خانه » همه » مذهبی » آداب دوست و دوست یابی در قرآن؛ سوره ممتحنه، آیه 1

آداب دوست و دوست یابی در قرآن؛ سوره ممتحنه، آیه 1

[سوره ممتحنة: آيه 1] «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ».
اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد- كه نسبت به آنها اظهار محبت كنيد در حالى كه قطعا به آن حقيقت كه براى شما آمده [يعنى قرآن‌] كافر شدند و به اين علت كه به خدا، پروردگارتان ايمان آورده‌ايد، پيامبر و شما را [از ديارتان‌] بیرون می کنند،اگر برای جهاد در راه من و طلب رضایم بیرون آمده اید{چرا}پنهانی با آنها رابطه ی دوستی برقرار می کنید در حالی که من به آنچه پنهان داشتید و آنچه آشکار نمودید داناترم.و هر کس از شما چنین کند قطعا راه درست را گم کرده است .(بهرام پور)

 

1- ترجمه اسباب نزول

سوره ممتحنه:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ … (آيه 1). به گفته جمعى از مفسران اين آيه درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل شد. بدين شرح كه ساره كنيز سابق ابو عمر بن صهيب بن هشام بن عبد مناف از مكه به مدينه نزد پيغمبر (ص) آمد و پيغمبر (ص) در حال بسيج براى فتح مكه بود. حضرت از او پرسيد: اسلام آورده اى؟ گفت: نه، پيغمبر (ص) پرسيد براى چه آمده اى؟ گفت: شما خاندان و طايفه و اربابان من هستيد.
سخت تنگدست و نيازمندم، آمده ام كه مرا بپوشانيد و چيزى عطا كنيد. پيغمبر (ص) پرسيد چرا سراغ جوانان مكه نرفتى (و ساره خواننده و نوازنده بود). گفت بعد از جنگ بدر كسى به من كارى رجوع نكرده. پيغمبر (ص) به بنى عبد المطلب اشاره كرد كه ساره را لباس و مركوب و عطايا دهند. در اين فاصله حاطب بن ابى بلتعه نزد ساره رفته، ده دينارش داد با نامه اى كه به اهل مكه برساند بدين مضمون «از حاطب به اهل مكه:
رسول اللّه (ص) قصد شما را دارد مواظب و مسلح باشيد». ساره از مدينه بيرون رفت و جبرئيل عليه السلام فرود آمده حضرت را از كار حاطب با خبر ساخت. پيغمبر (ص)، على (ع) و طلحه و زبير و مقداد و عمار و ابو مرثد را مأمور نمود كه به روضه خاخ برويد در آنجا زن مسافرى را خواهيد يافت با نامه اى براى مشركين. نامه را بگيريد و زن را رها كنيد و اگر نامه را نداد گردنش را بزنيد. على و همراهان سواره راهى شده در محلى كه پيغمبر (ص) گفته بود به آن زن رسيدند. گفتند: نامه كجاست؟ قسم خورد كه نامه اى همراه ندارد. اثاثه اش را جستند و چيزى نيافتند و خواستند برگردند. على (ع) فرمود به خدا نه ما دروغ می گوييم نه پيغمبر (ص) دروغ گفته است. شمشير كشيده و گفت: نامه را بيرون بيار و گر نه به خدا قربانيت می كنم و گردنت را می زنم. آن زن وقتى قضيه را جدّى ديد نامه را كه ميان گيسوانش پنهان كرده بود بيرون آورد و تسليم كرد. وى را رها كردند و نامه را نزد پيغمبر (ص) آوردند و پيغمبر (ص) حاطب را احضار كرده پرسيد اين نامه
را می شناسى؟ گفت: بلى، فرمود: چرا اين كار را كردى؟ گفت: يا رسول اللّه (ص) از آن وقت كه مسلمان و نيكخواه تو شده ام و به تو پيوسته ام به خدا نه كفر و خيانت ورزيده ام و نه دوستار مشركانم. و ليكن هر يك از مهاجرين در مكه كسى دارند كه از خاندانش دفاع كند، جز من كه در مكه غريب بوده ام و خانواده ام در ميان ايشان بى دفاع است بر جان ايشان ترسيدم با خود گفتم: حقى بر گردن مكيان ثابت كنم و يقين دارم كه خدا عذاب و شكست بر آنها وارد خواهد كرد و از نامه من سودى براى ايشان نخواهد بود.
پيغمبر (ص) حرف او را پذيرفته معذورش داشت و آيه بالا نازل گرديد. در اين موقع عمر برخاسته گفت: يا رسول اللّه (ص) اجازه بده گردن اين منافق را بزنم. حضرت فرمود: اى عمر تو چه دانى بسا كه خدا بر بدريون همه خطاها را بخشوده باشد.
ابو بكر احمد بن حسن بن محمد با اسناد از على روايت می كند كه رسول اللّه (ص) من و زبير و مقداد را اعزام كرد و فرمود: برويد در روضه خاخ زن مسافرى است كه نامه اى همراه دارد. ما رفتيم و به آن زن گفتيم نامه را بيرون می آرى يا بايد برهنه شوى! نامه را از گيسوانش بيرون آورد، و آن را نزد پيغمبر (ص) آورديم. نامه اى بود از حاطب خطاب به عده اى از مشركان حاوى اطلاعاتى از پيغمبر. حضرت خطاب به حاطب فرمود: اين چيست؟ حاطب پاسخ داد يا رسول اللّه (ص) در داورى بر من تعجيل مفرما من ميان قريش بيگانه ام. اين مهاجرين كه با تو هستند همه خويشانى دارند كه وابستگانشان را در مكه حمايت می كنند. اما من در مكه خويشاوند ندارم. از اين جهت خواستم يك خوبى در حق قريش كرده باشم (تا مراعات خانواده ام را بكنند) و به خدا از لحاظ شك در دينم يا موافقت كفار اين كار را نكرده ام. رسول اللّه (ص) فرمود: او راست می گويد.
عمر گفت يا رسول اللّه (ص) بگذار گردن اين منافق را بزنم! حضرت فرمود اى عمر اين از مجاهدان بدر است، تو چه دانى، بسا كه خدا همه خطاها را بر بدريون بخشوده باشد و آيه مورد بحث اشاره به اين قضيه دارد. بخارى و مسلم نيز اين روايت را آورده اند.
قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ … (آيه 4). در اين آيه خداى تعالى خطاب به مؤمنان می گويد شما بايد با روش دشمنانه ابراهيم و انبياء و اولياء با كافران خويشاوندانشان تأسى كنيد. پس از نزول اين آيه مؤمنان با خويشاوندان مشركشان دشمن شده ابراز عداوت و بيزارى می كردند و خداوند از شدت اندوه باطنى مؤمنان از آن جهت مطلع شده آيه 7 همين سوره را نازل فرمود كه: «شايد خدا بين شما و كسانى كه دشمن داريد مودت پديد آرد» و چنين شد. يعنى بسيارى از مشركان ايمان آوردند و دوست و ياور و برادر مومنان گرديدند. و با هم رفت و آمد برقرار كرده از همديگر زن گرفتند و پيغمبر (ص) نيز با ام حبيبه دختر ابو سفيان ازدواج كرد و دل مسلمانان با ابو سفيان نرم شد و خود او نيز گفته بود چنين خواستگارى رد نمی شود.
ابو صالح منصور بن عبد الوهاب بزاز با اسناد از عبد اللّه بن زبير روايت می كند كه قتيله دختر عبد العزى (زن سابق ابو بكر) به ديدن دخترش اسماء بنت ابى بكر آمد و هدايايى از جمله سوسمار و پنير و روغن آورده بود. اسماء هدايا را نپذيرفت و به خانه راهش نداد و به وسيله عايشه از پيغمبر (ص) كسب تكليف كرد. حضرت فرمود: «خدا شما را از نيكى و عدالت با كسانى كه در دين با شما نجنگيده اند و از خانه هاتان بيرونتان نرانده اند، نهى نمی كند» و اسماء مادرش را به خانه راه داد و هديه هايش را پذيرفت. ابو عبد اللّه حاكم نيز در صحيح خويش اين روايت را آورده است 

 

2- أطيب البيان في تفسير القرآن

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ .
….
ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد نگيريد دشمن مرا و دشمن آمد شما را را دوست و رفيق كه ملاقات كنيد آنها را به محبت و دوستى و حال آنكه آنها كافر هستند بآنچه شما را از حق، بيرون كردند رسول را و شما را از وطن شما براى اينكه شما ايمان آورده ايد بخداى متعال پروردگار شما اگر بوديد شما كه خروج می كرديد براى جهاد فى سبيل اللَّه كه با آنها جهاد می كرديد و براى طلب مرضات من و خشنودى من شما در سرّ و باطن بآنها محبت و مودّت می كنيد، و من داناترم بآنچه شما مخفى می كنيد و بآنچه اظهار می كنيد و كسى كه چنين كارى بكند پس بتحقيق گمراه شده از راه راست و راه را گم كرده.
اقول: اخبارى داريم در شأن نزول اين آيه شريفه كه زنى كه نامش ساره بود مولاة ابى عمر و ابن سيفى ابن هشام از مكه هجرت كرد آمد مدينه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله پس از جنگ بدر بدو سال گذشته حضرت از او پرسيد كه هجرت تو براى اسلام بوده عرض كرد نه فرمود: براى مهاجرت آمدى عرض كرد نه فرمود: پس براى چه آمدى مدينه عرض كرد من صاحب عشيره و موالى و اصيل بودم تمام از دستم رفت و بشدت به احتياج افتاده ام آمدم شما كمكى بحالم كنيد حضرت دستور داد نفقه و كسوه و وسائل حركت او را فراهم كردند عازم حركت شد يكى از مؤمنين كه نامش حاطب بن ابى بلتعه بود ده دينار و ده درهم و برد يمانى باو داد و نوشته اى كه بر مشركين مكه نوشته بود و خبر داده كه پيغمبر عازم جنگ با شما است خود را آماده كنيد و باين ساره داد كه اين را باهل مكه برساند و اين را در گيسوان سرش مخفى كرد، جبرائيل نازل شد بر حضرت خبر داد حضرت چند نفر را روانه كردند كه در راه بروند و از آن زن اين نوشته را پس بگيرند من جمله امير المؤمنين (ع) آمدند او را گرفتند منكر شد همچه نوشته نزد من نيست آنچه تفتيش كردند نيافتند خواستند برگردند امير المؤمنين (ع) فرمود: خدا بجبرئيل دروغ نگفته جبرئيل هم به پيغمبر دروغ نگفته پيغمبر هم دروغ نفرموده كاغذ نزد اين هست شمشير كشيد و باو فرمود: يا كاغذ را بده و الّا گردنت را می زنم ناچار از ميانه گيسوانش بيرون آورد داد او را آوردند خدمت حضرت پيغمبر (ص) حاطب را خواست فرمود:
مگر كافر شدى عرض كرد يا رسول اللَّه من كافر نشدم فرمود: پس براى چه اين كاغذ را نوشتى و فرستادى براى مشركين عرض كرد اينها در زمانى كه من كافر بودم بسيار بمن محبت می كردند و اعانت می نمودند خواستم تدارك محبتهاى آنها را بكنم اين آيه نازل شد.
اقول: اين اخبار استناد به معصومين ندارد و بر فرض شأن نزول آيه باشد منافى با عموم آيه ندارد به پردازيم، به بشرح آيه شريفه.
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خطاب بجميع مؤمنين است تا دامنه قيامت.
لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ عدوّ خدا و مؤمنين تمام طبقات كفار و مشركين و دهريين و معاندين و مخالفين و ضالين و مضلين و مبدعين و منكرين ضروريات دين و مذهب هستند، بايد با تمام آنها عداوت و مخالفت نمود اى كاش ابناء امروزه برخورد باين آيه می كردند و با اين طبقات محبت و معاشرت نمی كردند.     
تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ كه ملاقات بكنيد آنها را و معاشرت با آنها و خلطه و آميزش داشته باشيد و رفت و آمد.
وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ حقّ دين اسلام قرآن مذهب حقه شيعه اثنى عشرى احكام اسلامى دستورات دينى كه اينها بتمام اينها يا بعض آنها كافر هستند.
يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ اما اخراج رسول كه از اول بعثت چه اندازه ظلم و اذيت كردند سنگ بقدم‏هاى مباركش می زدند خاكروبه بر سرش و شكمبه شتر می ريختند عباء بگردن نازنينش تاب دادند تا نفس در سينه او حبس شد تشريف برد بطائف آنجا هم اذيت كردند سه سال در شعب ابى طالب گرفتار بود تا عاقبت دور خانه او را احاطه كردند كه او را بقتل رسانند تا هجرت فرمود، و هم چنين مؤمنين باو را چه اندازه در فشار انداختند تا هجرت كردند، فقط براى اينكه چرا باين پيغمبر ايمان آورده اند.
إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي اين خروج شما اگر براى رضاى خدا و جهاد فى سبيل اللَّه بوده پس نبايد با آنها دوستى و القاء مودّت كرد بايد با آنها كمال عداوت و بغض و عناد داشته باشيد.
تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ در سرّ و پنهانى و خفية بآنها مودّت و محبت می كنيد و خيال می كنيد كه اسرار شما بر خدا مستور و مخفى است.
وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ بر خداى متعال سرّ و علن تفاوتى ندارد عالم السر و الخفيّات است.
وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ از ايمان خارج می شود و جزء اهل ضلال می گردد به بنگ بلند فرياد می زنم بتمام ابناء بشر سرتاسر كشور كه دوستى با كفّار و اهل ضلال با ايمان نمی سازد خود را مؤمن نه پنداريد با دوستى دشمنان دين.

