۱۳۹۳/۰۹/۰۵
–
۱۰۷ بازدید
ابو عبدالله بن صالح مى گوید: در یکى از سالها به بغداد رفتم. هنگامى که مى خواستم از بغداد خارج شوم از امام زمان (علیه السلام) توسط نائب خاصشان اجازه خروج خواستم.
ابو عبدالله بن صالح مى گوید: در یکى از سالها به بغداد رفتم. هنگامى که مى خواستم از بغداد خارج شوم از امام زمان (علیه السلام) توسط نائب خاصشان اجازه خروج خواستم.
ایشان اجازه نفرمودند، و کاروان حرکت کرد، من بیست و دو روز در بغداد ماندم، روز چهارشنبه اى، اجازه خروج یافتم. و امر فرمودند بودند که خود را به قافله برسان من از این که بتوانم خود را به قافله برسانم، ناامید شده بودم، در عین حال حرکت کردم و به نهروان رسیدم، دیدم قافله آنجا توقف کرده است. همین که به شترم آب و علف دادم، قافله حرکت کرد، و من هم حرکت نمودم و چون حضرت مرا دعا فرموده بودند که سلامت باشم؛ الحمدالله هیچ اتفاق بدى برایم نیفتاد.(1)
ایشان اجازه نفرمودند، و کاروان حرکت کرد، من بیست و دو روز در بغداد ماندم، روز چهارشنبه اى، اجازه خروج یافتم. و امر فرمودند بودند که خود را به قافله برسان من از این که بتوانم خود را به قافله برسانم، ناامید شده بودم، در عین حال حرکت کردم و به نهروان رسیدم، دیدم قافله آنجا توقف کرده است. همین که به شترم آب و علف دادم، قافله حرکت کرد، و من هم حرکت نمودم و چون حضرت مرا دعا فرموده بودند که سلامت باشم؛ الحمدالله هیچ اتفاق بدى برایم نیفتاد.(1)
——————————————————————————–
1- کافى، ج 1، ص 519، مولد الصاحب (علیه السلام)؛ ارشاد، ج 2 ص 357؛ دلائل و بینات الامام (علیه السلام) بحار الانوار؛ ج 51، ص 297.