۱۳۹۳/۰۹/۰۳
–
۲۵۱ بازدید
علل کوتاهی کوفیان در دفاع از نهضت امام حسین(ع) چه بود؟
همیشه برای تحلیل گران تاریخ نهضت امام حسین(ع)† این سؤال مطرح بوده است که کوفیان چگونه مردمانی بودند که با شور و شوق فراوان، تنها ظرف مدّت کوتاهی، نامههای حماسی و پرشور فراوانی، در دعوت از امام حسین† نگاشتند و حدود بیستهزار نفر با شوق فراوان با مسلم بنعقیل نمایندة آن حضرت، بیعت کردند و حدود چهارهزار نفر در حرکت برای محاصرة قصر عبیدالله بنزیاد (به منظور آزادی هانی بنعُرْوَه)، مسلم را همراهی کردند.[1] اما تنها پس از چند ساعت، همگی از اطراف مسلم پراکنده شدند و او را یکّه و تنها و غریب، در کوچه های کوفه در حالی که حیران و سرگردان و شگفتزده از این مردم بی وفا بود، رها ساختند.[2] نیز بعد از آن امام حسین (ع) را یاری نکردند؟در پاسخ این پرسش باید گفت: گرچه هنوز ناگشوده های فراوانی در این زمینه وجود دارد، امّا می توان به طور اجمال علل عمدة این رویگردانی را در چند عامل خلاصه کرد:یک سلسله ویژگیهای منفی روحی و روانی.ساختار ناهمگون اجتماعی
ساختار اقتصادی
پیشاپیش باید توجّه داشت که اوّلاً ویژگیهای منفی یاد شده (که تفصیل آنها ذیلاً ملاحظه میشود) از آنِ همة کوفیان نبود، بلکه غالباً چنین بودند. امّا چون در عمل، خود را در این شهر بروز داد، منتسب به همة مردم این شهر شد.
ثانیاً این ویژگیها تنها خود را در مقاطعی خاص بروز میداده و چه بسا در زمانهای دیگر در میان کوفیان به این صفت برخورد نکنیم. در هرحال مهمترین علل رویگردانی را به قرار زیر میتوانیم بشماریم:
1 ـ ویژگیهای منفی روحی و روانی
الف) غلبة خستگی از جنگ و عافیتطلبی
هستة اوّلیة جمعیّت کوفه را مردمانی تشکیل میدادند که برای جنگ با امپراتوری قدرتمند ایران از شبه جزیرة عربستان به سوی مرزهای ایران سرازیر شده بودند.[3] همچنین این شهر نخست به صورت پادگان و مرکز نظامی تأسیس شد و مجاهدان را در خود جای داد. آنها با ابتداییترین سلاحها در مقابل سپاه تا دندان مسلّح ایران با شجاعت تمام جنگیدند و در معرکههایی همانند قادسیه، نهاوند و جلولا سپاهیان ایرانی را شکست دادند و سرانجام این امپراتوری قدرتمند را به ورطة سقوط کشانیدند. حضرت علی† در هنگام حرکت به سمت بصره، وقتی کوفیان در «ذیقار» به او پیوستند، به آنها خوشامد گفته و شجاعت آنان را در شکستن شوکت سپاه ساسانی یادآور شد.[4] کوفیان در جنگ جمل و صفین تا پیش از جریان حکمیّت، و نیز جنگ نهروان، شجاعانه به یاری آن حضرت آمده و موفقیّتهایی را برای آن حضرت و سرافرازیهایی را برای عراقیان فراهم آوردند. ایمان و حمیّت دینی آنها چنان بود که آن حضرت قبل از جنگ جمل، علّت کمک خواستن خود از کوفیان را ایمان آنان که در محبّت و دوستی آنان با خدا و رسولش جلوهگر شده عنوان فرمود.[5]امّا جنگ های سه گانة حضرت علی † که شهداء و مجروحان زیادی به دنبال داشت، به ویژه آن که سپاه آن حضرت † مجبور به رویارویی با خویشان و نزدیکان و افراد قبیلة خود شده بودند، نوعی خستگی از جنگ را بر کوفیان مستولی کرد به گونه ای که عنصر شجاعت کمکم از دست رفت و سستی و عافیتطلبی جای سلحشوری را گرفت، به همین علّت، در مقابل غارتها و شبیخونهای شامیان به مناطق مختلف قلمرو حکومت علی† در سال سی و نه، سستی کردند و همین امر باعث توبیخ و شِکوة حضرت علی† نسبت به آنان شد به گونهای که آنان را به کفتارها و سوسمارهایی تشبیه کرد که هنگام احساس خطر به لانههای خود میخزند!.[6] این خستگی از جنگ، پس از شهادت علی† نیز ادامه یافت، به گونه ای که هنگامی که امام حسن † برای بسیج سپاه، جهت رویارویی با معاویه، سخنرانی آتشین در مسجد ایراد کرد و مردم را به اردوگاه نُخَیْله فراخواند، به زحمت از سپاه چند ده هزار نفری صفین، تعداد چهارهزار نفر در این اردوگاه جمع شدند،[7] تا جایی که امام خود در «مدائن» به این تفاوت کمّی و کیفی میان سپاه خود با سپاه حضرت علی † در صفین (قبل از جریان حکمیّت) اشاره کرده در تحلیل این دگرگونی فرمود:
در وقتی که به جنگ صفین روانه می شدید، دین خود را بر منافع دنیا مقدّم می داشتید، ولی امروز منافع خود را بر دین خود مقدّم می دارید.[8] و در پایان همین سخنرانی هنگامی که امام پیشنهاد معاویه مبنی بر صلح با ذلّت یا جنگیدن با عزّت را با کوفیان در میان گذارد، مردم از هر طرف با فریاد «البُقْیة البُقْیة» (ما می خواهیم زنده بمانیم) عافیت طلبی را ترجیح دادند.[9] این وضع اسفبار یک بار دیگر پس از استقرار عبیدالله در کوفه نمایان گردید و کوفیان از خود سستی نشان دادند. در واقع آن روز کوفیان، هم زمامدار عادل و حکومت حقّ را میخواستند و هم راحتی و حفظ منافعشان را، و این امکانپذیر نبود؛ لذا هر چندگاه یکبار، پرچم حقّ را بلند میکردند امّا وقتی منافعشان به خطر میافتاد آن را رها میساختند.
ب) دنیاطلبی
از سالها پیش، به ویژه در دوران خلافت خلیفة سوّم، بر اثر سوء سیاست خلفا، ارزشهای معنوی به تدریج رو به فراموشی رفت و مردم به دنیاطلبی گرایش پیدا کردند. به گونهای که این وضع، برای حکومت علی† که در صدد بازگرداندن ارزشهای معنوی بود، مشکلات بسیاری فراهم کرد. راز این که بخش قابل توجّهی از خطبههای امام در نهجالبلاغه در نکوهش دنیاپرستی است، همین امر میباشد زیرا بسیاری از مردم به ویژه خواص، به کام دنیاداری و دنیاپرستی فرو رفته بودند. این وضع در دهههای بعدی به ویژه در حکومت بیست سالة معاویه، بدتر شد، به گونهای که امام حسین† آن را وجه غالب گرایش مردم عصر خود معرفی کرده میفرماید:
«مردم بندگان دنیایند و دین، لیسه ای است که بر زبان آن ها جاری است، تا زمانی که معیشت آن ها برقرار باشد، دیندارند، امّا هرگاه در امتحان افتند، متدیّنان اندک خواهند بود».[10]از این گذشته از همان آغاز جنگ های مسلمانان با ایرانیان، گروه هایی از قبایل مختلف عرب به طمع گردآوری غنایم، همراه سپاه مسلمانان راه افتادند.[11] طبعاً این عدّه که پس از بنیان شهر کوفه در آن ساکن گشته بودند، این روحیّه را حفظ کرده و بر دیگران نیز تأثیر گذاشته بودند. وجود این خصیصه در کوفیان باعث شده بود تا آنان روحیّة «نان به نرخ روز خوردن» را داشته باشند و از هر جریان و حکومتی که حدس می زدند دنیای آنان را تأمین می کند، طرفداری نمایند. حوادث مختلف تاریخی این شهر مؤید این مدّعاست. از این رو گرچه بیان گذشتة امام حسین† عامّ است امّا بیشتر با کوفیان منطبق است.