 

3- التفسير الصافي

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ القمّي نزلت في حاطب بن أبي بلتعة و لفظ الآية عامّ و معناها خاصّ و كان سبب ذلك ان حاطب بن أبي بلتعة كان قد اسلم و هاجر الى المدينة و كان عياله بمكّة فكانت قريش تخاف ان يغزوهم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فصاروا الى عيال حاطب و سألوهم ان يكتبوا الى حاطب يسألوه عن خبر محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و هل يريد ان يغزو مكّة فكتبوا الى حاطب يسألوه عن ذلك فكتب اليهم حاطب انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يريد ذلك و دفع الكتاب الى امرأة تسمّى صفيّة فوضعته في قرونها و مرّت فنزل جبرئيل على رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و أخبره بذلك فبعث رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله امير المؤمنين عليه السلام و الزبير بن العوام في طلبها فلحقاها فقال لها أمير المؤمنين عليه السلام اين الكتاب فقالت ما معي شي‏ء ففتّشوها فلم يجدوا معها شيئاً فقال الزبير ما نرى معها شيئاً فقال أمير المؤمنين عليه السلام و اللَّه ما كذبنا على رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و لا كذب رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله على جبرئيل و لا كذب جبرئيل على اللَّه جلّ ثناؤه و اللَّه لئن لم تظهري الكتاب لاردّنّ رأسك الى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فقالت تنحّيا عنّي حتى أخرجه فأخرجت الكتاب من قرونها فأخذه امير المؤمنين عليه السلام و جاء به الى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يا حاطب ما هذا فقال حاطب و اللَّه يا رسول اللَّه ما نافقت و لا غيّرت و لا بدّلت و انّي اشهد ان لا إله الّا اللَّه و انّك رسول اللَّه حقّاً و لكن اهلي و عيالي كتبوا إليّ بحُسن صنع قريش اليهم فأحببت ان أجازي قريشاً بحسن معاشرتهم فأنزل اللَّه عزّ و جلّ على رسوله يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا الآية تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ تفضون اليهم المودّة بالمكاتبة و الباء مزيدة وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ اي من مكّة أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ بسبب ايمانكم إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ من أوطانكم جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي جواب الشرط محذوف دلّ عليه لا تَتَّخِذُوا تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ اي منكم او اعلم مضارع و الباء مزيدة وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ اي يفعل الاتّخاذ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ اخطأه.

 

4- البرهان في تفسير القرآن

قوله تعالى:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ- إلى قوله تعالى- بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ [1- 3] 10654/ [1]- علي بن إبراهيم: نزلت في حاطب بن أبي بلتعة، و لفظ الآية عام، و معناه خاص، و كان سبب ذلك أن حاطب بن أبي بلتعة كان قد أسلم و هاجر إلى المدينة، و كان عياله بمكة، و كانت قريش تخاف أن يغزوهم رسول الله (صلى الله عليه و آله)، فصاروا إلى عيال حاطب، و سألوهم أن يكتبوا إلى حاطب يسألونه عن خبر رسول الله (صلى الله عليه و آله)، و هل يريد أن يغزو مكة، فكتبوا إلى حاطب يسألونه عن ذلك، فكتب إليهم حاطب: إن رسول الله (صلى الله عليه و آله) يريد ذلك، و دفع الكتاب إلى امرأة تسمى صفية، فوضعته في قرونها «1» و مرت، فنزل جبرئيل (عليه السلام) على رسول الله (صلى الله عليه و آله) فأخبره بذلك.
فبعث رسول الله (صلى الله عليه و آله) أمير المؤمنين (عليه السلام) و الزبير بن العوام في طلبها فلحقاها، فقال لها أمير المؤمنين (عليه السلام): «أين الكتاب؟» فقالت: ما معي شي‏ء، ففتشاها فلم يجدا معها شيئا، فقال الزبير: ما نرى معها شيئا، فقال أمير المؤمنين (عليه السلام): «و الله ما كذبنا رسول الله (صلى الله عليه و آله) و لا كذب رسول الله (صلى الله عليه و آله) على جبرئيل (عليه السلام)، و لا كذب جبرئيل على الله جل ثناؤه، و الله لتظهرن الكتاب أو لأوردن رأسك إلى رسول الله (صلى الله عليه و آله). فقالت: تنحيا حتى أخرجه، فأخرجت الكتاب من قرونها، فأخذه أمير المؤمنين (عليه السلام) و جاء
__________________________
1- تفسير القمّي 2: 361.
(1) في المصدر: قرنها، في الموضعين، القرن: ذوابة المرأة، يقال: لها قرون طوال، أي ذوائب، و الخصلة من الشعر. «أقرب الموارد- قرن- 2:992».

به إلى رسول الله (صلى الله عليه و آله)، فقال رسول الله (صلى الله عليه و آله): «يا حاطب ما هذا؟» فقال حاطب: و الله- يا رسول الله- ما نافقت و لا غيرت و لا بدلت، و إني أشهد أن لا إله إلا الله و أنك رسول الله حقا، و لكن أهلي و عيالي كتبوا إلي بحسن صنع قريش إليهم فأحببت أن أجازي قريشا بحسن معاشرتهم
، فأنزل الله جل ثناؤه على رسوله (صلى الله عليه و آله): يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّة.

 

5- التبيان في تفسير القرآن

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ.
آية بلا خلاف.
هذه الآية نزلت في حاطب بن أبي بلتعة حين عزم النبي صَلى اللَّهُ عَليه و آله على ان يدخل مكة بغتة، فسأل اللَّه أن يعمي اخبارهم على قريش و منع احداً ان يخرج من المدينة إلى مكة فكتب حاطب بن أبي بلتعة الى أهل مكة يعلمهم بذلك، فأوحى اللَّه تعالى إلى النبي صَلى اللَّهُ عَليه و آله بذلك، فدعا علياً عليه السلام و الزبير، و قال لهما: اخرجا حتى تلحقا جارية سوداء متوجهة إلى مكة معها كتاب، فخذاه منها، فخرجا حتى لحقاها فسألاها عن الكتاب، فأنكرت ففتشاها، فلم يجدا معها شيئاً، فقال الزبير: ارجع بنا فليس معها شي‏ء، فقال علي عليه السلام يقول رسول اللَّه صَلى اللَّهُ عَليه و آله: خذ الكتاب منها، و تقول:
ليس معها شي‏ء!!! ثم اقبل عليها، و سل سيفه. و قال: و اللَّه لئن لم تخرجي الكتاب لأضربن عنقك فقالت له أعرض بوجهك عني، فلما أعرض عنها أخرجت الكتاب من بين ضفيرتين لها، و سلمته اليه، فلما عادا سلماه إلى النبي فأمر النبي صَلى اللَّهُ عَليه و آله بأن ينادى بالصلاة جامعة فاجتمع الناس، فصعد النبي صَلى اللَّهُ عَليه و آله المنبر و خطب. ثم قال:
(أما إني كنت سألت اللَّه ان يعمي اخبارنا عن قريش حتى ندخل مكة بغتة، و إن رجلا منكم كتب اليهم ينذرهم خبرنا، و هذا كتابه فليقم صاحبه) فلم يقم أحد فأعاد ثانياً، فلم يقم احد، فأعاد ثلاثاً، ثم قال: فليقم و إلا فضحه الوحي، فقام حاطب، و هو يرعد، و قال يا رسول اللَّه: و اللَّه ما نافقت منذ أسلمت، فقال ما حملك على ذلك، فقال إن لي بمكة أهلا و ليس لي بها عشيرة، فأردت ان اتخذ بذلك عندهم يداً ان كانت الدائرة لهم، فقام عمر بن الخطاب و قال: يا رسول اللَّه مرني بأن أضرب عنقه، فانه نافق، فقال رسول اللَّه: إنه من أهل بدر، و لعل اللَّه تعالى أطلع إطلاعة فغفر لهم، فأنزل اللَّه تعالى هذه الآية يخاطب فيها المؤمنين و ينهاهم أن يتخذوا عدو اللَّه من الكفار و عدو المؤمنين أولياء يوالونهم و يلقون اليهم بالمودة.
و الباء زائدة و تقديره و يلقون اليهم المودة، و هي المحبة، كما قال الشاعر:
         و لما زجت بالشرب هز لها العصا             شحيح له عند الازاء نهيم «1»
أي زجت الشرب، و يجوز أن يكون المراد يلقون اليهم ما يريدون بالمودة (وَ قَدْ كَفَرُوا) يعني الكفار الذين يلقون اليهم المودة (بِما جاءَكُمْ) به النبي صَلى اللَّهُ عَليه و آله (مِنَ الْحَقِّ) يعنى من التوحيد و الإخلاص للَّه في العبادة و القرآن و شريعة الإسلام (يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ) يعنى إخراجهم لهم من مكة (أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ)
___________________________
(1) مر في 7/ 307

و معناه كراهة ان تؤمنوا باللَّه و قال قوم: اخرجوكم لايمانكم باللَّه ربكم الذي خلقكم (إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي) أي و طلباً لمرضاتي فلا تلقوا اليهم بالمودة ان كنتم خرجتم مجاهدين في سبيل اللَّه و طالبين مرضاته. قال الزجاج: و هو شرط جوابه متقدم و تقديره إن كنتم خرجتم جهاداً في سبيلي و ابتغاء مرضاتي فلا تتخذوا عدوي و عدوكم أولياء. و (جهاداً، و ابتغاء) منصوبان على المفعول له.
و قوله (تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ) فتكاتبونهم باخبار النبي صَلى اللَّهُ عَليه و آله (وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ) أي بسركم و علانيتكم و ظاهركم و باطنكم، لا يخفى عليّ من ذلك شي‏ء، فكيف تسرون بمودتكم إياهم مني.
و قوله (وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ) يعنى من ألقى اليهم المودة و القى اليهم اخبار النبي صَلى اللَّهُ عَليه و آله منكم جماعة المؤمنين بعد هذا البيان (فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ) أي قد عدل عن الحق و جار عن طريق الرشد. و في الآية دليل على ان مرتكب الكبيرة لا يخرج عن الايمان، لان حاطب بن أبي بلتعة رجل من أصحاب رسول اللَّه صَلى اللَّهُ عَليه و آله قد فعل ذلك، و لا يقول أحد انه أخرجه ذلك من الايمان.

