش کنند.
ابوتیمیه، علیه تشیع، صوفیگری و فلسفه یونانی اعلام جنگ کرده بود. او همچنین زیارت قبر حضرت محمد (ص) و گرامیداشت تولد ایشان را نفی میکرد. وی ادعا میکرد که تمام این رفتارها تنها تقلیدی از مسیحیهاست که حضرت مسیح (ع) را به جای خدا ستایش میکنند.
عبدالوهاب با تلفیق تمام آموزههای پیشین خود، عنوان داشت در این خوانش خاص از اسلام، هر مومنی که در احترام به خدا شک و تردید داشته باشد باید از دارایی و زندگیاش محروم شود.
یکی از اصول مهم نظریه عبدالوهاب، به کلید عقاید تکفیریها تبدیل شده است. در نظریه تکفیریها، اگر فردی به گونهای اقدام کند که به نوعی بتوان آن را علیه حاکمیت قدرت مطلق ( که میتواند پادشاه باشد) دانست، عبدالوهاب و پیروانش میتوانند او را کافر بدانند.
عبدالوهاب تمام مسلمانانی را که مرگ، اولیای دین و فرشتگان را مقدس میشمردند، محکوم میکرد. او معتقد بود که این عواطف و احساسات از توجه کامل به خدا میکاهد؛ توجهی که فقط باید مختص به او باشد.
اسلام وهابی همچنین هرگونه نماز و دعا برای اولیا و مردگان، زیارت مقبرهها و مساجد خاص، برگزاری جشنهای مذهبی برای اولیا، یادبود تولد حضرت محمد (ص) و حتی گذاشتن سنگ قبر برای مردگان را ممنوع میداند.
عبدالوهاب در جایی نوشته است: کسانی که از این دیدگاه پیروی نمیکنند باید کشته شده، به همسرها و دخترانشان تجاوز و تمام اموالشان مصادره شود.
عبدالوهاب خواستار پیروی عینی و ملموس از این دیدگاه بود. او توضیح میداد که تمام مسلمانان تک تک باید با یک رهبر مسلمان (مانند یک خلیفه) بیعت کنند. افرادی که از این دیدگاه پیروی نمیکنند باید کشته شده، به همسرها و دخترانشان تجاوز و تمام اموالشان مصادره شود. لیست مرتدانی که در دیدگاه عبدالوهاب مستحق مرگ هستند شامل شیعیان، صوفیها و سایر مذاهب اسلام است؛ کسانی که عبدالوهاب به هیچ وجه آنها را مسلمان نمیداند.
در اینجا هیچ چیزی نیست که وهابیت را از داعش جدا کند؛ شکاف بین آنها بعدا و زمانی مشخص میشود که دکترین وهابیت – “یک حاکمیت، یک حاکم، یک مسجد”- مطرح میشود. اینها سه اصلی هستند که میتوان آنها را کاملا با پادشاه عربستان انطباق داد؛ فردی که حاکمیت مطلق وهابیت رسمی را بر عهده دارد و بر “مسجد” (مسجد الحرام) مدیریت میکند.
این همان شکاف است. داعش این سه رکن را که حاکمیت سنی بر آنها متکی است، رد میکند و این چیزی است که گروه داعش را با وجود سایر هماهنگیها و پیرویها از وهابیت، به یک تهدید جدی علیه عرسبتان سعودی تبدیل میکند.
تاریخ مختصر1818-1741
حمایت عبدالوهاب از دیدگاههای بسیار افراطی منجر به رانده شدن او از شهر مادریاش شد و در سال 1741 بعد از یک دوره آوارگی، در حمایت ابن سعود و قبیلهاش قرار گرفت. چیزی که ابن سعود در آموزههای جدید عبدالوهاب دید ابزاری برای غصب سنت و جامعه عرب بود؛ آموزههایی برای به دست گرفتن قدرت.