در قضیة بیعت گرفتن مسلم از کوفیان، این وضع به خوبی نمایان گردید؛ زیرا پس از آنکه تعدادی از افراد مخلص پیشقدم شده و با مسلم بیعت کردند، دنیاطلبان که به عللی چون ضعف حکومت مرکزی، جوانی یزید، ضعف امارت نُعمان بنبَشیر، پیروزی را از آن مسلِم می دانستند، مصلحت خود را در پیروی از فضای حاکم دیده گروه گروه به او پیوستند. حتّی پس از ورود عبیدالله به کوفه و تلاش او در سرکوبی نهضت، باز هم عدة فراوانی امید پیروزی داشتند و لذا سپاهی چهارهزار نفری را در کنار مسلم در محاصرة قصر عبیدالله بنزیاد تشکیل دادند.[12] امّا پس از آنکه با تبلیغات وسیع ابنزیاد و اطرافیان او مبنی بر تهدید دنیای آنان و نشر شایعة حرکت سپاه شام روبرو شدند، مسلم را رها کرده و هر یک به سوراخی خزیدند.[13]آنان همان گروهی هستند که امام صادق † در باره شان می فرماید: «برضدّ او (امام حسین†)کسانی، هم دست شدند که دنیا آنان را فریفت و بهرة خود را به قیمت ناچیز و پستی معامله کردند و آخرتشان را به بهای ناچیز فروختند و تکبّر و گردنفرازی ورزیدند و اسیر هوای نفس خود شدند».[14]ج) نظام ناپذیری
قبلا گفته شد که ساکنان اوّلیّة کوفه مجاهدانی بودند که برای جنگ با امپراتوری ایران از عربستان به سوی ایران حرکت کرده بودند. و چون مردم جزیرة عربستان غالباً قبایل بادیهنشین بودند، پس در واقع بیشتر ساکنان عرب کوفه را در دهههای بعد، مردمانی تشکیل می دادند که قبلاً در میان قبایل خود، در صحراها و بیابان ها زندگی میکردند و بدویّت عربی بر آن ها حکمفرما بود و اینک در کوفه اوّلین بار بود که شهرنشینی را تجربه می کردند.[15]از طرف دیگر یکی از ویژگی های این صحرانشینان و کوچنشینان، آزادی بدون حدّ و مرزی بود که در صحرا و بیابان داشتند که این صفت باعث می شد تا در مقابل قوانین یک نظام منسجم، تاب تحمّل کمتری داشته باشند و از این جهت درست نقطة مقابل شامیان بودند که قرن ها از شهرنشینی آن ها می گذشت و لذا در مقابل حکومت، مردمی مطیع و رام بودند.* این ویژگی کوفیان باعث می شد تا آنان دائماً با امیران و والیان خود در نزاع و نافرمانی باشند. و همین صفت باعث شده بود تا در طول تاریخ این شهر، کجمداران آنان با امیران و فرماندهان خود نازسازگاری کنند.
شاید بتوان گفت: حضور فراوان صحابه و قُرّاء در کوفه، یکی از عوامل تشدیدکنندة این خُلق و خوی بود، زیرا آنان خود را در مقابل حکومت، مجتهد و صاحب نظر به حساب می آوردند و تا آن هنگام که می توانستند و بر جان خود بیم نداشتند، در مقابل حکومت قد عَلَم می کردند که نمونة بارز آن را در جنگ صفین مشاهده می کنیم و نیز در منابع، به این نکته برخوردیم که جمع کثیری از خوارج نهروان را قُرّاء و حافظان قرآن معرفی کرده اند.[16]بدین جهت باید گفت چنین جامعه ای، امیری عادل و ضابطهمند را برنمی تابد، در این جامعه با اینگونه امیران نافرمانی شده و در مقابل آنها به معارضه برمی خیزند و از فرمان های آنها اطاعت نمی کنند. در این جامعه تنها امیری می تواند به راحتی خواسته های خود را به پیش ببرد و به عنوان امیری موفّق معرفی شود، که با استبداد و دیکتاتوری به قلع و قمع و سرکوب آنان اقدام کند.
د) پیروی از احساسات
این خصیصه را می توانیم با مطالعة مقاطع مختلف حیات کوفیان مشاهده کنیم، در بسیاری از جریان های تاریخی، شاهد آنیم که کوفیان تحت تأثیر احساسات، تحریک شده به وسیله سخنرانی سخنرانان یا هر عامل دیگر، وارد کاری میشوند، امّا پس از فروکش کردن احساسات، از عزم خود برگشته و از ادامة آن کار منصرف می شوند.
طبعاً هرگاه دشمن می توانست از ابزار تحریککنندة احساسات استفاده کند، قادر بر آن بود که موج را به سمت خود هدایت کند، نمونة آشکار آن را در جنگ صفین هنگام برافراشتن قرآن بر سرنیزه ها شاهدیم.[17] همچنین اگر طرف مقابل می توانست به نحوی آبی سرد بر این احساسات پرشور و پرجوش و خروش بریزد، به راحتی توان پراکندن این نیروی پرشور را که در جبهة حقّ اجتماع کرده بودند، در خود احساس می کرد، که نمونههای واضح آن را در جریان محاصرة قصر حکومتی عبیدالله به وسیلة قبیلة مَذْحِج در اعتراض به دستگیری هانی بنعُرْوَه ملاحظه میکنیم که تنها با یک سخن مبهمِ شُرَیْح قاضی، به سرعت پراکنده شدند و نیز در تبلیغات ابنزیاد شاهدیم که به راحتی توانست با سرد کردن احساسات مردم به وسیلة تبلیغات خود، آن ها را از اطراف مسلم پراکنده سازد.[18] و اندکی بعد توانست همین احساسات را به سمت خود هدایت کرده و نیرویی عظیم را در مقابله با امام حسین† رهسپار کربلا سازد.
ه. فریبکاری و غَدْر
در طول تاریخ کوفه، به عباراتی از شخصیّت های بزرگ برخورد می کنیم که این خوی کوفیان را متذکّر شده اند، به عنوان مثال حضرتعلی † اهل عراق را گروهی فریبکار معرفی می کند.[19] و عبدالله بنعباس در هنگام گفتگو با امام حسین† به عنوان خیرخواهی می گوید: «عراقیان (کوفه و بصره) گروهی فریبکارند، پس مبادا به آن ها نزدیک شوی».[20]امام حسین† نیز در آخرین ساعات حیات خود (پس از شهادت حرّ) می گوید: «خدایا اهل عراق (کوفه) مرا فریب دادند و خدعه کردند».[21]مسلم بنعقیل نیز خود را گرفتار همین خوی کوفیان می بیند و در مکالمة خود با طوعه، زن با ایمانی که در لحظات سرگردانی مسلم در کوچه های کوفه، او را پناه داده می گوید:«من مسلم بنعقیل هستم که این گروه به من دروغ گفته (یا مرا تکذیب کرده) و مرا فریب دادند».[22]و در آخرین لحظات حیات خود، کوفیان را چنین نفرین می کند: «خدایا تو خود میان ما و گروهی که ما را فریب دادند و تکذیب کردند و آنگاه ما را خوار کرده و کشتند، حکم فرما».[23]2. ساختار اجتماعی قبیلگی
برای شناخت چگونگی تأثیر عوامل اجتماعی، نیاز به شناخت بافت اجتماعی کوفه در آن زمان داریم:
با آنکه کوفه در آن هنگام به صورت یک شهر در آمده بود، امّا هنوز بافت قبیلگی را از دست نداده بود و قبایل مختلف یمانی و عدنانی (جنوبی و شمالی) که از جزیرةالعرب به آن کوچیده بودند، در نقاط مختلف شهر به صورت محلّات جداگانه به سر می بردند، چنانکه با مطالعه دقیق منابع تاریخی، می توان محل استقرار آن ها را به صورت تقریبی در نقشه کوفه مشخص کرد.[24]پس از تأسیس شهر کوفه، سعد بنابیوَقّاص، نظام اسباع را برقرار کرد. در این نظام، کلّ جمعیّت عرب کوفه به هفت قسمت تقسیم شد، در هر قسمت با استفاده از نظر کارشناسی نسبشناسانِ عرب مانند سعید بننمران و مَشْعَلة بننُعَیْم، قبایل و تیره های نزدیک به هم، در یک نقطه جای گرفتند و سعد برای هر سُبْع، فرمانده و رهبری تعیین کرد.[25] (فرمانده و رهبر، غیر از رئیس هر قبیله و برتر از او بود).