 

6- الميزان في تفسير القرآن

قوله تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» إلخ، سياق الآيات يدل على أن بعض المؤمنين من المهاجرين كانوا يسرون الموادة إلى المشركين بمكة ليحموا بذلك من بقي من أرحامهم و أولادهم بمكة بعد خروجهم أنفسهم منها بالمهاجرة إلى المدينة فنزلت الآيات و نهاهم الله عن ذلك، و يتأيد بهذا ما ورد أن الآيات نزلت في حاطب بن أبي بلتعة أسر كتابا إلى المشركين بمكة يخبرهم فيه بعزم رسول الله ص على الخروج إليها لفتحها، فعل ذلك ليكون يدا له عليهم يقي بها من كان بمكة من أرحامه و أولاده فأخبر الله بذلك نبيه ص و نزلت، و ستوافيك قصته في البحث الروائي التالي إن شاء الله تعالى.
فقوله: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ» العدو معروف و يطلق على الواحد و الكثير و المراد في الآية هو الكثير بقرينة قوله: أَوْلِياءَ و إِلَيْهِمْ و غير ذلك، و هم المشركون بمكة، و كونهم عدوه من جهة اتخاذهم له شركاء يعبدونهم و لا يعبدون الله و يردون دعوته و يكذبون رسوله، و كونهم أعداء للمؤمنين لإيمانهم بالله و تفديتهم أموالهم و أنفسهم في سبيله فمن يعادي الله يعاديهم.
و ذكر عداوتهم للمؤمنين مع كفاية ذكر عداوتهم لله في سوق النهي لتأكيد التحذير و المنع كأنه قيل: من كان عدوا لله فهو عدو لكم فلا تتخذوه وليا.
و قوله: «تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» بالمودة مفعول «تُلْقُونَ» و الباء زائدة كما في قوله:
«وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ»: البقرة: 195، و المراد بإلقاء المودة إظهارها أو إيصالها، و الجملة صفة أو حال من فاعل «لا تَتَّخِذُوا».
و قوله: «وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ» هو الدين الحق الذي يصفه كتاب الله و يدعو إليه النبي ص، و الجملة حالية.
و قوله: «يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ» الجملة حالية و المراد بإخراج الرسول و إخراجهم اضطرارهم الرسول و المؤمنين إلى الخروج من مكة و المهاجرة إلى المدينة، و «أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ» بتقدير اللام متعلق بيخرجون، و المعنى: يجبرون الرسول و إياكم على المهاجرة من مكة لإيمانكم بالله ربكم.
و توصيف الله بقوله: «رَبِّكُمْ» للإشارة إلى أنهم يؤاخذونهم على أمر حق مفروض ليس بجرم فإن إيمان الإنسان بربه مفروض عليه و ليس من الجرم في شي‏ء.
و قوله: «إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي» متعلق بقوله: «لا تَتَّخِذُوا» و جزاء الشرط محذوف يدل عليه المتعلق، و «جِهاداً» مصدر مفعول له، و «ابْتِغاءَ» بمعنى الطلب و «المرضاة» مصدر كالرضا، و المعنى: لا تتخذوا عدوي و عدوكم أولياء إن كنتم هاجرتم للمجاهدة في سبيلي و لطلب رضاي.
و تقييد النهي عن ولائهم و اشتراطه بخروجهم للجهاد و ابتغائهم مرضاته من باب اشتراط الحكم بأمر محقق الوقوع تأكيدا له و إيذانا بالملازمة بين الشرط و الحكم كقول الوالد لولده:
إن كنت ولدي فلا تفعل كذا.
و قوله: «تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ» أسررت إليه حديثا أي أفضيت إليه في خفية فمعنى «تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» تطلعونهم على ما تسرون من مودتهم- على ما قاله الراغب- و الإعلان خلاف الإخفاء، و «أَنَا أَعْلَمُ» إلخ، حال من فاعل «تُسِرُّونَ» و «أَعْلَمُ» اسم تفضيل، و احتمل بعضهم أن يكون فعل المتكلم وحده من المضارع متعديا بالباء لأن العلم ربما يتعدى بها.
و جملة: «تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ» إلخ، استئناف بيانية كأنه قيل بعد استماع النهي السابق:
ما ذا فعلنا فأجيب: تطلعونهم سرا على مودتكم لهم و أنا أعلم بما أخفيتم و ما أظهرتم أي أنا أعلم بقولكم و فعلكم علما يستوي بالنسبة إليه إخفاؤكم و إظهاركم.
و منه يعلم أن قوله: «بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ» معا يفيدان معنى واحدا و هو استواء الإخفاء و الإعلان عنده تعالى لإحاطته بما ظهر و ما بطن فلا يرد أن ذكر «بِما أَخْفَيْتُمْ» يغني عن ذكر «ما أَعْلَنْتُمْ» لأن العالم بما خفي عالم بما ظهر بطريق أولى.
و قوله: «وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ» الإشارة بذلك إلى إسرار المودة إليهم و هو الموالاة، و «سَواءَ السَّبِيلِ» من إضافة الصفة إلى الموصوف أي السبيل السوي و الطريق المستقيم و هو مفعول «ضَلَّ» أو منصوب بنزع الخافض و التقدير فقد ضل عن سواء السبيل، و السبيل سبيل الله تعالى.

 

7- ترجمه الميزان

” يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ …”
از زمينه آيات استفاده می شود كه بعضى از مؤمنين مهاجر در خفا با مشركين مكه رابطه دوستى داشته اند، و انگيزه شان در اين دوستى جلب حمايت آنان از ارحام و فرزندان خود بوده، كه هنوز در مكه مانده بودند. اين آيات نازل شد و ايشان را از اين عمل نهى كرد.
رواياتى هم كه در شان نزول آيات وارد شده اين استفاده را تاييد می كند، چون در آن روايات آمده كه حاطب بن ابى بلتعة نامه اى سرى به مشركين مكه فرستاد، و در آن از اينكه رسول خدا (ص) تصميم دارد مكه را فتح كند به ايشان گزارش داد، و منظورش اين بود كه منتى بر آنان گذاشته و بدين وسيله ارحام و اولادى كه در مكه داشت از خطر مشركين حفظ كرده باشد. خداى تعالى اين جريان را به پيامبر گرامی اش خبر داد، و اين آيات را فرستاد. و- ان شاء اللَّه- شرح اين داستان در بحث روايتى آينده از نظر خواننده می گذرد.
كلمه” عدو” به معناى دشمن است كه هم بر يك نفر اطلاق می شود، و هم بر جمع دشمنان، و مراد آيه شريفه جمع آن است، به قرينه اينكه فرموده” اولياء خود نگيريد” و نيز به قرينه ضمير جمع در” اليهم” و قرائن ديگر. و منظور از اين دشمنان مشركين مكه اند، و دشمن بودنشان براى خدا به خاطر مشرك بودنشان است، به اين علت كه براى خدا شركائى قائل بودند، و خدا را نمی پرستيدند، و دعوت او را نمی پذيرفتند، و رسول او را تكذيب می كردند. و دشمن بودنشان براى مؤمنين به خاطر اين بود كه مؤمنين به خدا ايمان آورده بودند، و مال و جان خود را در راه خدا فدا می كردند، و معلوم است كسانى كه با خدا دشمنى دارند، با مؤمنين هم دشمن خواهند بود.
خواهى گفت: در آيه شريفه ذكر دشمنى مشركين با خدا كافى بود، چه حاجت بود به اينكه دشمنى با مؤمنين را هم ذكر كند. در پاسخ می گوييم: از آنجا كه زمينه آيه زمينه نهى مؤمنين از دوستى با مشركين بود، يادآورى دشمنى آنان با ايشان نهى و تحذير را تاكيد می كند، گويا فرموده: كسى كه با خدا دشمنى كند، با خود شما هم دشمن است، ديگر چه جا دارد كه با آنان دوستى كنيد.
كلمه” مودت” مفعول كلمه” تلقون” است، و حرف” باء” كه بر سر آن در آمده زائد است، همان طور كه در آيه” وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ” «1» چنين است. و مراد از” القاء مودت” اظهار مودت و يا ابلاغ آن به مشركين است، و اين جمله، يعنى جمله” تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ” صفت و يا حال از فاعل” لا تَتَّخِذُوا” است.
” وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ”- منظور از” حق” دين حق است، كه كتاب خدا آن را توصيف نموده، و رسول خدا (ص) هم به سوى آن دعوت می كند، و اين جمله جمله اى است حاليه.
” يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ”- اين جمله نيز حاليه است. و منظور از اخراج رسول و اخراج مؤمنين اين است كه با بد رفتارى خود رسول و مؤمنين را ناچار كردند از مكه خارج شوند، و به مدينه مهاجرت كنند. و در جمله” أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ” لامى در تقدير است، و جمله را متعلق به” يخرجون” می كند، و معنايش اين است كه: رسول و شما را مجبور به مهاجرت از مكه می كنند، به خاطر اينكه به پروردگارتان ايمان آورده ايد.
در اين جمله نام” اللَّه” را با كلمه” ربكم” توصيف كرده تا بفهماند مشركين مكه مؤمنين را بر امرى مؤاخذه می كنند كه حق و واجب است، و جرم نيست، براى اينكه ايمان هر انسانى به پروردگارش امرى است واجب، نه جرم قابل مؤاخذه.
” إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي”- اين جمله متعلق است به جمله” لا تتخذوا” يعنى اگر مهاجرتتان جهاد در راه من، و به منظور خشنودى من است، ديگر دشمنان مرا دوست مگيريد. و در اين جمله جزاى شرط حذف شده، براى اينكه همان” لا تتخذوا” می فهماند جزائى كه حذف شده يك” لا تتخذوا” ى ديگر است. و كلمه” جهادا” مصدر است، و در اينجا مفعول له واقع شده. و كلمه” ابتغاء” به معناى طلب است. و كلمه
_________________________
(1) سوره بقره، آيه 195.

” مرضاة” مانند كلمه” رضا” مصدر و به معناى خشنودى است. و معناى جمله اين است كه:
اگر در راه رضاى من و جهاد در راه من بيرون شديد، ديگر دشمن مرا و دشمن خودتان را دوست مگيريد.
شرطى كه در آيه شريفه كرده از باب اشتراط حكم به امرى محقق الوقوع است، كه هم نهى را تاكيد می كند، و هم ملازمه ميان شرط و مشروط را اعلام می دارد، مثل اين می ماند كه پدرى به فرزند خود بگويد” اگر پسر من هستى فلان كار را مكن” كه اين تعبير هم نهى را تاكيد می كند، و هم می فهماند ميان شرط و مشروط ملازمه است، و كسى كه فرزند من است ممكن نيست فلان كار را بكند.
” تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ”- وقتى گفته می شود” أسررت اليه حديثا”، معنايش اين است كه من فلان قصه را پنهانى به فلان كس رساندم، پس معناى” تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ” اين است كه در خفا به مشركين اطلاع می دهيد كه دوستشان داريد- راغب «1» اين طور معنا كرده. و كلمه” اعلان” ضد اخفاء و به معناى آشكار ساختن است. و جمله” أَنَا أَعْلَمُ” حال از فاعل” تسرون” است. و كلمه” أعلم” اسم تفضيل است، (يعنى من داناترم). بعضى از مفسرين «2» احتمال داده اند كه” اعلم” صيغه متكلم وحده از مضارع باشد، كه با حرف” باء” متعدى شده است، چون ماده” علم” گاهى با حرف” باء” متعدى می شود، و گاهى بدون آن.
اين جمله استينافيه است، اما نه به طورى كه ربطى به ما قبل نداشته باشد، بلكه بيان ما قبل است، گويا شنونده وقتى آيه قبلى را شنيده، پرسيده: مگر ما چكار كرده ايم؟ در اين آيه پاسخ می دهد: شما پنهانى به مشركين اطلاع می دهيد كه ما دوستتان داريم، و حال آنكه من از هر كسى بهتر می دانم، و بهتر خبر دارم آنچه را كه پنهانى و يا آشكارا انجام می دهيد، يعنى من گفتار و كردار شما را به علمى می دانم كه اخفاء و اظهار شما نسبت به آن يكسان است.
پس معلوم می شود مجموع دو جمله” بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ” يك معنا را می رساند، و آن اين است كه اخفاء و اظهار نزد خدا يكسان است، چون او به آشكار و نهان يك جور احاطه دارد، پس ديگر نبايد ايراد كرد كه آوردن جمله” بِما أَخْفَيْتُمْ” كافى بود، و احتياج به آن
___________________________
(1) مفردات راغب، ماده” سرر”.
(2) روح المعانى، ج 28، ص 68.