خاندان ابن سعود که به وسیله نظریه عبدالوهاب قدرت را در دست گرفتند، اکنون میتوانستند کاری را کنند که همیشه انجام میدادند: حمله کردن به روستاهای همسایه و دزدیدن اموال آنها، با این تفاوت که حالا آنها این کار را تحت عنوان “جهاد” انجام میدادند و نه طبق سنت اعراب!
ابن سعود و عبدالوهاب هم چنین مفهوم ” شهادت” را با نام جهاد بازتعریف کردند: اینگونه که آنها که در این راه شهید میشوند به سرعت وارد بهشت میشوند.
در ابتدا، آنها با غصب تعدادی از جوامع محلی و نفوذ دادن عقاید خود در آنها مسیر خود را باز کردند. (ساکنان مغلوب این جوامع تنها یک انتخاب داشتند: یا گرایش به وهابیت یا مرگ.) تا سال 1790 این “اتحاد” کنترل اکثر مناطق شبه جزیره عرب را در دست گرفت و مکرراً به مدینه، سوریه و عراق حمله کرد.
استراتژی آنها – مانند استراتژی گروه داعش- اجبار مردم به تسلیم در سرزمینهای غصب شده بود. هدف آنها ترساندن مردم بود. در سال 1801 این متحدان به شهر مقدس کربلا در عراق حمله کردند. آنها هزاران شیعه شامل زنها و بچهها را قتل عام و بسیاری از آرامگاههای شیعه، شامل آرامگاه امام حسین (ع) را ویران کردند.
فرانسیس واردن، ستوان انگلیسی که شاهد این اتفاق بود درباره آن نوشته است: آنها تمام کربلا را غارت کردند و تمام آرامگاه امام حسین (ع) را به یغما بردند. در طول آن روز آنها با خشونتی عجیب بیش از 5000 تن را قتل عام کردند.
عثمان ابن بشیر نجدی، مورخ و محقق “دولت سعودی اول” نوشته است که آل سعود در کربلا مرتکب یک قتل عام شدند. او با افتخار از این کشتار یاد میکند و میگوید: ما کربلا را گرفتیم. مردم آن را قتل عام و به عنوان برده اسیر کردیم و سپس نماز خواندیم و به خاطر کاری که کردیم توبه نکردیم و گفتیم، برای کافران رفتاری مشابه در انتظار است.
در سال 1803، عبدالعزیز (پسر ابن سعود) وارد مکه شد، شهری که مانند مدینه زیرفشار و وحشت و ترس بود. پیروان عبدالوهاب تمام بقعههای تاریخی و مقبرهها و آرامگاهها را ویران کردند. در پایان این سال آنها تمامی آثار معماری اسلامی نزدیک مسجدالحرام را تخریب کرده بودند.
اما در نوامبر سال 1803 یک شیعه در انتقام کشتار کربلا ملک عبدالعزیز را کشت. پسر او، “سعود ابن عبدالعزیز” جانشین او شد و به فتوحات او در شبه جزیره عربی ادامه داد. اگرچه حاکمان عثمانی بیش از این نتوانستند عقب بنشینند و غصب و تکه تکه شدن امپراتوری خود را تماشا کنند. در سال 1812، ارتش عثمانی، از مصریها، اهالی مدینه، جده و مکه تشکیل شد. در سال 1814 سعود ابن عبد العزیز مُرد و عبدالله ابن سعود، پسر بداقبال او توسط عثمانیها به استانبول برده و به طرز فجیعی کشته شد. (شاهدان میگویند که او را به مدت سه روز در خیابانهای استانبول چرخاندند و تحقیر کردند، سپس به دار آویخته و سر از تنش جدا کردند. از سرش به عنوان گلوله توپ استفاده شد و قلبش را نیز از سینه در آورده و با چوب بر تنش فرو کردند.)