این نظام در دوران عمر و عثمان و نیز حکومت حضرت علی † باقی بود. در این نظام، نصب و عزل رؤسای اسباع به دست حکومت بود که معمولاً از میان افرادی که دارای نفوذ و موقعیّت ویژه در میان قبایل و تیره های تشکیل دهنده سُبْع بودند، برگزیده می شدند.
وظیفة اصلی آنان در هنگام جنگ، رهبری واحدهای تحت امر خود در جنگ بود. در هنگام جنگ، فرماندهان قسمت های مختلف سپاه، همانند میمنه، میسره و قلب به وسیله رؤسای اسباع، با افراد قبایل ارتباط برقرار می کردند. در هنگام صلح نیز، ادارة امور قبایل و نیز داوری بین افراد قبیله و یا قبایل تحت نظر هنگام پیش آمدن مرافعات اجتماعی، به عهدة رؤسای اسباع بود، چنانکه وظیفة اصلی خودشان یعنی ارتباط بین حکومت مرکزی و افراد قبایل را همیشه مدّ نظر داشتند.[26]یکی از مهم ترین وظایف آنان در این دوران، تحویل گرفتن عطا و مقرّری نقدی و کالایی از بیتالمال و تقسیم آن بین افراد قبایل خود بود.[27] در هنگام بروز بحران های سیاسی در داخل شهر، وظیفة کنترل قبایل به عهدة اینان بود، به طور کلّی می توان گفت: مسئولیّت کلیة فعالیّت های سیاسی افراد در مقابل حکومت را به عهده داشتند، از این رو آنان سعی می کردند حتّیالامکان در محدودة مسئولیّت خود آرامش را برقرار نمایند تا حکومت را از خود راضی ساخته و موجبات بقای منصب خود را فراهم آورند.
نظام اسباع تا زمان حکومت زیاد بنابیه در سال چهل و نه یا پنجاه قمری برقرار بود، امّا او به منظور کنترل بیشتر بر شهر و جلوگیری از اتّحاد قبایل هم خون برضدّ وی و تضعیف بعضی از قبایل، آن را تغییر داده و به نظام ارباع تبدیل کرد، یعنی کلّ قبایل کوفه را به چهار قسمت تقسیم کرد، و برای هر رُبْع، رئیسی که از هواداران حکومت اُموی بود، نصب کرد.[28] طبعاً در نظام ارباع، رؤسای آنان همان اختیارات و مسئولیّتهای رؤسای اسباع را داشتند. این نظام در زمان مورد بحث ما یعنی حکومت ابنزیاد بر کوفه نیز باقی بود و او از رهگذر فشار بر رؤسای ارباع توانست آنان را کاملاً تحت تسلّط خود در آورد.
منصب دیگری که در بافت اجتماعی کوفه در آن زمان دارای اهمیّت فراوان بود و حکومت اُموی به خوبی از آن بهره برداری کرد، منصب «عرافه» بود که به متولّی آن «عِریف» می گفتند.
با شکل گیری نظام اسباع و پس از آن نظام ارباع، عِریف تحت نظر رئیس سُبْع یا رُبْع به انجام وظایف خود می پرداخت. در این دوره با توجّه به کمرنگ تر شدن فتوحات، وظایف او بیشتر درون شهری و اداری بود تا برون شهری و نظامی. به طور کلّی وظایف زیر را برای هر عِریف برشمرده اند:
1. گرفتن عطا از رؤسای اسباع یا ارباع و تقسیم آن بین افراد؛
2. تنظیم اسامی افراد گیرنده عطا اعم از زن و مرد و فرزند، و مواظبت بر ثبت نام افراد تازه متولّد شده و نیز محو نام مردگان؛
3. مراقبت تام در برقراری امنیّت در حوزه عرافت خود؛
4. معرفی افراد مخالف حکومت؛
5. تشویق و تشجیع مردم برای شرکت در جنگ. جنگ های این دوره عمدتاً جنگ های داخلی بین مسلمانان بود.[29]گفتنی است که وظایف سهگانه اخیر، در زمان حکومت زیاد بنابیه به عریفان واگذار شد، زیرا زیاد اهمیّت فراوانی به عریفان می داد، چنانکه برخلاف دوره های قبل، او مستقیماً به نصب عریفان می پرداخت.[30] به نظر می رسد عریفان در این زمان در مقابل او و نه رئیس رُبْع، جوابگو بودند. عبیدالله بنزیاد نیز به خوبی به اهمیّت این منصب و نقش آن در تحوّلات و بحران های اجتماعی آگاه بود و از این رو هنگام ورود به کوفه ـ چنانکه گذشت ـ در اوّلین اقدام اساسی خود، عریفان را احضار کرده و با توبیخ و تهدید، از آنان خواست تا افراد غریب و بیگانة حوزه های عرافت خود را که خیال می کرد، شورش به وسیله آنان صورت می گیرد، معرفی نمایند و نیز اسامی موافقان و مخالفان حکومت یزید را در حوزة عرافت خود برای او بنویسند و سپس به آن ها گفت:
«هر کس چنین کرد با او کاری ندارم، امّا هر عریفی که چنین نکند، باید مسئولیت عرافت خود را به عهده گیرد و ضمانت دهد که هیچ مخالفت و شورشی برضدّ ما، در عرافت او نباشد و اگر چنین ضمانتی نداد، خون و مال او بر ما حلال است. و اگر در میان عرافتی، شخصی از مخالفان امیرالمؤمنین (یزید) یافت شود که عریف او نامش را برای ما ننوشته باشد، او را بر در خانة عریف می آویزیم و آن حوزة عرافت را از عطا و حقوق محروم می کنیم».[31]این اقدام عبیدالله در استفاده از عریفان که به علّت آشنایی نزدیک آنان با افراد تحت نظرشان، به خوبی می توانستند آنان را کنترل کنند، بسیار مؤثر افتاد به گونه ای که می توان آن را یکی از مهم ترین علل موفقیّت ابنزیاد در فرونشاندن شور و احساسات کوفیان و تسلّط بر اوضاع کوفه به حساب آورد.
3. ساختار اقتصادی
در هنگام بررسی ساختار اقتصادی کوفه باید توجّه داشته باشیم که در آن زمان حکومت کوفه از نظر درآمد در وضعیّت بسیار مناسبی قرار داشت، زیرا خراج مناطق و شهرهای ایران همانند قزوین، زنجان، طبرستان، آذربایجان، ری، کابل، سیستان، قُومَس، نهاوند و انبار که به وسیلة کوفیان فتح شده بود، و زیر نظر والی کوفه اداره می شد،[32] مستقیماً به کوفه می رسید. بنابراین می توان چنین تصوّر کرد که حاکم کوفه از قدرت مانور فراوانی در امور اقتصادی برخوردار بوده است و این قدرت هنگامی به اوج خود می رسید که یک حاکم به تنهایی به حکومت دو شهر بزرگ کوفه و بصره منصوب شود که در این هنگام ولایت بر این دو شهر به معنای حکومت بر کلّ ایران و سرزمین های اطراف بود که به وسیلة مردمان این دو شهر گشوده شده بود.
عبیدالله بنزیاد یکی از معدود فرماندارانی بود که بر هر دو شهر و به عبارت دیگر بر کلّ عراق حکومت داشت و بیت المال عظیمی را در اختیار خود گرفته بود به گونه ای که مقدار کلّ درآمد او از خراج را در سال 60 ق، یکصد و سی پنج میلیون درهم برآورد کرده اند[33] که تقریباً چهل درصد آن متعلّق به خراج سرزمین های تابع کوفه بوده است. تازه این تنها درآمد حکومت از خراج بود، در حالی که حکومت، منابع مهم مالی دیگری همچون صدقه (زکات)، جزیه، غنایم جنگی، مالیات بر تجّار نیز داشت که رقم قابل توجّهی را در میان درآمدهای حکومت تشکیل می دادند.