جمله ديگر نبود، براى اينكه كسى به نهانها آگاه است، به طريق أولى به آشكارها عالم است.
و در جمله” وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ” كلمه” ذلك” اشاره است به پنهان ساختن مودت با كفار، و به تعبير ديگر: اشاره است به دوستى با آنان. و كلمه” سواء السبيل” از باب اضافه صفت به موصوف است، و معنايش” سبيل السواء” يعنى طريق مستقيم است. و كلمه مذكور مفعول” ضل” است البته احتمال اين نيز هست كه منصوب به حذف حرف جر باشد، و تقدير آن” فقد ضل عن سواء السبيل” بوده باشد. و منظور از كلمه” سبيل”،” سبيل اللَّه” است.

 

8- مجمع البيان في تفسير القرآن

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ.

الإعراب:
ذهب الزجاج إلى أن التقدير إن كنتم خرجتم جهادا في سبيلي فلا تتخذوا عدوي و عدوكم أولياء و قيل إن الكلام قد تم عند قوله «أَوْلِياءَ» ثم قال «تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ» على تقدير أ تلقون فحذف الهمزة كقوله وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ و تقديره أ و تلك نعمة و قيل إن قوله «تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» في موضع النصب على الحال من الضمير في لا تتخذوا و الباء مزيدة و التقدير تلقون إليهم المودة كما قال الشاعر:
         فلما رجت بالشرب هز لها العصا             شحيح له عند الإزاء نهيم‏
أي رجت الشرب و يجوز أن يكون مفعول تلقون محذوفا و الباء تتعلق به أي تلقون إليهم ما تريدون بالمودة التي بينكم و بينهم و قد كفروا جملة في موضع نصب على الحال من العدو أو من الهاء و الميم في قوله «تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ» و إياكم منصوب بالعطف على الرسول «إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ» جواب الشرط محذوف لدلالة ما تقدمه من الكلام عليه أي إن كنتم خرجتم جهادا في سبيلي فلا تتخذوا عدوي و عدوكم أولياء و جهادا مفعول له أي للجهاد و يجوز أن يكون مصدرا وضع موضع الحال و ابتغاء مرضاتي معطوف عليه على الوجهين و التقدير للحال خرجتم مجاهدين في سبيلي مبتغين مرضاتي. وحده يجوز أن يكون مصدرا محذوف الزوائد و التقدير توحدونه توحيدا أو توحدونه إيحادا فيكون مصدرا وضع موضع الحال و يجوز أن يكون مصدر فعل ثلاثي تقديره يحد وحدة و التقدير حتى تؤمنوا بالله واحدا. «إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ» منصوب على الاستثناء و المستثنى منه الضمير المستكن فيما يتعلق به اللام في قوله «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» و التقدير ثبتت لكم في إبراهيم إلا في قوله «لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ».

النزول:
نزلت في حاطب بن أبي بلتعة و ذلك أن سارة مولاة أبي عمرو بن صيفي بن هشام أتت رسول الله ص من مكة إلى المدينة بعد بدر بسنتين فقال لها رسول الله ص أ مسلمة جئت قالت لا قال أ مهاجرة جئت قالت لا قال فما جاء بك قالت كنتم الأصل و العشيرة و الموالي و قد ذهب موالي و احتجت حاجة شديدة فقدمت عليكم لتعطوني و تكسوني و تحملوني قال فأين أنت من شبان مكة و كانت مغنية نائحة قالت ما طلب مني بعد وقعة بدر فحث رسول الله ص عليها بني عبد المطلب فكسوها و حملوها و أعطوها نفقة و كان رسول الله ص يتجهز لفتح مكة فأتاها حاطب بن أبي بلتعة و كتب معها كتابا إلى أهل مكة و أعطاها عشرة دنانير عن ابن عباس و عشرة دراهم عن مقاتل بن حيان و كساها بردا على أن توصل الكتاب إلى أهل مكة و كتب في الكتاب: من حاطب بن أبي بلتعة إلى أهل مكة أن رسول الله ص يريدكم فخذوا حذركم فخرجت سارة و نزل جبرائيل فأخبر النبي ص بما فعل فبعث رسول الله ص عليا و عمارا و عمر و الزبير و طلحة و المقداد بن الأسود و أبا مرثد و كانوا كلهم فرسانا و قال لهم انطلقوا حتى تأتوا روضة خاخ فإن بها ظعينة معها كتاب من حاطب إلى المشركين فخذوه منها فخرجوا حتى أدركوها في ذلك المكان الذي ذكره رسول الله ص فقالوا لها أين الكتاب فحلفت بالله ما معها من كتاب فنحوها و فتشوا متاعها فلم يجدوا معها كتابا فهموا بالرجوع فقال علي(علیه السلام) و الله ما كذبنا و لا كذبنا و سل سيفه و قال لها أخرجي الكتاب و إلا و الله لأضربن عنقك فلما رأت الجد أخرجته من ذؤابتها قد أخبأته في شعرها فرجعوا بالكتاب إلى رسول الله ص فأرسل إلى حاطب فأتاه فقال له هل تعرف الكتاب قال نعم قال فما حملك على ما صنعت قال يا رسول الله و الله ما كفرت منذ أسلمت و لا غششتك منذ نصحتك و لا أحببتهم منذ فارقتهم و لكن لم يكن أحد من المهاجرين إلا و له بمكة من يمنع عشيرته و كنت عريرا فيهم أي غريبا و كان أهلي بين ظهرانيهم فخشيت على أهلي فأردت أن أتخذ عندهم يدا و قد علمت أن الله ينزل بهم بأسه و أن كتابي لا يغني عنهم شيئا فصدقه رسول الله ص و عذره فقام عمر بن الخطاب و قال دعني يا رسول الله أضرب عنق هذا المنافق فقال رسول الله ص و ما يدريك يا عمر لعل الله اطلع على أهل بدر فغفر لهم فقال لهم اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم
و روى البخاري و مسلم في صحيحيهما عن عبد الله بن أبي رافع قال سمعت عليا (ع) يقول بعثنا رسول الله ص أنا و المقداد و الزبير و قال انطلقوا حتى تأتوا روضة خاخ فإن بها ظعينة معها كتاب فخرجنا و ذكر نحوه.

المعنى:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ» خاطب سبحانه المؤمنين و نهاهم أن يتخذوا الكافرين أولياء يوالونهم و يستنصرون بهم و ينصرونهم «تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» أي تلقون إليهم المودة و تبذلون لهم النصيحة يقال ألقيت إليك بسري و قيل معناه تلقون إليهم أخبار رسول الله ص بالمودة التي بينكم و بينهم عن الزجاج «وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ» و هو القرآن و الإسلام «يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ» من مكة «أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ» أي لأن تؤمنوا أو كراهة أن تؤمنوا فكأنه قال يفعلون ذلك لإيمانكم بالله ربكم الذي خلقكم «إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي» و المعنى أن كان غرضكم في خروجكم و هجرتكم الجهاد و طلب رضاي فأوفوا خروجكم حقه من معاداتهم و لا تلقوا إليهم بالمودة و لا تتخذوهم أولياء «تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» أي تعلمونهم في السر أن بينكم و بينهم مودة و قيل الباء للتعليل أي تعلمونهم بأحوال الرسول في السر بالمودة التي بينكم و بينهم فعل من يظن أنه يخفى علي ما يفعله «وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ» لا يخفى علي شي‏ء من ذلك فأطلع رسولي عليه «وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ» أي و من أسر إليهم بالمودة و ألقى إليهم أخبار رسولي منكم يا جماعة المؤمنين بعد هذا البيان «فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ» أي عدل عن طريق الحق و جار عن سبيل الرشد و في هذه الآية دلالة على أن الكبيرة لا تخرج عن الإيمان لأن أحد من المسلمين لا يقول إن حاطبا قد خرج من الإيمان بما فعله من الكبيرة الموبقة «إِنْ يَثْقَفُوكُمْ» يعني أن هؤلاء الكفار أن يصادفوكم مقهورين و يظفروا بكم «يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ» أي يمدوا إليكم أيديهم بالضرب و القتل و يبسطوا إليكم ألسنتهم بالشتم و المعنى أنهم يعادونكم و لا ينفعكم ما تلقون إليهم و لا يتركون غاية في إلحاق السوء بكم باليد و اللسان «وَ وَدُّوا» مع ذلك «لَوْ تَكْفُرُونَ» بالله كما كفروا و ترجعون عن دينكم «لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ» أي ذوو أرحامكم و المعنى قراباتكم «وَ لا أَوْلادُكُمْ» أي لا يحملنكم قراباتكم و لا أولادكم التي بمكة على خيانة النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) و المؤمنين فلن ينفعكم أولئك الذين عصيتم الله لأجلهم «يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ» الله «بَيْنَكُمْ» فيدخل أهل الإيمان و الطاعة الجنة و أهل الكفر و المعصية النار و يميز بعضكم من بعض ذلك اليوم فلا يرى القريب المؤمن في الجنة قريبه الكافر في النار و قيل معناه يقضي بينكم من فصل القضاء «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» أي عليم بأعمالكم علم الله سبحانه بما عمله حاطب من مكاتبة أهل مكة حتى أخبر نبيه ص بذلك ثم ضرب سبحانه لهم إبراهيم مثلا في ترك موالاة الكفار فقال «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» أي اقتداء حسن «فِي إِبْراهِيمَ» خليل الله «وَ الَّذِينَ مَعَهُ» ممن آمن به و اتبعه و قيل الذين معه من الأنبياء عن ابن زيد «إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ» الكفار «إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ» فلا نواليكم «وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» أي و براء من الأصنام التي تعبدونها و يجوز أن يكون ما مصدرية فيكون المعنى و من عبادتكم الأصنام «كَفَرْنا بِكُمْ» أي يقولون لهم جحدنا دينكم و أنكرنا معبودكم «وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً» فلا يكون بيننا موالاة في الدين «حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ» أي تصدقوا بوحدانية الله و إخلاص التوحيد و العبادة له قال الفراء يقول الله تعالى أ فلا تأتسي يا حاطب بإبراهيم و قومه فتبرأ من أهلك كما تبرؤا منهم أي من قومهم الكفار «إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ» أي اقتدوا بإبراهيم في كل أموره إلا في هذا القول فلا تقتدوا به فيه فإنه (علیه السلام) إنما استغفر لأبيه عن موعدة وعدها إياه بالإيمان فلما تبين له أنه عدو لله تبرأ منه قال الحسن و إنما تبين له ذلك عند موت أبيه و لو لم يستثن ذلك لظن أنه يجوز الاستغفار للكفار مطلقا من غير موعدة بالإيمان منهم فنهوا أن يقتدوا به في هذا خاصة عن مجاهد و قتادة و ابن زيد و قيل كان آزر ينافق إبراهيم و يريه أنه مسلم و يعده إظهار الإسلام فيستغفر له عن الحسن و الجبائي ثم قال «وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ» إذا أراد عقابك و لا يمكنني دفع ذلك عنك «رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا» أي و كانوا يقولون ذلك «وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا» أي إلى طاعتك رجعنا «وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ» أي إلى حكمك المرجع و هذه حكاية لقول إبراهيم و قومه و يحتمل أن يكون تعليما لعباده أن يقولوا ذلك فيفوضوا أمورهم إليه و يرجعون إليه بالتوبة «رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا» معناه لا تعذبنا بأيديهم و لا ببلاء من عندك فيقولوا لو كان هؤلاء على حق لما أصابهم هذا البلاء عن مجاهد و قيل معناه و لا تسلطهم علينا فيفتنونا عن دينك و قيل معناه الطف بنا حتى نصبر على أذاهم و لا نتبعهم فنصير فتنة لهم و قيل معناه أعصمنا من موالاة الكفار فإنا إذا واليناهم ظنوا أنا صوبناهم و قيل معناه لا تخذلنا إذا حاربناهم فلو خذلتنا لقالوا لو كان هؤلاء على الحق لما خذلوا «وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا» ذنوبنا «إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ» الذي لا يغالب و «الْحَكِيمُ» الذي لا يفعل إلا الحكمة و الصواب و في هذا تعليم للمسلمين أن يدعو بهذا الدعاء.