در سال 1815 نیروهای وهابی از سوی مصریها (که از جانب عثمانیها فرستاده شده بودند) در جنگی تعیین کننده به شدت مغلوب شدند. در سال 1818 نیروهای عثمانی شهر “درعیه” مرکز وهابیت را تسخیر و تخریب کردند. به این ترتیب دولت سعودی اول پایان یافت. باقیمانده وهابیها به صحرا گریختند و در آنجا بیشتر قرن نوزدهم را در خاموشی سپری کردند.
تکرار تاریخ با داعش
فهمیدن چگونگی پایهگذاری “دولت اسلامی” توسط گروه داعش در عراق معاصر در بین کسانی که این تاریخ را به یاد دارند دشوار نیست. در حقیقت، وقایع قرن 18 وهابیت را در “نجد” ریشه کن نکرد بلکه فروپاشی امپراتوری عثمانی در جریان جنگ جهانی اول باعث شد تا وهابیت حیاتی دوباره بیابد.
آل سعود در رنسانس قرن 20 خود، توسط “عبدالعزیز” کم حرف و زیرک رهبری شد؛ کسی که قبایل متمرد بدوی را متحد و “اخوانیهای” سعودی و جنگجویان تازه به دین گرویده آل سعود را با ماهیتی وهابی پایهگذاری کرد.
اخوانیها نوع جدید نیروهای نیمه مستقل پیشین وهابیها بودند که موفق به غصب شبه جزیره عرب در قرن 18 شدند. اخوانیها مانند همان مشی پیشین، دوباره موفق شدند مکه، مدینه و جده را بین سالهای 1914 تا 1926 تسخیر کنند. با این حال عبدالعزیز نسبت به انقلابیگری افراطی اخوانیها احساس ترس و تهدید کرد. اخوانیها شورش کردند؛ شورشی که منتهی به یک جنگ داخلی تا دهه 1930 شد، زمانی که پادشاه آنها را سرکوب کرد: او آنها را به گلوله بست.
برای این پادشاه واقعیتهای آشکار دهههای پیشین از بین رفته بود. در همین اثنا، نفت در شبه جزیره عربستان کشف شد. انگلیسیها و آمریکاییها نسبت به عبدالعزیز علاقه داشتند اما همچنان تمایل بیشترشان به حمایت از “شریف حسین” به عنوان تنها حاکم قانونی شبه جزیره عرب بود. لازم بود تا سعودیها ژستهای دیپلماتیک ماهرانهتری را به خود بگیرند.
بنابراین وهابیت ناچار شد از جنبشی انقلابی جهادی و متعصب مذهبی تکفیری به جنبشی اجتماعی، سیاسی و مذهبی محافظه کار “دعوة” تبدیل شود و توجیهگر نهادی باشد که به خاندان سعود و قدرت مطلق پادشاه وفادار است.
ثروت نفت وهابیت را گسترش داد
با ظهور پول باد آورده حاصل از فروش نفت، اهداف سعودی بر گسترش وهابیت در جهان اسلام قرار گرفت. برای اسلام وهابیشده صداهای مختلف در دین به “یک عقیده” محدود شدند؛ عقیدهای که میتوانست بر تفاوتهای ملی فائق آید. میلیاردها دلار برای گسترش و آشکارسازی این قدرت نرم سرمایهگذاری شد و این سرمایه گذاری ادامه یافته است.
ترکیب صرف میلیاردها دلار برای این پروژه قدرت نرم با تمایل مشترک سعودی و آمریکا برای مدیریت جهان اسلام باعث شد تا وهابیت در سطوح آموزشی، اجتماعی و فرهنگی در سراسر مناطق اسلامی ریشه بدواند. این امر باعث شده تا غرب سیاستهای خودش را با عربستان سعودی گره بزند؛ اقدامی که از زمان دیدار ملک عبدالعزیز و تئودور روزولت بر روی یک ناوجنگی آمریکایی تاکنون ادامه دارد. (رئیس جمهوری آمریکا در حال بازگشت از کنفرانس یالتا بود.)