در زمان مورد بحث ما، عمده درآمد مردم عرب کوفه، مقدار عطا، یا رزقی بود که در مقابل تعهّد خود برای حضور در میدان های جنگ در هنگام لزوم، از حکومت دریافت می کردند و از این طریق کاملاً به حکومت وابسته شده بودند، زیرا مردم عرب از یک سو با کارهای کشاورزی و صنعت که عمده منبع درآمد موالی را تشکیل می داد، آشنایی نداشتند و از سوی دیگر اشتغال به این امور را کسر شأن خود می دانستند.[34]عطا، مقدار پرداخت نقدی بود که از سوی حکومت کوفه، سالانه، یکجا و یا در چند قسط به مردم پرداخت می شد، و ارزاق، مقرّری کالایی ماهیانه بود که شامل غذاهای محلّی مردم مانند گندم، روغن، خرما و سرکه می شد.[35] نظام عطا و ارزاق به وسیله عمر بنخطاب پایه گذاری شد، بدین ترتیب که عمر برای برپاداشتن یک لشکر همیشه آماده، و به منظور جلوگیری از اشتغال مجاهدان به کاری دیگر، به وسیلة این نظام، تأمین هزینه های زندگی آن ها را برعهدة حکومت گذاشت و معیارهای خاصی همانند صحابی بودن، شرافت خانوادگی، تعداد شرکت در جنگ ها را در پرداخت در نظر گرفت.
حضرتعلی† پس از رسیدن به حکومت، اصل این نظام را تصویب کرد، امّا ویژگی ها و ملاک های عمر را الغا کرده و آن را به طور مساوی بین مسلمانان تقسیم کرد که همین امر اعتراضات فراوان اشراف و اعراب را در پی داشت.[36]در زمان حکومت امویان، دوباره نظام طبقاتی عطا برقرار گردید، امّا این بار به جای ملاک های عمر، ملاک هایی همچون میزان تقرّب به دستگاه اُموی و مقدار سرسپردگی به حکومت، مدّ نظر قرار گرفت.[37]در این زمان حکومت از وابستگی شدید مردم به این نظام، به عنوان مهم ترین نقطه ضعف مردم بهرهبرداری می کرد و به انحای مختلف، مخالفان سیاسی خود را تهدید به قطع عطا کرده و احیاناً عطای آن ها را قطع می نمود. چنانکه دیدیم عبیدالله بنزیاد در اوّلین دیدار خود با عریفان، آنان را تهدید به قطع عطا کرد.
و نیز هنگامی که مسلم بنعقیل به همراه سپاه خود قصر عبیدالله را محاصره کرد و او را با همراهانش در قصرحکومتی تحت فشار شدید قرار داد، یکی از شگردهای موفّق عبیدالله در ناکام گذاشتن این اقدام مسلم، فریب و امیدوار کردن مردم و اطرافیان مسلم به افزایش مقدار عطا در صورت پراکنده شدن و نیز تهدید به قطع عطا در صورت ادامة شورش بود، که این شگرد به سرعت تأثیر کرده و باعث پراکنده شدن سریع اطرافیان مسلم گردید.[38] چنانکه با همین شیوه، عبیدالله توانست لشکر عظیمی را برضدّ امام حسین† تدارک ببیند که تعداد زیادی از آن ها دل هایشان با امام بود.
افزون بر این، از نصوص تاریخی چنین برمی آید که حکومت اُموی، علاوه بر استفادة ابزاری از بیت المال در قالب پرداخت عطا و تهدید به قطع آن، از پرداختن رشوه های کلان به اشراف و بزرگان عرب نیز به عنوان عاملی تسریعکننده در جلب رضایت آنان، استفاده میکرد، چنانکه مُجَمِّع بنعبدالله عائِذی در هنگام پیوستن به امام حسین† در مسیر کربلا، گزارش حال اشراف کوفه را برای امام چنین بیان می کرد:
«امّا اشْرافُ النّاسِ فَقَد اُعْظِمَتْ رَشْوَتُهُم وَ مُلِئَتْ غَرَائِرُهُم یُسْتَمَالُ وُدُّهُم وَ یُسْتَخْلَصُ بِهِ نَصِیحَتُهُم فَهُم اَلْبٌ وَاحِدٌ عَلَیْک».[39]«امّا اشراف کوفه، رشوه های کلانی به آن ها پرداخت شده است، حکومت جوال های آنان را پر نموده تا مودّت آنان را به سوی خود جلب کند و خیرخواهی آنان را برای خود تضمین کند و آن ها یکپارچه برضدّ تو هستند».
علل فوق را میتوان از مهمترین مسائل عدم یاری امام حسین علیهالسلام دانست.
جهت مطالعه بیشتر ر.ک: مقتل جامع سیدالشهدا، گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر استاد پیشوایی، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)
[1]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص369 و 368.
[2]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص371 – 369.
[3]. برای اطّلاع از قبایل مختلف شرکت کننده در جنگ قادسیه و تعداد نفرات آنها ر.ک: هشام جُعَیْط، کوفه پیدایش شهر اسلامی، ترجمة ابوالحسن سروقد مقدم، ص41 ـ 40.
[4]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج4، ص487.
[5]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج4، ص477.
[6]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص134 ـ 133، حضرت علی† در بیانات خود به این مطلب، چنین اشاره می فرماید:…کَأنِّی أنظُرُ إِلَیْکُمْ تَکِشُّونَ کَشِیشَ الضِّبَابِ لَا تَأخُذُونَ حَقّاً وَ لَاتَمْنَعُونَ ضَیماً… (نهجالبلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبه 123).
[7]. قطبالدّین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج2، ص574.
[8]. ابناثیر، اُسْدُالْغابَة فی معرفة الصَّحابة، ج1، ص491.
[9]. ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص447.
[10]. ابنشعبة حرّانی مینویسد: حضرت در مسیرش به سمت کربلا این سخن را فرمودهاند. (تُحَفالعقول، ص245).
[11]. هشام جُعَیْط،کوفه پیدایش شهر اسلامی، ص129.
[12]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص369.
[13]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص371ـ 370.
[14]. ابوجعفر محمّد بنالحسن الطوسی، تهذیب الاحکام، ج 6، ص126.
[15]. ر.ک: هشام جُعَیْط، کوفه پیدایش شهر اسلامی، ص81 ـ 80.
*. از این جهت، شامیان درست در نقطة مقابل قرار داشتند. گرچه جمعیّت شام نیز، بیشتر از غیربومیان مهاجر تشکیل میشد، امّا معاویه، با سابقة چهار دهه تسلّط بر شام، از طریق اعمال سیاستهای گوناگون توانسته بود آنان را به مردمی کاملاً مطیع و آرام تبدیل کند.
[16]. مسعودی، مُرُوجُالذَّهَب، ج2، ص405.
[17]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص48.
[18]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص371 و 370.
[19]…. انَّهُم قَوم خُدُع… (ابنعساکر، ترجمة الامام علی بنابی طالب † من تاریخ مَدِینة دِمَشق، ج3، ص199).
[20]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص383.
[21]. ابنسعد، ترجمة الحسین† و مقتله، فصلنامة تراثنا، ش10، ص181.
[22]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص371.
[23]. مسعودی، مُرُوجُالذَّهَب، ج3، ص69.
[24]. برای اطّلاع بیشتر ر.ک: لویی ماسینیون، خُطَطُ الکوفة و شرح خَرِیطَتِها، ترجمة عربی به قلم: تقیمحمّد مصعبی.
[25]. طبری، تاریخ الامم والملوک،ج4، ص48.
[26]. محمّدحسین زبیدی، الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفة، ص48.
[27]. ابنعساکر، ترجمة علی بنابیطالب† من تاریخ مَدِینة دِمَشق،ج3، ص180.
[28]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج4، ص48.
[29]. محمّدحسین زبیدی، الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفة فی القرن الاوّل الهجری، ص52 ـ 51.
[30]. خالد جاسم جنابی، تنظیمات الجیش العربی الاسلامی فی العصر الاموی، ص224 ـ 223.
[31]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص359؛ ابوعلی مِسْکَوَیْه، تَجَارِبُ الامَم و تَعَاقُبُ الْهِمَم، ج2، ص43.