 

9- ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ.
ترجمه
 اى كسانى كه گرويده ايد زنهار دشمنان من و دشمنان خويش را دوستان ميگريد با ايشان دوستى نيافكنيد در آن حال كه ايشان بقرانى كه بسوى شما آمده است كافر شدند و پيغمبر و شما را (از مكّه) بيرون كردند براى آنكه ايمان آورده ايد اگر شما براى جهاد كردن و طلب خشنودى من بيرون آمده ايد در پنهانى با ايشان دوستى مكنيد و من بآنچه پنهان ميكنيد و آشكار می سازيد داناترم و هر كه از شما اين كار را بكند در حقيقت راه راست را گم كرده است.

اعراب:
زجاج معتقد است كه تقدير (ان كنتم خرجتم جهادا فى سبيلى فلا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء) است.
و بعضى گويند: كه كلام بتحقيق تمام است در موقع قول او (اولياء) سپس گفت (تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ) بنا بر تقدير (أ تلقون) پس همزه حذف شده مثل قول او (وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ) «1» و تقدير آن اينست او تلك نعمة.
و بعضى گفته اند: كه قول او (تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ) در محل نصب است.
بنا بر حاليّت از ضمير در (لا تَتَّخِذُوا) و با زايده است و تقديرش تلقون اليهم المودّة است چنانچه شاعر گويد:
         فلمّا رجت بالشرب هزّ لها العصا             شحيح له عند الازاء نهيم‏
پس چون شتر براى نوشيدن آب حركت كرد عصا را براى دور كردن آن تكان داد بخيل بود براى آن در موقع آبشخوار و سر شترها داد ميكرد.
شاهد بيت رجت بالشرب، زايد بودن باء رجت الشرب است، و ممكنست كه مفعول تلقون محذوف و باء متعلّق بآن يعنى (تلقون اليهم ما تريدون- بالمودة التي بينكم و بينهم و قد كفروا) القاء ميكنيد بسوى ايشان چه ميخواهيد از مودّت و دوستى چنانى كه ميان شما و ايشان است و حال آنكه آنها كفر ورزيدند جمله در محلّ نصب است بنا بر حاليّت از عدو يا از هاء و ميم در قول او.
________________________
(1)- سوره شعراء آيه: 22

(تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ) (وَ إِيَّاكُمْ) منصوب است بعطف بر (الرسول) (إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ) جواب شرط محذوف است براى دلالت آنچه مقدّم داشت آن را از كلام بر آن يعنى (كنتم خرجتم جهادا فى سبيلى فلا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء) و جهادا مفعول له است، يعنى للجهاد براى جهاد، و ممكنست كه (جهادا) مصدر در محلّ حال گذارده شدّه باشد (وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي) معطوف بر جهاد است بر دو صورت، و تقدير چنين است:
للحال خرجتم مجاهدين فى سبيلى و مبتغين مرضاتى، در حالى كه بيرون رفتيد مجاهدين در راه من بوديد و جوينده خشنودى من (وحده) ممكنست كه مصدر محذوف الزوائد باشد و تقدير آن توحّدونه توحيدا، و توحدونه ايحادا، پس مصدرى باشد كه در محلّ حال نهاده شده و ممكنست كه مصدر فعل ثلاثى باشد و تقدير آن يحد و حده و تقدير آن اين باشد:
(حتى تؤمنوا باللَّه واحدا) تا اينكه ايمان آوريد بخداى يگانه (إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ) منصوب بنا بر استثناء و مستثنى منه ضمير مخفى در ما يتعلّق به لام ميباشد در قول او (قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ) و تقديرش ثبّتت لكم فى ابراهيم الا فى قوله لا تستغفرنّ لك ميباشد.

شأن نزول:
اين آيه نازل شد درباره حاطب بن ابى بلتعه و جهتش اين بود كه ساره كنيز و جاريه ابى عمرو بين صيفى بن هشام دو سال بعد از جنگ- بدر از مكّه بمدينه خدمت پيامبر (ص)- آمد پس پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله به او فرمود: آيا مسلمان آمدى؟ گفت: نه.
فرمود: آيا به عنوان مهاجرت آمدى؟ گفت: نه. فرمود: پس براى چه آمدى؟ گفت: شما اساس عشيره و آقاى منيد و بحقيقت كه اموال و آقايى ما رفته و سخت مستمند و نيازمند شدم، پس بر شما وارد شدم كه عطائى بمن نمائيد و مرا بپوشانيد و مركبى نيز دهيد كه سوار شوم، فرمود: پس جوانان مكّه چه شدند؟ و او زنى نوحه گر و خواننده بود گفت:
بعد از واقعه جنگ بدر ديگر كسى بسراغ من نيامد، پس پيامبر خدا «ص» وادار كرد اولاد عبد المطّلب را تا او را پوشانيده و سوار كرده و آذوقه اى به او دادند و پيغمبر (ص) براى فتح مكّه تهيّه ميديد، پس حاطب بن ابى يلتعه پيش ساره آمد و نامه اى براى مردم مكّه نوشته بود، ابن عبّاس گويد و ده دينار باو داد ولى مقاتل بن حيّان گويد:
ده درهم باو داد و بردى هم باو پوشانيد بر اينكه آن نامه را باهل مكه، برساند و در نامه نوشته بود از حاطب بن ابى بلتعه بمردم مكّه بدانيد كه پيامبر خدا قصد شما را نموده، پس احتياط خود را داشته باشيد، پس ساره بيرون رفت و جبرئيل نازل شد و پيغمبر را خبر داد از نامه پس پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله على عليه السلام و عمّار و عمر و زبير و طلحة و مقداد بن اسود و ابا مرثد را فرستاد و تمامى آنها اسب سواران بودند و فرمود: برويد تا بباغ (فاخ) گوجه و خرما حرك ميرسيد كه در آن ساره آن زن بد نام را ميبينيد و با او نامه اى از خاطب بمشركين مكّه است، پس از او نامه را ميگيريد، پس بيرون رفتند تا در آن مكانى كه رسول خدا (ص) فرموده بودند او را ديدند پس باو گفتند نامه كجاست گفت:
بخدا قسم نامه اى با من نيست، پس او را كنار زده و اثاث او را تفتيش كردند و چيزى با او نيافتند، پس عازم شدند برگردند، پس على عليه السلام فرمود قسم بخدا پيغمبر بما دروغ نگفت، و ما هم تكذيب نميكنيم گفته آن حضرت را، و شمشيرش را كشيد و فرمود:
نامه را بيرون بياور و گر نه بخدا قسم گردنت را ميزنم، پس چون ساره مطلب را جدّى ديد نامه را از لابلاى موهاى گيسوانش كه پنهان كرده بود بيرون آورد و تقديم حضرت على عليه السلام نمود، پس با نامه آمدند خدمت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله پس حاطب را خواسته و او نزد آن حضرت حاضر شده و فرمود: آيا اين نامه را ميشناسى گفت: آرى، فرمود: پس چه چيز تو را بر آن داشت كه اين كار را بكنى گفت:
يا رسول اللَّه قسم بخدا روزى كه اسلام آورده ام كافر نشدم و از وقتى كه بشما ايمان آوردم خيانت بشما نكردم و از موقعى كه از كفّار و مردم مكّه جدا شدم ايشان را دوست نداشته ام و لكن هيچكس از مهاجرين نيست مگر اينكه در مكّه كسى را دارد كه خاندانش را از مشركين و شرّ آنان حفظ مينمايد جز من كه غريبم در ميان ايشان و خاندان من در بين ايشانست و من بر آنها ترسيدم پس خواستم كه حقّى بر آنها داشته باشيم و ميدانيم كه بلاى خدا بر آنها نازل شده و نامه من ايشان را مستغنى را چيزى نميكند، پس رسول خدا (ص) او را تصديق كرد و عذر او را پذيرفت، پس عمر بن خطاب برخاست و گفت: يا رسول اللَّه مرا واگذار تا بزنم گردن اين منافق را، پس پيغمبر (ص) فرمود: اى عمر تو چه ميدانى، شايد خدا اهل بدر را ديده و ايشان را بخشيده باشد پس بايشان گفته باشد هر كارى را ميخواهيد بكنيد كه من شما را آمرزيدم.
و بخارى و مسلم در دو صحيح خود از عبد اللَّه بن ابى رافع روايت نمودند كه گويد: شنيدم على عليه السلام ميفرمود: رسول خدا (ص) من و مقداد و زبير را فرستاد و فرمود: برويد تا بباغ (خاخ) برسيد كه در آنجا آن زن بد نام است، و با او نامه است پس رفتيم و نامه را گرفتيم و مانند آنچه گفتيم ياد نموده است.

تفسير:
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ) خداوند سبحان مؤمنين را خطاب نمود و ايشان را نهى كرد از اينكه كفّار را دوستان خود بگيرند و آنها را دوست بدارند و از آنها كمك بخواهند و آنها را يارى كنند.
(تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ) يعنى طرح دوستى با ايشان افكنيد و بذل نصيحت و خير انديشى با آنها نمائيد، گفته ميشود (القيت اليك بسرى) رازم را بتو سپردم.
زجاج گويد: يعنى اخبار پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله برايشان مى رسانيدند بواسطه دوستى كه ميان شما و ايشان بر قرار بود.
(وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ) و حال آنكه ايشان بآنچه كه آمد شما را از حق كه آن قرآن و اسلام بود كفر ورزيدند.
(يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ) بيرون ميكنند پيامبر و شما را از مكّه.
(أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ) اينكه ايمان بخدا پروردگارتان آوريد، يعنى براى اينكه ايمان آورديد و كراهت اينكه ايمان آورديد، پس مثل آنكه گويد اين كار را ميكنند براى ايمان شما بخدا پروردگارى كه شما را آفريد.
(إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي) اگر شما براى جهاد كردن و طلب خشنودى من بيرون آمده ايد، و مقصود اينست كه اگر غرض شما در بيرون رفتن و هجرت كردن طلب رضاى من است، پس وفا كنيد حق بيرون رفتنتان را از دشمنى ايشان و طرح دوستى با ايشان نيفكنيد و آنها را دوستان خود نگيريد.   
(تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ) يعنى در پنهانى با ايشان اعلان ميكنيد كه بين شما و ايشان دوستى است، و بعضى گويند: كه با براى تعليل است، يعنى آگاهى ميدهند ايشان را باحوال پيامبر در پنهانى بعلّت دوستى كه بين شما و ايشان بر قرار است، اين كار را كسى نموده كه گمان ميكند آنچه كه كرده و ميكند بر من پوشيده است.
(وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ) و حال آنكه من داناترم بآنچه كه شما در پنهانى ميكنيد و يا در ظاهر و علانيه بر من چيزى از اينها مخفى نيست، و من پيامبرم را بر آن آگاه ميكنم.
(وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ) يعنى و كسى كه در نهانى با آنها دوستى كند و اخبار پيامبرم را از شما يا گروه مؤمنين را برساند بايشان بعد از اين بيان.
(فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ) پس جدّا عدول از راه حق نموده و تجاوز از طريق صلاح كرده است و در اين آيه دلالت است بر اينكه گناه كبيره انسانى را از ايمان بيرون نميكند، براى آنكه هيچكس نگفته كه حاطب بواسطه گناه كبيره اى كه كرده از ايمان بيرون رفته و مرتد شده است.

