۱۳۹۳/۰۹/۱۶
–
۳۳۲ بازدید
دلایل عزت نفس پیامبر(ص) با آن همه مشکلات چه بود؟
به نظر میرسد مناسب است در همین ابتدا تعریفی از عزت نفس داشته باشیم. اندیشمندان عزت نفس را اینگونه تعریف کردهاند: عزّت در مقابل ذلّت بالا گرفتن مقام شامخ روح، و آلوده نساختن آن با مطامع پست دنیوى، و حراست نفس از آلوده شدن با زخارف ناچیز مادّى و خواهشهاى زودگذر نفسانى است. فرد عزیز آنست که خود را از پستى ها، حقارت ها، دنائتهاى نفس دور نگهدارد و آنچه بر خلاف شأن رفیع نفس نفیس اوست بجا نیاورد و هرگز تن به پستى و خوارى که پائین تر از شأن و مقام اوست در ندهد خواه در امور دینى باشد یا امور دنیوى.این کلمه در میان واژه هاى اخلاقى و فضیلتى و ارزشى آنچنان از شأن و اعتبار والائى برخوردار است که خداوند متعال این کلمه و اشتقاقات آن را از قبیل: عزّ، یعزّ، أعزّ، عزیز، عزّت را دقیقا یکصد و نوزده مرتبه (119) در قرآن مجید به کار برده است و این اهتمام خاصّ الهى نشان مى دهد این صفت اخلاقى از تعالیم قرآن مجید و از پیام هاى خاصّ و عزّت بخش و سعادت آفرین آن کتاب آسمانى مى باشد.پیامبر خدا با اینکه در دوران جوانی سرمایهای برای کار و تجارت نداشتند، اما اجیر کسی هم نشدند و آن زمان که قرار شد برای خدیجه کبری سلام الله علیها نیز کار کنند وی با پیامبر، قرارداد بست که در منافع کالاهاى بازرگانى سهیم گردد و جریان به صورت عقد «مضاربه» انجام گرفت . یعقوبى، در تاریخ خود مى نویسد: هرگز پیامبر در طول عمر خود اجیر کسى نگردید. آنگاه که مشرکان از مبارزه با ایشان به ستوه آمدند نزد ابوطالب آمده و پیشنهاد، پول، همسر و … به ایشان دادند تا از دست از دعوت خویش بردارد. اما عزت نفس پیامبر و … مانع پذیرش این پیشنهاد شد (فرد عزیز کسی است که خود را از پستى ها، حقارت ها، دنائتهاى نفس دور نگهدارد)
فشارهای روز افزون قریش و تهدیدهای مکرر جانی ایشان در شعب ابیطالب نیز کار به جایی نبرد زیرا فردی که دارای عزت نفس است هرگز تن به پستى و خوارى نمیدهد.
ایشان با وجود آن همه خیانت و جنایتی که قریش در حق ایشان مینمود، هرگز حاضر نشد به اماناتی که در دستش بود، خیانت کرده و با وجود هجرت به مدینه به امیرمومنان دستور داد آنها را به صاحبانش باز گرداند.
روزی امام صادق (علیه السلام) چشم در چشم شاگردان خود دوخته بود و آنان را با بیان رفتار پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اصحاب با وفای او پند می داد. او فرمود: پیامبر برای محکم کردن ایمان اصحاب خود و قوی کردن پیمان شان به آنان رو کرد و فرمود: آیا با من پیمان مجدد می بندید؟ یکصدا گفتند: آری ای فرستاده خدا! با شما هم پیمان می شویم. پیامبر به آنان فرمود: پس با من چنین هم پیمان شوید که هرگز از مردم چیزی نخواهید.
شخصى (یهودى ) آمد خدمت رسول اکرم (ص ) و مدعى شد که من از شما طلبکار هستم و الان در همین کوچه هم بایستى طلب مرا بدهید. پیامبر فرمودند: اولا که شما از من طلبکار نیستید، ثانیا اجازه بدهید که من بروم منزل و پول براى شما بیاورم . پول همراه من در حال حاضر نیست .
مرد یهودى گفت : یک قدم نمى گذارم از اینجا بردارید. هر چه پیامبر (ص ) با او نرمش نشان دادند، او بیشتر خشونت نشان مى داد تا آنجا که عبا و رداى پیامبر را گرفت و دور گردن پیچید و کشید، که اثر قرمزى آن ، در گردن مبارک پیامبر بجاى ماند و حضرت مى خواستند به مسجد بروند. مسلمین دیدند یک یهودى جلو رسول الله (ص ) را گرفته است . مسلمین خواستند او را کنار بزنند و احیانا او را کتک بزنند. حضرت فرمود: نه من خودم مى دانم با رفیقم چه بکنم . شما کارى نداشته باشید آنقدر نرمش نشان دادند که مرد یهودى اسلام آورده و در همان جا شهادتین را به زبان جارى کرد. و گفت : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انک رسول الله . شما با چنین قدرتى که دارید، این همه تحمل مى کنید. و این تحمل یک انسان عادى نیست . و شما مسلما از جانب خداوند مبعوث شده اید.
فشارهای روز افزون قریش و تهدیدهای مکرر جانی ایشان در شعب ابیطالب نیز کار به جایی نبرد زیرا فردی که دارای عزت نفس است هرگز تن به پستى و خوارى نمیدهد.
ایشان با وجود آن همه خیانت و جنایتی که قریش در حق ایشان مینمود، هرگز حاضر نشد به اماناتی که در دستش بود، خیانت کرده و با وجود هجرت به مدینه به امیرمومنان دستور داد آنها را به صاحبانش باز گرداند.
روزی امام صادق (علیه السلام) چشم در چشم شاگردان خود دوخته بود و آنان را با بیان رفتار پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اصحاب با وفای او پند می داد. او فرمود: پیامبر برای محکم کردن ایمان اصحاب خود و قوی کردن پیمان شان به آنان رو کرد و فرمود: آیا با من پیمان مجدد می بندید؟ یکصدا گفتند: آری ای فرستاده خدا! با شما هم پیمان می شویم. پیامبر به آنان فرمود: پس با من چنین هم پیمان شوید که هرگز از مردم چیزی نخواهید.
شخصى (یهودى ) آمد خدمت رسول اکرم (ص ) و مدعى شد که من از شما طلبکار هستم و الان در همین کوچه هم بایستى طلب مرا بدهید. پیامبر فرمودند: اولا که شما از من طلبکار نیستید، ثانیا اجازه بدهید که من بروم منزل و پول براى شما بیاورم . پول همراه من در حال حاضر نیست .
مرد یهودى گفت : یک قدم نمى گذارم از اینجا بردارید. هر چه پیامبر (ص ) با او نرمش نشان دادند، او بیشتر خشونت نشان مى داد تا آنجا که عبا و رداى پیامبر را گرفت و دور گردن پیچید و کشید، که اثر قرمزى آن ، در گردن مبارک پیامبر بجاى ماند و حضرت مى خواستند به مسجد بروند. مسلمین دیدند یک یهودى جلو رسول الله (ص ) را گرفته است . مسلمین خواستند او را کنار بزنند و احیانا او را کتک بزنند. حضرت فرمود: نه من خودم مى دانم با رفیقم چه بکنم . شما کارى نداشته باشید آنقدر نرمش نشان دادند که مرد یهودى اسلام آورده و در همان جا شهادتین را به زبان جارى کرد. و گفت : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انک رسول الله . شما با چنین قدرتى که دارید، این همه تحمل مى کنید. و این تحمل یک انسان عادى نیست . و شما مسلما از جانب خداوند مبعوث شده اید.