[32]. فاروق عمر فوزی، تاریخ العراق فی عصور الخلافة العربیة الاسلامیة، ص22 – 21.
[33]. ابوالقاسم اجتهادی، بررسی وضع مالی و مالیه مسلمین از آغاز تا پایان دوران اموی، ص239.
[34]. محمّدحسین زبیدی، الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفة فی القرن الاوّل الهجری، ص82 ـ 81.
[35]. ابوالقاسم اجتهادی، بررسی وضع مالی و مالیه مسلمین از آغاز تا پایان دوران اموی، ص269.
[36]. نهجالبلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة126.
[37]. خالد جاسم جنابی، تنظیمات الجیش العربی الاسلامی فی العصر الاموی، ص92.
[38]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص370.
[39]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص405.
ساختار اقتصادی
پیشاپیش باید توجّه داشت که اوّلاً ویژگیهای منفی یاد شده (که تفصیل آنها ذیلاً ملاحظه میشود) از آنِ همة کوفیان نبود، بلکه غالباً چنین بودند. امّا چون در عمل، خود را در این شهر بروز داد، منتسب به همة مردم این شهر شد.
ثانیاً این ویژگیها تنها خود را در مقاطعی خاص بروز میداده و چه بسا در زمانهای دیگر در میان کوفیان به این صفت برخورد نکنیم. در هرحال مهمترین علل رویگردانی را به قرار زیر میتوانیم بشماریم:
1 ـ ویژگیهای منفی روحی و روانی
الف) غلبة خستگی از جنگ و عافیتطلبی
هستة اوّلیة جمعیّت کوفه را مردمانی تشکیل میدادند که برای جنگ با امپراتوری قدرتمند ایران از شبه جزیرة عربستان به سوی مرزهای ایران سرازیر شده بودند.[3] همچنین این شهر نخست به صورت پادگان و مرکز نظامی تأسیس شد و مجاهدان را در خود جای داد. آنها با ابتداییترین سلاحها در مقابل سپاه تا دندان مسلّح ایران با شجاعت تمام جنگیدند و در معرکههایی همانند قادسیه، نهاوند و جلولا سپاهیان ایرانی را شکست دادند و سرانجام این امپراتوری قدرتمند را به ورطة سقوط کشانیدند. حضرت علی† در هنگام حرکت به سمت بصره، وقتی کوفیان در «ذیقار» به او پیوستند، به آنها خوشامد گفته و شجاعت آنان را در شکستن شوکت سپاه ساسانی یادآور شد.[4] کوفیان در جنگ جمل و صفین تا پیش از جریان حکمیّت، و نیز جنگ نهروان، شجاعانه به یاری آن حضرت آمده و موفقیّتهایی را برای آن حضرت و سرافرازیهایی را برای عراقیان فراهم آوردند. ایمان و حمیّت دینی آنها چنان بود که آن حضرت قبل از جنگ جمل، علّت کمک خواستن خود از کوفیان را ایمان آنان که در محبّت و دوستی آنان با خدا و رسولش جلوهگر شده عنوان فرمود.[5]امّا جنگ های سه گانة حضرت علی † که شهداء و مجروحان زیادی به دنبال داشت، به ویژه آن که سپاه آن حضرت † مجبور به رویارویی با خویشان و نزدیکان و افراد قبیلة خود شده بودند، نوعی خستگی از جنگ را بر کوفیان مستولی کرد به گونه ای که عنصر شجاعت کمکم از دست رفت و سستی و عافیتطلبی جای سلحشوری را گرفت، به همین علّت، در مقابل غارتها و شبیخونهای شامیان به مناطق مختلف قلمرو حکومت علی† در سال سی و نه، سستی کردند و همین امر باعث توبیخ و شِکوة حضرت علی† نسبت به آنان شد به گونهای که آنان را به کفتارها و سوسمارهایی تشبیه کرد که هنگام احساس خطر به لانههای خود میخزند!.[6] این خستگی از جنگ، پس از شهادت علی† نیز ادامه یافت، به گونه ای که هنگامی که امام حسن † برای بسیج سپاه، جهت رویارویی با معاویه، سخنرانی آتشین در مسجد ایراد کرد و مردم را به اردوگاه نُخَیْله فراخواند، به زحمت از سپاه چند ده هزار نفری صفین، تعداد چهارهزار نفر در این اردوگاه جمع شدند،[7] تا جایی که امام خود در «مدائن» به این تفاوت کمّی و کیفی میان سپاه خود با سپاه حضرت علی † در صفین (قبل از جریان حکمیّت) اشاره کرده در تحلیل این دگرگونی فرمود:
در وقتی که به جنگ صفین روانه می شدید، دین خود را بر منافع دنیا مقدّم می داشتید، ولی امروز منافع خود را بر دین خود مقدّم می دارید.[8] و در پایان همین سخنرانی هنگامی که امام پیشنهاد معاویه مبنی بر صلح با ذلّت یا جنگیدن با عزّت را با کوفیان در میان گذارد، مردم از هر طرف با فریاد «البُقْیة البُقْیة» (ما می خواهیم زنده بمانیم) عافیت طلبی را ترجیح دادند.[9] این وضع اسفبار یک بار دیگر پس از استقرار عبیدالله در کوفه نمایان گردید و کوفیان از خود سستی نشان دادند. در واقع آن روز کوفیان، هم زمامدار عادل و حکومت حقّ را میخواستند و هم راحتی و حفظ منافعشان را، و این امکانپذیر نبود؛ لذا هر چندگاه یکبار، پرچم حقّ را بلند میکردند امّا وقتی منافعشان به خطر میافتاد آن را رها میساختند.
ب) دنیاطلبی
از سالها پیش، به ویژه در دوران خلافت خلیفة سوّم، بر اثر سوء سیاست خلفا، ارزشهای معنوی به تدریج رو به فراموشی رفت و مردم به دنیاطلبی گرایش پیدا کردند. به گونهای که این وضع، برای حکومت علی† که در صدد بازگرداندن ارزشهای معنوی بود، مشکلات بسیاری فراهم کرد. راز این که بخش قابل توجّهی از خطبههای امام در نهجالبلاغه در نکوهش دنیاپرستی است، همین امر میباشد زیرا بسیاری از مردم به ویژه خواص، به کام دنیاداری و دنیاپرستی فرو رفته بودند. این وضع در دهههای بعدی به ویژه در حکومت بیست سالة معاویه، بدتر شد، به گونهای که امام حسین† آن را وجه غالب گرایش مردم عصر خود معرفی کرده میفرماید:
«مردم بندگان دنیایند و دین، لیسه ای است که بر زبان آن ها جاری است، تا زمانی که معیشت آن ها برقرار باشد، دیندارند، امّا هرگاه در امتحان افتند، متدیّنان اندک خواهند بود».[10]از این گذشته از همان آغاز جنگ های مسلمانان با ایرانیان، گروه هایی از قبایل مختلف عرب به طمع گردآوری غنایم، همراه سپاه مسلمانان راه افتادند.[11] طبعاً این عدّه که پس از بنیان شهر کوفه در آن ساکن گشته بودند، این روحیّه را حفظ کرده و بر دیگران نیز تأثیر گذاشته بودند. وجود این خصیصه در کوفیان باعث شده بود تا آنان روحیّة «نان به نرخ روز خوردن» را داشته باشند و از هر جریان و حکومتی که حدس می زدند دنیای آنان را تأمین می کند، طرفداری نمایند. حوادث مختلف تاریخی این شهر مؤید این مدّعاست. از این رو گرچه بیان گذشتة امام حسین† عامّ است امّا بیشتر با کوفیان منطبق است.