 

10- تفسير الكاشف

اللغة:
تلقون اليهم بالمودة أي تودونهم و تخلصون لهم. و سواء السبيل الطريق القويم. و إن يثقفوكم أي يظفروا بكم.

الإعراب:
أولياء مفعول ثان لتتخذوا. و قال كثير من المفسرين: ان الباء زائدة بالمودة و ان المودة مفعول تلقون مثل و لا تلقوا بأيديكم الى التهلكة، و قال صاحب البحر المحيط: مفعول تلقون محذوف و الباء للسبب أي تلقون اليهم أخبار رسول اللّه بسبب ما بينكم من المودة. و إياكم عطف على الرسول. و المصدر من أن تؤمنوا مفعول من أجله لتخرجون. و جهادا مفعول من أجله لخرجتم. و ابتغاء عطف عليه. و يوم القيامة منصوب بلن تنفعكم.

ملخص القصة:
اشتهر في كتب التفسير و الحديث ان هذه الآيات نزلت في حاطب ابن أبي بلتعة، و هو صحابي من المهاجرين، و قد أحسن البلاء يوم بدر، و يتلخص ما قالوه في سبب النزول ان رسول اللّه (ص) تجهز لغزو مكة، و لما علم حاطب بذلك كتب الى قريش يحذرهم، و دفع بكتابه الى امرأة، فأوحى اللّه الى رسوله بخبر حاطب، فبعث في طلب المرأة جماعة من أصحابه، منهم الإمام علي (ع) فأدركوها في الطريق، و لما سألوها عن الكتاب أنكرته، فصدّقها بعضهم، و كذبها الإمام، و هددها بالقتل، فأخرجت الكتاب من ضفائرها، فجاءوا به الى الرسول (ص) فقال لحاطب: من كتب هذا؟ قال: أنا يا رسول اللّه، فو اللّه ما كفرت منذ أسلمت، و لا غششت منذ آمنت، و لكني صانعت قريشا حماية لأهلي من شرهم، و قد علمت ان اللّه خاذلهم. فصدقه الرسول (ص) و قبل معذرته.

المعنى:
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ).
أمر سبحانه المؤمنين ان لا يتواصلوا بالولاية و المحبة مع أعداء الحق و أهله، و لا يلتقوا معهم بأية صلة مهما كانت الدواعي و الأسباب، لأنهم أعداء اللّه و أعداء من آمن به (وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ). تشير هذه الآية الى السبب الموجب للنهي عن اتخاذ أعداء الحق أولياء و أصدقاء، و هو أولا انهم كفروا بالقرآن و نبوة محمد (ص) تمردا و عنادا للحق.
ثانيا انهم أخرجوا النبي و من آمن به من ديارهم لا لشي‏ء إلا لأنهم عبدوا اللّه وحده و نبذوا الشرك و عبادة الأصنام (إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي). ما دمتم قد تركتم الأهل و الأوطان لإعلاء كلمة اللّه فكيف توالون أعداء اللّه؟. و هل يجتمع في قلب واحد مودة اللّه و مودة أعدائه؟. فأنّى تصرفون؟.
(تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ). أ توادون سرا أعداء اللّه، و تحسبون ان اللّه لا يعلم سريرتكم و أسراركم؟. كيف و كل سر عنده علانية، و كل غيب عنده شهادة؟ (وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ). هذا تهديد و وعيد لكل من حاد عن طريق الهدى و الحق بخاصة الخائنين و المتآمري.

 

11- تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اى آن كسانى كه گرويده ايد بخدا و رسول لا تَتَّخِذُوا فرا مگيريد عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ دشمنان من و دشمنان خود را أَوْلِياءَ دوستان و با ايشان طرح مصاحبت ميفكنيد عدو فعولست از عدا مانند عفو كه از عفا است و چون بر وزن مصدر واقع شده اطلاق او بر جمع و واحد جايز است آورده اند كه در سال هشتم از هجرت كه بعد از دو سال بود از مراجعت بدر حضرت رسالت صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بطريق اخفا عزيمت مكه داشت ساره كنيز ابى عمرو بن سيفى بن هشام كه در مكه مغنيه و ناحيه بود از مكه بمدينه آمد رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از او استفسار كرد كه بجهت اسلام آوردن به اينجا آمده گفت نه فرمود كه بجهت مهاجرت گفت نه بلكه آمده ام تا مرا طعام و لباس دهيد و باز بمكه رجوع كنم رسول فرمود كه چرا از اهل مكه طعام و لباس نطلبيدى گفت بعد از واقعه بدر به نوحه و غناى من كسى ميل نكرد و صله بمن نداد و رسول فرزندان عبد المطلب را گفت كه وى را چيزى بدهيد ايشان وى را جامه و دينار و زاد و راحله دادند پس بنزديك خاطب بن ابى بلتعه آمد و از او چيزى طلبيد وى نامه نوشت باهل مكه باين عبارت كه من خاطب بن ابى بلتعه الى اهل مكه اعلموا ان رسول اللَّه يريدكم فخذوا حذركم اين نامه ايست از خاطب بن ابى بلتعه بسوى اهل مكه بدانيد كه رسول خدا قصد شما را دارد پس اسلحه بر خود راست كنيد و آماده قتال باشيد نامه بوى داد و ده دينار و بروايتى ده درهم باو عطا كرد و بردى در او پوشانيد و گفت اين نامه را باهل مكه رسان ساره نامه را بستد و بميان موى خود پنهان كرد و روى بمكه نهاد جبرئيل حضرت رسول را از اين قضيه خبردار كرد آن حضرت امير المؤمنين عليه السّلام و طلحه و زبير و عمار و مقداد و عمر را امر كرد كه براه مكه متوجه شويد كه در روضه خاخ زنى را يابيد كه نامه داشته باشد كه باهل مكه رساند و آن متضمن اعلام اهل مكه باشد از قصد ما بآن جانب آن را بستانيد و بياوريد حسب الامر عمل نموده سوار شدند و بآن موضع رفتند و آن زن را آنجا يافتند و از او طلب نامه كردند زن بگريه در آمد و انكار اينمعنى كرد او را و متاعش را بجستند نيافتند پس قصد رجوع كردند امير المؤمنين عليه السّلام فرمود كه بخدا سوگند كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم هرگز دروغ نگفته و آنچه فرمود اخبار جبرئيل بود پس شمشير از غلاف بر كشيد و نزد وى رفت و گفت مرا شناسى بخدا كه اگر نامه ندهى گردنت بزنم زن بترسيد گفت زنهار يا بن ابى طالب روى بگردان نامه را بتو دهم پس موى سر خود بگشاد و نامه را از آنجا بيرون آورد و بامير عليه السّلام داد آن حضرت آن نامه را بنزد حضرت رسول آورد و مروى است كه در روز فتح مكه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم همه مكيان را امان داد مگر چهار كس كه يكى از آنها ساره بود القصه حضرت رسول بر سر منبر رفت و خطبه بخواند و گفت يكى از شما نامه باهل مكه نوشته تا ايشان را از قصد ما آگاه كند اگر برخيزد و بآن اعتراف كند فهو المراد و الا او را رسوا گردانم دو نوبت اعاده فرمود كسى جواب نداد نوبت سيم خاطب برخاست و گفت يا رسول اللَّه منم صاحب نامه و خداى داناست كه بعد از اسلام نفاق نورزيدم و از دين اسلام برنگشتم و از آن زمان كه اسلام آورده ام مودت و دوستى با ايشان نكردم ليكن منشأ نامه فرستادن اين بود كه هر كدام از مهاجرين در مكه قبيله و عشيره و ارحام دارند و مرا در آنجا قبيله و عشيره نيست تا حمايت اهل و مال و ولد من كنند بلكه آنجا غريب افتادم خواستم كه مرا حقى بر اهل مكه ثابت گردد تا رعايت مردم من كنند و خواطر جويى اهل من نمايند و اگر نه من از سر يقين ميدانم كه بأس و غضب خداى برايشان نازل خواهد شد و اين نامه فايده بايشان نخواهد داد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم تصديق او نموده عذر او را قبول فرمود عمر خطاب از جاى خود برخاست گفت يا رسول اللَّه اجازة فرماى تا گردن اين منافق بزنم رسول فرمود كه وى از اهل بدر است و خداى تعالى بدريان را وعده مغفرت داده و ايشان را بخطاب مستطاب اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ فقد غفرت لكم نوازش فرموده اميد هست كه باب مغفرت نامه سياه او را بشويد و روايتى ديگر آنست كه پيغمبر فرمود كه او را از مسجد بيرون كنيد مردم دست بر پشت او ميزدند و ميانداختند و او باز پس مينگريست و برسول خدا نگاه ميكرد تا شايد كه بر وى رحم كند چون بدر مسجد رسيد رسول فرمود كه او را باز گردانيد پس آن حضرت (ص) او را توبه داد و حق تعالى آيه فرستاد كه اى مومنان كسانى كه فى نفس الامر عدو خدا و عدو شمايند با ايشان مودت مورزيد تُلْقُونَ القا ميكنيد و ميفرستيد إِلَيْهِمْ بسوى ايشان بِالْمَوَدَّةِ دوستى را بسبب مكاتبه بدانكه ميتواند بود كه اين جمله فعليه حال باشد از ضمير لا تتخذوا با صفت اوليا كه جارى شده بر غير من هى له پس احتياج بابراز ضمير نداشته باشد كه آن ايراد ضمير انتم است در ميان اليهم بالمودة زيرا كه ابراز ضمير در اسم مشروط است نه در فعل پس اگر كلام بر اينطريق می بود كه اولياء ملقين اليهم محتاج ضمير بارز ميبود و ميتواند بود كه اينكلام مستانف باشد و باء بالمودة زايده كه مؤكد تعدى باشد از قبيل وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ و يا باء سببيه باشد گاهى كه مفعول تلقون محذوف باشد و تقدير اينكه تلقون اليهم اخبار رسول اللَّه بسبب المودة التي بينكم و بينهم يعنى ميرسانيد بايشان اخبار پيغمبر را بسبب دوستى كه ميان شما و ايشانست و قوله وَ قَدْ كَفَرُوا حال است از احد فعلين يعنى فرا ميگيريد ايشان را دوستان در حالتى كه كافرند يا القا ميكنيد بايشان مودت را و حال آنكه نگرويده اند و تصديق نكرده اند بِما جاءَكُمْ بآنچه آمده است بشما مِنَ الْحَقِّ از سخن درست و راست كه قرآن است يا كار درست كه دين اسلام است يا كسى كه سزاوار متابعتست يعنى حضرت رسالت (ص) و قوله
يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ حالست از ضمير كفروا يعنى نگرويده اند بآنچه آمده است بشما در حالتى كه بيرون ميكنند پيغمبر را از مكه و ميتواند بود كه كلام مستانف باشد براى بيان كفر ايشان يعنى اخراج ميكنيد رسول را از مكه وَ إِيَّاكُمْ و شما را نيز أَنْ تُؤْمِنُوا بسبب آنكه ميگرويد بِاللَّهِ رَبِّكُمْ بخدايى كه پروردگار شما است يعنى ايشان بسبب ايمان شما را از ديار خود بيرون ميكنند پس ايشان را دوست مگيريد و با ايشان مودت مكنيد إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ اگر هستيد شما كه بيرون آمده ايد از وطنهاى خود جِهاداً فِي سَبِيلِي بجهت جهاد و قتال در راه من وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي و براى طلب خوشنودى من اين تعليل لا تتخذوا است و جواب شرط محذوف است و لا تتخذوا دالست بر آن قوله تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ بدل تلقون است يا كلام مستانف و اعراب بالمودة بطريق اعراب بالمودة اولى است يعنى به پنهانى ميفرستيد بسوى ايشان دوستى را بسبب كتابت يا سخنان سرى بايشان ميفرستيد بسبب دوستى وَ أَنَا أَعْلَمُ و من داناترم از شما بِما أَخْفَيْتُمْ بدانچه پنهان ميكنيد از مودت اعدا وَ ما أَعْلَنْتُمْ و آنچه ظاهر ميسازيد از اعتذار و رسول خود را از آن مطلع ميگردانم و گويند كه اعلم فعل مضارع است از براى واحد متكلم و باء زايده و ماء موصوله يا مصدريه يعنى من ميدانم آنچه پنهان و آشكارا ميكنيد يا عالمم پنهان كردن و ظاهر ساختن شما را وَ مَنْ يَفْعَلْهُ و هر كه بكند اين كار را كه القاى خبر است بايشان و اسرار مودت بايشان يا اتخاذ اعدا مِنْكُمْ از شما فَقَدْ ضَلَّ پس بدرستى كه گم كرده سَواءَ السَّبِيلِ راه راست را و خطا نموده طريق حق و صواب را آيه دالست بر آنكه كبيره مكلف را از ايمان بيرون نميبرد چه هيچكس از اهل اسلام بر اين برفته كه خاطب بسبب آن خطيئه كبيره از ايمان بيرون رفته باشد.