چشم غربیها به این پادشاهی بود و چیزی که نظر آنها را به عربستان جلب کرده بود ثروت، نوسازی ظاهری و ادعای رهبری بر جهان اسلام بود. غربیها ترجیح دادند فکر کنند که این پادشاهی در مقابل اجبار زندگی مدرن تغییر مسیر میدهد و آن موقع است که مدیریت جهان اسلام نیز با فشار زندگی مدرن تغییر خواهد کرد.
از یک طرف، داعش عمیقا وهابی است. در طرف دیگر در مسائل مختلف بسیار افراطیتر است. در واقع میتوان به داعش به چشم یک جنبش اصلاحگر در وهابیت معاصر نگاه کرد.
اما دیدگاه اخوانیهای سعودی درباره اسلام در دهه 1930 میلادی از بین نرفت. این دیدگاه به انزوا کشیده شد اما نفوذ خودش را در برخی قسمتها حفظ کرد. از این رو دوگانگی که ما امروز در رویکرد سعودی درباره گروه داعش شاهدیم، ریشه در این دوگانگی ذاتی دارد.
در یک طرف، داعش عمیقا وهابی است. در طرف دیگر در مسائل مختلف بسیار افراطیتر است. در واقع میتوان به داعش به چشم یک جنبش نوین در وهابیت معاصر نگاه کرد.
داعش یک جنبش از نوع “نسل دوم حکومت اسلامی” است: این گروه به جای اینکه به فعالیتهای خود حضرت محمد (ص) توجه کند از فعالیتهای دو خلیفه اول الگوبرداری میکند و این گروه شدیدا ادعای سعودیها را درباره داشتن حق حاکمیت در جهان اسلام رد میکند.
همزمان با اینکه پادشاهی سعودی در دوران نفت به نهادی متکبرتر تبدیل شد، گرایشها به پیام اخوانیها زمینه بروز پیدا کرد.
“دیدگاه اخوانی” حمایت بسیاری از زنان و مردان و شیوخ برجسته را داشت و هنوز هم دارد. اسامه بن لادن دقیقا از جمله آخرین نمایندگان این دیدگاه اخوانیهاست.
به نظر میرسد امروز بازگشت به خاستگاه واقعی پروژه سعودی – وهابی امری است که مشکلساز شده است نه نقض مشروعیت پادشاه عربستان به وسیله گروه داعش.
در مدیریت مشترک منطقه توسط سعودیها و غرب در پیگیری بسیاری از پروژههای غربی مانند مبارزه با سوسیالیسم، بعثیسم، ناصریسم، نفوذ ایران و شوروی، سیاستمداران غربی ترجیح دادند تا تنها آنچه را که میخواهند از عربستان سعودی ببینند (ثروت، مدرنیته و نفوذ) و عامدانه چشم بر نشانههای وجودی وهابیت ببندند.
علاوه بر این بیشتر جنبشهای افراطی اسلامی از نگاه سرویسهای اطلاعاتی غرب، در شکست شوروی سابق در افغانستان و مبارزه با حکومتها و رهبرانی که غرب از آنها خوشش نمیآید، موثر بودهاند.
پس چرا ما باید متعجب شویم از اینکه بندر بن سلطان سعودی با مجوز غرب، شورشها در سوریه علیه بشار اسد را مدیریت میکند و از پس آنها یک خشونت “نئو-اخوانی” با نام جنبش داعش پدیدار میشود؟ و ما – تنها با دانستن اندکی از تاریخ وهابیت – چرا باید از انگشت شمار بودن شورشیان میانهرو در سوریه متعجب شویم؟ چرا ما باید تصور میکردیم که وهابیگری افراطی میتواند منجر به یک جنبش میانهرو شود؟ یا چرا باید تصور کنیم دیدگاه “یک حاکم، یک حاکمیت، یک مسجد” که نپذیرفتنش تنها با حکم مرگ مواجه است، اصلا در نهایت میتواند به میانه روی یا درک متقابل منتهی شود؟»