در قضیة بیعت گرفتن مسلم از کوفیان، این وضع به خوبی نمایان گردید؛ زیرا پس از آنکه تعدادی از افراد مخلص پیشقدم شده و با مسلم بیعت کردند، دنیاطلبان که به عللی چون ضعف حکومت مرکزی، جوانی یزید، ضعف امارت نُعمان بنبَشیر، پیروزی را از آن مسلِم می دانستند، مصلحت خود را در پیروی از فضای حاکم دیده گروه گروه به او پیوستند. حتّی پس از ورود عبیدالله به کوفه و تلاش او در سرکوبی نهضت، باز هم عدة فراوانی امید پیروزی داشتند و لذا سپاهی چهارهزار نفری را در کنار مسلم در محاصرة قصر عبیدالله بنزیاد تشکیل دادند.[12] امّا پس از آنکه با تبلیغات وسیع ابنزیاد و اطرافیان او مبنی بر تهدید دنیای آنان و نشر شایعة حرکت سپاه شام روبرو شدند، مسلم را رها کرده و هر یک به سوراخی خزیدند.[13]آنان همان گروهی هستند که امام صادق † در باره شان می فرماید: «برضدّ او (امام حسین†)کسانی، هم دست شدند که دنیا آنان را فریفت و بهرة خود را به قیمت ناچیز و پستی معامله کردند و آخرتشان را به بهای ناچیز فروختند و تکبّر و گردنفرازی ورزیدند و اسیر هوای نفس خود شدند».[14]ج) نظام ناپذیری
قبلا گفته شد که ساکنان اوّلیّة کوفه مجاهدانی بودند که برای جنگ با امپراتوری ایران از عربستان به سوی ایران حرکت کرده بودند. و چون مردم جزیرة عربستان غالباً قبایل بادیهنشین بودند، پس در واقع بیشتر ساکنان عرب کوفه را در دهههای بعد، مردمانی تشکیل می دادند که قبلاً در میان قبایل خود، در صحراها و بیابان ها زندگی میکردند و بدویّت عربی بر آن ها حکمفرما بود و اینک در کوفه اوّلین بار بود که شهرنشینی را تجربه می کردند.[15]از طرف دیگر یکی از ویژگی های این صحرانشینان و کوچنشینان، آزادی بدون حدّ و مرزی بود که در صحرا و بیابان داشتند که این صفت باعث می شد تا در مقابل قوانین یک نظام منسجم، تاب تحمّل کمتری داشته باشند و از این جهت درست نقطة مقابل شامیان بودند که قرن ها از شهرنشینی آن ها می گذشت و لذا در مقابل حکومت، مردمی مطیع و رام بودند.* این ویژگی کوفیان باعث می شد تا آنان دائماً با امیران و والیان خود در نزاع و نافرمانی باشند. و همین صفت باعث شده بود تا در طول تاریخ این شهر، کجمداران آنان با امیران و فرماندهان خود نازسازگاری کنند.
شاید بتوان گفت: حضور فراوان صحابه و قُرّاء در کوفه، یکی از عوامل تشدیدکنندة این خُلق و خوی بود، زیرا آنان خود را در مقابل حکومت، مجتهد و صاحب نظر به حساب می آوردند و تا آن هنگام که می توانستند و بر جان خود بیم نداشتند، در مقابل حکومت قد عَلَم می کردند که نمونة بارز آن را در جنگ صفین مشاهده می کنیم و نیز در منابع، به این نکته برخوردیم که جمع کثیری از خوارج نهروان را قُرّاء و حافظان قرآن معرفی کرده اند.[16]بدین جهت باید گفت چنین جامعه ای، امیری عادل و ضابطهمند را برنمی تابد، در این جامعه با اینگونه امیران نافرمانی شده و در مقابل آنها به معارضه برمی خیزند و از فرمان های آنها اطاعت نمی کنند. در این جامعه تنها امیری می تواند به راحتی خواسته های خود را به پیش ببرد و به عنوان امیری موفّق معرفی شود، که با استبداد و دیکتاتوری به قلع و قمع و سرکوب آنان اقدام کند.
د) پیروی از احساسات
این خصیصه را می توانیم با مطالعة مقاطع مختلف حیات کوفیان مشاهده کنیم، در بسیاری از جریان های تاریخی، شاهد آنیم که کوفیان تحت تأثیر احساسات، تحریک شده به وسیله سخنرانی سخنرانان یا هر عامل دیگر، وارد کاری میشوند، امّا پس از فروکش کردن احساسات، از عزم خود برگشته و از ادامة آن کار منصرف می شوند.
طبعاً هرگاه دشمن می توانست از ابزار تحریککنندة احساسات استفاده کند، قادر بر آن بود که موج را به سمت خود هدایت کند، نمونة آشکار آن را در جنگ صفین هنگام برافراشتن قرآن بر سرنیزه ها شاهدیم.[17] همچنین اگر طرف مقابل می توانست به نحوی آبی سرد بر این احساسات پرشور و پرجوش و خروش بریزد، به راحتی توان پراکندن این نیروی پرشور را که در جبهة حقّ اجتماع کرده بودند، در خود احساس می کرد، که نمونههای واضح آن را در جریان محاصرة قصر حکومتی عبیدالله به وسیلة قبیلة مَذْحِج در اعتراض به دستگیری هانی بنعُرْوَه ملاحظه میکنیم که تنها با یک سخن مبهمِ شُرَیْح قاضی، به سرعت پراکنده شدند و نیز در تبلیغات ابنزیاد شاهدیم که به راحتی توانست با سرد کردن احساسات مردم به وسیلة تبلیغات خود، آن ها را از اطراف مسلم پراکنده سازد.[18] و اندکی بعد توانست همین احساسات را به سمت خود هدایت کرده و نیرویی عظیم را در مقابله با امام حسین† رهسپار کربلا سازد.
ه. فریبکاری و غَدْر
در طول تاریخ کوفه، به عباراتی از شخصیّت های بزرگ برخورد می کنیم که این خوی کوفیان را متذکّر شده اند، به عنوان مثال حضرتعلی † اهل عراق را گروهی فریبکار معرفی می کند.[19] و عبدالله بنعباس در هنگام گفتگو با امام حسین† به عنوان خیرخواهی می گوید: «عراقیان (کوفه و بصره) گروهی فریبکارند، پس مبادا به آن ها نزدیک شوی».[20]امام حسین† نیز در آخرین ساعات حیات خود (پس از شهادت حرّ) می گوید: «خدایا اهل عراق (کوفه) مرا فریب دادند و خدعه کردند».[21]مسلم بنعقیل نیز خود را گرفتار همین خوی کوفیان می بیند و در مکالمة خود با طوعه، زن با ایمانی که در لحظات سرگردانی مسلم در کوچه های کوفه، او را پناه داده می گوید:«من مسلم بنعقیل هستم که این گروه به من دروغ گفته (یا مرا تکذیب کرده) و مرا فریب دادند».[22]و در آخرین لحظات حیات خود، کوفیان را چنین نفرین می کند: «خدایا تو خود میان ما و گروهی که ما را فریب دادند و تکذیب کردند و آنگاه ما را خوار کرده و کشتند، حکم فرما».[23]2. ساختار اجتماعی قبیلگی
برای شناخت چگونگی تأثیر عوامل اجتماعی، نیاز به شناخت بافت اجتماعی کوفه در آن زمان داریم:
با آنکه کوفه در آن هنگام به صورت یک شهر در آمده بود، امّا هنوز بافت قبیلگی را از دست نداده بود و قبایل مختلف یمانی و عدنانی (جنوبی و شمالی) که از جزیرةالعرب به آن کوچیده بودند، در نقاط مختلف شهر به صورت محلّات جداگانه به سر می بردند، چنانکه با مطالعه دقیق منابع تاریخی، می توان محل استقرار آن ها را به صورت تقریبی در نقشه کوفه مشخص کرد.[24]پس از تأسیس شهر کوفه، سعد بنابیوَقّاص، نظام اسباع را برقرار کرد. در این نظام، کلّ جمعیّت عرب کوفه به هفت قسمت تقسیم شد، در هر قسمت با استفاده از نظر کارشناسی نسبشناسانِ عرب مانند سعید بننمران و مَشْعَلة بننُعَیْم، قبایل و تیره های نزدیک به هم، در یک نقطه جای گرفتند و سعد برای هر سُبْع، فرمانده و رهبری تعیین کرد.[25] (فرمانده و رهبر، غیر از رئیس هر قبیله و برتر از او بود).
این نظام در دوران عمر و عثمان و نیز حکومت حضرت علی † باقی بود. در این نظام، نصب و عزل رؤسای اسباع به دست حکومت بود که معمولاً از میان افرادی که دارای نفوذ و موقعیّت ویژه در میان قبایل و تیره های تشکیل دهنده سُبْع بودند، برگزیده می شدند.