 

12- تفسير نمونه

تفسير: سرانجام طرح دوستى با دشمن خدا
چنان كه در شان نزول دانستيم حركتى از ناحيه يكى از مسلمانان صادر شد كه هر چند به قصد جاسوسى نبود ولى اظهار محبتى به دشمنان اسلام محسوب می شد، لذا آيات فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد كه از تكرار اينگونه كارها در آينده بپرهيزند.
نخست می فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و خود را دوست خويش قرار ندهيد” (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ) يعنى آنها فقط دشمنان خدا هستند كه با شما نيز عداوت و دشمنى دارند، با اين حال چگونه دست دوستى به سوى آنها دراز می كنيد؟! سپس می افزايد:” شما نسبت به آنها اظهار محبت می كنيد در حالى كه آنها نسبت به آنچه از حق براى شما آمده (اسلام و قرآن) كافر شده اند، و رسول خدا و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همه شما است از شهر و ديارتان بيرون می رانند” (تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ) «2».
_________________________
(2) جمله” تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ” را حال از ضمير” لا تَتَّخِذُوا” يا جمله استينافيه دانسته اند (كشاف جلد 4 صفحه 512) و” باء” در” بِالْمَوَدَّةِ” يا زائده و براى تاكيد است، مانند” وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ” يا” سببيه” است با حذف مفعول، و در تقدير چنين است” تلقوا اليهم اخبار رسول اللَّه بسبب المودة التي بينكم و بينهم” (همان مدرك).

آنها هم در عقيده با شما مخالفند، و هم عملا به مبارزه برخاسته اند، و كارى را كه بزرگترين افتخار شما است، يعنى ايمان به پروردگار، براى شما بزرگترين جرم و گناه شمرده اند، و به خاطر همين شما را از شهر و ديارتان آواره كردند، با اين حال آيا جاى اين است كه شما نسبت به آنها اظهار محبت كنيد، و براى نجاتشان از چنگال مجازات الهى به دست توانمند رزمندگان سپاه اسلام تلاش كنيد؟! سپس براى توضيح بيشتر می افزايد:” اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كرده ايد پيوند دوستى با آنها برقرار نسازيد” (إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي) «1».
اگر به راستى دم از دوستى خدا می زنيد و به خاطر او از شهر و ديار خود هجرت كرده ايد، و طالب جهاد فِي سَبِيلِ اللَّهِ و جلب رضاى او هستيد اين مطلب با دوستى دشمنان خدا سازگار نيست.
سپس براى توضيح بيشتر می افزايد:” شما مخفيانه با آنها رابطه دوستى برقرار می سازيد، در حالى كه من آنچه را پنهان يا آشكار می كنيد از همه بهتر می دانم”! (تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ) «2» «3».
__________________________
(1) جمعى از مفسران معتقدند كه اين جمله شرطيه جزاى محذوفى دارد كه از جمله قبل استفاده می شود و در تقدير چنين است” ان كنتم خرجتم جهادا فى سبيلى و ابتغاء مرضاتى لا تتولوا اعدائى”.
(2) جمله فوق يك جمله استينافيه است.
(3) تعبير به” بِما أَخْفَيْتُمْ” بجاى” ما اسررتم” از اين نظر است كه مبالغه بيشترى را می رساند، زيرا اخفاء مرحله عميقترى از پنهانكارى است (تفسير فخر رازى ذيل آيات مورد بحث).

بنا بر اين مخفی كارى چه فايده اى دارد با علم خداوند به غيب و شهود.
و در پايان آيه به عنوان يك تهديد قاطع می فرمايد:” هر كس از شما چنين كارى كند از راه راست منحرف و گمراه شده است” (وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ).
هم از راه معرفت خدا منحرف گشته كه گمان كرده چيزى بر خدا مخفى می ماند، و هم از راه ايمان و اخلاص و تقوى كه طرح دوستى با دشمنان خدا ريخته، و هم تيشه به ريشه زندگانى خود زده است كه دشمنش را از اسرارش با خبر ساخته و اين بدترين انحرافى است كه ممكن است به شخص مؤمن بعد از وصول به سرچشمه ايمان دست دهد.

 

13- تفسیر نور

نكته ها:
كلمه ى «عدو» هم به يك نفر و هم به گروهى از افراد اطلاق می شود، ولى در اينجا مراد، گروه است؛ زيرا در مقابل آن، كلمه ی  «أَوْلِياءَ» كه جمع است، به كار رفته است. «1»
__________________________
(1). تفسير الميزان.

مراد از اخراج پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان، بدرفتارى با آنان بود تا جايى كه پيامبر و مسلمانان براى رهايى از بدرفتارى كفّار، خودشان از مكّه خارج شدند. «1»
در تفاسير می خوانيم: يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله، نامه اى را به زنى داد تا براى مشركان مكّه ببرد و آنان را از تصميم پيامبر صلى الله عليه و آله مبنى بر فتح مكّه آگاه كند.
جبرئيل، موضوع را به رسول اكرم خبر داد و پيامبر صلى الله عليه و آله، حضرت على عليه السلام، و جمع ديگرى را براى پس گرفتن نامه از آن زن، به سوى مكّه فرستاد و فرمود: «در فلان منطقه آن زن را خواهيد يافت». گروه اعزامى حركت كردند و در همان نقطه اى كه پيامبر فرموده بود، آن زن را يافتند و سراغ نامه را از او گرفتند. زن از وجود چنين نامه اى اظهار بى اطلاعى كرد. بعضى از اصحاب، سخنان زن را باور كردند و خواستند به مدينه برگردند، امّا حضرت على عليه السلام فرمود: «نه جبرئيل به پيامبر دروغ گفته و نه آن حضرت به ما، بنابراين قطعاً نامه ى مورد نظر در نزد اين زن است». سپس شمشير كشيد كه نامه را بگيرد. زن كه مسئله را جدّى ديد، نامه را از ميان موهاى سرش بيرون آورد و آن را تحويل داد.
نامه را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند. حضرت، نويسنده ى نامه- حاطب بن ابى بلتعه- را احضار و او را توبيخ كرد. حاطب گفت: من خائن نيستم ولى از آنجا كه بستگانم در مكّه و در ميان مشركان به سر می برند، خواستم دل مشركان را به دست بياورم تا بستگانم در آسايش به سر برند. پيامبر صلى الله عليه و آله او را بخشيدند و اين آيات نازل شد.
جالب اين كه اين زن از مكّه به مدينه آمد و از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تقاضاى كمك كرد. حضرت از او پرسيد: آيا به اسلام ايمان آورده اى؟ گفت: نه. فرمود: آيا از مكّه هجرت كرده اى تا به مهاجران ملحق شوى؟ گفت: نه. پرسيد: پس چرا به مدينه آمده اى؟ گفت: براى دريافت كمك از شما. حضرت فرمود: پس جوانانى كه در مكّه دور تو بودند، چه شدند؟ (اشاره به اين كه تو در مكّه خواننده بودى و مشتريان جوان داشتى)! گفت: بعد از شكست مردم مكّه در
____________________________
(1). تفسير الميزان.

جنگ بدر، ديگر كسى به سراغم نيامد (كنايه از عمق تأثير شكست در روحيه ى مردم).
حضرت دستور داد تا به او كمك كنند. (آرى، دستور كمك به غريبه گرچه كافر باشد). «1»
از اين ماجرا معلوم می شود كه حفظ اسرار نظامى به قدرى لازم است كه حضرت على عليه السلام حامل نامه را به كشتن تهديد كرد و فرمود: «لاردن رأسك الى رسول الله صلى الله عليه و آله» «2» سرت را براى رسول خدا می فرستم!

دشمن شناسی:
قرآن در آيات متعدّدى از برنامه ها و توطئه هاى دشمن خبر می دهد و وظيفه ى مسلمانان را به آنان گوشزد می نمايد:
الف) افكار و آرزوهاى دشمن:
«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا» «3» قطعاً سخت‏ترين دشمنان اهل ايمان را يهوديان و مشركان خواهى يافت.
«ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لَا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ» «4» نه كفّار از اهل كتاب ونه مشركان، هيچ كدام دوست ندارند كه از طرف پروردگارتان به شما هيچ خيرى برسد.
«وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ» «5» آرزو دارند كه شما نرمش نشان دهيد تا با شما سازش كنند.
«وَدُّوا ما عَنِتُّمْ» «6» آرزو دارند كه شما در رنج قرار گيريد.
وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ‏ … «7» آرزو دارند كه شما از اسلحه و سرمايه خود غافل شويد.
ب) توطئه هاى دشمن:
«إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً» «8» مخالفان، هرگونه توطئه اى را بر ضدّ شما به كار می برند.
«يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ» «9» آنان گمراهى را می خرند و می خواهند شما نيز گمراه شويد.
____________________________
(1). تفاسير مجمع‏البيان، روح‏البيان، صافى، مراغى، الميزان و نمونه با اندكى تفاوت در نقل.
(2). تفسير الميزان.
(3). مائده، 82.
(4). بقره، 105.
(5). قلم، 9.
(6). آل عمران، 118.
(7). نساء، 102.
(8). طارق، 15.
(9). نساء، 44.

ج) رفتار دشمن:
«إِنَّ الْكافِرِينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِيناً» «1» كافران دشمنان آشكار شمايند.
«يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا» «2» با خدا و مؤمنان خدعه می كنند.
«إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً» «3» اگر بر شما مسلّط شوند، دشمن شما می گردند.
«آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» «4» به آنچه كه بر مؤمنان نازل شده صبحگاهان ايمان بياوريد و شامگاهان از ايمان برگرديد (تا شايد مؤمنان نيز در حقانيّت دين مردّد شده و) برگردند.
د) وظيفه ى مسلمانان در برابر دشمن:
«هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ» «5» آنان دشمنند پس از آنان حذر كن.
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ … «6» آنچه توان داريد براى مقابله با دشمن آماده كنيد.
«لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا» «7» غير خودی ها را محرم اسرار نگيريد كه رعايت نمی كنند.

پيام‏ها:
1- جامعه ايمانى حق ندارد با دشمنان خدا، رابطه دوستانه و صميمانه داشته باشد. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ»
2- ايمان به خداوند با برقرارى پيوند دوستى با دشمن خدا سازگار نيست.
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي‏ … أَوْلِياءَ.
____________________________
(1). نساء، 101.
(2). بقره، 9.
(3). ممتحنه، 2.
(4). آل عمران، 72.
(5). منافقون، 4.
(6). انفال، 60.
(7). آل عمران، 118.