وظیفة اصلی آنان در هنگام جنگ، رهبری واحدهای تحت امر خود در جنگ بود. در هنگام جنگ، فرماندهان قسمت های مختلف سپاه، همانند میمنه، میسره و قلب به وسیله رؤسای اسباع، با افراد قبایل ارتباط برقرار می کردند. در هنگام صلح نیز، ادارة امور قبایل و نیز داوری بین افراد قبیله و یا قبایل تحت نظر هنگام پیش آمدن مرافعات اجتماعی، به عهدة رؤسای اسباع بود، چنانکه وظیفة اصلی خودشان یعنی ارتباط بین حکومت مرکزی و افراد قبایل را همیشه مدّ نظر داشتند.[26]یکی از مهم ترین وظایف آنان در این دوران، تحویل گرفتن عطا و مقرّری نقدی و کالایی از بیتالمال و تقسیم آن بین افراد قبایل خود بود.[27] در هنگام بروز بحران های سیاسی در داخل شهر، وظیفة کنترل قبایل به عهدة اینان بود، به طور کلّی می توان گفت: مسئولیّت کلیة فعالیّت های سیاسی افراد در مقابل حکومت را به عهده داشتند، از این رو آنان سعی می کردند حتّیالامکان در محدودة مسئولیّت خود آرامش را برقرار نمایند تا حکومت را از خود راضی ساخته و موجبات بقای منصب خود را فراهم آورند.
نظام اسباع تا زمان حکومت زیاد بنابیه در سال چهل و نه یا پنجاه قمری برقرار بود، امّا او به منظور کنترل بیشتر بر شهر و جلوگیری از اتّحاد قبایل هم خون برضدّ وی و تضعیف بعضی از قبایل، آن را تغییر داده و به نظام ارباع تبدیل کرد، یعنی کلّ قبایل کوفه را به چهار قسمت تقسیم کرد، و برای هر رُبْع، رئیسی که از هواداران حکومت اُموی بود، نصب کرد.[28] طبعاً در نظام ارباع، رؤسای آنان همان اختیارات و مسئولیّتهای رؤسای اسباع را داشتند. این نظام در زمان مورد بحث ما یعنی حکومت ابنزیاد بر کوفه نیز باقی بود و او از رهگذر فشار بر رؤسای ارباع توانست آنان را کاملاً تحت تسلّط خود در آورد.
منصب دیگری که در بافت اجتماعی کوفه در آن زمان دارای اهمیّت فراوان بود و حکومت اُموی به خوبی از آن بهره برداری کرد، منصب «عرافه» بود که به متولّی آن «عِریف» می گفتند.
با شکل گیری نظام اسباع و پس از آن نظام ارباع، عِریف تحت نظر رئیس سُبْع یا رُبْع به انجام وظایف خود می پرداخت. در این دوره با توجّه به کمرنگ تر شدن فتوحات، وظایف او بیشتر درون شهری و اداری بود تا برون شهری و نظامی. به طور کلّی وظایف زیر را برای هر عِریف برشمرده اند:
1. گرفتن عطا از رؤسای اسباع یا ارباع و تقسیم آن بین افراد؛
2. تنظیم اسامی افراد گیرنده عطا اعم از زن و مرد و فرزند، و مواظبت بر ثبت نام افراد تازه متولّد شده و نیز محو نام مردگان؛
3. مراقبت تام در برقراری امنیّت در حوزه عرافت خود؛
4. معرفی افراد مخالف حکومت؛
5. تشویق و تشجیع مردم برای شرکت در جنگ. جنگ های این دوره عمدتاً جنگ های داخلی بین مسلمانان بود.[29]گفتنی است که وظایف سهگانه اخیر، در زمان حکومت زیاد بنابیه به عریفان واگذار شد، زیرا زیاد اهمیّت فراوانی به عریفان می داد، چنانکه برخلاف دوره های قبل، او مستقیماً به نصب عریفان می پرداخت.[30] به نظر می رسد عریفان در این زمان در مقابل او و نه رئیس رُبْع، جوابگو بودند. عبیدالله بنزیاد نیز به خوبی به اهمیّت این منصب و نقش آن در تحوّلات و بحران های اجتماعی آگاه بود و از این رو هنگام ورود به کوفه ـ چنانکه گذشت ـ در اوّلین اقدام اساسی خود، عریفان را احضار کرده و با توبیخ و تهدید، از آنان خواست تا افراد غریب و بیگانة حوزه های عرافت خود را که خیال می کرد، شورش به وسیله آنان صورت می گیرد، معرفی نمایند و نیز اسامی موافقان و مخالفان حکومت یزید را در حوزة عرافت خود برای او بنویسند و سپس به آن ها گفت:
«هر کس چنین کرد با او کاری ندارم، امّا هر عریفی که چنین نکند، باید مسئولیت عرافت خود را به عهده گیرد و ضمانت دهد که هیچ مخالفت و شورشی برضدّ ما، در عرافت او نباشد و اگر چنین ضمانتی نداد، خون و مال او بر ما حلال است. و اگر در میان عرافتی، شخصی از مخالفان امیرالمؤمنین (یزید) یافت شود که عریف او نامش را برای ما ننوشته باشد، او را بر در خانة عریف می آویزیم و آن حوزة عرافت را از عطا و حقوق محروم می کنیم».[31]این اقدام عبیدالله در استفاده از عریفان که به علّت آشنایی نزدیک آنان با افراد تحت نظرشان، به خوبی می توانستند آنان را کنترل کنند، بسیار مؤثر افتاد به گونه ای که می توان آن را یکی از مهم ترین علل موفقیّت ابنزیاد در فرونشاندن شور و احساسات کوفیان و تسلّط بر اوضاع کوفه به حساب آورد.
3. ساختار اقتصادی
در هنگام بررسی ساختار اقتصادی کوفه باید توجّه داشته باشیم که در آن زمان حکومت کوفه از نظر درآمد در وضعیّت بسیار مناسبی قرار داشت، زیرا خراج مناطق و شهرهای ایران همانند قزوین، زنجان، طبرستان، آذربایجان، ری، کابل، سیستان، قُومَس، نهاوند و انبار که به وسیلة کوفیان فتح شده بود، و زیر نظر والی کوفه اداره می شد،[32] مستقیماً به کوفه می رسید. بنابراین می توان چنین تصوّر کرد که حاکم کوفه از قدرت مانور فراوانی در امور اقتصادی برخوردار بوده است و این قدرت هنگامی به اوج خود می رسید که یک حاکم به تنهایی به حکومت دو شهر بزرگ کوفه و بصره منصوب شود که در این هنگام ولایت بر این دو شهر به معنای حکومت بر کلّ ایران و سرزمین های اطراف بود که به وسیلة مردمان این دو شهر گشوده شده بود.
عبیدالله بنزیاد یکی از معدود فرماندارانی بود که بر هر دو شهر و به عبارت دیگر بر کلّ عراق حکومت داشت و بیت المال عظیمی را در اختیار خود گرفته بود به گونه ای که مقدار کلّ درآمد او از خراج را در سال 60 ق، یکصد و سی پنج میلیون درهم برآورد کرده اند[33] که تقریباً چهل درصد آن متعلّق به خراج سرزمین های تابع کوفه بوده است. تازه این تنها درآمد حکومت از خراج بود، در حالی که حکومت، منابع مهم مالی دیگری همچون صدقه (زکات)، جزیه، غنایم جنگی، مالیات بر تجّار نیز داشت که رقم قابل توجّهی را در میان درآمدهای حکومت تشکیل می دادند.
در زمان مورد بحث ما، عمده درآمد مردم عرب کوفه، مقدار عطا، یا رزقی بود که در مقابل تعهّد خود برای حضور در میدان های جنگ در هنگام لزوم، از حکومت دریافت می کردند و از این طریق کاملاً به حکومت وابسته شده بودند، زیرا مردم عرب از یک سو با کارهای کشاورزی و صنعت که عمده منبع درآمد موالی را تشکیل می داد، آشنایی نداشتند و از سوی دیگر اشتغال به این امور را کسر شأن خود می دانستند.[34]عطا، مقدار پرداخت نقدی بود که از سوی حکومت کوفه، سالانه، یکجا و یا در چند قسط به مردم پرداخت می شد، و ارزاق، مقرّری کالایی ماهیانه بود که شامل غذاهای محلّی مردم مانند گندم، روغن، خرما و سرکه می شد.[35] نظام عطا و ارزاق به وسیله عمر بنخطاب پایه گذاری شد، بدین ترتیب که عمر برای برپاداشتن یک لشکر همیشه آماده، و به منظور جلوگیری از اشتغال مجاهدان به کاری دیگر، به وسیلة این نظام، تأمین هزینه های زندگی آن ها را برعهدة حکومت گذاشت و معیارهای خاصی همانند صحابی بودن، شرافت خانوادگی، تعداد شرکت در جنگ ها را در پرداخت در نظر گرفت.
حضرتعلی† پس از رسیدن به حکومت، اصل این نظام را تصویب کرد، امّا ویژگی ها و ملاک های عمر را الغا کرده و آن را به طور مساوی بین مسلمانان تقسیم کرد که همین امر اعتراضات فراوان اشراف و اعراب را در پی داشت.[36]در زمان حکومت امویان، دوباره نظام طبقاتی عطا برقرار گردید، امّا این بار به جای ملاک های عمر، ملاک هایی همچون میزان تقرّب به دستگاه اُموی و مقدار سرسپردگی به حکومت، مدّ نظر قرار گرفت.[37]در این زمان حکومت از وابستگی شدید مردم به این نظام، به عنوان مهم ترین نقطه ضعف مردم بهرهبرداری می کرد و به انحای مختلف، مخالفان سیاسی خود را تهدید به قطع عطا کرده و احیاناً عطای آن ها را قطع می نمود. چنانکه دیدیم عبیدالله بنزیاد در اوّلین دیدار خود با عریفان، آنان را تهدید به قطع عطا کرد.
و نیز هنگامی که مسلم بنعقیل به همراه سپاه خود قصر عبیدالله را محاصره کرد و او را با همراهانش در قصرحکومتی تحت فشار شدید قرار داد، یکی از شگردهای موفّق عبیدالله در ناکام گذاشتن این اقدام مسلم، فریب و امیدوار کردن مردم و اطرافیان مسلم به افزایش مقدار عطا در صورت پراکنده شدن و نیز تهدید به قطع عطا در صورت ادامة شورش بود، که این شگرد به سرعت تأثیر کرده و باعث پراکنده شدن سریع اطرافیان مسلم گردید.[38] چنانکه با همین شیوه، عبیدالله توانست لشکر عظیمی را برضدّ امام حسین† تدارک ببیند که تعداد زیادی از آن ها دل هایشان با امام بود.
افزون بر این، از نصوص تاریخی چنین برمی آید که حکومت اُموی، علاوه بر استفادة ابزاری از بیت المال در قالب پرداخت عطا و تهدید به قطع آن، از پرداختن رشوه های کلان به اشراف و بزرگان عرب نیز به عنوان عاملی تسریعکننده در جلب رضایت آنان، استفاده میکرد، چنانکه مُجَمِّع بنعبدالله عائِذی در هنگام پیوستن به امام حسین† در مسیر کربلا، گزارش حال اشراف کوفه را برای امام چنین بیان می کرد:
«امّا اشْرافُ النّاسِ فَقَد اُعْظِمَتْ رَشْوَتُهُم وَ مُلِئَتْ غَرَائِرُهُم یُسْتَمَالُ وُدُّهُم وَ یُسْتَخْلَصُ بِهِ نَصِیحَتُهُم فَهُم اَلْبٌ وَاحِدٌ عَلَیْک».[39]«امّا اشراف کوفه، رشوه های کلانی به آن ها پرداخت شده است، حکومت جوال های آنان را پر نموده تا مودّت آنان را به سوی خود جلب کند و خیرخواهی آنان را برای خود تضمین کند و آن ها یکپارچه برضدّ تو هستند».
علل فوق را میتوان از مهمترین مسائل عدم یاری امام حسین علیهالسلام دانست.
جهت مطالعه بیشتر ر.ک: مقتل جامع سیدالشهدا، گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر استاد پیشوایی، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)
[1]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص369 و 368.
[2]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص371 – 369.
[3]. برای اطّلاع از قبایل مختلف شرکت کننده در جنگ قادسیه و تعداد نفرات آنها ر.ک: هشام جُعَیْط، کوفه پیدایش شهر اسلامی، ترجمة ابوالحسن سروقد مقدم، ص41 ـ 40.
[4]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج4، ص487.
[5]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج4، ص477.
[6]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص134 ـ 133، حضرت علی† در بیانات خود به این مطلب، چنین اشاره می فرماید:…کَأنِّی أنظُرُ إِلَیْکُمْ تَکِشُّونَ کَشِیشَ الضِّبَابِ لَا تَأخُذُونَ حَقّاً وَ لَاتَمْنَعُونَ ضَیماً… (نهجالبلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبه 123).
[7]. قطبالدّین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج2، ص574.
[8]. ابناثیر، اُسْدُالْغابَة فی معرفة الصَّحابة، ج1، ص491.
[9]. ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص447.
[10]. ابنشعبة حرّانی مینویسد: حضرت در مسیرش به سمت کربلا این سخن را فرمودهاند. (تُحَفالعقول، ص245).
[11]. هشام جُعَیْط،کوفه پیدایش شهر اسلامی، ص129.
[12]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص369.
[13]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص371ـ 370.
[14]. ابوجعفر محمّد بنالحسن الطوسی، تهذیب الاحکام، ج 6، ص126.
[15]. ر.ک: هشام جُعَیْط، کوفه پیدایش شهر اسلامی، ص81 ـ 80.
*. از این جهت، شامیان درست در نقطة مقابل قرار داشتند. گرچه جمعیّت شام نیز، بیشتر از غیربومیان مهاجر تشکیل میشد، امّا معاویه، با سابقة چهار دهه تسلّط بر شام، از طریق اعمال سیاستهای گوناگون توانسته بود آنان را به مردمی کاملاً مطیع و آرام تبدیل کند.
[16]. مسعودی، مُرُوجُالذَّهَب، ج2، ص405.
[17]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص48.
[18]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص371 و 370.
[19]…. انَّهُم قَوم خُدُع… (ابنعساکر، ترجمة الامام علی بنابی طالب † من تاریخ مَدِینة دِمَشق، ج3، ص199).
[20]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص383.
[21]. ابنسعد، ترجمة الحسین† و مقتله، فصلنامة تراثنا، ش10، ص181.
[22]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص371.
[23]. مسعودی، مُرُوجُالذَّهَب، ج3، ص69.
[24]. برای اطّلاع بیشتر ر.ک: لویی ماسینیون، خُطَطُ الکوفة و شرح خَرِیطَتِها، ترجمة عربی به قلم: تقیمحمّد مصعبی.
[25]. طبری، تاریخ الامم والملوک،ج4، ص48.
[26]. محمّدحسین زبیدی، الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفة، ص48.
[27]. ابنعساکر، ترجمة علی بنابیطالب† من تاریخ مَدِینة دِمَشق،ج3، ص180.
[28]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج4، ص48.
[29]. محمّدحسین زبیدی، الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفة فی القرن الاوّل الهجری، ص52 ـ 51.
[30]. خالد جاسم جنابی، تنظیمات الجیش العربی الاسلامی فی العصر الاموی، ص224 ـ 223.
[31]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص359؛ ابوعلی مِسْکَوَیْه، تَجَارِبُ الامَم و تَعَاقُبُ الْهِمَم، ج2، ص43.
[32]. فاروق عمر فوزی، تاریخ العراق فی عصور الخلافة العربیة الاسلامیة، ص22 – 21.
[33]. ابوالقاسم اجتهادی، بررسی وضع مالی و مالیه مسلمین از آغاز تا پایان دوران اموی، ص239.
[34]. محمّدحسین زبیدی، الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفة فی القرن الاوّل الهجری، ص82 ـ 81.
[35]. ابوالقاسم اجتهادی، بررسی وضع مالی و مالیه مسلمین از آغاز تا پایان دوران اموی، ص269.
[36]. نهجالبلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة126.
[37]. خالد جاسم جنابی، تنظیمات الجیش العربی الاسلامی فی العصر الاموی، ص92.
[38]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص370.
[39]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص405.