3- دشمن خدا در حقيقت دشمن مؤمنان نيز هست. «عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ»
4- گرچه كفّار دشمن ما هستند، ولى دليل اصلى متاركه ى ما با آنان، دشمنى آنها با خداست. كلمه ی  «عَدُوِّي» قبل از «عَدُوَّكُمْ» آمده است.
5- القاى مودّت و ابراز دوستى با دشمنان، جرأت آنان را در برابر مؤمنان بيشتر می كند. «تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ»
6- اوامر و نواهى خود را به طور مستدل بيان كنيد. لا تَتَّخِذُوا … قَدْ كَفَرُوا … يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ‏
7- در سياست خارجى، برقرارى رابطه و قطع روابط بايد بر اساس ملاك‏هاى دينى باشد. «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ»
8- دين از سياست جدا نيست. (فرمان قطع رابطه با دشمنان يك دستور سياسى است كه در متن قرآن آمده است). «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ»
9- كفّار تنها در عقيده مخالف شما نيستند، بلكه كمر به حذف شما بسته اند.
كَفَرُوا … يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ‏
10- دشمنى كفّار با شما به خاطر ايمان شما به خداست. «أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ»
11- برقرارى رابطه با كفّار در صورتى جايز است كه آنها به ارزشهاى شما احترام بگذارند و در صدد توطئه نباشند. لا تَتَّخِذُوا … قَدْ كَفَرُوا … يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ‏
12- اسلام خواهان عزّت مسلمانان است. (اظهار مودّت به گروهى كه به مكتب شما كافرند و بر ضدّ شما توطئه می كنند، ذلّت است). «تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ»
13- يك دل، دو دوستى بر نمی دارد. «إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ»
14- جهاد بايد خالصانه و براى خدا باشد. «جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي»
15- خداوند از ارتباطات مخفيانه با كفّار آگاه است. «أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ»
16- توجّه به علم خداوند، سبب كاهش گناهان است. «أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ»
17- در تربيت، هم امر و هم نهى، «لا تَتَّخِذُوا» هم استدلال، «عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ» هم انگيزه. «يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ» و هم تهديد. «وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ»
18- چه بسيارند مؤمنانى كه بد عاقبت می شوند. الَّذِينَ آمَنُوا … ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ‏
19- چه بسيارند افرادى كه در آغاز رزمنده بودند، ولى در اثر رابطه با دشمنان، بد عاقبت شدند. خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي‏ … ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ‏
20- فكر تأمين منافع از طريق روابط سرّى با دشمنان دين، بيراهه رفتن و حركتى بی فرجام است. «وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ».

 

14- تفسير نور الثقلين

في تفسير علي بن إبراهيم: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ أيديهم بالمودة نزلت [في حاطب بن أبى بلتعة و لفظ الاية عام و معناها خاص، و كان سبب ذلك ان حاطب بن أبى بلتعة قد أسلم و هاجر الى المدينة و كان عياله بمكة و كانت‏] «1» قريش تخاف أن يغزوهم رسول الله صلى الله عليه و آله فصاروا الى عيال حاطب، و سئلوه ان يكتبوا الى حاطب يسألوه عن خبر محمد هل يريد ان يغزو مكة؟ فكتبوا الى حاطب يسألوه عن ذلك، فكتب إليهم حاطب ان رسول الله صلى الله عليه و آله يريد ذلك و دفع الكتاب الى امرأة تسمى صفية، فوضعته في قرونها «2» و مرت فنزل جبرئيل على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و أخبره بذلك، فبعث رسول الله أمير المؤمنين عليه السلام
__________________________
(1) بين المعقفتين انما هو في المصدر دون الأصل.
(2) القرن: الخصلة من الشعر. الذؤابه.

 و الزبير بن العوام في طلبها، فلحقوها فقال لها أمير المؤمنين عليه السلام: أين الكتاب؟ فقالت: ما معى شي‏ء ففتشوها فلم يجدوا معها شيئا، فقال الزبير: ما ترى معها شيئا، فقال أمير المؤمنين عليه السلام: و الله ما كذبنا رسول الله صلى الله عليه و آله و لا كذب رسول الله على جبرئيل، و لا كذب جبرئيل على الله جل ثناؤه، و الله لتظهرن الكتاب أو لاردن رأسك الى رسول الله صلى الله عليه و آله فقال: تنحيا عنى حتى أخرجه، فأخرجت الكتاب من قرونها، فأخذه أمير المؤمنين عليه السلام و جاء به الى رسول الله صلى الله عليه و آله و قال رسول الله صلى الله عليه و آله: يا حاطب ما هذا؟ فقال حاطب: و الله يا رسول الله ما نافقت و لا غيرت و لا بدلت، و انى أشهد ان لا اله الا الله و انك رسول الله حقا. و لكن أهلي و عيالي كتبوا الى بحسن صنيع قريش إليهم فأحببت ان أجازي قريشا بحسن معاشهم
فأنزل الله عز و جل على رسول الله صلى الله عليه و آله: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ.

 

15- مخزن العرفان در تفسير قرآن

توضيح آيات:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ خطاب بكسانى است كه ايمان آورده اند كه دشمنان خدا و دشمنان خود را دوستان مگيريد.
عدو بر وزن فعول است مأخوذ از عدا مانند عفوّ كه مأخوذ از عفا است و چون بر وزن مصدر واقع شده بر جمع و واحد هر دو اطلاق ميشود. (منهج) مفسرين گويند در سال هشتم از هجرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه دو سال بعد از جنگ بدر بود حضرت رسول تصميم داشت بطور مخفيانه بمكّه رود در آن هنگام ساره كنيز ابى عمرو بن صيفى بن هشام كه در مكه مغنّيّه و ناحيه يعنى مطرب بود از مكه بمدينه آمده بود حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از وى استفسار نمود كه براى چه آمده اى ميخواهى اسلام آورى گفت نه، گفت از مكه مهاجرت نموده اى گفت نه، بلكه آمده ام تا مرا لباس و طعام دهيد و باز بمكه برگردم فرمود چرا طعام و لباس از اهل مكه نگرفتى گفت بعد از واقعه بدر كسى بغناى من ميل ننمودى رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بفرزندان عبد المطلب گفت كه چيزى بوى بدهيد آنها وى را لباس و پول و زاد و راحله دادند پس از آن نزد حاطب بن ابى بلتعه آمد و از وى چيزى طلبيد وى نامه اى نوشت باهل مكه باين مضمون كه من حاطب بن ابى بلتعه ميباشم و باهل مكه ميگويم كه بدانيد كه رسول خدا قصد شما را دارد اسلحه خود را آماده كنيد و مهيّاى جنگ باشيد نامه را بوى داد و بروايتى ده دينار و بروايت ديگر ده درهم باو عطاء نمود و نيز (بردى) بوى پوشانيد و گفت اين نامه را باهل مكه برسان، ساره نامه را گرفت و ميان مويهاى خود پنهان نمود و عازم راه گرديد جبرئيل حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را از اين قضيّه آگاه گردانيد حضرتش امير المؤمنين عليه السّلام و طلحه و زبير و عمّار و مقداد و عمر و ابا مرثد را امر كرد كه رو بمكه رويد و در روضه خاخ زنى را بينيد كه نامه اى دارد و ميخواهد باهل مكه برساند كه اهل مكه را از قصد ما مطلع گرداند نامه را از وى بگيريد و بياوريد حسب الامر آن عدّه سوار شدند و بآن موضع رسيدند در آنجا زنى را ديدند و از او طلب نامه نمودند زن قسم بخدا خورد و انكار نمود آنها خودش و اثاثيه او را تفتيش نمودند چيزى نجستند چون قصد بازگشتن نمودند حضرت امير عليه السّلام فرمود بخدا سوگند كه پيغمبر هرگز دروغ نگفته و آنچه فرموده جبرئيل بوى خبر داده آن وقت شمشير از غلاف كشيده نزد ساره رفت و گفت مرا ميشناسى بخدا قسم اگر نامه را ندهى گردنت را ميزنم زن ترسيد و گفت يا ابن ابى طالب روى خود بگردان نامه را بتو دهم و از زير موهاى سرش نامه را بيرون آورد و بامير عليه السّلام داد و آن حضرت نامه را بخدمت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آورد و در بعض روايات است كه در روز فتح مكه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم همه را امان داد مگر چهار نفر كه يكى از آنان همين ساره بود.
پس از آن پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بمنبر رفت و فرمود يكى از شما باهل مكه نامه نوشته تا آنها را از قصد ما آگاه گرداند اگر برخيزد و خودش اعتراف كند كه هيچ، و گر نه او را رسوا كنم دو مرتبه اين سخن را تكرار نمود دفعه سوم حاطب برخواست و گفت يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم صاحب نامه منم و خدا گواهست كه بعد از اسلام نفاق نورزيدم و از دين اسلام برنگشتم و از آن زمان كه اسلام آوردم هيچوقت مودّت و دوستى با اهل مكه ننمودم لكن چون هر يك از مهاجرين در مكه قبيله و عشيره و ارحام دارند و مرا در آنجا قبيله و عشيره اى نيست تا حفظ مال و اولاد مرا بكند و خواستم حقى بر اهل مكه داشته باشم تا رعايت مرا بنمايند و گر نه من يقين دارم كه غضب خدا بر آنان فرود خواهد آمد، و اين نامه فائده اى براى آنان نخواهد داد پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم تصديق او را نمود و عذر وى را پذيرفت.
عمر از جاى خود بلند شد و گفت يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم اجازه فرما تا گردن اين منافق را بزنم رسول فرمود اين از اهل بدر است و خداى تعالى بدريان را وعده مغفرت داده و آنها را بخطاب اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ نوازش فرموده اميد هست كه آب مغفرت نامه سياه وى را بشويد.
و بروايت ديگر فرمود او را از مسجد بيرون كنيد آن وقت مردم دست بر پشت وى ميزدند و او را می انداختند و او صورت برميگرداند و نگاه ميكرد باميد آن كه پيمبر اكرم بر وى رحم كند وقتى بدرب مسجد رسيد پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود وى را برگردانيد و چون برگشت او را توبه داد آن وقت اين آيه در باره او فرود آمد يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ (عدو) در مفردات گفته (عدو) بمعنى تجاوز و منافى با التئام است و اگر راجع بامور قلبى آرند آن را عداوت و معادات گويند و اگر در مورد حركت و مشى آرند آن را (عدو) گويند و هر گاه راجع باخلال و تعدى در معامله آرند آن را عدوان نامند.
(و عدو) را گاهى بمعنى معادى آرند مثل قوله تعالى فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً و گاهى بمعنى عدوان و تجاوز نمودن از آنچه بآن مأمور گرديده اند آرند مثل قوله تعالى فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ و گاهى در موارد واقع گرديدن عدوات و دشمنى آرند مثل قوله تعالى إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ (پايان) تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ آيه در مقام سرزنش حاطب بن ابى بلتعه بالخصوص و هر كه چنين عملى مثل او كند بالعموم برآمده كه چگونه شما با آنهايى كه كافرند بآنچه بر شما از حق و حقيقت ظاهر گرديده و شما و پيمبر شما را از وطن آواره نمودند اظهار مودّت و دوستى مينمائيد و اخبار رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را بآنها ميرسانيد.
إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ اين جمله شرطيه جِهاداً فِي سَبِيلِي تا آخر متعلق بآيه بالا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ است يعنى اگر واقعا شما مهاجرين از وطنهاى خود براى جهاد و فداكارى در راه خدا و بدست آوردن رضاى خدا بيرون گرديديد نبايد كفّار را دوست خود قرار دهيد و مخفيانه آنها را از اسرار ما بتوسط نامه يا اخبار سرّى يا بطور ديگر خبردار نمائيد، و گمان نكنيد كه من خبردار نيستم از اعمال و افعال شما و من داناترم از شما بآنچه را مخفى و پنهان داشته ايد و آنچه را ظاهر ميگردانيد و كسى كه چنين كند محققا از راه راست منحرف شده و در پرتگاه جهالت سرگردان گرديده.

 

منابع: 

1- ترجمه اسباب نزول
2- أطيب البيان في تفسير القرآن
3- تفسير الصافي
4- البرهان في تفسير القرآن
5- التبيان في تفسير القرآن
6- الميزان في تفسير القرآن
7- ترجمه الميزان
8- مجمع البيان في تفسير القرآن
9- ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن
10- تفسير الكاشف
11- تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين
12- تفسير نمونه
13- تفسير نور
14- تفسير نور الثقلين
15- مخزن العرفان در تفسير قرآن

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد